از بحران جهانی سرمایه تا بحران سیاسی در ایران
سیر وقایع چند ماه اخیر و سرعت تحولاتی که در سراسر دنیا به وقوع پیوسته است، نه تنها تمام فرضیات قبلی را بطور خیره کننده ای دستخوش تغییر کرده است، بلکه حاکی از شرایطی است که امکان پذیر بودن تغییر را به مشاهده ای عینی بدل کرده است. پس از گذشت سه دهه از سقوط دیوار برلین، تنها شیوع یک ویروس کافی بود که از فراز مرزها، ماهیت غیر انسانی انواع تبعیضات موجود جوامع سرمایه داری را نیز، عریان کند. فرهنگ زمخت "بازار آزاد" و "هر کس برای خودش"، تصویر ازلی و ابدی بودن دنیای سرمایه و سرمایه داری را روز بروز بیشتر و بیشتر به چالش کشیده و پرچم "نمی توانم نفس بکشم" و "دیگر بس است" را جایگزین آن کند.
این شرایط، درعین حال رقابت و نزاع های گذشته در کمپ بورژوازی را تشدید کرده است. کشمکش میان قطب های جهانی و مشخصا آمریکا و چین، که از مجرای "رابطه تجاری" میگذرد، بازتابی از همین شرایط است که علاوه بر سیاست های کلان این دو کشور، تاثیرات خود را در سطح منطقه ای و جهانی نیز به همراه داشته است. شکی نیست که عواملی چون نزدیک شدن انتخابات در آمریکا و "پوپولیسم ترامپ"، در تشدید کشمکش، حداقل از جانب امریکا تاثیر داشته اما این مولفه نمیتواند دلیل و ریشه این تقابل و حتی تشدید آن در ایندوره را توضیح بدهد.
ما به تفصیل به اوضاع امروز جهان، کشمکشها در کمپ بورژوازی جهانی، تاثیرات "بحران کرونا" بر بورژوازی غرب و رابطه طبقه کارگر و بورژوازی و ....پرداخته ایم. در این مقاله اساسا به تاثیرات این شرایط بر اوضاع سیاسی در ایران، از صفبندی سیاسی در نیروهای سیاسی تا جدال طبقاتی در ایران و مهمترین مسائلی که در دستور حزب ما قرار خواهد گرفت خواهم پرداخت. تلاش خواهم کرد از دیدگاه کارگر و کمونیسم آن به بررسی اوضاع جهانی، روابط و جایگاه قطب های سرمایه جهانی و نزاع های درونی این کمپ، تاثیرات مناسبات موجود در سرمایه جهانی و رابطه آن با بورژوازی ایران، به مثابه عاملی موثر در پیشبرد مبارزه طبقاتی بالفعل در ایران بپردازیم.
در این سطح تجریدی تر، سوالی که مشخصا در این شرایط مطرح است این است که آنچه به "افول آمریکا" و یا "پیشروی" چین معروف شده است، در ادامه خود چه تاثیری بر اوضاع بین المللی، بر روابط و قطب بندی ها در بورژوازی جهانی و .... می تواند داشته باشد؟ آیا "افول آمریکا" به کاهش تنش میان قطب های جهانی و کاهش جنگ های نیابتی مشخصا در خاورمیانه میانجامد؟ آیا این امر به نزدیکی و یا تقابل بیشتر بین جناح های حاکم در جمهوری اسلامی می انجامد؟ یا از طرف دیگر، آیا این شرایط متقابلا و به همراه خود تاثیری بر شرایط میان "اپوزیسیون و پوزیسیون" بورژوایی دارد؟ و بالاخره این روندها، چه تاثیراتی در تشدید و یا محدود شدن مبارزه طبقاتی دارد و مسائل روی میز کمونیسم و حزب ما قرار می دهد؟
در مقدمه شاید باید به یک نکته اشاره کرد. آنگلا مرکل در مصاحبه ای در اوایل سال جاری با روزنامه تایمز مالی در باره تغییرات اخیر در قطب های جهانی و جایگاه اروپا پرداخته است. او به رشد اقتصادی چین در طی همین ۳۰ سال اخیر از ۱۹۹۰ (زمان اتحاد دو آلمان غربی و شرقی) اشاره می کند. در آن زمان، چین کمتر از ۲ درصد، آلمان ۷ درصد و آمریکا ۲۵ درصد کل تولیدات جهانی را داشتند، در صورتیکه در حال حاضر سهم آمریکا تقریبا همان ۲۵ درصد، آلمان نزدیک به ۵ درصد و چین به بیش از ۱۶ درصد رسیده است. او با اتکا به این آمار می گوید که امروز نمی توان به چین همچون روسیه در دوره پایان جنگ سرد، با دیکتاتوری حاکم و اقتصاد رو به زوال آن نگاه کرد و با آن رابطه برقرار کرد و باید موقعیت کنونی چین و قدرت اقتصادی آنرا به رسمیت شناخت. مرکل اما با این مقایسه و نیاز به برسمیت شناختن چین، هدف معینی را دنبال می کند.
