اعتراضات در جامعه ایران مدتها است وارد فازی جدید شده است، فازی که تفاوت آن با دوره های گذشته چه از زاویه طبقه کارگر و مردم آزادیخواه و چه از زاویه جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار مشهود است. آنچه مشخصه این فاز است علاوه بر محوریت رفتن جمهوری اسلامی و کوتاه نیامدن مردم از آن، رادیکالیسم اعتراضات این دوره و خصلت برجسته ضد استثماری و ضد کاپیتالیستی آن است. مستقل از دامنه خودآگاهی معترضین، خصلت ضد سرمایه داری این اعتراضات در شعار و مطالبات و شفافیت و روشنی آنها، در فاصله گرفتن از راه حلهای بورژوایی چه از درون حاکمیت و چه در بیرون آن، در اکتفا نکردن به رفتن جمهوری اسلامی و نه گفتن به آلترناتیوهای بورژوایی قابل دیدن است.

اعتراضات توده ای این دوره از دیماه ٩٦ تا آبان ٩٨ عمق، دامنه و ابعاد آنها، راه برگشتی  برای خود و هیچ جناحی از حاکمیت باقی نگذاشته است. محور این جدال از جانب مردم  آزادیخواه، تلاش برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و از جانب حاکمیت  تلاش برای بقا است. این روند خواه ناخواه به سرنگونی و رفتن جمهوری اسلامی ختم میشود. اما همچنانکه که بکرات تاکید شده است، این مسیراز زاویه تامین منافع بخش اعظم جامعه، راهی هموار نیست. علاوه براین، برای طبقه کارگر و کمونیستها و از زاویه تامین منافع بخش اعظم جامعه، رفتن جمهوری اسلامی علیرغم اهمیت آن، به معنای پیروزی و یا انقلاب ما نیست. جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، این اولین قدم در راه رهایی اکثریت بالایی از مردمی است که خواهان رفاه، امنیت و آزادی هستند. لذا نوع رفتن جمهوری اسلامی، افق و آلترناتیوهای گوناگونی که از جانب احزاب و جنبشهای سیاسی مختلف در مقابل جامعه قرار داده میشوند، خود محور جدالی بزرگ در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی و...، از همین امروز است. خصلت اعتراضات این دوره که پرچم تامین رفاه و آزادی و جامعه ای انسانی است، فضای سیاسی جامعه ایران را به درجه زیادی قطبی کرده است. افق این اعتراضات، شعارها و مطالبات اصلی آن، مستقیم مهر یک جنبش عدالتخواهانه، ضد کاپیتالیستی، مهر جنبش آزادیخواهانه طبقه کارگر را بر خود دارد. همین حقیقت امکان و شانس بزرگی را برای کمونیستها فراهم کرده است و در مقابل دست رَد را بر سینه آلترناتیوهای راست از هر نوع آن، زده است. این واقعیت، هراس را نه تنها برای جمهوری اسلامی بلکه  و بعلاوه برای کل جناح راست در اپوزیسیون هم به ارمغان آورده است.

پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و نوع سرنگونی آن، مکان جدی ای برای طبقه کارگر و کمونیستهای آن دارد. دخالت جدی در این پروسه، تامین پرچم،  سیاست و حاکم کردن یک افق رادیکال در جنبش سرنگونی، تبدیل این افق به افق و پرچم طبقه کارگر و انقلابیون در این مسیر، و عروج طبقه کارگر و شرکت متحد در این پروسه ، ابزار ما برای تامین پیروزی این طبقه است. سرنگونی جمهوری اسلامی باید به صورتی شکل بگیرد که طبقه کارگر حداقل در موقعیت بهتری قرار بگیرد تا بتواند در فردای سرنگون سرش بی کلاه نماند و حول انقلاب کارگری و برای به سرانجام رساندن آن بیشترین آمادگی و نیرو را تامین کرده باشد. واضح است در این پروسه نه تنها کمونیستها و آزادیخواهان، بلکه و بعلاوه انواع جریانات ارتجاعی شرکت دارند و به اشکال مختلف در تلاشند تا رفتن جمهوری اسلامی به قدرت گیری آنها منتهی شود. در این مسیر هزار و یک اتفاق میتواند بیفتد که حتی امروز و در این مرحله نمی توان آنها را متصورشد. باید توجه داشت از امروز تا سرنگونی، بورژوازی ایران و حاکمین بر این جامعه هزار و یک برنامه، تاکتیک و سیاست را جهت حفظ قدرت در دستور خواهند داشت. بورژوازی محلی و بین المللی همگی در هراس یک تحول انقلابی به رهبری کمونیستهای طبقه کارگر در ایرانند و ساکت نخواهند ماند. برای حفظ جمهوری اسلامی، سرکوب معترضین، جنایات و خون پاشیدن به اعتراضات تنها بخشی از ماجرا است. در صورتی که بورژوازی ایران فکر کند و به این قناعت برسد که واقعا نمیتواند جمهوری اسلامی را حفظ کند، قطعا پروژه و افقهای دیگری را برای حفظ سلطه خود، حتی بدون جمهوری اسلامی باز خواهد کرد، چیزی که از هم اکنون علائم اولیه آنرا میتوان دید. لذا یک بعد جدی ماجرا نگاه واقعبینانه به سیاست و تاکتیکهای هر دوره بورژوازی و حاکمین آن در قدرت و تلاش برای نقد، افشا و اتخاذ سیاست و تاکتیک درست در مقابل آن است. همچنانکه گفتیم باید به اوضاع کنونی و توازن قوای موجود، به نقطه ضعفها و قدرتهای خود و دشمن،  به سیاست و تاکتیکهای هر دوره آنها با چشمان باز نگریست، خونسرد و روی زمین واقعی به مقابله پرداخت و تلاش کرد کارگران و صف مبارزین این طبقه متحد تر و متشکل تر پا جلو بگذارد. امروز بیش از هر زمان زمینه واقعی برای این مهم و برای سرنگونی جمهوری اسلامی با پرچم چپ، با پرچم یک عدالتخواهی سوسیالیستی فراهم است و باید موانع آنرا دید، نگاه کرد، برسمیت شناخت و هوشیارانه راه پیشروی جنبش خود را باز کرد. از این زاویه تخاصمات ایران و آمریکا، جایگاه آن و اهداف طرفین، صف بندی در پوزسیون و اپوزیسیون حول این ماجرا از یک طرف و بعلاوه تلاش جمهوری اسلامی برای انسجامی در بالا و یکدست کردن قدرت، مشکلات و موانع آن و همزمان باز کردن چشم طبقه کارگر به حقایق پشت این سیاستها، برای ما اهمیت بسیاری دارد.  این نوشته تلاشی برای جواب به این مهم است.

