جواب به یک رفیق: این نوشته ابتدا بصورت نامه ای کوتاه در جواب به انتقادات رفیقی از کمونیسم کارگری، که خواستار جواب و نظر من بود، نوشته شده. بعدا بە درخواست نشریات "دیدگاه سوسیالیستی" و "الی الامام" بصورت بررسی وسیعتر برای انتشار بە این شیوە آماده کردەام.
رفیق گرامی...
بابت نوشته ای که برایم ارسال کرده بودی متشکرم. نظر بە اینکە این مدت مدام نظر من در باره نوشته خود و ملاحظات و انتقاداتت را جویا شده ای، من باتوجه به تاکیداتت بر مبارزه و تلاش برای یافتن جواب سوال و انتقاداتت، و همچنین از این نظر که همانگونه که خود اشاره کرده ای اینها سوال و ملاحضات خیلی از افراد دیگر نیز هست، جواب و ملاحظات خودم را در مورد اکثر موارد و بخشهای اساسی نوشته ات را مینویسم. امیدوارم این دیالوگی مثبت و مفید برای همه باشد.
کمونیسم بمثابه جنبشی اجتماعی
قبل از هرچیزی میخواهم در باره بحث " تقدیس تئوریک و کیش شخصیت" در کومونیزم بگویم که در دیدگاه و سنت ما، بمثابە کمونیسم کارگری(ک.ک)، هیچ کس و هیچ تفکر و هیچ کتاب و نوشته ای مقدس نیست. هرکسی میتواند از مارکس و انگلس و لنین و منصورحکمت تا هرفرد دیگری، همچنین از مانیفست کمونیست تا کاپیتال را مورد نقد قرار دهد. کسی مثل من هم این دیدگاهها را میخواند و اگر قانع شدم از آن استقبال کرده و اگرهم قانع نشدم میگویم اشتباه است. همین و بس!
همینجاهم به این اشاره کنم که هرفردی که خواست بمثابه فعال سیاسی فعالیتی را آغاز کند بایستی اهداف و جنبش خود را پیدا کند. هرجنبشی دارای اهداف مشخص و متعلق بخود است، همچنین شیوه و میدان مبارزه و وسیله خود برای رسیدن به آن اهداف را نیزدارد. برای نمونه، بنظرمن اگر کسی خود را متعلق به جنبش سوسیالیستی کارگری نداند و راه تلاش برای خاتمه دادن به استثمار و استقرار جامعه ای آزاد و برابر را انتخاب نکند، دیگر بحث برسر سوسیالیسم و تحزب کمونیستی و روش و پرنسیپهای کمونیستی برای چنین فردی معنی ای ندارد. جنبشها پایگاه اجتماعی و اهداف و برهمین مبنا نیز راه و روش و سنت و دیدگاههای فکری شان باهم متفاوت است. این تفاوتها دست ساز و برمبنای آرزو و خواست نیست، بلکه واقعیت دارند. جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و حتی خود کمونیسم نیز توسط مارکس ساخته و پرداخته نشده اند بلکه قبل از مارکس و قبل از اینکه مارکس دراینباره چیزی گفته باشد خود در صحنه بود. مارکس به این جنبش پیوست و برای آن تئوری نوشت و نقشه شرایط مبارزه و راه و روش به پیروزی رساندن آن را در مقابلش گذاشت. بخاطرهمین امکان ندارد، و نمیتوان، جنبشهایی مانند جنبش رهاییبخش ملی، ضدامپریالیستی، دمکراسی، رفرمیستی، فمینیستی و غیره را با تئوری و پرنسیپها و روشهای کمونیستی قالب زد. نوشته ات نشان میدهد که هنوز کاملا جنبش خودرا انتخاب نکرده اید. یعنی هنوز با این موضوع که برای به پیروزی رساندن کدام جنبش تلاش خواهی کرد، تعیین تکلیف نکرده ای. بخاطر همین در برخی موارد جنبشها و مکاتب فکری متفاوت را بمانند هم میبینی و میخواهی برمبنای تآکید روی جوانب مثبت آنها و طرد جوانب منفی شان بە یک چیز بینابینی دسترسی پیدا کنید. برای نمونه، معتقد هستید که چند جنبش متفاوت میتوانند در مبارزه برای سوسیالیسم همگام و همراه باشند. بنظرمن این این نادرست و غیرواقع بینانه است. جنبشها در دنیای واقعی و همانگونه که قبلا توضیح دادم باهم متفاوتند. هرفعال سیاسی بالاخره ناچار است راه خود را انتخاب کرده و برسر اینکه خود را متعلق به و مدافع افق و دیدگاه و روشهای کدام جنبش میداند باخود تعیین تکلیف کند.
کمونیسم کارگری جنبش طبقه کارگر برای سازماندادن انقلاب کمونیستی، سرنگونی نظام سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم است. برای این هدف نیازدارد حزب سیاسی محکم و سازمانیافته خود را ایجاد کند، سوسیالیسم را بمثابه افق و آلترناتیوی رهاییبخش و یکی از الترناتیوهای موجود در مقابل جامعه قرار دهد، توده های کارگر در تشکلهای گوناگونی مانند شورا و سندیکا و اتحادیه ها متشکل کند، و بالاخرە تمامی اقشار جامعه که گرفتار و تحت تاثیر ناملایمات نظام سرمایه داری هستند را حول بدیل کمونیستی متشکل کند. نیاز دارد تا روشهای سیاسی، تاکتیکی و استراتژیک آنچنانی در پیش بگیرد که بتواند پیروزی را قطعی کند. اما همه این مسائل برای هر جنبشی دیگر متفاوت است.
کمونیسم همراه با تلاش بیوقفه جهت آماده شدن برای انقلاب سوسیالیستی، نه تنها از هر نوع جنبش آزادیخواهانه و مترقی حمایت میکند، بعلاوه برای تامین رهبری ای توانا و سیاستها و تاکتیکهای موثر جهت به موفقیت رساندن آنها تلاش میکند. برای نمونه، جنبش علیه ستم ملی، علیه ستم بر زنان، جنبش سکولاریستی و هر مبارزه ای که کوچکترین رفرم و تغییری در هر سطح و مسیری که ایجاد نماید.
علیرغم و همراه با دخالت کمونیسم در جنبشهای آزادیخواهانه و مترقی، و همچنین دخالت در مبارزات برای کسب کوچکترین رفرم و بهبود در سطح کار و زندگی کارگران و اقشار ستمدیده، که بخشی مستقیم و دائمی از فعالیت کمونیستی است، اما انقلاب کمونیستی نه تنها به آینده ای نامعلوم حواله داده نخواهد شد بلکه همین امروز و همگام با مبارزه برای اصلاحات هروقت از آمادگی و توان برپایی انقلاب برخوردار باشد آن را برای یکروز هم بتاخیر نخواهد انداخت. اینکه شما میپرسید "چگونه منصور حکمت میگوید: ما همین امروز انقلاب کمونیستی میخواهیم. کی الان این آمادگی را داریم؟" بحث ایشان این نیست که ما همین امروز آمادگی برپاکردن انقلاب کمونیستی را داریم، خیر، منظور ایشان جواب به آن دیدگاهها و نظراتی است که میگویند هنوز وقت و مرحله انقلاب سوسیالیستی نرسیده، میگویند شرایط مادی آماده نیست، الان مرحله انقلاب دمکراتیک است، مرحله انقلاب رهایی ملی است و ... . منصور حکمت میگوید نخیر، همین الان جامعه از لحاظ مادی، رشد تکنولوژی و صنایع آنقدر گسترش پیدا کرده است که میتوان جامعه ای سوسیالیستی، آزاد و برابر و مرفه برپاکرد. آنچه میماند تنها آمادگی ذهنی خودمان است. یعنی طبقه کارگر و کمونیسم آماده نیست. تمام مشکل همینجاست. بحث آمادگی هم به شیوه و روشی است که بالاتر اشاره کردم.
کمونیسم علم شرایط رهایی طبقه کارگر!
من فکر میکنم که درک شما از مارکسیسم و کمونیسم بمثابه علمی سیاسی و اجتماعی مجرد و آکادمیک است. و برهمین مبنا و با همین طرز تفکر نیز به ناسیونالیسم و دین و ... مینگرید. برمبنای این نوع طرز تفکر در هر کدام از اینها جوانب مثبت و منفی را میبینی و تلاش کرده ای بخشی از این جنبه ها را خاطرنشان کنی. اما سوال این است که خوب وبد هرکدام از این دیدگاهها و سنتها برای کدام طبقه و جنبش و کدام هدف و افق سیاسی است؟ به عقیده من نمیتوان خوبی و بدی این دیدگاهها و افقها را خارج از منافع طبقات دید و تعیین کرد. برهمین مبنا آنچه برای طبقه ای بار مثبت داشته باشد برای طبقه ای دیگر دارای بار منفی است. برای نمونه و بعقیده من، یا درست تر بگویم آنطور که انگلس میگوید، کمونیسم تنها علم رهایی طبقه کارگر، و نه هیچ چیز دیگر، است. بدون تردید اینهم یکی از احکام مارکسیستی است که طبقه کارگر نمیتواند به رهایی دست یابد مگر اینکه همراه خود تمام بشریت را رها کند. پس به عقیده من تنها کمونیسم جواب است به تمامی ستم و نابرابریها و بی عدالتی های دنیای امروز. یعنی همراه با اینکه کمونیسم علم رهایی طبقه کارگر است اما برای تمامی مشقات و موانع و ستمها و استثمارهای گوناگون دنیای امروز دارای جواب است و خواهان برقراری جامعه ای عاری از هرگونه استثمار و بیحقوقی است. اما کمونیسم علمی نیست که هر جنبش اجتماعی دیگری از آن پیروی نموده و مورد استفاده قرار دهد. به همین دلیل آنهایی که خواسته اند کمونیسم و مارکسیسم را بعنوان هدف و برای به پیروزی رساندن جنبشهای دیگر بکار بگیرند ناچار شده اند به محتوی آن دست ببرند و ماهیت اصلی آن را تهی کنند. مارکسیسم انتقادی از منظر طبقه کارگر علیه شرایط کنونی و کاپیتالیسم است. برمبنای همین دیدگاه نیز، ناسیونالیسم و دین و دمکراسی و لیبرالیزم و... جنبش و سنت و مکاتب گوناگون بورژوایی بمنظور حفظ و نگهداری جامعه طبقاتی کنونی است. این جنبه انتقادگرایانه و انقلابی کمونیسم از جنبه های علمی آن جدا ناپذیر است. اگر این جداکردن امکان میداشت بدون تردید علم مارکسیسم، بویژه جنبه اقتصادی آن در "کاپیتال" مارکس به منبعی برای آموزش در مراحل مختلف تحصیلات تبدیل میشد.
اگر در میان این جنبشها و سنتهای بورژوایی که قبلا به آنها اشاره کرده ، برای نمونه به ناسیونالیسم اشاره ای بشود، از منظر منفعت طبقه کارگر ناسیونالیسم جنبشی برای رسیدن بورژوازی "خودی" بقدرت و یا تشکیل دولت بورژوایی "خودی" است. لذا ناسیونالیسم عبارت است از سنت و دیدگاهی که بر این واقعیت سرپوش میگذار که بورژوازی "خودی یا ملی" طبقه کارگر منتصب به آن "ملت" را استثمار میکند. این دیدگاهی است کە برمبنای هویت قومی بورژوازی و کارگر "ملت" معینی را برادر و کارگران منتسب به ملیتهای مختلف را بیگانه بە هم معرفی میکند. بهمین دلیل برمبنا و از منظر منافع و اهداف رهایی طبقه کارگر ناسیونالیسم غیراز حفظ ستم سرمایه چیزی مثبت درخود ندارد. بخاطرهمین نمیتوان آنگونه کە شما میگویی، سوسیالیسم و ناسیونالیسم را یک کاسه کرد، به این دلیل که اینها در میدان واقعی کشمکشهای اجتماعی از هم جدا و در مقابل هم قرار دارند.
