این روز و هفته ها تمام هم و غم طبقات دارا دست به دست شدن قدرت در نهادهای دست ساز چون مجلس و دولت و رییس جمهور و عربده کشی های جمهوری اسلامی و تحرکات نیابتی هاش در مقابل رژیم صهیونیست اسراییل و حامیانش است. نه حرفی از دستمزد نازل طبقه کارگر و سفره ی خانواده اش است و نه تامین معیشت ده ها میلیون زحمتکشان و حقوق بگیرانی که زیر خط مطلق فقر زندگی می کنند. حرفی از این ها نیست. در عوض دشمن شمشیر را از رو بسته و تعرض سازمانیافته به زنان و دختران را تشدید و گروه گروه اسرای در زندان ها را اعدام میکند.
این چرخه ی تبعیض و ستم و استثمار و کشتار زمانی به پایان می رسد که طبقه کارگر به این باور برسد که "قدرت سیاسی باید در دست کارگرها باشد". چرا؟ برای اینکه جامعه روی دوش کارگرها است. همه ی مصائبی که در جوامع طبقاتی وجود دارد، وقتی حل میشود که قدرت سیاسی دست کارگرها باشد. این شروع بحث در هر کار کارگری است. هیچ چیزی جز گفتن خود این حقیقت به کارگرها وجود ندارد.
سوال اصلی طبقه کارگر این است که چرا در دنیای امروز قدرت دست اقلیتی است که سرنوشت اکثریت را اونا رقم میزنند و تعیین می کنند. چرا قدرت دست اکثریت زحمتکشان نیست. چرا قدرت دست طبقه کارگری که کلیه ی چرخ های جامعه را می چرخاند، نیست؟ چرا برعکسه. چرا وارونه است. و بالاخره، کارگران چگونه به قدرت می رسند. تمام فعالیت کمونیستی سر این "چگونه" است. این که طبقه کارگر چقدر دارای رهبری است. چه مکانیسم های تصمیم گیری دارد. چقدر نسبت به اهدافش روشن است . چقدر نسبت به آلترناتیوش اگاه است...
اگر به شرایط امروز طبقه کارگر در ایران نگاه کنیم این قابل فهمه که در توازن قوای کنونی، در ناآمادگی طبقه و زورآزمایی پایین و بالا گرفتن قدرت از حاکمان به فوریت ممکن نیست. جدال و کشمکش طبقاتی امروز طبقه کارگر و زحمتکشان بر سر دفاع از معیشت و برای ازادی و رفاه و دخالت در سرنوشت جامعه است. این یک واقعیته، اما اگر در این کشمکش هدف گم بشود یعنی این جدال برای تغییر توازن قوا بین طبقات دارا و کارگران و تهیدستان با هدف نهایی کسب قدرت نباشد، می تواند سال ها و ده ها طول بکشد. همانطوری که تا امروز چنین بوده است. یعنی هدف این نبوده که من میخواهم قدرت را از تو طبقه سرمایه دار و حکومتت بگیرم!
در ایران و در توازن قوای کنونی با وجود ضعف حاکمیت، ما هنوز با قدرت فاصله داریم. دلیلش هم تنها قدرت بالا نیست. ضعف پایین است. ضعف ما است.
یک مثال واضح در همین اواخر این حقیقت را یادآور می شود. آنهم مساله انتخابات در ایران است. من به انتخابات های سابق برنمیگردم. این آخری یعنی پس از مرگ رییسی، جمهوری اسلامی تلاش گسترده ای انجام داد تا به مردم بگوید هنوز شانس زندگی بهتر در جمهوری اسلامی و انتخابات هایش هست. یا بهتر است بگویم بگویند که هنوز کنترل اوضاع را در دست دارند. دو قطبی کاذب اصلاح طلب، اصولگرا را نمایش دادند. خواستند تنور انتخابات را با به میدان آوردن یکی از بظاهر اصلاح طلبان " پزشکیان" که خود را اصلاح طلب اصولگرا می نامد و ذوب در رهبری، گرم کنند. با وجود شرکت نکردن بیشتر از 50 درصد مردم، اما یک ابله تملق گو به خامنه ای را از صندوق در آوردند.
