تجربه شوروی و درسهای آن برای فعالین کمونیست طبقه کارگر ایران

شاید وقتی این مطلب را انتخاب کردم برای ارائه بحث، فکر می کردم همان جنبه از بحث که در ایران حداقل برایم مهم بود و بطور واقعی نوع دید و نگرشم را در مورد انقلاب روسیه و حتی برداشتم از کمونیسم را تحت تاثیرخود قرار داد ،است .اما الان بعداز یک دوره مطالعه و مرور در مورد تجربه انقلاب کارگری در شوروی آدم متوجه می شود که  چقدر این تجربه از جوانب پیچیده تری  برخوردارهست  که هر کدام از این جنبه ها می تواند درس مهمی برای کارگرن کمونیست باشد.

در هر حال من برای اینکه بتوانم در این زمان محدودی که دارم به جنبه های که حداقل که از نظر خودم مهم هستند رویشان فکوس می کنم در نتیجه سعی می کنم در سه بخش این مطلب را ارائه کنم:

الف: قسمت اول بحث را در مورد تبیینها و برداشتهای متفاوت و در کل آراء عمومی که در مورد انقلاب روسیه وجود دارد را اشاره خواهم کرد .در این مورد برای نمونه روی تبیینها سوئیزی و بتلهایم بیشتر فوکوس خواهم کرد.

ب:در قسمت دوم تلاش می کنم در مورد خود انقلاب روسیه صحبت کنم .سعی می کنم تاریخا چگونگی شکل گیری این انقلاب و سنتهای درگیر در آن را حتی الامکان بررسی نمایم.

پ:در قسمت پایانی یک نقد سوسیالیستی را تلاش می کنم به این تجربه و شکست ارائه دهم.

 تبیینها ،تحلیلها و انتقادات علی العموم موجود در مورد تجربه شوروی

در مورد انقلاب کارگری در روسیه کرور کرور نوشته و تحلیل را می توان یافت که از زوایای و نگرشهای متفاوت ومختلف این تجربه را مورد ارزیابی و نقد قرار داده اند.اما قسمت اعظم این تحلیل و نقدها وقتی دقت می کنی بیشتر مسائل دمکراتیک و روبنائی جامعه شوروی را مورد نقد قرار داده اند .اینکه در روسیه سوسیالیستی شرایط و اوضاع دمکراتیکی وجود نداشته و آزادی بیان و عقیده به شدت سرکوب شده است.شوراها و تشکلهای کارگری ملغی شده اند و امکان دخالت در سرنوشتشان را ازشان گرفته اند .خفقان ،سرکوب شدید،زندان وتبعید و... حکمفرما شده است. در پی این واقعیتها البته قسمت اعظم تحلیلها شکست انقلاب کارگری روسیه را نتیجه چنین رویکردی می دانند که دولت پرولتری نسبت به آزادیهای سیاسی و دمکراتیک داشته است.تروتسکی و تروتسکیسم یکی از پایه های چنین نقدی به انقلاب روسیه می باشد و انحراف انقلاب را نتیجه خیانت استالین به دستاوردهای انقلاب می داند .در بخش آخر اجبارا برای روشن شدن مسئله نمونه های از این نوع نگرش را از تروتسکی سعی می کنم بیاورم.

اما در این میان سوئیزی و بتلهایم مسئله شوروی را از جنبه های متفاوت تری حتی نسبت به نقطه   نظرات قبلی اشان مورد ارزیابی قرار داده اند که در اینجا مختصر به آن اشاره خواهم کرد.

این دو تئوریسین در پلمیکی که در نشریه مانتلی ریویو ۳ و ۴  داشته اند ،هر دو دارای توافقات و مفروضاتی هستند و در نهایت با اینکه سر مسئله تعدد سرمایه ها به عنوان یکی از ارکان سرمایه به اختلاف می رسند اما زمینه و بستر تئوریک هر دو نسبت به توضیح نظام سرمایه به نوعی یکسان و مشترک است.سوئیزی و بتلهایم هردو از نقد واقعیات جامعه شوروی به انکار خصلت سوسیالیستی انقلاب اکتبر می رسند.و هردو فکر می کنند که وضعیتی که در شوروی سابق بوجود آمد نه نتیجه شکست انقلاب کارگری کمونیستی بلکه حاصل طبیعی ومنطقی چنین انقلابات به طور مشخص است برای همین هردو عبارت انقلاب سوسیالیستی را برای انقلاب اکتبر نامناسب می دانند و به جای آن از انقلابات قرن بیستم استفاده می کنند.در ادامه هردو نویسنده روی این توافق دارند که این اقتصاد غیر سوسیالیستی (سوئیزی) و یا کاپیتالیستی (بتلهایم) در نتیجه نوع معینی از قدرت است که از طریق احزاب انقلابی با سازمان فشرده و رهبری غیر پرولتری به سرانجام رسیده اند.در ادامه همین مقاله البته خواننده با شرایط و نیروهای درگیر و شرکت کننده در انقلاب اکتبر آشنا خواهد شد و پوچی و تصویر به شدت اکونومیستی که این تئوریسین ها می خواهند القا کنند پی خواهد برد.در زمینه اقتصادی هم با اینکه سوئیزی و بتلهایم به ظاهر سر مقوله تعدد سرمایه به اختلاف می رسند اما در نهایت تصویر مشترک و یکسانی را از ماهیت سرمایه داری به دست می دهند.

سوئیزی مناسبات موجود در روسیه را سرمایه داری نمی خواند چرا که به زعم ایشان سرمایه داری دو مشخصه اصلی دارد یکی وجود رابطه کار و سرمایه یعنی همان استثمار کار مزدی کارگران که فاقد مالکیت بر وسایل تولید هستند و دومی تعدد سرمایه ها و رقابت ناشی از وجود سرمایه ها که محمل مادی عملکرد قوانین درونی سرمایه است.این دومی با وجود اینکه استثمار کار مزدی و انباشت سرمایه و تولید ارزش اضافه از قبل نیروی کار کارگر هنوز در شوروی با شدت هرچه تمامتر وجود دارد اما تنها به دلیل اینکه در این نظام تولیدی رقابت و تعدد سرمایه ها نقشی ایفا نمی کند به زعم سوئیزی  نمی توان به چنین نظامی سرمایه داری گفت.این در حالی است که خود مارکس برای استنتاج و اثبات قوانین عام تولید سرمایه داری احتیاجی به دخالت دادن تعدد سرمایه ها و رقابت نداشته است یعنی اینکه برای توضیح ارزش اضافه ،استثمارارزش نیروی کار ،ارتش ذخیره کار و قانون گرایش نزولی نرخ سود و.... رقابت و تعدد سرمایه ها را دخالت نداده است.آنچه برای مارکس مهم بود خصلت مشخصه سیستم سرمایه داری و شکل مشخص استثمار در این نظام که در نتیجه کالا شدن نیروی کار و وحدت پروسه کار با پروسه تولید ارزش اضافه می باشد.

بتلهایم اما با اینکه نظام موجود در شوروی را سرمایه داری می نامد اما برای توضیح سرمایه داری خواندن این نظام فرمولاسیون سوئیزی را به طور ضمنی قبول کرده است و به همین دلیل در تلاشی نافرجام در صدد اثبات و جود رقابت و تعدد سرمایه ها در شوروی بر می آید.

در نهایت آنچه که از نظر خواننده مهم است که هردو نویسنده روی خصلت غیر سوسیالیستی و غیرکارگری انقلاب روسیه تاکید دارند اما من در ادامه سعی می کنم با نشان دادن نیروها و جنبشهای درگیر در انقلاب روسیه و به خصوص بانشان دادن  نقش طبقه کارگردر این انقلاب مشخص پوچی چنین تبیینی را نشان خواهم داد.

انقلاب سوسیالیستی در روسیه(انقلاب اکتبر)

نمی توان تحلیلی درست و مارکسیستی را نه از پیروزی انقلاب اکتبر و نه از شکستش ارائه داد بدون اینکه شخصیتها ،جنبشها و سنتها و عوامل مهمی که در این انقلاب شرکت داشتند و نقش ایفا کردند را شناساند و تحلیل کرد.برای همین اگر بخواهیم گوشه هایی از تاریخی که انقلاب در آن شکل گرفت را بازگو کنیم باید حداقل به روسیه اواخر قرن نوزده برگردیم و از شرایط و اوضاع واحوال آندوره شروع کنیم تا در صورت امکان حداقل به تعدادی از کاراکترها ،احزاب و جنبشهای درگیر در این دوره اشاره داشته باشیم .

دهه آخر قرن نوزده مناسبات تولیدی هنوز فئودالی است یا حداقل شکل غالب را دارد اما در همان حال سرمایه داری به سرعت در حال رشد است و همراه خود دارد طبقه کارگر را هم به میدان می آورد که بعدها بدلیل بافت و نوع سازمانیابی این طبقه به اصلی ترین کانون مبارزه علیه تزاریسم و سیستم موجود تبدیل می شود.بستر عمومی اعتراض در این دوره براندازی تزاریسم و مفهوم انقلاب در سرنگونی تزار خلاصه می شود.روسیه مدرن و صنعتی ،مرفه و آزاد از نوع غربی اش تقریبا خواست عمومی جامعه است در بطن چنین شرایطی سنتهای مختلف جوابهای متفاوتی را برای برون رفت از وضعیت پیش پای جامعه قرار می دهند.در این میان می توان سنت نارودنیسم و کادتها یا همان سنت لیبرالی و سوسیال دمکراسی را مورد اشاره و تحلیل قرار داد.

