سوریه می توانست با یک انقلاب به حکم کارگران و دیگر اقشار زحمتکش جامعه، سناریوی دیگری را برای آینده خود ترسیم می کرد. سوریه می توانست افق آزادی و برابری خود را به شکل دیگری ترسیم کند، اگر مهر لغو تمام تبعیضات جنسی، قومی و مذهبی بر آن میزد ، می توانست جور دیگری بر سر زبان ها بیفتد" اگر" خیلی از "اگرها" بود و یا نبود ، سوریه می توانست با به زیر کشیدن بشار اسد، طور دیگری پیام آور پایان استبداد دیگر سران و رهبران منطقه باشد.
اما سوریه صدها هزار کشته را به خود دید، هزاران نفر ناپدید یا از زندانهای بشار اسد سر در آوردند، میلیونها شهروند آن، آواره کمپ های آواره گان و دربهترین حالت پناهنده کشورهای دیگر شدند. سوریه پسا نارضایتی های مردمی، تبدیل به حیاط خلوت دولتهای دیگر، مرتجع منطقه و غربی چه با دخالت مستقیم نظامی و یا به واسطه نیروهای نیابتی شد.
بی تردید فاکتورهای داخلی از جمله سرکوب سیستماتیک مخالفین سیاسی توسط دولت حاکم، تشدید نابرابری های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، میزان توان مانوردهی دسته و نیروهای ارتجاعی در سوریه، نبود یا ضعف یک افق قدرتمند کمونیستی، چربیدن تعلقات مذهبی و ناسیونالیستی به واسطه زمینه های رشد آن بر دیگر جریانات حتی به نسبت مترقی تر آن جامعه، وجود خود این جریانات نیم بند مترقی با گرایشات مذهبی و قومی، و یک لیست بلند دیگر، زمینه های تبدیل سوریه تحت حاکمیت بشار اسد را به یک سوریه که امروز می بینیم را فراهم کرد.حکومت بعث بشار اسد باید میرفت و در نهایت رفت اما نه به حکم هیچ انقلابی. از ارتجاع تا ارتجاع دیگر تنها ده روز به طول انجامید. تصمیم بر این شد که بشار اسد برود و رفت.
این فاکتورها بعلاوه عوامل خارجی، دخالت هر یک از دولتهای مختلف دخیل در سوریه با هدف هم جهت کردن تحولات سوریه با منافع اقتصادی و سیاسی خود، بهره گیری از توان نظامی و مالی خود در جهت تقویت نیروهای همسو با منافع خود در سوریه، بیشترین تاثیرات را بر بهم زدن معادلات پسا نارضایتی های مردمی در سوریه را داشت.
در واقع امر، نیروهای اصلی در صحنه سیاسی سوریه بدون حمایت دولتهای دیگر دارای کمترین شانس در بقا سیاسی خود بودند. نگاهی گذرا از سال ٢٠١٢ به نحوه عروج، شکل دهی و تاثیرگذاری تمام این جریانات در آینده سیاسی سوریه، تغییر آرایش سازمانی و سیاسی آنها، دخالتهای تسلیحاتی، لجستیکی و معنوی کشورهای مانند آمریکا ، قطر، ترکیه، عربستان، بحرین، اسرائیل، فرانسه، انگلیس، دهها کشور دیگر عربی و اروپایی، همزمان تنش های منطقه و جهانی، از جمله درگیری های نظامی ایران و اسرائیل، تضعیف حزب الله لبنان و حماس و ترور رهبران آنها، تشدید حملات اسرائیل به مواضع حکومت وقت بشار اسد، تشدید فضای جنگی بر منطقه ، جنگ روسیه و اوکراین و دهها اتفاق دیگر عواملی بودند که روند اتفاقات در سوریه را تحت الشعاع قرار دادند. جمهوری اسلامی ایران و روسیه نیز به عنوان پشتیبان حکومت وقت سوریه ، آن سوی دیگر برهم خوردن توازن قوا در رویارویی اعتراضات عمومی با حاکمیت بودند.
بنابر احتساب همه این پس زمینه ها، دست بردن به چگونگی عروج و افول جنبش ها، تاثیر عوامل خارجی، جایگاه واقعی اجتماعی احزاب و جنبش ها، منافع کوتاه مدت و بلند مدت در جامعه و تاثیر آن بر تقویت یا تضعیف یک جنبش را در این نوشته به مراتب آسانتر میکند.