انتقاد صریح از دین و از ناسیونالیسم
برمبنای دیدگاه شما نبایستی دین و ناسیونالیسم را مورد نقد قرار داد، یا حداقل آنها را بدست فراموشی بسپاریم و صریحا آنها را نباید مورد نقد قرار داد و گرنه عواقب بدی برای حزب بدنبال خواهد داشت. بعدا بیشتر در مورد نقش دین و ناسیونالیسم توضیح خواهم داد اما اینجا میخواهم مختصرا به نکاتی اشاره کنم.
به عقیده من خصوصا در جامعه ای مانند عراق و کوردستان عجیب است اگر بحث چشم پوشی از ناسیونالیسم و از آن مهمتر دیدن جنبه های مثبت آن بحثی بمیان آورد. اجازه بدهید فقط نگاهی به جامعه عراق بیندازیم، که نزدیک به نیم قرن زیر سلطه ناسیونالیسم عرب کە در قالب رژیم فاشیستی بعث نمایندگی میشد، این جامعە تبدیل به میدان یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ علیه بشریت شد.
در کردستان نیز سالهاست که اتحادیه میهنی، حزب دمکرات و جنبش گوران (تغییر) و چندین حزب ناسیونالیست دیگر به شیوەای حقیرانە با احساسات عمومی مردم و سرنوشت آنها بازی میکنند. بیش از سی سال است این احزاب نشان داده اند که مرتجع هستند، دزد و غارتگر و فریبکارند، قاتل و تروریست و شکنجه گرند، مردسالار و ضدزن هستند، وابسته و معامله گرند، جواب درخواستهای انسانی همزبانان خود را با گلوله میدهند و حتی کودکان و نوجوانان را در اعتراضات بە قتل می رسانند و قاتلین را مورد حمایت خود قرار میدهند... اما در زمان و جریان تمامی انتخاباتها مردم را با این موضوع فریب میدهند که اگر در انتخابات شرکت نکنند و به آنها رای ندهند سهم "کرد" از "عرب" کمتر خواهد بود و گویا بدبخت و بیچاره میشوند!! اما و بعد از هر انتخاباتی هم همین احزاب خود به بندوبست و معامله با همان احزاب و جریانات عربی میپردازند که در جریان انتخابات مردم را از آنها میترساندند. آیا واقعا میتوان این بازی آشکار با احساسات مردم را بفراموشی سپرد؟؟ آیا فقط توجه به جنایات وحشتناک حزب بعث و اقتدار نزدیک به سی سال احزاب ناسیونالیست کرد برای طرد کردن و دورانداختن تمامی خرافات ناسیونالیستی کافی نیست؟؟
اجازه بدهید این مسئله را از منظری دیگر مورد بررسی قرار دهیم. در مورد آنچه شما اظهار میدارید گفتن این حقایق به مردم آنها را از حزب ما دور بکند! آیا ما محق هستیم بخاطر حفظ منافع خود (دور نکردن مردم از حزب خود) خاموشی و چشم بستن بر همه این حقایق را انتخاب کنیم؟! در کردستان چندین گروه و احزاب خرد و ریز اسلامی و ناسیونالیست حضور دارند که همان رفتاری را اتخاذ کرده اند که شما پیشنهاد کرده اید. آیا تجربه اینان هیچ نکته مثبت و درخشانی دارد تا ما هم دنبال همین طعمه بیفتیم؟! بدون تردید این با هیچگونه روش و منش کمونیستی همخوانی ای ندارد. بعلاوه حقیقت غیرقابل انکار این است که پل ارتباطی محکم حزب ما با مردم بایستی برمبنای طرد و ازبین بردن هرگونه خوشباوری مردم نسبت به ناسیونالیسم و احزابش بنیان نهاده شود. ناسیونالیسم و قومپرستی نتنها نبایستی بدست فراموشی سپرده شوند بلکه بایستی و ضروریست ماهیت ارتجاعی و بورژوایی آن افشا شده و بشکست کشانده شوند. ما انتخابی دیگر نداریم.
در رابطه با دین هم همینطور است. اجازه بدهید به این مسئله، یعنی توجیه جامعه طبقاتی توسط دین نگاهی بیندازیم. برای نمونه بگذارید به اسلام نظری بیاندازیم و ببینیم آیا میتوان سرسوزنی جنبه مثبت و خوب در آن یافت؟ اسلام در مقابل جامعه طبقاتی و ستم و اجحافات طبقاتی فقط یک حرف دارد که آن را به حافظ و نگهدار مطلق ستم طبقاتی تبدیل میکند. اسلام میگوید خدا بشریت را متفاوت خلق کرده است، عده ای را بالاتر از عده ای دیگر خلق کرده است، ثروت و فقر را خدا به بشریت داده است، بشریت بایستی شکرگذار و قانع به آنچه باشد که از طرف خدا نسیب وی شده است و چشم طمع به ثروت بیشماری که خدا به دیگران داده است نیندازد. و یا گفته میشود خدا سرنوشت انسانها را نوشته و نمیتوان و نبایستی آن را تغییر داد. این جدا از اینکه دین نیز برمبنای تعلق بورژوا و کارگر به یک دین معین آنها را به برادران همدین معرفی میکند، اما کارگران متعلق به و طرفدار دو دین متفاوت را دشمن دینی همدیگر معرفی میکند. همچنین، بلحاظ فکری وسیله ای برای گیج کردن و از راه بدربردن استثمارشوندگان نیز هست تا زانو بغل کرده و خودرا از هرگونه تلاش برای تغییر انقلابی شرایط کنونی برحذر داشته و در انتظار "خوشبختیهای" موهوم در دنیایی دیگر بمانند.
بدون تردید این مسئله به همان سادگی نیست که بالاتر به آن اشاره کردم، دین نیز دارای انواع قوانین و معذورات و محضورات است، حتی خود را مدافع مردم فقیر و دین آنها نشان میدهد. بر ثروتمندان ذکات تعریف و ضروری کرده تا به فقرا بدهند، یا همانگونه که خودت اشاره کرده ای چندین دم و دستگاه امور خیریه، برای نمونه هلال احمر، راه انداخته و تعریف کرده است. اما تمامی اینها تلاشی است برای پرده پوشی نقش اصلی دین، یعنی حقانیت دادن به تقسیم طبقاتی جامعه به طبقه ای که غرق در ثروت و طبقه ای که غرق فقر و نداری است. تا هنگامیکه صریح و قاطعانه پرده از نقش و جایگاه دین و ناسیونالیسم برنداریم، آنها به نقش بیوقفه خود در تلاش برای دفاع از ستم سرمایه داری و عامل اختلاف در صفوف طبقه کارگر و خاک پاشیدن در چشم کارگران و استثمارشوندگان ادامه خواهند داد.
اصلاحات در اسلام و "جامعه اسلامی"
اینکه شما معتقدید اسلام قابل اصلاح است و برای نمونه عربستان سعودی، افغانستان و ایران را با مصرو سوریه و ترکیه متفاوتند، این تفاوت واقعیتی غیرقابل انکار است. اما دلیل آن تفاوت در نوع اسلامشان نیست، بلکه تفاوت در توازن قوا میان اسلام و افق و سنن و جنبشهای دیگریست که در آن جوامع حضور دارند. دلیل آن این است که سنگینی کفه ترازوی اسلام در هریک از این کشورها و قوانین و سنن و زندگی ساکنین آنها متفاوت است. این تفاوت توازن قوا نیز دلیل خود را دارد. من معتقدم در هرجایی که اسلام تسلط مطلق داشته باشد، مانند عربستان صعودی و افعانستان دوران حاکمیت طالبان و ایران و ...بر اساس قوانین اسلامی حاکمیت میکند. اما در کشورهایی مانند مصر و ترکیه و عراق پنجاه سال قبل، حتی در ایران کنونی نیز اسلام دارای آنچنان توانایی نیست تا مانند افغانستان بگیرو ببند راه بیاندازد. وگرنه اسلام هرجایی که توان داشته باشد همان احکام اسلامی منتج از قرآن و گفته ها و سنتهای محمد را تحمیل خواهد کرد.
در رابطه با آنکه میگویی در این جوامع نود درصد مردم مسلمان هستند، لطفا بروید و از هر زاویه ای میخواهید به عراق پنجاه سال قبل یا ایران چهل سال قبل بنگرید! نگاهی به عکسهای دانشجویان در دانشگاهها بیاندازید و ببینید چند دختر محجبه پیدا خواهید کرد؟! بعد آنها را با شرایط کنونی مقایسه کن. یا از هرزاویه دیگری به آن بنگرید مشاهده خواهید کرد و متوجه خواهید شد که مسئله این نیست که نود درصد مردم این جوامع مسلمانند، بلکه مسئله این است که طی چهل پنجاه سال گذشته این جوامع اسلامیزه شده اند. با سرکارآمدن جمهوری اسلامی در ایران کفه ترازوی اسلام در معادلات سیاسی و دولتی و قانون در منطقه سنگین تر شد، قوانین و سنن اسلامی به زور به مردم تحمیل شدند.
علیرغم تحمیل اجباری اسلام و آنچه شما ادعا میکنید که نود درصد جوامع خاورمیانه مسلمان هستند، ولی من آن را درست و صحیح نمیدانم. شما خودت بهتر میدانی که در روز تولد هرکسی در شناسنامه اش قید میکنند که مسلمان است. حتی من و تو را هم بعنوان مسلمان قید کرده اند. خداناباوری در این جوامع اساسا مردود شده و جلو آن را گرفته اند. با هزاران شیوه به اسلامیزه کردن مردم و این جوامع دست مییازند. اما و علیرغم این نیز، اکثر مردم در زندگی روزانه خود، در نماز و روزه شان، در لباس و آرایش، در گوش دادن به موسیقی و آواز، در قاطی شدن مردان و زنان، در صرف مشروب و...، از اسلام و قوانینش پیروی نمیکنند. علیرغم وجود تمامی قوانین و برقراری دم و دستگاههای عریض و طویل برای تحمیل قوانین مذهبی، بگذار در ماه رمضان فشار بر مردم را بردارند تا آنموقع برمبنای رعایت روزه داری تعداد مسلمانان در این جوامع مشخص شود. تا روشن شود مسلمان بودن نود درصد مردم چقدر واقعیت دارد. مسلمان بودن مردم فقط با این تعیین نمیشود که در شناسنامه قید شده باشد، بلکه بایستی با مراعات و پیشبرد فرائض اسلامی مانند نماز خواندن، رفتن به حج، دادن ذکات و ... این را نشان داد. همچنین از قوانین اسلام اطاعت نماید (حجاب و پوشاندن بدن، عدم قاطی شدن دختران و پسران و زنان و مردان، گوش ندادن به موسیقی و دوری از هرچیزی که اسلام "حرام" شمرده و...) تا برمبنای اینها به عراق و کردستان بنگریم و بدانیم واقعا چند درصد مردم مسلمان هستند. هم اکنون که دارم این سطور را مینویسم در کردستان برسر اجرای ترانه ای توسط خواننده "ماریا هورامی" در یکی از خیابانهای شهر سلیمانیه جنجال بزرگی برپا شد، چون دختران و پسران با پوشش لباسهای امروزی سرگرم رقص و پایکوبی اند. جریانات اسلامی، مانند همیشه، به تقلا افتاده اند و جنجالی علیه رقص مشترک دختر و پسرها راه انداخته و آنها را سرزنش میکنند. این جاروجنجال جریانات اسلامی با عکس العمل شدید و وسیع مردم متمدن و آزادیخواه روبرو شده است. همین نمونه نشان میدهد اگر مردم اجازه یابند تاچه حد از این روش و سنن "حرام" استقبال میکنند.
