جنبش ملی- اسلامی در ایران در مقاطعی تلاش کرده است تا بر تن روشنفکران دینی این جنبش، لباس "چپ" بدوزد. آل احمدهای پلاستیکی، طرفداران علی شریعتی، مریدان سید محمود طالقانی، مجاهدین خلق و طیفی از اصلاح طلبان ...، از این جمله اند.
آش زمانی شورتر شد که کسانی چون عمادالدین باقی، فائزه رفسنجانی، صادق زیبا کلام، همپالگی های احمدی نژاد و امثال موسوی و از این قبیل، هر کدام با پرونده ی سیاه خود، چپ، منتقد و حتی برانداز نامیده شدند. اما چپ نامیدن بخش هایی از جنبش ملی و اسلامی ایران یک جوک است. جمهوری اسلامی بر دست همه ی این جریانات به اصطلاح نواندیش دینی و اصلاح طلب، آب پاکی ریخته و چهره ی واقعی دین را در خدمت سرمایه، نه تنها به مردم ایران بلکه به جهانیان شناسانده است.
امروز که مبارزه طبقاتی کارگران، جنبش آزادی زن، جنبش جوانان و دانشجویان و اعتراضات تعطیل ناپذیر زحمتکشان فرهنگی و پرستار و باز نشسته، زمین را زیر پای نظام جمهوری اسلامی داغ کرده است، همگی بهم تکیه داده و دیگر از نواندیشی دینی و اصلاح طلبی و اپوزیسیون بازی این طیف هم خبری نیست. همگی دریافته اند که در یک کشتی نشسته و خطر جدیی تهدیشان می کند و این، خطر چپ است. چپی که در تارو پود جامعه تنیده است. چپی که با دین، خرافات، میهن پرستی، ناسیونالیسم و افکار ارتجاعی و مردسالاری در افتاده است. چپی که خواهان آزادی و برابری است. چپی که در مقابل ارتجاع حکومتی و راست اپوزیسیون به مقابله برخاسته است.
چپ واقعی از قیام بهمن ۵۷ تا امروز موجودیت و معنای دیگری دارد.
بر خلاف تحریف کنندگان انقلاب بهمن 57 که خمینی و اسلامیست ها را انقلابیون سرنگونی محمد رضا پهلوی قلمداد می کنند، اعتصاب کارگران شرکت نفت و بستن شیرهای نفت بود که کمر رژیم شاهی را شکسته و زمینه ی قیام توده ای را فراهم ساخت. قیامی که خمینی در مخالفت با آن اعلام کرد که "من فرمان قیام نداده ام." بعلاوه تداوم انقلاب در کردستان و مقاومت انقلابی کمونیست ها و کارگران و زحمتکشان و آزادیخواهان علیه ضدانقلاب جمهوری اسلامی شاهدی بر حضور گسترده ی چپ و کمونیسم ایران بوده است.
نظام شاهی بیشتر از هر کس خطر چپ و کمونیسم را بیخ گوشش احساس کرد. خطری که تا امروز هم پس مانده های لمپن خانواده ی پهلوی از آن وحشت دارند و شعار مرگش را سر میدهند. ترس از خظر چپ فراتر از مرزهای ایران هم، حامیان نظام کاپیتالیستی در امریکا و غرب را ناچار کرد با عجله شاه را بیرون برده و خمینی و اسلامیون را بر مسند قدرت نشاندند. امریکا و غرب تا همین امروز هم برای جلوگیری از انقلاب کارگری و چپ و کمونیسم در ایران، ادامه ی حیات جمهوری اسلامی را ترجیح می دهد. نظام تبهکار جمهوری اسلامی هم در این مقططع بویژه، تعامل با امریکا و غرب را شعار خود کرده است!
چپ کیست؟
چپ، جنبش کمونیستی و طبقه کارگری است که سهم خود را از رفاه و آزادی می خواهد، به دستمزد کم و تعرض به سفره اش اعتراض دارد. طبقه کارگر میرود تا با ابزارهای اتحاد و قدرت جمعی خود یعنی جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری، تمام سهم خود را از نظام استثمارگر و تبهکار سرمایه داری پس بگیرد.