 

تخاصمات آمریکا و ایران

جمهوری اسلامی بر شانه های دول غربی در دل انقلاب ٥٧ به قدرت رسید. در آن دوره و زمانی که سرنگونی حکومت پهلوی از نظر غرب اجتناب ناپذیر به نظر رسید، خمینی و ارتجاع اسلامی به عنوان مناسب ترین گزینه در دسترس در مقابل انقلابی که خصلت چپ و آزادیخواهانه داشت و در دنیایی که هنوز تخاصمات شرق و غرب جایگاه مهمی داشت انتخاب شد. این البته چه برای غرب و چه بورژوازی ایران بهترین گزینه نبود، بلکه تنها گزینه در دسترس و قابل اتکا علیه چپ بود. از روز بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا امروز تخاصمات آمریکا و ایران تقریبا با همه نوسانات خود، از هر طرف به دلایلی به عنوان یک پرچم در اهتزاز بوده است. اکنون جای پرداختن به تاریخ این تخاصمات نیست. اما در دوره اخیر این تخاصمات به نقطه اوج خود رسید و علیرغم اینکه هیچکدام از طرفین خواهان جنگ نیستند، علیرغم اینکه دولت آمریکا در موقعیتی نبود و نیست که حمله نظامی گسترده به ایران کند، اما فضای بشدت متشنج ایجاد شده، نگرانی از وقوع حمله ای نظامی در اثر هر نوع نسنجیدگی و ماجراجویی طرفین و متحدین آنها از اسرائیل تا گروههای اسلامی، بالای سر مردم ایران و منطقه قرار داشت. تبلیغات جنگی طرفین، فضای نظامی و فضای منطقه و خصوصا خلیج فارس و تبدیل آن به پادگانی بزرگ با همه اسلحه های مدرن جنگی و خطر ماجراجویی از جانب طرفین، ترس و نگرانی جدی را برای مردم منطقه و خصوصا مردم ایران ایجاد کرد.

کشتن قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس وابو مهدی المهندس، معاون فرمانده نیروهای حشد الشعبی عراق و همراهان آنها به فرمان ترامپ، فضا و تبلیغات جنگی را به اوج رساند. سرانجام موشک باران پایگاه آمریکایی در عراق از جانب جمهوری اسلامی که از قرار معلوم با اطلاع قبلی و توافق طرفین انجام گرفته بود، به عنوان جواب به ترور سلیمانی ، باعث توازنی شد که خطر جنگ و اقدامی ماجراجویانه را حداقل در کوتاه مدت در اذهان عمومی به حاشیه راند. این البته به معنای کاهش تبلیغات جنگی نبود و همچنانکه می بینیم پروپاگاند طرفین و تحریکات گروههای اسلامی در منطقه حول این ماجرا ادامه دارد. اما باید دید که اهداف طرفین در این ماجرا و عواقب آن چیست؟

 

آمریکا، ایران و محور شر

اهداف هیئت حاکمه آمریکا در تخاصمات با ایران، رام کردن جمهوری اسلامی و گردن نهادن آن به سیاستهای غرب است. آمریکا مستقل از اینکه در فضای ملتهب کنونی دست به چه ریسکی بزند یا نزند، نه خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است و نه در این سالها رژیم چینجی در دستور داشته است. استفاده ابزاری دوره ای آمریکا از اپوزیسیون راست و جریانات قومی، مذهبی و باند سیاهی، تنها با هدف فشار بر جمهوری اسلامی و رام کردن و آوردنش پای میز مذاکره و توافق است. همگی شاهدیم که اخیرا پمپئو برای جلب توجه ایران، مرخصی خدمت اکثر این اپوزیسیون(مجاهد و جریانات ناسیونالیستی متشکل در "شورای مدیریت گذار") را اعلام کرد. دولت آمریکا در تمام این دوران و به طور مشخص در دوره ریاست جمهوری ترامپ، تخاصم خود با ایران را تحت عنوان "مبارزه" با تروریسم و ایران به عنوان عامل بی ثباتی منطقه و همزمان خطر ایران اتمی بیان کرده است. اما مشکل غرب عموما و آمریکا مشخصا نه تروریسم ایران است و نه خطر ایران اتمی و نه امنیت منطقه ای  که خود یکی از عاملین اصلی ویرانی آن است. اگر مبارزه با تروریسم و عاملین ناامنی جهان جایگاهی در سیاست دولتها داشت، سران بسیاری از کشورهای بزرگ جهان به جرم نسل کشی، توحش و جنایت و اشاعه تروریسم دولتی و غیر دولتی و به عنوان عاملین ناامنی جهان، میبایست هزار بار محاکمه شوند. بی تردید در چنین شرایطی رهبران مختلف آمریکا در ردیف اول مجرمین قرار داشتند.