سوسیال رولوسیونرها

اعتراضات دهقانی یکی از مشخصه های جامعه روسیه در این دوره بود .این جنبش سیاسی باعث باز شدن و سربرآوردن نوعی پرچم و افق در جامعه می شود که تنها راه  سرنگونی تزار را از راه انقلاب دهقانی میسر می دانست.از طرف بخش روشنفکر جامعه پایه های چنین افقی تئوریزه شد .یکی از پایه های  تئوریک این جریان بر این اساس بود که به دلیل شرایط خاص روسیه ،زمین مسئله پایه ای در روسیه است و بر همین مبنا دهقان جنبش تغییر دهنده و انقلابی در روسیه است .قرار است براساس این تئوری بدون گذار به سرمایه داری ازراه   کمونهای دهقانی به آزادی و برابری و یا به آن نوع از سوسیالیسم که مورد نظرشان بود برسند.   احزاب مختلفی از درون این جنبش بیرون آمدند که در نهایت حزب سوسیال رولوسیونر یا همان اس آر ها بخش متحزب این جنبش را سازمان دادند.تئوری قیام دهقانی تنها راه نجات روسیه از دست تزاریسم از یک طرف با سرکوب اعتراضات دهقانان از سوی تزار و ملاکین و از طرف دیگر به علت بافت و نوع زندگی دهقانی اتحاد و سازمانیابی دهقانان به مانع بر می خورد . نارودنیکها برای خروج از استیصالی که جامعه به آن دچار شده که تزار شکست ناپذیر است به سیاست ترور مقامات تزاری روی می آورند.بر اساس این تئوری قرار است که نارودنیکها شکنندگی سیستم تزاری و ملاکین را به مردم نشان دهند اما در نهایت این سیاست هم به شکست بر می خورد.

کادت ها و ائتلاف ترقی خواهان

این دو جریان دو بخش از اپوزسیون لیبرالی هستند که  هردو برای یک روسیه با مناسبات سرمایه داری فعالیت می کنند.کادتها معتقد هستند که روسیه برای گذار به سرمایه داری لازم است که به یک رژیم مشروطه سلطنتی تبدیل شود به صورتی که بتوان این گذار با وجود سیستم تزاری اما از نوع مشروطه اش که مدنیت و قانونیت جامعه را تضمین کند به صورت نیم کلاچ به سرانجام رساند.

ائتلاف ترقی خواهان سنت کاملا کلاسیک لیبراالی از نوع غرب را نمایندگی می کنند و برای یک روسیه مدرن، صنعتی از نوع سرمایه داری که در اروپا شکل گرفته است.این جریان معتقد است باوجود حکومت تزاری امکان چنین گذاری به این نوع از سرمایه داری وجود ندارد .بر این اساس این جریان هم تنها راه رسیدن به روسیه سرمایه داری نابودی سرنگونی تزار قلمداد می کند.

طبقه کارگر و حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه

روی این بخش از مبحث مکث بیشتری خواهم کرد و تلاش می کنم جوانب بیشتری از این سنت را بازگو کنم. گفتم که با رشد سرمایه داری همراه آن طبقه کارگری پا به عرصه جامعه می گذارد که بافت به شدت متفاوت تری دارد .مبارزه اش ،سازمانش و در پایه ای ترین شکل موقعیتش در تولید متفاوت است. همراه رشد سرمایه قاعدتا جمعیت شهری و محیط ها و کارخانه های تولیدی به سرعت افزایش می یابند. شرایط کار در این کارخانه ها غیر قابل تحمل است و این طبقه باشدیدترین شیوه ممکن استثمار می شود.در مقابل اعتراضات کارگری در این محیطها شروع می شود و هر روزه  دامنه وسیعتری به خود می گیرد و این اعتراضات به علت شهری بودنش فضای بیشتر شهرهای بزرگ را تحت تاثیر خود قرار می دهد. نوع تشکل یابی و سازمان و حتی بافت این طبقه جدید بیشتر نگاه ها را به خود جلب می کند.جنبشها و سنتهای سیاسی موجود در جامعه هر کدام به نوعی تحت تاثیر این موجود جدید قرار می گیرند .رادیکالیسم و انقلابی گری جنبش کارگری کل معادلات سیاسی جریانات مختلف را بر هم می زند.اگر برای سوسیال رولوسیونرها قبلا اعتراض دهقانی پایه تغییر و تحول انقلابی در جامعه روسیه بود الان دیگر همان استراتژی یعنی سرنگونی انقلابی تزاریسم را روی شانه های طبقه کارگر قرار می دهند.در این میان تنها چیزی که برای این سنت تغییر کرده است نیروی تغییر دهنده است .البته بخشی از تئوریسینهای این جنبش که می توان به عنوان نمونه از پلخانف نام برد، به صورت پایه ای تری این جنبش وسنت نارودنیسم را مورد نقد قرار می دهد .

جریانی دیگری که از سر پاسخ گویی به شرایط جدید وارد میدان می شود سوسیال دمکراسی روسیه است. مبارزه و اعتراض و تقابل هر روزه و هرساعت بین کارگر و سرمایه دار، سوسیال دمکراسی روسیه را به این جهت سوق می دهد که از نگرش مارکسیستی به این پدیده برخورد کند.در این پروسه حتی بخشی از تئوریسین های نارودنیکها به مارکسیسم روی می آورند و در نهایت انشقاق به این جریان تحمیل می شود. تحلیل سوسیال دمکراسی این است که با عروج سرمایه داری در روسیه قاعدتا طبقه کارگر به نیروی انقلاب تبدیل می شود .هنوز تببین سوسیال دمکراسی هم روشن نیست و مسئله کدام انقلاب  هنوز مورد بحث نیست و این مسئله بر متن همان سرنگونی تزاریسم معنی پیدا می کند.در هر حال در بطن این شرایط مبارزاتی دردرون  کارخانه و تولیدیها و محیطهای کارگر هر روزه تشکلها و سازمانهای مختلف کارگری شکل می گیرند .هدفمند و متحد کردن این تشکلهای کارگری دغدغه های ایجاد یک سازمان و حزب کمونیستی را در میان بخشی از روشنفکران این جنبش دامن می زند.

در سال ۱۸۹۸ اولین کنگره حزب سوسیالیست کاگران روسیه در شهر مینسک که ۹ نماینده از شهرهای مثل پتروگراد ،مسکو،کیف و همچنین نماینده اتحادیه کارگران یهودی (بوند) در این کنگره شرکت دارند.در این کنگره حزب به طور رسمی تشکیل می شود.اما متاسفانه بعد از کنگره تمام نمایندگان شرکت کننده در این کنگره از طرف حکومت تزاری دستگیر می شوند.از این کنگره تنها یک بیانه به جای می ماند وتبیینی که این بیانیه از سرمایه داری و اوضاع واحوال روسیه می دهد ازطرف نگرشها وسنتهای مختلف جنبش کمونیستی مورد نقد و ارزیابی قرار می گیرد که حتی در نهایت این  برداشتها و تبیینها باعث انشقاق در این جنبش می شود.

بیانیه روی این نکته تاکید می گذارد که طبقه کارگر روسیه نسبت به کشورهای دیگر سرمایه داری مانند آلمان و فرانسه با پدیده خاصتری روبرو است ،یعنی برخلاف کشورهای غربی هرچه به طرف شرق می آیی مناسبات روبنایی جوامع سرمایه داری از عقب ماندگی شدید و نبود آزادیهای سیاسی و خفقان و سرکوب رنج می برند در نتیجه حل و مبارزه با این پدیده از طبقه کارگر و جنبش کمونیستی جواب می طلبد.

از منظر دو دیدگاه و نگرش متفاوت در صفوف سوسیال دمکراسی روسیه احکام بیانیه مورد ارزیابی قرار می گیرد.ارزیابی اول روی این نکته تاکید می گذارد به همان دلایل واقعی و ابژه ایی که در مورد شرایط و اوضاع و احوال روسیه بیان می کند به این نتیجه گیریهای غیر مارکسیستی که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد، می رسند. پایه های چنین تبیینی روی این استوار بود که به دلیل شرایط ویژه روسیه انقلاب آتی بدون شک از خصلت دمکراتیک و بورژوایی برخوردار خواهد بود در نتیجه طبقه کارگر به دلیل اینکه تنها در شرایط دمکراتیک امکان رشد و سازمانیابی را پیدا می کند پس لازم است به عنوان نیروی فشار دائمی باعث به سرانجام رسیدن انقلاب بورژوایی دمکراتیک شوند.انقلاب کارگری از نگاه چنین جنبشی قرار است در مرحله دوم که نیروهای مولده به کمال رشد رسیده اند ،مدنیت بورژوائی حکم فرماست طبقه کارگر امکان قدرت گیری و انقلاب را به دست خواهد آورد .این برداشت(منشویکی) در کل پروسه انقلاب اکتبر بخش بزرگی از رهبران کمونیست را نمایندگی می کرد و حتی می توان گفت برداشت غالب در میان رهبران و فعالین درون طبقه کارگر وحتی حزب بلشویک هم بود.کسی که تاریخ انقلاب اکتبر را مرور کرده باشد به روشنی می تواند ببیند که در تمام بزنگاههای که مسئله دست بردن طبقه کارگر به قدرت سیاسی در میان بوده چنین تبینی چه اندازه نقش مخرب و مانع را ایفا کرده است.

