نخست می خواهم توجه شما را به این نکته جلب کنم کە من چهارچوبه وسیع و بازتری برای این بحث در نظر دارم، و ممکن است فراتر  از تیتر بحث باشد. در این راستا هم می خواهم به مجموعه نظراتی پاسخ دهم که از دیدگاه چپ روبه ما مطرح می شود و هم در مورد لزوم حفظ صف مستقل طبقاتی و کمونیستی صحبت کنم و هم نظر خود را در مورد کار مشترک با دیگر جریانات و احزاب بیان میكم.
میخوام توضیحی هم در مورد ضروت این بحث بدهم. ما چه به منظور تحكیم انسجام فكری  در صفوف حزب و جنبش خود و چه برای ترسیم دورنمایی روش از فعالیت اتی مان، لازم است پیوسته و مداوم فعالیتها و امورات خود را نگاهی دوباره كنیم، نا روشنی ها را روشن کنیم و جنبه های ضعیف فعالیتهای خودمان را جسورانه نقد كنیم. لازم است صفوف خود را از لحاظ فکری و سیاسی، منسجم تر کنیم و بعلاوه به نقد های نادرستی که از ما میكنند، پاسخ دهیم. مخصوصاً باید بە این نقد و جمعبندی جواب دهیم  كه  به اشكال مختلف، با نگاە بە مشکلات و محدودیتهای كه جنبش ما و تجربە ما با آن مواجه بوده است، این نتیجه گیری را میكنند کە مبانی و خط فکری و سیاسی کمونیسم کارگری نادرست است. این موضوع کم و بیش مایه سوال و تردید در سطح چپ و شاید هم در صفوف خودمان سوالات و ابهاماتی را ایجاد كرده باشد. این جمعبندی و انتقادات نادرست لازم است هم در صفوف خودمان و هم در سطح عمومی جنبش كمونیستی و کارگری جواب بگیرند.
بحث من در واقع بحثی انتقادی در مورد نظراتی است که کار مشترک ‏با دیگر جریانات، گروه و احزاب چپ و  به اصطلاح  کمونیست  را، با رقیق كردن ماکسیمالیسم مارکسیستی،  راهی برای قدرتمند کردن و نیرو بخشیدن به کمونیزم مطرح میکنند. این تفکر در صفوف خودمان هم وجود دارد و عملا در این مورد مشکلاتی هم داشته ایم. برای نمونه آنچه که پارسال اتفاق افتاد در مورد جلسه ای که برای کار مشترک در اول ماه مه که سازمان زحمتکشان در آن شرکت کرد ( اشاره‌ به جلسه ای که قبل از اول ماه مه سال ۲۰۲۲ که از سوی حزب شیوعی کردستان فراخوان داده شده بود و در مقر این حزب برگزار گردید و چندین جریان از جمله حزب کمونیست کارگری کردستان و سازمان زحمتکشان کردستان ایران نیز در آن شرکت داشتند). میدانم که این ماجرا متاسفانه اتفاق افتاد و حساسیت لازم در موردش بخرج ندادیم و ضمنا رفقای ما از چند و چون شرکت دیگر جریانات حاضر در این جلسه اطلاعی نداشتند. اما اگر در این باره رهبری حزب روشن بود، بی شک با دقت بیشتری با این مسئله برخورد می کرد و در جلسه ای که اطلاع کاملی از جریانات شرکت کننده در آن نداشتیم، شرکت نمیکردیم. دیدیم که علیرغم اینکه حزب در این باره اطلاعیە توضیحی صادر کرد، اما همین مسئله به یک پروپاگاند علیه حزب بدل شد. میگویم پروپاگاند زیرا که اگر حزب در این باره اطلاعیه صادر نمیکرد و اعلام نمی کرد که این سیاست ما نیست که با آن