چپ، جنبش آزادی زن برای رفع کامل تبعیض جنسیتی و تحقق شعار برابری کامل و بی قید و شرط زن و مرد است. نیروی دختران جوانی است که حجاب اجباری را بعنوان سمیل تحقیر و توهین به خود در میادین شهرها سوزاندند. از سر بر داشتن حجاب اجباری و سوزاندن آن، به آتش کشیدن یکی از ارکان نظام دین و سرمایه است.
چپ، جنبش جوانان و دانشجویانی است که علیه دیکتاتوری بپا خاسته و با شعار "اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"، پرونده فریبکارانه و فرصت طلبانه ی اصلاح طلبان برای نجات رژیم را زیر بغل شان داده و مرخص شان کردند.
چپ، جنبش فراگیر زحمتکشان و حقوق بگیران و تهیدستان جامعه است که به زندگی فلاکتبار زیر خط فقر محکوم شده اند و هر روز فریاد اعتراضشان به فقر و بیکاری و تورم و تباهی جسمی و روحی، بلند است.
این ها مخاطرات جدی چپ واقعی کارگری و سوسیالیستی است که نه تنها جمهوری اسلامی و همه ی جناح هایش، بلکه بورژوازی حاکم امریکا و غرب از آن در هراس اند. و این ترسی واقعی و غیر قابل انکار است. افق این چپ فراتر از دمکراسی خواهی فریبکارانه ی اپوزیسیون بورژوایی ایران است.
آیا این چپ پتانسیل کسب قدرت را دارد؟
موجودیت عینی و پتاسیل مادی نیروی چپ کارگری و کمونیستی و آزادیخواه و برابری طلب که شامل ده ها میلیون کارگر صنعتی و خانواده هایش بعلاوه ی نیروهای بخش بهداشت و خدمات شهری و حمل و نقل، نیروی زنان نصف جامعه ایران، میلیون ها جوان ازادیخواه، میلیون ها حقوق بگیر و زحمتکش اسیر تورم و گرانی و فلاکت...، برای سرنگونی جمهوری اسلامی کفایت می کند. اما سرنگونی جمهوری اسلامی تنها نصف راه و نصف کار است. پایان کار نیست. نیرویی که نظام تبهکار جمهوری اسلامی را می اندازد باید از پتانسیل ذهنی و آگاهی طبقاتی و آمادگی سازمانی ای برخوردار باشد که با سرنگونی این نظام، قدرت را به دست بگیرد. به این معنا کسب قدرت، پیروزی کامل و نهایی انقلاب آتی ایران است.
یک مثال تاریخی که شاهدان زنده اش را دارد انقلاب ۵۷ است.
در انقلاب ۵۷ چپ به معنای طبقه کارگر و شوراهایش نقش تعیین کننده در سرنگونی نظام استبداد شاهی را داشت. اما چپ کارگری و کمونیسم اش آمادگی گرفتن قدرت را نداشت. مدعی قدرت نبود. طبقه ای که با بستن شیرهای نفت و تشکیل شورای کارگری گلوی نظام سلطنت را فشرد، به این فکر نکرده بود که با سرنگونی رژیم سلطنت چه نظامی باید حاکم شود. اگر این آگاهی وجود داشت و اگر طبقه کارگر خطر قدرتگیری واپسگرایی اسلامی را می دید، شاید اعتصاب بزرگ و سرنوشت ساز شرکت نفت را به مدت زمان معین دیگری موکول می کرد. زمانی که رژیم شاه به عقب نشینی و بالا بردن پرچم سفید و تسلیم مجبور شده بود، فرصت تاریخی ای بود تا طبقه کارگر ابزارهای قدرت را بسازد یعنی شوراهایش را به وسعت سراسری طبقه سازمان دهد و حتی حزب کارگری مدعی قدرت را تشکیل دهد. حکومت شاه که پرچم سفید تسلیم برافراشته بود، در موقعیتی نبود که بتواند در مقابل این روند و تحول یعنی تشکل مستقل کارگری و تحزب کمونیستی طبقه بایستد. چپ و کمونیسم در آن زمان کم تر از اسلامگرایی خمینی محبوبیت نداشت. جمع شدن صدها هزار نفر در تهران به فراخوان چریک های فدایی تنها گوشه ای از مقبولیت چپ و کمونیسم بود. ولی چپ شبه کمونیسم چریک های فدایی هم مدعی قدرت نبود و حتی دیدیم که اکثریت این چپ غیرکارگری به ابزار خمینی برای کسب قدرت تبدیل شد. این تجربه ای است که نباید تکرار شود.
