متن سخنرانی محسن کریم در هفته حکمت در لندن


بحثی را که اینجا میخواهم ارائه دهم تحت عنوان "منصور حکمت و قدرت سیاسی" خواهد بود. راستش من وقتی با خبر شدم که یکی از ارائه کنندگان خواهم بود مدت زمان خیلی کوتاهی داشتم که بتوانم بحثی را آماده کنم، آنچه که میخواهم در مورد آن بحثی ارائه کنم و فکر میکنم که موضوعی بسیار حساس و مورد بحث و جدل بوده و حتی منشا اخلافات و بحثهای زیادی هم بوده، مسئله قدرت سیاسی ست. زمانیکه منصورحکمت این بحث را مطرح کرد در درون جنبش چپ و جنبشی که بعنوان کمونیست شناخته میشود بعنوان بحثی عجیب و غریب به آن نگریسته میشد. خود به موضوعی برای جدل و کشمکش تبدیل شد و خود داستانی دارد. 

اما من فکر میکنم که اتفاقا، قدرت سیاسی، مسئله ای اصلی، بویژه در دنیای ماست که من برای امروز انتخاب کرده ام. اصل بحث امروز من برمبنای دوبحث اصلی منصور حکمت، "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه"، که دو بحث مهم و اساسی وی هستند که حاوی جوهر دیدگاه و بینش وی نسبت به مسئله جایگاه حزب سیاسی در رابطه با قدرت سیاسی را مطرح میکند، میباشد. من حتما در طول این بحث به بحثهای حزب، حاکمیت، و انقلاب که معتقدم سه موضوع مهم و بهم گره خورده هستند، میپردازم. 

ارزش و جایگاه این بحث قدرت سیاسی، پس از شکست انقلاب اکتبر در درون جنبش کمونیستی به موضوعی فرعی تبدیل میشود. از موضوعیت سیاسی خود خارج رانده میشود. پس از بلشویسم و لنین هیچ جنبش کمونیستی ای وجود ندارد که این را موضوع اصلی سیاسی بپندارد، البته من فعلا کاری به جنبش کمونیسم بورژوایی بعنوان بخشی و جناحی از بورژوازی که گاها به این موضوع اهمیت داده و برای تحقق آن جهت حفظ سیستم سرمایه داری و حاکمیت بورژوایی تلاش میکند ندارم. اما موضوع بحث اصلی امروز من در مورد کمونیسمم و جنبش کارگری ست که موضوع قدرت سیاسی از مبحث اصلی و اساسی آن خارج و فرعی شده و به کمونیسم بعنوان نیرویی خیلی رادیکال و اپوزیسیون حاکمیت موجود مینگرد که در چهارچوب مناسبات موجود میماند و از آن عبور نمیکند.

بدین دلیل بنظرم وقتی منصور حکمت این موضوع را بمیدان میکشد، که قبلا اشاره کردم ، حتی در درون همین جنبش هم مورد اعتراض و نقد قرار گرفت و حتی بخشی از جدایی ها و اختلافات درون جنبش کمونیسمم کارگری که سربرآورد نیز برسر همین موضوع بود، حتی در درون صفوف حزب کمونیست کارگری عراق که مستقیما ما خود آن را تجربه کردیم این موضوعی بود که همنظری و اتفاق نظر لازم را نداشتیم، همگی به این مسئله، بعنوان تابو و موضوعی مممنوعه نگریستند و به آن برخورد کردند و گفتند که این ناممکن است و کمونیسم نبایستی در رابطه با کسب قدرت سیاسی، ان طوری که منصور حکمت در مورد آن میگوید، تلاش کند.

رفقا، من اول به این اشاره کنم که بعقیده من مسئله اساسی در کمونیسم و انقلاب کارگری، قدرت سیاسی ست. این را بگویم که قاعدتا ایجاد هر نوع تحول و تغییر جدی اجتماعی ، سیاسی، فکری، اقتصادی، فرهنگی، حتی عرف و عادات و ... تنها از طریق و توسط برپایی یک انقلاب اجتماعی طبقه کارگر ممکن است که سرتاپای سیستم موجود را متحول میکند. یعنی امکان اینکه در جامعه تحولاتی اساسی بنفع طبقه کارگر و مردم تهیدست و زحمتکش اتفاق بیفتد از طریق برپایی و راه انداختن اتقلاب میسر است. نظام و سیستم سرمایه داری، که برمبنای حضور و وجود دوطبقه اصلی یعنی سرمایه دار و کارگر پایه گذاری شده، اگر طبقه کارگر بخواهد تغییر و تحول بنیا دی ایجاد کند بدون دست بردن به تمامی حلقه های سیستم موجود قادر به اینکار نخواهد بود. درطول نزدیک به 300 – 400 سال گذشته تسلط سیستم سرمایه داری، هرگاه طبقه کارگر و جنبش کمونیستی به جنگ با قدرت سیاسی حاکم رفته و ادعای کسب آن را کرده است این پیام را با و درخود داشته است، ولی هرگاه حاوی چنین پیام و ادعایی نبوده ، مشاهده میکنیم که رفرمیسم و اصلاح طلبی جایگزین آن شده و قادر نبوده هیچگونه تغییر جدی و اساسی در زندگی و معیشت طبقه کارگر و کل جامعه ایجاد کند. پس از تسلط بیش از چهارصد سال سیستم سرمایه داری و پس از دهها و صدها سال از مبارزه طبقه کارگر اکنون شاهدیم و میبینیم که دستاورها و پیشرفتهایی که طبقه کارگر در ٥٠-١٠٠ سال گذشتە کسب کرده را دارند پس میگیرند.

