۱۵ ماه گذشته برای بشریت هم‌عصر ما ماههای رودررویی با نسلکشی بود. درست در مقابل چشمان میلیون‌ها انسان حیرت‌زده، تمامی خط‌قرمزهای پیشین جابه‌جا شد. اگر به نخستین روزهای پس از حملۀ هفت اکتبر بازگردیم، خط‌قرمز را ورود زمینی ارتش اسرائیل به غزه می‌خواندند، اما هم این و هم ده‌ها خط‌قرمز دیگر به ارادۀ اسرائیل نادیده گرفته شد و اوضاع تا جایی پیش رفت که امروز صلح و زندگی بدون نفرت در خاورمیانه در دورترین چشم‌اندازها هم ناممکن به نظر می‌رسد.

خاورمیانه منطقۀ پیچیدهای است، ولی مسئلهٔ فلسطین هشت دهه است که به کانون مسائل آن تبدیل شده. گفتن از فلسطین به این معنی نیست که اسلام سیاسی و حکومتهای استبدادی و ارتجاعی منطقه مسائلی فرعی هستند؛ منظور این است که بی‌حقوقی هیچ بخشی از مردم منطقه در سطح مردم کرانۀ باختری و غزه نیست. هیچ‌کدام از کشورهای خاورمیانه (حتی کشورهایی بسیار فقیر چون یمن) روزمره با پیشرفته‌ترین سلاح‌ها قتل‌عام نمی‌شوند. هیچ‌یک همچون فلسطین دولتی ندارند که به رسمیت شناخته نشود. در فلسطین بود که طی چند ماه حداقل ۵۰ هزار نفر را سلاخی کردند و نه صدای آنها و نه صدای مردم مترقی حامیشان در جهان به جایی نرسید. حداقل ۵۰ هزار کشته، و آفریقای جنوبی همچنان باید بر لایحۀ حقوقی خود کار کند تا قضات محترم و دقیق دادگاه بین‌المللی لاهه بالاخره بتوانند «شواهدی کافی» مبنی‌بر ارتکاب اسرائیل به نسل‌کشی در فلطسین در دست داشته باشند! فلسطین است که بورژوازی غرب را سرتاسر همدست جلادی چون نتانیاهو میبیند و با گذشت حدود ۱۵ ماه از این خونبازی شنیع، هنوز هم این حاکمیت کشورهای «دمکراتیک» هستند که به موتور نسلکشی فاشیسم صهیونیستی سوخت میریزند.

فلسطین کانون یک قتل‌عام عمومی و نمودی از هولوکاست در قرن بیست‌ویکم است. فلسطین سرزمینی است که وزرای کشور اشغال‌گرش بهوضوح از جابه‌جایی اجباری مردمش و مادون انسان بودن آنها حرف می‌زنند. و همزمان همین نونازیسم یهودی خود را تحت ستم می بیند و منتقدانشان را به فاشیسم و یهودستیزی متهم میکند. فلسطینیها مردمی هستند که مرتجعان خاورمیانه تا هرجا بتوانند با کارتشان بازی میکنند و در عمل هیچ‌کدام از حکام مدعی از شعار فراتر نمی‌روند. و تراژدی اینکه مردم فلسطین قربانی نفرت بخشی از مردم دیگر کشورهای منطقه از حاکمان خودشان هم میشوند، زیرا تحتتأثیر پروپاگانداری روزمرۀ رسانههای همسو با غرب، تصور میکنند که گویا شعارهای مرتجعان حاکم بر منطقه در دفاع از فلسطین واقعی است. گویی که از موانع اصلی پیشرفت کشورهایی مانند ایران، صرفاً همسو نبودنشان با اسرائیل یا آمریکاست. 

