برای  دو نسلی که دوران سلطنت را ندیده اند لازم است رژیم شاهنشاهی در ایران را بشناسند همچنین شناخت رضا پهلوی بعنوان مدعی وارث تاج و تخت پدر ضروری است.
انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی  همانند دیگر سلسله های سلطنتی ۲۵۰۰ ساله به معنای تداوم نظام شاهی نسل اندر نسل و ازلی -ابدی بود. محمد رضا شاه از فردای کوتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ توانست با جلوگیری از فعالیت و رشد احزاب مستقل و سرکوب آن ها و با ایجاد احزاب فرمایشی و دست نشانده، نظام استبدادی سلطنت را برقرار کند. دیکتاتوری شاه، زندان ها و شکنجه های مخوف مخالفین در ساواک بهمراه  بیکاری و فقر حاشیه نشینان شهرها و تورمی که در سال های اخر عمر رژیم شاه به ۴۰ در صد رسید ، از دلایل بحران مشروعیت و سقوط رژیم در سال ۵۷ بود. این در حالی بود که درآمدهای سرشار نفتی به خزانه پهلوی و درباریان و حامیانش ریخته میشد.

دیکتاتوری و سرکوب  پلیسی و امنیتی و  فساد و دزدی دربار شاه و نظامیان و ساواکی هایش و فقر فزاینده ی مردم، با دیکتاتوری جمهوری اسلامی  و فساد و جمع شدن داراییهای مملکت در نهادهای مذهبی و سپاه و بیت رهبری قابل مقایسه است. انقلاب ۵۷  پروسه موروثی نسل اندر نسل رژیم سلطنتی را قطع کرد. انقلاب توده ای 57 برای رفاه و ازادی بود. انقلابی که بدلیل ناآمادگی طبقه کارگر و زحمتکشان و آزادیخواهان واقعی برای کسب قدرت، شکست خورد. این شکست در توافقی که سازمان های امنیتی  دول اروپایی و امریکا در گوادلوپ فرانسه برای بیرون بردن شاه و جایگزینی رژیم مطلوب خود یعنی جنبش اسلامی به رهبری خمینی  و جلوگیری از به قدرت رسیدن چپ کارگری که در شرکت نفت با اعتصاب سراسری و تشکیل شوراهایش ابراز وجود کرده بود، رقم خورد. 

در این تغییر و تحول، ملی - مذهبی ها، جبهه ملی،  لیبرال ها و احزاب چپ پرو شوروی سابق امثال حزب توده و اکثریت چریک های فدایی  به ضد انقلابی های طرفدار جنبش ارتجاعی اسلامی خمینی تبدیل شدند. در انقلاب ۵۷ طبقه کارگر با بستن شیرهای نفت و ایجاد شوراهای کارگری عاملی تعیین کننده در سرنگونی نظام دیکتاتوری و ضد کارگری و ضد کمونیستی شاه بود. اما در این تغییر و تحول  طبقه کارگر بدلیل عدم اتحاد و انسجام سراسری و حزب سیاسی خود از جبهه ضدانقلاب و ارتجاع شکست خورد و نتوانست قدرت را بدست گرفته و نظام سوسیالیستی ازاد و برابر  برقرار کند.

انقلاب ۵۷ اما توانست به عمر نظام شاهنشاهی چند هزار ساله  خاتمه داده و رویای سلطنت موروثی و نسل اندر نسل را به گور سپرد. سلطنت طلبان امروز فکر می کنند می توانند رویای کاذب دوران پهلوی را بعنوان تغییر ریل از ولایت فقیه به تخت و تاج شاهی به نسل هایی بفروشند که از تاریخ سیاه دوران پهلوی آگاهی ندارند و در  آن دوران زندگی نکرده اند. در دوره  محمد رضاشاه ازادی بیان ممنوع بود. تنها روزنامه ای چاپ می شد که از سانسور ساواک شاه گذشته باشد. وزارت اطلاعات و ساواک محمد رضاشاه در  در ۱۳۵۳ بیش از دویست  روزنامه را تعطیل کرد. تنها یک حزب "رستاخیر" می توانست وجود داشته باشد که اعضایش به رژیم شاهنشاهی مخالفتی نداشته باشد. ایران‌نوین دوران ضاشاه و محمد رضاشاه یک دیکتاتوری بی‌رحم و خشن نظامی بود که در آن قانون اساسی و مجلس به شوخی شباهت داشت. 

