در حاشیه اظهارات شعیب زکریای در مورد تاریخ کومله و مسئله ملی در کردستان
این نوشته براساس بحثی که در رابطه با اظهارات شعیب زکریایی در یک برنامه ویدیویی، در دفتر کردستان حزب حکمتیست ارائه داده شد، تهیه شده است. معرف بحث من بودم و این مطلب تابعی از بحث ارائه شده است.
بحث شعیب زکریایی شامل جنبه های مختلفی میشود که سعی می کنم تا جایی که مجال باشد به آنها بپردازم. برخلاف انتظار و یا شاید تصویری که از شعیب زکریایی داشتم، که با بحثی جامع و همه جانبه روبرو خواهم شد، متاسفانه با بحثی نازل و مغشوش روبرو شدم. دلایل آنرا با باز کردن مبحث وی در ادامه میشود متوجه شد. شعیب زکریایی در طول اظهار نظرهای خود به مسائل مختلفی از جمله ملت، ناسیونالیسم و مسئله ملی پرداخته و درک به شدت نازل و مغشوشی ارائه میدهد که در ادامه همین مقاله به آن برخواهم گشت. به احزاب و بویژه احزابی که از کومه له جدا شده اند پرداخته و من هم در صورت نیاز به آن اشاره خواهم کرد. اما برای شروع به بخش اصلی و اعظم، سخنرانی اش که بیشتر وقایع دوره قبل از حمله ۲۸ مرداد است، میپردازم و سعی میکنم آنرا باز کنم.
بخش اعظم برنامه ویدئویی به بازخوانی و تاریخ نگاری اتفاقات بعد از انقلاب ۵۷ و نقش کومله در آندوره اختصاص دارد. تاریخ نگاری جهت دار و تقلیل یافته ایی که مشخص است از همان ابتدا هدف سخنران در آن مستتر است. تصویری که سخنران از کومه له و نقش آن در ایندوره تاریخی میدهد شمای یک موجود سیاسی است که تمام جانفشانی و تلاشش برای ایجاد یک ائتلاف کردستانی، تلاش برای هماهنگ کردن "نیروهای کرد" از طرف موجود "خبیثی"، که حزب دمکرات باشد، نقش برآب میشود. نمی خواهم این تصویر را بدست بدهم که حزب دمکرات در تمام طول فعالیتی که داشت در تقابل با نیروی انقلاب و احزاب انقلابی قرار نگرفت و در هر کجا که توانست نیروها و احزاب دیگر را مورد تعرض قرار نداد. این واقعیتی غیر قابل انکار و روشن است که تاریخا اتفاق افتاده است. اما تقلیل دادن فعالیت کومه له تنها و تنها به ایجاد "ائتلاف" و "اتحاد احزاب کردی" و در اینراه بزرگ نمایی برخورد حزب دمکرات در مقابل حسن نیت کومه له با اینکه واقعیاتی در آن هست اما ابدا نه فقط تمام مسئله و حتی گوشه های مهمی از آن نیست. اینکه هیئت کومه له در دو نوبت از طرف قاسملو و هیئت حزب دمکرات مورد تحقیر قرار گرفته اند و اینکه حزب دمکرات در روند مقاومت مردم و نقش کومه له در این مقاومت، کار شکنی کرده است حتما واقعی است و قطعا میتوان با دهها و صدها نمونه مستند آنرا نشان داد و بحثی روی آن نیست اما این نمی تواند تنها تصویر باشد. برای ارزیابی نقش احزاب و رابطه آنها با هم و با دولت مرکزی باید کل پدیده و جنبشی که در کردستان راه افتاد را تحلیل کنیم. تصویری که شعیب زکریای، مثل هر ناسیونالیست دیگری، از اتفاقات و مقاومت در کردستان میدهد، تصویر مبارزه و مقاومت بعنوان پدیده و جنبشی ماورا طبقاتی به نام "جنبش کردستان" است.
تلاش وی در نشان دادن اینکه حزب دمکرات و کومله هردو متعلق به جنبش واحدی "جنبش کردستان" بودند، در سخنرانی موج میزند. اینکه این دو نیرو بازیگران و کاراکترهای این جنبش بودند. هم حزب دمکرات، بعنوان محور شر، که اساسا به دلیل "نا آگاهی" و "منفعت محفلی و محدود" و "دیکتاتورمنشی" خود به امر این جنبش ضربه میزد و هم کومله، بعنوان محور خیر، به دلیل "تفکرات انسانی"، مهم نبودن "منفعت حزبی و محفلی" و "رهرو ریباز کومه له" در این "جنبش" واحد حضور داشتند.
در تمام طول سخنرانی تلاش در القا این تصویر به چشم میخورد. علیرغم اینکه آنرا محدود به همان دوره خاص می کند و اما در انتها با خوشبینی، انتظار خود از حزب دمکرات ایندوره را پنهان نمی کند که اگر حزب دمکرات از گذشته تجربه گرفته باشد، میشود با آن وارد ائتلاف شد.