شکی نیست قدرت چپ و کمونیسم و طبقه کارگر امروز، با دوره ی انقلاب ۵۷ قابل مقایسه نیست. جنبش چپ و طبقه کارگر و کمونیسم اش برخلاف ادعا و خود فریبی حکام جمهوری اسلامی و دشمنان جامعه، به احزاب و جریانات چپ در تبعید خلاصه نمی شود. کمونیسم در ایران جنبشی اجتماعی است که از کارخانه تا دانشگاه ها و مدارس و درون اقشار زحمتکش زن و مرد ریشه دوانیده است. این واقعیتی است که بورژوازی حاکم ایران به آن واقف است و آن را مخاطره جدی علیه خود می بیند.
امروز جنبش چپ و کارگری و کمونیستی ابعاد بسیار گسترده تر، آگاه تر و با تجربه و کارکشته تر دارد. این قدرت اجتماعی و توده ای کارگران و زحمتکشان از توان و قابلیت سرنگونی نظادم دیکتاتوری سرمایه داری و دینی برخوردار است، اما اگر واقع بین باشیم هنوز آمادگی و تدارک کافی کسب قدرت را ندارد.
شکی نیست جامعه برای سرنگونی این نظام تبهکار بسیار عجله دارد. زندگی انسان، نان سفره، بهداشت و سلامت و حرمت انسانی توده های کارگر و زحمتکش زن و مرد و جوان در مخاطره ی یک فلاکت تمام عیار قرار گرفته است. این شرایط فلاکتبار و سرکوب عریان، می تواند طغیان ها، شورش و قیام را به دنبال داشته باشد.
اما در دل این تحولات و با همان تعجیلی که برای رهایی از رژیم تبهکار جمهوری اسلامی در جامعه وجود دارد، طبقه کارگر و کمونیسم اش و جنبش ازادیخواهی و برابری طلبی جامعه باید تدارک و آمادگی لازم برای انقلابی را کسب کند که در نتیجه ی آن قدرت دست طبقه کارگر و توده های زحمتکش بیفتد. تعجیلگرایی ناگزیر جامعه برای رهایی از جمهوری اسلامی، باید در این مسیر بیفتد که طبقه کارگر با جنبش مجمع عمومی و پایه گذاری ابزارهای قدرت یعنی شوراهای کارگری و ایجاد حزب کمونیستی طبقه، رهبری اعتراضات اجتماعی و بویژه جنبش آزادی زن و جنبش سرنگونی را تا پیروزی کامل که کسب قدرت سیاسی است، تامین و تضمین کند.
شرط اصلی این کار هر چه فشرده تر شدن صفوف چپ جامعه است. چپی که به سینه ی ناسیونالیسم ایرانی و قومگرایی، مذهب و خرافات و دمکراسی خواهی فریبکارانه ی اپوزیسیون راست، دست رد می زند وخواهان برابری کامل زن و مرد، تامین رفاه و آزادی های فردی و اجتماعی است. اهدافی که جز با یک انقلاب توده ای از پایین و استقرار حاکمیت شورایی کارگران و زحتکشان و توده های محروم و ستم دیده حاصل نمی شود. این وظیفه سرنوشت ساز و تعیین کننده بر عهده طبقه کارگر و کمونیسم اش است که توده های زحمتکش و تحت ستم بویژه زنان اسیر تبعیض و آپارتاید جنسی و جوانان خواهان آزادی و رفاه و وخوشبختی را زیر پرچم آزادی، برابری خود جمع کند و از رفتن جنبش های اجتماعی و جنبش سرنگونی زیر پرچم بورژوازی در هر شکل و لباس چه در درون حاکمیت به نام اصلاح گرا و چه اپوزیسیون بورژوایی بطور کلی جلوگیری نماید.