معضل واقعی آمریکا به هم خوردن توازن قدرت در دنیا، عروج قدرتهای بزرگ اقتصادی از جمله چین، هند، روسیه و...، افول موقعیت آمریکا در جهان و تلاش برای مقابله با حقیقتی است که امروز از چشم کسی پوشیده نیست. تقابلی که در یک دهه گذشته خاورمیانه را به میدان جنگهای نیابتی، و مردم منطقه را به قربانیان آن تبدیل کرد. در این دوره ما شاهد خونین ترین و هولناکترین بمبارانهای وسیع در کشورهای مختلف خاورمیانه بوده ایم. لیبی، سوریه، عراق و یمن مرکز این جدالهای و همزمان قلتگاه صدها هزار انسان بیگناه و آوراگی و خانه خرابی دهها میلیون از ساکنین این منطقه است. دیکتاتوری قذافی، اسد، مبارزه با داعش که در دامن خود دولتهای غربی پرورش یافت، و امروز ایران اتمی و نقش آن در خاورمیانه، سر سوزنی با حقایق پشت این جنگها و اهداف آن نزدیک نیست. جدال با چین و قطبهای اصلی اقتصادی جهان، انشقاق در جبهه متحد دیروز آمریکا، فاصله  واختلاف با اروپا وتلاش آمریکا برای حفظ موقعیت رو به افول خود، با به رخ کشیدن قدرت نظامی و میلیتاریسم و قُلدری و زورگویی دنبال میشود، سیاستی که مردم منطقه تاوانش را میدهند. ایران اتمی و نقش بی ثباتی آن در خاورمیانه، مستقل از نقش مخرب جمهوری اسلامی در منطقه، بهانه اند. هیئت حاکمه آمریکا ابتدا کره شمالی را به عنوان محور شر انتخاب کرد و به تهدید این کشور پرداخت که سرانجام با دخالت چین عقب نشست. امروز ایران قرار است بهانه ای برای کشمکش و تحمیل میلیتاریسم غرب در منطقه باشد. فاکتورهای دیگری قطعا در این میان و در تهدیدات ترامپ و کشتن قاسم سلیمانی و...، از جمله وضع داخلی خود آمریکا و انتخابات در راه تاثیر داشته اند.

اقدام نا سنجیده آمریکا و شخص ترامپ در کشتن سلیمانی، بهانه ای به جمهوری اسلامی داد و امکانی طلایی را برای آنها جهت مقابله با مردم آزادیخواه ایران با پرچم "در جنگ بودن با آمریکا" فراهم کرد. ترامپ فکر میکرد با این کار، فشاری جدی به جمهوری اسلامی خواهد آورد و او را مجبور میکند، در موقعیت ضعیفتری پای میز مذاکره نشسته و با آنها توافق کند. توافقی که نسبت به برجام درجه ای حتی ناچیز، منافع آمریکا را بیشترتامین کند. مهم در این میان موفقیت آمریکا و ترامپ و همراهان او به عنوان پیروز در یک دوره تخاصم بعد از برجام است. اما مستقل از اینکه نفس کار آمریکا و کشتن یکی از مقامات بالای ایران در خاک کشور دیگری بدون اینکه در حالت جنگ باشند، چه باری دارد، پیش بینی ترامپ مبنی بر تسلیم شدن جمهوری اسلامی هم درست از آب در نیامد. توافق آمریکا و یا سکوت و کوتاه آمدن او در مقابل ایران و موشک باران پایگاه آمریکا در عراق، هزینه ای بود که ترامپ و هیئت حاکمه آمریکا بابت ریسکی که مرتکب شدند، در مقابل جمهوری اسلامی تقبل کردند.

 

تخاصم و فضای جنگی، فرجه ای طلایی

جمهوری اسلامی در دوره ای تعیین کننده قرار دارد و خطر سرنگونی توسط کارگران و اقشار محروم جامعه، متوهمترین عناصر حاکمیت را در تب و لرز گرفتار کرده است. کشتن قاسم سلیمانی هر چند ضربه ای جدی به جمهوری اسلامی بود، اما فرجه ای طلایی برای ایران ایجاد کرد تا یک بار دیگر ضمن افزایش فضای جنگی در جامعه ایران، پرچم ضد آمریکایی خود را علم کند. تلاش جمهوری اسلامی برای مقابله به مثل با آمریکا در مقابل کشتن سلیمانی و یارانش، قبل از هر چیز، تلاش برای نشان دادن قدرت نظامی و توان حاکمیت در مقابل مردم معترض ایران بود. ایران در این دوره حساس به چنین فضا و مقابله ای از زاویه مشکلات خود و عقب راندن مردم آزادیخواه نیاز داشت. مستقل از مراسمهای سوگواری برای سلیمانی و بسیج همه جانبه برای آن و فضای سنگینی که در آن مدت به جامعه ایران تحمیل کردند، موشک باران پایگاه آمریکا در عراق، حلقه تکمیلی حاکمیت با هدف مستاصل کردن مردم آزادیخواه و وقت خریدن برای خود و بعلاوه کسب موقعیت "قهرمانیِ" در منطقه مقابل زورگویی آمریکا بود. بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی مدعی اند که موشک باران پایگاه آمریکا یک نمایش بی محتوا بوده است. این تصویر واقعی نیست و بیشتر بیان آرزوی خود این اپوزیسیون و بعلاوه سکوت و همراهی عملی آنها با آمریکا است که از سر ضدیت با جمهوری اسلامی اعلام میشود. مسلم اینکه خود جمهوری اسلامی از قبل به آمریکا خبر داده و لذا پایگاه مذبور یا خالی از سکنه یا نیروی آن در جای امن پناه گرفته بودند، به این معنا ممکن است تصویر نمایشی از این ماجرا معقول به نظر آید. اما این نگاه بیش از اندازه سطحی و دلبخواهی است.اینکه دولتی بتواند آمریکا را به عنوان قدر قدرت دنیا و ژاندام خودگمارده مجبور کند تن به چنین معامله ای بدهد ، در دنیای واقعی به عنوان برد ایران به حساب خواهد آمد. همچنانکه گفتم این هزینه اقدام ناسنجیده ترامپ در کشتن سلیمانی و همراهان او بود.