در تمام طول سخنرانی اثری از مبارزه طبقاتی در کردستان، از بورژوازی و طبقه کارگر در کردستان و از سنتها و جنبشهای متفاوت نیست. احزاب دراین منطقه نه کاراکترهای طبقاتی سنتها و جنبشهای متفاوت بلکه همه، علی آلعموم کاراکترهای جنبش واحدی به اسم "جنبش کردستان" هستند. کومله در این تحلیل نه بخش حزبیت یافته جنبش طبقاتی کارگران و کمونیسم جامعه بلکه بخش "چپ و انسانی" جنبش کردستان و یا همان جنبش کردایتی است. در این بطن حمله و تعرض حزب دمکرات به چپها و از جمله کومه له هم، نه از سر تضاد منافع دو جنبش کاملا متفاوت بلکه ناشی از "دیکتاتورمنشی" و "ندانم کاری" و "ارجحیت منافع حزبی" این جناح از جنبش کردایتی بر علیه جناح دیگر است. اثری از نقش کومه له در ایجاد شوراها، جمعیتها، کمیته های دخالت مردم و تقابل شدید کومه له با خوانین و املاک بزرگ، جدال آن با مذهب و احزاب بورژوایی در کردستان نیست یا حداقل به شدت رقیق شده است. خبری از بحثهای درون کومه له در مورد نوع سرمایه داری و رژیم نماینده آن، گرایشها درون کومله، پدیده پوپولیسم ومائوئیسم و جدال فکری متعاقب آن نیست. تاریخ ایندوره کومله به حدی تقلیل داده شده است که اگر کسی آنرا مبنا بگیرد شک دارم حتی تصویری سطحی از سیر وقایعی که در آندوره اتفاق افتاد بگیرد. در این تصویر استراتژی و "ریباز کومه له" به جریانی که دنبال منافع شخصی و حزبی خود نیست و انسانی فکر می کند و آزادی را میخواهد تقلیل داده میشود.
در این تصویر کومه له نه جریان چپ و کمونیستی بلکه جریانی ملی است که تلاش برای "اتحاد ملت کرد" و احزابش از طرف حزب دیکتاتورمنش دمکرات سد شده است.
اما واقعا تمام روایت تاریخی همین است که شعیب زکریایی برجسته اش کرده است؟ به طور قطع با مروری به این تاریخ خلاف این ثابت می شود. حزب دمکرات تنها به خاطر "دیکتاتورمنشی" و "منافع حقیر" سازمانی اش در چنین موقعیتی قرار نگرفت. حزب دمکرات بعنوان نمانیده بورژوازی کرد، به دلیل منافع جنبشی اش بوده و هست که چنان پراتیکی را در دستور خود می گذارد. حزب دمکرات جریانی بورژوا- ناسیونالیستی است که حداقل در دوره بعداز انقلاب در راس بلوک بورژوازی در کردستان قرار گرفت. منافع جنبشی و حزبی اش که در نهایت شریک شدن در قدرت و سهم بردن از ثروت و سامان و سرمایه متمرکز در کردستان بود، این حزب را ملزم به انتخاب سیاستهای میکرد که بتواند هژمونی و قدرت جنبش مورد نظر خود را مسجل کند. اتفاقا برای حزب دمکرات بیشتر از بقیه دست بردن به اسلحه و جنگ مسلحانه آخرین راه بود و این ادعای خودشان نیز هست. تا آنجایی که به جنبش ناسیونالیستی و بورژوایی کردستان که حزب دمکرات در راسش قرار گرفته است، برمیگردد، شریک شدن و سهیم بودن در قدرت، مهمترین استراتژی بوده و هست. اینکه نوع حکومت مرکزی اسلامی، سلطنتی و یا لیبرالی است تفاوتی نمی کند و باعث تغییری در این استراتژی نمی شود.
برای کومه له به عنوان سازمانی چپ و با هر تحلیلی که از نوع سرمایه داری ایران و یا هر اغتشاش تئوریک دیگری که داشت قضیه اما کاملا فرق میکرد. مستقل از اینکه چه تبیینی از سرمایه داری ایران داشت و با چه درکی از کمونیسم آنرا نقد میکرد، اما در عمل و پراتیک خود را نماینده یک طبقه معین و یک جنبش خاص، جنبش کمونیستی، در جامعه کردستان میدانست. در ایندوره کومه له در عمل نماینده رادیکالیسم انقلابی در کردستان بود. کومه له آزادیخواهی سوسیالیستی و مطالبات و خواست بخش چپ جامعه کردستان، منافع کارگران و زحمتکشان کردستان را در تقابل با خوانین و سرمایه داران کردستان برجسته و نمایندگی میکرد. کومه له علیرغم هر ناروشنی تئوریکی در رابطه با تحلیل جامعه ایران، حل مسئله ملی و ... حزب دمکرات را نماینده بورژوازی کرد، مدافع زمینداران بزرگ و در جبهه مقابل خود ارزیابی میکرد. بر متن چنین پدیده ها و اوضاع و تضاد منافع دوجنبش و دو طبقه متفاوت در جامعه کردستان بود که حزب دمکرات تصمیم به نابودی جنبش چپ و حزب این جنبش را در دستور خود قرار داد و جنگ سراسری را به کومه له تحمیل کرد.
