منصور حکمت، در یکی از پلنوم ها، یکی از بحث های مهم و خلاف جریان خود را با این جمله طنز آمیز شروع کرد: رفقا می خواهم کفر گویی کنم (نقل به معنی). این عبارت با مسمی و معنی دار شروع بحث جاری من است. با اجازه شما تمامی افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل اپوزیسیون که در این مقاله مورد نقد قرار خواهید گرفت، می خواهم کفرگویی های خود را شروع کنم! این نقد را از این نظر باید کفر گویی نامید، که این بحث خلاف جریان، عکس نرم های جاری جامعه، غیرمتعارف است و کمتر درباره آن حرفی زده ایم.
چند سالی است به این مسأله پی برده ام که نود در صد مبارزه سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی به جای اتکا بر ساختارها، نهادها، تشکل ها، سازمان ها و سنت های مبارزاتی قابل تعمیم و ریشه دار طبقه کارگر و در یک کلام مبارزه بر بستر مبارزه صنفی و سیاسی این طبقه، بر مبارزه سیاسی انفرادی، مقطعی، غیر قابل تعمیم و غیر کارگری تکیه زده است. نمونه های بارز این قبیل تقریباً هر روزه در فضای رسانه ای دیده می شود: فلان هنرپیشه به مردم روی آورد یا پشت به مردم کرد؛ فلان فوتبالیست از رژیم فاصله گرفته، یا از آن طرفداری می کند، فلان هنرپیشه را زندانی کردند یا از زندان آزاد شده، انتشار نامه های فلان برنده جایزه صلح نوبل و… به این خاطر فعالیت های جاری این دست از اپوزیسیون را کم خاصیت، دست و پا زدن بی هدف، خودمشغولی و تا جایی که به چپ و کمونیسم بر می گردد، ریختن آب به آسیاب جنبش های دیگران می دانم. در واقع علت اصلی عدم رشد لازم و کافی اپوزیسیون چپ اینگونه فعالیت های غیرساختاری، غیر قابل تعمیم و غیر کارگری - کمونیستی است. با این کفر گویی ها می خواهم این متد را نقد کرده و مخاطب خود را متوجه اهمیت ساختار، نهاد و تشکل در زمین واقعی نمایم.
وضعیت مبارزه بی حاصل و انفرادی اپوزیسیون چنان وخیم است که نمی توان آن را ادامه داد. یقین دارم این کفر گویی ها در کوتاه مدت مورد استقبال اکثر مبارزان سختکوش در عرصه های مذکور قرار نمی گیرد. بالأخره هر گرایشی راه خود را می رود. برعکس آنان، ارتقای مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی به یک پله بالاتر و تکامل یافته را در اولویت قرار دادن فعالیت های روتین و درعین حال قابل تعمیم، اصولی و با ثبات در نهادها، ساختارها، تشکل ها و سازمان های توده ای در محل کار و زیست مردم و تجهیز مبارزان به این ابزارها می دانم.
اینجا خود را مؤظف می دانم بر یک موضوع تأکید کنم که هر گاه چیزی در نقد چپ و اپوزیسیون سرنگونی طلب می نویسم، ابتدا مرزبندی خود را با آیه یأس خواندن اشخاص و جریانات جدیداً دمکرات شده روشن کنم که همواره در گوش ما زمزمه می کنند: « دوران چپ به سر آمده؛ چپ باید برود پی کارش؛ چپ نمی تواند و … “ راست در واقع سعی می کنند با تکرار این کلیشه ها چپ و کمونیسم را از عرصه بیرون کند تا در نقش صاحب جامعه ظاهر نشود. من قاطعانه با این “ شانتاژ ها “ مرزبندی دارم و فکر می کنم جامعه به کمونیسم و به چپ احتیاج دارد و باید توسط طبقه کارگر اداره شود. ظرفیت رادیکالیسم جامعه و ضرورت ساختن یک دنیای بهتر برای انسان به ما یادآوری می کند که چپ و بطور مشخص کمونیسم می تواند مؤثرتر و اجتماعی تر ظاهرشده و سکان جامعه را در دست بگیرد. اما چپی که بند ناف پراتیک پوپولیستی خود را با شیوه کار انفرادی و سلبریتی محور کنونی قطع نموده و پراتیک کارگری را به بستر اصلی تشکل های پایه دار اجتماعی گره بزند. چپی که در حاشیه رسانه های رسمی بازی نکند و در این مورد مشخص، مشغول بازی و رقابت با اپوزیسیون بورژوازیی حول موضوعات سلبریتی محور نباشد. چپی که تسلیم وضعیت افسون زده کنونی نشود و روش های بی خاصیت مبارزه فردی وغیر اجتماعی خرده بورژوایی را که به او تحمیل کرده اند، کنار بگذارد. تلاش من برای ایفای این نقش توسط چپ است نه کوبیدن او. چقدر در این تلاش موفق می شوم، موضوع دیگری است، اما به این وضعیت افسون زده تسلیم نخواهم شد. زنگ خطر مبارزه بی خاصیت سلبریتی محور برای جنبش طبقه کارگر را به صدا در آورده و فکر می کنم با نقد، بررسی و تحقیق در باره این پراتیک غیر قابل تعمیم است که می توان درمانی برای بیماری عدم رشد کافی اپوزیسیون چپ پیدا نمود. باید راز این طلسم را باز کرد که از یک سو همه فعال هستند و از سوی دیگر هیچ کدام رشد چشمگیری نمی کنند. امکان ندارد جنس مبارزه و پراتیک این همه افراد مبارز غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل اپوزیسیون چپ درست، اجتماعی، طبقاتی و ریشه دار باشد، اما خودشان از هر نظر رشد نکنند! تعریف و تمجید کمابیش یکسان اپوزیسیون ازفوتبالیست ها، هنرپیشه ها، هنرمندان، برندگان جایزه... که به گفته این اپوزیسیون به مبارزه مردم پیوسته اند- عوارض نامناسبی خلق کرده است و نه پراتیک کارگری- کمونیستی.