خوب، اکثریت مردم در انتخابات شرکت نکردند و این مثبت است. اما کافی نیست. جامعه به طبقه کارگری نیاز داشت و داره که بیاید و بگوید مدعی قدرت است و قدرت باید دست طبقه کارگر و اکثریت زحمتکشان باشد. در این باره در مجامع عمومی کارگری و در میان زحمتکشان و بخصوص جنبش آزادی زن شاهد سخنرانی های رهبران و فعالین این جنبش ها و صدور قطعنامه و بیانیه های صریح و روشن در باره ی آلترناتیو خود و کسب قدرت از پایین، میبودیم .
چرایی این مساله دلایل گوناگونی دارد. از جمله :
یک دلیلش، سرکوب و زور و تهدید و کشتار است.
اما دلیل اساسی تر، فقر و بیکاری و تنگدستی و فشار طاقت فرسای گذران زندگی کارگران و خانواده هایشان است. طبقه کارگر و زحمتکشان را چنان زیر بار و فشار کمرشکن گذران زندگی قرار داده اند که نتواند به اهداف و رویاهایش که رهایی از بردگی مزدی و استبداد سیاسی طبقات دارا است فکر کند.
چنان سرکوب خشن و بیرحمانه ای اعمال کرده اند و چنان فقر و فلاکتی به جامعه تحمیل کرده اند که نگذارند یک وقت اکثریت محرومان به تغییر جدی و گرفتن قدرت و ثروت از آن ها فکر کنند و حتی رفاه و ازادی را دور از دسترس ببینند. فقر، کارگران و زحمتکشان مزدبگیر را محافظه کار می کند. حفظ شغل بهر قیمت میشه به یه هدف تبدیل می شود. چرا که از دست دادنش برای کارگران و زحمتکشان مساله ی مرگ و زندگی است.
نتیجه ی این شرایط فلاکتبار و نابرابر این است که اکثریت عظیم سازندگان جامعه به نیروی طبقاتی و اجتماعی خود باور نکنند. کاری کرده اند و نظامی برقرار کرده اند که کارگران و زحمتکشان مدام مجبور به دفاع از سطح معیشت و بخور و نمیرشان بشوند و همیشه هشت شان در گرو نه باشد. همیشه بدهکار، با سفره خالی، مریض های بدون دارو و درمان، تهدید اخراج بر بالای سر خود و کابوس بیکاری و نداری و فقر مطلق... باشندم کاری کرده اند که کارگران و زحمتکشان برای همین بخور و نمیر بجنگند و در مقابل تعرض مداوم کارفرما و دولت و پلیسش با چنگ و دندان از معیشت ناقص شان دفاع کنند.
یک دلیل دیگر این است که کارگر خودش را منفرد و تنها و یا این و آن صنف جدا از هم می بیند. خودش را یک طبقه نمی بیند. در نتیجه هر صنفی و حتی هر فردی در تلاش معاش خودش است که هیچوقت هم به آن نمیرسد. سفره اش پر نمیشود. مرفه نمیشود. تا زمانی که کارگر خود را یک طبقه نبیند و سازمان های اتحاد طبقاتیش را نسازد، اعتراضات هر بخش و صنف جدا از هم را خفه میکنند. به خواست های فوری جواب نمیدهند. در سکوت کارگر نفت، فلزکاران را سرکوب می کنند. در سکوت فلزکاران، هفت تپه را خفه می کنند. در ناآمادگی بخش های دیگر کارگری یک مرکز کارگری هم اگر یک قدم جلو برداشته را سر جایش می نشانند. در انفراد و تلاش های صنفی با هر فداکاری، پیروزی معنا دار به دست نمی آید. خوشبختی و رفاه و معیشت را هر بخش کارگری برای خودش نمیتواند بدست بیاورد. حتی اگر یک قدم کارفرما را به عقب بنشاند، فردا دو باره ورق بر می گردد و انتقام از کارگر شروع می شود.
