رفقای کارگر! بنا به یک اصل شناخته شده بورژوایی در زمینه تعیین دستمزد کارگران "گرسنگی وحشی ترین حیوانات را رام میکند و به سرکش ترین آنها راه و رسم اطاعت و تسلیم و رعایت نزاکت و ادب را یاد میدهد."! این اصل با ریشه های خود در قانون فقرا در انگلستان قرن هجدهم و موج نئولیبرالیسم معاصر، همان اصلی است که سر تا پای "فصل دستمزدها" در ایران بر آن استوار است.
صرف نظر از وقاحت و لودگی طرفین نمایش سالانه تعیین دستمزد در ایران (یعنی کارفرما، دولت و باصطلاح نمایندگان کارگری) باید اذعان کرد که این دم و دستگاه از جمله نادر دوایر حکومتی است که در دل قدمت چهل ساله بخوبی از پس وظایف خود برآمده است. میپرسید: کدام وظیفه؟
پاسخ روشن است، وظیفه تعیین دستمزدها در چهارچوب حداقل ممکن برای حفظ بقا فیزیکی، در پایین ترین سطح ممکن یعنی گرسنگی، همان چیزی که به سطح فقر شناخته میشود! خط فقر بخودی خود شامل نیاز به آسایش و تفریح و دانش و بهداشت و حتی مسکن نیست؛ بعلاوه باید توجه کرد که همیشه دستمزدها همانقدر به سطح فقر نزدیک شده است که کارگران جز حاصل کار روزانه چیزی در بساط نداشته و به این ترتیب گرسنگی در هیبت یک تهدید دائمی یک دم کارگران را تنها نگذارد.
بنا به همان اصل بورژوایی، این گرسنگی است که "فقرا" را وادار به کار میکند و انگیزه کار کردن را در آنها به وجود میاورد. مطابق قانون هیچ کارگری را نمیتوان با زور بکار کشید، فشار قانون، اجبار و زور؛ ایجاد نارضایتی میکند، در عوض عامل گرسنگی نه تنها به صورت صلح آمیز و آرام عمل میکند و فشار آن دائم، پیگیر و بی وقفه است، بلکه به عنوان طبیعی ترین انگیزه جلوه میکند و جدیت در کار تولید و قدرتمندترین نوع تلاش را بوجود میاورد؛ گرسنگی اگر میدان پیدا کند، کار خود را خواهد کرد!
کراهت و توحش بورژوایی این مناسبات بخصوص آنجا عیان میشود که در قالب دفاع از "حق معیشت خانواده کارگری" به اجرا در میاید، آنجاست که ارضاء این گرسنگی، از طریق دستمزدهای معادل فقر را سخاوت و بخشندگی کارفرما جلوه میدهد، دستمایه منت سر همان کارگر میشود که تولید ملی سازمان پیدا میکند، و دو قورت و نیم سپاس و قدر دانی از صاحبان تولید را باقی میگذارد. فرض مناسبات سرمایه داری و جوهره همه ادعای "تمدن جامعه آزاد" آن بر وحشی بودن انسانها، بر تقسیم جامعه به دو نژاد یا دو نوع موجودات است: یکی صاحبان ثروت و وسایل تولید، و دیگری تولید کنندگان واقعی یا کارگران. همه اساس "تمدن و برابری" این جامعه برای پوشش یک رفتار وحشیانه نسبت به جمعیت کارگر بکار میاید و همه آزادی شهروندان تا جایی قد میدهد که ثروت و دارایی دسته اول از دست اینان در امن و امان باقی بماند؛ از آن پس گرسنگی، دسته دوم را وادار به کار و استثمار توام با محرومیت و بردگی خواهد کرد. بدین ترتیب برای وادار کردن کارگران به کار، نه عسس و نه اجبار لازم است، چرا که: گرسنگی کار خود را خواهد کرد!