 برای نمونه اگر دقت کنید مسئله هشت ساعت کار در روز که توسط مبارزات جدی روز اول ماه مه در قرن هیجده و در طی پنجاه و صد سال گذشته  بر این نظام تحمیل شده، و دولتها ناچار به تقبل و تن دادن به ان شده بودند، ولی اکنون مشاهده میکنیم که حتی در خود همین بریتانیا عملا از بین رفته و یا دارند از بین میبرند. یعنی دیدن ده و یازده ساعت کار روزانه خیلی طبیعی شده، و این نه تنها در محل کارهای خصوصی بلکه حتی در مکانهای دولتی هم پیش برده میشود. الان شرایط سختی بر سر کارگران تحمیل کرده اند، یعنی خواستهایی کە بیش از صدسال برای آن تلاش کرده و به موفقیتهایی دست یافته بودند،اما چون امروز و دراین دوره جنبش کمونیستی کارگری ضعیف و کم تاثیر است بمرور از وی پس گرفته شده و میشوند.

این خود تاکیدی مکرر بر این موضوع است که اگر نیروی انقلابی و تحول خواه درون صفوف طبقه کارگر ضعیف باشد، چگونه بورژوازی قادر به ادامه و تسلط حاکمیت خود برای هزارسال دیگر بر جامعه خواهد بود که گویا تغییر و تحول این شرایط ممکن نیست.

مارکس وقتی در مورد تغییر و تحول حرف میزند از پراتیک انسانها میگوید، من معتقدم این جوهر خود مارکسیسم است در مورد پراتیک بشریت سخن بمیان میاورد. منصور حکمت نیز وقتی از حتمی نبودن کمونیسم میگوید  دقیقا این موضوع است که این تحول به حرکت طبقه کارگر وابسته است، مارکس هم همین را گفته است. مارکس هم ایجاد تغییر و تحول اساسی در جامعه را به پراتیک انسان و طبقه کارگر منوط میکند. بخاطرهمین بنظرم مسئله انقلاب مسئله کلیدی و جوهری در رابطه با مبحث قدرت سیاسی ا ست. یعنی طبقه کارگر با دست بردن به  اصلاحات و رفرم و ماندن در حیطه این سیستم نمیتواند تغییر و تحول ریشه ای ایجاد کند. اصلا این ممکن نیست.آن جنبشی قادر به ایجاد تحولاتی اصلی خواهد بود که از طریق برپایی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر دست به این کار بزند. یعنی مجموعا تغییری ریشه ای دراین سیستم ایجاد کند.

من براین عقیده ام که سرمایه داری مدتهاست چنین امکانی و شرایطی یعنی دست بردن به انقلاب را برای کارگر ایجاد کرده است. لنین هم به این موضوع پرداخته است و میگوید که دوران امپریالیسم دوران گندیدگی سرمایه داری و آغاز و ابتدای انقلابهای کارگری ست، که بعقیده من برمبنا و براساس همین اصل است که بورژوازی همزمان با سربرآوردن خود گورکن خود، همانگونه که مانیفست کمونیست میگوید، را هم ساخته است. یعنی آن نیرویی که دست به انقلاب میزند و اقتدار سرمایه داری را بزیر میکشد، ساخته است. این مسئله شاید در دورانهای دیگر بدین شیوه نبوده و اصلا وجود نداشته است.