وقتی طبقه کارگر و زحمتکشان و کارکنان جامعه به این باور برسند که آن ها هستند عملا جامعه را می چرخانند، مسکن می سازند، ماشین می سازند، نفت استخراج می کنند، طلا و فلز از زیر زمین و معادن بیرون می کشند. اب و برق و بهداشت و نظافت جامعه دستشان است. حمل و نقل جامعه دستشان است. جاده ها را، مدارس و بیمارستان ها را انها ساخته اند و میسازند... اگر به این باور برسند و به قدرت خود باور داشته باشند این سوال به دستورشان میاد که پس چرا قدرت دست ما نیست؟
طبقه کارگر ایران در پاسخ به این سوال با موانع و محدودیتهایی روبرو است.
یکی این است که در جامعه 85 میلیونی ایران بیش از 80 میلیون کارگران و زحمتکشان زن و مرد و جوان و بازنشسته هستند و بقیه حدود یک میلیون سرمایه دار بزرگ و کوچک و طبقات دارا و بورژواها هستند که این را انکار می کنند. ساکنان هر کشوری را ملت واحد آن کشور می نامند که گویا منافع مشترکی با هم دارند. مثلا ملت ایران. اما در دنیای واقع اینجور نیست. چیزی به نام ملت واحد ایران نداریم. ملت واحد یک دروغ است. آن چیزی که ما می بینیم و توش زندگی میکنیم، تقسیم جامعه به اکثریت کارگران و زحمتکشان و تهیدستان و اقلیتی که قدرت و ثروت را تصاحب کرده. در عوض طبقه کارگر و زحمتکشان و کارکنان جامعه که اکثریته صاحب چیزی نیست جز فروش نیروی کارش.
دوم این است، دشمن یعنی همان اقلیت طبقات دارا و حاکمان، سازمان یافته است و ابزارهای قدرت را ساخته و دستش است. طبقه سرمایه دار با وجودی که اقلیتی کوچک در مقابل اکثریت عظیم طبقه کارگر و جامعه است اما قدرت سیاسی ونظامی و اقتصادی را در دست دارد. ولی طبقه کارگر و زحمتکشان که اکثریت جامعه اند پراکنده اند.
با وجود ی که اکثریت کارگران و زحمتکشان از این شرایط بیزارند و ناراضی اند. اما این نارضایتی هنوز معنیش این نیست که این اکثریت میخواهند خودشان قدرت را بگیرند و سرنوشتشان را تعیین کنند. این اکثریت فکر می کند زورش نمیرسد. دشمن قوی است، ظالمه، قاتله و از عهده اش بر نمی آیند.
بخشی هم فکر می کنند سرنوشت همین اشت. باید قانع و راضی بود. فکر میکنن این نظام طبقاتی که بالا حکومت کند و پایین کار کنند تا میمیرند، ازلی ابدی است. یک دلیلش نقش و تاثیر مذهب و باور به خرافات دمکراسی و رای و انتخابات است. فکر می کنند این سنت و عرف ور سم جوامع بشری است که اکثریت کار کنند و اقلیتی بخورند و حکومت کنند. نظام دیگری ممکن نیست.
در ایران وجامعه ی ما نارضایتی و اعتراض و اعتصاب و حتی خیزش و عصیان و خواست سرنگونی هست. اما محتوای این اعتراضات و خواست ها همزمان با ادعای کسب قدرت سیاسی از جانب اکثریت نیست.
پایینی ها که اکثریتند از بالایی ها تغییراتی می خواهند. خواستهایی دارند که درست و واقعی است. اما برای گرفتن این خواستها تاحال اینطور بوده که در صف طبقه حاکمه اگر این یکی نمی تواند، برود و کسانی دیگر بیایند و این خواستها را برآورده کنند. اصولگرا برود اصلاح طلب بیاید. یا در کشورهای دیگر این حزب حاکم برود حزب دیگری بیاید. حزب عدالت اردوغان برود حزب رقیبش بیاید. حزب محافظه کارانگلیس برود حزب کارگر بیاید. یا حتی در سطح پایین تر، این مدیر نالایق برود و مدیر لایق بیاید. و از این قبیل... اما اگر اتفاقی هم بیفتد، در اصل نظام سرمایه داری تغییری بوجود نمی آید. کماکان نظام، سرمایه داری و طبقاتی است و حاکمیت هم دست اقلیت صاحبان ملک و مال و داراییهای جامعه است. اکثریت جامعه هم تمام قدرت و ثروت را نمی خواهد به دست بیاورد. سهم کوچکی می خواهد. سهم کوچکی آنهم به نام دستمزد و حقوق ماهانه و از این قبیل.
