پروسه تعیین سالانه حداقل دستمزد بنظر میرسد به پایان خود نزدیک شده باشد. آب "بازبینی مصوبه شورای عالی کار" از آسیاب افتاده و بخشنامه وزیر کار اجرای آنرا رسمیت بخشیده است. به این ترتیب دستمزد پایه کارگری در ایران با ۲۱ درصد افزایش وارد سال ۹۹ میشود.
این رقم با احتساب تورم عملا و رسما کاهش دستمزد، و با احتساب خط فقر یک تعرض آشکار به دستمزد و حمله به معیشت قریب به ۴۰ میلیون عضو خانواده کارگری در ایران است. هیچ کس، از مقامات و سخنگویان دولتی منکر پیامدهای مخرب و ویرانگر این مصوبه بر زندگی مردم زحمتکش آن جامعه نیست. پس از دو ماه کش و قوس و زمینه سازی پرده دیگری از تباهی سازمان یافته در ایران جان میگیرد. این مصوبه در ردیف محاصره اقتصادی امریکا در حکم کشتار کور تدریجی میلیونها ساکن آن جغرافیا فقط و فقط به جرم تبار کارگری آنهاست. چرا با شورش و جنون عمومی پاسخ نمیگیرد؟ چرا دکان و بازار تعطیل نمیشود؟
کارگر برای تامین معاش خود مجبور است به کار مزدی و استثمار تن بدهد. این بدیهی بنظر میرسد. از نظریات انتقادی مارکس در شناساندن کارکرد سرمایه، بعلاوه به همان درجه بدیهی اینست که هر چه کارگر بیشتر تن بکار میدهد حکومت سرمایه همچون یک هیولای وحشی بر حیات و مقدرات زندگی او چنگ میاندازد. هیولای سرمایه با همه ادعا و دامنه و قدرت تباهی نهفته در مصوبه دستمزد سال ۹۹ براستی ترسناک و مهیب است. این هیولا حی و حاضر بالای سر جامعه جولان میدهد. سر به هر پنجره میکشد تر و خشک را با هم میسوزاند، نان از سفره ها میقاپد، شریف ترین انسانها را در استیصال و بلاتکلیفی دردناک نان قرار میدهد، کار و سازندگی را با تباهی و جان کندن بی حاصل جایگزین میکند. میشود رفت و محاسبه کرد در نتیجه تحقق مفاد این مصوبه چند میلیون در دخمه های کار کودک، در شکارگاه تن فروشان پایتخت، در بازار فروش کلیه، در قافله بی پایان محرومان و مسکینان و بیکاران تلو تلو خوران در انتظار مرگ سنگ پس از سنگ را در پی نشانی از نان زیر و رو میکنند.
به این شرایط باید نقش دولت را نیز اضافه کرد. نفرت انگیز شرح حال دولتی است که به تمام معنا و در قامت یک دستگاه گسترده و مخوف فریب و سرکوب، به تمام معنا در نقش قره نوکر طبقه بورژوا ظاهر میشود. بدون یک سر سوزن اغراق جمهوری اسلامی را میتوان جمع جبری یک مشت نهاد متشکل از شعبان بی مخهای ملبس به وزیر و وکیل و قاضی و گزمه و اقتصاد دان تشبیه کرد که نه فقط برای انجام وظیفه بلکه در خود شیرینی همواره روزگار را در آماده باش به خود پیچیده اند تا با یک اشاره پوست کارگر را از مفاهیم انتظار و ادعا و حق بکنند.
تورم و اشتغال کدام نفرین و از کدام آسمان بر سر این مردمان نازل شد، که هر چه بیشتر کار میکنند، تیره بخت تر میشوند؛ این چه زندگی است که جز محرومیت و لبه پرتگاه راه نجاتی ندارد؟ بازار و سود و انگیزه سرمایه قدیسین کدام جهنم در رفته ای هستند که هیچ چیز سیرشان نمیکند، همیشه طلبکارند و دو قورت و نیمشان باقی است؟
این تصویر باهر قدم بسوی واقعیت زندگی مردم و جامعه هولناک تر میشود و نفرت و انزجار را دامن میزند. با هر گام لایه های خود ساخته و در هم پیچیده در قوانین و مقدرات اقتصادی و اجتماعی کنار میرود، هر چقدر به منافع و حرص و سودجویی عناصر و مقامات و چهره ها نزدیک تر میشویم، لجن رذالت و پست فطرتی خود را به نمایش میگذارد؛ و دقیقا آنجاست که جلال و جبروت این هیولا مثل عمارت کاغذی فرو میربزد. همه این تخت و طبق، همه نمایش و عنتر چرخانی شورای عالی کار و دستمزد، همه افاضات و غرغره گنداب "نقدبنگی و تورم" بر حکم بربریت مالکیت خصوصی و فلسفه طلایی "کولی گرفتن از شکم گرسنه" استوار است!
فکرش را بکنید با دو اعتصاب کارگری، با مصادره دو انبار آرد توسط شورشیان نان ... چگونه همه این کاسه و کوزه بهم میخورد. این کیا و بیا همانقدر برد دارد که قلچماق های گارد ویژه در بازداشت کارگران هپکو و آذراب دستشان باز است. همین و بس.