یا تغییر سیکل معیوب مبارزه کم خاصیت فردی، یا زندگی در قفس!
من ادعا ندارم ایفای نقش اجتماعی و تاریخی طبقه کارگر هموار و بدون موانع است و خود به خود پیش می رود. اما بالأخره اگر اولویت فعالین اپوزیسیون چپ، ایفای وظیفه طبقاتی و نقش تاریخی خود باشد و نه تولید و بازتولید ادبیات سیاسی حاکم بر جامعه و چیدن گلی از هرباغی، دلیلی ندارد که ما نتوانیم اوضاع را تغییر دهیم. وقتی افراد مبارز غیر متحزب و احزاب سیاسی، به این لحاظ جا مانده اند، صورت خود را با سیلی آکسیونیسم سکتاریستی، امید به سوژه های موردی، تعریف و تمجید از سلبریتی ها و بازی در زمین رسانه های ریز و درشت سرخ نگه می دارند. سوژه کردن مبارزه فردی و موردی به موضوع اصلی مبارزه سیاسی اپوزیسیون، به معنی فرار از سازماندهی عرصه های اصلی رویا رویی مبارزه روتین طبقه کارگر با سنت های طبقه بورژوا در سطح کلان و در میادین واقعی و زمینی است. اولین اشکال فعالیت انفرادی افراد غیر متحزب این است که این جنس و سبک مبارزه نه فقط به متحزب شدن کارگر کمک نمی کند، بلکه در مقابل آن قرار می گیرد. یکی از اشکالات اساسی فعالیت احزاب سیاسی هم این است که به جای بدست دادن ظروف مبارزه جمعی به کل مردم جامعه، به باز نشر جست وخیزهای افراد از هرقشری می پردازند و سبک فعالیت شان از جنس مبارزه ای نیست که کارگران در محل بتوانند باالهام گرفتن از آن کسب قدرت کرده و در بعد وسیع تری صفوف خود را متحد و متشکل نمایند. پراتیک غیر ساختاری و غیر قابل دوام، بی ریشه، موردی و فردی از اصلی ترین آفات غیر اجتماعی شدن آنان و عامل اصلی پناه بردن به فرهنگ سلبریتی “ مبارزه” در عالم مجازی و سنت های طبقه بورژوازی است. تا به بستر اصلی مبارزه اجتماعی و ریشه دار طبقاتی بر می گردد، روش فعالیت هر دو طیف ( افراد و احزاب ) سکتی است. فعالین هر دو طیف از همه چیز می نویسند و می گویند غیر از پرداختن به مسأله تشکل، نهادها و ساختارهای توده ای.
اما جامعه ده طبقه کارگر ندارد تا ده جریان نامتجانس منافع او را همزمان نمایندگی کنند و هر ده جریان بالنده، اجتماعی و بزرگ شوند. اپوزیسیون به جای بدست گرفتن ابزار مداخله مردم بوسیله ساختارها، نهادها و تشکل های زمینی طبقه کارگر به سوسیال میدیا، به هنرمندانقلابی، فوتبالیست های (به مردم پیوسته)، افراد مبارز زندانی شده که هر کدام از قشری هستند، تکیه داده است. محصول این کار این است به جای این که خودشان یا ساختارها ونهادهای مردمی از جمله احزاب محبوب و اجتماعی شوند، این سوژه ها را محبوب، برجسته ومعروف می کنند. مبارزان دست به قلم و پا به فرار، پشت کامپیوتر خود سرگرم روشنگری افراد پراکنده نظیر خودشان هستند و نه به مسائل و چگونگی رفع گره های مبارزاتی طبقه کارگر. هم افراد غیر متحزب و هم احزاب سیاسی، تخصصی در رفع موانع تشکل های ریشه ای و قابل تعمیم طبقه کارگر و بدست گرفتن ابزارها ندارند و نمی خواهند در این زمینه فنون لازم پراتیک مبارزه جمعی را یاد بگیرند. هر کس ساز خود می نوازد و هیچکس نواختن را یاد نمی گیرند. اگر بر حسب تصادف یک مقاله از ضرورت تشکل بنویسند یک خروار از این می نویسند: «بله طبقه کارگر باید به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری توجه داشته باشد»! در این بینش اولویت مبارزه وجود ندارد، چرا که عطف توجه طبقه کارگر به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری زمانی درست است که ارکان مبارزه روتین طبقه کارگر سر جای درست خود یعنی مبارزه نهادینه شده و تشکل یافته قرار گرفته باشد.