یک واقعیت تلخ هم این است که اکثریت جامعه با وجود اعتراض و نارضایتی و حتی عصیان ها، اما برای همان تغییر جزئی در زندگی و بهبود معیشت و گشایشی در آزادیهای سیاسی، در بیشتر اوقات ناکام است. یعنی هنوز نمی توانیم دستمزدها را بر اساس تورم و گرانی چند برابر کنیم. نتوانستیم در عرصه آزادیهای سیاسی و اجتماعی گشایشی را به حکام تحمیل کنیم. نتوانستیم زندانیان سیاسی را آزاد کنیم. نمی توانیم اعدام را لغو کنیم. نتوانستیم تبعیض جنسیتی و حتی یک موردش که حجاب اجباری است را لغو کنیم و خیلی از تبعیض ها و ستم و نابرابری های دیگر...
چرایی این شرایط ما را به این نتیجه می رساند که:
اولا، کارگران هر کشور خودرا یک طبقه ببینند نه اصناف و بخش های جدا از هم و در ابعاد جهانی هم طبقه کارگر یک طبقه بین المللی کار مزدی با منفعت مشترک است.
دوما، طبقه کارگر به این آمادگی ذهنی هم برسد که بعنوان طبقه اصلی باید قدرت سیاسی دست او باشد. امروزه طبقه کارگر که اکثریت جامعه است و سازندگان و صاحبان اصلی جامعه هستند، مدعی کسب قدرت سیاسی نیستند.
منظور از مدعی بودن این نیست که اگر اکثریت کارگر و زحمتکش همین فردا بیایند و بگویند ما قدرت را میخواهیم، خودبخود قدرت را تحویل میگیرند. مساله این است که مبارزه و اعتراض و نارضایتی و اعتصاب و خیزش های انقلابی و اجتماعی با هدف و چشم انداز کسب قدرت سیاسی باشد. افق و آرمان مبارزه طبقاتی اکثریت زحمتکشان علیه اقلیت سرمایه داران و حاکمیتشان گرفتن قدرت از آن ها باشد. سپردن و افتادن سکان جامعه در دست صاحبان واقعی اش باشد. دست طبقه ای که چرخهایش را می گرداند. از کارخانه تا معادن و منابع نفت و فولاد و ماشین سازی و حمل و نقل و کارهای خدماتی اموزش و بهداشت و ساختن مسکن و جاده و بیمارستان و تولید همه ی نیازهای معیشت جامعه . بقول مارکس همه ی این ارزش ها ایجاد کننده اش کار است. پول و سرمایه بدون کار، ورق پاره ای بی ارزش است. کارخانه ها و ماشین هایش بدون کار کارگر، یک مشت آهن آلات اند. بنا بر این، باید قدرت دست این اکثریت تولید کنندگان و سازندگان و صاحبان اصلی جامعه بیفتد. و این هدف هیچ وقت گم نشود.
رهبران عملی، مبلغین و آژیتاتورهای کارگری در مجامع عمومی که برای کارهای معینی تشکیل میشود به کارگران بگویند، رفقا، دوستان و همسرنوشتان، ما امروز در مجمع مان افزایش دستمزد می خواهیم یا میخواهیم کارگران اخراجی بسر کار باز گردند، اما فراموش نمی کنیم که این مبارزه ی ما جزئی از تلاش ما برای گرفتن تمام سهم مان از حاصل رنج و کارمان است. برای باز پس گرفتن قدرت و ثروت از طبقه ای است که به زور صاحب جان و مال و دارایی های اکثریت انسان های جامعه ما شده است.