نگرش دوم را لنین نمایندگی می کند .لنین معتقد است که دنیا در شرایطی است که به انقلاب سوسیالیستی احتیاج دارد و شرایط عینی این انقلاب که همان سرمایه داری است فراهم است تنها شرایط ذهنی این انقلاب که به نقش عنصر فعاله و نقش پراتیک آگاهانه انسان بستگی دارد آماده شود طبقه کارگر وبه ویژه بخش پیشرو و کمونیست این طبقه می تواند به عنوان عنصر فعاله و تغییر دهنده این انقلاب را به سرانجام برساند.هم مارکس و هم لنین بر این عقیده هستند که طبقه کارگر انقلاب دمکراتیک نمی خواهد بلکه تنها انقلاب سوسیالیستی را می خواهد.برای این طبقه انقلاب دمکراتیک تنها می تواند تخته پرشی  برای گذار به انقلاب سوسیالیستی باشد. لنین عقیده ایی به مرحله ایی و یا دو مرحله ای  کردن انقلاب نداشت و فکر می کرد که طبقه کارگر تنها با تداوم انقلاب (مداوم)می تواند انقلاب سوسیالیستی را به سرانجام برسانند.

شرایط جامعه روسیه ،اعتراضات هر روزه و سربرآوردن تشکلهای توده ایی کارگری ایجاد دوباره حزب سوسیال دمکراسی را به امر مبرم کمونیستها تبدیل می کند اما این دفعه محور چنین تلاشی کسی جز لنین نیست و در همین جهت لنین برای سازمان دادن دوباره حزب به کشور سوئیس می رود و با پلخانف ،اکسلرد و زاسلویچ دیدار می کند.طبق طرح لنین قرار است که نشریه ایسکرا وسیله ای برای ایجاد ارتباط و هماهنگی در میان محافل و هسته های سوسیال دمکراسی باشد .نشریه بیشتر سیاسی است و در تلاش است که باعث تشویق طبقه کارگر و دخالتش در مسائل سیاسی پیرامونش باشد و همچنین زمینه ایجاد حزب را در میان طبقه هموارتر نماید.با توافقی که به دست می آید به جز ایسکرا نشریه زاریا که بیشتر به مسائل تئوریک می پردازد نیز می بایست بیرون بیاید.با این اوصاف حزب سوسیال دمکراسی کارگران روسیه دومین کنگره اش در سال ۱۹۰۳ فراخوان می دهد و در این کنگره ۴۲ نفر با ۵۱ رائی شرکت می کنند.بحث هایی که در این کنگره پیش می آید به جای یک دست کردن صفوف سوسیال دمکراسی اتفاقا نوعی انشقاق را حداقل در حزب سوسیال دمکراسی رسمیت می دهد.بلشویک و منشویک برعکس تصور رایج که بر این باور است که در نتیجه اختلاف بر سر مسائل تشکیلاتی و سازمانی بوجود آمده اند باید تاکید کرد که نتیجه دو نگرش و دو متد متفاوت از منظر نگرش دو جنبش متفاوت به تحولات آتی در جامعه روسیه است که در تمام لحظات این تاریخ نقش ایفا می کنند و بدون مد نظر قرار دادن نقش این دو جنبش تحلیل پیروزی و شکست انقلاب اکتبر غیر واقعی و غلط خواهد بود.بحث را کوتاه می کنم و امکان اینکه بتوان در این فرصت به تمام جوانب این قضیه بپردازم نیست و در ادامه وارد انقلاب ۱۹۰۵ خواهم شد.

انقلاب ۱۹۰۵ و اشاره به سه جمعبندی متفاوت در مورد شکستش

در سال ۱۹۰۴ روسیه  سر تسلط بر منچوری وارد جنگ با کشور ژاپن می شود .این جنگ در اوایل باعث عروج احساسات ناسونالیستی در میان جامعه می شود. مردم و طبقه کارگری که قبل از جنگ هر روزه در حال مبارزه برعلیه ستم و بردگی و نابرابری بودند ،بعداز شروع جنگ هیچ که اعتراض نمی کردند بلکه در جشن فتوحات جنگی نیز با افتخار شرکت می کردند .جنگ در خارج مرزهای روسیه  ،جنگ و مبارزه طبقه کارگر و مردم معترض را تحت الشعاع خود قرار داده بود و حداقل برای دوره ایی این احساس مبارزاتی به عقب رانده شده بود.اما دو مسئله باعث شد که این رکود اعتراضی در هم بشکند.یکی اینکه که کشور روسیه با ادامه جنگ متحمل شکستهای سنگین و پی در پی شده بود . دوم اینکه شرایط زندگی کردن به حداقل ممکن رسیده بود و خبری از کوچکترین امکانات معیشتی نبود. پایین آمدن دستمزد کارگران و افزایش بی رویه قیمت نان  و مایحتاج زندگی دیگر قابل تحمل نیست. از یک طرف دوباره اعتراضات کارگری و از طرف دیگر ترور مقامات حکومت تزاری شروع می شود به طوریکه در سال ۱۹۰۴ نخست وزیر تزار هم ترور می شود.نخست وزیر جدید که قرار است مقداری گشایش سیاسی را به جامعه بیاورد و آشتی ملی را برقرار کند هم نمی تواند کاری از پیش ببرد.

در اوایل سال ۱۹۰۵ مجمع عمومی نمایندگان کارگران پتروگراد که زباتوفیستها آنرا تشکیل داده بودند از طریق گابون فراخوان اعتصاب در کارخانه پوتیلوف را می دهند.اقدام به اعتصاب نه تنها از طرف این کارخانه بلکه در عرض کمتر از یک روز از طرف بیشتر کارخانه های شهر جواب می گیرد و شهر تقریبا به حالت فلج در می آید.اینجا لازم می دانم که کوتاه در مورد جریان دولتی زباتوفیسم اشاره ایی داشته باشم.این جریان به ابتکار یک رئیس پلیس تزار در جهت کنترول اعتراضات کارگری ایجاد می شود که از این طریق بتواند مبارزات کارگری را از کانال قانونی رد کند براین مبنا کارگران می توانند نمایندگان خودشان را انتخاب کنند و این نمایندگان در اختلافات بین کارفرما و کارگران سر مسئله ای با حضور پلیس بتوانند مسائلشان را حل و فصل کنند.این طرح با اینکه به درست از طرف مارکسیستها نقد می شود اما کارگران از این طریق نمایندگان خود را انتخاب کرده و از این امکان هم استفاده کرده اند.در هر حال با ادامه اعتصابات گابون عریضه ای را خطاب به تزار می نویسد و از او می خواهد در فکر رعایای خود باشد و آزادیهای سیاسی را به رسمیت بشناسد و به داد کارگران برسد.برای تقدیم این عریضه گابون فراخوان یک راهپیمایی سیاسی را می دهد.در این راهپیمایی صدها هزار نفر شرکت کرده و به طرف کاخ تزار حرکت می کنند.اما قبل از رسیدن به کاخ از طرف پلیس مورد حمله قرار می گیرند و بیشتر از ۸۰۰ نفر کشته می شوند.

این حرکت تزار چنان شوکی را به جامعه روسیه وارد می کند که دیگر برای هر کسی سرنگونی تزار به امری داده شده و مسجلی تبدیل شده بود.دیگر توهم به تزار و حکومتش به کلی از بین رفته و تا سرنگونی و پایان تزاری این تصویر از تزار به قوت خودش باقی ماند. دامنه و وسعت اعتراضات و اعتصابات کارگری به دنبال این سرکوب خونین شدت می گیرد و بیشتر شهرهای بزرگ روسیه فرا می گیرد.این اعتراضات حتی باعث می شود که دهقانان را نیز به حرکت در بیاورد و تعرض و حمله بر علیه تزار و مالکین از طرف دهقانان به سرعت شکل می گیرد.