به بیان دیگر تجربه سوریه از یک دهه گذشته تا به امروز، می تواند حاوی درسهای مهمی بر نقش احزاب و جریانات اپوزیسیون حاکمیت ، شیوه و متد مخالف آنها، چگونگی عقب زدن و سرکوب پتانسیل انقلابی جامعه از طرف حاکمیت از یک سو و احزاب و دسته های مخالف رژیم از سوی دیگر به جنبش های مبارزاتی کشورهای دیگر از جمله ایران باشد.
اساسا هر جامعه ای فارغ از نوع حکومت در آن همیشه محل تلاقی جدال های سیاسی جنبش های مختلف درون خود است. این جامعه میتواند پارلمانتاریسم غربی یا یک حکومت مستبد مذهبی یا قومی باشد. میتواند تک حزبی باشد یا مدل دموکراسی مستقیم را در قوانین خود داشته باشد. جدال و مبارزه برای منافع توسط هر گروه، قشر و طبقه ای در جامعه در اشکال مختلف، گاه نهفته گاه عریان، گاهی قانونی و گاهی مخفی در جریان است. این جامعه میتواند به واسطه این جدالها، پویا و سر زنده باشد یا محافظه کار، خفقان زده و استبدادی، اما با این وجود باز شاهد تحرکات سیاسی، شکل گیری گرایش های نوپا، انقضا و یا به روز شدن شکل و آرایش گرایشهای قدیمی، مبارزه برای اصلاحات، مبارزه برای تغییر نظام کنونی، مبارزه در جهت سهیم شدن در اشکال اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قدرت حاکم و غیره هستیم. احزاب و جریانات سیاسی می توانند اهرم اعمال نفوذ خود را از درون جنبشهای حی و حاضر در جامعه به عاریه بگیرند هرچند الزامی در آن نیست و جریاناتی هستند که خود را به نام یک جنبش یا ساختار سیاسی درون جامعه تعریف میکنند ولی در واقع امر چنین جنبشی با چنین مشخصاتی یا وجود خارجی ندارد یا اینکه به حدی ناچیز است که نمیتوان آن را به عنوان یک جنبش بازشناخت.
نگاهی به سوریه دیروز و امروز می تواند تصویر روشنی از نحوه عروج جریانات بدون پایه جنبشی و افول یا عقب نشینی جریاناتی گره خورده به جنبشهای مبارزاتی واقعی ، بی سازمان و نقشه به حیات خود ادامه میداد. داعش جریانی بود که از عراق وارد سوریه گردید و تبدیل به قدرت شد. رقه را پایتخت خلافت خود اعلام کرد و قوانین شریعه را در هر بخش بزرگی از سوریه اعمال کرد. داعش نمی توانست داعش باشد اگر نیروی های خارجی را پشت خود نداشت. به همان نسبت و در جبهه مقابل داعش، نیروهای دموکراتیک سوریه نیز نمی توانستند بر داعش پیروز شوند اگر آن بخش دیگر نیروهای خارجی را با خود نداشتند.
این جریانات، خاستگاه شان برآمده از یک جنبش هم جنس با افکار و ایدئولوژی خود در جامعه سوریه نبودند. به عنوان مثال داعش قدرت خود را از جنبشی با افکار داعشی که برآمده از جامعه سوریه باشد کسب نکرد، بلکه خود را به آن جامعه تحمیل کرد. دیگر نیروها مانند ارتش آزاد سوریه و بیشتر جریانات با گرایشات اسلامی در سوریه، از جمله جبهه النصره، جیش الاسلام، احرار الشام همگی پس از آغاز نارضایتی ها در سوریه شکل گرفتند. تحمیل یک فضای جنگی و جهنمی همزمان از طرف دولت بشار اسد و دولتهای دیگر چه مستقیم و یا به واسطه نیروهای نیابتی خود که در سوریه رقم خورد، نه تنها این جریانات بلکه هر دسته و گروه دیگری که کمترین درجه از امنیت در تامین جان و مایحتاج روزانه زندگی برای مردم و زنان و کودکان فراهم می کرد را تبدیل به آلترناتیو هرچند نامطلوب ولی بهتراز بدتر بر بخش های از سوریه کرد.همین مسئله جایگاه این جریان و دسته ها را به عنوان یک اهرم اعمال فشار، خود را در بازی های سیاسی داخلی و حتی در سطح جهانی تحمیل کرد.
