این روزها، سیر واگرایی و اغتشاش در بلوک غرب به عنوان پیشرفتهترین کانون حکمرانی بورژوازی در جهان امروز، بسیار دیدنی و البته آموزنده است. این نمونه از حکمرانی - یعنی "دمکراسی غربی" - که مدل پیروز پایان جنگ سرد و آغاز یک نظم نوین جهانی و یا در واقع لزوم یک تجدید ارایش جهانی در صفوف بورژوازی بود، از لحاظ سیاسی به مشت قدرت نظامی آمریکا که تنها ابر قدرت موجود در جهان پس از جنگ سرد بود، متکی بود.
با حذف شوروی از عرصه سیاست جهانی، امریکا تصور میکرد که میتواند سیاست جهانی را به میل خود رقم بزند، بی آنکه هراسی از واکنش رقیبی داشته باشد. اما امروز امریکا نه فقط قدر قدرت جهانی نیست، بلکه از زمان لشکرکشی و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی که آغاز پایان سلطهی آمریکا در عرصه سیاست جهانی را رقم زد تا رویدادهای خاورمیانه، شکست در جنگ اوکراین و نسلکشی مردم فلسطین بهدست دولت اسراٸیل و تبعاتش در جهان، نشان میدهند که از یک طرف، دوره روشنی برای حکمرانی بورژوازی در غرب به شیوه سابق قابل تصور نیست، و از طرف دیگر، به موازات ناکامیهای مکرر نظامی آمریکا و بلوک غرب، شاهد پیشروی اقتصادی چین، پیشروی نظامی روسیه و اقتصادهای "بریکز" هستیم که موقعیت سیاسی و اقتصادی آمریکا و دول اروپایی را دچار افول و بیثباتی کردهاند. چند دهه پس از پیروزی بر بلوک شرق، امروز بلوک "پیروز" در غرب با بنبست اقتصادی، شکست مدل حکمرانی به شیوهی دمکراسی لیبرالی و نهایتا از دست دادن وزن و جایگاه بینالمللی خود روبرو شده است. اکنون ادامهی حیات بلوک غرب در جهان چند قطبی امروز برای بخشی از این کلوپ - یعنی اروپای بدون امریکا - مسٸله شده است.
از این زاویه، ابداً عجیب نیست که بر متن شکست سیاستهای احزاب رسمی هیٸتهای حاکمه در بلوک غرب، شاهد عروج دوباره ترامپ در آمریکا و احزاب راست افراطی در اروپا باشیم. نزول احزاب سنتی و فروپاشی عرصه رسمی سیاست، چه در امریکا و چه در اروپا، پیامدهای مرگ محتوم سیستم دمکراسی پارلمانی در نیرومندترین اقتصادهای کاپیتالیستی هستند. در عرصه سیاست جهانی نیز وضع همین طور است. با افول قدرت اقتصادی امریکا، تقسیم مجدد جهان بین قدرتهای بزرگ مدتهاست که در دستور روز سیاست جهانی است. از جنگ اوکراین گرفته تا برکزیت در انگلستان و سیاست پاکسازی کامل مردم فلسطین توسط دولت اسراٸیل، آینده تاریک اتحادیه اروپا و حتی زمزمههای فروپاشی "ناتو"، همه از عواقب از هم گسیختن شیرازه مناسبات "تثبیت شده"ی جهانی بین قدرتهای بزرگ هستند.
با افول موقعیت سیاسی و اقتصادی آمریکا و اغتشاش و سردرگرمی ایدٸولوژیک در نیرومندترین اقتصادهای کاپیتالیستی در جهان غرب، معلوم شد نه فقط خبری از "اتحاد" در بلوک غرب نیست بلکه شکافها عمیقتر شدهاند و حتی بعید نیست که اتحادیه اروپا و مکانیسم پولى مشترک موجود هم از بین برود. امروز این "اتحاد" دستخوش بحران است و بر پیکر آن، قارچهای سمی "راست افراطی" با پرچم دروغین "پایان جنگ" و "صلحطلبی" رشد کردهاند. برای مثال، اتحادیه اروپا بدون آمریکا صاحب هیچ نوع راهبرد سیاسی و ایدٸولوژیکی در قبال جنگ و بحران در اوکراین نیست. آخرین کمک نظامی آمریکا و دول اروپایی به اوکراین نیز که مجوز استفاده از موشکهای دوربرد برای هدف قرار گرفتن روسیه بود، تغییری در روند استراتژیک جنگ ایجاد نکرد. اروپا همچنین هیچ ایدهای برای چگونگی متوقف کردن پیشروی تدریجی ارتش روسیه به سمت بخشهای گستردهای از شمال و جنوب اوکراین ندارد. به طور خلاصه، اروپا هیچ استراتژی مشخصی برای تقویت موضع خود، تحت نام "تقویت موقعیت اوکراین"، در میز مذاکره ندارد و پربیراه نیست که از روند مذاکرات آمریکا و روسیه حذف شد.