مثلا در دوران فئودالی هزاران سال طول کشیده است. آنچه را که بورژوازی توانسته است بهمراه رشد و گسترش خود، گورکن خود را نیز بمیدان آورده است یکی از خصائل سرمایه داری ست و این مارا متقاعد میکند که این سیستم دو تغییر اساسی و جدی با خود آورده است. یکم این که شیوه تولیدی که این سیستم با خود آورده برعکس تمامی شیوه های تولیدی ما قبل خود، نهایت تمرکز در شیوه تولید را ایجاد کرده است، مثلا هزاران نفر در یک محل و نقطه جمع میشوند، باهم تولید میکنند، برعکس شیوه ها و سیستمهای قبل که مثلا در سیستم فئودالی هرکسی در گوشه ای و بر روی تکه زمینی که دارد سرگرم تولید و کارکشاورزی خود بود. یعنی آنگونه که مارکس اشاره دارد و میگوید اینها درست مانند تعدادی سیب زمینی درون یک جعبه بوده و هیچ ربطی بهم ندارند. اما طبقه کارگر، برعکس، خود طبقه ای ست که متمرکز و متجمع است و بهم متصل است. دوم، امکاناتی ست که تکنولوژی بوجود آورده است. امکاناتی که تکنولوژی بورژوازی با آوردن آنها با سرعتی بسیار و باورنکردنی امکان تغییرات جدی و مهمی در زمینه تولید، تعلیم و آموزش علم را پیش آورده  است. حتی آن طبقه ای که میخواهد و باید آن را استثمار کند بایستی درجه ای آگاهی داشته باشد، درجه معینی با علم آشنا باشد. بنظرم این شرایط حتی زمینه های هوشیاری طبقه کارگر را نیز بوجود آورده است. یعنی برعکس عقب ماندگیهایی که در دورانهای قبلی وجود داشته یا در دوران فئودالی وجود داشته، یعنی کشاروز عقل و درکش فقط به چهارچوت و محیط زمینی که روی آن کار میکرد محدود میماند وازآن بیشتر دنیا را نمیدید. اما طبقه کارگر باتوجه به موقعیتش در تولید با بسیاری از مسائل جهانی آشناست، و آن را درک میکند. با تکنولوژی آشنایی زیادی دارد.

بنظرم این دو موضوع، یعنی تمرکز و ارتباط وسیع طبقه کارگر و خصلت اجتماعی تولید و دیگری تکنولوژی که طبقه کارگر را بمرحله بالایی از درک و هوشیاری اجتماعی رسانده، که میدان بدست گرفتن کمونیسم بعنوان بخشی از رشد و شعور آگاهی بشریت، توسط طبقه کارگر را فراهم آورده است. این دو امکان، بعقیده من، این انتخاب را برروی طبقه کارگر باز کرده است که بتواند همزمان با رشد نظام سرمایه داری او هم بتواند انقلاب خود را برپاکند. و اگر دقت کنید انقلاب کمون پاریس وقتی که طبقه کارگر دست به برپایی انقلاب میزند، ویا اینکه در روسیه دست به برپایی انقلاب میزند سرمایه داری، برعکس سیستم فئودالی که هزاران سال از حاکمیت آن میگذشت، تقریبا دویست سیصد سال از حاکمیت آن میگذرد. اینکه چرا اینجوری پیش میرود، بنظرم این ناشی از خصلت و ماهیت ویژه خود سیستم سرمایه داریست که رشد و گسترش بیمانندی در عرصه های تولید، علم و رشد سطح آگاهی طبقاتی، و غیره حاصل شده و زمینه رشد آگاهی طبقاتی و اینکه طبقه کارگر و بنوعی متشکل شدن و تجمع قوا را امکانپذیر کرده است.

همانگونه که قبلا اشاره کردم کشاورزان بمانند یک جعبه سیب زمینی کنار هم گذارده میشوند ولی هیچ ربطی بهم ندارند،ولی برای طبقه ای که قرار است چنین تحول اجتماعی ای ببار آورد، یعنی طبقه کارگر، را دورهم جمع کرده و زمینه متشکل شدن راه میاندازد. یعنی تولید اجتماعی و دسته جمعی شدن تولید این زمینه را برای طبقه کارگر فراهم آورده و میاورد که باهم تشکل ایجاد کنند. و میبینیم انواع شیوه های گوناگون تشکلهای کارگری، اتحادیه، سندیکا و غیره سربرمیاورند. این امکانیست که خود سرمایه داری ایجاد کرده و زمینه را برای متشکل شدن طبقه کارگر برای ایجاد تحول اجتماعی اماده میکند.

اما من همانگونه که اشاره کردم تغییرو تحول جدی درجامعه تنها از طریق راه انداختن انقلاب اجتماعی طبقه کارگر میسر میشود، و هیچ بهبود یا تحول جدی در درون این سیستم سرمایه داری بدون این انقلاب ممکن نیست و نمیشود. حتی اگر بعضا هم تحولی ایجاد شود ماندگار نیست و نخواهد بود، مگر اینکه جنبش و روند تحول خواه و خواهان قدرت، که انقلاب و تغییر اساسی جزو هدف و برنامه اش هست. برای نمونه در طی دورانیکه این جنبش قوی بود طبقه کارگر به پیشرفتهای جدی ای  و به دستاوردهای بزرگی رسیده و بورژوازی را وادار به عقب نشینی کرده است. اما هنگامیکه این جبش ضعیف میشود همانگونه که اشاره کردم صدسال پس از پیروزی انقلاب اکتبر که بسیاری خواستها و حقوق را بر بورژوازی تحمیل کرده بود، ما شاهد بازپس گیری آن در سراسر دنیا هستیم.