طبقه کارگر روسیه به نسبت آگاهانه تر در اعتراضات شرکت می کند و باید گفت این طبقه برای اولین بار در این انقلاب خواسته های سیاسی مانند آزادیهای سیاسی و مجلس موسسان را مطرح می کند.سربرآوردن شوراها،کمیته ها و تشکلهای توده ایی کارگران و دخالت فعال این تشکیلاتها در انقلاب موقیت انکارناپذیری را به این طبقه می دهد.نماینده های شوراهای کارگری در مجمعی که برگزار می کنند و در آن تصمیم می گیرند که از میان این نماینده ها تعدادی را به عنوان هیئت اجرایی انتخاب کنند که در غیاب شورای نمایندگان مسائل پیش رو را رفع و رجوع کنند.طبق تصمیم شورا قرار است که نمایندگان احزاب بلشویک،منشویک و اس آر هم در هیئت اجرایی حضور داشته باشند که از طرف بلشویکها کسی به اسم رادین و از طرف منشویکها با اینکه تروتسکی رسما از منشویکها استعفا داده ولی به عنوان نماینده آنها شرکت می کند.در این موقعیتی که شورا نمایندگان بدست می آورد قابل ذکر است بطوریکه مردم و کارگران برای رفع ورجوع مشکلات و کارهایشان به جایی اینکه به مراکز دولتی رجوع کنند به شورا رجوع می کنند و این در حالی است که شورا این موقعیت و مسئولیت را برای خود نمی خواهد.سیر مبارزاتی ادامه دارد و اعتراض بر علیه حکومت تزار هر روز در حال فزونی است .شورا برای ادامه مبارزه تاکتیک اعتصاب را به عنوان ابزار مبارزه انتخاب می کند. رژیم تزار عقب نشینی می کند و دست به رفرمهای می زند و یا قول آن را می دهد و در همان حال سیاست بی توجهی به اعتصابات را پیش می برد .واین تاکتیک رژیم تزار در نهایت باعث فرسوده شدن اعتصابیون می شود و باعث رواج یاس و استیصال در میان اعتصابیون می شود.شرایط سخت زندگی ،گرسنگی و کمبود شدید امکانات معیشتی و نبود برق و آب و... که در نتیجه اعتصاب  بوجود آمده بودند به این استیصال دامن می زد. به طوری که در اواخر سال ۱۹۰۵ در نتیجه فراخوان اعتصاب تزار قول رفرمهایی را می دهد و با اینکه شورا و احزاب با آن مخالفت می کنند اما در نتیجه بلاتکلیفی سیاسی مردم و همچنین تما آن نا امیدی و استیصالی که در نتیجه بی ثمری اعتصاب سرف دچار آن شده بودند قولهای تزار از طرف کارگران و مردم با استقبال روبرو شد و قسمت اعظم کارگران به سر کارهایشان برمی گردند. قولهای تزار هیچ که به اجرا در نمی آید بلکه حکومت به تدریج که کنترول ارتش و حتی دهقانهارا به دست می آورد تعرض به شوارها ی کارگری را از جمله شورای نمایندگان را شروع می کند و در ماهها ی آخر 1905 اقدام به تعرض متقابل شورا در مقابل حکومت  راه به جایی نمی برد و همه دستگیر می شوند.تروتسکی که در موقعیت رئیس شورای پتروگراد قرار دارد همراه دیگیر اعضای شورا دستگیر و به صورت علنی محاکمه می شوند و به زندان محکوم می شوند.تروتسکی در راه تبعید به سیبری البته می تواند فرار کند. انقلاب با این تعرضات از طرف تزار دیگر شکستش مسجل شده است اما با این حال هنوز مقداری از آزادیهای سیاسی در جامعه وجود دارد و فضا برای فعالیتهای سیاسی احزاب هنوز وجود دارد و هنوز نوعی توهم و امید که در این فضای باز سیاسی بتوان فعالیت سیاسی کرد مخصوصا از طرف منشویکها وجود دارد.انقلاب و شکست انقلاب اگر در خارج کشور باعث انشقاق کامل منشویسم وبلشویسم البته این بار روشنتر سر دو متد سیاسی متفاوت نسبت به برخورد به انقلاب میشود اما در داخل در میان صفوف سوسیال دمکراسی نوعی حس وحدت طلبی به وجود می آید که محورش کسی جز تروتسکی نیست. وقایع و رویدادهایی که در بطن انقلاب و همچنان بعد از شکست آن رخ می دهند اگر آدم بتواند تک تک آنها را بازگو کند بدون شک برای هر فعال کمونیستی می تواند خیلی آموزنده باشند.اما چنین امکانی در این ظرف نمی گنجد و برای همین سعی می کنم آن جنبه هایی که حداقل از نظر خودم مهم هستند پوشش دهم.

۱۹۰۶تعرض تزار علیه احزاب ،شوراها و آزادیهای سیاسی که در نتیجه انقلاب بوجود آمده بود شدت بیشتر می گیرد بطوریکه تمام آن رفرمها سیاسی دوباره پس گرفته می شوند و حتی مجلس دوما هم تعطیل می شود.اعضای شوراها و فعالین حزبی بیشترشان به زندان افکنده می شوند.اختناق یک بار دیگر با شدت هرچه تمامتر حکمفرما می شود.استیصالی شدید جامعه را فرا می گیرد .کرور کرور فعال حزبی که قبلا به عضویتشان در حزب سوسیال دمکراسی افتخار می کردند الان دیگر این قضیه برایشان نوعی نقطه ضعف حساب می شود. در این پدیده دیگری به اسم مستقلیون به وجود آمد که خودشان را به هیچیک از این سازمانها نسبت نمی دادند و آدمها و فعالین خیلی زیادی بودن که اعلام استقلال کرده و نمی خواستند که با هیچیک از احزاب تداعی بشوند.مرور این تاریخ وقتی نگاه می کنی برای یک فعال کمونیست ایرانی با همه تفاوتهای که کمونیسم ایرانی و روسی در آن قرار گرفته اند نوعی از پدیده های آشنایی را تداعی می کند که از جمله یکیشون همین پدیده مستقلیون است که به وفور چپ ایران با آن دست و پنجه  و نرم می کند.مقایسه نمی کنم اما اگر کسی بتواند تاریخ حزب حکمتیست را مرور کند می توان تجارب امروزی تری را هم ارئه داد.

در هر حال وقتی به ابعاد استیصال و سرخوردگی سیاسی آن دوره که در نتیجه شکست انقلاب ،شکستی که نه در اثر سرکوب و تعرض دولتی وپلیسی بلکه در اثر ناروشنی در افق و پرچم سیاسی و همچنین ناخودآگاهی سیاسی در ترسیم نوع پیروزی و یا انتظاری که از آن می رود.شکستی که در اثر فرسودگی و ناکارآمدی تاکتیکهای انقلابیون و رهبری انقلاب و ابهام در استراتژی و هدف نهایی انقلاب بوجود آمد متوجه می شوی که عمق و ابعاد چنین شکستی به مراتب سنگین تر و هزینه بردارتر است.به طوری که جامعه روسیه چنان رکود سیاسی ورکود انقلابی را فرا می گیرد که امید به عروج دوباره انقلاب در این دوره تقریبا برای بیشتر اپوزسیون تزار به امری نا ممکن بدل می شود.

از شکست انقلاب ۱۹۰۵ جمعبندیهای متفاوتی از طرف سه دیدگاه شده است که سعی می کنم به طور خلاصه آنها بپردازم.

1-جمعبندی منشویکها

از طرف منشویکها مارتف انقلاب ۱۹۰۵ را جمعبندی می کند و پایه جمعبندی اش روی متدی سوار است که منشویسم را به عنوان یک جریان نمایندگی می کند.یعنی اینکه مارتف در جمعبندی اش روی سه نکته مهم از نظر خودشان تاکید می کند و فکر می کنند که انقلاب ۱۹۰۵ دارای چنین خصلتهای بوده است.نکته اول اینکه مارتف تاکید می کند که انقلاب سوسیالیستی بدون وجود یک پرولتاریای قدرتمند ممکن نیست . دوم اینکه بدون رشد سرمایه داری روسیه امکان رشد و قدرتمند شدن پرولتاریا در این کشور وجود ندارد و سوم اینکه سرمایه داری روسیه بدون از میان برداشتن تزاریسم به عنوان مانع اصلی انقلاب نمی تواند رشد کند و در نتیجه انقلاب آتی خصلت بورژوایی و دمکراتیک دارد . این تز دو مرحله ایی کردن انقلاب است که پیشتر به آن اشاره کردم بطوریکه بین مرحله انقلاب دمکراتیک و مرحله انقلاب سوسیالیستی فاصله ایی به قدمت تاریخ می افتد و قرار است که در این فاصله پرولتاریا همچنان متحد بورژوازی باقی بماند و یا در بهترین حالت به عنوان نیروی فشاری باشد تا بورژوازی انقلابش را به بهترین شکل ممکن به سرانجام رساند.

2-جمعبندی بلشویکها

لنین از طرف بلشویکها این تجربه را جمعبندی می کند.لنین در این جمعبندی روی نکات مهمی انگشت می گذارد که سعی می کنم تیتروار به آنها اشاره کنم.از نظر لنین پرولتاریا روسیه در این انقلاب نشان داده که فقط مشتاق در هم کوبیدن استبداد است بلکه از آمادگی باری چنین حرکتی هم برخوردار است. طبقه کار با اذعان به اینکه بورژوازی روسیه نه می خواهد و نه می تواند به تنهایی انقلاب دمکراتیک را به سرانجام رساند درنتیجه این طبقه باید خود راسا وظیفه انجام دادن انقلاب دمکراتیک برعهده گیرد.تجربه انقلاب ۱۹۰۵ نشان داد که تاکتیک اعتصاب عمومی به تنهایی و اگر به سطح عالیتر که همان قیام مسلحانه است ارتقا نیابد نتیجه ای جز شکست و فرسودگی نخواهد داشت.در نتیجه قیام به عنوان ابزاری مهم در جهت سرنگونی استبداد و گرفتن قدرت سیاسی به یکی از داده های لنین تبدیل می شود.لنین روی این تاکید دارد که انقلاب آتی روسیه یک انقلاب سوسیالیستی است .در همان حال معتقد بود بدون شرکت و دخالت در تحول جامعه امکان رسیدن به چنین هدفی ممکن نیست.دیکتاتوری کارگران و دهقانان قرار است ابزار شرکت در چنین پروسه ایی باشد.لنین میان انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی به هیچ وقفه ایی قائل نیست و معتقد است که در سیر حرکت به سوی انقلاب سوسیالیستی طبقه کارگر تنها خواهد ماند اما در همان حال بر این باور دارد که سوسیال دمکراسی می تواند قشر پایین جامعه و همچنین دهقانان را با خود بیاورد و همچنین از پشتیبانی بین المللی طبقه کارگر جهانی نیز برخوردار باشد  .لنین تاکید دارد که پایه ها و هسته های اصلی حزب سوسیال دمکرسی روسیه ناگزیر طبقه کارگر شهری و صنعتی خواهد اما در همان حال تاکید دارد باید تمام کسانی که خود را علاقه مند و هوادار سوسیال دمکراسی مانند پیشه وران ،بینوایان ،سربازان ،ولگردان و فاحشه ها هستند باید در کمیته های حزبی متشکل شوند و تنها به آن شرط که آنها افق و برنامه سوسیال دمراسی را بپذیرند ونه سوسیال دمکراسی تحت تاثیر افق آنها قرار گیرد.این است تیز بینی و دوربینی سیاسی و آن نوع پراتیسیسم انقلابی که تا به قدرت رسیدن طبقه کارگر در روسیه لنین نماینده تمام و کمال آن بود.