نمونه شبیه این حرکت در شهر کربلا خود بسیار قابل توجه و تامل است. شهری که بعنوان قلعه پیروزی اسلام نام برده شده است. اگر از آخوندهای شیعه بپرسید ادعا میکنند که حتی پرنده هایی که بربالای این شهر به پرواز درمیایند نیز از اسلام پیروی میکنند. در جریان بازگشایی فوتبال جام آسیای غربی، راه رفتن و ظاهر شدن دختری در میان حضار که با لباسی مدرن و با مو و زلفهای باز و پریشان طناب تحمل مرجعیت شیعه و نوری مالکی را پاره کرد. چون گویا رفتار این دختر پیروزی کربلا در این مسابقه را لکه دار کرده بود. اینان علاوه بر راه انداختن جاروجنجال فراوان علیه اتحادیه ای که این مراسم را ترتیب داده بود به مقامات قضایی شکایت کردند. اما هم جاروجنجالشان و هم شکایتشان با موجی وسیع و شدید از اعتراض مردم و جنبش مدرن این شهر و سرتاسر عراق روبرو شد. مردم به روشهای مختلف و با ابتکارات گوناگون علیه جاروجنجال مرجعیت و جریانات شیعه بپا خاستند تا جایی که وادار شدند از ادامه جاروجنجال دست برداشته و ادعای قانونیشان را پس بگیرند و تسلیم شوند. این رویداد نشان داد که حتی در این شهر که بعنوان قلعه اسلام از آن اسم میبرند روند و جنبش مدنی و حق طلب تاچه حد وسیع است و توانایی بزانو درآوردن مرجعیت و جریانات اسلامی را دارد.
در جریان هر یک از این دو تقابل جریانات اسلامی داد و بیداد کردند و گفتند قوانین و سنن اسلامی زیرپا گذاشته شده اند. اما در شرایطی که اسلام و مردنیسم و آزادیخواهی رودرروی هم قرار گرفته بودند، اکثریت مردم نتنها در سنگر و همرای اسلامیهای در قدرت قرار نگرفتند بلکه به سنگر و جبهه مقابله با اسلام پیوستند. علیرغم داد و فغان جریانات اسلامی، اکثریت مردم از فرهنگ و عادات "حرام" و مدرن خود پیروی کرده و برآن پای فشردند. حتی چنان نفرتی علیه جریانات اسلامی که فرهنگ مدرن مردم را حرام اعلام کرە بودند، ابراز شد، کە در هردو تقابل اسلام شکست خورد و وادار بە عقب نشینی شد. حتی بعضی از آنها وادار به اعلام پشیمانی از مردم شدند.
بدین معنا و براین اساس، گفتن "نود درصد این مردم مسلمانند" ادعای درستی نیست. بنابه احکام اسلام، در روز قیامت کسانیکه به بهشت فرستاده میشوند آنهایی نیستند که در شناسنامه شان قید شده که مسلمانند، بلکه تنها کسانی هستند که از قوانین و عادات و روشهای اسلام و محمد پیروی کرده اند.
جنبه "مثبت" ناسیونالیسم و اسلام
آنچه شما معتقدید که اسلام و ناسیونالیسم و ... دارای جنبه های مثبت و منفی هستند، از دیدگاه و منافع طبقه کارگر و افق رهایی جامعه بشری، کاملا غلط است. حتی و اتفاقا کاملا برعکس آن است. بدون تردید میدانم که از منظر آکادمیک و سفسطه فلسفی شاید بتوان چنین تفسیری ارائه داد. اما از نظر سیاسی و ایدئولوژیک ناسیونالیسم و دین در تقابل طبقاتی صددرصد و کاملا درکنار نظام سرمایه داری هستند. شاید اگر بطور تجریدی و خارج از دایره تضاد طبقاتی هر جنبش و دیدگاه و حزب و سنتی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد میتوان جوانب مثبت و منفی برای آن تراشید. اما این، مثل این است که بگوییم رژیم بعث با همه اعمال سرکوبگرانه و فاشیستی و جنایاتش، اما "جوانب مثبت" هم داشت. چون برای نمونه برق بهتری برای مردم تهیه میکرد، امکانات خوراکی و سوخت و خدمات بهداشتی خیلی بهتری برای شهروندان تآمین میکرد. یا اینکه گفته شود جنگ خلیج خوب بود چون توانست رژیم سرکوبگر صدام را سرنگون کند... حتی گفته میشود حضور نیروهای ارتش آمریکا در خلیج دارای جوانب مثبت برای زنان است، چون سربازهای زن آمریکایی سیگار میکشند و باعث شده اند حق سیگار کشیدن توسط زنان در عربستان مطرح شود. یا بدلیل اینکه سربازان زن آمریکایی رانندگی میکردند راه برای مطرح شدن آزادی رانندگی توسط زنان عربستان باز شود و ... در حالیکه بخاطر این جنگ چه فاجعه انسانی ای برپاگردید! بجای یک صدام حسین دهها صدام حسین کردی و عربی و شیعه و سنی و ... بوجود آمد. مدنیت یک جامعه کلاُ به نابودی کشیده شد، عقب نشینی بسیار بزرگ و وسیع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برجامعه تحمیل شد... بخاطر همین، اینچنین تحلیل و سفسطه و درکی ازنظر سیاسی جدا از به گمراهی بردن جامعه و ایجاد سردرگمی چیز دیگری نیست. بایستی رژیم بعث را در حالت کلی دید و بررسی و تعریف کرد، که رژیمی فاشیست و درنده بود. و یا جنگ خلیج ارتجاعی و عامل تمامی ویرانیها بود. یافتن جنبه مثبت دیگر نمیتواند ماهیت رژیم بعث یا ماهیت ویرانگر و ارتجاعی جنگ خلیج و ... را تغییر دهد. من دین و ناسیونالیسم و غیره را عموما و از اساس طرفدار و حامی ارتجاع و ستم و آپارتاید میدانم و آنها را با اصل "انسان اصل است" متضاد میدانم. انسان جدا از و علیرغم اینکه با کدام زبان تکلم میکند و برای نمازخواندن به کدام سو روی میکند، در کجا بدنیا آمده و رنگ موهای سر و چشمانش چیست، مقدس است، هیچ عقیده و دین و قومیت و سنن و فرهنگی مقدس نیست. شما انتقاد کرده اید که کمونیسم کارگری معتقد است مثلا اسلام جنبه انقلابی و ترقیخواه نداشته است. اما من میگویم همینکه تز اسلام میگوید خدا انسانها را متفاوت درست کرده و بعضیها را بالاتر و والاتر از عده ای دیگر درست کرده است، و یا میگوید فقر و ثروت را خدا خود میدهد و "و هذا من فضل ربی"، هرکسی بایستی به سهم خود راضی و قانع باشد، این دیدگاه در تمام طول تاریخ جامعه طبقاتی ارتجاعی بوده و از طبقات دارا و ستمگر دفاع میکند. اسلام از روز اول دینی مردسالار بوده است. حتی دین اسلام از همان روز اول پیدایش نه تنها دیدگاهی مترقی و انقلابی نبوده بلکه ارتجاعی بوده و مدافع طبقه ثروتمند و ستمگر بوده است. بدون شک هیچ دیدگاه ستمگری به همین سادگی و آسانی جنبه ستمگرانه خود را رو نمیکند، بلکه سعی میکند انواع پوشش و بهانه برای آن ایجاد کند. همانگونه که قبلاُ به مسئله ذکات اشاره کردم تا اسلام خود را طرفدار مردم فقیر و تهیدست نشان دهد. در حالیکه خود ذکات بدین معناست که این دین وجود تقسیم بندی جامعه به فقیر و ثروتمند را تائید کرده و آن را عادی میداند. اما از ثروتمندان میخواهد به فقرا کمک کنند. و یا به انواع توجیهات متوصل میشود تا زنان را بعنوان انسان درجه دوم معرفی کند. حتی دردلایلش طوری وانمو میکند که گویا بخاطر ارزش و مقام بلند زنان، آنان را انسانهای درجه دوم میشناساند! شاید از نظر مردم ساده این دلیل و استدلال بعنوان جنبه مثبت اسلام دیده شود، اما در حقیقت اینها پوششی برای پنهان کردن ماهیت ستمگرانه و مردسالارانه اسلام است.
شما در نوشته است به این اشاره کرده اید که جنبشهای اسلامی، مانند حماس، با انتخابات در پروسه ای دمکراتیک انتخاب شده و اکثریت مردم به آنها رای داده اند و ... این درست است که در میان مردم طرفدار دارند و حتی مردم زیادی آنها را بعنوان آلترناتیوی برای رسیدن اهدافشان میبینند. منهم در این نکته با شما همراه و همنظرم که متاسفانه در فضا و شرایط عدم حضور آلترناتیوی چپ و کمونیست و آزادیخواهانه، حماس به سنگر دفاع از فلسطینیها در مقابل زورگوییهای اسرائیل تبدیل شده است. من این حقیقت را انکار نمیکنم. اما این نمیتواند به دلیلی برای تغییر ماهیت ارتجاعی و ضدآزادی حماس تبدیل شود و یا چشم خود را بر آن ببندیم و آن را تائید نماییم. همانگونه که مقاومت حشد شعبی و پیشمرگه های اتحادیه میهنی و حزب دمکرات در برابر داعش نمیتواند مدرکی برای تائید این میلیشیاها و اقتدار ستمگرانه این احزاب و جریانات قومی و اسلامی باشد. یعنی تقبل این حقیقت که ایستادگی حماس در مقابل زورگویی اسراییل، ذره ای این حقیقت را تغییر نمیدهد که اگر حماس حاکم بر فلسطین باشد، شرایط زندگی مردم فلسطین چیزی مانند شرایط زندگی مردم در ایران، افغانستان، عربستان صعودی و یا عراق کنونی با ویژگیهای جامعه فلسطین خواهد بود. همچنین، این شرایط نمیتواند تغییری در این واقعیت بوجود بیاورد که برخورداری از آینده ای درخشان برای مردم فلسطین در گرو عبور از حماس و تمامی جریانات بورژوایی و بمیدان آمدن آلترناتیوی آزادیخواه و سیوسیالیستی است. حماس و هر جریان دیگری بایستی برمبنای ماهیت و برنامه خود، و نه برمبنای دشمنان و مخالفینش، بررسی و ارزیابی شوند.
اینکه مردم فلسطین در انتخابات به حماس رای میدهند چیزی در مورد ماهیت این جریان نمیگوید و تغییر نمیدهد. هیتلر و حزبش با انتخابات سرکار آمدند و مردم خیلی زیادی را همراه خود داشتند. یا اینکه روند و جنبش صدر و جریانات شیعه و سنی و اتحادیه میهنی و حزب دمکرات، که همیشه برندگان انتخابات هستند، هیچ چیزی در مورد اینکه این جریانات این جامعه را غرق در ستم و بدبختی و فقر کرده اند تغییر نمیدهد. آیا همینکه در انتخابات برنده میشوند میتواند مدرکی و دلیلی برای تائید آنها و حاکمیتشان باشد؟ دونالد ترامپ با و در تنیجه انتخابات به رئیس جمهوری آمریکا انتخاب شد، آیا بر این مبنا خودت برنامه و پلاتفرم و اعمالش را تائید میکنی؟ آلترناتیو پیشرو با دنباله روی از مردم متوهم و عقب مانده پیشرو نخواهد شد. بلکه با ارائه راه برون رفت از خوشباوریها و خوش خیالیها و متشکل کردن مردم پشت سر این راه پیشرو خواهد شد. برای رسیدن به این، دقیقا جاییکه متوجه میشوید که مردم وسیعاُ بدنبال آلترناتیو ارتجاعی راه افتاده اند، کمونیسم بایستی بمیدان آمده و بمردم بگوید که همه شما در اشتباهید، دنبال راه اشتباهی براه افتاده اید و ضروریست راه خود را تغییر دهید! این داده ای علمی و مارکسیستی است که ایئولوژی حاکم در هر جامعه ای ایدئولوژی طبقه حاکم بر آن جامعه است. به همین دلیل خیلی طبیعی است که در فلسطین حماس رای بیاورد و روزگاری در آلمان به هیتلر و هم اکنون نیز در عراق و کردستان به صدر و بدر و حشد الشعبی و اتحادیه میهنی و حزب دمکرات و جنبش گوران و جریانات اسلامی رای بدهند. در حقیقت ما به این باور علمی معتقدیم که قاعدتاُ اقلیت، و نه اکثریت، دارای نظریه و اعتقادات درست و صحیح است. این بدین معنا نیست که هرنوع اقلیتی راست میگوید و حق با آنهاست، بلکه بدین معنی است که در مواردی که حق یکی از آلترناتیوهاست ابتدا از طرف اقلیت بمیدان کشیده شده و مطرح میشود.
