۱۴ ژانويه ۱۹۱۹ مصادف با قتل بيشرمانه رزا لوکزامبورگ و کارل ليبکنشت از رهبران جسور و برجسته طبقه کارگر در آلمان توسط دولت ابرت - شيدمان است. در خاتمه جنگ جهاني اول و آغاز سازماندهي انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ اين دو رهبر جسور طبقه کارگر آلمان به دستور مستقيم وزير سوسيال دمکرات گارد ملي، به دستور بورژوازي ملي، ترور و سر به نيست شدند.
جنبش کمونيستي در آلمان و جهان، هر ساله ياد اين عزيزان را که نامشان با انترناسيوناليسم طبقه کارگر و مبارزه بي امان عليه بهره کشي، ميليتاريسم و جنگ طلبي نظام سرمايه داري عجين شده است، گرامي ميدارد. جهان ما کماکان نيازمند وجود رهبران کمونيستي است که لرزه بر ماهيت ميليتاريستي سرمايه داري وارد ميکنند؛ در دنياي ميليتاريستي و ناامن ما، که با فشار يک دکمه ميتوان کره زمين را به نابودي کشاند، هيچ چيز با ارزش تر از گراميداشت ياد انسانهايي نيست که تمام طول عمر شان را وقف سازماندهي و در خط مقدم مبارزه براي آزادي و رفاه و امنيت محرومين بوده اند؛ به اين اعتبار رزا لوکزامبورگ و کارل ليبکنشت بر شانه هاي کيفرخواست بشريت عصر ما عليه ناامني و بهره کشي توسط نظام سرمايه داري، کماکان ايستاده اند.
اين دو رهبر کمونيست پاک و شريف از همان اوايل سال هاي ۱۹۰۰ ميلادي با تکيه بر دانش مارکسيستي خود، حتي قبل از وقوع بحران بزرگ اقتصادي در سالهاي ۱۹۱۱ - ۱۹۱۳، خطر جنگ جهاني و ماهيت و پيامدهاي آنرا تشخيص مي دهند.
اما به اين سطح از کار بسنده نميکنند و در جريان ”بحران مراکش“، جنگ ايتاليا - ترکيه و جنگ بالکان، به سازماندهي اعتراضات وسيع توده اي عليه سياست هاي دولت آلمان در قبال جنگ، اقدام ميکنند. در سال ۱۹۱۴ به افزايش بيکاري، مهندسي فلاکت و بهره کشي دولت آلمان از طبقه کارگر که جوانه هاي دامن زدن به يک جنگ خانمانسوز در اروپا را در خود داشت، هشدار ميدهند.
منافع بورژوازي وقت آلمان ايجاد ميکرد که براي حفظ اقتدار و عظمت طلبي خود بعنوان يکي از قطبهاي اصلي سرمايه داري در جهان، وارد جنگ جهاني اول شود. اين دوران، دوراني است که سرمايه داري جهت رقابت در انباشت بيشتر و تقسيم جهان ميان قطبهاي اصلي سرمايه نياز به جنگ و لشکرکشي داشت. براي اين هدف، نياز داشت که درصفوف انترناسيوناليستي طبقه کارگر با دامن زدن به عرق ملي و هويت ناسيوناليستي، شکاف و تفرقه ايجاد کند.
بورژوازي هر کشور نياز داشت که مرزها را گسترش دهد؛ مرزبان بگذارد؛ شناسنامه صادر کند، و هويت کاذب ملي را طوق گردن کارگران در اروپا کند؛ دست به صدور گذرنامه آلماني و فرانسوي و روسيه اي و انگليسي بزنند و در دفاع از منافع بورژوازي ملي، طبقه کارگر در هر کشور را ”قانع“ کنند که خونشان رنگين تر از بقيه است و مجازند بروي برادران خود در ساير کشورها اسلحه بکشند.