احزاب جدا شده از کومه له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)
شعیب زکریایی در بخشی از سخنرانی خود در مورد احزاب منشعب از کومه له بحث کوتاهی، اما با چند حکم سطحی و بی پایه، را به پیش می برد و سنگینی نگاهش را با تصویری وارونه از جدایی کمونیسم کارگری القا می کند.
شعیب زکریایی معتقد است که جریان "شعاری و خیالی" کمونیسم کارگری با ادعای دفاع از کارگر به میدان آمده بود اما همیشه باعث تشتت و انشقاق در صفوف کارگران شده است. اما این مسئله برای وی حاشیه ایی است و اصل مسئله ایی که شعیب زکریایی را آزار داده است، دید و تبیین کمونیسم کارگری نسبت به ناسیونالیسم و احزاب ناسیونالیستی آن جنبش است. ظاهرا کمونیسم کارگری و در راس آن منصور حکمت در تبیین مسئله ملی، ملت و راه حل کمونیستی به این مسئله با "بازنگری اش" به کمونیسم و ملت کرد خیانت کرده و به نوعی نقش کمالیسم برای کردها را در ایران ایفا کرده است. او برای اثبات نظر خود مجبور است به تحریف دست بزند و تعریفی سطحی و بی پایه را به اسم منصور حکمت از پدیده ملت بدست بدهد و بر مبنای این تعریف من در آوردی، وارد جنگ با منصور حکمت میشود. در ادامه البته به تعریف ملت از دید جناب زکریایی برخواهم گشت و سطحی بودن و بی مایه بودن نظرش را در مورد ملت و "ملت شدن" نشان خواهم داد. همین جا باید تاکید کنم با اینکه بخش کوچکی از سخنرانی او در رابطه با مسئله ملی و ملت است اما عصاره بحث وی اتفاقا تاکید روی این مسئله است و زمینه چینی هایی برای نشان دادن این پدیده از دید سخنران است. (برای روشن شدن بحث ناچارم در ادامه مفصلتر به پدیده ملت، ناسیونالیسم، مسئله ملی و راه حل کمونیستی این مسئله بپردازم. به این برخواهم گشت.)
در مورد احزاب جدا شده از حزب کمونیست ایران با این تاکید که جدایی و جراحی سازمان زحمتکشان به رهبری عبدالله مهتدی را در ابتدای آن مثبت ارزیابی میکند و تاکید می کند اگر مهتدی از همان ابتدا تلاش برای بازسازی کومه له و ادامه "ریباز کومه له" را ادامه میداد قطعا موفق میشد و یکبار دیگر این جریان را "قوی" و "مدعی" می کرد. البته تبیین سخنران از موجودیت امروز این جریان این است که به منتهی الیه راست چرخیده و به سختی میشود تفاوت آنرا با حزب دمکرات تشخیص داد. در مورد سازمان عمر ایلخانیزاده هم فکر می کند که از "ریباز کومله" منحرف شده و به راستها نزدیک شده است. در مورد کومه له علیزاده فکر می کند زیاد از ریباز و استراتژی کومه له منحرف نشده اما مشکل اساسی اش وجود تابلوی حزب کمونیست است و مضاف برآن نتوانسته یک انفصال کامل از "چپ شعاری کمونیسم کارگری" را مسجل کند. اما همچنانکه تاکید کردم تمام زمینه چینی هایش در نهایت به تبیین اش از ملت و مسئله ملی ختم خواهد شد.
ملت چیست و ملت شدن چه شکلی است
"وقتی میتوانید ملت شوید که بطور واقعی مستقل شوید و بتوانید تمام آزادیهای انسان امروزی و دنیای پیشرفته را بدست آورده و دارا باشید و با نیروی میلیونی بگویید که دیگر بس است حکومت شکنجه و حکومت قاتلان. بس است فرهنگ بکشید و حکومت کنید. بس است حکومت دین فروشان و غارتگران. اسیری زنان بس است و دست در دست هم گرسنگی و بی سوادی و حماقت انسانها را ریشه کن کنیم." (از شعیب زکریای)
"رو به ملت کرد می گویم که تو ملت نیستی اگر ملت بودید چطوری اجازه میدادید زبان و ملیت کردی را ذوب کنند و اجازه میدادید این همه اجیر و کرد فروش و سرکوبگر و... میداندار شوند. رو به دشمنان ملت کرد هم می گویم، کرد از همه ملتهای موجود در دنیا ملت تراست و از همه شما برای ایجاد دولت خویش لایق تر است. شما اگراز کردها ایراد میگیرید که احزاب عشیره ایی و عقب مانده از قافله تمدن اند و حکمرانی میکنند، حق را به شما میدهم اما اگر به خودتان نگاه کنید همگی شما ملتهای تقلبی و با نیروی زور درست شده اید. نه تنها ملت نیستید، نه تنها مایه افتخار نیستید بلکه مایه ننگ بشریت هستید. اگر همه چیزهایی را که برای ملت کرد، ننگ میدانید برای خودتان هم مایه ننگ بود می بایست قبل از هرچیز کشورها و دولتهای خودتان را منحل میکردید. این همه سابقه نوکرمنشی در برابر روس و انگلیس و هر قدرقدرت دیگری و هربار بخشی از خاک خود را به آنها بخشیده اید. دولتهای شما از طرف هیچکدام از دولتهای بزرگ به رسمیت شناخه نشده و هر بار نوعی از فاشیسم ایرانی، فاشیسم عراقی، فاشیسم ترکی را ایجاد کرده اید و از هیچ قتل عام و کشتاری پرهیز نکرده اید."
