به بهانه اظهارات اخير اردشير زاهدی.
اردشیر زاهدی وزیر خارجه پیشین و دست راست محمد رضا پهلوی در مصاحبه اخیر خود با «بیبیسی» فارسی، و بازتاب وسیع آن در روزنامههای داخل ایران، حقایقی را مطرح میکند که اگر شاه هم زنده بود به آن میبالید.
«اعلیحضرت» که در آخرین لحظات حاکمیتاش چهار نعل میتازاند تا آرزوی «ایران مستقل و عظمتطلب» را به واقعیت مبدل کند و به «دروازههای تمدن بزرگ» نزدیکتر شود، ناگهان در وسط راه با گردباد یک انقلاب تودهای عظیم در پایان قرن بیستم از تاج و تخت افتاد؛ و ادامه مسیر «قوام و استحکام مملکت» را دو دستی تقدیم خمینی و جریان اسلامی کرد تا درآن واحد با یک تیر دو نشان را بزند؛ هم انقلاب علیه ساختار بورژوازی را توسط جریان اسلامی منکوب کند و هم رویای «ایران مستقل و عظمتطلب» خویش را به منصه ظهور برساند، تا برسم یادگاری در این دنیا، بلاخره «توشهای» برای طبقه حاکم بجا گذاشته باشد.
اگر قیام سال ۵۷ اجازه نداد که ارتش ایران و ارتشداران نظام پیشین در کنار رویای ژاندارمی اعلیحضرت در منطقه، «عظمت ۲۵۰۰ ساله تاریخ ایران» را تثبیت کنند، در عوض جمهوری اسلامی و سپاه و «سردار سلیمانی»، برمتن به خون کشیدن و شکست انقلاب، با دست بدستشدن سکان امور در بالا، همان موهبت عظما و همان آرمان شاه را با پرچم اسلام و هلال شیعی برای بخش اعظم بورژوازی ایران متحقق کردهاند؛ زاهدی میگوید: «من به قاسم سلیمانی افتخار میکردم، افتخار میکنم و افتخار خواهم کرد، کسی که جان خودش را در راه مملکتش فدا کرد نه کسانی که خودشان را به پول فروختهاند. ۶۰ میلیون از جمعیت امروز ایرانی سواد دارند و ۴۰ میلیون آنها مدرسه و دانشگاه رفته و یا دکتر و مهندس هستند. ۲۰ میلیون از این جمعیت خانمها هستند و این سرمایهای است که بسیاری از کشورها آن را ندارند. من به منابع انسانی ایران افتخار میکنم... »
از نگاه زاهدی، مهم نیست تابلوی حاکمیت باعمامه باشد یا بیعمامه، بلکه حفاظت از امنیت ساختار بورژوازی در داخل و موقعیت برتر منطقهای ایران در مقابل حریفان باید بههر قیمتی تامین و تضمین شود. مستقل از اینکه روبنای حاکمیت بورژوازی شاه باشد یا شیخ، شرط تعظیم و تکریم را باید بجا آورد. برای وی خلاف این امر خیانت است و مشروع نیست؛ دقیقا به همین دلیل بورژوازی ایران زیربغل خمینی را گرفت و در مقابلش زمین ادب بوسه داد؛ در گوادلوپ قرار و مدار گذاشتند تا امری را که شاه قادر به انجام آن نشد، یعنی رسالت سرکوب انقلاب ۵۷ و بازگشت ایران به جرگه بازار جهانی سرمایه، به دوش جمهوری اسلامی واگذار شود.
