تجربه ای از مبارزه کارگران برای مسکن مناسب
سال ۱۳۶۲ در شرکت ساختمانی مهستان در تهران توانستم با کمک دوستان دیگر هم شهری که قبلا به تهران آمده بودند، کار پیدا کنم. بخش دیگر کابوس بخصوص برای کارگران مهاجر که امکان اجاره خانه را هم معمولا نداشتند، پیدا کردن محل زندگی بود.
انقلاب ما بر علیه حکومت شاهنشاهی برای این بود که از زندگی ، کار و آزادی برخوردار بشویم اما آنچه تجربه ما شد، ادامه سرکوب شدید و تحمیل زندگی فلاکت باربه طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش بود. برای مردمی که در حاشیه شهرها و یا در روستا ها زندگی میکردند وضعیت به مراتب بدتر و نا امن تر از قبل شده بود. حکومت اسلامی جدید تماما ادامه بمراتب ارتجاعی تر حکومت شاهنشاهی بود، چرخ های سیاسی و اقتصادی جامعه دقیقا بر همان مناسبات سرمایه داری باید میچرخید و استبداد شرط حیاتی برای رسیدن به این هدف بود. ادامه وضعیت ما دقیقا ناشی از این بود که بعنوان طبقه کارگر و سازمان های توده ای و سیاسی اش قدرت نداشتیم. در اتکا به این نیروی سازمان یافته میلیونی، کارگران در قدرت نبودند تا مردم را فورا از حداقل های زندگی بهرمند کنند و امکانات و کار و زندگی اجتماعی را مایه سعادت کل جامعه کنند.هم اکنون و بعد از چهل سال که از آن زمان گذشته است، اوضاع ایران دوباره آبستن تحولات عظیمی است، طبقه ما و مردم زحمتکش به شرایط و وضعیتی که از هر لحاظ در جامعه دارند بشدت اعتراض دارند و حاکمیت هم زبان سرکوب و تفرقه. چنانچه طبقه کارگر و رهبران و سازمان و حزبش قادر به ابراز وجود اجتماعی و قدرتمند در جامعه نباشد، هر بخشی از بورژازی که دستش به قدرت برسد، دقیقا همان آش و همان کاسه دوران بعد از قیام و انقلاب چهل سال قبل در اشکال دیگری تکرار خواهد شد. امروز این وظیفه به عهده نسل جوان طبقه ما و آگاهان و پیشروان کمونیستش قرار گرفته است.
قاعدتآ برای یک تازه وارد و آن هم در شهری مثل تهران پیدا کردن کار و مسکن آسان نیست بخصوص اگر هم که بخواهی از صفر زندگی دوباره ای داشته باشی!!
خوشبختانه از زمانی که روی پای خود ناچار از گذران زندگی شده ام، همیشه بر این باور بوده ام که انسان در هر مکانی باشد باید حداکثر تلاش برای زندگی مناسبتر را بکار ببرد.
محل زندگی ما شهرک غرب در سعادت آباد شمال تهران محلی بود مربوط به ساواکیهای فراری و حدودا ۱۰۰ خانوار آنجا زندگی می کردیم. زیر یک سقف بودیم اما از امکانات اولیه زندگی بر خوردار نبودیم. آب نداشتیم و تهیه آن مصیب بزرگی برای زنان و بچه ها بود که در طول روز به کار در خانه مشغول بودند. برق نداشتیم و با مشکلات زیاد باید روشنایی شب را تامین میکردیم، از امکانات بهداشتی هیچ خبری نبود. در ابتدای سکونت تا مدتی در تلاش بودم تا افراد را بشناسم و بیشتر با هم در مورد مشکلات محل و مطالبات روزمره صحبت می کردیم. با تعدادی رفاقت نزدیکتری پیدا کرده بودم. همه از این وضعیت بشدت کلافه بودند. تصمیم گرفتیم موضوع را با همه ساکنین در میان بگذاریم و برای تهیه این امکانات اقدام کنیم. ما به اصطلاح بطور غیر قانونی آنجا بودیم. ما را از همه امکانات محروم کرده بودند تا آنجا را هر چه زودتر تخلیه کنیم. به هر مکانی مراجعه می کردیم تا حداقل امکانات "زندگی" داشته باشیم جواب نمی دادند. صدایمان را باید میتوانستیم به جایی برسانیم و این زندگی، ببخشید، تحقیر و سگ مرگی، قابل تحمل نبود. تصمیم گرفتیم برای پیشبرد کارهای محل، شورا داشته باشیم. تجربه داشتن شورا از دوران قیام و بعد ها که در بسیاری مراکز کارگری و محل های زندگی مردم تشکیل شده بود را برای ادامه اعتراضی که داشتیم مناسب میدانستم و طرح کردم (تصور عمومی در مورد داشتن شورا در آن زمان در واقع همان جمع و کمیته های کارگران پیشرو بودند) بچه های نزدیک همه موافق بودند. موضوع را با همه مردم در میان گذاشتیم، بی نتیجه ماندن همه اقدامات و تلاش ها که همه ما را به اینجا رسانده بود، خانه به خانه و برای همگان توضیح میدادیم. این ایده و اقدام برای تشکیل آن، خیلی زود مورد موافقت تمام صد خانواده قرار گرفت.