اگر این اتفاق بیفتد، یعنی طبقه کارگر به این حد از آگاهی به نیروی خود برسد، یعنی طبقه کارگر ارزش و اهمیت و جایگاه و موقعیت واقعی اش را درک کرده است. و این یعنی آگاهی! یعنی آمادگی طبقه کارگر و زحمتکشان به لحاظ ذهنی.
موقعیت عینی و این که طبقه کارگر وجود دارد، نیاز به اثبات ندارد. طبقه کارگر بعنوان یک طبقه را بورژوازی برسمیت می شناسد وناچار به پذیرفتن آن است. اما این طبقه ی موجود و عینی و واقعی، به دلایلی که گفتم، بلحاظ ذهنی هنوز آن آمادگی که مدعی کسب قدرت باشد را ندارد.
چیزی که باید تغییر کند این است که طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه فکر نکنند که وظیفه ی اداره ی جامعه کار بورژواها و صاحبان ثروت و خیل بوروکرات ها و تکنوکرات ها و استادان دانشگاه و روشنفکرانی است که در خدمت جامعه طبقاتی و حکومت اقلیت سرمایه دار بر اکثریت کارگر و زحمتکش هستند.
تغییر از اینجا شروع میشود که طبقه کارگر و مزدبگیران و تهیدستان بیایند و با صراحت و قاطعیت و بدون لکنت زبان و با اعتماد به نفس و باور به نیروی خود به طبقات دارا بگویند اصلا چرا من افسار جامعه را دست تو بدهم. منابع و ثروت ها را دست تو بدهم. اسلحه هم دست تو باشد. بچه هایم هم سربازت بشوند. من کار کنم و برایت بجنگم تا تو قدرتت را حفظ کنی؟ چرا؟ مگه من عرضه ندارم جامعه ام را اداره کنم. چرا نمیتوانم تو را کنار بگذارم و داراییهای مملکت را به جامعه برگردانم. چرا اقلیت مفتخور در آن بالا و یک مشت کلاش و حقه باز و خوشگذران از حاصل دسترنج من و کار من و سفره ی خالی من همه چیز داشته باشند و من هیچ!
با اعتماد به نفس و باور به نیروی خود بگوید قدرت باید دست من باشد و همه داراییها به جامعه برگردد و همه به یکسان از ان بهره ببرند. اگر همه فقیرند تو چرا فقیر نیستی. چرا باید تو داشته باشی و من نداشته باشم. این از کجا آمده. این ارث بابای کیه؟ این مملکت مال کیه؟ نفت مال کیه؟ منابع و معادن مال کیه؟ زمین مال کیه؟ چرا من باید از تو زمین بخرم. خانه بخرم؟ چرا ؟ از کجا آوردی؟ چرا مال توه؟ چرا مال اقلیتیه؟ چرا مال یک مشت سرمایه دار و کارتل های میلیاردره که هر چقدر رویهم بگذارند باز سیر نمیشوند. باز بیشتر میخواهند. پا روی گلوی من گذاشته اند، کار کنم و نا ندارم و به سختی نفس بکشم تا او بتواند سرمایه و سودش را بیشتر و بیشتر بکند. قدرتش را بیشتر و بیشتر بکند. اسلحه اش را بیشتر و بیشتر بکند. زرادخانه اش را پر کند. بمب اتم بسازد. موشک و پهباد بسازد. برای تصرف کجا؟ صدور اسلام جمهوری اسلامی چه شد؟ مگر این رویای تبهکارانه در همان نیزارهای شلمچه غرق نشد!