اگر با روش پراتیک جاری یعنی بدون وجود نهاد و تشکل زمینی و پایه ای می شد مردم را حول یک آلترناتیو انقلابی متحد کرد، می بایستی تاکنون یکی از این همه سازمان ها، گروه ها و محافل، افراد و احزاب اپوزیسیون اجتماعی شده بودند؛ می بایستی افراد پراکنده ای که همگی سنگ طبقه کارگر را بر سینه می زنند، در صف یکی از سازمانها متحد می شدند. در جامعه سرمایه داری، مبارزه غیر کارگری همانند آسیابی است که سنگ زیرین آن کار نکند. اهرم و سکان اصلی پیشرفت جامعه تشکل های محکم و ریشه دار کارگری است. اگر از من می پرسید که چرا افراد چپ پس از یک دوره یا سرخورده شده و یا به تعریف و تمجید از جنبش های ملی، دموکراسی و جست و خیزهای سلبریتی روی می آورند، این نوع سبک کار است. برای هر بزرگ وکوچک شدنی باید سبک کار اجتماعی را مبنا گرفت که آیا خرده بورژوایی است و یا کارگری - کمونیستی. وقتی به این تناقض فکر می کنیم که چرا همه مبارزان شریف ظاهراً طرفدار کارجمعی هستند، ولی خودشان یک عمر است تک و تنها به فعالیت «روشنگری» مشغولند، بیشتر متوجه نارسایی های مبارزه جاری اپوزیسیون خواهیم شد. پیامد متد مبارزه ای که منطبق با فعالیت جمعی در تشکل و نهاد نباشد، این است که با وجود این همه انسان های شریف طرفدار آزادی طبقه کارگر در این دنیای بزرگ، چند صد نفر پیدا نمی شود که همراه با هم یک اقدام قابل توجه و در مقیاس اجتماعی و منطبق با اولویت های مبارزاتی طبقه کارگر انجام دهند. مبارزه سیاسی- طبقاتی، بنابه تعریف یک مبارزه جمعی و متشکل است. اما اگر با این معیار فعالیت اپوزیسیون سلبریتی محور را ارزیابی کنیم، این فعالیت ها نه متشکل است و نه کارگری - کمونیستی. به بیانی دیگر این پراتیک کاملاً پوپولیستی و کم خاصیت است. من نگران هستم که چرا باید بیست، سی و... چند سال هزاران مبارز تک و تنها شب و روز در باب ضرورت توجه به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری و شاید یکی دو مقاله درباره ضرورت تشکلیابی طبقه کارگر خطاب به اشخاص تک و تنها مانند خود بنویسند؟
این درک از مبارزه موجب شده که هزاران نفری که معتقد به ضرورت تشکل و تحزب هستند، پس ازچند دهه، هنوز نتوانسته اند جمعی را پیدا کنند که با هم یک فقره از» اهداف مشترک» مبارزه جمعی را به سرانجام برسانند! وقتی نقش، اهمیت و ضرورت نهادها، ساختارها و تشکل ها برای مبارزه توسط مبارزان فراموش می شود، کامپیوتر جای سازمان زمینی گرفته و سینماگر تبدیل به قهرمان می شود! هزاران فعال این سنت فکر می کنند اگر تک و تنها هر هفته دو مقاله بنویسند، طبقه کارگر را آماده کسب قدرت سیاسی خواهد کرد. خیر عزیزان، نشر یک خروار حرف حسابی ازطریق سوسیال میدیا، بدون پشتوانه یک تشکل زمینی، بدون جمعی واقعی از مردم ساکن درشهرها و کارخانه ها مانند طلای استخراج نشده در دل یک کوه است. این یکی را با سنت های خرده بورژوایی هم می توان پیش برد، اما آن یکی را فقط با نیروی مادی انسانهای حی و حاضر و با افق کمونیستی می توان انجام داد. پرداختن به مبارزه دموکراتیک ( تنها عرصه مورد علاقه مبارزان دست به قلم و پا به فرار) کار ویژه ای نمی خواهد. انصافاً همه در عرصه یاد شده خبره شده اند. در عوض کمتر کسی در سازماندهی نهاد، ساختار و تشکل های پایدار حرفی برای گفتن یا تخصصی در این امر حیاتی دارد. متکی شدن به ابزار، نهاد، ساختار و تشکل توده ای برای اقدامی در سطح کلان است، آنکه سر و سامان دادن به امر کارگر را در دستور خود نگذاشته باشد، نیازی به همراه و همنظر کردن فعالین این جنبش ندارد. پروژه های مبارزه انفرادی فقط به تعدادی فوتبالیست، هنرپیشه، شاعر و فالور در سوسیال میدیا احتیاج دارد.