ایران قطعا در این دوره به فضای جنگی و میلیتاریسم نیاز دارد. این نیاز اساسا به عنوان بهترین ابزار در مقابل مردم آزادیخواهی است که خواهان رفتن جمهوری اسلامی هستند. در همین راستا و برای تامین این مهم، جمهوری اسلامی اهداف منطقه ای خود را هم دنبال میکند. ایران قدرتمند و مدعی در خاورمیانه نه تنها ابزاری علیه مردم آزادیخواه است، بعلاوه وسیله ای برای بسیج ناسیونالیسم ایرانی در خدمت حاکمیت است. بی خود نیست که در مرگ قاسم سلیمانی رضا پهلوی های ایران لال میشوند و سَیلی از شاعر، نویسنده و ناسیونالیست لباس عزا میپوشند. مردمی که در مراسمهای سلیمانی شرکت کردند، حداقل بخشی از آنها از سر ناسیونالیسم و شرکت در مراسم عزای "سردار ملی" ایران، کسی که از نظر آنها "قهرمان" جنگ با داعش و مانع کشیدن جنگ داعش به ایران بود، به این مراسمها پیوستند. قاسم سلیمانی یکی از شخصیتهای برجسته و مهم جمهوری اسلامی و کل ناسیونالیسم ایرانی بود.

فاکتور دیگر حساب باز کردن جمهوری اسلامی روی نفرت بالای مردم خاورمیانه از آمریکا است. او میخواهد با بلند کردن پرچم ضد آمریکایی، احساس به حق مردم خاورمیانه علیه آمریکا و جنایات آن در منطقه را بخرد. باید توجه داشت مستقل از کشتار یک میلیون انسان در عراق توسط آمریکا و همپیمانان او، علاوه بر ویرانی چند کشور خاورمیانه که آمریکا یک پای جدی و یک عامل اصلی آن است، دنیای عرب ، حیات خلوت آمریکا و کشورهای "عربی" در ذهن مردم به عنوان نوکران دست به سینه آمریکا بوده اند. احساس حقارت در دنیای عرب و احساس اربابی آمریکا، پدیده ای تاریخی و بسیار بزرگ است. اسرائیل و توحش چند دهه او در فلسطین و کشتار مردم بیگناه این منطقه و پشتیبانی دولتهای مختلف آمریکا از دولت اسرائیل، اقدامات اخیر و یک جانبه ترامپ در توافق با نتانیاهو و به اصطلاح طرح "معامله قرن" که چیزی جز بی حقوقی بیشتر فلسطینی ها نیست، همگی زخمی عمیق و تاریخی بر قلب صدها میلیون انسان خصوصا در دنیای عرب گذاشته است. نقش مخرب دول غربی و خصوصا آمریکا نه تنها در این منطقه که بعلاوه در آمریکای لاتین و آفریقا و دهها کودتایی که کرده است، مورد نفرت مردم جهان و خصوصا مردم این کشورها است. اینکه در خاورمیانه علاوه بر آمریکا کشورهای دیگری مانند روسیه، ایران، ترکیه، عربستان، اسرائیل، قطر و حتی کشورهای اروپایی، نقش داشته اند، اما هیچ دولتی به اندازه آمریکا در دنیای ما نقش مخرب نداشته است. هیچ دولتی دنیا را حیاط خلوت خود نمیداند، هیچ دولتی مثل آمریکا خود را ژاندارم جهان ندانسته، هیچ دولتی تا کنون نتوانسته است هر جای دنیا منافعش ایجاد کند، بتواند راسا حمله کند، ترور کند، نیرو بفرستد، بمباران و جنایت کند. آمریکا این را حق خود میداند. آمریکا مدعی است در همین چند ماه گذشته بیست هزار نیرو وارد منطقه کرده است.

تاریخ جنایات آمریکا از بکارگیری بمب اتم در ناکازاکی و هیروشیما تا حمله به ویتنام، از جنگ در افغانستان تا حمله به عراق و متعاقبا کشورهای دیگر، منحصر به فرد است. لذا نفرت عمیقی در میان جهانیان و خصوصا در کشورهای خاورمیانه و... از آمریکا در قلب صدها میلیون انسان خوابیده است. جمهوری اسلامی تلاش میکند برای نجات جان خود از دست مردم ایران نه تنها فضای جنگی و نظامی را بر سر مردم ایران نگهدارد که بعلاوه روی این نفرت به حق از آمریکا سرمایه گذاری کند و از آن سود جوید. او تلاش میکند با این حربه نه تنها موقعیت خود را در منطقه حفظ کند، بلکه همه جریانات تروریستی و باند سیاهی اسلامی را هم حول ضدیت با آمریکا و سیاست خود جمع کند. یک پای جدی این تلاش امروز حول خواست بیرون رفتن آمریکا از عراق دنبال میشود. امروز عراق عملا به مرکز این جدال تبدیل و مردم عراق مستقیما قربانی دعوای این دو دولت جنایتکار هستند. مقتدا صدر طرفدارایران نیست و اما امروز حول مخالفت با حضور آمریکا در عراق، به عنوان متحد ایران ظاهر میشود. جمع کردن جریانات اسلامی شیعه از حشدالشعبی تا مقتدا صدر، حزب الله لبنان و... در ایران که چند روز گذشته اتفاق افتاد، در همین راستا است. حملات پراکنده موشکی علیه سفارت آمریکا در عراق، مستقل از اینکه کار کدام گروه اسلامی باشد، در خدمت ادامه فضای جنگی و نظامی در منطقه و مشخصا در ایران است.