محمد رضا شاه و خمینی و خامنه ای دو نوع دیکتاتوری با  وجه مشترک هستند. شاه همچون خمینی و  خامنه ای خود را صاحب هرآنچه که در ایران می گذشت می دانست. یکی از ساواکی های شاه گفته است، "اگر راجع به چاله چوله های خیابان های تهران در روزنامه ها می نوشتند، شاه عصبانی و ناراحت می شد. او یک حساسیت بیمار گونه ای داشت، مبادا یک جایی یک مطلبی بنویسند که به او بر بخورد و او را ضعیف کند". خامنه ای هم با این ترس و حساسیت بیمارگونه، ازادیخواهان بیشماری را به اتهام  برهم زدن امنیت و توهین به رهبری زندانی و اعدام کرده است. سازمان رادیو و تلویزیون شاه با بودجه ی یک میلیارد دلاری همانند صدا و سیمای جمهوری اسلامی فقط مجیزگوی نظام سلطنت و شخص شاه بود. 

بخش بزرگی از درآمدهای نفتی ایران در سالهای حاکمیت پهلوی پدر و پسر به حسابهای شخصی در بانکهای لندن، سوئیس، نیویورک، تورنتو و ... واریز می‌شد. ده ها میلیارد درآمد کشور به خرید اسلحه از امریکا اختصاص داشت. هنری کیسنجر سیاستمدار امریکای آن دوران اعتراف کرده است که  خریدهای نقدی ایران تأثیر مطلوبی بر اقتصاد آمریکا گذاشته است.

جمهوری اسلامی بر همان چهارچوب تشکیلاتی نظامی ، اداری و مذهبی بنا نهاده شد که از نظام سلطنت پهلوی به ارث برد. قانون خانواده ی امروز جمهوری اسلامی همان  قانون خانواده ی نظام شاهی است که حجاب اجباری به آن اضافه شده است.  قانون خانواده ی نظام شاهی همان قوانین شریعت جمهوری اسلامی یعنی تعدد زوجات، ازدواج موقت "صیغه" و مالکیت مرد در خانواده و موقعیت درجه دوم  زنان است. در نظام سلطنتی همچون امروز جمهوری اسلامی شبکه های مساجد و آیت الله های درباری و اماکن دینی و مناسک زیارت و جهالت اسلامی برقرار بود. شاه همچون جمهوری اسلامی به مذهب شیعه و لشکری از آیت الله های نوکر و درباری و مناسک حج  و استفاده از مذهب برای تحمیق بخش عقب مانده ی جامعه اتکا داشت. 

رژیم شاه همچون جمهوری اسلامی  ضد طبقه کارگر، ضد کمونیست ها و ضد هر گونه صدای ازادیخواهی بود. در نظام شاه همچون خمینی و خامنه ای، تشکل مستقل کارگری، ازادیخواهی و برابری طلبی و تشکیلات   شورایی کارگران و مردم  ممنوع بود. بین نظام سلطنتی و نظام  ولایت فقیه نخ باریکی است بطوریکه خمینی و خامنه به جای عمامه ی آخوندی اگر تاج محمد رضا شاه بر سر می گذاشتند، هیچ چیزی تغییر نکرده و آب از آب تکان نمیخورد و در نظام طبقاتی و زندگی مادی و معنوی کارکنان جامعه هیچگونه تفاوتی نداشته و تغییری حاصل نمیشد. در یک کلام، سلطنت همچون جمهوری اسلامی، یعنی حاکمیت موروثی با حفظ نظام مذهبی، قوانین خانواده مبتنی بر شریعت اسلامی شیعی، توجیه و تقدیس نظام سرمایه داری و کار مزدی ازلی ابدی طبقه کارگر ... 

اما بخش ناآگاه جامعه هم بطور مشخص باید رضا پهلوی و همپالگی هایش را بهتر بشناسند. رضا پهلوی در تمام عمر به اصطلاح سیاسی اش یک  جمله درست گفته است که بیان اهداف و نیات او است. او گفته است، " اگر انقلاب ایران ضد مذهب باشد، بهتر است جمهوری اسلامی بماند". این اعتراف تبهکارانه ی رضا پهلوی را در کنار ادعای این که با سپاه و بسیج و ارتش ارتباط دارد بگذارید، آنوقت معلوم می شود هیچ تفاوتی بین نظام مطلقه سلطنت و ولایت مطلقه فقیه  وجود ندارد. در نتیجه چرا باید در ایران انقلاب بشود و بجای اسلامیون، شاهی ها بیایند. چه فرقی می کند؟ هیچ.
 