اما دوره لشکر کشی و اشغال کشورها و تصرف زمین تمام شده است. در نتیجه من ارتش بزرگ و زرادخانه نظامی و بمب و موشک میخواهم چکار؟ بسیج و سپاه و ارتش و گروه های جهادی و اسلامی و ترور برای چیست؟ سپاه قدس و جبهه مقاومت و ریختن نان سفره ی مردم به جیب حزب الله و حوثی ها و حشد شعبی و لشکرهای مزدور دیگربرای چیست؟ کجا را میخواهی بگیری؟ زندگی مردم منطقه به تو چه ربطی دارد؟ تو نمیتوانی یک مملکت با وجود ده ها میلیون انسان کارگر و کارکن و تحصیلکرده و متخصص اداره کنی، فقر از سر و کول جامعه بالا رفته، گرانی و تورم و مرگ و میر و فروش اعضای بدن و فحشا و اعتیاد و خودکشی شده نرم زندگی جامعه، موی زنان شده مشکل اصلیت.... پس این همه بیا و برو برای چیست؟
از کیسه خلیفه می بخشی از نان سفره من میگیری و به حسن نصرالله میدهی که چه بشود؟ که بگویی حزب الله مال من است، نوکر من است؟ این حاتم بخشی ها از سفره ی من چرا؟ نیم قرن است میخواهی اسراییل را از روی زمین پاک کنی. چکار کردی؟ در پستوی خانه خودت هم از دست همین اسراییلی که میخواهی نابودش کنی امنیت نداری.
طبقه کارگر بیاید و صراحتا اعلام کند که من جامعه را میسازم و بلدم چطور اداره اش کنم. اداره واقعی جامعه همین تولید و ساختن است. جامعه را چرخ هایش را من می چرخانم ولی درآمد و منفعت و مدیریت و قوانینش و حاکمیتش را بدهم دست تو. چرا؟
راه تغییر این است که طبقه کارگر بیاید و مدعی قدرت باشد و باور داشته باشد که نظام بردگی مزدی و جامعه ی طبقاتی ازلی ابدی نیست. قابل تغییر است. قابل تغییر است بخاطر وجود یک طبقه چند ده میلیونی کارگر، بخاطر جنبش ازادی و برابری بیش از چهل میلیون زن که نصف جامعه است. بخاطر میلیون ها دانش اموز و دانشجو و تحصیلکرده هایی که به تمدن و مدرنیسم و زندگی و رفاه و شادی آشنا هستند و آن را میخواهند.
اولین و مهم ترین عرصه ی مبارزه طبقه کارگر و کلیه مزدبگیران و حقوق بگیران زحمتکش جامعه، بر سر اقتصاد است. برای معیشت و رفاه است. در عرصه معیشت و آزادی، اعتراضات و اعتصابات و خیزش های گسترده و مستمری وجود دارد. میزان اعتصابات کارگری و اعتراضات اجتماعی و خیزش های سراسری در ایران با هیچ کشور دیگر منطقه قابل مقایسه نیست. این جدال های مستمر و روزمره غیر قابل شمارش است.
با وجود این، زندگی اکثریت مردم با ترس و دلهره و نگرانی و نداری و مریضی و تحقیر و تهدید میگذرد. زندگی اینجا هر روز و شبش صحنه ی جنگ است. جنگ مرگ و زندگی. اقلیتی هار و وحشی می زنند و می کشند تا قدرت و ثروت و موجودیت ننگین شان را نگه دارند. اکثریت ما مردم هم می جنگیم تا نان و آب و حرمت و عزت و انسانیت مان را نجات بدهیم.
در دو سال اخیر اتفاقاتی افتاده است. اعتصابات بزرگ ترین مراکز صنعتی نفت و گاز و پتروشیمی ها، فلز و شرکت نیشکر هفت تپه و مراکز متعدد دیگر مثل هپکو و آذراب و غیره را داشتیم و داریم. برای مدت طولانی مبارزات کارگری برای گرفتن معوقه ها بود. امروز طبقه کارگر خواست هایی دارد که تعرضی است. مثل، افزایش دستمزد، کم کردن ساعات کار، لغو پیمانکاری ها، امنیت شغلی و جلوگیری از اخراج خودسرانه ی کارگران توسط کارفرماها، تشکل مستقل کارگری، سر زبان افتادن جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری و حمایت از جنبش های اجتماعی زنان و دیگر بخش های زحمتکشان جامعه.
در این شرایط ویژه، جنبش کارگری با وجود موانع زیاد مدام در حال تحول و کمر راست کردن است. نظام حاکم خطر طبقه کارگر را بیشتر از هر چیز دیگر جدی میگیرد و از آن وحشت دارد. بیشترین فشارهای اقتصادی و سیاسی و امنیتی را بر این طبقه متمرکز کرده است.