بخاطر همین اگر دقت کنیم متوجه میشویم که حتی در مارکسیسم و حتی خود مارکس در مانیفست حزب کمونیست از انقلاب و ضرورت آن میگویند، مارکس و انگلس از برپایی انقلاب میگویند و بحث مسئله قدرت سیاسی را مطرح میکنند. آنها میگویند که طبقه کارگر برای رهایی بایستی و ضروری ست که قدرت را بدست بگیرد. و میگویند که بایستی قدرت سیاسی و سازمان دادن دولت توسط طبقه کارگر انجام گیرد. برعکس بعضی مسایل که در این رابطه مطرح میشوند که بعدا به آنها میپردازم. مثلا اینکه آیا دولت حزبی ست، یا بعضا انتقاداتی در رابطه با انقلاب اکتبر  و  دولت بلشویکی وجود دارد، بعضی انتقادات حتی در مورد خود حزب بمیان آمده اند، که بعدا و طی بحثم به آنها میپردازم.

اما مبحث اصلی، که در مانیفست هم مطرح شده، خود حزب است. مارکس و انگلس در مورد تحزب حرف میزنند. در مورد قدرت سیاسی میگویند. بحث دیکتاتوری بمیان میکشند. و از قدرت و حاکمیت طبقه کارگر میگویند، و میگویند که اگر طبقه کارگر بمانند یک طبقه در سطحی اجتماعی و کل جامعه قدرت خود را بنمایاند، یعنی اینکه اگر دارای انواع تشکلهای گوناگون مانند اتحادیه و سندیکا و غیره هم باشد ضروریست که قدرت سیاسی را بدست بگیرد، و مسئله دیکتاتوری پرولتاریا، که در مانیفست کمونیست هم مطرح شده، موضوع بدست گرفتن قدرت سیاسی ست. یعنی مارکس ایجاد تغییر و تحول در جامعه سرمایه داری را به برپایی انقلاب و کسب قدرت سیاسی مرتبط میکند و میداند. یعنی ایجاد تغییرات بنیادی در جامعه سرمایه داری بنفع طبقه کارگر را بدون کسب قدرت سیاسی ممکن نیست و نمیداند. و همه قیامها و شورشها و غیره در درون سیستم سرمایه داری تنها میتواند به اصلاحاتی منجر شوند. اما آن نیرویی که توان ایجاد تحول بنیادی را داراست، آن نیروی است کە کسب قدرت مسئله اصلی آن است.

بنظرم مسئله اصلی مارکسیسم و لنینیسم کسب قدرت است که عملا نیز برای کسب آن تلاش میکند. مسئله اصلی برای منصورحکمت هم کسب قدرت سیاسی ست. وقتی بحث حزب و قدرت سیاسی بمیان میکشد تاکید میکند که مسئله اساسی حزب سیاسی کسب قدرت است. تفاوت یک حزب سیاسی و یک حزب که فقط بعنوان گروه فشار عمل میکند و انتقاد و اعتراض میکند و حتی به بعضی دستاوردها و اصلاحات دست پیدا میکند! در همین نکته است که حزبی سیاسی حزبی است که بسوی کسب قدرت گام برمیدارد. مبحث حزب و قدرت سیاسی، همانگونه که اشاره کردم در صفوف بخشی از چپ و کمونیزم نیز تابو و غریب بنظر میرسد، همین موضوع است. حتی در میان صفوف حزب ماهم این اختلاف وجود و انعکاس داشت که میگفت طبقه کارگر در جریان مبارزات خود پخته شده و بمرور در جریان مبارزات خود سازمان مییابد و خود را برای برپایی انقلاب آماده میکند. یعنی حزب سیاسی را بمثابه تکامل قطعی طبقه کارگر، و نه اینکه جایگاه و نقش حزب چیست، میدید و میانگاشت، که گفتم به این نکته هم مقداری میپردازم.

اما همانگونه که گفتم برای مارکسیسم مسئله مهم و اساسی قدرت سیاسی ست. اصل لنینیسم قدرت سیاسی ست. و برای منصورحکمت نیز اصل همان قدرت سیاسی ست. و بعنوان جنبشی موجود در درون طبقه کارگر که میخواهد برای ایجاد تحولاتی ریشه ای تلاش کند، یعنی سیستم سرمایه داری در تمامی زمینه ها از جمله اقتصادی، فرهنگی، سیاسی واجتماعی و غیره را متحول کند، این موضوع مسئله اساسی اش هست. بنظر من این تصور دترمینیستی از نقش طبقه کارگر که بسوی کسب آگاهی و متشکل شدن و بدین شیوه بسوی بدست گرفتن قدرت سیاسی میرود خوابی شاعرانه است که به هیچ شیوه ای ممکن نیست. من معتقدم که طبقه کارگر خودش، بدون نقش حزب سیاسی، نمیتواند به برپایی انقلاب دست بزند. این ممکن نیست. و فکر میکنم این نظر که معتقد است طبقه کارگر خودش دست به انقلاب و کسب قدرت میبرد بدون حزب سیاسی کمونیستی ، بخواهد و نخواهد از سیستم نابرابر موجود دفاع میکند.