جریانات و مشخصا سازمان زحمتکشان جلسه بگیریم وکاری مشترک انجام دهیم، اگر حزب روشنگری نمیکرد که از حضور و شرکت دیگر جریانات درون این جلسه اطلاع نداشته، اگر حزب اعلام نمی‌کرد که این موضوع خود تجربه ای شد برای برخورد دقیق تر با این نوع مسائل و اگر حزب روشن نمیکرد که در همین جلسه عملاً از ایجاد کمیته اول ماه مه با حضور این جریانات ممانعت کردیم، من به منتقدین شركت ما در این نشست حق میدادم. اما بعد از اطلاعیه توضیحی و روشنگری حزب در مورد این نشست، اگر نقدی داشتند یا بایستی از اطلاعیه توضیحی حزب میكردند و یا دیگر “نقد” آنها میشد پروپاگاند علیه حزب. به هر حال مهم این است که آنچه رخ داد سیاست حزب نبود، وگرنه من بە سهم خود آن را قبول نمی کردم. بی شک آنچه رخ داد تجربه ای بود که باید از آن درس بگیریم، همانطور که در اطلاعیە حزب نیز آماده بود. اما نگرانی و نقد من از آن هم فراتر می رود، مشکل تنها سازمان زحمتکشان نبود، به نظر من با دیگر جریانات حاظر در همین جلسه نیز می بایست با دقت بیشتری برخورد می کردیم، پرنسیپ و معیار درست تری را در چنین اقدامی پیش رو قرار می دادیم.  در خارج از کشور نیز در مورد کار مشترک باید سیاستی روشن داشته باشیم. باید ارزیابی دقیق و روشنی در مورد بلوک و همپیمانی که در میان چپ به طور عموم و مخصوصا در درون چپ ایرانی رواج پیدا کرده، داشته باشیم.
حفظ صف مستقل طبقاتی
اکنون من می خواهم نخست درباره حفظ استقلال صفوف طبقاتی بحثم را شروع کنم. هر چنه امری روشن و واضح است که ما بر صف مستقل طبقاتی تاکید می کنیم. برای نمونه لازم به سند نیست كه ما با احزاب بورژوازی در هیچ شرایطی هم پیمانی نمیكنیم و جبهه تشکیل نمی دهیم ، اما این موضوع، تنها به این شكل روشن و آشكار نیست. در دنیای امروز چندین نوع کمونیزم وجود دارد، ما با جریانات متعددی از حزب و سازمان چپ روبرو هستیم که تحت نام کمونیزم فعالیت می کنند. بعلاوه جبهه و اتحاد عمل انواع مختلفی دارد. بسیاری مواقع احزاب بورژوایی نفس اینكه اسم جریان خود را چپ و كمونیست گذاشته اند، آن را مدركی برای تفاوت آنها با بقیه احزاب بورژوایی میكنند، بە یک سند تبدیل میشود کە نوعی دیگر با آنها روابط داشته و كار مشترك و به قول مشهور اتحاد عمل با آنها بكنیم. شکی در این نیست که احزاب سیاسی در نهایت احزاب طبقاتی هستند، حزب سیاسی غیره طبقاتی وجود ندارد. حال هر اسمی که داشته باشند در نهایت یا حزب بورژوایی هستند و یا حزب خرده بورژوایی، یا کارگری هستند. این واقعیت هم عیان است که به دلیل نقش مهم كمونیسم در ۱۷۰ سال گذشته در مبارزه طبقه کارگر و  مردم زحمتکش و بدلیل محبوبیت و تاثیر مثبت آن، بخشی از بورژوازی به منظور جلب نظر طبقه کارگر، حزب خودشان را تحت نام کمونیزم ایجاد کرده، بدون اینکە بخشی از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر باشند.