در کردستان سوریه، معادلات طور دیگری رقم خورد. پیشروی های داعش در سوریه با مقاومت در شمال شرقی سوریه مواجه شد. همانطور که گفتم، احزاب در سوریه و منجمله در بخش های کردنشین آن، هر کدام به درجات کم یا زیادی گرایشات مذهبی یا ناسیونالیستی یا هر تلفیقی از هر دو را حمل میکنند. بعلاوه قدرت نظامی و لجستیکی این جریانات تعیین میکند کدام گرایش یا سیاست بر دیگری در یک منطقه دست بالا پیدا میکند و اساسا رجوع به افکار و خواست عمومی جامعه در پایین ترین درجات قرار میگیرد. فاکتوری که امکان تغییر در بالا را به عنوان یک داده از پیش تعیین شده به جامعه تحمیل میکند. احزاب تبدیل به اطفالی میشوند که قیمومیت خود را به دولتهای منطقه یا غربی واگذار میکنند تا بتوانند دامنه قدرت خود را بسط داده یا در همان ظرفیت نگه دارند. همه این احزاب یک وجه مشترک دارند و علی العموم نیز به آن آگاه هستند، اینکه قیمومیت یا سرپرستی میتواند کوتاه مدت و بسیار شکننده بستگی به توافق و یا عدم توافق دولتها از بالا با هم دارد.
نمونه تغییر رژیم در افغانستان تحت حاکمیت دولت کرزای و قدرت گیری طالبان در عرض یک هفته با جرقه خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان شروع شد. حاکمیتی که برآمده از پایین جامعه و در یک فضای سالم سیاسی بدون دخالت نیروهای خارجی نبود بلکه مبدا آن از جنگ و کشتار داخلی با حمایت دولتهای غربی برآمد.
حکومت اقلیم کردستان عراق نیز هنوز بعد از چند دهه کسب خودمختاری آنهم با حمایت دولتهای منطقه و غربی هنوز به عنوان پادوی این دولتها در منطقه عمل میکند. احزاب یکیتی و بارزانی با دمیدن در آتش کردایتی و پرچم کردستانی، توانستند آن را بر میز معامله با دولتهای دیگر به مزایده بگذارند. پرچمی که فقط جیب سران این احزاب را روبروز فربه تر کرد و سفره میلیونها شهروند کرد را خالی تر.
شمال شرق سوریه عملا در کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه تحت حمایت آمریکا قرار دارد. این مناطق طبق توافقاتی که با حکومت بشار اسد و بعد از عقب راندن داعش از این مناطق داشت، به نیروهای دموکراتیک سوریه واگذار گردید. همزمان این منطقه توسط ارتش ترکیه (به عنوان دومین قدرت ناتو و هم پیمان نظامی آمریکا) و گروههای اسلامی تحت حمایت ترکیه مورد تهاجم وسیع و بمباران قرار دارد. واضح است که این مناطق بدون حمایت آمریکا از کمترین شانس در مواجهه و رویارویی با ارتش ترکیه و متحدانش را برخوردا است بهمین دلیل وابستگی این مناطق به نیروهای خارجی یعنی آمریکا به درجات زیادی افزایش پیدا خواهد کرد. اما این حمایت از سر خیرخواهی و یکطرفه نیست، بلکه مشروط به تامین منافع آمریکا در شمال شرق سوریه خواهد بود، منطقه ای که به گفته کارشناسان سرشار از میدان نفت و گاز سوریه میباشد.
درس های این تحولات
جمهوری اسلامی ایران به ازای عمر خود در تامین و تغذیه نیروهای نیابتی در منطقه از هیچ ابزاری کوتاهی نکرده است. حشد الشعبی، حزب الله لبنان،حوثی های یمن و بخشا حماس در فلسطین، نیروهای هستند که چندین دهه است ابزاری برای تامین منافع جمهوری اسلامی ایران عمل کرده اند. در حالی که هیچ تضمینی از سوی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تامین قوام قدرت این نیروها در جغرافیای مربوطه و حتی تامین امنیت جانی سران و رهبران آنها را به آنها داده نشده است. دلیل آن هم مقدم بودن منافع ماکرو جمهوری اسلامی بر منافع این یا آن گروه در کشورهای دیگر می باشد.
از آن طرف اسرائیل نیز برای تشدید فشار به کشورهای دیگر منطقه نیاز اساسی به تامین نیروهای نیابتی دارد. کردها و به خصوص احزاب کرد میتوانند آن نیرویی باشند که پتانسیل بالای در تبدیل شدن به جریانات نیابتی برای اسرائیل باشند. حال این جریانات در زمین سفت سیاسی کردستان ایران یا ترکیه یا سوریه چقدر پا در زمین هستند زیاد محلی از اعراب ندارد، مهم رفتن در قواره یک نیروی خودی برای اسرائیل و یا حتی هر دولت دیگر در منطقه باشند. مهم دادن چراغ سبز این احزاب به عنوان تامین کننده منافع دولتها میباشد.