این دو نمونه بالا تمام تزهای شعیب زکریایی در مورد "ملت و ملت شدن" است. ملت برای شعیب موجودی مقدس است و کافی است این تقدس جاودانه بر کسی نائل بیاید تا از تمام خوبیها و شیرینیهای زندگی بهره مند و از تمام شرها و خیانتها و بدیها رها شود. این تعریف دلبخواهی، من در آوردی از ملت زیادی "کردانه" (ملت کرد غیور) است و پشت آن تقابل با ناسیونالیسم فارس عرب و ترک و نفرتی خفته از مردم منتسب به فارس و ترک و عرب که حقیر و خفیف تر از آنند که "ملت" نامیده شوند، خوابیده است. این تعاریف آبکی و سطحی از ملت و ملیت، فقط میتواند مایه ریشخند و تاسف خواننده از سطح نازل بحث و استدلال شود. اما در دنیای واقعی سطح دانش، بحث و استدلال تئوریسینهای ناسیونالیسم کرد همین است چرا که برای آژیتاسیون و به جوش آوردن خون ناسیونالیستها لازم نیست دانش سیاسی زیادی داشته باشد و همین سطح از "استدلال" با چاشنی از تحریف تاریخ و تحریک احساسات ملی، کافی است. روشی که شعیب زکریایی هم به آن متکی میشود.
"اگر ملتی پانصد سال زبان ملی داشته باشد و همچنین هزار سال دولت و کشور مشخص داشته باشد را میشود ملت نامید. ملیت ایرانی دارای این ویژگیها است." ( شروین وکیلی)
این هم تئوری یکی از "تئوریسین" های دو آتشه ناسیونالیست ایرانی است. این "تعریف" هم منشا بشریت را ملیت ایرانی فرض میگیرد. پشت هر دو "تعریف" از "ملت" نه استدلال، فاکت، توضیح تاریخی، که منافع جنبشهای سیاسی معینی (جنبش ناسیونالیستی) خوابیده است. تفاوتی نمی کند این ناسیونالیسم با کارت کدام ملت بازی میکند و یا کدام ملتها را به جان هم می اندازد، در نهایت طبق منافع جنبش و سنت سیاسی خاصی عمل خواهد کرد که در هر دوره نظم سیاسی و اقتصادی موجود آنرا باز تعریف میکند. پدیده ناسیونالیسم و "دولت-ملت" پدیده همزاد سرمایه داری است و بر همین مبنا ناسیونالیسم بر متن جنبش بورژوایی و متناسب با اوضاع و احوال دوره خود آنرا باز تعریف می کند.
اما بطور واقعی ملت چیست و این پدیده را چطور میشود شناساند و تعریف مشخص و ابژکتیو از آن بدست داد؟ آیا ملت همان است که جناب وکیلی و زکریایی و هزاران ناسیونالیست دیگر، هر کدام با نقاط تاکید متفاوتی، بازتعریف میکنند؟ آیا ملت جمع آدمهایی هست که زبان مشترک دارند؟ آیا ملت جمع آدمهایی هست که فرهنگ، خون، خاک و یا دولت و کشور مشخصی دارند؟ آیا ملت جمع آدمهای خوب، انسانی و آزادیخواه و غیور است؟ ظاهرا برای تعریف و شناساندن یک ملت باید بیشتر این گزینه ها را لحاظ کرد و خود این امر در عمل منجر به ایجاد تناقضاتی خواهد شد. ملت قوم نیست، قبیله و عشیره نیست اما موجودی است بدون اینکه تا بحال تعریف دقیقی از آن داشته باشیم، اما عملا در سطح اجتماعی و به ویژه مناطق زندگی ما نیز تلاش برای تقسیم انسانها بر ملیتهای مختلف وجود دارد و جنبش ناسیونالیستی که در راس آن قرار دارد تا به حال نقش خودش را در شکاف انداختن در میان انسانهای منسبوب به ملت فارس و کرد و یا ترک و کرد و یا عرب و کرد ایفا کرده است.
شاید بد نباشد برای روشن شدن قضیه در اینجا تعریف استالین را از ملت بیاوریم که ظاهرا تا همین الان هم "جامعترین" شناسه از ملت می باشد.
"ملت عبارت از همبودی (جماعت) انسانی پایدار و تاریخاً شکل یافتهای است که براساس اشتراک در چهار مشخّصه اساسی پدید آمده است: اشتراک زبان، سرزمین، زندگی اقتصادی و ساختار روانی که در مشخصات مشترک فرهنگِ ملی بیان میگردد."