در یک گرد همایی که همان مجمع عمومی بود ما شورای خود را انتخاب کردیم. شورای واقعی و انتخابی خود مردم محل بود برای پیگیری مطالباتی که داشتیم. تجربه ما این بود که ارگان و مرکز یا مسئولی که در نتیجه انقلاب به قدرت تکیه زده بودند نه تنها به ما توجهی ندارند بلکه تجربه هم داشتیم که بشدت سرکوب هر نوع حق خواهی و ازادیخواهی هم طبقه های ما در چهار گوشه کشور را پیشه کرده است. زندگی ما برای آنها ارزشی ندارد. کار ما درست بود و ما به قدرت و حمایت همدیگر نیازمند بودیم تا قدرت و جرات کاری را داشته باشیم. نیروی لازم برای مسائل آب رسانی و برق کشی را سازمان دادیم، گروه های کارآمد لازم بود که به این کار بپردازد، از این لحاظ کم نداشتیم. با استفاده از سرویس آب و برق که در محله همجوار وجود داشت اقدام به تامین این سرویس ها برای خودمان کردیم. به این ترتیب شورا با قدرت گیری از مردم محل، برق و آب را بدون اجازه از هیچ ارگانی به محل آورد.نمیدانستیم چه میشود اما همه ما در شوق و شادی آن لحظه ای که از این امکانات بهرمند شدیم غرق بودیم. ما تصمیم گرفتیم که باید این امکانات را داشته باشیم و تصمیم همه اهالی این قدرت را به اجرا کنند گانش که ما باشیم داد.
از فردای آن روز و وقتی که خبر به کمیته و پاسگاه محل رسید، مورد تهدید قرار گرفتیم و منظما در تلاش برای مرعوب کردن ما بر آمدند.
ما در ۴ بلوک ساختمانی زندگی می کردیم و صد خانوار بودیم. کمی آنطرف تر مردمان محل که اکثرا از خانه های خوب و مناسب و امکانات سطح بالا برخوردار بودند از ما شکایت کرده بودند و پاسگاه ستاد اجرای شکایت آنها بود. آنها ما کارگران بدون امکانات اولیه زندگی را بعنوان یک عده اوباش، جانی و از خدا بی خبر خطاب میکردند!! همین ها را به کمیته محل هم گفته بودند و می خواستند که ما از این محل ها بیرون برویم و میخواستند که نیروهای حکومتی ما را بیرون کند. انواع تهدیدهای دیگر هم به این اضافه شدند.
انتخاب شوندگان که شورا نامیده می شدند هفت نفر بودند. هفت مرد. تا آن مقطع زنی آنچنان در انظار برای انتخاب بارز نشده بود. من مسئولیت شورا را داشتم. فراخوان دادیم که در برابر هر نوع تهدید یا هجوم نیروهای دولتی باید ایستادگی کنیم. برای حفظ آب و برقی که بدست آورده بودیم نیازمند پشتیبانی قاطع از تصمیمات شورای منتخب محل بودیم. مردها در طول روز ناچار از رفتن به کار بودند. زنان و نوجوانان و بچه ها در خانه ها میماندند. در جمع های بزرگ و کوچک بحث و توضیح این ضرورت در میان گذاشته شد و تمام زنان ضمن آمادگی بالا سازماندهی شدند که در مقابل هر نوع تعرض ایستادگی و مقاومت کنند.
بالاخره سر و کله کمیته و پاسگاه برای تخلیه منطقه مسکونی ما پیدا شد. ما که آمادگی لازم را داشتیم، برای دفاع جانانه از زندگی و سرپناهی که بدست آورده بودیم تردید نداشتیم، هیچ راهی جز این نبود. نه مامورین حکومتی تردیدی داشتند و نه ما فکر میکردیم کسی میخواهد با ما مذاکره ای بکند و مصالح ما را در نظر داشته باشند. با ورود جماعت کمیته و پاسگاه و طرح تخلیه منازل، در زمان بسیار کوتاه و باور نکردنی زنان به مقابله جانانه با آنها پرداختند و آنها را فراری دادند. نتایج این اولین اقدام زنان محله ما بشدت دامنه دوستی و رفاقت و اعتماد بهم را افزایش داد.