متکی نبودن به تشکل ها، نهادها و ساختارهای مستحکم و پا برجا، حتی محدود به مبارزان دست به قلم و پا به فرار نیست، بلکه یک مشکل فراگیر است. یکی معلم مبارزی است، اما تک و تنهاخواسته ها و مطالبات معلمان را دنبال می کند. یکی دیگر زن مبارزی است، ولی کمترین پیوند اجتماعی با زنان هم صنف و هم محل خود در یک شهر دارد. در نتیجه وقتی ماشین سرکوب این فعالین را راهی زندان می کند، دستکم صد زن یا صد معلم برای آزادی آنان جلوی درب زندان و بی دادگاه ها جمع نمی شوند. بر خلاف یک مبارزه زمینی هر کسی اطلاعیه “ محکوم می کنیم “ صادر می کند. گفتم تغییر عادت نرم مبارزه کنونی اپوزیسیون آسان نیست، ولی باید درمانی برای این نارسایی ها پیدا کرد. تا زمانی که مبنای فعالیت اشخاص اپوزیسیون، مبارزه ای زمینی، عینی، اجتماعی و سازمان یافته و متشکل کردن و متشکل شدن مردم عادی نباشد، روی این پله ای که پاگذاشته اند خواهند ماند. قطعاً با این سبک از فعالیت خبری از پیروزی های بزرگ و کسب قدرت سیاسی توسط اپوزیسیون و به کمک او نیست. تبلیغات و فعالیت های فاقد سازماندهی و تشکل و خارج از سوخت و ساز پیوندهای اجتماعی به بنا کردن یک عمارت روی برف و یخ می ماند. گرچه این عمارت به ظاهر پر شکوه و محکم جلوه می نماید، در پایه ویران است و در روزهای طوفانی در مقابل یک ضد حمله فرود می ریزد. لذا یا تغییر سیکل مبارزه کم خاصیت فعلی یا تداوم وضعیت موجود. گزینه سومی وجود ندارد!
کمبودهای مبارزه و اعتراضات سال ۱۴۰۱ مردم ایران
در بحبوحه مبارزه قابل تحسین مردم ایران در سال ۱۴۰۱علیه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، با تعدادی از دوستان خود در مورد ضرورت سازماندهی آن مبارزات و اتکا به ستون های
پایه دار و حساب شده مانند ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان برای سازماندهی مبارزان سرنگونی طلب در آن رویارویی صحبت می کردم و نکاتی مشابه نوشته جاری را یادآوری می کردم. تعدادی از عزیزان نه فقط با نظرات من موافق نبودند، بلکه آن را پرت و خارج از متن دانسته و به علت مخالفت از آن زمان تا کنون با هم صحبت نکرده ایم. در آن روزها تم رسانه های اپوزیسیون حول اهمیت موضع گیری یک فوتبالیست و چند هنرپیشه (که به گفته دوستان به مبارزه مردم پیوسته اند) می چرخید. اگر از منظر ادبیات متعارف توسط رسانه های اپوزیسیون دست به قلم و پا به فرار به طرح نظرات من نگاه شود، اعتراض دوستان به من حق بود. چرا؟ چون این متد نه فقط با درک و فضای جاری سوسیال میدیا، بلکه حتی با درک و فضای فکری که اکثریت اپوزیسیون چپ از فعالیت کمونیستی دارند، متقاوت است. هم اکنون دور از انتظار نیست که «این کفرگویی ها “ و پافشاری بر نقش ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان برای سازماندهی مردم باعث رنجش کسانی شود که مطلقاً آشنایی لازم به جوانب مختلف و اهمیت این عرصه ها ندارند و برعکس دخیل بستن به فوتبالیست، هنرپیشه و برندگان جایزه ها... را مهم تر می دانند. تصوری که بورژوازی از طریق رسانه به خورد جامعه داده می شود، همان تصور دوستان من است. در این تصور نقش سلبریتی از کل متابلیسم تاریخی- زمینی طبقه کارگر و جامعه مهمتر است. از اینرو، این تبیین را می توان به نود در صد اپوزیسیون هم تعمیم داد. و این در مبارزه متشکل، هدفمند، با حساب و کتاب جنبش سرنگونی طلب مردم ایران از سم مضرتر است. اکثر افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل فکر کرده و می کنند که تبادل نظر در مورد ضرورت مسلح شدن مبارزان سرنگونی طلب به ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان، غیر مستقیم به معنی عدم درک جایگاه فوتبالیست ها، هنرپیشه ها و هنرمندان خواهد بود که قرار است بنابه محاسبه خرده بورژوایی و در شرایط اعتلای مبارزه به مردم ملحق شوند. اگر با معیارها و خودآگاهی اپوزیسیون موجود به انتقادات من از این سبک از مبارزه نگاه کنیم، این نقد هذیان گویی، کفر گویی و دیوانگی محض است!
توهم اپوزیسیون به نقش سلبریتی ها تا جایی همه گیر شده است که فکر می کنند اگر ما بیشتر، بهتر و به موقع موضوع گیری سلبریتی های ( به مردم پیوسته ) را ترویج کنیم، این عین پراتیک کمونیستی است. گویا اگر واقع بینانه تأکید شود که مردم اساساً و فقط با ابزار تشکل، نهاد و با سازماندهی توده ای در محل می توانند به حل مشکلات خود و باز کردن گره های پیچیدگی راهی که در پیش روی داریم، حریف دشمن شوند، این باعث دلسردی می شود! گویا پیوستن و حمایت چند سلبریتی از مبارزه مردم، جو جامعه را تحت تاثیر شخصیت «مهم» آنان قرار داده و از این کانال خلا تشکل پایه دار، ساختارها ، نهادها و ابزار مبارزه جمعی برای به زیرکشیدن جهموری اسلامی پر می شود و با وجود سلبریتی ها فقدان تشکل هیچ جای نگرانی نیست.