«ایرانی» از نگاه زاهدی باید برای ادامه این امر کار کند و بجنگد!! به قول او «من در مورد جمهوری اسلامی هیچ وقت صحبت نکردم و نمیکنم اما من به قدرت ارتش ایران که برای مملکت خودش قسم خورده افتخار میکنم» و «اگر میخواهید علیه مردم ایران زور بگوید، من طرفدار هرکسی میخواهید بگویید هستم... »
زاهدی حامل آرزوی ناکام شاه (ایران مستقل و قدرتمند) و امیدش به تحقق همان سناریو توسط جمهوری اسلامی است. حامل تکریم «ایرانی» در برابر میلیتاریسم و قلدری نهادهای سرکوبگر دولتی است؛ حامل شلاق خفقان بر گرده کارگر ارزان و تعظیم «ایرانی» در برابر کالاهای وطنی است؛ حامل آرمان بنیصدر و لیبرالهای وطنی، حزب توده – اکثریت و برو بچههای جوان آن در کلوپ «محور مقاومت» است؛ یادآور آرمان جبههملی مصدق و بهثمر رسیدن «استقلال و خودکفایی ایران» است؛ زاهدی حامل اهداف چپ عمومخلقی، ناسیونالیست و جهانسومی هم هست؛ چپی که در ضدیتش با شاه، در خاکریز «شاه سگ زنجیری آمریکا» سنگر گرفته بود؛ چپی که شاه را «نوکر اجنبی» و تحریم کرده بود و محصولات وطنی از جنس مصدق و طالقانی و خمینی را حلوا حلوا می کرد و امروز دیگر خواب «استقلال و خودکفایی» اش در استثمار، به حقیقت پیوسته است؛ زاهدی سخنگوی آرمانی است که ناسیونالیسم راست و چپ از دوره شاه تا مقطع انقلاب ۵۷ را بههم بافته بود و در جمهوری اسلامی بلوغ سیاسی خود را یافت. مهم نیست چهکسانی و به چهشکلی بر سر این «ایران بزرگ» و «مستقل»، متکی به استثمار نیروی کار ارزان و اختناق کامل، حاکم باشند؛ مهم این است که رضاشاه و محمد رضاشاه و خمینیها و خامنهایها و سلیمانیها از نظر آقایان، جلوهای از آن عظمت ایران «خودی و خودکفا» و «قدرت منطقه» است که بیغل و غش، عاشق آنند.
آرمان «مملکت مستقل» و «استانداردهای عظمت ایران» که زاهدی و اپوزیسیون بورژوایی ایران از راست «سازشکار» تا چپ «میلیتانت»، از انقلاب مشروطه تا امروز برای آن دویده اند، آرمانی است که با دست بدست شدن قدرت در بالا، نظام سلطنت شاهنشاهی را تحویل جمهوری اسلامی داد و با به خون کشیدن انقلاب ۵۷ توسط جریان اسلامی، ساختار سرکوبگر بورژوازی در ایران و اقتصاد کاپیتالیستی را از گزند کمونیسم و برابری در امان نگه داشت.
آقای زاهدی این «استانداردها» را در نظام جمهوری اسلامی یافته است. ایشان اهل دوز و کلک نیست و روایتاش از موقعیت امروز بورژوازی ایران و پاسداری جمهوری اسلامی و سپاه از منافع این طبقه، روایت یک بورژوای زمینی است.
از نگاه وی و از نگاه هر ناسیونالیست عظمتطلب، دخالت امروز جمهوری اسلامی و سپاه در کشورهای خاورمیانه به مراتب استراتژیکتر، و قدرتمندتر از لشکرکشی ارتش شاهنشاهی ایران به عمان و جنگ ظفار است؛ زاهدی در مطلبی که برای روزنامه نیویورک تایمز نوشته، دقیقا به همین حق انحصار طلبی ایران در منطقه و بویژه در سوریه اشاره میکند و میگوید: «حضور آمریکا در سوریه غیر مشروع است نه حضور ایران»!! و این چیزی نیست جز ادامه همان حق انحصار ژاندارمی منطقه توسط شاه که امروز توسط رژیم اسلامی به مراتب بهتر اجرا میشود.