در سال ١٩٩٢ اتحادیه میهنی و حزب دمکرات و احزابی که به عنوان هاله ای حول آنها فعال بودند، جاروجنجال وسیعی در رابطه با انتخابات پارلمانی و تشکیل حکومت خودی کردی راه انداختند. آنان این را بعنوان مژده پایان تمامی مشقات و درد رنجها به مردم خوراندند. مردم کردستان وسیعا دنبال این جاروجنجال براه افتادند و وسیعا در انتخابات شرکت کرده و به این احزاب رای دادند. اما ما کمونیستها برمبنای اینکه مردم به آنها رای داده اند، بە این خوشباوری حقانیت ندادیم. بخاطر اینکه ما دقیقا و آشکارا میدانستیم که این احزاب بنا به ماهیت سیاسی و طبقاتیشان کل جامعه و مردم کردستان را بسوی فاجعه و بدبختی سوق خواهند داد. برهمین مبنا ما همانموقع این حقیقت را بمردم گفتیم. در آن اوان گوش شنوای چندانی نداشتیم و نیافتیم، اما دوسال پس از آن در مراسم اول ماه مه مردم وسیعی برای این گفته های ما کف زدند.
آنچه شما در رابطه با نحوه رفتار با دین و ناسیونالیسم پیشنهاد میکنی چیز تازه ای نیست، این صدها بار امتحان شده است. بهترین امتحان نیز، همان نوع حزب شیوعی است. این حزب با ناسیونالیست ناسیونالیست است، با مسلمان مسلمان و با عشایر عشایر است. اخرین تجربشان ، همانگونه که خود شما اشاره میکنی، همراهی با و تشکیل یک جبهه با جریان مقتدی صدر است که در انتخابات برنده شد. بدین شیوه نقشی که ایفا کردند تقویت جریانی بسیار مرتجع و مسیبت انگیز برای مردم بود. حزب توده در ایران نیز به همین شیوه دست یازید، حزب شیوعی در سوریه نیز چنین کرد. این داستان زندگی سیاسی دهها و صدها حزب از اینگونه است. اینها بعضاُ حتی با احزاب حاکم جبهه تشکیل دادند. سوال این است که تجربه این احزاب چه دستاوردی داشته است تا ما را هم برای اتخاذ سیاست و روش آنها سوق بدهد؟!
در جامعه ای که ناسیونالیسم و دین در قدرتند و بار سنگینی بر ذهن مردم دارند، ضروریست کمونیستها مبارزه ای وسیع و همه جانبه علیه این افق و سنت و فرهنگ و جنبشها براه بیاندازد. یعنی دقیقا همان چیزی که هم اکنون در عراق و کردستان در جریان است. زیر سایه رژیمی ناسیونالیست و فاشیست دهها سال است که وحشیانه ترین سرکوب و کشتار و بدبختی بر زندگی این مردم تحمیل شده است. هم اکنون ناسیونالیستها حقیرانە ترین بازی با احساسات ملی مردم میکند که خود شان در میان مردم اشاعه داده اند و به وسیله ای جهت ادامە سلطەای مافیایی خود بر سر مردم تبدیل کرده اند. در این جامعه اسلام متهم به کشتن و تکه پاره کردن حدود ٥٠ نفر از ساکنین روستای "حه مه" است. همچنین بطور معمولی وروزانه علیه مخالفین خود فتوا صادر کرده و برای کشتن مخالفین خود جایزه تعیین میکند. بر روی دست وصورت زنان اسید پاشیده است و صدها از این نوع جرمها را مرتکب شده است. در حقیقت، جاییکه حاکمیت دست اسلام و ناسیونالیسم است اگر مبارزه علیه آنها متوقف شده و آنجوریکه شما پیشنهاد میکنی "پشت گوش انداخته شوند"، پس اگر اینجوری بخواهد باشد و عمل کنیم پس راه و روش تغییر این اوضاع چگونه و از چه طریقی است؟ اگر بخواهیم اینها ر اپشت گوش بیاندازیم و بفراموشی بسپاریم پس چگونه میتوان جامعه را از زیر یوغ آنها نجات داد؟! حقیقت، کاملا عکس این است. یعنی وقتی که آأها دارای دم و دستگاه حاکمیتند، باید فکوس مبارزه روی آنها باشد. بگذار اشاره مختصری هم به این بکنم که بدون تردید روش رفتار کمونیسم با دین، برای نمونه اسلام بعنوان اعتقاداتی که بخشی ازمردم از آن اطاعت و پیروی میکنند با رفتار و شیوه برخورد با احزاب و دارو دسته های تروریست اسلامی که تهدیدی جدی و بزرگ علیه زندگی و امنیت و هرنوع سیمای جامعه مدنی هستند، فرق میکند. بخش اول اینها خواهان و مستلزم فعالیت و تلاشی همه جانبه برای نجات مردم از این عقاید و خرافات عقب مانده است. در حالیکه برای بخش دوم مبارزه ای همه جانبه برای ناکام گذاشتن و بشکست کشانیدنشان است. این جای تعجب نیست که در این جامعه که اسلام و ناسیونالیسم قتل و ترور و سرکوب و دزدی و چپاول و زورگویی و ... میکنند ولی کمونیستها مورد نکوهش قرار بگیرند بخاطر اینکه علیه اینها انتقاد و حرف صریح (تندروی) میزنند؟!
دین، سکولاریزم و آتئیسم
نتیجتا اجازه بدهید مقداری هم در مورد سکولاریزم و مبارزه علیه دین توضیحاتی بدهم. به عقیده من، سکولاریزم به معنای جدایی دین از دولت و سیستم آموزش و پرورش، حد اقل است. اما اگر برسر این توافق داشته باشیم که "دین افیون توده هاست"، خرافات، قیدوبند، ناآگاهی آ و نادانی بر دست و پای بشریت است، و دلیل و توجیهی برای شرعیت دادن به نابرابری و تبعیض و استثمار در جامعه طبقاتی ست، پس مبارزه برای ازمیان برداشتن آن نیز بخشی جدایی ناپذیر از مبارزه برای از بین بردن کامل استثمار و تبعیض است. چون نمیشود اجازه داد تا مردم همچنان گرفتار این افیون و خرافات باقی بمانند. نمیتوان در مقابل خرافاتی ساکت و خاموش بود که مبلغ و مدافع بیعدالتی و تبعیض و استثمار است. حتی در دنیای امروز دین، مشخصا اسلام، خیلی بیشتر از "افیون توده ها" است. چون به سنت و روشی تبدیل شده است که در نهایت قصی القلبی وسیعا از پیرو جوان و بچه ها کشتار میکند. انسان را به بمب کشتار جمعی جهت کشتن بشریت تبدیل میکند. چگونه میتوان در مقابل چنین خطر سهمناکی خاموش ماند؟! بخاطر همین برای کمونیستها صرفاُ سکولاریزم کافی نیست بلکه بیخدایی (آتئیسم) ضروریست. مبارزه علیه دین میدانی وسیع از مبارزه در راه آزادی و برابری است. اما این مبارزه به هیچ عنوان و در هیچ زمانی بمعنی ممنوع کردن اعتقاد به دین نیست. بمعنی این نیست که حتی برای یک روز هم که شده حق آزادی اعتقاد به دین حتی از یکنفر هم سلب شود. در حقیقت و در اساس نمیتوان از راه ممنوع کردن دین به آن خاتمه داد. بلکه این نیازمند تلاشی پیچیده تر و وسیعتر است. اما همانگونه که معتقدین به دین آزادند که دارای هرنوع دینی بوده و برای آن تبلیغ هم بکنند و از بیدینی انتقاد کرده و برای گسترش دین مورد دلخواه خود تلاش هم بکنند، بهمان شیوه بیدینان و آتئیستها نیز حق دارند دین را مورد انتقاد قرار داده و برای دورکردن مردم از آن تلاش کنند. حکومت کارگری موظف است از دو جنبه علیه دین تلاش بکند. از طرفی بایستی با ازمیان برداشتن آن عوامل اقتصادی و سیاسی واجتماعی ای که بشریت را دراسارت خرافات دین نگه میدارند، با از کار انداختن صنعت تولید و بازتولید دین. ازطرفی دیگر، بایستی به تلاشی آگاهگرانه علیه این خرافات دست بزند.
در عالم واقعی در دنیای امروز دین به صنعتی تبدیل شده و مدام بازتولید میشود. دریایی از ثروت و امکانات جامعه برای این بازتولید تخصیص داده میشود. اگر این صنعت ازکار بیافتد یکی از پایه های بزرگ دین از میان میرود. مبارزه علیه دین چیزی مانند و از نوع مبارزه علیه بیسوادی است. تا جاییکه به نقش قرار و قوانین برمیگردد شاید سکولاریزم و جلوگیری از صنعت دین با امکانات و ثروت جامعه نهایت آ ن باشد. اما بالاخره همراه و درکنار آزادی کامل اعتقاد و یا عدم اعتقاد به دین، ضروریست جامعه بشری با هدف رهایی از هرنوع خرافاتی رهبری و هدایت شود.
در رابطه با الاهیات رهاییبخش، به عقیده من در عالم واقعی هیچ نوع الاهیات رهاییبخشی وجود ندارد. اگرچه همگیشان زیر لوای دلسوزی برای فقرا ظاهر میشوند، اما با صدو یک شیوه برای وجود جامعه طبقاتی و ستم و بدیختیها توجیهات میسازند. تلاش میکنند به امید خوشبختی بی پایانی در دنیایی دیگر بدبختیهای واقعی دنیای امروز را به آنان بقبولانند. بجای ابراز نارضایتی و مبارزه علیه این نظام واژگون، آنها را به شکرگزاری تشویق میکنند. در بهترین حالت از استثمارگران گلایه میکنند و از آنان میخواهند دلشان بحال فقرا و اسثمارشوندگان بسوزد و به آنها رحم کنند. از آنها میخواهند بخشی از ثروتی که از مکیدن خون استثمارشوندگان برهم زده اند را بعنوان ذکات و خیر و صدقه در میان آنان پخش کنند تا ببتوانند وجود استثمار و جامعه طبقاتی را تحمل کنند. آنچه که به آن اشاره کرده اید مانند دین فقرا و یا اینکه گویا پاپ حرفهای چنان رادیکالی بر زبان آورده که از پخش آن در مدیا خودداری کرده اند، تنها نمونه ای است از سرزنش و نکوهش استثمارگران که گویا به فقرا رحم نمیکنند. این نوع ادعاها و اظهارنظرها هم از هرنوع آلترناتیو آزادیخواهانه ای بری هستند و بعلاوه یک قدم درجهت خاتمه دادن به استثمار نیست و نخواهد بود. و درست برعکس، جایی که احساس میکنند ممکن است اعتراضی علیه وضع موجود راه بیافتد تلاش میکنند با این نوع حرفها از آن ممانعت کنند. میخواهند مبارزه برای برچیدن نظام سرمایه داری را بە مقداری از گله و شکایت مهار شده تبدیل کنند. این گفته های پاپ که به آن اشاره کرده ای در شرایطی برزبان آورده شدند که بحران اقتصادی در سال ٢٠٠٨ باری دیگر و بشدت سربرآورد، بله در چنین شرایطی ست پاپ در مورد فقر و بدبختیهای کنونی حرفهایی میزند که مدیای بورژوازی وی را "سوسیالیست" نام میبرند! و نیز در همان شرایط و روزهاست که کتاب کاپیتال مارکس بەعنوان یکی از پرخواننده ترین کتابهای تبدیل شد و خصوصا جوانان بشدت دنبال بودند. در دل چنین بحرانی دوباره تئوریهای علمی و عقاید انقلابی مارکس میدان پیداکردند. گفته های پاپ در چنین شرایطی در این میان تنها رولی که خواهد داشت این است که مردم فقیر و استثمارشده بجای مراجعه به ایده های مارکس دو باره حول "روشنایی" ترس از دین گرد آیند. من میپرسم آیا هیچگاه پاپ و یا هیچیک از نمایندگان دیگر هرنوع دینی به نمایندگی از خدا حرفی برزبان آورده است که این چه نوع سیستمی است که در برابر هریک میلیاردری که دست به سیاه و سفید هم نمیزند ملیونها انسان زحمتکش وجود دارند که کار و تولید میکنند؟ درحالیکه خود بسختی میتوانند از یک زندگی فقیر و نان و آبی برای زنده ماندن برخوردار شوند؟ آیا میتوان نماینده ای از ادیان را پیداکرد تا از تقسیم طبقاتی جامعه انتقادی بگیرد و بگوید که این چه نوع سیستمی ست که اقلیتی غرق در ثروت و اکثریتی بسیار بزرگ و وسیع غرق در فقر و بدبختی هستند؟! اگر بحث تنها بر سر گله و شکایت از نوع پاپ است، در صفوف خود بورژوازی و جنبشها و عادات و روشها همیشه بخشهایی یا جناحی وجود دارد که معتقد است منفعت سرمایه در این است تا اصلاحاتی به اجرا درآید. برای اینکه طبقه کارگر تحمل استثمار را داشته باشد و ناچار نباشد به انقلاب روی آورد. برای نمونه، سوسیال دمکراتها. اما این از زاویه نقد جامعه طبقاتی و دفاع از استثمارشوندگان نیست، بلکه برعکس معتقد است که بدین شیوه شرایط و منفعت سرمایه قابل دفاع و محفوظ تر است.