استالین با اینکه پایه و مشخصه های اصلی یک ملت را در پنج مشخصه بالا بیان می کند اما در ادامه تاکید می کند که هر ملت اصیلی باید ضرورتا دارای همه مشخصه های بالا باشند در غیر اینصورت نمی شود در چهارچوب ملتی اصیل آنرا جای داد. همین نقطه تاکید را اگر از استالین بپذیریم قطعا اتوماتیک باید سراغ استثناهایی برویم که در بیشتر مواقع بر قاعده اصلی فزونی خواهد یافت و یکبار دیگر ذهنی بودن و دلبخواهی بودن تعریف ملت و ملیت را به رخ خواهد کشید. تعداد ملتهای که زبان مشترک دارند اما سرزمین و دولت مشترک ندارند، تعداد ملتهایی که سرزمین مشترک دارند اما زبان مشترک ندارند، ملتهای چند زبانه، ملتهای بدون زبان ملی را به وفور میتوان لیست کرد و پوچی و ذهنی بودن تعاریف مختلف از ملت را میتوان به روشنی نشان داد. در مورد ملت کرد استثناها یش بیشتر از قاعده اش است. ملت کرد مورد ادعای ناسیونالیسم کرد نه زبان مشترک دارد، نه سرزمین و دولت مشترک دارد، نه فرهنگ و پایه اقتصادی مشترک و حتی قوم و اتنیک مشترک هم ندارد. برای فهمیدن بعضی از گویشهای کردی قطعا اگر مترجم و یا زبان اداری و رسمی دیگری نباشد نمیشود آنرا فهمید. ناسیونالیستهای هورامی خود را یک ملت مستقل حساب می کنند و خودرا در چهارچوب ملت کرد به حساب نمی آورند و بطور واقعی زبان تکلمشان کاملا از انواع دیگر گویشهای کردی مجزا تر است. در هر حال رفتن دنبال برشمردن اشتراکات و تناقضات ملت بودن و نبودن، ما کمونیستها را حتما دنبال کلاف سردرگمی خواهد فرستاد که گمراه کننده است و جواب به مسئله را غیر ممکن کند.
ملت، مسئله ملی و راه حل کمونیستی
به قول منصور حکمت قبل از اینکه کسی تعریف نلت را از ما پرسیده باشد، ظاهرا یک جواب سر راست در ذهن خودمان داریم. اما تازه وقتی میخواهیم مولفه ها و شناسه های آنرا بدست بدهیم می بینیم که با چه پدیده مبهمی، از نظر تعریف آن، روبرو هستیم. بطور واقعی وجود تناقضات و استثناهایی که پایه های تعریف ملت را دچار مشکل می کند و باعث میشود حتی با گذر یک تاریخ طولانی، هنوز این ابهامات به قوت خود باقی باشند. اما کمونیستها هیچوقت از وجود ابهام و ذهنی بودن تعریف ملت به انکار و یا نفی آن نرسیده اند. سربرآوردن و ایجاد ملتها یا دولت-ملتها، تاریخا پدیده مختص به عروج سرمایه داری است. این پدیده هر جا و در هر دوره تاریخی جامعه را حول خود قطبی کرده و از جانب کمونیسم و مارکسیسم مورد نقد قرار گرفته و پاسخ متناسب را گرفته است. پدیده "ملت" در هردوره ویژگی و مختصات و بازتابهای متفاوتی رو به جامعه دوره خود داشته است و بر همین مبنا از طرف جنبش کمونیستی مورد تحلیل و نقد قرار گرفته است. آنچه که در تمام دوره ها در این پدیده مشترک بوده و در آن نقش ایفا کرده است، ناسیونالیسم جنبشی بورژوایی است که متناسب با نیاز سرمایه در هردوره نقش ایفا کرده است. این جنبش در دوره مارکس نقش ایجاد اتصال و پیوند دهنده اقوام و اتنیکهای کوچکتر را داشت و باعث ایجاد دولت-ملتهای بزرگتر شد و ملت و هویت ملی را در مقابل هویتهای ماقبل سرمایه داری چون قوم و عشیره و خاندان و هویت قومی، عشیره ای، خونی و .... برجسته کرد. از این نظر نمی توانست مورد نقد مارکس باشد به جز دو استثنا که مسئله جدایی لهستان و ایرلند بود که مورد دفاع مارکس قرار گرفت و مبنایی سیاسی داشت. استقلال لهستان به ارتجاع امپراتوری تزار ضربه میزد و در مسئله ایرلند زمینداری بزرگ بریتانیا را مورد ضرب قرار میداد.
لنین با پدیده دیگری روبرو است. در روسیه ناسیونالیسم و استقلال ملتها در نهایت به معنی جدایی این ملل از امپراتوری تزاری بود و در کشورهای استعماری جنبشهای استقلال طلبانه بورژوایی با پرچم ناسیونالیستی و ملی ابراز وجود میکرد. این پدیده ها، جدایی از روسیه تزاری و استقلال از سلطه دول استعماری، پروسه رشد مناسبات سرمایه داری در مقابل مناسبات فئودالی حاکم را تسریع کرده و به پولاریزاسیون درون این جوامع (ملل)، کمک میکرد و از این زاویه در تقابل با جنبش کمونیستی کارگری قرار نمیگرفت و از این زاویه لنین آن را مثبت ارزیابی می کند.