اما روشن است، وقتی شیرازه ی اقتصاد می پاشد، وقتی نان شب به دغدغه اصلی جامعه تبدیل می شود، نتیجه اش الزاما تولد جنبش های ازادیخواهانه و یا شرایط شکوفایی جنبش های معین و فی الحال موجود نیست، بلکه ما شاهد نوعی استیصال و ناامیدی و عوارض ان در جامعه از جمله خودکشی کارگر، جوان و نوجوانان، گسترش تن فروشی، فروش اعضای بدن، خشونت خانوادگی و اجتماعی، زن ستیزی، مرگ و میر از بی دارویی، افسردگی، اضطراب و تشویش ذهنی و روانی...، هستیم.
برای تغییرات بنیادی و ضربه کاری به دشمن باید تحولی صورت بگیرد. گفتم، طبقه حاکم سازمانیافته است. علاوه بر نهادهای دولتی و مذهبی، خود کارفرماها هم سازمانیافته اند. چند هزار انجمن صنفی کارفرمایی تشکیل شده است. دولت به آن ها میگوید خودتان مختارید و پای دولت را به میان نکشید. کارفرما خودش مستقلا تصمیم می گیرد. نگهبان های خودش را دارد. اختیار اخراج کارگر دستشان است. طبقه کارگر و زحمتکشان و گرسنگان اما پراکنده اند. علاوه بر نظامی و امنیتی کردن محیط های کار، کارگران را در پیمان کاری ها شقه شقه کرده اند. کارگران را به موقت کار و غیر موقت، ثابت و پیمانی، زن و مرد و غیره تقسیم کرده اند. بعلاوه تشکل های دولتی مثل امپراطوری خانه کارگر، انجمن های صنفی و شوراهای اسلامی که هنوز نفس می کشد، عامل اصلی بازدارنده و کارچاق کن بین کارگران و کارفرماها و دولت هستند.
طبقه کارگر و زحمتکشان باید صفوف پراکنده خود را متحد و متشکل کند. اساسی ترین و دردسترس ترین تشکل توده ای طبقه کارگر، جنبش مجمع عمومی است بعنوان پایه شوراهای کارگران و رها کردن گریبان خود از تفرقه و فریبکاریهای تشکل های دولتی به نام کارگر که در اصل در خدمت حفظ منافع کارفرماها و دولت هستند.
طبقه کارگر و زحمتکشان باید پایه ها و ابزارهای قدرت خود را بسازند. امروز برای خواستهای فوری که سال ها است بر سرش کشمکش وجود دارد. برای نان سفره. برای دستمزد بالا. برای عبور از خط فقر و برای رهایی از مرگ و میر به دلیل گرانی خدمات درمانی و پزشکی و بهداشت، برای مسکن مناسب، برای رفاه، برای آزادی، برای سعادت و خوشبختی... برای این که دستمزدها چند برابر شود و زندگی کامل خانواده کارگران و زحمتکشان و فرهنگیان و پرستاران و بازنشستگان تامین بشود. بیمه های اجتماعی و صندوق های بیمه ی بیکاران و تعاونی ها و غیره دایر بشوند.
پیروزی در مبارزات و اعتراضات بر سر معیشت و آزادی و آماده شدن برای کسب قدرت، به تشکیلات و سازمان توده ای طبقه کارگر که جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری و حزب سیاسی طبقه برای رهبری کردن نیاز دارد. بدون این ها طبقه کارگر و زحمتکشان زن و مرد و جوان، به خواستهای فوری و پیروزی های چشمگیر نمی رسند. در نهایت به قدرت هم نمیرسند.
اولین گام و هدف این است که ما در این مبارزات برای معیشت و رفاه و آزادی، به پیروزی هایی برسیم و دستاوردهایی بدست بیاوریم که قابل بازپس گیری نباشند. طبقه کارگر و زحمتکشان در جریان و در دل این کشمکش و جدال ها با اتکا به جنبش مجمع عمومی و سازماندهی مبارزات هماهنگ و سراسری، هم خواستهای فوریش را به کرسی بنشاند و هم پایه های قدرت را بسازد.