آنچه که شما بعنوان جنبه مثبت دین به آن اشاره میکنی، مانند هلال احمر بین المللی و صلیب سرخ و دهها سازمان خیریه دیگر که بوجود آورده شده اند. که اینها در شرایط رویدادها و مصائب بزرگ بداد مردم میرسند و کمکهای انساندوستانه ارائه میدهند. اینها در حقیقت پوششی برای پنهان نگه داشتن رل و نقش اصلی دین در جامعه طبقاتی و ستم طبقاتی بوجود آورده شده اند. حتی اگر سنگ عدالت و طرفداری از فقرا و ستمدیدگان نیز به سینه بزنند. این دیگر به عادت معمولی در میان سنت و روشها و جنبشها و احزاب و دولتها و ... شده است تا ستمگران ماهیت واقعی و ستمگرانه خود را با پوششی انساندوستانه و خیرخواهانه عرضه کنند. هیچکدام از اینها اجازه نمیدهند که مردم ماهیت و واقعیت بسیار زشت و غیرانسانی شان را بشناسد و درک کند. اگر بنا باشد تا مسیحیت را با صلیب سرخ و اسلام و دولتهای اسلامی را با هلال احمر و خمس و زکات ارزیابی شوند. اگر اتحادیه میهنی را با سازمان حفاظت از کودکان و حزب دمکرات را با سازمان خیریه بارزانی و حزب و حاکمیت اردوغان را با شهرداریهایی که نان و مواد سوختی را با نصف قیمت در اختیار مردم قرار میدهند ارزیابی کنیم. همچنین اگر قرار باشد دولتهای ابرقدرت را با و برمبنای سازمانهایی مانند سازمان ملل متحد و ..و..شناخته شوند و برهمین مبنا نیز جوانب مثبت و منفی برایشان یافته و تعریف شود، در دنیا دیگر هیچ دین و دولت و حزب و جنبش و حتی مکتب فکری زروگو و ناعادل پیدا نمیشود. از این مهمتر این نوع طرز تفکر ما را بسوی گرداب بی محتوای پست مدرنیته سوق میدهد که از اساس منکر وجود هرگونه مبدا خوب و بد، هیچ روند روبه جلو و یا عقب، میباشد و همچنین مدعی ست که از این بهتر و بیشتر نبوده و نخواهد بود.
واقعا کدام دیدگاه، جنبش، حزب و دولت و ... وجود دارد که خود را عادل و انساندوست معرفی نکند؟ اما ابتدایی ترین درک و آگاهی به معنی درک ماهیت و محتوای هرچیزی در آنسوی پرده ها و روپوش هاست. امریکا و غرب و کشورهای ابرقدرت با بمب و باروت کشورهای مختلف دیگر را با خاک یکسان کرده و به ویرانی میکشانند و ساکنین را قتل عام میکنند بعد تحت پوشش و نام سازمان ملل پرچم صلح طلبی و انساندوستی بر میافرازند. گویا میخواهند به داد همان مردمی برسند که خود آنها را کشته و به آوارگی کشانده اند. بورژوازی خود شیره جان کارگر را بنفع تولید سرمایه بیشتر میکشد، خود نیز از طرفی دیگر تشکل و سازمانهای کارگری مطیع و دست ساز برای کنترل مبارزات کارگران، اما تحت پوشش دفاع از حقوق کارگران، میسازد. حزب دمکرات کردستان تمامی ثروت سرزمین و زیرزمین و اسمان کردستان را به یغما میبرد ولی اکثریت مردم را زیر خط فقر نگه میدارد، درحالیکه از طرفی دیگر و از بخش بسیار کوچکی از این ثروت عظیم به یغما برده شده سازمان "خیریه بارزانی" را تشکیل داده است. گویا میخواهد بداد مردمی برسد که خود بانی فقر و تهیدستی شان شده است. اتحادیه میهنی نیمی از ثروت جامعه را دزدیده است و کودکان بسیار بسیاری را ناچار میکند از سنین ٦-٧ سالگی بجای رفتن به کلاس درس و یادگیری و آموزش و بازی دنبال دستفروشی و فروختن سیگار و آدامس و ... برای تامین نیازمندیهای روزانه زندگی، بدوند. اما از طرفی دیگر بخش بسیار کوچکی از ثروت به یغما برده از سهمیه این کودکان سازمان حمایت از کودکان را تشکیل داده ، انگار بحال این کودکان درمانده دل میسوزاند. یکی از ویژگیهای جامعه سرمایه داری دورویی و فریب است. حتی این دورویی را به انسانها هم منتقل کرده است. جهت درک واقعیت و حقیقت بایستی از ورای این پوششهای فریبکارانه "جنبه مثبت" ماهیت و واقعیت حقایق را بینیم و درک کنیم، وگرنه دچار بیراهه رفتن و گمراهی خواهیم شد.
دیکتاتوری پرولتاریا
در مورد اینکه مدعی هستید که بعضی از مفاهیم، مانند "دیکتاتوری پرولتاریا" کهنه شده و باید کنارگذاشته شده و مفاهیم امروزی تری را جایگذین کنیم، اگر منظورت فقط خود مفاهیم باشد همین الان ما دیکتاتوری پرولتاریا را بیشتر بنام حکومت کارگری و جمهوری سوسیالیستی بیان میکنیم. اما اگر منظورتان ماهیت آن باشد، بنظرمن اگر دیکتاتوری پرولتاریا را از کمونیسم حذف کنیم دیگر سوسیالیسم به یک رویا و هدف واهی، و نه هیچ چیز دیگر، تبدیل میشود. چون بدون حکومت کارگری یعنی دیکتاتوری پرولتاریا نمیتوان سیستم کار مزدی و مالکیت خصوصی لغو شود. بگذارید این را هم اضافه کنم که کلمه دیکتاتوری در طول تاریخ معنایی غیر از آنچه مورد نظر کمونیسم است بخود گرفته است. دیکتاتوری در مفهوم کمونیستی با سرکوب و استبداد یکی نیست. دیکتاتوری یعنی "دیکته کردن- Dictation "، یعنی تحمیل کردن یا "دستورر بە اجرا" و اجرای برنامه های طبقه ای در جامعه است. دیکتاتوری ممکن است بشکل دولت صاحب و مالک برده ها یا حاکمیت کلیسا و مسجد باشد و حاکمیت خود را با زور شمشیر اجرا کند، یا دولتهای دوران فدرالیزم و سده های میانه، و یا دولتهای مختلف دوران کنونی بورژوازی باشد. بنا به مفهوم مارکسیستی دولتها طالبان و عربستان صعودی و ایران و سوئد و کانادا و فرانسه، همگی در این نکته مشترکند که دیکتاتوری بورژوازی هستند. یعنی برنامه سیاسی و اقتصادی بورژوازی را دیکته کرده و تحمیل میکنند. دیکتاتوری پرولتاریا نیز که آزادی بی قید و شرط سیاسی و رای و اظهار نظر و آزادی داشتن و نداشتن دین و آزادی وجدان در بالاترین سطح را فراهم میاورد، اما این واقعیت را پنهان نمیکند که دیکتاتوری طبقهِ کارگر است. بدین معنا برنامه سوسیالیستی طبقه کارگر جهت جلوگیری از استثمار را تحمیل میکند. معلوم است و میدانیم که بورژوازی همیشه در تلاش بوده و هست که دیکتاتوری پرولتاریا را استبداد سیاسی، همنوع دولتهای سرکوبگر کنونی، معرفی کند. این یک دروغ و تحریف بزرگی است. اگر دیکتاتوری بورژوازی پروسه ای مدام و همیشگی و لاتیقطع است، و دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت است، دیکتاتوری برای دفاع از حفظ سیستم استثمارگر سرمایه داری است، در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا همانگونه که لنین میگوید: بالاترین نوع دمکراسی است، چون ١- دیکتاتوری پرولتاریا حاکمیت اکثریت بر اقلیت است، ٢ – دیکتاتوری پرولتاریا تنها برای دوره ای گذرا، جهت خاتمه دادن به استثمار و تقسیم جامعه به طبقات دارا و ندار است. بعد از این دیگر خود دیکتاتوری پرولتاریا و دولت بعنوان دیکتاتوری طبقه ای علیه طبقه ای دیگر زمینه و ضرورت خود را از دست داده و از بین میرود. در طی این دوران گذار بورژوازی کە خلع قدرت شده، تلاش خواهد کرد تا جامعه را بسوی سیستم کار مزدی و مالکیت خصوصی برگردانده و مانع اجرای برنامه سوسیالیستی بشود. در برابر این، طبقه کارگر بعنوان طبقه سازمانیافته و صاحب قدرت جهت بشکست کشانیدن مقاومت بورژوازی و اجرای برنامه خاتمه دادن به استثمار و تقسیم جامعه به طبقات، دستگاه و قدرت دولتی خود (حکومت کارگری یا جمهوری سوسیالیستی و یا دیکتاتوری پرولتاریا) را بکار میگیرد.
دیکتاتوریت بمعنی دیکته کردن و تحمیل برنامه طبقه حاکم است. این خصلت و ویژگی تمامی دولتها در طول تاریخ بشریت بوده و هست. حال چه دولت صاحب و مالک برده ها بوده باشد، یا دولتهای فئودالها، یا بورژوازی و یا کارگری. در دنیای کنونی کشور سوئد بعنوان برجسته ترین نمونه دولتی دمکراسی بورژوایی شناخته شده است. اما این دولت نیز بمعنای دیکتاتوری ای که اشاره کردم صددرصد دیکتاتوری است و برنامه طبقه بورژوازی را تحمیل میکند بدون اینکه هیچ نوع استبدادی در جامعه سوئد برقرار باشد. اما این دولت تمامی ساکنین را وادار میکند تا به برنامه ای که به قانون و لازم الاجرا تبدیل کرده تن بدهند و از آن پیروی کنند. دیکتاتوری پرولتاریا هم چنین خواهد کرد. تحت حاکمیت این دیکتاتوری وسیعترین آزادی برقرار خواهد شد، آزادی بمعنی آزادی بی قید و شرط سیاسی، بمعنی آزادی بی قید و شرط تشکیل حزب و تشکل سیاسی و توده ای و اعتصاب و تظاهرات، بمعنی آزادی ابراز عقیده و انتقاد از هرچیزی، حتی بمعنی تامین و دسترسی همە بە مدیا و امکانات تبلیغی، بمعنی آزادی داشتن و یا نداشتن دین، طوریکه طرفداران یک دین میتوانند با صرف هزینه خود مسجد و کلیسا و پرستشگاههای خود را و شب و روز سرگرم مناسک دینی خود باشند و حتی همانجا نیز وعده های غذایی خود صرف کنند. اما ثروت جامعه نه برای تبلیغ و ترویج ادیان و نه برای تبلیغ هیچ نوع عقیده و باور، حتی کمونیسم هم، صرف نخواهد شد. تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا هیچ خبری از استبداد نخواهد بود، اما در همان حال دولت برنامه طبقه کارگر را پیش برده و تحمیل خواهد کرد و مانع از استثمار خواهد شد.