به معنای دیگر، در دنیای امروز چندین نوع کمونیزم  بورژوایی ایجاد شده است. بی شک این احزاب به منظور منطبق کردن کمونیسم با اهداف و عقاید خودشان، تئوری کمونیزم را دستكاری و تحریف کرده اند. همانگونه که منصور حکمت می گوید، “همه این “ کمونیست ها”، یک یا هر دو ویژگی اصلی کمونیسم را تحریف کرده اند”. دو ویژگی ای که در دو جمله ساده بیان شده است، یکم: کمونیسم علم شرایط رهایی طبقه کارگر است، مجموعه ای ایده، بنیاد و تئوری که بر مبارزه طبقه كارگر برای رهایی ناظر است. دوم: طبقه کارگر نمی تواند خود را رها سازد مگر اینکه تمامی بشریت را با خود رها كند. به هر کدام از کمونیسم های بورژوازی نگاهی بیندازید متوجه میشوید که یکی از این دو  احكام ساده و اصلی و یا هر دو را تحریف کرده است، و آنرا تبدیل به کمونیزمی کرده اند که علم رهایی طبقه کارگر نیست. برای مثال مائوتسه دونگ آن را به علم رهایی دهقان چینی، استالین آن را به علم پیشرفت صنعتی که مد نظر ناسیونالیسم روس بود تبدیل کرد، در آمریکای لاتین به رهایی وطن یا رهایی از زیر سلطه امپریالیسم، متفکران چپ عرب آن را به علم رهایی وطن از زیر سلطه صهیونیزم، حزب شیوعی آنرا به علم ایجاد وطنی آزاد و ملتی خوشبخت و انواع دیگر تبدیل کرده اند. 
دوم اینکه طبقه کارگر نمی‌تواند خود را رها كند مگر اینکه تمام بشریت را همراه خود رها سازد، نه به این دلیل که طبقه کارگر بسیار دانا، مهربان، احساسی و حتی انقلابی و غیره است، بلکه به این دلیل كه، اگر بخواهد خود را رها سازد باید تغییر به وجود آورد و شرایطی را هموار سازد که اگر انجام گرفت دیگر استثماری وجود نخواهد داشت. بورژوازی انقلاب کرد تا خود را از قید و بند نظام فئودالی و پرداخت باج و خراج به امیر و پادشاه و  اربابان رها سازد، بدون اینکه  تمام جامعه را رها سازد. طبقه کارگر نمی‌تواند خود را رها كند بدون اینکه تمام بشریت را رها سازد، بدون اینکه بر هر نوع استثماری نقطه پایانی بگذارد.
بهرحال در جهان امروز با انواع احزابی روبرو هستیم که تحت نام کمونیزم فعالیت می کنند بدون اینکه به ویژگی های اساسی کمونیزم پایبند باشند. به این دلیل تنها انتخاب اسم کمونیزم دلیلی بر نزدیکی به کمونیسم مارکس و کمونیسم کارگری نیست. بر همین مبنا اولین نتیجه ای که از این بحث می گیریم این است که دیدگاه ما نسبت به طبقه کارگر و جنبش کارگری به طور عموم و جنبش کمونیسم کارگری به طور اخص، یک مسئله ذهنی نیست بلکه اجتماعی است. یعنی اینکه ما بر اساس ایدئولوژی و تفکر بر ویژگی طبقاتی احزاب حکم صادر نمی کنیم، مهم این است که از لحاظ اجتماعی به کدام طبقه و به کدام جنبش اجتماعی متعلق هستند، نه اینکه تفکراتشان چی و چگونه است؟! افکار اگر ایرادی هم داشته باشند می توان چاره سرش کرد. بنابراین تمامی امیال و سنتهای درون جنبش کارگری افکارشان هر چه که باشد، بخشی از جنبش این طبقه هستند، اما آنهایی که در بیرون از این جنبش هستند حتی اگر اسم خود را کمونیست بگذارند و داعیه کمونیزم داشته باشند، باز هم بخشی از جنبش این طبقه نیستند. در این باره مانیفست کمونیست نمونه‌ای بسیار روشن را پیش رویمان میگذارد.
