انتخابات های اخیر در اروپا و کارت قرمزی که میلیونها نفر به احزاب حاکم دادند رعد و برق در آسمان بی ابر نبود. انتخابات های ایندوره در اروپا ادامه زمین لرزه سیاسی است که هشت سال پیش با برگزیت و انتخاب ترامپ، اولین پیروزی های راست ساختار شکن، آغاز شده بود. 

مدتها است تغییرات مهم و تعیین کننده ای در بنیادها و سیمای سیاسی- اجتماعی در غرب در جریان است. نتیجه گیری های ژورنالیستی با نگاه سطحی به مولفه های مهمی چون: تغییر صفبندی ها در صف بورژوازی و جنبشها و احزاب آن، تغییر مضمون و مفاهیمی چون چپ تا راست، تغییر در رابطه پائین و بالا، واقعیت بی اعتمادی مطلق به ساختار سیاسی و روی آوری وسیع و اجتماعی به  طرف هر نیروی ساختار شکن، مطرح شدن نیروهای "ضد" احزاب و الیت سیاسی سنتی در غرب، گسترده شدن سایه سنگین پیشروی احزاب دست راستی و فاشیستی، به تحرک درآمدن جنبش های چپ کارگری – سوسیالیستی، میتواند در تشخیص ابعاد این تغییر که سالها است در جریان است، بسیار گمراه کننده باشد. رجوع به دلایل این تغییرات و بیرون کشیدن واقعیت معضلاتی که بورژوازی غرب را به این نقطه کشانده است از زیر آوار خروارها پروپاگاند تبلیغاتی بخش های مختلف بورژوازی جهانی، شرط داشتن تصویری نزدیک به واقعیت از این شرایط است. 

با این رویکرد، مهم نیست بازنده این انتخابات احزاب سنتی پارلمانی چون سوسیال دمکرات و سبز در آلمان یا حزب محافظه کار در بریتانیا است! حتی مهم نیست پیروز این انتخابات مانند بریتانیا چپ پارلمانی تماما به راست چرخیده، حزب کارگر، است یا راست افراطی معتدل شده در فرانسه که خود را با "مقتضیات زمانه" منطبق کرده، حزب ״اجماع ملی״ مارین لوپن، بازنده اصلی ساختار سیاسی بورژوازی در غرب است که سوت شکست اش هشت سال پیش به صدا در آمد. 

طی این هشت سال ما شاهد تغییر، شیفت جدی و بنیادی به سوی سیاست های راست، در تمام احزاب اصلی و پارلمانی در غرب بودیم. همزمان و به موازات آن، شاهد  افول و مرگ احزاب و جنبش هایی و عروج و رشد جنبشها و احزاب متفاوتی بودیم. 

امروز تشخیص فاصله چپ پارلمانی با راست میانه و راست میانه با راست افراطی چه در سیاست داخلی و چه در عرصه بین المللی، به سختی ممکن است. به راست چرخیدن همه احزاب سنتی پارلمانی - بورژوایی در غرب، چه چپ و چه راست، چه با برچسب کارگر یا سبز یا لیبرال یا سوسیال دمکرات، بی اعتباری آنها نزد شهروندان، بن بست ها و بی آلترناتیو شدن های پارلمان های سنتی در غرب، اتفاق مهمتری است که  زیر هیاهوی تبلیغاتی برد راست افراطی در فرانسه و هلند یا پیروزی "چپ" در بریتانیا، پنهان نگاه داشته میشود. 

سوسیال دمکراسی، بعنوان نماینده چپگرایی و آرمانهای عدالتخواهانه، مدتها است عمر و ارزش مصرف اش به پایان رسیده است. بحرانهای دائمی در احزاب سوسیال دمکرات و چپ، به راست چرخیدن هسته اصلی و باقیمانده این احزاب به راست، بی ربط شدن و قطع رابطه این احزاب حتی در تبلیغات و ادعا به پایه اجتماعی سنتی خود، کارگر و اقشار محروم، مدتها است در جریان است. مدت ها است که انتخاب این احزاب برای شهروند اروپایی نه از سر برنامه یا افق یا حتی تداعی کردن آنها با عدالتخواهی و درجه ای از رفاه، که از سر بستن سد در مقابل نیروهای اولترا راست و فاشیستها است. چپ پارلمانی مدتها است به حاشیه احزاب راست و گروه فشار بر آنان تبدیل شده اند. قدرتگیری راست افراطی روی دیگر سکه شکست این چپ پارلمانی و جنبش خرده بورژوایی در غرب است که تاریخا نماینده اعتراض به ساختار و تلاش برای "اصلاح" و  تغییر آن بود. 