اوضاع امروز خاورمیانه و تقابل میلیتاریستی حاکم بر آن حاصل جهانی است که بورژوازی‌اش هر روز بیافق تر میشود. غرب با همهٔ قدرقدرتی‌اش هر روز بی‌مایگی‌ خود را عیانتر از پیش نمایش میدهد و شرق، گرفتار استبداد در انواع پوششهای قومی، مذهبی یا ملی، در توهم حاکمانش بیخاصیتی سرمایهداری لیبرال را به مطلوب بودن خود ترجمه میکند. پوتین و دیگر بریدگان حزبِ مدتها بورژاییشدهٔ کمونیست شوروی در روسیه و بخشی از کشورهای آسیای میانه و اروپای شرقی، (مثل تاجیکستان و بلاروس و مجارستان و یک دوجین ناسیونالیست عقبمانده در اقصینقاط شوروی سابق) که امروز در قامت جوجهتزارهایی فوکولی از لیبرالدمکراسی راستتر و سنتیتر شدهاند، در پی بازگشت اقتدار به نهاد خانواده و احترام به نهادهای مذهبی‌اند تا شاید با کمک اوراد آنها خراب‌کاری‌های مستمرشان را لاپوشانی کنند.

پوتین که برای دولتهای آسیای میانه و مجارستان و بلاروس و جمهوری اسلامی و یک دوجین گروه عقبماندهٔ راست افراطی اروپایی در قالب پتر کبیر ایفای نقش میکرد، تنها با خونبازی اسرائیل در منطقه موفق شده است دستان آلوده و لرزانش در اوکراین را پنهان کند. بریدهٔ کاگب که اقتدار پوشالیاش را یکسره در بوق و کرنای رسانههای رسمی روسیه می‌کرد، حالا عملیات ویژهاش چنان طولانی و پرهزینه و بیثمر شده که دیگر خودش هم پنهان نمیکند که حاضر است ارزانتر از زمان شروع حمله به اوکراین صلح را بپذیرد.

سرنوشت حکومتهای اسلامی و عربی از این هم مضحکتر است. جمهوری اسلامی ایران، دولت اردوغان ترکیه و حکومت مصر، رویهمرفته جز مشتی تهدید توخالی نسبت به اسرائیل توان کار دیگری را نداشتند. تورم این کشورها، خصوصاً ایران و ترکیه، به ارقامی بیش از ۳۰ درصد رسیده است و فساد تمام بدنهٔ حکومتی‌شان را آلوده کرده. اردوغان هرچه روی صحنه بلندتر شعار میدهد، پشت صحنه معاملهٔ چربتری میکند. حکومت مصر حتی نتوانست در مقابل اشغال قرارگاه رفح توسط اسرائیل اقدامی کند و جمهوری اسلامی نیز زیر فشار مبارزات تودهای در ضعیفترین و حتی زبونترین حالت ممکن به میانۀ غائله افتاده است. جمهوری اسلامی از هفت اکتبر تا امروز، هم در زمان رئیسی و هم در زمان پزشکیان، بارها اعلام کرده است که خواهان جنگ نیست. لابد میدانند که چنان حکمرانی مشعشعی داشته‌اند که از پس کشوری دهها بار کوچکتر و کمجمعیتتر از خود برنخواهند آمد. پس شعارهایشان را تا اطلاع غلاف کردهاند.

اینها تازه دول قدرتمند و بزرگ منطقهٔ حالا میتوان گفت «جنگزدهٔ» خاورمیانه هستند. سوریه و بشار اسد هنوز در ویرانههای جنگ داخلی دستوپا میزنند. حکومت بعثی اسد چنان بیاقتدار و بیبنیه شده که ترکیه هم بخشی از خاکش را تصرف کرده است. چنین حکومتی تنها کاری که از دستش برنمی‌آید دفاع مؤثر از فلسطین یا پاسخی درخور به تجاوزات همیشگی اسرائیل است. عراق آسمانش در دست ایالات متحده است و حتی نمیداند چه کسی از آن استفاده کرده! ارتش لبنان و دولت هیچکاره‌اش تا به امروز حتی یک گلوله بهسمت متجاوزی که صدها بار بیروت و مناطق دیگرش را بمباران کرده شلیک نکرده است. آنها هم همسو با تبلیغ رسانههای شریف جریان اصلی تنها تماشاگر این بهاصطلاح «جنگ اسرائیل با حزبالله» هستند. 