میبینیم جریان هایی علیرغم اینکه از لحاظ فکری خودشان را سوسیالیست می خواندند و سوسیالیست می نامیدند، مانند سوسیالیستهای تخیلی و سوسیالیستهای حقیقی، سوسیالیسم بورژوازی و سوسیالیسم فئودالی و .... اما از طرف مارکس و انگلس بخشی از جنبش کارگری به حساب آورده نشدند، حتی آنها را ارتجاعی و بورژوایی قلمداد کردند. اما احزاب و جریان های دیگری که کمونیست نبودند و خود را سوسیالیست نمی دانستند، از دیدگاه مارکس و انگلس احزاب کارگری و بخشی از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر به حساب آورده شدند. این مثال بسیار روشنی از ارزیابی جریان های سیاسی و اجتماعی بر مبنای اجتماعی نه بر اساس فکر و ایدئولوژی است.
بنابراین اساس ارزیابی ما نسبت به هر جریانی این است که در جامعه و در میدان سیاسی و در رودررویی های سیاسی در کجا ایستاده اند، نه بر اساس اینکه نام خود را کمونیست یا چپ گذاشته اند و یا اینکه در مورد خود چه می گوید. هیچ حزبی بر این اساس ارزیابی نمی شود که چگونه خود را معرفی می کند، بلکه اساس اینست که در جامعه و صف بندی های سیاسی کجا ایستاده است. مخصوصا اینکه واژه چپ در دنیای امروز بسیار كاغذی است و به هیچ شیوه ای تعبیری از مارکسیسم و کمونیسم و حتی رادیکالیزم نیست. احزابی هستند که ادعای چپ دارند اما در منتها الیه راست جامعه جای گرفته اند. میتوان لیستی بلندبالا از نام این احزاب و جریانات را ردیف کنیم، سازمان زحمتکشان کردستان ایران تنها یک نمونه از اینهاست. مستقل از این برای نمونه به حزب شیوعی نگاه کنید، به خودش می‌گوید کمونیست، اما در میدان سیاسی همیشه دوش به دوش احزاب بورژوازی ایستاده و اینرا میتوان در تمامی سیاست ها، موضع گیری ها و عملکردهایش به وضوح دید. این جریان انتقادی بسیار رفرمیستی از سیستم و حاکمیت کنونی دارد، نهایتش خواستار سیستم انتخابات بورژوایی شفاف را دارد، میگوید فساد ریشه کن شود، نیروی پیشمرگه واحد و وطنی ایجاد شود و در حاکمیت شریک داده شوند. شعار اصلی آنها میهن آزاد و خلقی بختیار است. مبارزه طبقاتی و لزوم سوسیالیزم و انقلاب کارگری در دیدگاه این حزب هیچ جایگاهی ندارد. حزب شیوعی به همان شیوه احزاب بورژوایی به دیکتاتوری پرولتاریا می نگرد، بحث لغو مالکیت خصوصی و کارمزدی در دیدگاه آنها جایی ندارد، پس اگر اینطور است بر چه مبنایی این حزب بخشی از جنبش کمونیستی باید باشد؟! یا چرا باید در مقابل دیگر احزاب بورژوازی به آنها امتیاز داد؟
بی شک در میان احزابی که ادعای چپ و کمونیسم دارند، جریاناتی هستند که نوعی رادیکالیزم را از خود بروز می دهند، این باجی است که باید بپردازند، مادام از نام و اعتبار کمونیزم استفاده می کنند، ناچار ند که موضع‌گیری‌هایی “چپ” از خود نشان دهند تا آنها را به کمونیزم شبیه سازد. برای نمونه دفاع از سکولاریسم هرچند نا پیگیر، یا به نوعی خود را مدافع حقوق زنان نشان می دهند، ناچارند به شیوه خودشان از “آزادی” و  بە قول خودشان از دموکراسی دفاع کنند، ناچارند بعضی مواقع در برابر سرکوب اعتراض كنند. بی شک در این موارد مجالی برای ما وجود دارد که از ناچاری آنها استفاده کنیم و به آنها فشار بیاوریم که موضع گیری رادیکالتری نسبت به مسائل و اتفاقات یا کاری مشخص مشترکی با آنها انجام دهیم، که بعداً در مورد شیوه  این کار و پرنسیپ و قید و بندهایش صحبت خواهم کرد.