بنابراین برای زاهدی مسئله بر سر سهمخواهی بورژوازی ایران در مقابل حریفان است و یک «ایرانی» در چشم جهانیان باید با همین هویت «عظمتطلبی» تداعی شود؛ بحث بر سر حفظ این هویت بههر قیمتی است؛ به قول مدیر مسئول روزنامه «جوان»، «زاهدی قدردان «ایران مستقل» است. او افتخار میکند ایران امروز خود توانمندی دفاعی را تولید میکند. او سربازی را که امروز برای ایران می دود، میستاید، زیرا سربازی را که طی سه روز در جنگ دوم جهانی در قزوین نتوانست مقاومت کند دیده است.»
بهعبارت دیگر، او یک ناسیونالیست عظمتطلب دوآتشه است که موقعیت و شرایط امروز بورژوازی ایران چه در داخل و چه در منطقه را نسبت به گذشته، پیشرفت میداند و بر این اساس، منطق پاسداری از نظام کاپیتالیستی، و حفاظت از داربست بورژوازی و نهادهای آن مانند مجلس، دولت، رهبری، انتخابات، قانوناساسی، ارتش، سپاه، بسیج و دستگاه قضایی، نهاد مذهب و دستگاه سرکوب را میفهمد. شاه باشد یا شیخ، تفاوتی در این منطق بورژوایی ایجاد نمیکند که هر استراتژی نهایتا باید به استحکام، استقلالطلبی و هسته عظمتطلبی بیشتر و بیشتر نهادهای قدرت طبقه حاکم در ایران و موقعیت بلامنازع آن در منطقه ختم شود و خدمت کند.
بر این اساس، بورژوازی عظمتطلب ایرانی در جمهوری اسلامی، قدرت و «عزت» خود را یافته است. احساس حقارتش در مقابل «خارجی» ریخته است و به مشروطهاش رسیده است؛ یکی دخالت ایران در منطقه و باد زدن عظمتطلبی را با «مقاومت علیه امپریالیسم آمریکا» توجیه میکند و دیگری، علیه پیشروی روسیه؛ یکی با پرچم «حق انحصاری ایران در منطقه برای مقابله با «ارتجاع سرخ»، و دیگری برای مقابله با «امپریالیسم جهانخوار»؛ یکی با پرچم دروغین سکولاریسم و مبارزه با تروریسم، دیگری با پرچم ریاکارانه «حمایت از مستضعفان»!! یکی با پرچم «اسلام باید پیروز شود» و دیگری با بیرق «ایران باید پیروز شود». اینجا دیگر تنها تابلوها عوض شده اند اما هویت و تصویر کماکان بهجای خود باقی است؛ تابلوی پاناسلامیسم مدعی الحاق کربلا و قدس به تابلوی پانایرانیسم مدعی الحاق عراق و سوریه به « سرزمین آریایی» بدل شده است! همگی بر سر یک کالای بنجل ناسیونالیستی در بستهبندی ظاهرا جدید و امروزی دست و پا می شکنند.
این نیمی از حقیقت بود که زاهدی تلاش کرده با تلنگر به اپوزیسیون راست، منافع بلندمدت و استراتژیک بورژوازی ایران را گوشزد کند و صف راست را بجای علافشدن دنبال استراتژی شکستخورده «رژیمچینج» آمریکا، پشت جمهوری اسلامی بخط کند. کیست که نداند دوران «صدور دمکراسی» به ایران در اشکال مجاهدین اسلامی در افغانستان، جبهه النصر، داعش و القاعده، بسر رسیده است؛ دورانی که حمایت غرب و آمریکا از هر نیرویی، امتیاز محسوب میشد، گذشته است. این را تنها کند ذهنهایی مانند جریان فرشگرد، مجاهد و ناسیونالیستهای قومی نمیخواهند باورشان شود، جریاناتی که طرفدار سرنگونی به سیاق جنگ، موشکپرانی، و از همپاشیدن بنیادهای جامعهاند.