جمهوری اسلامی هم به اهداف سلطنت طلبان  آگاه است. جمهوری اسلامی با شعار "رضا شاه روحت شاد" توسط تعدادی انگشت شمار مشنگ  هم مشکل ندارد. اما سلطنت موروثی و مطلقه ای که در انقلاب توده ای ۵۷ به زباله دانی تاریخ سپرده شده است، بهیچوجه شانس بازگشت به قدرت را ندارد. مدعیان بازگشت سلطنت و ضد انقلابی های قیام ۵۷ در واقع حداقل نیم قرن از تاریخ عقب اند. جامعه امروز ایران، طبقه کارگر چند ده میلیونی، زنان برابری طلب، جوانان آزادیخواه و جامعه ای که رفاه و ازادی و برابری می خواهد و انقلاب ۵۷ را پشت سر خود، دارد.  جامعه ای که تجربه ی اعتصابات بزرگ طبقه کارگر با شعار حاکمیت و اداره شورایی دارد . جامعه ای که  تنها در یک بخش آن کردستان، هیچوقت مشروعیت جمهوری اسلامی را نپذیرفته و  تجربه چند دهه مبارزه ی مسلحانه و توده ای و کارگری دارد و پایگاه عروج جنبش " زن، زندگی، آزادی" است.  

سلطنت طلبان امروز در رویای گوادلوپ دیگر و بازگشت رضا پهلوی بعنوان وارث تاج و تخت پدر به کمک امریکا و اسراییل و غرب هستند. رضا پهلوی اعلام کرده است که برای رهبری دوران گذار آماده است! از نظر این شازده ی مشنگ سرنگونی جمهوری اسلامی مفروض است و جای بحث نیست و لازم نیست ایشان و گروهشان زحمتی برایش بکشند. چرا که عمو نتنیاهو جمهوری اسلامی را می اندازد. پس غمی نیست. میماند رهبری و ریاست دوران گذار که رضاخان دوم  این  زحمت و مسوولیت "سنگین"  را برعهده می گیرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود! حتما طبقه کارگر و آزادیخواهان و برابری طلبان زن و مرد و جوان هم  حول ستون های تخت جمشید بازگشت و تداوم شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله را جشن می گیرند! اما مطرح کردن بازگشت سلطنت مخلوع شده توسط  انقلاب ۵۷ مردم ایران، توهین به شعور جامعه است. 

مشکلات رضا پهلوی  و تناقضاتش با واقعیات عینى یکى و دو تا نیست. حقیقت اینست که او در دنیای سیاست امروز یک  بچه مدرسه اى کودن و تنبل بیش نیست. تاج پوسیده ای که  رضا پهلوی گاه آشکار و گاه پنهان  در رویاهایش بر سر می گذارد، در واقع کلاه بوقی گشاد خنده داری است که رهبری دوران گذار سهل است کدخدایی یک روستا هم  از سرش زیاد است. او با شهبانوی جدیدش "این عروسک کوکی" در خیابان های امریکا با علم چرخانی فریاد مرگ بر این و آن می دهند. این خانواده ی  مفتخور، ۴۶ سال است تا امروز از داراییهای مردم ایران که چه در ایران و چه در بانک های اروپایی ذخیره شده بود و با خود به امریکا آورده اند، ارتزاق می کنند. شازده ی مدعی رهبری، پروار شده از قبل داراییهای جامعه ایران و سفره ی مردم، حتی یک روز کار نکرده است.

رضا پهلوی و شعبان بی مخ های دوروبرش در چند سال اخیر چند بار سیرک از این نهاد به آن مرکز به نام های مختلف به نمایش گذاشته اند.  یک روز جمهوری خواه و مخالف سلطنت، یک روز در شورای مدیریت دوران گذار و روز بعد با  ادعای رهبری دوران گذار با کلاه بوقی و پرچم شیرو خورشید شاهی ظاهر می شوند. حتی بخش زیادی از اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی هم رضا پهلوی و فرقه اش را مخل ومخرب وحدت صفوف خود می دانند و جمع شدن زیر پرچم شیر و خورشید و رهبری  ادعایی و رویایی او را عار خود می نامند. 