اکنون بحث ما درباره استقلال صف طبقاتیست. از آنجا كه  ما بعنوان کمونیسم مارکس، بعنوان كمونیستهای  کارگری نقد متفاوت تری از همگان نسبت به دنیای امروز و از کاپیتالیسم داریم ، نقد ما از خود سرمایه داریست نه از عقب ماندگیش، نه از وابسته بودنش، نه از غیر وطنی بودن آن، نه از سرکوبگری هایش، نه از تندی استثمار و نهایت سوداندوزیش. ما به این نقد داریم که انسان مجبور است نیروی کار خود را بفروشد، ناچار است هر روز به دنبال خریدار نیروی کارش بگردد تا زنده بماند. ما منتقد این هستیم كه جامعه به دو طبقه تقسیم شده است، اقلیتی استثمارگر و اکثریتی استثمار شده. ما نقد داریم از اینکه مردم بسیاری از گرسنگی میمیرند اما آن طرف تر مواد خوراکی را در انبارها مخفی می کنند تا قیمتش پایین نیاید. مردم زیادی گرفتار یک مریضی ساده هستند، آن طرف تر درمان و دکتر به فراوانی موجود است اما به این دلیل که پول ندارند امکان دسترسی را به آنها نمی دهند و می میرند. به هر حال ما جنبشی متفاوت هستیم و نقد متفاوت تری از وضع موجود و همچنین اهداف متفاوت تری در مبارزه داریم. برای رسیدن به اهدافمان به ابزار، سیاست، خط، تاکتیک و شیوه کار مخصوص نیاز داریم. به حزب مخصوصی نیاز داریم. هیچ حزب غیرکمونیستی و غیر کارگری در این نقد، سیاست و تاکتیک همراه ما نیست، به همین دلیل ما بر استقلال صف طبقاتی  و تحزب کمونیستی اصرار می ورزیم. این یکی از اصول کمونیسم ماست و لازم است ما این تفاوت صف طبقاتی و 
قطب بندی های طبقاتیش را روشن و برجسته کنیم. دقیقاً برعکس بورژوازی که تلاش می کند آنها را مخفی کند تا نشان دهد که همه مردم همدردند و اهدافی مشترک دارند، تلاش می كنند منافع خود  را در قالب منافع عمومی مردم نشان دهند. اما در مقابل کمونیزم بر اختلاف منافع و استقلال طبقاتی و تهی بودن این نظریه که گویا همه مردم باید متحد شوند چون منفعتی و دردی مشترک را دارند، تاکید و اسرار می ورزد.  ما می گوییم نخیر جامعه دو بخش است که درد، رنج و محنت های متفاوت خود را دارد و کاملا در مقابل هم هستند. منفعت بورژوازی بر اساس محنتهای طبقه کارگر بنیاد گذاشته شده و منافع طبقه کارگر نیز با کم کردن سود سرمایه میسر میشود. در میدان سیاست نیز به همین شکل است، صف این طبقات نیز که همه چیزشان ضد همدیگر است باید متفاوت باشد. منصور حکمت می گوید، طبقه کارگر و مردم این حق را دارند که تفاوت خطوط سیاسی را به روشنی ببینند تا بتوانند با آگاهی کامل آنها را ارزیابی کنند و آگاهانه انتخاب کنند. به همین منظور ما باید این امکان را فراهم كنیم که تفاوتهای خطوط و سنت های سیاسی را روشن و برجسته کنیم تا مردم بتوانند آگاهانه انتخاب خودشان را بکنند.