در دوره ما به قول منصور حکمت قضیه خیلی متفاوت است. او مختصان ایندوره را چنین توضیح میدهد:
"دوران ما دوران کاملا متفاوتى است. تا قبل از فروپاشى بلوک شرق هيچ روند فراگير و يا تعيين کننده ملت سازى در سطح جهانى و يا در مقياس منطقه اى در جريان نبود. موارد پراکنده اى که وجود داشت، حداکثر ميتوانست آرايش ملى جهان معاصر را در جزئيات کم اهميتى تعديل کند. از اين مهمتر، حرکتهاى ملى فاقد محتواى اقتصادى ويژه اى بودند. تحولات مورد نظر جنبشهاى ملى اساسا سياسى و فرهنگى بودند. منشاء اين جنبشها نه تحولات اقتصاد سياسى جهانى، نظير دوران مارکس و لنين، بلکه اساسا ستم ملى و فرهنگى و يا تخاصمات ناسيوناليستى بر سر قدرت بوده است. اقتصاد سياسى جهان و قطب بندى هاى اقتصادى و سياسى آن از اين کشمکشها کوچکترين تاثيرى نميپذيرد. آنچه اساسا در اين دوره در قلمرو بحث حق تعيين سرنوشت وجود دارد، تعدادى مساله حل نشده ملى است، مانند مساله فلسطين، مساله کرد، مساله ايرلند و غيره که بدرجات مختلف مانع سير متعارف اقتصاد کاپيتاليستى در منطقه خويش هستند و يا به عامل بى ثباتى و تنش سياسى در مقياس منطقه اى و جهانى تبديل شده اند. اين مسائل بعضا به صحنه هايى از يک جدال وسيعتر ميان غرب و شرق تبديل شده بودند و به اين اعتبار محتوايى غامض تر از موارد متعارف کشمکش ملى يافته اند.
سقوط بلوک شرق به معناى جديدى يک روند ملت سازى را آغاز ميکند، که حتى از نظر اقتصادى هم محتوايى تعيين کننده دارد. سرمايه دارى بازار در بخش عظيمى از جهان صنعتى و نيمه صنعتى، در متن گسيختگى کليه ساختار هاى سياسى نظام پيشين و نبود يک قالب ايدئولوژيکى پذيرفته شده براى حاکميت، ميرود جاى مدل به بن بست رسيده سرمايه دارى دولتى را بگيرد. نوعى از ناسيوناليسم، اساسا ناسيوناليسم قومى، بعنوان ماتريالى براى بنا کردن شالوده ايدئولوژيکى حکومت و کسب مشروعيت سياسى براى دولتهاى بورژوايى جديد در تکه پاره هاى امپراطورى مضمحل شده به جلوى صحنه رانده ميشود. هر روز مساله ملى جديدى ساخته ميشود. بحث حق تعيين سرنوشت وسيعا به بالاى دستور رانده ميشود. جالب اينجاست همان روندى که مسائل ملى جديد را به ميان ميکشد، حل مسائل ملى قديم را محتمل تر ميکند.
اين شرايط زمين تا آسمان با دوره هاى ديگر فرق دارد. کل مساله بر متن يک واپسگرايى عظيم اجتماعى، سياسى و فرهنگى جريان دارد. ناسيوناليسم قومى در منحط ترين و فاسدترين اشکال آن پرچمدار مساله ملى است. برخلاف دوران مارکس و لنين، ملت سازى امروز و هويتهاى ملى در حال حدادى شدن، ربطى به جلو رفتن مادى تاريخ در هيچ جهت مثبتى ندارند. نوک تيز اين ناسيوناليسم مستقيما عليه کارگر و کمونيسم و حتى رفرم و ليبراليسم است. تکرار ساده فرمول لنين در قبال استقلال مستعمرات و فرمول مارکس در قبال ملت سازى بورژوايى قرن نوزدهم جواب مسائل امروز نيست. کمونيست و کارگر امروز بايد جواب مساله ملى امروز را، آنطور که هست، بدهد. در اين تلاش بنظر من ميتوان به تبيينى رسيد که به دوره هاى گذشته نيز قابل تعميم باشد و جوهر انقلابى و منسجم برخورد مارکس و لنين را نيز با شفافيت بيشترى نشان بدهد." (ملت ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری)
برخورد کمونیسم کارگری به مسئله ملی و رفع ستم ملی، نه بر اساس به رسمیت شناختن ملیت، "اصالت" و "سابقه تاریخی ملتها" یا وجود ملتهای مختلف است، بلکه بر اساس وجود مسئله ملی، وجود تفرقه و ستم و تبعیض بر اساسا منتسب شدن به یک ملت است. مسئله ای که باید جواب بگیرد. تفکیک روشن میان قبول هویت ملی و معضلی به نام "مسئله ملی"، کمونیسم و جنبش آنرا از گیج خوردن در کلاف سردرگم تعاریف من درآوردی هر روزه ناسیونالیستی و به رسمیت شناسی "ملل متنوع"، "اصیل و غیر اصیل" رها می کند و فوکوس خود را بر روی جواب دادن به معضلی اجتماعی میگذارد و هرجا مسئله ملی وجود داشته باشد، راه حل متناسب را برای حل آن به جامعه معرفی کند. حتی با وجود ستم