رضا پهلوی  نهایتا با فرقه اش مثل فرقه ی مجاهدین، دایی جان ناپلئون ترسو و متوهمی است که فکر می کند با بوسیدن معابد یهودیان در اورشلیم و انتظار حمله نظامی اسراییل و امریکا به ایران و مداحی سپاه و نیروی انتظامی و بسیج و حزب الله جمهوری اسلامی، به تاج و تخت بر باد رفته پهلوی برمیگردد. او نه سیاستمدار بلکه دلقکی است که  فکر می کند ژنرال های سپاه و ارتش و بسیج او را به سلطنت برچیده شده توسط انقلاب ۵۷ برمی گردانند.  

رضا پهلوی نمی فهمد که ایران عوض شده است. ایران ۸۰ میلیونی امروز را ارتش و بسیج و سپاه و تانک و موشک های جمهوری اسلامی که رضا پهلوی آن ها را دست نخورده می خواهد، نمی توانند کنترل و سرکوب کنند. همچنانکه بزرگ ترین ارتش خاورمیانه ی زمان پدر تاجدارشان بهمراه سازمان مخوف ساواک نتوانست ایران ۳۰ میلیونی را سرکوب و زمین گیر کند. رضا  پهلوی نمی فهمد که اکثریت قاطع جمعیت ۸۰ میلیونی امروز ایران  تحصیلکرده و باسواد هستند. نیمی از این جمعیت زنان هستند که قوانین مذهبی و شریعت اسلامی  را که در هر دو رژیم سلطنت و جمهوری اسلامی علیه برابری زن و مرد وضع شده است، زیر پا نهاده اند و به کم تر از برابری کامل زن و مرد رضایت نمی دهند. بعلاوه او نمی فهمد که دنیا هم عوض شده است. نمی فهمد که دول غربی و امریکا فاقد اهرم های موثر در عرصه سیاسی حتی در عقبمانده ترین کشورها هستند. امریکا و غرب نتوانستند رژیم کرزای دست نشانده ی خود در افغانستان را نگه دارند و در مقابل یک فرقه وحشی به نام طالبان سپر انداختند و فرار کردند. 

مهم تر این که، نه تنها رضا پهلوی و سلطنت طلبان و مشروطه خواهان، بلکه کل جناح های اپوزیسیون بورژوایی، جامعه ایران را طبقاتی نمی بینند و فکر می کنند جامعه از  مشتی انسان بی اراده و بی اختیار تشکیل شده است و هر کس و ناکسی امثال روشنفکران بورژوایی جمع شده در مدیریت دوران گذار و رضا پهلوی و مریم رجوی ها می توانند مدعی باشند که رهبری ۸۰ میلیون کارگر و زحمتکش و زن و جوان را بر عهده بگیرند.  جناح های مختلف  بورژوازی در اپوزیسیون که یکیش همین آقا رضا و  چماقدارانش است،  فکر می کنند می توانند جامعه طبقاتی را با پشتک واروهای ابلهانه و رندانه دور بزنند و برگرده شان سوار شوند. نمی توانند بفهمند که انقلاب آتی ایران مثل ۵۷ همه با همی نیست و طبقات اجتماعی هر کدام اهداف و منافع خود را می شناسند. طبقه کارگری که در انقلاب ۵۷ شورای کارگری سازمان دادند، امروز آگاه تر، پخته تر و با چشمان باز تحولات را می نگرد. 

هدف و چشم انداز بخش آگاه طبقه کارگر و کمونیسمش،  انقلاب کارگری و حاکمیت شورایی کارگران و زحمتکشان است. دوران گذار برای طبقه کارگر برپایی حاکمیت شوراهای کارگران و زحمتکشان و تهیدستان زن و مرد و جوان است. طبقه ای که ستون فقرات جنبش های اجتماعی و خیزش و قیام برای سرنگونی جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد. جمهوری اسلامی را نه نتنیاهو و ناتو بلکه انقلاب اجتماعی ایران بزیر می کشد. جامعه ایران چه برای سرنگونی و چه کسب قدرت از پایین پس از سرنگونی به هیچ جناح بورژوایی و یا رویای ممنوع سلطنت و مجاهد اجازه ی حفظ  و تداوم نظام بردگی مزدی  و حاکمیت بورژوازی در هر لباسی را نمی دهد.