3-جمعبندی تروتسکی

فرم جمعبندی تروتسکی با جمعبندی لنین خیلی متفاوت نیست اما در متد ی که به کار می برند به شدت متفاوت هستند.به طور خلاصه با اینکه تروتسکی با تز انقلاب مداوم موافق است اما در نهایت ایشان به این تز دو پا می دهد یعنی اینکه تروتسکی فکر می کند بدون انقلاب در کشورهای غربی گذار از مرحله انقلاب دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی در روسیه ممکن نیست .با اینکه تروتسکی به تزش ظاهر انترناسیونالیستی و عامه پسندی می دهد اما نتیجه عملی چنین تزی چیزی جز به حاشیه راندن امر قدرت گیری و دست بردن به قدرت سیاسی از طرف طبقه کارگر نخواهد بود.منشویسمی است که ظاهری رادیکال به آن داده شده است.

 

 

دوره بعداز شکست انقلاب ۱۹۰۵

گفتم که شکست انقلاب جدا از اینکه دست حکومت تزار را بازتر کرد برای حمله به شوراها  و تشکلهای توده ایی کاگری و اجتماعی و در ادامه توانست برآن فضای باز سیاسی که در روند انقلاب بوجود آمده بودند را دوباره تسلط یابد و اختناق تزاری را حاکم سازد. فعالیت احزاب دوباره ممنوع می شود و از انتشار نشریات سیاسی ممانعت به عمل می آید وبیشتر فعالین سیاسی و شورایی به زندان افکنده می شوند.در این میان فعالیت سوسیال دمکراسی بیشتر حول ایجاد و حدت دو بخش آن یعنی بلشویکها و منشویکها است اما با اینکه این دوجریان کنگره وحدت برگزار می کنند اما اختلافات به طور واقعی هویتی تر و متدیک تر  از آن بود که کنگره وحدت هم نتوانست تاثیری روی آن بگذارد.در این دوره اگر منشویکها دل مشغولیشان محکوم کردنها و صادر کردن اطلاعیه ها بود و بیشتر چشم انتظار سیر وقایع بودند وبیشتر روی فعالیتهای غیر سازمانی و اجتماعی تر تکیه کرده بودند وچنین هدفی آنها را به هم گره می زد .برای بلشویکها اما ایجاد سازمانها و تشکیلاتهای حزبی مد نظر بود و بیشتر در این دوره فعالیت حزب بلشویک روی ایجاد هسته ها و فعالیت مخفی و زیر زمینی استوار بود .چسب درونی این جریان سازمانهای منضبط  و به نسبت حرفه ایی هستند که حزب را نگاه داشته اند و خود را برای جنگ و مبارزه نهایی صیقل می دهند.

روحیه ارعاب و به اصطلاح دیگر اختناق استولیپینی تا سال ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ ادامه می یابد و جامعه روسیه تا این سالها چنین شرایط اختناق وپلیسی را با خود حمل می نماید.اما به چند دلیل از سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۱تداوم اختناق برای تزار دیگر قابل اجرا نیست.در این سالها طیفی از کارگران وارد پروسه تولید می شوند که هم جوان هستند و هم مهمتر اینکه تصورو تجربه ایی از شکست انقلاب و سرکوبهای ناشی از آن را ندارند .ملیتانت هستند و پتانسیل اعتراضی بالایی بر خوردار هستند همچنین در این سالها اروپا و به تبع آن کشور روسیه تحت تاثیر معادلات جدید جهانی قرار می گیرد که در حال شکلگیری قطب بندیهای جدیدی است.از یک سو کشور آلمان به عنوان کشور سرمایه داری که به شدت رشد کرده و از بازارهای جهانی ادعای سهم بری بیشتری دارد و از سوی دیگر کشور روسیه در تقابل با امپراتوری عثمانی قصد گسترش ممالک خود را دارد .در این سالها عملا فضای جنگی تمام کشورهای اروپایی را فراگرفته و بنا بر منفعتهای جدید دارد ائتلافهای جدید هم شکل می گیرد.به طوری چنین شرایطی کشور آلمان و امپراتوری عثمانی را در کنار هم و روسیه و کشورهای انگلیس و فرانسه با هم قرار می دهد.در سال ۱۹۱۲حتی استولیپین نخست وزیر هم ترور می شود و تمام این وقایع باعث می شوند که فضای کشور روسیه هم دگگون شود.

برای سوسیال دمکراسی روسیه اما اتفاقی که می افتد این است که در نتیجه فضای جنگی  اختلافات میان بلشویکها و منشویکها دوباره سر باز می کند و اگرچه به ظاهرمسئله جنگ باعث حادتر شدن این اختلافات شد اما در اساس این دو سنت روی مسائل مهمی از جمله تحزب ،نوع قدرت گیری طبقه کارگر و سازمان حزب ،مسئله جنگ امپریالیستی و ... اختلافات پایه ی و متدیکی داشتند و برخورد به جنگ و فضای جنگی شدت این اختلافات را آپدیت می کند ودر نتیجه انشقاق حزب بلشویک و حزب منشویک به طور قطع رسمیت می یابد.وکلا سوسیال دمکراسی سر مسئله جنگ وارد بحران عمیقی می شود. بخش بزرگی از سویال دمکراسی اروپا در این قضیه پشت دولتهی خود می ایستند و به طبقه کارگر فراخوان می دهند که در جنگ از دولت خودی و ملی دفاع کنند و وارد جنگ شوند.در این میان نقش و برخورد لنین به  مسئله جنگ خیلی بر جسته است و در کنگره ایی که   در شهر زیمر والت  بر گذار می شودو سوسیال دمکراتهای مخالف جنگ در آن شرکت می کنند، موضعی که لنین در این مورد می گیرد با اینکه در اقلیت قرار می گیرد اما به دلیل جهت و خط کاملا متمایز آن که دوباره پراتیسیسم و دخالتگری لنین  را نشان می دهد  نقش و موقعیت ایشان را و به نوعی خط لنینیستی را در سطح بین المللی مطرح می کند.لنین معتقد بود که طبقه کارگر و کمونیستها هیچ که باید این جنگ کشورهای سرمایه داری به شدت محکوم کنند بلکه همزمان باید علیه دولتهای کشورهای خود مبارزه کند و بجنگند و لوله اسلحه هایشان را به سوی دولتهای خودی برگردانند.

در هر حال در چنین فضایی اعتراضات کارگری و اجتماعی دوباره رشد می کند و فضای اعتراضی دوباره سراسر جامعه روسیه را فرا می گیرد.به نسبت دوباره  فضای فعالیت سیاسی باز می شود و حتی نشریات حزبی به صورت نیمه علنی منتشر می شوند.حتی نماینده احزاب در مجلس دوما شرکت می کنند و به عنوان مثال کامنف که یک بلشویک است به عنوان نماینده به این مجلس می رود.کارگران دوباره تشکلهای توده ایی خود را ایجاد می کنند و شوراهای کارگری دوباره در سطح وسیعی شکل می گیرند.جامعه روسیه به شدت در حال جنب و جوش است و تب و تاب انقلابی در این جامعه دوباره موج می زند.در چنین فضایی با نزدیک تر شدن به سال ۱۹۱۴هرچه بیشتر زمزمه های جنگ شدت می گیرد.بخش بزرگی از منشویکها پشت دفاع از جنگ می روند و به طبقه کارگر فراخوان می دهند که در دفاع از دولت خودی در این جنگ شرکت کند.

با شروع جنگ در سال ۱۹۱۴ سیر اوضاع یک دفعه تغییر می کند و احساسات ناسیونالیستی حتی در میان طبقه کارگر  چنان رشد می کند بطوریکه این طبقه که تا فقط یک هفته قبل از شروع جنگ با رژیم تزاری در حال جنگ و گریز خیابانی بود و اعتراضات هر روزه اش پایه های این رژیم را به لرزه درآورده بود اما فقط یک هفته بعد این کارگران به سوی کاخ تزار راهپیمایی می کنند و درمقابل تزار زانو می زنند و سرودهای ملی و میهن پرستانه می خوانند.امید به گسترش تصرفات و دستیابی به دریای مدیترانه و تصرف شهر بندری استانبول از جمله وعده هایی بودند که احساسات ناسیونالیسم روسیه را در جنگ با امپراتوری عثمانی برمی انگیخت و پیروزیهای که کشور روسیه در ابتدای جنگ به دست آورد این احساسات را صد چندان می کند.در بطن این اوضاع اعتراضات کارگری به شدت فروکش می کند به طوریکه دیگر خبری از آن نیست. توهم به زندگی مرفه تر و شرایط اقتصادی بهتر در فردای جنگ و در نتیجه جنگ بخشی از امیدهایی بود که مردم به ان دچار شده بودند و به خوردشان داده شده بود.اما این پایان کار نبود و دوباره مولفه هایی باعث شدند که کل این توهمات و امیدها مثل آورای روی سر مرد فرود بیاید.