زاهدی به جریانات حاشیهای و کودن اپوزیسیون راست تلنگر میزند که: بیدار شوید! از جوانان «جان برکف» حزب توده در «محور مقاومت»، یاد بگیرید! به دولت و متفکرین و نمایندگان منافع بلندمدت طبقهتان گوش فرا دهید و به آنها دخیل ببندید. باور بفرمایید که بهتر از گزینه جمهوری اسلامی و پای منبر «مقام معظم» برای سوگند بهراه و رویای «شاهنشاه آریامهر»، انتخاب مناسبتری پیدا نمیکنید. بینید که چگونه آقای پهلوی هم به امید تصرف نیروی نظامی جمهوری اسلامی، از سپاه و بسیج گرفته تا همه باندهای شبه نظامی و نیابتی آن در منطقه، چشم طمع دوخته است! برای این طیف، دم زدن از سکولاریسم و دمکراسی و آزادی و آبادی ایران، مزه پای سفره میلیتاریسم و تخریب است.
اما این کل حقیقت نیست؛ مردم ایران، حاکمیت بیش از نیمقرن سلطه اختناق آریامهری و استبداد سیاه اسلامی (این دوقلوهای «افسانه ای») را چشیدهاند. در هر دو نظام مطبوع آقای زاهدی، چند نسل از مردم تحت حاکمیت اختناق و دیکتاتوری، پادشاهی یا اسلامی، ارتشی یا معمم، هرگز جز در دوران معین تاریخی که به زور طغیانها و شورشها و انقلابات از پائین ممکن شده است، مزه کمترین آزادی سیاسی، رفاه و حقوق ابتدایی انسان متمدن عصر خود را نچشیدهاند. شهروندان «ایران بزرگ» جناب زاهدی، قرنها است، جز در دوران انقلابی و بحرانهای سیاسی که جنبشهای پیشرو و عدالتخواهانه پا به میدان گذاشتهاند، چشم به یک جامعه آزاد باز نکرده اند.
این سرنوشت اما محتوم نیست؛ دوران لگامگسیختگی ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی بهسر رسیده است. سوخت «جهانگشایی» بورژوازی ایران چه در شکل «سگ زنجیری» و چه در قامت «مرجع شیعیان جهان»، ته کشیده است.
از یک طرف، به میدانآمدن مردم محروم عراق و لبنان، مهر باطلی بر پیشانی آرمانخواهی گندیده «ایران بزرگ و ارتش قدرتمند» آن زد. و از طرف دیگر، با عروج طبقهکارگر صنعتی، تحصیلکرده، مدعی، مدرن و امروزی در ایران، به شهادت همان آمار و ارقام میلیونی که آقای زاهدی میگوید، گلوی بورژوازی ایران و حکومتش را در داخل فشرده است و اعلام کرده که «دشمن ما همینجاست ...». شک نداریم که آقای زاهدی هم این پیام را شنیده اند!
پس از خیزشهای دیماه ۹۶ که ایران در تسخیر هفتتپه و فولاد، در تسخیر جنبششورایی و مجمععمومی بود و جدال کل حاکمیت با رهبران و سخنگویان و حامیان طبقهکارگر شهره خاص و عام بود، یک اپوزیسیون «خطرناک» با پرچم و اهداف خودش، پا پیش گذاشته و به مصاف حاکمیت بورژوازی در ایران آمده است؛ اپوزیسیونی که نه از سنخ جبههملی است، نه از جنس توده - اکثریت، نه به گروه خونی چپخلقی و ناسیونالیست مربوط است؛ و نه از جنس شعبان بیمخهای اپوزیسیون راست است؛ این اپوزیسیون چیزی جز کمونیسم مارکس نیست و قطبنمای آن انقلابکارگری و اداره شورایی جامعه است؛ این کمونیسم قدرت خود را از طبقه کارگری میگیرد که دیگر حاضر نیست به بردگی مزدی تن دهد؛ طبقه کارگری که دیگر حاضر نیست گوشت دم توپ دشمنان طبقاتیاش بشود. این کمونیسم قدرت خود را از مردم آزادیخواه و برابریطلبی میگیرد که برای ترامپ و خامنهای و سپاه و خیل ناسیونالیستهای عظمتطلب ایرانی، تره خورد نمیکنند؛ تاریخ مصرف آلترناتیوها و آرمانهای متعفن بورژوایی، بسر رسیده و به جمهوری اسلامی ختم شد؛ با پایان بیش از نیمقرن رشد و تکامل حاکمیت بورژوازیملی و عظمتطلب ایرانی که اردشیر زاهدی را به «سردار» سلیمانی، و اعلیحضرت را به مقام معظم سنجاق کرد، میدان برای آرمانخواهی عمیقا سوسیالیستی طبقهکارگر باز شده است.