بنظرمن مسالە اصلی هرگونه تحول رادیکال و جدی در سیستم سرمایه داری، و مسالە  اصلی پایان دادن به این کشمکش فقط از طریق انقلاب ، از طریق بدست گرفتن قدرت سیاسی نتیجە انقلاب، مسالە و پراتیک حزب سیاسی است واینکار فقط از عهده حزبی سیاسی برمیاید. یعنی، اینجاست که مسئله حزب و قدرت سیاسی بمیدان میاید که منصورحکمت برآن تاکید میگذارد و میگوید حزب کمونیست بایستی حزبی باشد که کسب قدرت سیاسی مسئله و مشغله اصلی آن است. یعنی معتقد باشد که کسب قدرت سیاسی مسئله اصلی ست، نه اینکه حزبی بعنوان گروه فشار در درون جامعه سرمایه داری، که خواهان ایجاد مجموعه ای اصلاحات و تحولات در درون خود نظام است، عمل کرده و نقش ایفا میکند.

بعضی نظریات موجود هستند که فکرمیکنم همانطور که منصورحکمت اشاره میکند، که در درون صفوف چپ مطرح گردیدند و از این طرح انتقاد کرد و گفت کە نمیشود، گفتە اند کە نمیشود با اقلیت حزبی قدرت را بگیرید، باید طبقە را قدرت بگیرد!  ولی بورژوازی نگفت که نمیشود و نمیتوان اینکاررا کرد. بورژوازی خود این جوری قدرت بدست میگیرد. مثلا در تمامی انتخاباتها معمولا کمتر از نصف رای دهندگان دارای حق رای شرکت میکنند و بیشتر هم حتی چیزی در حدد ده پانزده درصد رای دهندگان به آن رای میدند، یعنی ده پانزده درصد جامعه را باخود دارد ولی باور دارد که قدرتی که کسب کرده مشروعیت دارد. بورژوازی این را حق خودش میداند، ولی هنگامیکه منصورحکمت مطرح میکند که مثلا حزب سیاسی دارای درجه ای معین از نفوذ اجتماعی و یا درجه ای معین از نفوذ سیاسی در میان کارگران است که میتواند پایه کسب قدرت سیاسی باشد، مهر برپایی کودتا به آن میزنند. یعنی همان نقدی که بسوی منصورحکمت پرتاب میکنند را بسوی لنین هم پرتاب میکنند.

آنارشیستها ، بخشی از چپ نو و حتی بخشی که تا دیروز همراه و همنظر ما بودند میگویند که کاری که لنین به آن دست زد قدرت سیاسی حزبی بود، دیکتاتوری حزبی بود، و این ربطی به دیکتاتوری پرولتاریا و قدرت طبقه کارگر ندارد. یعنی گویا آنچه که در روسیه اتفاق افتاد قدرت سیاسی حزب، و نه قدرت طبقه، بود. بنظرم این همان تصوری ست که جایگاه حزب سیاسی را درک نمیکند و توانایی درک اینکه یک حزب سیاسی برخوردار از درجه معینی از نفوذ اجتماعی در میان کارگران میتواند بسوی کسب قدرت خیز بردارد را ندارد. این دیدگاه فقط سرنوشت را به روندی خودبخودی میسپارد که بنظرم آن نوع تصوری که آنها دارند به هیچ جایی نمیرسد و هرگز هم اتفاق نمیافتد. بخاطر همین گفتم که منصور حکمت که میگفت که با طرح این بحث بخشی از چپ انتفاد میکرد و میگفت نمیشود و نمیتوان و غیره، بنظرم این همان چپی ست که معتقد به کسب و گرفتن قدرت سیاسی نیست و قدرت سیاسی را حق طبقه کارگر نمیداند. این همان تفکرات و اعتقاداتی ست که پس از شکست انقلاب اکتبر بر طبقه ما تحمیل کرده اند.

زمانیکه انقلاب اکتبر و قدرت سیاسی طبقه کارگر شکست میخورد از طرف بورژوازی حمله ای وسیع و بزرگ علیه طبقه کارگر شروع شد و در درون حتی خود جنبش به این تصور دامن زدند که طبقه کارگر نمیتواند قدرت سیاسی بدست بگیرد. معتقد است که این ممکن نیست.  حتی اگر مدعی هم باشد و آن را برسرزبان بیاورد ولی عملا جهت تحقق آن تلاش نمیکند و به انجام دادن کاری دیگر سرگرم میماند. بنوعی به گروه فشاری تبدیل شده و سرگرم بدست آوردن و کسب اصلاحاتی جزئی خواهد ماند.