مدت زیادی طول نمی کشد که دولت تزاری در بیشتر جبهه های جنگ شکستهای پی در پی و سنگینی را متحمل می شود.در سالهای ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷دیگر تورم گرانی بیداد می کند.قحطی و گرسنگی جامعه روسیه رافراگرفته است به طوری نان هم جیره بندی می شود بطوریکه برای هرخانواده در شبانه روز یک قرص نان در نظر گرفته می شود.مردم قدرت خریدشان را از دست داده اند باینکه فروشگاهها پر از موادغذایی هستند اما کسی توانایی خرید را ندارد.وضعیت اسفناکی که چیزی جز نتیجه جنگ نمی تواند باشد.در این اوضاع و احوال زمزمه هایی اعتراض و مبارزه دوباره در جامعه موج می زند و در فوریه ۱۹۱۷ به اوج خود می رسد.

انقلاب فوریه ۱۹۱۷

در ۲۳ فوریه ۱۹۱۷ که فکر کنم با تقویم روسی مصادف است با روز 8 مارس بر همین مبنا تعدادی از زنان بافندگی در شهر پتروگراد تصمیم می گیرند به این مناسبت فراخوان راهپیمایی را در شهر بدهند.این اقدام خودجوش حتی از طرف تنها کمیته بلشویکی که در فرایبورگ بود به شرایط جنگی مورد مخالفت قرار می گیرد.با این اوصاف فراخوان راهپیمایی از طرف زنان صادر می شود و برخلاف انتظار جمعیت وسیعی حدود ۹۰هزار نفر دراین راهپیمایی شرکت می کنند و شعارهای که کارگران می دهند نان و صلح می باشد که به ظاهر ربطی به ۸مارس هم ندارد.نه پلیس و نه ارتش این راهپیمایی را سرکوب و مورد حمله قرار نمی دهند و مردم با روحیه و خوشحالی به خانه هایشان باز می گردند.اما در روزهای بعد کارگران بیشتری به خیابانها می ریزند و شعارهای مر برجنگ و مرگ بر استبداد را می دهند.ارتش که بیشتر تشکیل دهنگانش دهقانان هستند به دلیل فرسودگی و خستگی ناشی از جنگ و برخلاف انقلاب ۱۹۰۵ در سرکوب کارگران و مردم شرکت نمی کنند. دولت در روزهای بعد سعی می کند از نیروی قزاقها برای سرکوب استفاده کند اما در نهایت آنها هم دست به سرکوب مردم نمی زنند و در بیشتر هنگهای سربازی شورش های سربازی شروع می شود و سربازان کنترول اوضاع را در دست می گیرند.مردمی که از طرف پلیس سرکوب شده بودند با کمک سربازان پادگانها را تصرف می کنند و این بار مردم مسلحانه به نیروهای سرکوبگر وارد مبارزه می شوند.شارایط بسیار پیچیده ایی است از یک طرف دولت تزار عملا فلج شده است.سیستم حمل نقل از کار افتاده و قطارها دیگر کسی را جابه جا نمی کنند.حتی تزار که دریکی شهرهای خارج پتروگراد است به دلیل نبود قطار نمی تواند به این شهر برگردد.به تزار پیشتهاد می شود که سلطنت را رها کند و پسرش را جایگزین خود کند .برادرش که از طرف به عنوان جانشین معرفی می شود اما به دلیل اینکه تضمینی برای امنیتش نیست از این سمت استعفا می دهد.در این گیر و دار بخشی از سوسیال دمکراتها براساس تجارب انقلاب ۱۹۰۵ کمیته ایی را تشکیل می دهند و فراخوان برگزاری جلسه نمایندگان شوراهای پتروگراد را می دهند.نماینده شوراهای کارگری به سرعت در جلسه شرکت کرده و در آنجا جمع می شوند.با آمدن نماینده شورای سربازان به این جلسه ،تصمیم گرفته می شود که اسم کمیته منتخب را شورای کارگران و سربازان بگذارند.

با اینکه این شورا کل امورات جامعه را رفع و رجوع می کنه و عملا نقش دولت را ایفا می کنه و بااینکه جامعه نیز این نقش را از شورا پذیرفته است اما شورا چنین نقشی را برای خود نمی خواهد.به دلیل بافت منشویکی که شورا دارد این تفکر منشویکی که حکومت و ایجاد دولت نه وظیفه آنها است بلکه تنها بورژوازی است که باید دولت را تشکیل دهد و شورا و طبقه کارگر فقط به عنوان اهرم فشار باید عمل کنند تا بورژوازی وظایف خود را تا انتها انجام دهد.بلشویسم هم در نبود دخالتگری لنینی در این دوره به کلی آچمز شده است و فعالیت ویژه تری را در دستور ندارد. با چنین متدی از طرف شورا تعدادی از نمایندگان به دوما می روند و از آنها می خواهند حکومت را تشکیل دهند. دوما از این کار امتناع می کند اما با اصرار زیادی که نمایندگان انجام می دهند تعدادی که بیشتر مشروطه خواه (کادت)هستند کمیته ایی را تشکیل می دهند تا در این مورد تصمیم گیری کنند.جلسه این کمیته تا نصفه های شب طول می کشد اما در نهایت وقتی این کمیته تصمیم می گیرد که حکومت موقت را ایجاد کند با هورا و شادی نماینده های شورا مورد استقبال قرار می گیرد. در این میان مسئله ای که توی ذوق می زند این است که وقتی نماینده کمیته می گوید که در عوض تشکیل دولت، شورا چه درخواست و پیش شرطی را برای دولت دارد و درجواب نمایندگان شورا می گویند که فقط ما را سرکوب نکنید در حالی که خود شورا قدرت را دودستی تقدیم آنها کرده بود اما این سنت هیچوقت قدرت را برای خود طبقه کارگر متصور نبوده و ایجاد دولت و حکومت را همیشه از وظایف بورژوازی دانسته است. منشویسم و خودآگاهی منشویکی برای دخالت در چنین انقلابی چیزی جز این نمی توانست باشد.

دولت موقت یا همان دولت دمکراتیک بورژوازی در همان ابتدای قدرتگیری که به آن تقدیم شده بود، سر و سامان دادن وضع جامعه  و مسئله جنگ را در دستور خود قرار داد.برای بورژوازی و دولت تازه به قدت رسیده هم سرنوشت جنگ خیلی مهم بود و برای همین اولین اقدامشان این که به مردم فراخوان بدهند که تزار دیگر نیست و مسئله حیاتی این است که دوباره باید کشور روسیه از جنگ سربلند بیرون بیاید.اما نه طبقه کارگر و نه مردم این را نمی پذیرند و مسئله برخورد به جنگ در کنار مسئله نان و زمین از مسائل محوری است که جریانات و سنتهای سیاسی بستگی به نوع برخوردشان به این مسائل از طرف جامعه مورد محک قرار می گیرند و عروج یا افول می کنند.

در این میان بلشویکها تا مقطع ماه آپریل و به دلیل اینکه هنوز لنین در روسیه نیست در برخورد به تمام این مسائل از مسئله دولت موقت گرفته تا مسئله جنگ با وجود اینکه از کمیته مرکزی حزب بلشویک استالین و کامنف هستند اما کاملا به مواضع منشویکی در می غلطند.حتی هنگامی که در روزنامه پراوداکه الان دیگر باتیراژ بالای صدهزار عدد منتشر می شود به دلیل اینکه کامنف در مقاله ای به طور ضمنی از جنگ دفاع کرده بود کارگران چاپ حاضر به پخش این روزنامه نمی شوند.در نتیجه چنین نزدیکی سیاسی مسئله وحدت دو حزب دوباره مطرح می شود و در کنفرانسی که در همین زمینه در اوایل ماه آپریل برگزار می شود و لنین با اینکه تازه به روسیه باز گشته است اما در این کنفرانس شرکت می کند.از همان ابتدای ورودش لنین جنگش را علیه تمام آن سیاستهای اتخاذ شده از طرف بلشویکها شروع می کند.ملوتوف که اولین کسی است به پیشوازش رفته است در همان برخورد اول به باد انتقاد می گیرد و گوید چیزهای که نوشته ایی اراجیفی بیش نیستند.

در کنفرانس هم در طی اولین سخنرانی اش تزهایی آپریل اش را مطرح می کند که با مطرح کردن این تزها چنان شوکی عجیبی را به کنفرانس وارد می کند و تمام شرکت کنندگان در کنفرانس به جز یک نفر که تازه بلشویک شده با ایشان به شدت مخالفت می کنند و حتی هووش می کنند و بوگدانف به لنین می گوید که دیوانه شده است .در اینجا باید اشاره کنم این تزهاروی مسائل مهمی از جمله اینکه به دلیل ماهیت بورژوازی دولت جدید این هنوز یک جنگ امپریالیستی است وکوچکترین گذشت از دفاع طلبی انقلابی از چنین جنگ غارتگرانه ای جایز نیست . پرولتاریا تنها هنگامی از جنگ دفاع انقلابی خواهد کرد که خودش در قدرت باشد. نکته مهمی دیگری که لنین در این تزها روی آن تاکید می گذارد که پرولتاریا باید آن خودویژگی انقلابی را در جهت انتقال قدرت بنا به دلیل ناآمادگی ذهنی پرولتاریا به دست بورژوازی افتاده است از خود نشان دهد وقدرت سیاسی از دست بورژوازی در آورد.همچنین تاکید براینکه تحت هیچ شرایطی نباید از دولت موقت دفاع کرد و در عوض باید ماهیت بورژوائی این دولت را برای طبقه کارگر و مردم زحمتکش روشن کرد.