نقش شخصیت
در رابطه با نقش و جایگاه شخصیت در تاریخ و یا در زندگی احزاب سیاسی و جنبشهای اجتماعی، این واقعیتی است که نمیتوان انکار کرد. بالاخره هر سنت و مکتب فکری و هر حزب و جنبش اجتماعی در نماد آن شخصیتهایی خود را نشان خواهد داد که در بنیاد نهادن و گسترش آنها نقش و رل اساسی و سرنوشت سازی را ایفا کرده اند. در حقیقت وجود شخصیت برای هرنوع جنبش سیاسی و اجتماعی مسئله ای مهم و خیلی هم مهم است. برای نمونه بگذار نه از جنبش کمونیستی بلکه از جنبش احزاب دیگر شروع کنیم. بحث نازیسم، و هیتلر را بیا د میآورد. بحث جنگ پارتیزانی، چه گوارا را بیاد میآورد. بحث بعث، صدام حسین را جلو چشم ترسیم میکند. نمیتوان بدون جلال طالبانی و نقش فردی وی تصوری واقعی از اتحادیه میهنی داشت و بدست آورد. برای حزب دمکرات هم بارزانی دارای چنین جایگاهی است. بهمان شیوه نیز شخصیت لنین با کمونیسم و انقلاب کارگری در روسیه چنان بهم گره و پیوند خورده است که از هم جدایی ناپذیرند. اینکه احزاب و جنبشها و مکاتب فکری و فلسفی خود را در شخص و یا شخصیتهایی برجسته میکنند نتیجهُ مکانیزمی واقعی و اجتماعی است. این شخصیتها در بنانهادن متد و مبانی و چهارچوب این مکاتب و سنتها و احزاب نقشی برجسته ایفا کرده اند، بخاطر همین به شخصیت آنها تبدیل شده اند. حتی این مسئله ای نیست که فقط از طرف همنظران و پیروان آن سنت و احزاب این شخصیتها برجسته شده باشند، بلکه از منظر و از طرف مخالفین نیز اینگونه به آنها نگاه میکنند. برای نومنه تداعی شدن کمونیسم کارگری با منصور حکمت بیشتر از آنچه ما همفکران و همنظران وی اینکار را کرده باشیم مخالفین این جنبش، برای نمونه جلال طالبانی، اینکار را کرده اند. تا همینجا این مسئله هیچ ربطی به ایجاد بت و کاریزما و پیامبران بدون کمبود و اشتباه و منزه ندارد. بلکه چیزی که همیشه از جانب کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت همیشه مورد انتقاد بوده همین درست کردن بت از رهبر بوده است. من این مبانی همه جانبه ای را که منصور حکمت بنیان نهاده است، یا به یک معنی دیگر این ورژن از کمونیسم مارکس، که م. حکمت در عصر امروز آن را طراحی کرده، "حکمتیسم" نام میبرم که یکی از پایه های ایستادگی علیه درست کردن بت و کاریزما از شخصیت است. اما من آن را حکمتیسم مینامم فقط بخاطر اینکه م. حکمت پایه و اساس آن را پایه گذاری کرده است، همین و بس. همانگونه که خیلی اوقات در سطح و میدان پزشکی نیز کسی داروی ویژه مریضی ای را کشف میکند و نام وی را بر آن دارو میگذارند. و یا ممکن است در سطح تکنولوژی و دیگر جوانب علمی نیز چنین مسئله ای روی بدهد.
منصور حکمت و حکمتیسم
خارج از بت سازی و درست کردن کاریزما، اجازه بدهید نظر ویژه خود در مورد منصور حکمت را ارائه دهم. من ایشان را رهبر و متفکری بزرگ میدانم. م. حکمت واقعا در برجسته کردن کمونیسم مارکس و ادامه دادن به این سنت، حتی در گسترش دادن و آپدیت کردن آن بە طوری کە جوابگوی مسائل دنیا امروز باشد نقشی سرنوشت ساز ایفا کرد. تصور کنید که در دنیای پس از شکست انقلاب اکتبر کمونیسم مارکس در میدانهای فکری، سیاسی، حزبی و سنتهایش زیر آوار گردوخاک انواع کمونیسم و سوسیالیسم بورژوایی، مانند کمونیسم روسی، کمونیسم چینی، کمونیسم آلبانی، کمونیسم اروپایی، کمونیسم آمریکای لاتین، کمونیسم جهان سومی، تروتسکیسم، چپ نو، پوپولیسم و ... و دهها و صدها مکتب فکری و احزاب و تشکلهای سیاسی و بلوکهای منطقه ای و جهانی و دهها جنبش گوناگون بورژوایی و .. مدفون شده بود. همگیشان بدون حتی نوک سوزنی تعلق و وفاداری، نام مارکس و کمونیسم را باخود یدک میکشیدند. م. حکمت بمیدان آمد و پرچم کمونیسم مارکس را دوباره برافراست و از آن دفاعی جسورانه و قدرتمندی کرد، جواب تمامی کمونیسمهای غیرکارگری را داد، تفاوت و دورویی اینها با کمونیسم مارکس را توضیح داد و روشن کرد. از این نیز بیشتر، با جواب دادن به مسائل امروز دنیا کمونیسم مارکس را به روزتر کرد. این حقیقتا تلاشی عظیم بود. بخاطر همین به عقیده من حکمتیسم، همین کمونیسم و مارکسیسم در دنیای امروز است و سنت و بنیاد فکری و مبانی همه جانبه و کامل است.
مارکسیسم ارتدوکس و حفظ سنتها
در رابطه با آنچه که بعنوان حفظ سنتها مورد اشاره قرار داده ای، ابتدا بنظر میرسد که درکی اشتباهی از کلمه سنت وجود داشته باشد. بزبانی ساده سنت یعنی عرف و عادت. برای نمونه اگر جایی عرف و عادت اسلامی دست بالا را داشته و میداندار باشد گذاشتن ریش و پوشش، عمامه و حجاب و چادر و عبا متداول میشود، چند همسری و کتککاری و توهین به زنان عاد میشود، کتک کودکان و چشم غره رفتن به عادت تبدیل میشود. و در جایی که عادت و سنت کمونیستی در جریان باشد، پوشش مدرن، برابری و احترام به زنان و حقوقشان عادی میشود و اگر کسی دست روی زنان بلند کند با موجی از عکس العمل روبرو میشود، چند همسری به سنتی منفور تبدیل میشود، احترام به کودکان و ممنوعیت هرگونه کتک و آزار و چشم غره رفتنی عادی میشود، برمبنای " اول کودکان " با آنها رفتار میشود... و برهمین منوال در جامعه نیز در تمامی عرصه های اجتماعی و مبارزات و تحزب و ... میتوان به عادات گوناگونی اشاره کرد. سنت کمونیستی نیز مانند تمامی جوانب دیگر کمونیسم، خشک و غیرقابل تغییر نیست، بلکه پابپای پیشرفت روند تاریخ این نیز رشد و پیشرفت خواهد کرد. برای نمونه، اگر عادت و سنت کمونیستی در رابطه با مسئله تحزب را مورد بحث و اشاره قرار دهیم، این سنت در دوران مارکس و انگلس خیلی ابتدایی و بی تجربه بود، نمونه های زیادی از سادگی آن وجود دارند که در دوران "اتحادیه کمونیستها" و انترناسیونال اول نمایانتر و برجسته تر شدند. در دوران لنین قدمهای بسیاری رو به جلو برداشته است و حزب سیاسی محکمتری برمبنای اتکا به انقلابیون حرفەی بنیان نهاده و روابط و ضوابط محکمتری داشته است. در دنیای امروز نیز ما درکی دگم و بسته در مورد تحزب، یعنی کپی برداری و تقلید دقیق تجربه و سنتهای مارکس و لنین، نداریم بلکه با اتکا بر و استفاده از آن تجارب نگاه و درکی امروزی تری از تحزب کمونیستی داریم. در سنت حزبیت ما ستون فقرات ساختار حزب کادرها هستند، کادرها و رهبران از بنیادهای سیاسی، فکری و اجتماعی حزب دفاع کرده و پیشروی آن را تضمین میکننند. اصول سازمانی حزب کمونیست کارگری، که بخش بسیار محدودی از تحزب است، و اگر دقت کرده باشید با اساسنامه احزاب و تشکلهای کمونیستی دوران مارکس و لنین تفاوتهای زیادی دارند.
این مواردی که به آنها اشاره کردم نمونه هایی در رابطه با سنت بودند. اما آنچه که شما در رابطه با حفظ سنتها به آن اشاره کرده ای و آن را بعنوان تاکید بر مارکسیسم ارتدوکس نام برده ای، مسئله دیگری ست. در این رابطه هم بحث کمونیسم کارگری بحث پافشاری یکجانبه بر مارکسیسم ارتدوکس نیست. بلکه با و برمبنای همان جهانبینی و دیدگاه مارکس و دیدگاههای انتقادی اش از سیستم سرمایه داری، جوابی امروزی به مسائل و موضوعات عصر حاضر داده است. حتی، آن را گسترش و رشد داده و درسهای جدیدی بر گنجینه مارکسیسم افزدوه است. برای نمونه، از دیدگاه و منظر مانیفست کمونیست "دنیای بهتر" را طرح کرده است. اما بدون شک این بمعنی بفراموشی سپردن جهانبینی و متد و دیدگاه مارکس نیست، بلکه بمعنی بدست گرفتن اینها برای ارائه جوابی امروزی به مسائل امروزی ست. این نیز بمعنی تقدس مارکس و تئوریهایش نیست، حتی مسئله برسراین نیست که آنطوریکه اشاره میکنی و میگویی "چرا بایستی هرچیزی را که مارکس گفته فقط همان درست باشد"، بدون مدرک و تحلیل منطقی و علمی بگوییم هرچیزی را که مارکس و انگلس و لنین و م. حکمت گفته اند درست است و قابل بحث و جدل نیست. این جنبش و سنت ما طی دهها بحث و تحلیل و بررسی روشن نشان داده است و ثابت کرده است که حق با مارکس و ورژن ارتدوکسی مارکسیسم است. نشان داده است که ورژنهای دستکاری شدهُ مارکسیسم و آنهایی که تئوریهای مارکس را تحریف کرده اند، جنبش های گوناگون بورژوازی بوده و برای پیشبرد اهدافی از نام و اعتبار مارکس و کمونیسم استفاده کرده اند که هیچ ربطی به رهایی طبقه کارگر و بشریت نداشته و ندارند. این بحث در تقابل با آنچه بویژه پس از شکست انقلاب و حکومت کارگری در روسیه، دهها و صدها حزب و جنبش و مکاتب و ... بنام مارکس و کمونیسم سربرآوردند و تحت پوشش و توجیه اینکه مارکسیسم را با شرایط امروز و جوامع مختلف تطبیق میدهند مارکسیسم را از محشماای واقعی خود تهی کردند. مارکسیسم را به پرچم جنبش رهایی ملی، به جنبش برای رشد و گسترش اقتصاد و ایجاد صنایع پیشرفتە، به جنبش رهایی از امپریالیسم، به پرچم سرمایه داری دولتی و ... و انواع دیگر جنبشها که هیچ ربطی به جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر برای خاتمه دادن به کار مزدی و مالکیت خصوصی و ستم سرمایه ندارند، تبدیل کردند. در نتیجه، در تمامی این تجارب و پس از پیروزی این جنبشها، سرمایه داری با تمام خصلت ستمگرانه و خون آشامی اش سرجای خود ماند. انواع ستمها در جامعه، نابرابری و تبعیض، حتی سرکوب و چپاول ادامه یافت. برمبنای این، جنبش و سنت کمونیسم کارگری با ارائه بحث و تئوریهای مشخص و روشن نشان داد که همانگونه که مارکس گفته است جدا و غیر از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر متکی و مسلح به افق سوسیالیسم برای سازماندادن انقلاب اجتماعی، هیچ راه دیگری برای رهایی بشریت وجود ندارد. کمونیسم کارگری نشان داده است که چه آنهایی که علنا و صریحا و تحت پرچم رویزیونیسم و چه آنهاییکه با عدم صراحت و و تحت پوشش و نام تطبیق مارکسیسم با دنیای امروز و با جوامع مختلف، مارکسیسم و کمونیسم را به پرچم اهدافی غیر از انقلاب کارگری و سوسیالیسم تبدیل کرده اند، پوچ بوده و هیچ حقانیتی ندارند.