باید اذعان کرد که در سه دهه گذشته خلا ای در منطقه وجود داشت، خلا یک جریان جدی اجتماعی که در مقابل قلدری آمریکا، در مقابل اشغال عراق و در بسیاری کشورهای دیگر، از زاویه دفاع از مردم محروم و منافع آنها، بایستد و مقابله کند و مردم را حول یک سیاست انقلابی و آزادیخواهانه متحد کند. در عراق یک دوره کنگره آزادی عراق توسط حزب کمونیست کارگری عراق درست شد که به اهداف مطلوب خود نرسید. در نبود چنین جریان جدی و بانفوذ قدرتمندی، جریانات ارتجاعی با پرچم ضد اشغال، ضد زورگویی و قلدری آمریکا و متحدین او به میدان آمدند، نیرو گرفتند و پایی از قدرت شدند و امروز خود موی دماغ مردم و هر نوع تمدنی هستند. توحش و بربریت دول غربی و در راس آنها آمریکا و متحدین او این امکان را فراهم کرد که مردم محروم به دام جریانات اسلامی و جنایتکار بیفتند و از ترس، از نفرت علیه جنایات آمریکا به پیاده نظام ارتجاع دیگر تبدیل شودند. به افغانساتن نگاه کنید، عراق و فلسطین و لبنان و دهها کشور دیگر را ببینید. توحش اسرائیل امکان رشد و ماندگاری حماس در فلسطین و حزب الله لبنان را داده است. توحش آمریکا در عراق زمینه رشد جریانات جنایتکار و اسلامی نوع مقتدا صدر و حشد الشعبی و ... را ایجاد کرده است. جمهوری اسلامی در کل چهل سال گذشته با پرچم ضد امریکایی یک پای این اتفاقات و متحد این جریانات بوده است و امروز نیز به عنوان راه نجات خود از انقلاب در ایران و علیه مردم انقلابی بار دیگر پرچم ضد آمریکایی را بلند کرده است.

 

عروج یک "ترامپیست" در سیاست ایران

بخش جدی ای از اپوزیسیون جمهوری اسلامی از راست تا چپ پرو آمریکایی اند. اینجا قصد پرداختند به این ماجرا و تاریخ آن ندارم. مستقل از اپوزیسون راست و چپ پرو غرب، مستقل از جریانات ناسیونالیست کرد که همیشه آرزوی به بازی گرفتن از جانب آمریکا را داشته اند، بسیاری از اپوزیسیون "چپ" نیز در این دوره سیاست مستقلی از دیگران نداشتند. کل این اپوزیسون نه تنها در بحران خاورمیانه، در جنگ علیه داعش، در حمله به موصل، مواضع کم و بیش مشترک و پرو آمریکایی داشتند، بعلاوه در دوره اخیر نیز، زبان همه از نقد قلدری هیئت حاکمه آمریکا از کار افتاده بود. این اپوزیسیون حتی جناح چپ آن نیز، از سر ضدیت با جمهوری اسلامی و استیصال و درماندگی خود، پرو ترامپ ظاهر شدند. آنها در حقیقت، در دل جدال و تخاصمات آمریکا و ایران در ماجرای کشتن سلیمانی و اتفاقات متعاقب آن، صورت مسئله را از هیئت حاکمه آمریکا پذیرفتند. سکوت کامل آنها در این دوره و در مقابل قلدری و گردن کشی ترامپ دیدنی بود. همچنانکه اشاره کردم آمریکا حق خود میداند به هر کجای دنیا لشکر بکشد، بمباران کند، و هر مخالف خود را هر زمان بخواهد و منافعش ایجاد کند، ترور کند و از بین ببرد. مخالفت این اپوزیسیون با جمهوری اسلامی و محدود نگری و اپورتونیسم آن، مانع دیدن مخاطرات هیئت حاکمه آمریکا  "حق" ژاندارمی او بر جهان بود. گفتن از جنایت کاری جمهوری اسلامی و نقش مخرب آن در خاورمیانه، عملا شد همه چیز و نادیده گرفتن و سکوت در مقابل ترامپ و همراهان او. اگر به مواضع سیاسی آنها نگاه کنید، جز شعارهای "تند و تیز" علیه جمهوری اسلامی، چیز دیگری پیدا نمیکنید. اینکه دولت آمریکا حق خود میداند هر وقت خواست، به هر شیوه دوست داشت، در هر کشوری هر مخالفی را مستقل از ماهیت او ترور کند، برای این اپوزیسون علی السویه بود. همه بلااستثنا بعد از ترور قاسم سلیمانی و همراها او، به تضعیف جمهوری اسلامی و نزدیک تر شدن سرنگونی او پرداختند، انگار توفیق ترامپ عینا موفقیت آنها و کمک به سرنگونی جمهوری اسلامی است. در مباحثات آنها تنها یک زنده باد ترامپ کم بود. تقریبا همه از سر مخالفت با ایران، از قلدری و زورگویی آمریکا چشم پوشیدند و دخالت او را نه تنها نادیده که عملا و در این اتفاق مثبت دانستند.

همچنانکه اشاره کردم این اپوزیسیون صورت مسئله را از هیئت حاکمه آمریکا پذیرفته است. کسی این صورت مسئله را امروز میپذیرد فردا نمیتواند، نسبت به حمله آمریکا مثلا به حکومت کارگری، ترور رهبران و فعالین او، مخاطراتی که هر حاکمیت انقلابی را در ایران و هر کشور دیگر تهدید میکند، مقابله ای جدی کند. بعلاوه به فرض تضعیف جمهوری اسلامی با اقدام امریکا، حتی به فرض "سرنگونی" جمهوری اسلامی توسط آمریکا، از فردای این ماجرا، کسی فرش قرمز برای قدرت گیری مردم آزادیخواه، طبقه کارگر و هیچ نیروی مترقی، پهن نمیکند. مستقل از اینکه هر نوع دخالتگری آمریکا در ایران، هر نوع جنگ و بمبارانی، هر نوع فضای جنگی و هر ترور و غیره ای، حاشیه ای کردن مردم آزادیخواه و دخالت آنها است، به عمر جمهوری اسلامی خواهد افزود و امکانی را به حاکمین بر ایران خواهد داد برای عقب راندن اعتراضات به حق طبقه کارگر و مردم آزادیخواه.