یکی از ویژگی های برجسته لنینیسم و حکمتیسم عبارت از حفظ صف مستقل طبقاتی و کمونیستی است. همه ما داستان بلشویسم و منشویسم را می دانیم، مدام بحث اتحاد دوباره این دو خط پیش کشیده می شد. اما برای لنینیسم خط سیاسی مستقل، تیز، دخالتگر و متمایز، حتی اگر اقلیتی اندک هم باشد مهمتر از اکثریتی بود که بر اساس سانتر و معدل گیری باشد. بعد از انقلاب فوریه و در نبود لنین نزدیک بود جشن اتحاد بلشویسم و منشویسم گرفته شود، اما او با نوشتن تزهای آوریل به میدان آمد و این نقشه را خنثی کرد. همه ما می دانیم که او در آن زمان نه تنها در اقلیت، بلکه حتی تنها ماند، اما با تاکید بر خطی تیز، رادیکال و متمایز کمونیستی از آوریل تا اکتبر توانست آن انقلاب بزرگ را سازماندهی و رهبری کند.
كمونیسم باید رادیكال باشد تا بتواند اجتماعی باشد
اما حفظ صف مستقل به این سادگی هم نیست که در دو کلمه بیان شود، انواع و اقسام شیوه و بهانه برای در هم شکستنش پیدا می کنند. من با توجه به وقتی که در اختیار دارم به تعدادی از بهانه و توجیهات اشاره میکنم. بعضی موقع و مخصوصا مخالفین ما به این استناد می‌کنند که اگر می خواهید کمونیسم اجتماعی شود باید با جناح چپ بورژوازی همپیمان شد و کاری مشترک كرد، نزدیکی كرد. یعنی کار مشترک با دیگر احزاب را کار اجتماعی قلمداد میشود و اگر چنین نكردید به این معنی است که غیر اجتماعی، دگم، سکتاریست و خشک هستیم. راه اجتماعی کردن کمونیزم را در این می بینند که کمی کمونیسم خود را کم رنگ تر کنیم، تندرو نباشیم و طوری معامله بکنیم که بتوانیم با شماری از جریان ها کار مشترکی را انجام دهیم. در حالیکه کمونیسم خود با وجود پررنگی رادیکالیسم آن، قابلیت اجتماعی بودن را دارد. کمونیسم به شیوه تند و افراطی، ضد ستم و استثمار و نابرابری، ضد کاپیتالیسم و به شیوه تند و افراطی برابری طلب است و با اصرار افراطی بر آزادی زن و به شیوه‌ای تندروانه ضد ارتجاع و کهنه پرستی قابلیت اجتماعی شدن را دارد.
هر چقدر واضح تر بگوییم کمونیسم ضد استثمار است، برابری طلب است، مدرنیسم و انسان دوست است، که اینها هم همه ویژگی های پایه ای کمونیسم هستند، به همان میزان در میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش بیشتر مورد پسند قرار می گیرد. بخش زیادی از چپ، رادیکالیزم را با بحث اجتماعی شدن نا همگون می بیند، آنها خیال می کنند یا باید رادیکال باشیم یا اجتماعی، فکر می کنند نمی توان هم رادیکال بود و هم اجتماعی، می گویند اوضاع عوض شده است ما هم باید کمی خودمان را با این شرایط جدید وفق دهیم. از دیدگاه این چپ رادیکالیزم اتوماتیکاً به معنی حاشیه شدن است. کل چپ حاشیه‌ای منصور حکمت را دگم، یک دنده و عمده کننده تفاوتها و حتی به اینکه در درون حزب کمونیست ایران گرایشات خیالی ایجاد می کند، متهم می کردند. تنها به این دلیل که او از یک مارکسیسم ماکسیمالیست و کارگری بدون هیچ کم و کسر صحبت می کرد و بعدها دیدیم که چطور عملاً تمامی گرایشات درون آن حزب، انواع حزب و جریان خود را ایجاد کردند و برنامه و پلاتفرمی از اساس متفاوت بنیاد گذاشتند. حتی ضد کمونیستی ترین جریان از درون این حزب سر بلند کرد، اما می گفتند منصور حکمت در مورد وجود گرایش اجتماعی مختلف در درون این حزب اغراق و زیاده روی می کند.