اما علیرغم این نیز، بحث کمونیسم کارگری تنها و صرفا پافشاری یک سویه بر مارکسیسم ارتدوکس نیست. همچنین و بدون تردید این بدان معنا نیست که در مقابل دهها و صدها مسئله دنیای امروز همچنان گفته های ١٧٠ سال قبل مارکس دوباره تکرار شوند. کمونیسم کارگری این حقیقت را خاطرنشان میکند که برای نمونه مثلا مانیفست همانگونه که مارکس نیز میگوید در خیلی موارد کهنه شده و دیگر جوابگوی مسائل و شرایط امروزین عصر حاضر نیست. مثلا، آن شیوە سوسیالیسمهای غیرکارگری ای که در مانیفست به آنها اشاره شده و مورد نقد قرار گرفته اند دیگر روند تاریخ آنها را پشت سر گذارده است. الان چندین نوع سوسیالیسم و حتی کمونیسم غیرکارگری دیگری سربرآورده اند که کمونیسم کارگری آنها را مشخص کرده و از همان منظر مانیفست مورد نقد قرار داده است. نتنها این، بلکه با همان متد و اصول مارکسیسم و در ادامه همین سنت جوابی امروزی به بسیاری از مسائل معاصر داده است. میتوان ادبیات این جنبش را خواند و مورد قضاوت قرار داد. همینجا لازم میبینم که به این مسئله اشاره کنم که برای درک دیدگاهها و ایده های مارکس ضروریست که مستقیما از خواندن نوشته های خود مارکس، و نه کسانی دیگر که در عصر حاضر یا در دوران وی خود را مارکسیست و یا طرفدار و مدافع وی و تئوریهایش معرفی کرده اند. من برای درک متد و روش و مبانی مارکس کتاب ایئولوژی آلمانی (حداقل ٨٠-٩٠ صفحه اول پیشگفتار در بارهُ فوئرباخ و تقابل ماتریالیزم و ایده آلیزم) و مانیفست کمونیست را توصیه میکنم. همچنین اگر بخواهی تصویر همه جانبه ای از کمونیسم کارگری داشته باشی پیشنهاد میکنم کتاب مبانی کمونیسم کارگری – سمینار دوم م. حکمت در سال ٢٠٠٠ و همچنین مبارزه طبقاتی و احزاب سیاسی و برنامه یک دنیای بهتر را مطالعه کنید. هیچگاه نبایستی تلاش کرد تا اینها را از زبان کسان دیگری شنید و مورد قضاوت قرار داد.
در رابطه با اشاره ات به دستاوردهای جنبش و تجربیات دیگر، بدون تردید کمونیسم جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر است اما برای تمامی جنبشها و مبارزات مترقی و آزادیخواهانه و تلاش برای ایجاد کوچکترین اصلاحات نیز ارزش قائل است. هرجنبش سیاسی و یا توده ای که قادر بوده نقشی بنفع آزادی و زنده کردن اراده بشریت استثمار شده یا هر قشر دیگر اجتماعی ایفا کند مورد حمایت کمونیسم بوده و خواهد بود. برای نمونه انقلاب مصر و تونس و جنگ مقاومت شهر کوبانی علیه تروریزم داعش ... حزب ما در کردستان برسر هرنوع مسئله ویژه ای که کوچکترین نفعی برای جامعه و مردم کارگر و ستمدیده داشته باشد، مثلا در مورد مسائلی مانند مقابله علیه تروریزم، دفاع از آزادی سیاسی، مسئله زنان، آماده همکاری و تلاش مشترک با احزاب و جریانات سیاسی دیگر است. نگاهی به تاریخ و ادبیات کمونیسم کارگری و حزب میتواند در این رابطه به روشن شدن این مسایل کمک کند.
مبارزه برای رفرم
کمونیسم کارگری انتقاد عمیقی علیه رفرمیسم دارد، اما در عین حال خود سنتی و جنبشی پیگیر در راه کوچکترین اصلاح اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ست. نقد کمونیسم کارگری علیه رفرمیسم در آنجاست که رفرم به افق و آلترناتیوی در برابر تحول انقلابی نظام سرمایه داری تبدیل شود. ما رفرمیسم را جنبشی بورژوایی برای قالب زدن به جنبش اعتراضی طبقه کارگرمیدانیم. کمونیسم کارگری همزمان با برافراشتن پرچم انقلاب سوسیالیستی هر تلاش و مبارزه ای برای هرنوع اصلاحی را عرصه ای گرم از مبارزات خود میداند. ما اصلاحات میخواهیم اما آن روندی را که دست نیاز بسوی بارگاه بورژوازی برای گرفتن امتیازاتی دراز میکند بشرط و برای آنکه تلاشی جهت تغییر انقلابی این سیستم روی ندهد، افقی بورژوایی برای بکنترل درآوردن مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر میدانیم. در حقیقت پافشاری محکم کمونیسم کارگری بر مبارزه برای ایجاد کوچکترین رفرم، یکی از ویژگیهای این جنبش و یکی از تفاوتهای آن با انواع کمونیسم بورژوایی ست. اگر تحت نام کمونیسم کارگری چیز دیگری گفته شده باشد این گفته ها هیچ ربطی به کمونیسم کارگری ندارند.
دمکراسی و آزادی
در مورد دمکراسی، انتقاد ما از دمکراسی بخاطر این نیست که مثلا ما علیه انتخابات و یا آن حقوقی باشیم که در بهترین نمونه سیستم دمکراسی قابل اتخاذ و تحقق هستند، بلکه بحث ما این است که دمکراسی نسبت با انچه ما شایسته بشریت امروز میدانیم بسیار بسیار کمتر است. ما میگوییم که دمکراسی تحلیل بورژوازی و دیدگاهی بسیار محدود برای آزادی است. کمونیسم کارگری که پافشاری محکمی بر آزادی کامل میکند دیگر نیازمند پیوستن به دیدگاه و جنبشی محدودتر برای آزادی نیست. ما از منظر آزادی همه جانبه دمکراسی را مورد نقد قرار میدهیم. وقتی میگوییم سوسیالیسم نیازی به دمکراتیزه کردن ندارد منظورمان این است که سوسیالیسم آزادی کامل و همه جانبه ای بوجود خواهد آورد و احتیاجی نیست تا با چیزی کمتر از آزادی (دمکراسی) "تکمیل" شود. بورژوازی چنان نشان میدهد که گویا آلترناتیو کمونیسم برای دمکراسی دیکتاتوری پرولتاریا است، اما این تحریفی بزرگ است. دیکتاتوری پرولتاریا بدیل کمونیسم در مقابل دیکتاتوری بورژوازی ست، آلتناتیو کمونیسم برای دمکراسی، آزادی است. بحث ما این است که آن حقوق و آزادیهایی را که دمکراسی به جامعه میدهد خیلی ظاهری و پوچتر از آن است که به مردم حق دخالت در قدرت سیاسی و ایجاد تغییرات در زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شان را بدهد. برای نمونه هرچهارسال یکبار این حق را به مردم میدهد که روزی بیایند و میان دمکراتها و جمهوریخواهان آمریکا یکی را جهت اعمال حاکمیت بر مردم و آن برنامه و پروژه هایی را که مردم را در محرومیت نگاهداشته و میدارد، انتخاب کنند. الان بیست دوره است که این بازی دمکراسی در آمریکا در جریان است، بیست رئیس جمهور تغییر کرد و بیست دولت آمد و رفت، چه چیزی از زندگی مردم تغییر کرده است؟! در کشورهای اروپایی نیز بهمان شیوه است. تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا آزادیهای بسیار بیشتر از آنچه در سایه دمکراسی بورژوازی وجود دارند در تمامی مظاهر و زوایای زندگی ایجاد و برقرار خواهند شد. در زمینه حاکمیت نیز دیکتاتوری پرولتاریا بجای انتخابات هرچهارسال یکبار برای پارلمان، برمبنا و اساس سیستم ادارهُ شورایی برای دخالت مدام و مستقیم در هر زمینه و امور دولتی، هم در تعیین قوانین و هم در اجرای آنها، زمینه را برای مردم ایجاد میکند.
منصور حکمت و جنگ افغانستان
در رابطه با این موضوع شما ابراز داشته اید که م. حکمت موضعی خیلی جنگ طلبانه داشت. بنظرم در این رابطه سوء تفاهمی پیش آمده است. چون اولا، درک این جمله که گفته است "سرنگونی طالبان توسط ارتشی خارجی بخودی خود محکوم نیست. نمیتوان اعلام جنگ هیچکسی، حتی آمریکا و غرب، علیه طالبان را محکوم کرد" بعنوان جنگ طلبی درست نیست. حاکمیت طالبان اقتدار گروهی چاقوکش و خونریز بود که لبه تیزچاقو را حتی بر گردن ابتدایی ترین حقوق بشریت و آزادی مدنی گذاشته بود، هیچ آثاری از مدنیت در آن جامعه را بجای نگذاشته بود. چرا بایستی سرنگونی چنین گروه راهزنی، توسط هرکسی بوده باشد، را محکوم کرد؟! پافشاری م. حکمت بر "بخودی خود" معنی خیلی مهم دارد! این یعنی اگر جنگی مشخصا و تنها و یا بویژه برای ضربه زدن و سرنگونی طالبان باشد محکوم نیست. دوما، جملهُ بالا ناتمام ماندە بخاطر اینکه موضع و تحلیل کامل م. حکمت در رابطه با جنگ افغانستان را ابراز نمیدارد، و فقط در رابطه با گوشه ای از آن مسئله است. جهت نشاندادن موضع کامل م. حکمت بایستی به ادامه این جمله توجه کرد. در آخرین بخش بحث م. حکمت در "دنیا پس از ١١ سپتامبر" که در مورد جنگ افغانستان است میگوید: اعلام جنگ هیچکس، حتی آمریکا و غرب" علیه طالبان را نمیتوان محکوم کرد. طالبان بایستی برود و آخرسر بایستی با زور و اعمال نظامی برود. دشمنی غرب با طالبان خیلی بهتر از دوستی تاکنونشان است. هیچکس مانع درهم پیچیدن اقتدار آدمکشهایی نیست که خود غرب سرکار آورده است. اما میان جنگ و ترور تفاوت وجود دارد. اعمال و فعالیتهای آمریکا و انگلستان در افغانستان تروریستی ست. بمباران شهرها و محل زندگی مردم افغانستان بایستی بشدت محکوم شده و خاتمه یابد". (تاکیدها از من است)
شروط کمونیسم کارگری بودن
در رابطه با اینکه کسی به کمونیسم کارگری بپیوندد گفته ای که نبایستی مخالفت با دین و ناسیونالیسم به یک شرط تبدیل شود. نمیدانم منظورت از کمونیسم کارگری شدن چیست؟ اگر منظورت عضویت در حزب است، حزب ما هیچ فرد خواهان عضویت را مورد امتحان و تحقیقات ایئولوژیکی قرار نمیدهد. شرط عضویت این است که این فرد خود را در اهداف حزب شریک بداند و آماده باشد آنطور که در توانایی اش هست و خود ابراز میدارد برای حزب کاری انجام داده و فرم عضویت را پرکند. بدون شک وقتیکه به عضویت حزب درمیاید بایستی حق عضویت ماهانه را نیز بپردازد. دیگر از هیچ فردی سوال نمیشود که موضعش در مقابل دین و ناسیونالیسم و فمینزیم و دمکراسی و ... و یا هرچیز دیگری چیست و نیست. هیچ تحقیقات و تفحصی در مورد باورها و عقایدش صورت نمیگیرد. من بعنوان نظر خودم این را مغایر با عضویت در حزب میدانم که کسی هم عضو حزب ما باشد و هم به مسجد رفته و در مناسکها و مراسمها قومپرستی و ناسیونالیسم شرکت نماید. اما این بە نظر من یک تناقض در زندگی و اعتقادات این فرد است و او آزاد است که چگونه این را حل کند.