بی تردید هر نیروی کمونیستی، هر جریان عدالتخواه و هر فعال برابری طلبی، باید فاکتور دخالتگری غرب در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و بعد از آن را به عنوان یک فاکتور به حساب آورد. آمریکا تا آخرین لحظات هم علیه انقلاب کارگری در کنار جمهوری اسلامی خواهد ایستاد، چیز که در گذشته و حال در ایران و همه جهان شاهدش بوده ایم. تلاش ما برای سرنگونی جمهوری اسلامی، برای محاکمه رهبران و نمایندگان آن، سر سوزنی ما را به غرب، به آمریکا و هیچ ارتجاعی نزدیک نمیکند. آمریکا و ایران چه در صلح باشند و چه در جنگ، برای بشریت آزادیخواه، برای طبقه کارگر در آمریکا و ایران و جهان، جز محنت و مرات و محرومیت ارمغانی ندارند. متحدان ما در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی طبقه کارگر و مردم متمدن جهان است. ابزار کوتاه کردن دست آمریکا و دول مرتجع منطقه و دخالتگری آنها در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و فردای آن، در میدان بودن طبقه کارگر متحد و حمایت و همبستگی جهانی از آن است.

 

یک هسته فشرده از ارتجاع

هیچ جناحی در حاکمیت نیست، که خطر سرنگونی نظام را بیخ گوش خود احساس نکند، اگر اختلافی در بالا هست، بر سر چگونگی بقا است. اعتراضات  آبان ماه نشان داد که دیگرسرکوب کارساز نیست و بازگشت جامعه به چند دهه قبل و راه انداختن بساط کشتار و جنایت راه به جایی نمیبرد و از توان حاکمیت خارج است. خامنه ای همراه با سپاه و جناح اصولگرا، علاوه بر کوبیدن بر پروپاگاند جنگی و برافراشتن پرچم ضد آمریکایی، یکدست کردن بالای حاکمیت را نیز به عنوان راهی برای نجات خود در پیش گرفته اند. از مدتها قبل تلاش بخشی از حاکمیت ایران، به رهبری شخص خامنه ای، یکدست کردن بالا و انسجام ارتجاع اسلامی بوده است. در این راستا تغییراتی در میان مقامات بالای سپاه، مرکز اطلاعات و ارتش و... به عمل آوردند. اما امروز و با علم به خطر سرنگونی، بیش از هر زمانی سعی میکنند، جایگاه سپاه پاسداران، سپاه قدس و اصول گرایان را محکم و نه تنها اصلاح طلبان را در گوشه ای کیش و مات کنند، بعلاوه توان و قدرت امثال روحانی و ظریف و ... را نیز محدود کنند. پا به پایی تبلیغات جنگی علیه آمریکا، تلاش میکنند، هسته اصلی قدرت را نیز در دست خود نگهدارند. انتخابات این دوره و حذف وسیع مخالفین درونی و تصفیه بالایی از آنها به اضافه حملات به ظریف و روحانی و... تماما در این راستا است. قرار است شکاف در بالا با تصفیه مخالفین درونی نظام حل شود و امکان مقابله یکدست با اعتراضات طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را فراهم کنند.

اما این سیاست شمشیر دولبه است. آنها از طرفی یک هسته منسجم ارتجاعی و یکدست را در بالا ایجاد میکنند و به این اعتبار حاکمیت را در مقابل مردم یکدست میکنند. اما مستقل از اینکه حتی با چنین اقدامی امکان عقب راندن اعتراضات وسیع توده ای ممکن نیست، خصوصا در شرایطی که هیچ امکان و افقی برای بهبود و حل معضلات اقتصادی در چشم انداز نیست، بعلاوه کوچک کردن بالا یکی از ریسکهای بزرگ آن، راندن صفی بزرگ از حاکمیت، به صف مخالفین و حتی سرنگونی طلبان است. کوچک کردن بالا یک هسته فشرده ارتجاعی را تامین میکند اما به همان اندازه، قدرت کل نظام را کاهش و در مقابل مردم بپاخواسته تضعیف میکند. به هر میزان این هسته کوچکتر شود، به همان میزان دامنه قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی در میان کل ارگانها و طرفداران حاکمیت هم کوچک خواهد شد و صف مخالفین از قدرت رانده نیز افزایش می یابد.

 

آیا با این سیاستها نجات حاکمیت ممکن است؟

توان سرکوب جمهوری اسلامی با هر اندازه فشردگی ارتجاع در بالا، دامنه وسیعی نمیتواند داشته باشد. هر سیاستی که جمهوری اسلامی در پیش گرفته و علیرغم حمله همه جانبه در آبان ماه و کشتن بیش از ١٥٠٠ نفر از معترضین، علیرغم مراسمهای وسیع برای سلیمانی به عنوان سردار ملی ناسیونالیسم ایرانی، علی رغم تهدیدات و ادامه دستگیری و خط و نشان کشیدن برای معترضین، علیرغم فضای جنگی و تبلیغات وسیع ضد آمریکایی و تهدیدات آمریکا، در اولین قدم و با سرنگونی هواپیمای اوکراینی امکان و فرجه ای فراهم شد که مردم بار دیگر در مراکز تحصیلی و در شهرهای مختلف دست به اعتراض بزنند، فضای سنگین و نظامی بعد از مرگ سلیمانی و موشک باران پایگاه آمریکا و اعلام قدر قدرتی سپاه و ارگانهای سرکوب را در هم شکنند و بار دیگر اعلام کنند، جمهوری اسلامی باید برود.

یکدست کردن حاکمیت هم واقعا هر چند شاید تنها راه باشد، اما به دلایلی که اشاره کردیم، جمهوری اسلامی را نجات نمیدهد و بعلاوه در دوره کنونی جمهوری اسلامی را بیش از پیش ایزوله خواهد کرد.