سازمان ملل و تمام مکانیسمهایی که در گذشته به راحتی علیه کشورهای غیرهمسو با غرب وارد عمل می‌شدند، یکسره بیاثر گشته‌اند تا «نظم نوین جهانی»، این لوسترین نام برای چنین جنگل وحوشی، محقق شود؛ «نظمی» که با سلاح دولتهای دمکراتیک محقق نمیشد. این آنارشی مبتنیبر زور بهقدری زننده است که صدای هر ناظر بیطرفی را هم درمی‌آورد. وقتی اسرائیل می تواند چنین افسارگسیخته جنایت کند و از جابه‌جایی جمعیت و ویرانی کامل زیرساختهای یک زندگی انسانی حرف بزند، و به‌جز حرف، به آن با تمام قوا عمل نیز بکند، دیگران چرا نتوانند؟ چرا چین تایوان را مال خود نداند یا روسیه به اوکراین یادآوری نکند که کدام ملت بر دیگری غالب بوده است؟ حتی اگر وضع ایران بدتر شود معلوم نیست که امارات متحدۀ عربی به بازپس گیری عملی جزایر مدنظرش دست نزند! هرکه زورش بیش خاکش بیشتر! مانند دوران نادرشاه و البته شنیعتر از آن، چراکه تمام دانش بشری هم به خدمت این جنگ برخاسته از توهم مشتی گانگستر حاکم بر جهان درآمده است.

نتانیاهو وعدهٔ نظم نوین را در اولین اظهاراتش پس از ۷ اکتبر با صدای بلند اعلام کرد. اما تمام چیزی که به ارمغان آورده بینظمی وحشیانهای است که در آن مردمی را تا جایی که می‌تواند به خاک‌وخون می‌کشد و به کسی هم جوابگو نیست. دبیر کل سازمان ملل را درحالی بهعنوان عنصری نامطلوب معرفی میکنند که پیش از این نیز مشخص شده بود آنتونیو گوترش زیر عنوانی پرطمطراق بیاهمیتترین فرد در میان کل همنوعان خود در یک سال گذشته بوده است. این توحش بیپایان مرتجعینی که در وحشتآفرینی صاحبسبک بوده‌اند را نیز شگفت‌زده کرده! به صحبتهای خامنهای بنگرید که حالا شمردهتر شده و ضمن اینکه از بزرگ کردن حملات مکرر اسرائیل

بر حذر است، کوچکانگاری را هم «جایز» نمیداند. او که چند سال پیش حتی تعداد روزهای مانده به مرگ اسرائیل را پیشبینی کرده بود و انصارش تابلوی روزشمار آن را در یک میدان مرکزی پایتخت برافراشتند، نه از عملیات ۷ اکتبر باخبر بود و نه ذرهای ابتکار عمل در مقابل دشمن «رسمی» خود داشت. «رژیم پوشالی» اسرائیل چند سالی بود که با انواع اقدامات محیرالعقولش «آقا» را به تمسخر گرفته بود. حالا هم، درحالی‌که ماه‌ها از شروع جنگ می‌گذرد، حاکمیت رهبر معظم صددرصد حواسش را جمع کرده تا از خیط شدن بیشتر جلوگیری کند. گرچه این بار نتانیاهو که بهراستی سمبلی است از یک جنایتکار تمام‌وکمال، قصد رها کردن منطقه را ندارد.