شخصاً تا به امروز شاهد نقد جدی و اصولی این تبیین - که علاوه بر ساده لوحی، اپورتونیستی هم هست -نبوده ام. اندیشه حاکم بر جریانات اپوزیسیون منفرد و متحزب این است که باید به جای بها دادن و شخصیت دادن به توده های مردمی که در سایه رسانه ها بی اهمیت شده اند، زرنگی بخرج داده و سلبریتی ها را جلب نمایند. نهاد، سازمان و تشکل، کیلویی چند؟ این در حالی است که باید هزاران بار بر این تبیین (سلبرتی همه چیز، تشکل های توده ای هیچ چیز!) خط بطلان کشید. دو سنت متضاد در کنار هم برای جنبش مبارزه طبقه کارگر با جمهوری اسلامی نه فقط در فضای آرام، بلکه در دوره های انقلابی نیز درد سر آفرین است. یا باید از طریق سنت مبارزه کارگری بساط فعالیت های خرده بورژوایی و سلبریتی مأب مبارزان دست به قلم و پا به فرار را جمع کنیم، یا آنان سنت های پراتیک جنبش کمونسیتی را که محصول یک عمر تجربه است را از عرصه بیرون می رانند. اپوزیسیون چپ بخشاً متوجه نیست در صورت عدم تعیین تکلیف با سنت های خرده بورژوایی، هر چه کمونیست ها ( با نقد این سنت ها ) از درب بیرون کرده اند، ضد فرهنگ سلبریتی مأب از پنجره وارد میدان مبارزه می کند. ابداً اپوزیسیون خرده بورژوایی داوطلبانه میدان را برای پراتیک و سبک کار کمونیستی ما رها نمی کند، باید آن را بانیروی نقد پیگیر از میدان بیرون کنیم. امروز برای بیرون انداختن سنت های مبارزه فردی، خرده بورژوازیی و سلبریتی محور از میدان مبارزه و برای نهادینه کردن تشکل ها و سازماندهی تودهای، باید حتی از دوره های انقلابی بیشتر سخت گیر بود.
پراتیک خلاف جریان به منظور اکثریت شدن
اما آیا ممکن است مخالف تمام فعالیت هایی بود که تیتر اول روزنامه ها، سر فصل اخبار کانال های رسمی و اصلی جامعه، برند تبلیغات کمپانی های تجاری و وب سایت ها بوده و در عین حال منزوی نشد؟ آیا مردم بارآمده با این فرهنگ، نقد ما را دارای حقانیت، منطقی، اصولی، جدی و راه گشاه می دانند؟ آیا در این بازار افسون زده که همه سرگرم “ مبارزه” از طریق تعریف و تمجید از سلبریتی ها هستند، گوش شنوایی برای چنین کفرگویی ها و نقد خلاف جریان ما پیدا می شود؟ آیا در حالی که افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها ومحافل، شب و روز در آتش مبارزه فردی می دمند، واقعاً شانسی برای این نقدها می ماند و این نقد به چه کسانی نیرو داده و آنان را در مسیر مبارزه برای یک دینای بهتر قدرتمند می نماید؟
من پاسخ مبارزان دست به قلم و پا به فرار را چندان جدی نمی گیرم. چرا که ایشان هنوز متوجه نیستند که پیامد تولید و بازتولید فرهنگ سلبریتی محوری در سایه قرار دادن اکثریت طبقه کارگر و اکثریت مردم جامعه است و نه تلاشی به منظور مداخله مردم (پایین شهری) در سرنوشت خودشان. مبارزان دست به قلم و پا به فرار تمام راه های همراهی با ارکسترای سوسیال میدیا را امتحان کرده و هنوز اینجا هستند که می بینیم! می پرسم آیا تلاش شما برای اجتماعی شدن به کمک سلبریتی ها، چه نتیجه ای داشته است؟ هیچ. ایشان مالاً ایزوله شده هستند. بعضی ها واقعاً چنان دستشان از نهاد جامعه کوتاه است که معروف شدن سلبریتی ها را معادل اجتماعی شدن خود می دانند! این نوع پراتیک باعث شده که اکثریت آنها قدرت متحد کردن صد نفر حی وحاضر ندارند. هر شخص رابین هودی وار مردم را تک و تنها آگاه می کند و به مبارزه فردی فرا میخواند! این وضعیتی که در آن یک نفر سلبریتی در میدیای مجازی چند میلیون فالور دارد، ولی همین شخص اگر عضو یک حزب سیاسی شود، طی یک هفته طرفداران وی به هزاران و شاید صدها نفر کاهش پیدا می کند، یکی از نمونه های تلخ بی اهمیت کردن ساختارها و مبارزه کارگری است. این افسون زدگی بخشاً حاصل بذری است که خود جریانات اپوزیسیون کاشته اند. آخر در صورت پراتیک قابل تعمیم اجتماعی، پراتیک درست و اصولی در ظروف قابل اتکا درجامعه و در ظرف طبیعی و رشد یافته در سوخت و ساز اجتماعی معمولی، چرا باید یک نهاد و یک حزب سیاسی به اندازه یک هنرپیشه مشتری( فالور) پیدا نکند؟ برای اثبات این ادعا به میزان رشد تشکیلاتی و نفوذ معنوی جریانات کشته و مرده روش مورد نقد، کوتاه اشاره می کنم. شناخت من این است که پنج درصد دغدغه مبارزان غیر متحزب و متحزب پراتیک لازم و کافی برای اصل قرار دادن ساختارها، نهادها، تشکل و سازماندهی طبقه کارگر نیست، در مقابل نود و پنج درصد سرگرم باز نشر فرهنگ سلبریتی و مد شده جاری هستند.