من میخواهم در مورد این هم را بگویم که تصوری که بر ذهنیت آنارشیستها و یا بخشی از آنهایی که صفوف جنبش مارا ترک کرده اند، تسلط دارد، کە میگویند قدرت سیاسی در روسیه حاکمیت حزب بود و قدرت سیاسی طبقه کارگر نبود چون قدرت و حاکمیت کارگری اینطوری نیست، درک درستی از جایگاه و ضرورت کسب قدرت سیاسی توسط حزب و مبارزه طبقه کارگر ندارد. و با این مسئله که حزبی کمونیستی دارای درجه ای از نفوذ و سازماندهی طبقه کارگر میتواند بسوی کسب قدرت سیاسی دست ببرد، مشکل دارند.

طبقات اجتماعی در جامعه، نبرد و تخاصمات خود را از طریق جنبشهای اجتماعی پیش میبرند و این جنبشهای اجتماعی نیز نبردهای خود را از طریق احزاب سیاسی پیش میبرند. دقت کنید متوجه این نکته میشوید که به هیچ روشی بورژوازی از احزاب دست نمیکشید. صدها نوع احزاب بورژوایی وجود دارند، ولی خود بورژوازی دست بردار احزاب سیاسی نیست،جنبشهای بورژوازی دهها حزب سیاسی براه میاندازند.هر جنبشی برای و بنفع خود دست به تشکیل چندین حزب سیاسی میزند. این احزاب در پیچ و خمهای مبارزاتی و هر دوره و برای کارمعینی در تلاشند که یکی جامعه را سرگرم نگاه داشته و دیگری حاکمیت طبقه خود را نگاه میدارد. اما اینکار برای طبقه کارگر میوه ای ممنوعه است، و طبقه کارگر بایستی جهت محافظت و نگه داری جامعه و نظام کنونی و در کنار آن باشد، تشکلها و حتی مبارزاتش بایستی در این جهت پیش بروند، و نبایستی در مورد کسب قدرت سیاسی و حاکمیت سخنی بمیان بیاورد. و حاکمیت برای طبقه کارگر نیست.

بنظزم این همان ادعای خود بورژوازی ست. بورژوازی ای که بدنبال درهم شکستن بلوک شرق پایان تاریخ را اعلام کرد که گویا هرآنچه هست همین است و فقط این خواهد بود و برای بشریت چنین نوشته شده است. یعنی بربریت موجودی که برسرنوشت و زندگی بشر حاکم کرده اند و میگویند که سرمایه داری مناسب بشریت است. یعنی آنها اساسا این پیغام را به جامعه بشری و طبقه کارگر و جنبش اش دادند که تو اهل حاکمیت نیستی، نمیتوانی قدرت بدست بگیری و کسب قدرت فقط مختص ماست و فوقش میتوانی در درون همین سیستم و حاکمیت ما اعتراض کنی، حقوق بیشتری بگیری و بعضی اصلاحات انجام دهی. تو بیشتر از این حق نداری. مسئله قدرت سیاسی برای تو ممنوع است و هروقت هم برای کسب این قدرت به تلاش برمی خیزد او سرکوب و صدایش را خفه کرده و قتل عامش میکند. بنظرم بخشی از جنبش ما هم در برابر این مسئله تن می دهد و تمکین کرده است، و بدون اعلام رسمی و علنی، این را قبول کرده است. یعنی در تلاش و فعالیت روزانه خود در حاشیه چنین اوضاعی قرار گرفته اند.

اصل و اساس بحث "قدرت سیاسی" منصورحکمت تاکید براین موضوع است که کمونیسم میتواند قدرت را بدست بگیرد و در جهت کسب آن بایستی فعالیت و مبارزه بکند. و برای اینکه قدرت را بدست بگیرد بایستی چه قدمهایی بردارد، چکارکند که در جامعه دارای نفوذ بوده و بتواند سازمان بدهد. و بمانند حزبی مدعی کسب قدرت سیاسی و حاکمیت، و نه حزبی اپوزیسیون بورژوازی و در حاشیه که دست به اصلاحاتی و یا کسب اصلاحاتی زده است ظاهر شده و بمیدان بیاید. حزبی که برای کسب قدرت و حاکمیت سیاسی میجنگد. در هردوره ای از زندگی سیاسی جامعه، جنگ و تلاشش با بورژوازی در جهت کسب قدرت سیاسی ست. این جنگ و مبارزه با بورژوازی از روزی که تشکیل میشود شروع شده و ادامه مییابد، قابل حذف و از میان برداشتن و عقب انداختن نیست. نمیشود و نمیتوان گفت که فعلا برای چند سالی دنبال ایجاد اصلاحاتی و تحقق حقوقهایی خواهم بود و بعدا و بتدریج بدنبال کسب قدرت سیاسی خواهم بود. این ممکن نیست.