علاوه بر این، اروپا با کمبود مهمات دوربرد و لجستیک نظامی گسترده مواجه است. مداخله محکوم به فنای فرانسه در سال ۲۰۱۳ در "مالی" تنها به دلیل انتقال تجهیزات نظامی آمریکا و هواپیماهای سوخترسان هوایی به اسپانیا میسر بود که به وسیله آن، جنگندههای فرانسوی به پرواز ادامه دادند. پربیراه نیست که یکی از وزیران امور خارجه اروپا در گفتوگویی با نشریه فایننشال تایمز در این باره میگوید: "این که آنها (آمریکاییها) متحد جداییناپذیر خوانده میشوند، دلیل دارد. ما نمیتوانیم هیچ شکلی از عملیات پیچیده نظامی را بدون آنها اجرا کنیم یا حتی به کارهای ساده نیز ادامه دهیم."
از سوی دیگر، بحثهای بیشتری در ترکیه و جبهه جنوبی ناتو درباره جنگ اوکراین مطرح است که خواستار پایان یافتن آن هستند. مشکل فقط میان واشنگتن و برلین و پاریس نیست، بلکه جبهههای شمالی و جنوبی ناتو نیز با هم درگیر هستند. آشکارترین خسارت به بلوک غرب - بویژه اروپا - کاهش نقش آمریکا در ناتو و یا حتی فروپاشی آن است. واقعیت این است که با سقوط شوروی و سقوط پیمان ورشو نقش ناتو به پایان رسیده بود و حفظ آن تلاشی بود از جانب امریکا برای اعمال هژمونی به اروپا! اکنون، چه شوک وارد شده آمریکا به سد امنیتی و دفاعی اروپا واقعی باشد و چه صرفا یک لفاظی، تکلیف یک موضوع مشخص است: نیازهای دفاعی و اهداف سیاسی اروپا و آمریکا، برای اولینبار از زمان پایان جنگ جهانی دوم، از هم جدا شدهاند و شکاف در بلوک غرب سر باز کرده است. ترامپ در پیامی در این باره در شبکههای اجتماعی نوشت که "اهمیت این جنگ برای اروپا بسیار بیشتر از ما است. اقیانوسی بزرگ و زیبا ما را جدا میکند". به بیان دیگر، ناقوس آغاز پایان "اتحاد" در بلوک غرب، آشکارا به صدا درآمده است؛ بازار تجارت اسلحه گرمتر شده است، به طوری که هر کشور اروپایی در غیاب حضور آمریکا، اولویت خود را افزایش هزینههای دفاعی و گسترش زرادخانههای نظامی خود، تعریف کرده است.
تمام تحولات سیاسی در جهان امروز، بویژه در غرب، علت پایهایشان در واقعیات اقتصادی و سیاسی است. تغییرات چند دهه اخیر پس از جنگ سرد در عرصه اقتصادی و سیاسی جهان، نظام سیاسی بینالمللی را که "کمپ پیروز" بازار آزاد به رهبری آمریکا و اروپا در راس آن بود، کهنه کردهاند. نظام سیاسی جهان، به معنای نهادهای بینالمللی و توافقات متقابل میان قدرتهای بزرگ، متناظراست با تقسیم جهان به مناطق نفوذ سیاسی و اقتصادی قدرتهای بزرگ کاپیتالیستی. آنچه تغییر این نظام سیاسی را الزامی کرده، اساسا تغییر موازنه قدرت اقتصادی میان کشورهای بزرگ کاپیتالیستی، و سر بر کردن قطبهای جدید اقتصادی است. بحران اقتصادی و عدم مشروعیت سیاسی بلوک غرب با تشدید رقابت میان سرمایهها، و نهایتاً تشدید رقابت میان دولتها، دست اندازی قدرتها به مناطق نفوذ یکدیگر را اجتناب ناپذیر میکند. تقسیم مجدد جهان به مناطق نفوذ جدیدی برای قطبهای بزرگ جدید جهانی و منطقهای، مدتهاست در عمل در دستور قرار گرفته است. امروز، گوشهای از فشار این واقعیات پایهای از مسیر جنگ - صلح در اوکراین و پاکسازی مردم فلسطین توسط دولت اسراٸیل میگذرد.
اما تغییر این نظام سیاسی تنها از کانال کشمکش و رقابت قدرتهای بزرگ کاپیتالیستی با هم نمیگذرد؛ دنیای امروز تنها صحنه برهوت جدال این قدرتها با هم و جست و خیزهای کم محتوای سران و سردمداران دولتهای بورژوایی نیست؛ طبقه کارگر و افکار مترقی به اشکال مختلف دریافتهاند که خارج از این جنگها و رقابتهای ارتجاعی و "ملی" قدرتهای بزرگ، دنیای وسیعتری وجود دارد که به کل بشریت مربوط است. اعلام تعلق به یک نگرش جهانشمول و شکایت از مناسبات کاپیتالیستی از یک زاویه انسانى، و بعضاً حتى سوسیالیستى، میدان پیدا کرده است. دوران تعرض دوباره مارکسیسم و عروج کمونیستها فرا رسیده است که آشکارا حرف خودشان را بزنند و برای نبرد علیه سرمایهداری، طبقهی خود را آماده کنند.