سخن آخر
بیرون آمدن یک آلترناتیو کمونیستی در سوریه و کردستان سوریه مسئله ای است که نیروهای چپ و کمونیست سوریه باید در اسرع وقت در دستور کار خود قرار بدهند. دفاع بی قید و شرط از دستاوردهای مردم کردستان سوریه و کوبانی و محکوم کردن تعرض وحشیانه ترکیه و هم پیمانان مرتجع آن به این منطقه وظیفه ایست که باید با صدای بلند آن را فریاد زد. اما همچنین لازم است قبل از تبدیل شدن ایران یا کردستان به سوریه و یا شمال شرق سوریه، قبل از سر برآوردن نیروی نیابتی این دولت و یا آن دولت منطقه یا غربی در شرایط انقلابی مملکت، قبل از دست به دست شدن تسلیحات نظامی از سوی ارتجاعی ترین گروه و دسته های وابسته به جمهوری اسلامی و نیروهای خارجی برای سرکوب صدای آزادی خواهی و برابری طلبی در جامعه، برای جلوگیری از میلیتاریزه شدن شهرها و محلات ایران توسط باندهای فالانژ اجیر شده، همچنین برای تامین امنیت جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران از پایین و با توسل به نیروی کارگران، زنان و جوانان ایران، نیاز است این جنبش و فعالین آن از بالاترین سطح آگاهی و کسب تجربه از تحولات دیگر کشورهای منطقه از جمله سوریه نسبت به مخاطرات پیش رو وارد عمل شوند.
نباید فراموش کرد که یک جامعه بدون امنیت جانی و نیازهای روزمره، به کمترین و بدترین آلترناتیو اما حی و حاضر و دم دستی چنگ خواهند انداخت تا اینکه منتظر یک آلترناتیو هرچند انسانی، هر چند مطلوب و در بالاترین درجات مترقی و استاندارد با شرایط روز ولی دست نیافتنی و بی سازمان باشد. رژیم چنج و تغییر از بالا، سیاستی ست که یکی پس از دیگری در کشورهای منطقه توسط نیروهای خارجی را به یک عرف تبدیل کرده اند. در ایران هم، از پهلوی تا مجاهدین تا احزاب ناسیونالیست، تا باندهای مذهبی و ارتجاعی ، ازهم کنون رزومه خوش خدمتی خود را به دولتهای متبوع خود جهت پر کردن این نقش فرستاده اند. بی دلیل نیست که بین پهلوی چی ها و مجاهدین برای جلب رضایت این سناتور و آن نماینده دست راستی و فاشیست در اروپا یکدیگر را لگد میکنند، یا اینکه احزاب ناسیونالیست کرد به همان سیاق علیه هم و برای جذب شدن در پروژه های این دولت و آن دولت از سر و کول هم بالا میروند. واقعیت این است که بوی کباب سوریه به مشام این عالیجنابان خدمتگزار اربابان منطقه خورده است. کرکری خواندن رضا پهلوی و تامین نیروی نظامی از سپاهی و بسیجی برای فردای پس از جمهوری اسلامی به عنوان "حافظان امنیت" همان سیاستی که جمهوری اسلامی در فردای پس از حکومت پهلوی بر سر مردم آورد.
شانس جنبش سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی برای پیروزی نهایی با اتکا به نیروی انقلابی خود، نهفته در قدرت سازماندهی، سازماندهی و سازماندهی ست. جنبش بی سازمان مانند ساختمان بی در و پنجره و سقف است. هرکسی با هر سلیقه و وسیله ای میتواند آن را تصاحب کند. فعال و رهبران جنبش های مترقی و رادیکال در جامعه باید از همین امروز و بدون هیچ ترحمی، سیاستهای ارتجاعی و سناریو سیاهی هر جریان، دسته و گرایشی که به نام انقلاب، مردم و حقوق این دسته و آن دسته از اقشار جامعه ، میخواهند انقلاب از پایین را مصادره کنند ایستاد و افشا نمود.ضمانت پیروزی این جنبش در توان و قدرت خود جنبش نهفته است، چیزی که دولتهای غربی و منطقه ای از آن هراس دارند و از هر ابزاری برای سرکوب و عقب راندن آن، حال با استفاده از جریانات به اصطلاح اپوزیسیون باشند یا اقدام مستقیم نظامی باشد.