لازم به تاکید است که لنین با ارائه تزهای آپریل همان تز پایه تر انقلاب مداوم را که قبلتر به آن اشاره کردم را دنبال می کند.تا مقطع انقلاب اکتبر روی آن پافشاری می کند و حزب بلشویک را با چنین استراتژی مارکسیستی از تند پیچهای خیلی سختی که در فاصله ماههای آپریل تا اکتبر باآن روبرو می شوند با قدرت می گذراند بطوریکه در ماه اکتبر حزب بلشویک حزبی صیقل دیده ،با نفوذ و کاملا پرولتری است که دارد جهش می کند که قدرت سیاسی را از بورژوازی بگیرد و انقلاب سوسیالیستی به سرانجام برساند.و در اکتبر ۱۹۱۷شرایط جامعه و موقعیت حزب بلشویک و پرولتاریای متشکل چنان آماده است که لنین در روزی که قصد تصرف قدرت را دارد می گوید اگر امروز برای قدرت گیری زود باشد فردا هم دیر خواهد وباید همین امشب تکلیف قدرت سیاسی را یکسره کنیم .مهم این است که انقلاب اکتبر اولین انقلاب کارگری بود که از با برنامه و نقشه مند به انجام رسید.الان دیگر پرولتاریا روسیه با رهبری حزب بلشویک و نقشی که لنینیسم ایفا می کنه توانسته است که قدرت سیاسی را بگیرد .پایه های خود را حداقل از نظر سیاسی تا سال ۱۹۲۱ با در هم کوبیدن مقاومتهای بورژوازی محکم کند و تکلیف قدرت سیاسی را یکسره نماید. دولت پرولتری و سوسیالیستی با اینکه توانسته است که مسئله قدرت سیاسی را فیصله دهد اما با مسائل جدیدی از جمله مسئله دهقانی و سازمان دادن اقتصاد سوسیالیستی روبرو می شود . جواب به این مسئله حتی با وجود دولت پرولتری پای جنبشهای غیر سوسیالیستی و به ویژه ناسیونالیسم روسیه را در جواب به این مسئله به میان می کشد.دولت پرولتری در دوره انقلاب برای مسئله اقتصاد در روسیه و همچنین دخالت دهقانان در سرنوشت جامعه به عنوان تاکتیک طرح نپ را یا همان اقتصاد نوین که بیشتر جوابگوی مسائل اقتصادی قشر دهقانی است به عنوان برنامه موقت اقتصادی ارائه می دهد.این برنامه را لنین تدوین می کند اما بعدها در بحثهای که بین جناحهای حزب کمونیست روسیه از سالهای ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۹ از طرف جناح استالین و شرکا این برنامه تاکتیکی اقتصادی دولت در دوره انقلابی را به  عنوان پایه های مهم  برنامه و استراتژی اقتصادی شوروی مد نظر قرار داده می شود. در بخش پایانی حتی الامکان از نگرش یک نقد سوسیالیستی مسئله پایه اقتصادی دولت شوروی را بیشتر بحث خواهم کرد.

شکست انقلاب  پرولتری ،اشاره به چند تبیین و ارائه نقدی سوسیالیستی

بسیاری از سنتهای سیاسی ،طیف وسیعی از شخصیتهای سیاسی و مارکسیستی و بخش وسیعی از جریانات و احزاب سیاسی در مورد انقلاب پرولتری روسیه اظهار نظر کرده اند و بنا به اینکه از نگرش کدام جنبش و سنت سیاسی به مسائل جهان ،به مبارزه طبقاتی و مسئله انقلاب و کمونیسم نگاه کرده باشند، این انقلاب را مورد ارزیابی و نقد قرار داده اند. اما وجهه مشخص و یا به تعبیری دیگر مخرج مشترک قریب به اتفاق این ارزیابی ها به طور عجیبی مسائل روبنایی جامعه شوروی را مدنظر قرار داده اند و پایه استدلالهای خودشان را روی این مسائل سوار کرده اند و دلیل شکست انقلاب و یا انحراف آن را با چنین متدی توضیح داده اند.

برای بخش وسیعی از چپ شکست انقلاب اکتبر را در نتیجه خیانت استالین به انقلاب تصویر میشود و برای بخش وسیعتری علاوه بر خیانت تعدادی از رهبری حزب بلشویک دلایل شکست و انحراف انقلاب کارگری در شوروی را به نبود مسائل دمکراتیک وصل می نمایند. اینکه در شوروی دوباره خفقان حاکم شد ،اینکه یکی پس از دیگری آزادیها و دستاوردهای انقلاب پرولتری پس گرفته شدند و اینکه شوراها و تشکلهای توده ای کارگری و اجتماعی اخته  و بی دخالت شدند و در نهایت اگر در شوروی یک حکومت به شدت بروکراتیک حکمفرما شد برای بخشی بزرگی از کمونیستها و به ویژه تروتسکیستها، انحراف انقلاب اکتبر را از انتخاب چنین رویکردی نتیجه می گیرند و برای بخش وسیعی ،از این فاکتورها شکست انقلاب را نتیجه می گیرند.

برای آن بخش از مارکسیستها که حکومت شوروی سابق را نتیجه نه شکست آن بلکه نتیجه منطقی چنین انقلاباتی تصویر کردند که به زعم آنها چنین انقلاباتی بنا به دلیل خصلت به شدت غیرکارگری اشان و از طریق احزاب غیرکارگری انقلابی با سازمان منظبط و فشرده به قدرت رسیده اند و آنچه در شوروی گذشت نه نتیجه شکست در ایجاد یک اقتصاد سوسیالیستی بلکه در نتیجه نوع مشخصی از به قدرت رسیدن چنین احزابی می دانستند ،مرور وقایع و تاریخ و تقابل جنبشها و سنتهای موجود در روسیه پوچی و ذهنی گری چنین استدلال های به وضوح نشان می دهد.

اما با تمام این اوصاف انقلابی با این همه عظمت چرا شکست می خورد؟ چرا با وجود اینکه انقلاب سوسیالیستی تکلیف قدرت سیاسی را یکسره و از بورژوازی خلع ید می کند اما در انجام انقلاب اقتصادی سرانجام نمی تواند موفق شود؟

تبیینهای متفاوتی به دست داده شده است اما قسمت اعظم این تبینها همچانکه اشاره کردم مسائل دمکراتیک و روبنائی جامعه روسیه را هدف گرفته اند و در تحلیلی غیر مارکسیستی و غیرماتریالیستی در تلاش هستند معلول را با معلول توضیح دهند.اما برای کمونیسم تحلیلی که نتواند پایه های اقتصادی یک جامعه را  نشان دهد و از نقد مناسبات تولیدی حاکم شروع نکند و موقعیت نیروها و مولفه های که در تولید اجتماعی شرکت دارند را روشن ننماید نمی تواند تحلیل دقیق و جامعی باشد.

وقتی در مورد روند شکل گیری انقلاب اکتبر صحبت می کردیم به طور مداوم نشان دادیم که به دلیل شرایط ویژه ایی که در روسیه هست یعنی نوع مناسبات تولید دهقانی که غالب است و همچنین عقب ماندگی روسیه از هر نظر با وجود این که  سرمایه داری و سوسیالیسم همیشه دو جنبش و دونیروی متخاصم بوده اند اما به دلیل چنین شرایط ویژه ایی در روسیه در مطالباتی  مانند خواست روسیه صنعتی و پیشرفته و متمدن که در آن آزادیهای سیاسی به رسمیت شناخته شوند این دو جنبش را در کنار هم قرار می داد. برای طبقه کارگر حداقل از نظر سیاسی با وجو لنینیسم تا روند شکل گیری ا نقلاب اکتبر در برخورد به مسائل اساسی از جمله برخوردش به مسئله جنگ امپریالیستی ،تحزب  و رابطاه اش با قدرت سیاسی و خیلی از گره گاهای دیگر توانست به آن خودآگاهی سوسیالیستی برسد که حداقل از نظر سیاسی و ایدئولوژیکی از نارودنیسم و سنت منشویکی و از ناسیونال رفرمیسم روسی و کلا سنت لیبرالی جدای ایش را نشان دهد  .اما با این اوصاف هنوز سوسیال دمکراسی روسیه برای انقلابی مخالف تزار و ناسیونال رفرمیستها و بخش وسیعی از دهقانان معترض همچنان نیروی با جذبه بود که به آن روی می آوردند.با این حال اگر سوسیال دمکراسی روسیه توانسته بود که از نظر خودآگاهی سیاسی، جدای ایش را از سنتهای دیگر نشان دهد اما در برخورد به مسئله راه حل اقتصاد سوسیالیستی این روشنی را نداشت و متاسفانه در نبود لنین و سنت لنینیستی در تعیین تکلیف اقتصادی با بحثهای که در سالهای ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۹ روی داد در نهایت راه حل اقتصادی جنبش ناسیونال رفرمیسم روسیه به پیروزی رسید.

جنبشی که رویای یک روسیه صنعتی و پیشرفته را در سر می پروراند و خواست رشد نیروهای مولده را داشت و تبدیل کردن روسیه به عنوان یک قطب اقتصادی در رقابت با غرب یکی از اهدافش بود از طرف بخشی از حزب بلشویک نمایندگی می شد. استالین به عنوان تئوریسین این جنبش و باشعار دفاع از لنینیسم طرح اقتصادی سوسیالیسم در یک کشور را فرموله کرد که اساسا طرحی بورژوایی است که تنها با طرح لغو مالکیت خصوصی و دولتی کردن مالکیت ابزار تولید اما همچنان رابطه کار و سرمایه براساس دستمزد در برابر فروش نیروی کار بازتعریف می شود.یعنی هنوز کار مزدی لغو نشده است و به جای مالکیت اشتراکی بر وسایل تولید مالکیت دولت جایگزین شده است.