مباحث و محاسبات معمول در فصل "مذاکرات دستمزدی" در ایران بسیار گویاست. عشق بی پایان دولتمردان و مراجع تعیین دستمزدها به فقرا و خط فقر از تعهد طبقاتی حضرات در تضمین این مساله است که در هر موعد معین با نازل ترین دستمزد ممکن ترس از گرسنگی به عنوان وسیله اصلی وادار کردن افراد به کار پذیرفته (تحمیل) شود، از سوی دیگر از هر گونه کمک اجتماعی به فقرا نیز احتراز گردد. نتیجه بجا مانده از نمایش سالانه دستمزدها یک چیز است: یک انسان گرسنه – یا در حال ترس از گرسنگی و بی خانمانی خود و خانواده اش- دستمزد را تنها راه تامین خود تشخیص دهد و حاضر به قبول هر دستمزد و هر شرایط کاری باشد. ایران، تحت حکومت اسلامی سرمایه، و با هر گام در فصل دستمزدها، بیشتر به بهشت طبقه بورژوا تبدیل شده و گواه بر ابعاد تباهی و پلیدی است که در آن: گرسنگی کار خود را خواهد کرد!
دستمزدهای نازل و خط فقر جهنمی در ایران گویای آن است که برای بورژوازی هیچ مرزی برای سقوط دستمزدها و سطح زندگی کارگران متصور نیست. رذالت و سودپرستی در ذات سرمایه است. مزد و بطور کلی آن سهمی از ثروت جامعه در این نظام به کارگر تعلق میگیرد، به میزانی است که کارگر بتواند به زندگیش ادامه دهد و باز هم کار کند. سرمایه دار هزینه باز تولید نیروی کار را به عنوان مزد میپردازد. هر چه این هزینه کمتر باشد بیشتر به نفع اوست.
با رونق گرفتن کار سرمایه دار سفره کارگر رنگین تر نمیشود، با براه افتادن چرخ کالاهای دیگر قیمت نیروی کار کارگر بالاتر نمیرود. در نوسانات بازار هنگامیکه سرمایه دار سود میبرد، کارگر لزوما چیزی بدست نمیاورد؛ حال آنکه ضرر سرمایه دار ضرورتا شامل حال کارگر میشود. در یک کلام تا آنجا که به مصالح سرمایه مربوط است، حتی در مطلوب ترین شرایط جامعه برای کارگر، کار بیش از حد و مرگ زودرس، تنزل به سطح ماشین، بندگی سرمایه و گرسنگی و گدایی نتیجه گریز ناپذیر برای بخشی از کارگران است.
اما، همه طلسم و همه اقتدار نظام کار مزدی تا آنجا قد میدهد که ما کارگران به چه "زندگی ای" تن میدهیم. برای سرمایه دار ما نیروی کار هستیم و به ما مزد میدهد تا به زندگیمان در خدمت تولید باز هم بیشتر ادامه بدهیم. همین و بس. آماده بکار بودن ما برای او به معنای آن است که زندگی ما تامین است. مساله اساسی آن است که مزد ما به اندازه انتظاری است که ما از زندگی خود داریم و به اندازه ای افزایش پیدا میکند که این انتظار از سطح زندگی را در مبارزه متحد به حریفان خود بقبولانیم. کجاست آن روزهای قیام که کارگر معترض و متحد و حق طلب به کمتر از مصادره و کنترل کل کارخانه رضایت نمیدادند؟ کجاست آن منطقی که کار را خالق همه ثروتها، بهره کشی از انسانها را شنیع و خفت آور، مالکیت خصوصی را غیر قابل قبول میدانست؟ کجاست آن حق طلبی کارگری که به کمتر از مصادره کارخانه ها رضایت نداد و مصوبات شوراهای آن خود قانون کار بود؟ کجاست آن عدالت و انصاف که کار کودکان را فورا به پایان رساند؟
با بزرگترین ماشین جنگی و جاسوسی و به قیمت کشتار عظیم آن جنبش و حرکت عظیم عقب رانده شد. بر متن آن عقب نشینی است که میلیونها نفر اسیر هوس های سودجویانه یک اقلیت استثمارگر در تباهی مطلق، گرسنه و مستاصل شب و روز را بدون هیچ امیدی در میان زباله و چرک و تباهی غوطه ور هستند. این وضعیت جنایتکارانه و این روابط وحشیانه است. اما ابدی نیست. محتوم نیست.