حزب کمونیستی از اولین روزیکه تشکیل میشود اگر واقعا حزبی کمونیستی مدعی کسب قدرت باشد، اگر واقعا میخواهد انقلابی برپاکند، اگر میخواهد حزبی سیاسی باشد، حزبی ست که برای کسب قدرت سیاسی تلاش میکند. و در هردوره ای تلاش میکند چنین کاراکتری از خود بنمایش بگذارد. به جنگ برای کسب قدرت میرود، یعنی نه فقط زمانیکه قدرت بدست گرفت و یا انقلابی برپاکرد به چنین جنگ و تلاشی دست میزند، نخیر، این حزب از روز اولیکه ایجاد شد سرگرم ایجاد و تامین مستلزمات و نیازمندیهای کسب قدرت خواهد شد. یعنی اینچنین ایجاد تغییر و تحول را میسر و تامین میکند.

بنظرم لنین در درون کل جنبش وصفوفی که بلشویک نام گرفته بود آن روندی بود که از روز اول بفکر و در تلاش این بود که چگونه قدرت سیاسی را بدست بگیرد. از همان روز اول به چنین جنگ و مبارزه ای رفت. بحث میکند و طرح و نقشه میریزد و برای تحقق آنها فکر میکند که به چه اقداماتی برای تامین و تضمین این هدف دست بزند. اگر دقت کنید متوجه این مسئله خواهید شد که درجریان انقلاب سال 1905 با چنین هدفی تلاش کرد و نیروی حزب و جنبشش را آمادە و هدایت کرد. ولی وقتیکه به پیروزی نمیرسد، لنین دوباره با بررسیها و انتقادات و ارزیابیهایش سعی میکند که راه و طرح دیگری انتخاب کند و در انتخابات مجلس "دوما"ی دولتی شرکت میکند. بعدا هم میبینیم که در جریان براه انداختن مبارزات و انقلاب 1917 چه نقشی در درون شوراها ایفا میکند و در بحثها و ارزیابی های "تزهای آوریل" چگونه تلاش میکند که نیروهای خود را آماده کرده و حتی قبل از راه انداختن انقلاب اکتبر، که فکر کنم در هفتمین ماه همانسال است، سرگرم بررسی راههای کسب قدرت است. که ناچار به ترک روسیه و حرکت بسوی کشور فنلاند میشود. بهرحال منظورم از این، اشاره و تاکید بر تلاش و تقلای این انسان جهت آماده کردن طبقه کارگر جهت کسب قدرت سیاسی ست. که آخر سر هم قادر به چنین کاری شد.

بنظزمن متد منصور حکمت هم همین بود. اگر دقت کنید از همان روزهای نخست این توجه، انگیزه و هدف بر فعالیتها و تلاشهایش مسلط است. در دورانها و مراحل گوناگون این مسالە انگیزە و اصل حرکت او را تشکیل میدهد. تلاشش برای این است کە حزبی که ایجادش میکند، حزبی که وی در آن نقشی اساسی ایفا میکند، راهها و روشها و سیاستهایی که انتخاب میکند همه در جهت آمادەکاری قدم بقدم در این مسیر است. بنظرم جوهر بحث منصورحکمت در بمیدان کشیدن بحث "حزب و قدرت سیاسی" این موضوع است که حزب کمونیست حزبی طالب قدرت سیاسی ست، حزب کمونیست میتواند قدرت بدست بگیرد، و طبقه کارگر اساسا از طریق حزب کمونیستی میتواند بسوی کسب قدرت سیاسی گام بردارد، و بانی ایجاد تحولات اساسی و ریشه ای در جامعه باشد. و تنها راه پیش روی بشریت و نجات از بربریت جامعه سرمایەداری امروز برپاکردن انقلاب است و امروز این را، نسبت به هرزمان دیگری از زندگی بشریت، به امر و وظیفه و ملزم طبقه کارگر و کمونیستها  میداند.

 اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که امروز چه نوع وحشی گری ای برتمام دنیا پرده افکنده است، که این در غیاب وعدم حضور فعال و ضعف جنبش ماست. در غیاب یا ضعف حضور جنبش ما، یعنی حزب کمونیستی انقلابی و دخالتگر مدعی قدرت سیاسی، کمونیسمی که میخواهد دست به برپایی انقلاب ببرد، این سیستم موجود را سرنگون کند، میبینید چه نوع دوران سیاه و فاجعه باری بر زندگی جامعه حاکم کرده اند. بنظرم مسئله فقط جرائم و حوادثی نیست کە در "غزه" براه افتاده است،مسئله این است که در داخل همین کشور بریتانیا، که یکی از اقتصادهای بسیار کلان دنیاست،میلیونها انسان زیر خط فقر زندگی میکنند، میلیونها خانواده ناچار به مراجعه به صفهای "بانک خوراک"( مرکز کمکهای غذایی) میشوند. این واقعا مایه شرمساری بزرگی ست که در حالیکه درآمد و رشد ثروت میلیاردرها در طی یکسال،میلیاردها و نه میلیونها دلار اضافه  میشود، کمپانی و شرکتهای بزرگ میلیاردها دلار سود میبرند، اما در درون خود همین کشورها مردمان زیادی هستند که قادر به تامین خوراک کافی و ابتدایی برای سه وعده غذای نیستند و نمیتوانند باشند.