”حزب سوسيال دمکرات آلمان“ که رزا و کارل عضو آن بودند پس از شروع جنگ موضع خود را به دفاع از بورژوازي ملي و شرکتش در جنگ تغيير داد و در جنگ جهاني اول عملا به جارچي بورژوازي تبديل شد؛ به شرکت در جنگ فراخوان داد و در کنار دولت آلمان سنگ تمام گذاشت؛ کار به جايي کشيده بود که اين حزب هر کمونيست و مخالف با سياست جنگ طلبي دولت را شناسايي ميکرد و مکانش را به پليس اطلاع ميداد. (همان شغل کثيفي که امثال حزب توده - اکثريت در دفاع از خميني و بورژوازي ملي اش در دهه ۶۰ پيشه کرده بودند). رزا و کارل اين تسليم طلبي آشکار و سازشکاري حزب سوسيال دمکرات را ”سوسيال شوينيسم“ خواندند و جامعه را به مبارزه متشکل و آگاهانه در برابر نظام سرمايه داري و دفاع از ارزشهاي انساني فرا خواندند. رزا در آستانه جنگ جهاني اول بارها اين سوال را طرح کرد که: ”چه دليلي دارد که يک سرباز آلماني، يک سرباز فرانسوي را دشمن خود بپندارد در حاليکه در همان شرايط استثمار و سرکوب توسط دولت خودي قرار دارد؟ به چه دليلي آنها بايد منافع سرکوبگران شان را به منافع طبقاتي همديگر ترجيح دهند و همديگر را سلاخي کنند؟“
در ماه مه ۱۹۰۵ ليبکنشت در اعلاميه نوشت: ”دشمن اصلي مردم آلمان در خانه خودي است؛ امپرياليسم آلمان! شريک جنگي آلمان! ديپلماسي مخفي آلمان!“
رزا در تمام گردهمايي ها و کنفرانس ها خواستار امتناع از رفتن به جنگ شد و تحت عنوان ”خائن به سرزمين پدري! مورد پيگرد قرار گرفت؛ کارل به دليل طرح شعارهاي ”مرگ بر جنگ“، ”مرگ بر دولت“ در ميان بيش از ۵۰ هزار کارگر که در پشتيباني از آزادي وي اعتصاب کرده بودند، بازداشت شد. هر دو از حزب سوسيال دمکرات آلمان که پادوي بورژوازي آلمان شده بود، جدا شدند و اتحاديه اسپارتاکيست ها را تاسيس کردند. مبارزه بي امان شان عليه دولت و موضع ناسيونال شوينيسم حزب سوسيال دمکرات آغاز شده بود. بعد از پايان جنگ جهاني اول، در حاليکه جامعه آلمان خسته از آثار جنگ ميرفت که عليه بورژوازي آلمان در زمين خود انقلاب کند، زمانيکه اسپارتاکيستها مشغول سازماندهي انقلاب عليه بورژوازي بودند و کار به درگيري هاي مسلحانه و شورش کشيد، دولت آلمان رزا و کارل را بعنوان رهبران شورش بقتل رساند.
بعد از يک قرن اما هنوز ناقوس ميليتاريسم و جنگ و ناامني صدا ميدهد و کوره هاي جنگ، زندگي هزاران و صدها هزار انسان را به کام نيستي ميبرد. ناسيوناليسم و قوم پرستي بيداد ميکند، فقر و بهره کشي کماکان پابرجاست. اما سياهي و تباهي و جنگ تنها چهره جهان امروز ما نيست؛
کيفرخواست انترناسيوناليستي اسپارتاکيستها را در بپا خاستن مردم محروم از ايران تا عراق و لبنان و شيلي و فرانسه ميشنويم.
حريق اعتراضات کارگران و مردم محروم، از تهران تا بغداد و بيروت را فرا گرفته است. جنبش ما پيشقراول آغاز نبردهاي نوين علیه ميليتاريسم، استبداد، فقر و محرومیت علیه دولت هاي ملي و خودي و عليه تمام قدرتهاي امپرياليستي است. ماهیت جهانشمول تحرکات اعتراضی جنبش ما، مستقل از سرنوشت آنها، یکی است: مردم اعلام کرده اند که از عدم امنيت، آسايش و رفاه به تنگ آمده اند؛ جنبش ما اعلام کرده است که دنيا ديگر صحنه جدال قدرتهای اصلی جهان و دول مرتجع و همپیمانان آنها نيست. ما در ایران، لبنان و عراق به پا خاسته ايم، علیه حاکمان اعلام جنگ کرده ايم و جز به زیر کشیدن آنها به چیزی رضایت نميدهيم.
جنبش ما به روزنه زندگي در خاورمیانه پسا قومی- مذهبی چشم دوخته است؛ به دخالت آگاهانه و نقشه مند کمونيستها و انترناسيوناليسم کارگري در کل منطقه چشم دوخته است. تاکنون اعتراضات وسیع توده ای از لبنان تا دهها شهر در عراق و صدها شهر در ایران، فضای سیاسی این منطقه را دستخوش تغییرات جدي کرده است. جنبش ما در هر سه کشور با شعار و مطالبات مشابه برای آزادی و برابری و امنيت به میدان آمده است. احساس همسرنوشتی ما که مرزهای کاذب ”ناسيوناليستي، قومی و مذهبی“ را زیر پا گذاشته لزره بر اندام حاکمین و گانگسترهای نظامی و آدمکش انداخته است. ما مردم آزادیخواه منطقه، کارگران و استثمار شدگان، در کنار هم اعلام کرده ايم که برای عدالت، رفاه، آزادی و جامعه اي امن به میدان آمده ايم. جنبش ما خواهان برچيدن بساط دولتهای محلی و بین المللی است؛ اين آن حقیقتي است که نه تنها دولتهای مرتجع حاکم بر این سه کشور را به وحشت انداخته است، بلکه کل ارتجاع بین المللی را هم نگران کرده است. ميشنويم که چگونه در پس هر خيزش و اعتراض و هر اعتصابي رزاي سرخ بانگ برميدارد که: ”من بودم، هستم و خواهم بود“. زنده باد انترناسيوناليسم پرولتري!