دود فضای جنگی و هر ریسک و ماجراجویی از جانب آمریکا یا ایران، در چشم مردم ایران و منطقه خواهد رفت. بی تردید هر ماجراجویی که هر طرف مرتکب شود، تاوانش را مردم ایران و عراق و منطقه خواهند داد. آمریکا ظاهرا سیاست تحریم اقتصادی ایران و افزایش آنرا به عنوان اهرم فشار به جمهوری اسلامی در بر گرفته است. تاوان فشار تا کنونی تحریمهای اقتصادی بر ایران را هم مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و اقشار کم درآمد پرداخته اند. فقر و بیکاری و گرانی و افزایش هر روزه قیمتها، معضل جدی اکثریت بزرگ مردم ایران است. این حربه آمریکا پشت طبقه کارگر و مردم محروم را خم کرده است. پرچم ضد آمریکایی ایران قطعا تاثیرات قابل توجه ای در منطقه، در دنیای عرب و در میان جریانات اسلامی خواهد داشت. اما اکنون دوره جنگ عراق نیست و فضای منطقه کاملا عوض شده است. معضل جدی در این مسیر که تلاش ایران برای تبدیل به "قهرمان" ضد آمریکا را، خنثی میکند، اعتراضات توده ای علیه حاکمیت همین "قهرمانان" است. حزب الله لبنان، گروهای شیعه در حاکمیت عراق و خود جمهوری اسلامی، در این سه کشور از جانب دهها میلیون کارگر و زحمتکش به مصاف طلبیده اند. خواست سرنگونی همه اینها، اعتراض به فساد و دزدی همه حاکمین در این کشورها، خواست رفاه و آزادی و عدالت، پرچم کل اعتراضات این دوره در این کشورها است. بعلاوه در همه این سه کشور مردم آزادیخواه ضمن حمایت از هم، ضمن برافراشتن پرچم همبستگی با هم، علیه قلدری آمریکا و علیه میلیتاریسم حاکم و دخالتگری دولتهای مرتجع در خاورمیانه هستند. دست همه دولتهای ارتجاعی از خاورمیانه کوتاه، همراه با خواست سرنگونی دولتهای لبنان و عراق و ایران، همزمان خواست و مطالبه مردم آزادیخواه است. بعلاوه جمهوری اسلامی از جانب کارگران و مردم آزادیخواه ایران، نفس های آخر خود را میکشد. رادیکالیسم حاکم بر اعتراضات در ایران، مبارزات جسورانه کارگران در هفت تپه و بقیه مراکز کارگری و کوتاه نیامدن آنها، مطالبات رادیکال و پرچم عدالتخواهی مردم ایران، سمپاتی وسیعی را در میان مردم متمدن جهان ایجاد کرده است. دنیا به تحولات ایران نگاه میکند، کارگران و مردم استثمار شده به آن امید و دولتها و بورژوازی جهانی نگران تحولات چپ و کارگری هستند. و همین حقایق ضمن نفرت عمیق جهانیان از قلدری و ژاندارمی آمریکا، دامنه تاثیر گذاری ارتجاع اسلامی ایران و گروهای متحد او در منطقه با پرچم ضد آمریکایی را محدود میکند. لذا پرچم ضد آمریکایی ایران در دنیای امروز برد بالایی ندارد و حداقل مردم ایران را نمیتواند با اتکا به آن خفه و خاموش کند. امروز این پرچم چه علیه آمریکا و چه ارتجاع منطقه از جمله ایران، در دست مردم بپاخواسته در ایران و عراق و لبنان است.

 

خصلت چپ جنبش سرنگونی و آینده ایران

اعتراضات این دوره جامعه ایران را مطلقا نمیتوان با سال ٥٧ مقایسه کرد. آن انقلاب، هم مردم ایران و هم بورژوازی را پخته کرد. خصلت چپ این اعتراضات در تمام تحرکات این دوره عیان است. شعار و مطالبات آن مستقل از خواست رفتن جمهوری اسلامی، عدالت اجتماعی، برابری، آزادی، علیه فقر و ناعدالتی، آزادی کامل زنان از همه قید و بندهای اسلامی و مردسالار و عقب مانده، اعلام همبستگی با مردم آزادیخواه در عراق و لبنان، همبستگی با مردم معترض در فرانسه، شیلی و..، است. اینها در دنیای واقعی پرچم چپ جامعه است و صاحبان واقعی آن جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است. این حقایق بیان دست بالا پیدا کردن یک جنبش برابری طلبانه است که رنگ خود را به تحولات این دوره زده است. جامعه ایران عموما به این جنبش و به طبقه کارگر چشم دوخته است. این فضا و موقعیت جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر، فرجه و امکان جدی را، برای کمونیستها فراهم کرده، که نیروی خود را متحد و متشکل کنند، موانع پیروزی را از جلو پا برداند و برای تحولی عظیم اجتماعی در ایران آماده شوند.

این جنبش باید سازمان پیدا کند و این رمز موفقیت آن است. این جنبش در همه میدانها، در همه عرصه های جدی مبارزه، خصوصا در میان طبقه کارگر، در میان پرولتاریای صنعتی ایران باید نیروی خود را متحد کند. دخالت طبقه کارگر در تحولات جامعه و به عنوان یک طبقه بدون تشکلات تواده ای این طبقه و حزب سیاسی او، ممکن نیست. دخالت در این تحولات و ظاهر شدن این طبقه به عنوان رهبر بدون تامین این دو فاکتور، با همه فداکاری هایی که کارگران کرده باشند، هیچ ضمانتی برای ابتدایی ترین تغییرات مثبت در زندگی این طبقه حتی با سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد. تحولات این دوره با همه ارزش و جایگاه والایش، علیرغم اینکه این جنبش ما سوسیالیستهای طبقه کارگر است، بدون سازمان و تامین اتحاد کارگران در تشکلهای توده ای و حزبی این طبقه، در هر تند پیچی میتواند متوقف شود، شکست بخورد و یا افقهای دیگری بر آن حاکم و نهایتا جریانات بورژوایی مسیر تحولات را در جهتی دیگر سوق دهند. آنچه شعف انگیز است مهر عدالتخواهی طبقه کارگر بر این تحولات است. این مهم بهترین شرایط را برای دخالتگی کمونیستها و تامین ملزومات پیروزی آن، مهیا کرده است. پیروزی ما مقدور است به شرطی که با همه توان در کنار هم، برای رفع موانع پیروزی در فرجه کمی که داریم تلاش کنیم. تامین این امر به دخالتگری جدی و هوشیارانه کمونیستها بستگی دارد.