از زاویه اصل قرار دادن نقش و تحکیم سنت های جنبش کمونیستی- کارکری، قطعاً باید فکری به حال این وضعیت کرد. من ادعا ندارم که این بحث (سازمان محوری، تغییر فضای زندگی در محل در مقابل شیفتگی به مواضع روز افراد نام آور)، کلید حل تمام مشکلات این جنبش است. ولی یقین دارم یکی از مباحث کلیدی برای عبور از این وضعیت نامناسب، کنار گذاشتن روش های مبارزاتی کم خاصیت و زدن استارت پراتیک جمعی- زمینی در نهادها و تشکلات سازمان یافته توده ای است. تردیدی در این واقعیت تلخ هم ندارم که تعداد فراوانی از مردم بارآمده با این روش فعالیت ها، در کوتاه مدت منتقد را انسانی منطقی و حقیقتگو نمی دانند و به این خاطر است که من نقد و جنگ با راه و رسم رایج را کفرگویی نامیده ام. ولی علیرغم تمام این پیچیدگی ها و این که گفتن حقیقت در مواردی تلخ است، گزینه دیگر هم به نظرم نمی رسد. باید حقیقت را گفت و به حال وضع افسون زده افراد بی شمار فعال سیاسی غیر متحزب و سازمان و گروه ها و محافلی که از تعریف و تمجید سلبریتی ها سیر نشده و در عین حال محصول مطلوبی از این دانه ها برداشت نمی کنند؛ فکری کرد. باید مسیری متفاوت از آنچه هست را برای جامعه ترسیم نموده تا جامعه بتوانند در سرنوشت جمعی خود بیشتر، بهتر و طبقاتی تر دخالت کند. به زبانی دیگر، ما از طریق تقویت سنت مبارزه کمونیستی با روش فعالیت اپوزیسیون پا به فرار در می افتیم تا روش مبارزه جمعی، متشکل و بوسیله ابزار و سازمان را بدست داده که مردم دسته جمعی و همراه همدیگر از این کانال ها بیشتر دخیل در سرنوشت خود باشند. تناقضات، ناهنجاری ها و معایب روش های مبارزه جامعه موجود را باید نشان داد و در عادی جلوه دادن رسانه ها و اقشارسلبریتی مدار همراه آنان حرکت نکرد. پافشاری بر حیاتی بودن نقش ابزار، تشکل، نهاد وسازماندهی و حاشیه ای کردن متدهای رایج، اتفاقاً بهترین اسلوب برای همراهی با جمعیت عظیمی است که اکنون در سایه بت فرهنگ مبارزه انفرادی و فرقه ای قرار گرفته اند. اگر رسانه ها با شانتاژ می خواهند بورژوازی را نماینده منافع عموم معرفی نماید، ما برعکس باید با نقد کوبنده و مثال های عینی نشان دهیم که فرهنگ سلبریتی محور مدافع خفه کردن اکثریت مردم به نفع اقلیت است.
نقش مخرب دستگاه های مهندسی افکار عمومی
بورژوازی از فرهنگ سلبریتی محور به عنوان چاشنی غذا یا دسر استفاده می کند و نه بسان ارکان سلبی حاکمیت ( که بعداً به آن می پردازم). این سیستم برای تحت کنترل در آوردن جامعه، نهادها، ساختارها و تشکل های زمینی و ملموس مانند پلیس، ارتش، دادگاه، کلیسا- مساجد، بانک، بازار، پول و… و در بُعد ایدئولوژی هم فرهنگ ملی و مذهبی در دست دارد. اساساً از طریق این نهادهای اصلی است که نبض جامعه را در دست گرفته و می تواند به کمک اینها هژمونی طبقه سرمایه دار بر جامعه را تحمیل نماید. این ساختارها، زمینه مادی قدرت بورژوازی اند وفرهنگ سلبریتی مدار در این قلمرو فقط مانند ستون پنجم این سیستم به منظور افکار سازی ایدئولوژیک، ایجاد سرگرمی و ابزاری جهت طبیعی نشان دادن و قبولاندن سیطره سرمایه داری عمل می کند. در سیستم بورژوازی، فرهنگ سلبریتی در جوار ارکان مادی قابل لمس و قابل تعمیم حاکمیت، معنی و اهمیت دارد. پس فرهنگ سلبریتی بخشی از این نظام است.