دوران پس از کرونا، دوران یک نبرد طبقاتی جانانه و کلاسیک بر سر رفاه و برابری و آزادی است. در دوران پسا-کرونا در جهان و در نظمنوینی که شکل خواهد گرفت، اینبار طبقهکارگر و جنبشکمونیستی در ایران، با کسب تجربه غنی از دو انقلاب شکستخورده، با کولهباری از آمادگی و آگاهی، ظرفیت آن را دارد که نهتنها پرونده بورژوازی باعظمت و بیعظمت ایران، باتاج و باعمامه را ببندد، بلکه بعنوان یکی از گردانهای پیشتاز انقلابات کارگری در جهان، نقش تاریخی و جهانشمول خود را ایفا کند! بگذار در فردای پیروزی این طبقه، عظمت شهروندان جامعه ما به آرمان رفاه، آزادی، برابری و سوسیالیسم گره بخورد و قرب و احترام شهروند ایرانی، برای همیشه در چشم جهانیان بالا رود. بگذار جایگاه و وزن شهروند آزاد در جامعه ایران را نه با هویت میلیتاریستی، نه با ایدولوژی متعفن ناسیونالیستی و اسلامی، نه با فرهنگ سهمخواهی و ثروت و پول، نه با بازارگرمی و جنگ زرگری، نه با تعظیم در برابر شاه و آخوند، بلکه با آزادیخواهی، انساندوستی و برابریطلبی آن بسنجند. بگذار جهان بداند که برای این جنبش هویت و حقوق انسان، جهانشمول است؛ بگذار تعریف آزادی از نگاه شهروند جامعه آزاد در ایران، مترادف باشد با رهایی از چماق سرکوب و اختناق سیاسی، آزادی از اجبار و انقیاد اقتصادی، آزادی از اسارت فکری، آزادی در تجربه ابعاد مختلف زندگی انسانی، آزادی در شکوفائی خلاقیتهای بشری و آزادی در تجربه ابعاد عظیم عواطف انسانی... بگذار جهانیان درک تناقض حقوق انسان با ماهیت نظام سرمایه داری را از زبان طبقه کارگر در مسند قدرت بشنوند: که استثمار انسان ممنوع است، که کار مزدی و هرنوع انقیاد، بردگی و بیگاری در هر پوشش و با هر توجیه میلیتاریستی، ملی، ناسیونالیستی، مذهبی و جنسی ممنوع است. جهان پسا-کرونا جهان تدارک انقلاب سوسیالیستی و بازگرداندن اختیار به انسان است؛ جهان پسا-کرونا، جهان کشمکش آشکار طبقهکارگر و بورژوازی علیه هم است؛ کمونیسم و طبقهکارگر در ایران میتواند سوت پایان بردگیمزدی در ایران و جهان را بصدا درآورد.
همه، از خود مقامات جمهوری اسلامی تا زاهدی و رضا پهلوی و جراید داخلی و خارجی، به «خطر» عروج همین کمونیسم و همین هویت جهانشمول انسان در ایران واقف اند. قلعه بورژوازی ایران و حاکمیتاش با ایدولوژی آن، با اقتصاد و فرهنگ و سیاست آن، در محاصره "خطر سرخ" و انقلاب کارگری است.