بدبختی آنجاست که برادران ما، همان کارگر ساختمانی که ماهها برای ساختن بناهایی زیبا و عظیم عرق ریخته اند و جان کنده اند، به محض اتمام کار، بیل را روی کول گذاشته و به آلونک خود بازمیگردد. او حتی اجازه عبور از زیر سایه بنای حاصل کار خویش را ندارد. بد بختی آنجاست خواهران ما که زیبا ترین لباس حاصل کار آنهاست، خود و کودکانشان از سرما و گرما در امان نیستند. بدبختی آنجاست که ما بدون آنکه فکر کنیم به قوانین ظالمانه این نظام گردن میگذاریم و کم و بیش خو میگیریم. هیچ فکر کرده اید با چه سرعتی دور و بر هر یک از ما، در میان همکاران و همسایه ها تعداد کودکان کار سر به آسمان زده؟ تعداد رفقای کارگری که زمین گیر شده اند، از بیکاری و نداری و قرض و قوله در انزوا دیگر اثری از آنها پیدا نیست؟
ما گرسنه ایم. طبقه ما گرسنه است. واقعیت این است که در ابعاد وسیع، گرسنگی نان، "گرسنگی" بهداشت، سلامتی و مسکن؛ "گرسنگی" فراغت و آرامش و حرمت و امنیت؛ "گرسنگی" یک زندگی انسانی امان همه ما را بریده است. اما واقعیت بمراتب مهمتر آنجاست که این خود ما، خود ما کارگران هستیم که نیروی عظیم طبقاتی خود را از درون مهار کرده ایم. ما بسیاریم. شریانهای تولید و سازندگی جامعه در دست ما است. هیچ چیز جلودار اراده واحد ما نیست و نمیتواند باشد.
مبارزه بر سر دستمزدها برای کارگران عرصه ای حیاتی برای بسیج کل طبقه و تمام نیروی ممکن است. اینجا دست در دست هم تمام زور خود را برای تحمیل آخرین ریال ممکن بکار بگیریم. اما مهمتر از آن اتحاد صفوف ما برای در هم شکستن پایه های نظام کار مزدی است. مگر نه اینست که از قبل کار ما اقلیت استثمارگر در نهایت خوشبختی زندگی میکنند؟ مگر نه اینست که آنچه ما در حسرتش میسوزیم حاصل کار دیگر کارگران پشت دیواری از دیوارهای همین شهر قفل است؟ مگر نه اینست که در قفسه فروشگاه های شهر آنقدر غذا هست که کودکان ما نیازی به زیر و رو کردن آشغال دانیها برای سیر کردن شکم نداشته باشند؟ مگر نه اینست که در همین شهر آنقدر ویلا و آپارتمان خالی هست که هیچ کس بی سر پناه نماند؟ واقعیت اینستکه بدون شکستن همه این قفل ها و بدون لغو مالکیت خصوصی بر امکانات و دارایی های جامعه، پیروزی های ما در زمینه دستمزدها، هر چقدر که باشد، ناپایدار است. واقعیت اینست که پایان فقر و گرسنگی ما کارگران زمانی است که فقر و گرسنگی و بی خانمانی برای همه شهروندان به پایان رسیده باشد.
عرصه دستمزدها قوی ترین گواه بر ضرورت مبارزه متحدانه کارگران علیه کل نظام سرمایه داری است، مبارزه ای بی وقفه و گریز ناپذیر برای انسان بودن و انسانی زیستن، مبارزه ای برای خلاصی خود و فرزندانمان از نکبت و توحش. این مبارزه ای است که چاره ای جز پیروزی در آن نداریم.