چپ جهانی و ابتذال احزاب رسمی راست و چپ

با همهٔ این اوصاف نیروهای چپ و مترقی از همان آغاز نسلکشی در اقصینقاط جهان به میدان آمدند. آنها، حیران و  انگشتبردهان از اینکه چطور دولتهای لیبرال و مدعی حقوق بشری همچون دولت جاستین ترودو در کانادا نیز بدون ذرهای شرم از حق دفاع اسرائیل از خود دم میزند، بارهاوبارها خیابان‌ها را فتح کردند. و پارلمان و جناحهای رسمی چپ و راست این دولت همچنان به هم‌سویی با جانیان اسرائیل ادامه دادند. یا مثلاً به حزب کارگر کیر استامر در انگلستان نگاه کنید که چگونه چپزدایی از حزب را تحت عنوان مضحک «یهودستیزی» تا انتها ادامه داد و کار را به جایی رساند که رهبری با سابقهٔ عضویت بسیار بیش از خود، یعنی جرمی کوربین را از حزب بیرون کرد. دولت استامر و وزیر خارجهٔ آن، دیوید لمی، همانقدر در مقابل حاکمان اسرائیل زبون و حقیرند که در آلمان دولت «چپ میانهٔ» ائتلافی سوسیال دمکرات و سبز هست؛ ائتلافی چنان نامحبوب میان مردم، که پیش از سررسیدن دورهاش همهٔ رهبران یکی از شرکایش (حزب سبز) را به استعفا واداشته تا خود را از توضیح این بیعرضگی خلاص کند.

به فرانسه بنگرید که یکی از دلایل اختلاف اعضای ائتلاف چپش تروریست دانستن یا نداستن حماس است. حزب سوسیالیست و کمونیست فرانسه، این بقایای نیمهفسیل چپ سنتی و انترناسیونالهای منحط دو و سه، میانه‌بازی را یک لحظه کنار نمیگذارند و پس از هر تأکیدی بر راهحل دودولتی، سالوسانه یهودستیزی را هم محکوم و حق مشروع اسرائیل در دفاع از اسرائیل یادآوری می‌کنند. در این مضحکه، هر دو هم در تجمعات محکومیت کشتار مردم غزه شرکت میکنند و هم در تظاهرات محکومیت یهودستیزی، که البته در دومی صف خانم لوپن و راست افراطی هم شرکت داشت! این ائتلاف که در کنار چند حزب دیگر مانند محیطزیست و «چپ رادیکال» آقای ملانشون، جبههٔ نوین مردمی را ساختند، در عمل پیروز انتخابات زودهنگام پارلمانی شدند، ولی چنان آماتور عمل کردند که آقای مکرون که متحدانش در مقام سوم بودند نخستوزیر و کابینهٔ خود را به آنها تحمیل کردند. سانتریستها (میانهبازان) از نظر تاریخی حتی اگر پیروز شوند هم شکست می خورند، زیرا فهم شان برای عالم خیالشان است و نه واقعیت موجود. سالوسی آنها در بزنگاهها نفرتانگیزتر هم هست، چراکه در میانهۀ کشتار هر دقیقۀ مردم در پی آلوده نشدن دامان منزه خود هستند. پس می گویند مرگ بر دو طرف!! البته ریاکارند که به جای مرگ بر مردم فلسطین، با همان فرمان تحریفهای رسانهای میذگویند مرگ بر حماس!

با این اوصاف پربیراه نیست اگر بگوییم که یکی از ویژگیهای قرن بیستویکم، ابتذال و انحطاط حاکمانش است؛ حاکمانی که در ممالک خودشان کمتر از سلبریتیها شناخته میشوند و از بیمایهترین و کماتوریتهترین مردمان سرزمین خودشان‌اند. از ایالات متحده بگیرید، تا آنسوی عالم، در ایران و روسیه. جمهوری اسلامی نرمخوترین آس خود را رو کرده که تنها خاصیتش بیخاصیتی است و دکتری است حاذق و سیاستمداری پرت. پزشکیان تنها کار ویژهٔ خود را بستن بودجه و تقسیم منابع ارگانها تعریف کرده و کل ماجرای جنگ و منطقه را به آقا سپرده تا دعوا نشود. کمترین تبعات حاکمیت پخمگان عالم در سرتاسر جهان بیعملی و نخوت است، همان‌طور که امروز هم شاهدیم. 