ملی، کمونیسم ما اتوماتیک سراغ ایجاد دولت مستقل (دولت-ملت) برای ملت تحت ستم نمی رود. استقلال و جدایی از کشور دیگر یکی از راههای پایان دادن به مسئله و ستم ملی و پایان دادن به تفرقه و انشقاقی است که در جامعه بوجود آمده است. راه دیگر حق شهروندی برابر در چارچوب کشور موجود است.. کمونیستها تنها زمانی پیشنهاد ایجاد دولت مستقل را میدهد که مسئله ملی به یک مسئله تاریخا حاد اجتماعی در تمام سطوح تبدیل شده باشد و احساس دشمنی، تفرقه و ... جامعه را حول خود قطبی کرده و شکاف ملی تا اعماق جامعه برده و این نفاق ملی به پدیده ایی سیاسی تبدیل شده باشد و بورژوازی حاکم امکان برخورداری از حقوق شهروندی برابر و زندگی به عنوان شهروندان متساوی الحقوق از جامعه گرفته باشد. جدایی به زدودن ناسیونالیسم، به توهم مشترک المنافع بودن بورژوازی و طبقه کارگر ملت تحت ستم پایان میدهد و بورژوازی را خلع سلاح کرده، پولاریزاسیون جامعه و رشد مبارزه طبقاتی و خودآگاهی طبقاتی طبقه کارگر را تسهیل میکند.
بورژوازی و جنبش ناسیونالیستی مسئله ملی را مستقیما به مسئله قدرت سیاسی وصل می کند و این تنها امکانی است که از طریق آن میتواند در قدرت سیاسی، بعنوان خومختاری، خودگردانی، فدرالیسم قومی یا ...، شریک شود و یا به عنوان نمایندگان بورژوازی ملت مشخص در راس دولت-ملت ایجاد شده قرار بگیرد. هدف کمونیستها از حل مسئله ملی برعکس، نه صاحب دولت و کشور کردن بورژوازی ملت تحت ستم، که رفع موانع پولاریزاسیون جامعه و خلع سلاح کردن بورژوازی ملت تحت ستم و از بین بردن پایه های مادی ارتزاق بورژوازی از ستم ملی است. به همین دلیل شهروند متساوی الحقوق بودن یا جدایی و استقلال تنها راههای واقعی پایان دادن به مسئله ملی و انشقاق در صفوف طبقه کارگر است.
در دوره حاضر مسئله کرد برای ناسیونالیسم کرد صد چندان خاصیت شریک شدن بورژوازی کرد در قدرت را دارد. در این دوره به دلیل وجود "دولت کردی" در کردستان در عراق که ناسیونالیسم کرد توانسته در راس آن قرار گیرد، دو تجربه و دو دید متفاوت در جامعه رقم خورده است. برای احاد جامعه که دوره حاکمیت کردی را تجربه کرده اند باعث دامن زدن به نفرتی عمیق و تنفر از سه دهه حکومت ناسیونالیسم کردی شده است اما برای ناسیونالیسم و جنبش بورژوازی در بخشهای دیگر کردستان باعث دامن زدن به آرزوی به قدرت رسیدن این جنبش در بخشهای دیگر کردستانهای شده است. برای ناسیونالیسم بخشهای دیگر کردستان، تجربه "دولت کردی" در عراق که سران حکومتش به سرمایه دارهای میلیاردری تبدیل شده و بهترین زندگی را در بهترین نقاط دنیا را دارند و در حسابهای بانکی معتبر دنیا ثروتهای بادآورده میلیاردی را دارند، آرزوی چنین موقعیتی حتما رویایی خواهد بود. تجربه دولت اقلیم مسئله ایی دیگر را برای این جنبش تفهیم کرده است. اینکه استقلال کردستان نمی تواند چنین موقعیتی را به این جنبش بدهد. موقعیتی که در همانحال که حکومت می کند، سرمایه و ثروت جامعه را پارو می کند و نیروی اعمال قدرت و سرکوب خود را دارد، اما در همانحال در قبال تامین معیشت جامعه مسئولیتی نداشته و هیچ تعهدی در قبال آن بر عهده نگیرد و مسئولیت همه معضلات جامعه را حواله دولت مرکزی نماید. تشکیل دولت مستقل کرد قطعا این امکان را از بورژوازی کرد در قدرت خواهد گرفت. رجعت بخش اعظم احزاب ناسیونالیستی به راه حل "خودمختاری"، "فدرالیسم " و یا در بهترین حالت "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در جواب به رسیدن چنین آرزویی باشد. نقطه ضعف دیگر استقلال کامل و صاحب دولت شدن برای بورژوازی کرد، دقیقا پایان هویت ملی، پایان مستمسک و بهانه اشتراک منافع بورژوا و کارگر کردها و نمایندگی آنان در این اشتراک منافع است. دولت اقلیم در کردستان عراق، علیرغم مستقل و جدا نبودن کردستان از عراق، این توهم به بورژوازی و احزاب آنرا بعنوان نمایندگان "ملت کرد" و وجود "ملتی مشترک المنافع" به نام کرد در کردستان عراق است.