در اینجا لازم به یادآوری است که روسیه، بالاخص پس از جنگ جهانی دوم، با اتکا به مدل اقتصادی خود، سرمایه داری دولتی، نمونه ای از رشد اقتصادی را ارائه داده بود که نمیتوانست بر دنیای غرب بی تاثیر باشد. رشد اقتصادی روسیه، و نه الزاما کل "بلوک شرق"، که برمتن رقابت با غرب پیش میرفت به حدی بود که این رقابت را حتی از نظر نظامی ممکن ساخته بود. عدم توانایی روسیه در رقابت با غرب بخصوص در عرصه جنگ های ستاره ای یکی از عوامل اصلی در شکست روسیه و بلوک شرق، شکست "سرمایه داری دولتی" در مقابل "بازار آزاد" بود. عقب نشینی مدل روسی سرمایه و شکست آن در مقابل بازار آزاد، که با سقوط دیوار برلین به اوج خود رسید. همان دوره گورباچف این عدم توانایی رقابتی را، دلیل شکست "مدل شرقی" (سرمایه داری دولتی) در مقابل مدل بازار آزاد غرب، معرفی کرد.
اما این تنها بخشی هر چند مهم از جایگاه روسیه در دوره جنگ سرد است. بخش دیگر یعنی جایگاه سیاسی اتحاد جماهیر شوروی در فضای سیاسی جهان، آن هم در دوره اوج خود در دوره پسا جنگ جهانی دوم است، همچنان سانسور میشود. جایگاه انقلاب اکتبر و قدرت گیری طبقه کارگر که تاثیرات بلافصل و فوری بر رشد آزادیخواهی، آرمانهای انسانی، عدالتخواهی در جهان بود. امری که بورژوازی و دولت روسیه آنرا دستمایه اعتبار سیاسی خود در معادلات جهانی میکرد. در اهتزاز نگاه داشتن پرچم سرخ بر سر در سرمایه داری دولتی در روسیه تلاشی برای کسب این اعتبار سیاسی بود. همان درجه کوچک از بازمانده های دستاوردهای انقلاب اکتبر بعنوان مبشر آزادیخواهی و آرمان طلبی، در گسترش اعتراضات وسیع مردمی که پس از تحمل ضربات جنگ جهانی، خواهان بهبود شرایط خود بودند، تاثیرات به سزایی داشت تا جائیکه بورژوازی حاکم در غرب را وادار به عقب نشینی کرد. بورژوازی در غرب مجبور شد که برای نجات نظم حاکم در اروپا، برای دوردست کردن انقلابهای کارگری، سوسیال دمکراسی را بیافریند، شکلگیری "دولت رفاه" با تاکید بر نقش دولت در تامین حداقلی از نیازهای جامعه، در اروپای مرکزی و شمالی بیان این عقب نشینی بود. امروز چین، علیرغم رشد اقتصادی آن، از نظر سیاسی و ایدئولوژیک چنین جایگاهی را در قطب بندی های جهانی ندارد و از این زاویه علیرغم تلاش امریکا در بازگشت به دوره جنگ سرد و تقابل با بلوکی کمونیستی، مضمون کشمکش با چین اساسا در چارچوب دیگری است.