جهان بدون فراخوان و خطر سوسیالیسم البته که باید به این منجلاب هم کشیده میشد. جهانی که سوپرمن‌هایشان ترامپها و هریسها هستند و نمایندگان مردمش امثال نتانیاهو، که تازه محصول دمکراسی هم به حساب می‌آید، نفرتانگیزترین جهانی است که موجودات زنده، از هر نوعش، میتوانستند برای خود رقم بزنند. جهان یکقطبی‌ای که غربیها آن را ذوقزده «پساکمونیسم» نامیدند، جهان هرکیهرکی است. جهان گانگسترها و باندهای جنایی‌ای است که در قالب احزاب سیاسی و جناحهای حکومتی درآمده و با تبلیغات و رسانه کثافتشان را به اذهان عمومی پمپاژ می‌کنند. جهانی است که «دمکراتیکترین» بخشهایش شریک بزرگترین کشتار دوران خود هستند. جهانی است که همهٔ جناح‌های سیاست رسمی‌اش بهشکلی ملال آور از هر خاصیتی تهی شده‌اند. دیگر نه راست از اقتدار تاچر یا دوگل بهره‌مند است، نه در میان چپ پارلمانی می‌توان خبری از امثال اولاف پالمه یا سالواتور آلنده گرفت. حزب کارگر انگلستان رهبران پیشینش را محاکمه و بیآبرو می کند و از حزب سوسیال دمکرات آلمان، که زمانی کائوتسکی رهبرش بود و در دههٔ ۷۰ ویلی برانت را به نخستوزیری رساند، تنها آرم و نشانش باقی مانده. پارلمان کشورهای دمکراتیک تبدیل به بقالی سوتوکوری شده است که تمام اجناسش هم فاسد هستند! 

صورت بندی تکالیف کمونیستهای امروز؛ «موضعگیری» منزهطلبانه یا دخالت عینی؟

طبیعتاً بر هر مارکسیست و لنینیستی مسجل است که بدون وجود یک قطب یا اردوگاه کارگری، هیچ طرفی در هیچ جدالی بر حق نیست. کدام الگو در جهان امروز ما وجود دارد که در عمل توانسته باشد به این جنون خون‌بار افساری بزند؟ تکرار این حرف مکرر که جهان سرمایهداری به گندیدگی رسیده و نوبت پرولتاریاست که وارد عمل شود و این وضعیت را دگرگون کند،  البته که نشاندهندۀ یک استراتژی کلان و درست به‌خصوص برای چپ در ایران و خاورمیانه است. اما پیروزی کمونیسم و کارگر تنها نیازمند خلوص ایدئولوژیک نیست، بلکه نیازمند دخالت روزمره در زندگی مردم و دادن پاسخهای مترقی و اجتماعی به مشکلات اساسی همین امروز است. گرچه این سنت غیراجتماعی و دور از عینیت، بقایای انترناسیونال دو و کائوتسکیستهایش بود که منتظر انقلاب مینشستند و شعارهای دورودراز میدادند، اما با شکست قطعی انقلاب اکتبر و لنینیسم حاکم بر بلشویکها به بخش بزرگی از جنبش کارگری وقت تعمیم یافت.

این نگاه که خصوصاً بر بخشی از محافل روشنفکری چپ ایران سایه انداخته، با رویکردی عمیقاً بیربط به واقعیت عینی، در هنگامۀ ریختن انواع بمبهای چندتنی بر سر مردم بیدفاع فلسطین و گسترش دامنۀ جنگ به اقصینقاط عالم، انگشت اتهامش را را به سمت هر دو طرف گرفته است و از لزوم «نقد» هر دو «قطب ارتجاعی» دم میزند. اما مضحک این است که یک طرف «نقدشان» رو به ارتش اسرائیل است و طرف دیگر رو به بیحقوق ترین مردم زمین. حقیقتاً در مواجهه با چنین محافلی باید به امثال تقوایی درود فرستاد که صادقانه مسئولیت نگاه منحطشان را (که همان همجبهه شدن با نتانیاهو است) میپذیرند! این محافل مریخی «چپ رادیکال» در میانۀ جنگ یاد لزوم انقلاب فرهنگی افتادهاند و تنها دغدغهشان بالاتر بردن خلوص ایدئولوژیکشان است. چنین است که یورش تروریستی اسرائیل به مردم غزه و کرانۀ باختری و لبنان ناگهان صاحب دو طرف میشود و «نقد» هر دو طرف هم، لازم! این محافل متوجه نیستند که دوگانه‌ای که می‌خواهد به‌جای تحلیل وضعیت واقعی مبارزهٔ فعلی علیه کشتار و اشغال نظامی، مسئلۀ قرن‌ها اشغال این مناطق را به جنگ نیروهایی ارتجاعی تعبیر و جنگ فعلی را جنگ «حماس و اسرائیل» یا «محور مقاومت و اسرائیل» بدانند، نه دور تازه‌ای از جنگ اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی فلسطین، پس عملا در زمین اسرائیل بازی میکنند. 