برسميت شناسى حق تعيين سرنوشت، يا حق جدايى، اهرم سياسى و شعار تاکتيکى اى در قبال وجود ملتها و تعلقات و توهمات ملى و يا حتى وجود ستم ملى نيست. ابزارى است براى پاسخگويى به "مساله ملى". وجود ملت و ستم ملى بخودى خود معادل وجود يک "مساله ملى" نيست.
در اینجا برای روشنتر شدن مسئله چند پاراگراف از ( ملت ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری) را در ادامه متن خواهم آورد.
"اين يک مقوله اساسى در بحث ماست. بدون هويت ملى طبعا مساله ملى نميتواند وجود داشته باشد. همينطور بدون ستم ملى، يا تصور وجود ستم ملى، و يا لااقل رقابت ملى، مساله ملى وجود خارجى نخواهد داشت. اينها شرط لازم پيدايش مساله ملى در جامعه است، اما شرط کافى آن نيست. وقتى ميتوانيم از وجود مساله ملى حرف بزنيم که اين هويتهاى ملى متقابل و کشمکشها و رقابتها و خصومتها به درجه اى از غلظت و شدت رسيده باشند، از پيشينه و تاريخى برخوردار شده باشند و حساسيتى را در کل جامعه برانگيخته باشند که آنرا در زمره مسائل محورى جامعه قرار داده باشد. مساله اى که از نظر توده وسيع مردم و از نظر حيات اقتصادى و سياسى جامعه پاسخ ميطلبد. برسميت شناسى حق جدايى يکى از روشهاى درمانى، يک جراحى اجتماعى، است که در چنين شرايطى در دسترس طبقه کارگر است. اما بدوا بايد مساله اى بوجود آمده باشد تا چنين راه حلى اساسا موضوعيت پيدا کرده باشد. بايد دردى وجود داشته باشد تا چنين درمانى را، که به شهادت تاريخ صد و پنجاه سال گذشته در اکثر اوقات براى کمونيستها "قابل توصيه" نيست، در ليست امکانات قرار بدهد.
وقتى دقيق تر نگاه ميکنيم ميبينيم مارکس و لنين هم تا آنجا که به حق جدايى مربوط ميشود در واقع نه کل تنوع ملى يا موارد بيشمار ستم ملى، بلکه «مسائل ملى» مفتوح در جهان معاصر خويش را در نظر داشته اند. فرمولبندى هاى آنها را نيز بايد در همين متن فهميد و قضاوت کرد.
برنامه کمونيستى سند تحبيب ملل نيست. قرار نيست طبقه کارگر براى تقسيم هر کشور به جمهورى هاى مستقل هر مليت بپاخيزد. از نظر طبقه کارگر هر شکايت و اعتراضى از ستمگرى ملى فورا با رفراندم جدايى پاسخ نميگيرد، پيروزى کارگرى، جشن ناسيوناليسم نيست. طبقه کارگر و برنامه کمونيستى موظف است به ستم ملى خاتمه دهد و براى آن مسائل ملى اى که به مسائل واقعى در زندگى توده مردم بدل شده اند راهگشايى کند. اين راهگشايى ميتواند برسميت شناسى حق جدايى ملت تحت تبعيض و پائين دست باشد.
در مورد ايران بطور مشخص، مساله کرد يک مساله ملى مفتوح و مطرح است. مساله لر يا مساله آذرى يا هر هويت ملى ديگرى که ميتواند در اين يا آن مقطع علم بشود، امروز در سطح مساله کرد در ايران يا منطقه مطرح نيست. ما فرمولى مبنى بر حق "ملل" در کشور "کثير الملله" ايران در "تعيين سرنوشت خويش"، نداريم. شعار روشنى در قبال مساله کرد داريم: برسميت شناسى حق جدايى مردم کردستان و تشکيل دولت مستقل."
شعیب زکریایی که برای توجیه چراغ سبز خود به نیروهای ناسیونالیست کرد، بویژه کومله علیزاده، و قانع کردن این کومله به دست برداشتن از تابلوی حزب کمونیست، تاریخ را جعل کرد و کومله سال ۵۷ را دو دستی تحویل جنبش ناسیوالیسم کرد داد، مثل هر ناسیونالیست دیگری برای "تعمیق" استدلال خود و "مستدل کردن" دفاع خود از "صاحب دولت شدن کرد"، در کنار تحریک احساسات ناسیونالیستی و دامن زدن به نفرت از مردم منتسب به فارس و ترک و عرب، تئوری های من در آوردی در تعریف ملت، ستم ملی، بدست میدهد که حتی آکادیمیسین های ناسیونالیست را هم خجالت زده میکند. 28 نوامبر 2020