بستگی به اینکه از زاویه کدام جنبش به مناسبات سرمایه داری نگاه کنید می توان به تبیینها و برداشتهای متفاوتی رسید و در نتیجه راه حل و جوابی هم که می دهی در چارچوب همین برداشتها می گنجد . به طور مثال برای کسی که سرمایه داری را در ستم بر ملیتها خلاصه کند در نتیجه حل مسئله ملی و دولت ملی می تواند جواب باشد سوسیالیسم را در این خلاصه کند ویا  اینکه اگر کسی سرمایه داری را فقط در هرج و مرج  یا آنارشی تولید خلاصه کند که این وجهه از نگرش نسبت به سرمایه داری بیشتر هم در میان چپها  عمومیت دارد در نتیجه انقلاب سوسیالیستی را در اقتصاد با برنامه و یا  برنامه ریزی تولید می بینید . البته این همان معضل اساسی بود بخش اعظم بلشویکها هم همین نگرش را دنبال می کردند.

تروتسکی در کتاب انقلابی که به آن خیانت شد با وصف اینکه به دقت نشان می دهد که بعداز حداقل یک دهه از حکومت شوروی چطوری بیشتر از ۸۰ درصد از جامعه به چه صورتی استثمار می شوند ،ارزش اضافه تولید می کنند و رونق اقتصادی به صورت نجومی بالا رفته است به طوریکه در فاصله برنامه اقتصادی ۵ ساله اول رشد اقتصادی و تولید صنعتی در شوروی ۲۵۰ برابر شده و در فقط در یکسال اول این برنامه یعنی از سالهای ۱۹۲۸تا۱۹۲۹ مبلغ سرمیاه گذاری ۴\۵میلیارد روبل بوده است و این در حالی است این در ۳۲۱۹۳۶میلیارد روبل بوده است. همچنین ادامه می دهد :"دستاوردهای بزرگ در صنعت،گشایشهای نویدبخش در کشاورزی،رشد خارق العاده تعداد شهرکهای صنعتی قدیم و ساختن شهرکهای جدید،فزونی سریع تعداد کارگران ،بالا رفتن سطح فرهنگ و خواستهای فرهنگی-اینچنین است نتایج بی شائبه انقلاب اکتبر ،انقلابی که پیامبران دنیای کهنه می خواستند در آن گورستان تمدن انسان را بیابند.ما دیگر چیزی نداریم که بر سر آن با اقتصاددانان بورژوازی مجادله کنیم.سوسیالیسم حقانیت پیروزی خود را به اثبات رسانده است ،آنهم نه بر روی صفحات کتاب سرمایه،بلکه در عرصه ای صنعتی که یک ششم از بسیط زمین را در بر می گیرد-نه با دیالکتیک بلکه بزبان فولاد ،سیمان وبرق"(برگرفته از انقلابی که به آن خیانت شد)

یا در جای دیگری اینطور می نویسد

"تعداد کل این قشر ،قشری که مستقیما در گیر کار تولید نیست بلکه فقط اداره می کند ،دستور می دهد ، فرمان می راند،عفو و تنبیه می کند-بدون احتساب معلمین و دانشجویان -باید حدود ۵تا۶ میلیون باشد. می توان این فرض را کرد که تعداد اشرافیت کارگری و اشرافیت روستائیان اشتراکی شده ،استخانویستها ، مشغول خدمت  های غیر حزبی ، اشخاص مورد اعتماد به علاوه اقوام سببی اینان ،نزدیک به همان رقمی است که که در مورد بروکراسی تخمین زدیم یعنی حدود ۵ تا ۶میلیون نفر.تعداد این دو قشر که در یکدیگر نیز نفوذ و رسوخ کرده اند توام با خانواده هایشان سر به ۲۰ تا ۲۵ میلیون نفر می زند ۱۲ یا شاید ۱۵ درصد از جمعیت-این اس پایه اجتماعی واقعی دوایر خودکامه." و در ادامه در مورد سهم بری این قشر از کل تولید اجتماعی می نویسد:

"اگر برحقوق  و کلیه خدمات غیر نقدی و نیز کلیه منابع نیمه قانونی مکمل درآمد،سهم بروکراسی و اشرافیت شورووی را از تئاترها،استراحتگاه های قصر مانند،بیمارستانها ،آسایشگاهها ،ییلاقهای تابستانی ،موزه ها ،باشگاهها ،موسسات ورزشی و غیره و غیره را بحساب بیاوریم ، آنوقت احتمالا می توانیم نتیجه بگیریم که ثروت مورد استفاده ۱۵ یا ۲۰ درصد از جمعیت کمتر از  ثروتی نیست که ۸۰یا ۸۵ درصد بقیه مورد استفاده قرار می دهند."(انقلابی که به آن خیانت شد  )

با این وجود و با نشان دادن تمام این آمارها تروتسکی تا آخرین لحظه زندگی اش همچنان بر این عقیده بود که مناسبات تولیدی حاکم در شوروی سوسیالیستی است و تولید ارزش اضافه نجومی ،استثمار شدید کار مزدی و مالکیت دولتی بر ابزار تولید هیچکدام نمی تواند نشانه و نمودهای یک اقتصاد بورژوائی حتی از نوع دولتی اش باشد.و از این بابت نوع نگرشش نسبت به سرمایه همان نگرشی بود که جناح استالین در این راستا داشتند.اختلافی اگر بود تروتسکی معتقد بود امکان برپایی اقتصاد سوسیالیستی تازه از همین نوعش در یک کشور غیر ممکن است ولی استالین در عمل امکان پذیری  بر پایی چنین اقتصادی که همان سرمایه داری دولتی باشد را نشان داد و در عمل تروتسکی در این مورد از نظر سیاسی به شدت آچمز شده بود و اجبارا تنها به نقدهای دمکراتیک از جامعه روسیه و مخصوصا دولت استالین بسنده کرد و اشکال را به طور ویژه روی رویکرد بروکراتیک دولت شوروی می دید و این جنبه از مسئله را مورد نقد قار می داد.

و اساسا یک نقد سوسیالیستی از نقد پایه های اقتصادی جامعه شوروی شروع می کند و نشان می دهد که این جامعه در نهایت دوباره تولید اجتماعی اش و مناسبات حاکمش را روی  رابطه کار وسرمایه سوار می شود. انقلاب اکتبر هیچ یک از پایه های یک اقتصاد سوسیالیستی، یعنی لغو کار مزدی و مالکیت اشتراکی بر وسایل تولید را نتوانست در دستور کار خود بگذارد و بنا به توهم و تبینی غیر مارکسیستی که از اقتصاد سوسیالیستی داشت در نهایت به برنامه اقتصادی بورژوائی  ناسیونال رفرمیسم روسیه که همان رشد صنعت و رشد نیروهای مولده بود با دولتی کردن سرمایه یا همان مالکیت دولت بر وسایل تولید به عنوان اقتصاد سوسیالیستی رضایت داد.

در نتیجه تنها وقتی مناسبات تولیدی و پایه اقتصادی جامعه ایی مشخص شود بحث روبنای جامعه را می توان مشخصتر توضیح داد یا اینطوری می توان گفت که مناسبات روبنایی جامعه از جمله آزادیهای سیاسی ،آزادی عقیده و بیان،فرهنگ و هنر ،سرکوب ،زندان و خفقان و..... همگی تابعی از زیربنای اقتصادی جامعه هستند.مشخصا اینجا در مورد روسیه بعد از ۱۹۲۳ وقتی تکلیف مسئله اقتصادی که همان ایجاد آن نوع از سرمایه داری با برنامه است که دولت کنترل آن را در دست داردو با شعار سوسیالیسم در یک کشور به انجا م می رسد .این نوع از اقتصاد که چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست که قرار است در کوتاهترین زمان ممکن باعث رشد سریع نیروهای مولده شود ،صنعت و کشاورزی رارشد دهد و روسیه را از نظر اقتصادی و رشد تولید و انباشت سرمایه های نجومی به یکی از قطبهای مطرح در دنیا تبدیل کند.در نتیجه چنین رویکرد اقتصادی تنها در صورتی قابل تحقق است که کارگر جیکش در نیاید و به شدیدترین استثمار تن در دهد.هر صدای مخالفی در جامعه و هرتشکل توده ایی و حتی کوچکترین آزادی از هر نوعش در چنین جامعه ایی بدون شک به عنوان نیروی مانع در مقابل اهداف تعیین شده قرار می گیرد و حتما به شدت سرکوب می شود.

 با این تعابیر این وارونگی در تبین از جامعه روسیه را که بخش اعظم چپ به آن معتقد هست  را باید روی پایه های خود قرار داد و نشان داد که نبود آزادیهای سیاسی و فضای دمکراتیک و همچنین سرکوب شدید و خفقان وحکومت پلیسی نه دلیل انحراف و شکست اتحاد جماهیر شوروی بلکه نتیجه منطقی اهداف اقتصادی است که جنبش ناسیونال رفرمیست ،جامعه روسیه روی آن سوار کرده بود.

   ۲۰۱۳.۰۴.۲۹