اگر چیزی در این میان میتواند موجب نگرانی شود، نه به قدرت رسیدن این راست و آن چپ که هریک ادامه دهنده سیاست دیگری است، بلکه این واقعیت است که این تغییر شیفت و این تغییر آرایش در صفوف بورژوازی، در غیاب یک نیروی کمونیستی قدرتمند و اجتماعی صورت میگیرد! در فقدان حضور نیرویی صورت میگیرد که موجود است و میتواند  بسرعت از قامت یک جنبش اعتراضی و "اهرم فشار" خارج شود، و به مثابه یک قدرت متحد و متشکل مدعی قدرت، کارگری، چپ و سوسیالیستی، قد علم کند و برای تغییر معادلات در بالاترین سطح دخالت کند. طی سه دهه گذشته، شرایط هیچگاه تا این اندازه برای عروج چنین قدرت و نیرویی آماده نبوده است. قدرتی که خلا حضورش میتواند نگرانی های جدی بدنبال داشته باشد. به دلایل خلا حضور این نیرو، و ملزومات فراهم کردن بستر عروج آن، باید جداگانه پرداخت.   

نگاه موشکافانه تری به رویداهای هشت سال گذشته بیندازیم! 

طی این هشت سال بن بست و بحران اقتصادی نه فقط محدود نشد که با جنگ اوکراین، آمادگی بورژوازی حاکم در غرب را برای احیا و تداوم دست بردن به جنگ و میلیتاریسم بعنوان ابزاری برای تقسیم قدرت و آرایش مجدد جهان در مقابل شهروندان اروپایی گذاشت. جنگ اوکراین، میلیتاریسم "مشرف به موت" آمریکا، که در جهان یک قطبی همواره یک رکن سیاست خارجی آن بود، را احیا و به اروپا هم تعمیم داد. 

تبدیل میلیتاریسم به سیاست رسمی دول اروپایی، عواقب جنگهای ویرانگر بر اقتصاد اروپا، نا امنی و تحریکات جنگی دول غربی، زندگی میلیونها انسان را نه فقط در آسیا، خارومیانه و افریقا، که در اروپا  با مخاطرات جدی روبرو کرد. 

طی این هشت سال جنگ اوکراین و تاثیرات مستقیم سیاسی-اجتماعی و اقتصادی آن بر زندگی شهروندان اروپایی، و پس از آن فاجعه غزه و نسل کشی مردم بیگناه فلسطین و حمایت بی قید و شرط دول غربی از دولت فاشیست اسرائیل و ممکن کردن این نسل کشی با اتکا به حمایت تسلیحاتی، مالی، سیاسی غرب، جهانی نا امن تر، مخاطره آمیز تر، فقیرتر و سیستمی گندیده تر، بحران زده تر و بیربط تر و بیگانه تر با میلیونها شهروندان را شکل داد. 

این شرایط، میلیونها شهروند در جوامع غربی را با سوال های جدی روبرو کرد! سوال هایی فراتر از کشور خود! سوال هایی  جهانی، و اینکه جهان و ما به کجا میرویم. این شرایط، فقر و فشار اقتصادی و احساس نا امنی و بی تامینی و بی آیندگی و هراس و ترس از تداوم سیاست های سنتی احزاب پارلمانی و جنبش های سنتی در غرب، میدان را برای نیروهای ساختار شکن، بورژوایی یا پرولتری، کمونیست یا دست راستی با راه حل های اقتصادی، ساختارشکنانه، باز و بازتر کرد! این شرایط اروپا و جهان غرب را که پیش از جنگ اوکراین هم "هارمونیک" و "آرام" و "تحت کنترل" احزاب سنتی پارلمانی نبود، را بیش از پیش بحرانی کرد. 

پیش از این انتخابات ها، اروپا در آتش اعتراض و نارضایتی میسوخت. اعتراض به تعرض به معیشت و آخرین بقایای بیمه های اجتماعی، از دستمزد و طب، مسکن و افزایش سن بازنشستگی، تا اعتراض به نسل کشی در غزه و اعتراض رادیکال و گسترده علیه حمایت و شرکت بی چون و چرای دول غربی در این جنایت، اروپا را به بشکه باروتی تبدیل کرده بود. اگر در کریدورهای پارلمانها و دپارتمان های دولتها، سیاستهای میلیتاریستی، مسابقه تسلیحاتی و ریاضت اقتصادی و ״تقسیم عادلانه״ فقر و فلاکت ناشی از بحران اقتصادی میان مردم کارکن در جامعه، شاخص نظم سیاسی و ساختار حاکم در اروپا بود، اعتصابات کارگری و سایر مزدبگیران در اروپا، در کنار جنبش جهانی حمایت از مردم فلسطین و علیه نسل کشی دولت فاشیست اسرائیل، چهره سیاسی و فضای سیاسی پائین را رقم میزد. شکاف میان پایین و بالا، میان شهروندان و قدرت های حاکم، طبقه کارگر و بورژوازی در غرب، پیش از این انتخابات ها، هر روز عمیق تر و گسترده تر می شد. فضا نه تنها برای راست افراطی، که در عین حال برای ابراز وجود مستقیم و رادیکال کارگری- سوسیالیستی باز و بازتر می شد. سخنرانی های رادیکال، چپ و سوسیالیستی – کارگری، رهبران اعتراضات کارگری و مردمی، در این دوره، خصلت نمای تحرکی بود و هنوز هم هست که معمولا پشت پروپاگاندهای تبلیغات رسانه های رسمی بورژوایی، پنهان نگاه داشته میشود. 