این قاعده در مورد اهمیت تشکل، نهاد و ساختارهای ملموس و منطبق با استراتژی کمونیستی، شامل ما هم می شود. در مسیر مبارزه برای کسب قدرت سیاسی نهاد و ساختار همین جایگاه را برای طبقه کارگر دارد. کمونیست ها نیز فقط به کمک تشکل های ملموس، سازمان ها، ساختارها و نهادهای معتبر طبقه کارگر، قادر به کسب قدرت سیاسی خواهند بود. ما زمانی می توانیم حریف فرهنگ حاکم بورژوازی شده و با آن مقابله کرده و فرهنگ کمونیستی را عمومی نماییم که ابتدا به ساکن درجه ای از تشکل، سازمان، ساختارها و نهادهای معتبر خود را داشته باشیم. انسان کارگرنیز برای اینکه در مبارزه خود با بورژوازی پیروز شود و جامعه را اداره کند، قبل از هر چیز و ازطریق تشکل ها، ساختارها، نهادها و ابزارهای اصلی، قادر به انجام این وظیفه تاریخی خواهد بود. اگر اپوزیسیون چپ در این مقیاس به وظیفه خود عمل نمی کند، هزار کار دیگر غیر از این انجام می دهد و صدها سوژه عامه پسند در دستور می گذارد، به جایی نمی رسد و در بر همین پاشنه خواهد چرخید. اگر با عقلانیت مبارزان دست به قلم و پا به فرار نگاه کنیم، هیچ چیزی غیر متعارف تر از این تبیین ما نیست که در آن سازمان، نهاد و تشکل اصل است و سلبریتی فرع. نزد اپوزیسیون خرده بورژوا تفاوت نهادهای اجتماعی با نمایشی زودگذر نه مهم و نه قابل فهم است. غلبه سنت بورژوازی بر جامعه باعث شده که این مسأله هنوز برای اپوزیسیون چپ شفاف و قابل فهم نیست. خرده بورژوازی از درک رابطه متقابل فرهنگ سلبریتی و تحکیم هژمونی طبقه حاکم بر امور جامعه، عاجز است. او در بهترین حالت فقط به مردم توصیه می کند که این کار را بکنید، آن را نکنید. خصلتاً نمی تواند چگونگی دست یافتن به اهداف را به مردم تفهیم نماید. عدم درک خرده بورژوازی از ضرورت ابزارها پیش از هر عمل اجتماعی مانند قیام، انقلاب و هر اقدامی دراین سطح در جامعه پیچیده سرمایه داری، غیرمسئولانه و غیر کارشناسانه است. برای او مهم نیست هر تشکلی ظرف چه اقدامی است و هر کاری (قیام، انقلاب و...) را به کدام وسیله می توان انجام داد. فکر می کند کلید قیام و انقلاب در در دست چند نفر هنرپیشه به مردم پیوسته است. شناخت، ادراک و منافع محدود و سطحی نامبردگان چنان پایین است که قیام و انقلاب در جامعه پیچیده سرمایه داری را یک بازی مشابه بازی کودکان می داند که در هر روز و با هر چند نفر و درهر کوچه و خیابانی می توان بساط آن را چید!
با این اوصاف، طبقات و اقشار اجتماعی هر کدام از زاویای مختلفی به الیت روشنفکری و فرهنگ سلبریتی نگاه می کنند. ظاهراً باید جزو الفبای زندگی ما باشد که در جامعه پیچیده سرمایه داری اهمیت ساختارها و نهادها و تشکل های توده ای کارگری چقدر برای جنبش کمونیستی حیاتی اند. جای تأسف است که انسان های بخشاً شریف سالها در این توهم محدود نگرانه بسر می برند که صرفاً با گفتن «مردم به خیابان بروید، باید در خیابان بود»؛ و تکرار طوطی وار مردم چنین وچنان کنید، همان پراتیک استراتژیک برای قیام و انقلاب در جامعه پیچیده سرمایه داری است. ایشان حتی کمبود ابزار و وسیله لازم برای قیام و انقلاب را احساس نمی کند، چه رسد به اینکه در فکر ساختن آنها باشد. فعالان منفرد جای حزب را با افراد خوش نام پر می کنند، و فعالان متحزب جایگاه نهاد را با شاعر، خواننده و فوتبالیست و ... اگر اتفاقات جامعه کمتر تحت تأثیر پراتیک چپ است، یکی از دلایل اصلی آن، مسلح نبودن فعالان آن به نهاد، تشکل و ساختار در این ابعاد است.
حقیقتاً متقاعد کردن و ترغیب اپوزیسیون چپ به فعالیت پایه ای در ساختارها که به نوعی قرارگرفتن در مقابل فرهنگ سلبریتی محور کنونی است، اگر غیر ممکن نباشد، بسی دشوار است. دشواری موضوع در این نیست که اهمیت ساختار و نهاد در خود و فی النفسه پیچیده یا نادرست است، بلکه به این علت است که صحبت کردن از آنها در رسانه ها اگر رسماٌ قدغن نباشد، رایج، نرم و پذیرفته نیست. به تبع آن، فعالیت خلاف جریان و تقابل با فرهنگ جاری اپوزیسیون هم نایاب،غیر معمول و در ته لیست است. خود آگاهی و خرد اجتماعی به خود آگاهی فردی تقلیل یافته است. بنابر این، مردم در حد لازم و کافی واقع بینانه به این مفاهیم نگاه نمی کنند. علم مبارزه به جای اینکه متحد کردن، متشکل شدن و تعمیم دادن پراتیک جمعی در ساختارها از طریق تشکل باشد، به «هر کس خر خود را براند» تقلیل یافته است. شجاعت، رشادت و عقلانیت جمعی به مهارت فردی برای پیدا کردن موقعیت فردی و پیمودن
راه سلبریتی ها تنزل یافته است. پر رنگ نشان دادن سلبریتی در رسانه، آن سوی دیگر انهدام تشکل، ساختار و نهاد است که باعث شده تعداد مبارزان منفرد بسیار بیشتر از متشکل ها شود. گو اینکه مبارزان طلسم شده اند. آنان دهها سال در خلوت خود معتقد به ضرورت مبارزه متشکل هستند، ولی استفاده نکردن از ابزار نهادها، آنان را چنان به سوی مبارزه فردی سوق داده است که تک و تنها چند سال فعالیت «آگاهگری» می کنند! سبک کار ایشان طوری است که نمی تواند با چند نفر همراه شود. فعالیت منفردین در این زمینه حتی بیشتر از جریانات متشکل سکتاریستی است. این مشاهده به ما ثابت می کند که روش پراتیک هر دو خرده بورژوایی است. یکی جمعی در زمین “ حاصلخیز ‘ سلبریتی مشغول بازنشر اخبار درجه چندم مسایلی است که به خیال خودش لازمه بالا بردن آگاهی طبقه کارگراست و دیگری به شکل انفرادی و با ذائقه شخصی همان کار اولی را تکرار می کند. پراتیک هیچ کدام را نمی توان حتی با چسب دوقلو به مبارزه ساختاری طبقه کارگر چسباند.