شکی نیست که رشد اقتصادی چین، همچون روسیه، مدیون سرکوب و استثمار شدید کارگر در هر دو کشور است. در دوره جنگ سرد، سرمایه دولتی و "برنامه ریزی شده" در روسیه، نیازمند دستگاه عریض و طویل سیاسی بود که قادر به عقب راندن و سرکوب شدید طبقه کارگری باشد که انقلاب سوسیالیستی کرده و در جنگ جهانی دوم میلیون ها کشته داده بود، اتوریته ای که برمتن نقش تعیین کننده خود در شکست فاشیسم بدست آورده بود. با پایان جهان دو قطبی، امروز چین بلوکی با مختصات ویژه سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی در مقابل "بلوک غرب" نیست. چین خواهان کانالیزه کردن تمامی سرمایه ها در سازمان دادن تقابل با غرب نیست.، چین بخش قابل توجه رشد اقتصادی خود را بر متن یک انقلاب عظیم انفورماتیک در همین دوره ۳۰ ساله و با اتکا به کارگر ارزان و سرکوب شده، سازمان داده است. انقلابی که رشد سرسام آور سرمایه را نه در سطح کشوری، بلکه در مقیاسی جهانی با کاهش بی سابقه سهم کارگر از ثروت؟ و کوتاه کردن مدت زمان تولید و باز تولید خودش، ممکن ساخت. دوره ای که با شکل دادن به یک زنجیره تولید جهانی، بر فراز مرزهای سنتی، و بوجود آمدن بازار جهانی شناخته شده است.
چین خود بخشی از این زنجیره تولید جهانی و گلوبالیزم امروز است، که در امتداد همان سیاست برای گسترش نفوذ خود، استراتژی "جاده ابریشم" را دنبال می کند. همانطور که بانک های آمریکایی در تقابل با چین، با دادن ارز و وام های گوناگون به کشورهای آسیای جنوب و شرقی و حیطه این خط، سعی در گسترش نفوذ خود در این جغرافیا هستند. نگرانی از گسترش نفوذ چین نه فقط در مناطق سنتا تحت نفوذ غرب، بلکه در متحدین استراتژیک امریکا، مانند اسرائیل چنان جدی شد که آمریکا پس از یک فشار رسمی به اسرائیل توانست مانع آخرین انعقاد قراردادی نسبتا طولانی مدت اسرائیل با چین شود! علاوه بر این امریکا سیاست دامن زدن به تشنج و نا امنی، برای مشروعیت دادن به حضور نظامی خود، را امروز در "حیاط خلوت" چین نیز پیاده کرد و شاهد حضور نیروهای نظامی خود به مناطق سنتا تحت نفوذ چین هستیم. امری که البته محدود به تقابل با چین نشده و همزمان با هدف مقابله با اروپا و روسیه پیش میرود.
از نظر سیاسی نیز در "دنیای دو قطبی غرب و شرق"، هر گونه اعتراض علیه بورژوازی و هر صدای آزادیخواهی در دنیا، مستقیما تحت تاثیر تقسیم بندی جهانی و فضای آن دوره بود. انقلاب سال ۵۷ ایران علیه حکومت شاه نمونه گویایی از این شرایط بود. قیامی که دخالت غرب برای دفاع از "کمربند سبز" در مقابل روسیه وقت، و در شکل دادن به حکومت ارتجاع اسلامی، تعیین کننده بود. پروسه به سرکار آمدن جمهوری اسلامی و به شکست کشاندن آن قیام بر متن و فضای آن دنیای دو قطبی انجام گرفت. امروز نه چین چنین جایگاهی دارد و نه دنیای دو قطبی و دو مدل حکومتی موجود است. این امر که علیرغم تقابل های چین و آمریکا، این دو قدرت اقتصادی در سیاست عمومی و در مورد هیچیک از وقایع مهم ۳۰ سال اخیر، نمی توان اختلافاتی بنیادی میان این قطب ها دید، ناشی از این واقعیت است. سطح اختلافات امروز میان چین و امریکا به هیچ عنوان قابل مقایسه با دوره جنگ سرد و تقابل دو بلوک نیست. به همین دلیل و از این دیدگاه، انقلاب آتی در ایران، مستقل از درجه آگاهی و سازمانیافتگی و بسیاری از فاکتورهای دخیل دیگر، در فضایی دیگر خواهد بود. انقلابی که هر چه باشد، مسلما تکرار همان مسیر ۴۰ سال پیش، نخواهد بود.