در برابر این وضعیت از طرف پاسگاه طرح جدیدی ریخته میشود. شب هنگام به محله ما آمدند و خواستاراین بودند که مساله را با شورا در میان بگذارند.
تصمیم ما بر شد که هفت نفر شورای محل به پاسگاه بروند مشروط بر اینکه فقط دو ساعت در آنجا ماندگار باشند. ما نگران دستگیری احتمالی و گروگان گیری بودیم. قرار ما بر این بود اگر چنین اتفاقی بیفتد تمام مردم باید به پاسگاه هجوم ببرند و ما را برگردانند. مساله را که در میان گذاشتیم همه مصمم بودند که با ما به پاسگاه بیایند و ما هیچ مخالفتی نداشتیم و خیلی هم خوشحال بودیم که تنها نخواهیم بود. بیشتر اهالی محل جلو پاسگاه تجمع کردند و ما هفت نفر نماینده وارد پاسگاه شدیم و مذاکره شروع شد. رئیس پاسگاه مرتب تکرار می کرد که شماها غیرقانونی وارد خونه مردم شدید، و طبق قانون باید انجا را هر چه زودتر ترک کنید، در غیر این صورت ما شما را بیرون می اندازیم. و مرتب شورا را تهدید می کرد به کار غیر قانونی (به نظر خودش) ما روی خواسته خودمان پا فشاری می کردیم که تا زمانی به ما مسکن ندهید محل زندگی مان را ترک نمی کنیم. رئیس پاسگاه بی خبر از اینکه مردم از ما مصمم تر هستند خواست نتیجه حرفها را به اطلاع آنها هم برسانیم. همین کار را کردیم.رئیس پاسگاه تو دهنی بزرگی از مردم خورد و همه فریاد میزدند که نمایندگان ما حرف ما را زده اند!
مذاکره ما و پاسگاه به نتیجه نرسید. ما خواستار تامین محل زندگی برای همه اهالی بودیم. ما خواستار خانه و امکانات برای همه بودیم و تا تحقق این نمیتوانستیم آنجا را تخلیه کنیم و خیابان خواب بشویم. از نظر ما روشن بود که آنها به مطالبه ما توجهی ندارند.
پاسگاه خود را از شر این مساله خلاص کرد.موضوع به دادگاه واگذار شد. بعد ازچندین ماه دادگاه نمایندگان شورا را خواست. در روز موعود عینا همه مردم محل در جلو داد گستری ونک تهران تجمع کردند وشورا آماده دفاع از مطالباتی که داشتیم شد. رئیس دادگستری وقت با دیدن تجمع مذاکره را به وقت دیگری موکول کرد و دستور داد تا اطلاع ثانونی از طرف دادگستری هیچ کس حق تعرض به منطقه مذکور را ندارد. پیروزی بزرگ ما در این لحظه به نتایج مهمی رسید. خبر این پیروزی در میان صد خانواده به سرعت پیچید و همه ما توانستیم نتیجه این اتحاد بزرگ را ببینیم. بسیاری را میدیدی که گریه شادی سر میدادند رفاقت و همبستگی ما عمیقتر شد.
تا دو سال بعد که من در این منطقه ماندم هیچ خبری از دادگستری نبود.بعد از این دوسال من به خاطر مسایل امنیتی چه در محل کار و محل زندگیم ناچاربه ترک انجا شدم . کماکان با بسیاری از بچه ها در آنجا ارتباط داشتم و تا سال ۱۳۷۰ همه اهالی کماکان در آنجا زندگی میکردند. در این سال تصمیم دادگستری به مردم ابلاغ میشود که در ازا تخلیه منطقه به همه زمین برای مسکن مناسب داده میشود. به همه خانواده ها یکی بعد از دیگری زمین واگذار میشود و همه صد خانواده صاحب زمین شدند و بعد همه صاحب خانه خودشان شدند.
زنده باد قدرت و تصمیم ما برای زندگی بهتر. زنده باد تصمیم و پیگیری کارگران کمونیست و پیشرو و سازمان و تشکیلات کارگران که توانستند با دست رد بر هر نوع تفرقه ملی و مذهبی به مطالبه زندگی بهتر دست یابند.