وقتی بحث اهمیت رهبری، اتحاد طبقاتی و موانع پیشروی می شود، عادتاً سازمان ها و احزاب متشکل را بیشتر مقصر می دانند. اما شخصاً در این کفرگویی ها افراد به اصطلاح مستقلا پوزیسیون را کمتر از اولی ها مشمول این نواقص ندانسته و فکر می کنم عدم رشد لازم و کافی اپوزیسیون، وجود نوعی سبک کار غیر ساختاری توسط هر دو طیف است. شاید تعدادی از احزاب و سازمان ها خرسند هستند که نقد ما بیشتر به مبارزه فردی است و یقه آنان را نمی گیرد! بله، شاید متحزب بودن از هیچ بهتر باشد، ولی ماهیتاً فعالیت پرو فرهنگ سلبریتی از احزاب هم رخت بر نبسته و به این خاطر این احزاب بزرگ و اجتماعی نمی شوند و مانند افراد غیر متحزب کم ریشه هستند. در مقیاس فعالیت روتین کمونیستی در ظرف ساختارها، بین پراتیک اکثر احزاب با مبارزان به اصطلاح مستقل تفاوت چندانی نمی بینم. نزد هر دو سلبریتی از این یا آن سو اساس است. احزاب مشغول تشویق و جلب سلبریتی اند و افراد امیدوار به نقش “ مهم” سلبریتی ها در راه معروف شدن گوی سرقت از یکدیگر می ربایند. اگر اشکال مبارزان منفرد این است که اشخاص نام آور را جای نهاد از جمله حزب می گذارند، عیب پراتیک احزاب هم این است که سوژه های منفردین در سوسیال میدیا را جای تشکل مردمی هوا می کنند. حلقه واسطه مبارزه مردم نزد هیچ کدام ظروف معتبر نهادها، تشکل ها، سازمان و کمیته ها در محل نیست. حرف من این است، به هردلیلی فعالیت مردم در پایین در نهادها و تشکل ها چفت و بست نشود، نمی توان کار بزرگی درمقیاس لازم مانند سرنگون کردن حکومت جمهوری اسلامی انجام داد. کمیت در روند طبیعی وقابل تعمیم خود به کیفیت بالاتر تبدیل می شود، ولی نه بطور خود بخودی و کورکورانه. در این مقیاس، متأسفانه احزاب اپوزیسیون اكثرا پراتیک سکتی و منفرد در پیش گرفته اند.
پنجاه سال مبارزه و تجربه چند نسل از چپ و کمونیست های ایران زمان کمی نیست. درست است در مقیاس تاریخی اگر به دینامیسم فراتر رفتن انسان و اعتلای مبارزه طبقاتی نگاه کنیم، پنجاه سال زمانی چندان طولانی نیست و شاید هیچ وقت برای فراروی و تکامل مبارزه طبقاتی دیر نیست. اما نقش عنصر آگاهی، تشخیص روندهای پویا و میراست. درایت نیروی انقلابی در پراتیک روندها و جنبشی است که مسیر پویا را سریع تر و کم دردسرتر طی نماید. امیدوارم خیلی طول نکشد که اپوزیسیون چپ دست از روندهای غیر قابل تعمیم اجتماعی، میرا و بازدارنده کشیده و جای خود را به روندهای پویا و زنده بدهند. این دگردیسی مستلزم انتخاب آگاهانه سنت مبارزاتی از طریق تشکل یابی، سازماندهی و نهاد به جای فرهنگ سلبریتی است. چپ با تداوم سنت کار فعلی بزرگ و اجتماعی نمی شود و اگر فعالیت های کنونی احتمالاً کسانی را چند روزه و باد کنکی برانگیخته کند، در کل به ناامیدی آنان در فردا می انجامد. اپوزیسیون سرنگونی طلب دیر یا زود یا به حقایقی که ما اینجا به گوشه هایی از آن اشاره کردیم، پی برده و با شهرت درکردن خانم های برنده جایزه صلح نوبل از جنبش دو خردادی برانگیخته نمی شود و یا با رنگ ولعاب جدیدتر موضع گیری فوتبالیست ها، هنرمندان و سلبریتی هایی که روزی به مردم ملحق شده و روزی از آنان جدا می شوند، باقی می ماند.