طبیعتا در دوره بحران سرمایه جهانی، رقابت های میان قطب های امپریالیستی نیز تعمیق پیدا می کنند و توافقات عمومی به همان اندازه کوتاه مدت تر و گذرا تر می شوند. بی جهت نیست که در این میان، انگلا مرکل بر اهمیت پیشبرد مذاکرات بین چین و آمریکا از کانال سازمان تجارت جهانی را تاکید می کند، تا دخالت و سهم خواهی قطب اروپایی سرمایه جهانی را در هر توافقی، هرچند موقت، فراهم کند. قطعا دستیابی به هرگونه توافق نسبتا طولانی تر بین این قطب های امپریالیستی، کماکان منوط به درجه زور و قدرت نظامی هر کدام است. اما از آنجا که امکان تقابل نظامی رو در رو و مستقیم میان این قطب ها بدون نابودی کل کره زمین ممکن نیست، جنگ اساسا به شکل دامن زدن به بحرانهای منطقه ای در خارج از مرزهای "جامعه مدنی"، از طریق دامن زدن به جنگ های نیابتی در "حیاط خلوت" رقیب پیش میرود. امروز، نمونه لیبی با دو دولت و دو ارتش، که هر کدام از پشتیبانی این و یا آن جناح از سرمایه های امپریالیستی برخوردارند، به روشنی بیانگر این است که رقابت های میان قطب های جهانی، همچنان از طریق جنگ های نیابتی پیش برده می شود.
اخیرا در متن یادداشتی، محسن رضایی (دبیر مجمع تشخیص مصلحت) در رابطه با کرونا اظهار داشته است که "چون ساختار قدرت بین الملل توان کافی برای درمان این زخم و جبران پیامدهای وسیع آن را ندارد این ساختار تغییر خواهد کرد و نظمی جدید پدیدار می شود" و اینکه "برتری اقتصادی" از غرب به شرق حرکت خواهد کرد.
البته این تصویر نه امروز و نه راجع به دنیای پس از کرونا، بلکه سابقه ای قدیمی تر در ایران دارد و مدتی است که مرتبا تکرار می شود. اینبار محسن رضایی از این "تغییر جدید" همان هدفی را دنبال می کنند که قبلا هم مطرح شده بود. این تصویری و تلاشی است که سران جمهوری اسلامی برای چاره یابی و مقابله با تحریم ها و امکان دسترسی ایران به تجارت در بازار جهانی با شعارهایی چون "سرها بایستی به شرق بچرخد" دنبال کرده اند. بدون شک، مطلوبیت این تصویر برای بورژوازی ایران جایگاه ویژه ای دارد. برای بورژوازی ایران، نزدیکی و یا دوری ایران و چین، تلاشی در فراهم کردن زمینه برای برقراری ارتباط و قراردادهای تجاری و بازرگانی از یکطرف، و دستیابی به روزنه ای برای دور زدن تحریم ها و یا حداقل امتیاز گیری در مذاکرات با آمریکا است.