 اینها همه اطلاعات و داده هایی هستند کە متعلق بە همین بریتانیا و اروپا و آمریکا هستند و نشاندەهندە سیمای امروز حاکمیت سرمایه داری کە هزاران و حتی میلونها انسان، آنهم نه در کشورهای به اصطلاح جهان سوم و پیشرفت نکرده مثلا سودان و آفریقا، بلکه در درون این کشورها، چطوری انسانها نیازمند و محتاج و فقیر است. یعنی واقعا جامعه بشری لایق این است؟ این لایق بشریت امروز است؟ لایق انسان قرن بیست و یکم است؟ موکدا نه! اما چیزیکه دراین میان غایب و یا ضعیف است آن روند و جنبش خواهان کسب قدرت است، عدم حضور فعال و قدرتمند کمونیسم کارگری ای ست که حتی نقش و حضور آن در درون صفوف جنبش کارگری ست.

 بنظرم امروز و بیشتر از هر زمان دیگری، ضروریست این جنبش بمیدان بیاید، رهبری و هدایت جنبش کارگری را ایفا کند. حتی امروز در شرایطی قرار گرفته ایم که حفظ جامعه بشری در مقابل بربریت و حاکمیت سرمایه داری موجود  و تهدیدات میلیتاریسم مهلک کنونی به حضور و دخالت این جنبش گره خورده است. و این صرفا یک ادعا نیست بلکه یک ضرورت و نیاز جامعه و زندگی بشریت است. مثلا همه درجریان تهدیدهای اخیر "پوتین" (رئیس جمهور روسیه) و دولت آمریکا هستید که علنا و رسما توسط صدها روش تبلیغاتی و بدون رودربایستی سران بورژوازی جهانی اعلام میکنند که اگر منافع مان بخطر بیافتد حاضر به نابودی زندگی بشریت هستیم، صرفنظر از اینکه آیا چنین جنگی راه میافتد و یا براه میاندازند یا نه، اوج ضدبشری بودنشان را بنمایش میگذارد. آیا اگر جنبش طبقه کارگر و تحت هژمونی و هدایت جنبش کمونیستی، جنبشی از جنس بلشویسم روسیه و یا جنبش منصورحکمت دارای نیرویی موثر می بود، آیا واقعا "پوتین" و "بایدن" قادربودند که با چنین لحنی حرف بزنند و بگویند که در صورت بخطرافتادن منافعمان کل بشریت را بنابودی میکشانیم؟ نه صرفا "غزه" یا "اوکرایین" بلکه واقعا و حقیقتا بشریت با خطری جدی مواجه است.

 قبلا گفتم که صرفنظر از اینکه تهدیداتشان عملی خواهد شد یا نه، این تهدیدات همراه خود دورانی از نگرانی و ترس و بیم، اضافه بر فشارها و بربدبختی هایی هرروزه موجود و اوضاع اقتصادی موجود برکل جامعه حاکم کرده، مسلط و تحمیل میکند. بخاطر همین، باز هم تاکید میکنم که مسئله برپایی انقلاب، مسئله کسب قدرت سیاسی، مسئله حزب سیاسی و مسئله نیرومند شدن و بودن این جنبشی که مدعی کسب آن است،به نظرم فقط جنبش کمونیسم کارگری و خطی که منصورحکمت نمایندگی میکرد، قادر به ایفای چنین نقشی ا ست. این درست است که این خط و جنبش و پیامش در گوشه ای کوچک در این دنیا پرچم خودرا برافراشته است، و پرچمی که منصورحکمت به اهتزاز درآورد حاوی همان پیامی ست که لنین درآغاز قرن گذشته به جامعه بشری شناساند، و پیشبردن این پیغام وظیفه ما و همه کسانی ست که خود را صاحب این جنبش و پیام میدانند. یعنی در این مقطع و دوران تاریخی معین، که کمونیسم میتواند نقشی جدی ایفا کند، بایستی نقش خود را ایفا کنیم. و ما خود را بخشی از این جنبش میدانیم که حتما و مطمئنا جامعه میتواند و قادر است، با حضورو ایفای نقش هزاران فرد امثال ما، راهی دیگر برگزیند و بیش از این دنبال راهها و طرحهایی که بورژوازی طرح کرده و جلوی رویش گذاشته راه نیفتد.