نارضایتی، خشم و اعتراضی رادیکال، برای رفاه و امنیت و آزادی، نه فقط  برای خود،  که برای همنوعان خود در آنسوی جهان، برای یک‌ آینده انسانی، علیه فقر و جنگ و نا امنی، انگشت اتهام را به حق به سوی بالایی ها نشانه رفته بود. مردم به ستوه آمده از ساختار سیاسی و اقتصادی اما در جدال هر روزه علیه آن، آماده پذیرش نیرویی بود که بتواند این خشم و نفرت و این انرژی و آمادگی برای به چالش کشیدن و به زیر کشیدن بالایی ها، که جز شانه بالا انداختن برای خواسته هایشان و ادامه سیاستهای میلیتاریستی و تشدید فقر و فلاکت و تعرض به آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی شهروندان خود کاری نمیکرد، را نمایندگی کند. 

با وجود حضور یک  جنبش اعتراضی رادیکال که با هر دم و بازدم خصلت سوسیالیستی انترناسیونالیستی خود را تقویت میکند، اما در غیاب یک کمونیسم قدرتمند، متشکل و متحزب، اجتماعی و رادیکال، که بنیادهای سیستم اقتصادی و سیاسی نظم حاکم را مورد نقد و تعرض قرار دهد، به ریشه های بحرانهای پی در پی اقتصادی و سیاسی، تعرض کند و افق آینده ای انسانی، مرفه، امن و جهانشمول را نمایندگی کند، یکبار دیگر راست فاشیست سوار بر این نارضایتی بعنوان منتقد بالا و الیت سیاسی، با پرچم جواب اقتصادی و سیاسی به بحران ساختاری، با پرچم مقابله با گلوبالیزاسیون و "مخالفت" با جنگ و با برافراشتن پرچم ״ارجحیت منافع ملی״، ״درونگرایی اقتصادی״ و ״میهن پرستی اقتصادی״، ״صلح، نظم و توسعه״ به میدان آمد. این میدان داری و عروج، اما در خلا و سکوت و "تحمل" و "سازش" پایین صورت نمی گیرد.  نشستن بر صندلی قدرت برای این راست و نگاه داشتن این صندلی ها و "حکمرانی" بی بحران و تنش در جوامع غربی، از آمریکا تا فرانسه و هلند و .. اگر غیرممکن نباشد بسیار غیر متحمل است. از میدان بدر کردن جنبش عظیم اعتراضی رادیکال و عدالت خواه و طرفدار بشریت در بعد  جهانی و بخصوص در غرب، و ساکت نگاه داشتن آن  تحت سیاست های لوپن و ترامپ و ملونی و ویلدرس و اوربان ، بسیار بحرانی و پرتنش خواهد بود. پروپاگاند های مبتنی بر تکرار سناریو جنگ دوم جهانی، برای پنهان کردن این واقعیت است. 

هشت سال پیش ما گفتیم که برگزیت، انتخاب ترامپ و جانسون و ... رای عدم اعتماد مردم به ساختار سیاسی حاکم، رای عدم اعتماد به احزاب سنتی و بیشترین استفاده مردم ناراضی و سرخورده از دمکراسی پارلمانی، "حق رای" و "حق دخالت" خود بود. گفتیم ادامه این پیشروی محتوم نیست. گفتیم این اعتراض و نارضایتی، این جنبش ساختارشکنانه جنبش ما کمونیستها است. از جنس ما است. گفتیم پیشروی نیروهای دست راستی فضای سیاسی را در غرب قطبی خواهد کرد. نسل کشی در فلسطین و قطع امید کامل از ساختار سیاسی در غرب، از پارلمانهای کشوری تا پارلمان اروپا و سازمان ملل و ...،  این پولاریزاسیون را تشدید و تسریع کرده است. 

قدرتگیری مجدد فاشیسم در اروپا ممکن نیست. تکرار سناریو جنگ دوم جهانی، دروغی بیش نیست. با این وجود  قدرت گیری راست افراطی در جوامع غربی، در اروپا و در آمریکا، هرچند که در خلا وجود یک نیروی کمونیست، کارگری و رادیکال صورت میگیرد، این عروج جوامع غربی را وارد بحران های جدی تر سیاسی، طبقاتی و ایدئولوژیکی میکند. این شرایط میتواند زمینه را برای شکل گیری و به میدان آمدن یک قدرت انترناسیونال کمونیستی - کارگری، مهیا کند. تنها نیرو و جنبشی که قادر به بستن سد در مقابل نیروهای دست راستی و فاشیست است. 

۵ ژوئیه ۲۰۲۴