فراتر از این، جمهوری اسلامی کاملا به تفاوت بین افزایش رابطه با چین، در مقایسه با رابطه با اروپا و آمریکا نه فقط در رابطه با تجارت، بلکه از زاویه سنت و همدلی عمومی و غالب بورژوازی ایران با غرب، واقف بوده و هست. رابطه ای سیاسی- ایدئولوژیک که در هیچگاه بر اساس شعار "مرگ بر شیطان بزرگ" تعیین نشده است. در عین حال، جمهوری اسلامی همچنان سعی دارد تا راه ورود خود به سازمان تجارت جهانی و ارتباط با صندوق بین المللی پول (آی ام اف) را هموار کند و امیدوار است که موقعیت ضعیف تر آمریکا، بتواند مقاومت در مقابل اجازه ورود ایران به سازمان تجارت جهانی را کاهش دهد. ظاهرا "افول امریکا" در جهان چند قطبی به اضافه معضلات درونی امریکا و سیاست استفاده از شکافها، کشمکشها میان قطبهای اقتصادی، آخرین دریچه امید بقاء حاکمیت و کم کردن فشار بر خود است. فشاری که برخلاف تصویری که ارائه میشود، نه از جانب عامل بیرونی و "جامعه جهانی" که از داخل ایران و طرف مردم معترض جمهوری اسلامی را در تنگنا قرار داده است.
گرچه دنیای چند قطبی امروز به درجه ای امکان مانوری به جمهوری اسلامی داده است، اما معضلات جمهوری اسلامی، جناح بندی های درونی جمهوری اسلامی، تشدید کشمکشهای درونی، تنگنای سیاسی و ایدئولوژیک حاکمیت، نه زاده این روابط، بلکه اساسا ناشی از صف آرایی مردم و اعتراضات "پایینی" ها در جامعه است.
امروز، در دل "بحران کرونا" چهره واقعی بورژوازی چه مدل چینی، روسی، یا اروپایی و آمریکایی، همگی رنگ باخته تر و عریان تر در مقابل جامعه بشری قرار گرفته است. آشکار شدن ناتوانایی سیستم سرمایه داری در حفظ حتی امنیت جانی شهروندان در مقابل یک ویروس، شرایط مساعدی برای شکلگیری جنبش های اعتراضی و تشدید مبارزه طبقاتی را فراهم کرده است. در دوره ای که تمامی داده ها، مفروضات و ارزشهای جهان سرمایه داری در تمامی زمینه ها، از اقتصاد، سیاست، فرهنگ و رابطه پائین با حاکمیت و اتوریته و وزن "دولت" و دستگاه سرکوب آن و .... مورد تعرضی عدالتخواهانه قرار گرفته است، طبیعتا موقعیت بورژوازی حاکم در ایران هم بمراتب ضعیف تر از گذشته میشود و شده است. همزمان گسترش همدلی و نزدیکی مردم در گوشه و کنار دنیا هستیم، گره خوردن اعتراض و آرمان مردم معترض لبنان، فلسطین، سوریه و ایران با اعتراض و آرمان مردم معترض امریکا، فرانسه، بریتانیا و آلمان، موقعیت جنبش آزادیخواهانه مردم ، رابطه و اعتماد به نفس جامعه در مقابل حاکمیت در تک تک این کشورها دستخوش تغییراتی اساسی میشود. در دوره ای که پا به پای تعرض به بنیادهای کاپیتالیسم، سرها به طرف مارکس و لنین، به طرف سوسیالیسم بعنوان آلترناتیو انسانی و ممکن میچرخد، جنبش کمونیستی و کمونیستها از موقعیت ویژه و برتری برخوردار میشوند و شده اند. بویژه در ایران که کمونیسم و سوسیالیسم نه فقط معتبر که بیش از دو سال است در سطح اجتماعی سر بلند کرده است.
بر متن این اوضاع آلترناتیو کارگری و کمونیستی در جامعه و در جنبش سرنگونی بیش از گذشته به جلوی صحنه آمده است. این واقعیت که بورژوازی حاکم در ایران راه برون رفتی از بن بست امروز ندارد، داده همگان، "بالایی"ها و "پائیئی" ها است. جامعه آبستن تغییراتی جدی است. تغییراتی که کمونیستها بیشترین شانس برای زدن مهر خود به آن را دارد. این وظیفه ای است که مشخصا روی میز کمونیسم و حزب ما قرار دارد.
۲۴ ژوئن ۲۰۲۰