حزب حکمتیست(خط رسمی)  با علم به این حقایق، با علم به تفاوتهای فاحش میان سرنگونی طلبان، با علم به اینکه دوره انقلاب همگانی در ایران پایان یافته است، با علم به اینکه جنبش های سیاسی و احزاب آنها با پرچم و سیاست مستقل خود در این تحولات شرکت خواهند کرد، سعی کرد افق جنبش خود و پرچم سرنگونی نوع ما را روش کند. منشور سرنگونی جمهوری اسلامی و حقوق جهان شمول انسان، بیان سرنگونی نوع ما و اولین قوانین لازم الاجرا از زوایه منافع طبقه کارگر در فردای سرنگونی است.  ما اتفاقا تفاوتهای خود را با همه جنبشهای سیاسی دیگر، به روشنی بیان میکنیم و سعی میکنیم چشم طبقه کارگر را به حقایق این دوره باز و حول افق و سیاست خود متحد کنیم.

بحث جنبش مجامع عمونمی کارگری، جنبش شورایی طبقه کارگر و اتحاد کارگران و مردم آزادیخواه در شوراهای محل کار، در محلات و همه اماکن، ابزاری برای اتحاد استثمار شدگان و قرار گرفتن آنها زیر یک چتر واحد است. ما بی سازمان با همه فداکاری هایی که بکنیم و با فرض سرنگونی جمهوری اسلامی، هنوز سرمان بی کلاه خواهد ماند. دخالت طبقه کارگر در سرنگونی جمهوری اسلامی به عنوان مهمترین ابزار، زیر پرچم و افق خود، بدوا محتاج اتحاد کارگران در همه مراکز کارگری در تشکلات توده ای این طبقه است. امروز و فضای کنونی، تغییر توازن قوای امروز که به نفع مردم آزادیخواه چرخیده است، فرجه و فرصتی است که جنبش ما، در ابعاد توده ای متحد شود، در شوراها، اتحادیه و سندیکاهای کارگری متحد شود و متکی به تصمیمات جمعی کارگرن هر مرکز و رشته ای در مجامع عمومی آنها شود. این مهمترین وظیفه حزب ما، مهمترین وظیفه هر کارگر کمونیست و رهبر دلسوز و آگاه طبقه کارگر است.

حزب حکمتیست(خط رسمی) بخش متحزب تر از یک جنبش عظیم اجتماعی است. جنبشی که مهر یک عدالتخواهی کارگری را بر تحولات این دوره کوبیده است. امروز هزاران محفل و جمع کمونیست، در مراکز کارگری، در محلات کارگر نشین، در میان زنان و جوانان و اقشار زحمتکش در حال مبارزه اند. جنبش ما، جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بدون کمونیست متحزب، بدون حزب سیاسی و توده ای خود، راه درازی نخواهد پیمود. اتحاد کمونیستها در هر مرکز کارگری، در هر محله کارگری نشین یک بخش جدی کار است. کمونیست غیر متشکل و منفرد هیچ توجیهی برنمیدارد و با همه تلاش و فداکاری، نمیتواند در این دوره تاثیری جدی بگذارد. اتحاد و تحزب یافتگی بخشی از هویت کمونیستها است. متشکل شدن جزو خصیصه اصلی کمونیسم طبقه کارگر است و این را شرایط کار و زندگی این طبقه در خون و جسم او جاری کرده است.

قدرت گیری طبقه کارگر بدون حزب سیاسی او ناممکن است. حزب حکمتیست به این صف، به این جنبش تعلق دارد و ابزار این امر است. لذا امروز تقویت این حزب و بدست گرفتن آن به عنوان ابزار صف وسیعی از مبارزین طبقه کارگر شرط نه تنها پیروزی بلکه حتی پیشروی ما است. این حزب با هر مسیری که تا کنون طی کرده است، در کل این تاریخ منافع طبقه کارگر را در سیاست ایران نمایندگی کرده است. باید آنرا تقویت کرد، به عنوان حزب خود سلولها و رهبری محلی او را در هر کارخانه و محله ای ساخت. کمونیستها را جمع کرد، متشکل کرد و در اشکال مختلف به عنوان بخشهای مختلف یک حزب بزرگ و قدرتمد کمونیستی به فعالیت متشکل و پیشبرد یک نقشه مشترک برای انقلاب کارگری و کسب قدرت پرداخت. این امر ممکن است به شرطی که حساسیت اوضاع و وظایف این دوره را شناخت و برای آن نقشه آگاهانه ریخت و نیرو جمع کرد. تقویت حزب حکمتیست، شکل دادن به جمعها و محافل کمونیستی در چهارچوب سیاست و افق و آرمانهای کمونیستی ، پیوستن به آن و تبدیل آن به یک جریان قدرتمند اجتماعی، شرط لازم پیروزی است. این حزب متعلق به همه سوسیالیست های واقعی، به همه کارگران کمونیست و به همه رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر است.

اذعان میکنم که حزب حکمتیست علیرم نیروی قابل توجه خود در ایران، علیرغم نگاه مثبت فعالین کارگری به آن، علیرغم اعتبار بالای آن، هنوز فاصله ای جدی با یک حزب قدرتمند اجتماعی دارد. اما دوره کنونی، دوره های انقلابی، دوره طلاطمات انقلابی، در عین حال دوره ای است که کمونیستهای طبقه کارگر به ابزار اتحاد خود و جنبش خود، به حزب دست میبرند. امروز این ابزار با تاریخی پر افتخار موجود است. این یک شانس بزرگ برای جنبش ما است و این نتیجه تلاش چندین نسل از کمونیستهای طبقه کارگر در ایران است. این حزب را باید انتخاب کرد، تقویت کرد، فتح کرد و به آن پیوست.

٢٥ ژانویه ٢٠٢٠