اما برخلاف این محافل «رادیکال» خردهبورژوا، برای کمونیسمی که در جامعه و طبقۀ کارگر ریشه دارد، درک این نکته سخت نیست که بدون صلح، مبارزهای برای داشتن تشکلها هم شکل نخواهد گرفت. مردمی که آب و برق ندارند، چه نیازی به سازمانی کمونیستی دارند، اگر آن سازمان کمونیستی نه در حال مبارزه برای تأمین آب و برق و تامین امنیت، که صرفاً در حال گفتن از لزوم سررسیدن سوسیالیسم باشد؟ رفقای ما مریخی میشوند، چون درک نمیکنند که وظایف کمونیستها در شرایط جنگ میشود تأمین امنیت، و کمونیستی که نتواند این تغییر فاز و گردش جاده را فهم کند، به بی عملی و تسلیم قبل از هر اقدام، خواهد افتاد.
آنها که از محکومیت دو طرف حرف میزنند اگر صداقت داشته باشند باید توضیح دهند که طرف دوم این جنگ کیست؟ حماس؟ پس چرا تلفات مردم غزه به بیش از ۵۰ هزار نفر رسیده است؟ یک طرف این معادلۀ خونین مسلسل دارد و طرف دیگر مجهز است به انواع سلاحهای دقیق کشتار جمعی! آیا در جنگ اول خلیج فارس و حملۀ آمریکا به عراق هم دو طرف وجود داشتند؟ یا یک طرف اشغال کرد و طرف دیگر اشغال شد؟ لنین را نباید خرج این حرفها کرد، حمید تقوایی هست، از او مدد بگیرید.

به طنز بیایید این مدافعان خردهبورژوای «دو طرف ارتجاعی» را در جنگهای مختلف تصور کنیم، مثلاً در جنگ جهانی دوم: یک طرف استالین است و طرف دیگر چرچیل و در آلمان هم نازیها. در این ترکیب پیراهنسیاهها و مرتجعان ژاپنی، ایالات متحدۀ آمریکا، حزب کمونیست چین و کومین تانگ، موضع دوستان ما چه میبود؟ اگر آنها را در لندنی تصور کنیم که هرروزه بمب افکنهای نازی بر سرشان میبارید، بازهم از «ارتجاعی» بودن دو طرف جنگ دم میزدند؟ این تز «دو طرف ارتجاعی» با این خلوص ذهنی و غیرمادی به سه یا حتی چهار و پنج طرف ارتجاعی هم می توانست گسترش یابد. مدافع این نظرات اگر خردهبورژوایی پا در هوا نیست، باید بداند که در تمام مثالهای نامبرده به احتمال زیاد عدهای (عظیم) هم کشته شدهاند. تاوان ریاکاری منزهطلبانۀ یک نیروی بیربط را کسی نمیدهد، ولی نیروهای اجتماعی و کمونیستهایی که ایدئولوژیشان مبنایی نه آسمانی و پادرهوا، که زمینی و مادی دارد، در این میانه فرصتی برای تلف کردن وقت ندارند.

 باید جنبید و باید کاری کرد. و برای کمونیست امروز نیز مهمترینِ این کار بیتردید گسترش «جبهۀ متحد کارگری» علیه اسرائیل و جنگ و توسعۀ آن در میان مردمی است (از هر طرف) که نمیخواهند قربانی جنون بورژوازی قرن بیستویکم شوند.