"طایفه گری" و فرقه گرایی
در رابطه با آنچه شما بعنوان طایفه گری ابراز کرده ای؛ در مورد با برجسته کردن اختلافات و تکه تکه شدن به سنت چپها تبدیل شده و این که "کمونیسم کارگری نیز از این بی بهره نمانده" با شما کاملا موافقم، اما درمورد نمونه هایی که اشاره کرده ای درک متفاوتی داریم. بله درست است که این سنت چپ فرقه ای و غیراجتماعی ست و متاسفانه هنوز کمونیسم کارگری (منظورم آن جنبش و احزابی است که تحت نام کمونیسم کارگری فعالیت میکنند) نتوانسته اند عملا دست و پای خود را از این سنت رها کنند. بلحاظ تئوریک کمونیسم کارگری بر ایجاد حزب یکپارچه( یک بنی) پافشاری و تاکید میکند، داشتن و وجود نظرات مختلف در حزبی سیاسی را امری عادی و حتی مثبت و غیر از این را ناممکن میداند. که به پیشبرد و پیشرفت و پحته تر شدن مواضع و دیدگاههای سیاسی، فکری و عملی حزب کمک میکند. بشرطیکه همه دیدگاهها و نظرات درون حزب سیاسی متعلق به جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر، و نه جنبشهای متفاوت، باشد.
بنظرمن تکه تکه شدنهایی که در صفوف کمونیسم کارگری رخ دادند تا دلت بخواهد بیمعنی بود. علیرغم اینکه بنظرم دیگر این روندها از هم فاصله زیادی گرفته اند، اما در آندوران هیچ ضرورت سیاسی و اجتماعی و طبقاتی برای این جداییها نبود. آنچه رویداد نتیجه حضور و دوام آثار چپ غیرکارگری و فرقه ای در این احزاب بود. چپی که م. حکمت بخش زیادی از زندگی سیاسی خود را برای جداکردن خود از آنها صرف کرد. حکمتیسم نتنها طرفدار این دیدگاههای سکتی نیست که شما در نوشته ات بعنوان "حزب میبایستی یکپارچه، همرنگ، یکنوع و همآوا باشد" نام برده ای، بلکه وجود و حضور دیدگاهها و نظرات مختلف در حزبی سیاسی را عادی، طبیعی و مایه پیشرفت میداند. تحزب کمونیستی بخاطر همین از این قانون پیروی میکند کە هر سیاست و قراری بە رای اکثریت قبول و اتخاذ میگردد، چون وجود نظرات و دیدگاههای متفاوت فرض گرفته میشود. متاسفانه این دیدگاه در کمونیسم کارگری مخصوصا در ایران موفق نشد. تا روزیکه این عادت و سنت فرقه گرایانه ریشه کن نشود مدام یکپارچگی حزب مورد تهدید واقع میشود.
آما در رابطه با نمونه ای که شما به آن اشاراه کرده ای، یعنی "بیرون رفتن جریان کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران و کومله – سازمان کردستان این حزب-" مسئله فرق میکند. در آندوران و اگر هرگونه سختی و مشکلی برای پیداکردنی درک درستی از راهی که کمونیسم کارگری انتخاب کرد وجود داشته بود، الان و دیگر پس از حدود سی سال از آن مسئله سخت نیست. در میان آن بخشی که ماندند و خود را بعنوان کمونیست معرفی کرده و م. حکمت را سرزنش میکردند که لازم نبود از حزب بیرون برود، و پس از بیرون رفتن این جریان خود به ٥-٦ بخش تقسیم شد، جریاناتی در صفوف آنها سربرآورد که غیر از باند فالانژ و قومپرست نمیتوان هیچ نام دیگری برآنها گذاشت. چند گروه و جریان سربرآوردند که کاملا ضدکمونیست هستند. تصورکنید که جریان عبداله مهتدی نیروی مسلح سازمان آسایش (سازمان امنیت کردستان) را به کنگرهُ کومله برده و با زور اسلحه و گلوله دوستان هم حزبی خود را تحت فشار قرار دادند که نصف کمیته مرکزی شان را به آنها بدهند. از این هم بیشتر، برنامه داشتند تا کشتاروسیعی در صفوف جریان ابراهیم علیزاده راه بیاندازند که بطور اتفاقی آشکار و ناکام شد. الان همه اینها خانوادهُ یک جنبش هستند که خودشان آن را "جنبش کردستان" نام نهاده اند و در سایه اقتدار حزب عموزاده "اتحادیه میهنی" و برادر بزرگوارشان طالبانی اینجوری بهم مینگرند. اگر جریان کمونیسم کارگری در آن حزب ماندگار شده بود و برای نمونه مثلا در کنگره چهارم آن پیروزی کمونیسم کارگری اعلام میشد، واقعا این باندها به چه نوع توطئه ای علیه آن متوسل میشدند. واقعا این تصمیم خیلی درست و عاقلانه بود که م. حکمت اتخاذ کرد و آن حزب را با تمامی امکاناتش جاگذاشت. بدین شیوه حداقل از وقوع این فاجعه جلوگیری کرد که دنیا شاهد درگیری مسلحانه و بجان هم افتادن جناحهای مختلف درون آن حزب برسر نام حزب و امکانات و پست و مقام حزبی باشد. جناح ناسیونالیست کرد عملا نشان داد که برای حل اختلافات درون حزب و یکسره کردن آن دست به اسلحه ببرد. این در منطقه ای که احزاب مسلح آن را تنیده اند، و چندین حزب مسلح ناسیونالیست کرد در آن میداندار بوده وهستند، احتمال اینکه اختلافات سیاسی به سطح جنگ مسلحانه و خونریزی برسد کم نبود. کمونیسم کارگری با دست برداشتن از نام حزب و تمامی امکاناتی که حتی خود در بوجود آوردن آنها نقش اصلی داشتند از وقوع چنین فاجعه ای ممانعت کرد. البته جدا از این، تصمیم کمونیسم گارگری پایه سیاسی و اساسی داشت. اینجا بخاطر اینکه از روند بحثهایمان دور نیافتیم از توضیح بیشتر در این مورد خودداری میکنم.
ضدیت یا تفاوت
در رابطه با اینکه معتقدید کمونیسم کارگری بشیوه ای نادرست و زیاده از حد در ضدیت و مقابله علیه جنبشها و سنن و مکاتب فکری دیگر میکند، و لیست ب بلندیالایی از جریانات و جنبشهای فکری و نظرات گوناگون ردیف کرده و میگویی که کمونیسم کارگری ضد و علیە همگیشان است (سوسیالیسم "غیرکارگری"، یوروکمونیسم، مائویسم، آنارکوسندیکالیزم، چپ نو، پوپولیزم امریکای لاتین، دمکراسی، تروتسکیزم، ناسیونالیسم، رفرمیسم، مارکسیسم غربی و ...) . قبل از هرچیزی بایستی بگویم همە اینهایی کە نامی جداگانه برخود نهاده اند، نشاندهنده این است که اینها خودشان پدیده های متفاوتی اند. یعنی خودشان قبل از اینکه ماچیزی در مورد آنها بگوییم، در دنیای واقعی با هم متفاوتند. حال همانگونه که آنها باهم متفاوتند کمونیسم کارگری نیز جنبش و سنتی متفاوت با اینهاست. اما بکاربردن کلمه "ضدیت" برای موضع کمونیسم کارگری در مورد آنها بهیچ وجه درست و مناسب نیست. کمونیسم کارگری از تفاوتهای خود با این جنبش و مکاتب فکری و سنن، نه ضدیت، با آنها سخن میگوید. حتی ممکن است در موارد مشخص حاضر باشد با بعضی از اینها همکاری کند و عملا در مواردهای دست به همکاری و کاری مشترک زەداست. مثلا در رابطه با جنبش علیه جنگ آمریکا در خلیج و یورش به عراق فعالیتهای مشترک با بعض از انها داشته ایم. همچنین هریک از این جریانات هر نوع دستاوردی برای بشریت داشته اند، مثلا در از بین بردن بیسوادی که شما به آن اشاره کرده ای، تا بیمه بهداشت و درمان، ما این تلاشها و دستاوردها را ارزشمند میدانیم. در این رابطه شما جهت را به خواندن نوشته ای جلب میکنم که در رابطه با مرگ فیدل کاسترو نوشته ام، که بعنوان نمونه ای از ارزش گذاردن ما برای دستاوردهای هرجنبشی برای بشریت میباشد. از نظر ما بعضی از این جنبشها شاید حتی دارای جوانبی مثبت باشند، برای نمونه جنبش ضدامپریالیسم، خود مبارزه علیه امپریالیسم مثبت است. من برای چه گوارا، بعنوان سمبل سنت ضدامپریالیستی و بویژه ایستادگی در برابر زورگوییهای آمریکا احترام زیادی قائل هستم اما وی را کمونیست نمیدانم. ما که انتقادی همه جانبه تر و عمیقتری از کل امپریالیسم داریم انتقاد و دیدگاه آنها را محدود و راهشان را بسوی پرتگاه میدانیم. اینان از منظر ضدامپریالیستی بدنیا و کشمکشهای گوناگون آن مینگرند. از این منظر اینها مثلا در جنگ میان جنبشهای اسلامی و امپریالیسم آمریکا، از جبهه اسلام و حتی تروریسم اسلامی حمایت و جانبداری میکنند.
بهرحال بحث ما در مورد سنت و روند و مکاتب فکری (غیر از ناسیونالیسم) بحث تفاوتهای ماست، بحث ما این است که انتقاد اینها از دنیای امروز و کاپیتالیسم را انتقاد کمونیستی طبقه کارگر نمیدانیم، بحث این است که اینان صاحب و دارای راه چاره ای واقعی و آلترناتیوی برای خاتمه دادن به استثمار در جامعه بشری نیستند. بگذار برای مثال به مورد حزب شیوعی عراق بپردازیم. شعار استراتژیک این حزب "مهن آزاد و خلقی خوشبخت" است. اولا بحث این بکنار کە "مهن آزاد" نمیتواند "خوشبختی خلق" را تضمین کند، در دنیا "خلقهای" زیادی هستند که "میهنشان آزاد" است ولی خود از هیچ خوشبختی برخوردار نیستند. اما اصل بحث ما این است که این شعار هیچ ربطی به جنبش کارگری و کمونیستی ای ندارد که برای "ازمیان برداشتن نظام کار مزدی و مالکیت خصوص" فعالیت میکند.
از منظر کمونیسم کارگری اینها جنبشهای غیرکارگری ای هستند که نام کمونیسم و مارکسیسم را برخود نهاده اند. برای نمونه، جنبش ضدامپریالیستی، جنبش رهاییبخش ملی، جنبش دمکراسی، جنبش توسعه اقتصاد سرمایه داری، جنبش خاتمه دادن به وابستگی و ... علیرغم اینکه نام کمونیسم و سوسیالیسم برخود گذاشته اند اما بخشی از جنبش ازبین بردن سرمایه داری و بنیان نهادن سوسیالیسم نیستند.
از منظر کمونیسم کارگری، دنیا صحنه و میدان تقابل مکاتب و دیدگاههای فکری برسر ایدآل هایشان نیست، برای نمونه دمکراسی یا سوسیالیسم و یا آزادی و یا ...؛بلکە میدان تقابل جنبشهای اجتماعی است. هیچ طرف و جنبشی برمبنای آنکه خود در مورد خود چه میگوید و چه اسمی برخود نهاده است ارزیابی نمیشود. در عالم واقعی سرکوبگرترین دولتها و احزاب سیاسی خود را دمکرات معرفی میکنند، جنبشها و جریانات بورژوایی و مرتجع خود را سوسیالیست و آزادیخواه معرفی میکنند. اما بایستی اینها را برمبنای پراتیک و نقش واقعی شان در جامعه بررسی و ارزیابی کرد. انتقاد ما از سوسیالیسمهای غیرکارگری این است که آنها تحت نام سوسیالیسم برای اهدافی دیگر فعالیت میکنند، آنچه بعنوان سوسیالیسم از آن نام برده اند لغو کارمزدی و مالکیت خصوصی نیست، بلکه اهدافی بورژوایی مانند خاتمه دادن به وابستگی، رشد صنعت و اقتصاد ملی، رهایی میهن، برقراری دولت بورژوایی خودی و ملی و .. است.
فوریه ٢٠١٩