بهر حال بحث ما درباره رادیکالیزم اجتماعی است، در واقع می توان ماکسیمالیستی ترین مارکسیست بود و در عین حال هم اجتماعی ترین باشید. کمونیسمی رقیق شده و نیم بند و حل شده در اوضاع کنونی، حتی اگر اجتماعی نیز شود دیگر کمونیست نیست، نوع دیگری از کمونیزمی است که ربطی به مارکس ندارند. نگاه کنید که کومله در کردستان ایران اجتماعی است اما متاسفانه دیگر کمونیست باقی نمانده، بنابراین این اجتماعی شدن دیگر چه سودی دارد؟ یکی از اصول اساسی کمونیسم مارکس و حکمت این است که کمونیسم باید همزمان هم رادیکال و هم اجتماعی باشد. تجربه نشان داده که این امر  واقعی و بسیار امکان پذیر است. تجربه لنینیسم این را نشان داده، تجربه خود حکمتیسم این را نشان داده، منصور حکمت می گوید من طرفدار پررنگ ترین مارکسیسمی هستم که بتواند جهان دور و بر خود را از ریشه تغییر دهد. او برعکس تمامی چپ می گوید برای اینکه اجتماعی، قدرتمند و کارگری شویم، باید افراطی و ماکسیمالیست باشیم، خودش آن را تجربه و عملاً اثبات کرد.
رفقایی که در مقطعی که کومله به جریان مارکسیسم انقلابی پیوست حضور داشتند، تعریف می کنند، وقتی از لزوم مسلح کردن زنان صحبت شد، بحث برداشتن روسری زنان پیشمرگ مطرح شد، موقعی که موضوع تبلیغات بر ضد دین و ارتجاع مطرح شد، قبل از هر کس صدای اعتراض از درون صفوف خود کومله بلند شد. می گفتند: امکان پذیر نیست، نباید زن مسلح شود، نباید زنان پیشمرگ روسری بردارند، نباید ضد دین و باورهای توده ها حرف بزنیم. امکان ندارد که پیشمرگ زن به درون مسجد ها بروند و برای مردان سخنرانی کنند، مردم این را قبول نمی کنند و ... . اما بعدها دیدیم که وقتی این امر و بسیاری مسائل دیگر عملاً در دستور کار قرار گرفت، بی شک بعد از شکستن موانع سر راه در درون خود کومله، تمامی این مسائل در مدتی بسیار کوتاه از طرف مردم مورد استقبال قرار گرفت و بسیار سریع اجتماعی شد. کمونیسم و کومله در کردستان ایران اجتماعی شدند دقیقا به این دلیل که به شیوه ای رادیکال بر مبارزه طبقاتی پافشاری كرد، از حقوق برابر زن و مرد دفاع کرد، درست به این دلیل که با ملی گرایی سازش نکرد، با افکار ارتجاعی و کهنه پرستی توده‌ها سازش نکرد، درتقابل کارگر و بورژوا، طبقه کارگر را در مقابل بورژوازی ملی نمایندگی کرد. آن تفکری را که می گفت به دلیل وجود ستم ملی، بورژوازی کرد و کارگر کرد منافع مشترکی را دارند مورد نقد قرارداد. درست برعكس اعلام کرد که وجود ستم ملی دلیلی بر امتیاز دادن به حزب دموکرات نیست و ستم ملی آن حزب را انقلابی نمی‌کند!
بهرحال همانطور که حکمت می گوید ما یکی از آن مجموعه سازمان کمونیستی هستیم که بعد از بلشویک ها می خواهیم بر اساس رادیکالیسم و ماکسیمالیستی بودنمان اجتماعی شویم. میخواهیم کمونیسمی ماکسیمالیست را اجتماعی کنیم. می خواهیم صحبت آخرمان را در مورد دین به باور جامعه تبدیل کنیم.
ما خود نیز این مسئله را تجربه کردیم که این کار شدنی است و می توان انجام داد. در تقابل سال ۱۹۹۵ با اسلامی ها آنرا تجربه کردیم که اگر آزادیخواهی و مدرنیسم و برابری طلبی ماکسیمالیست و رادیکال باشد، همانگونه که بخش مرتجع و عقب مانده جامعه عراق به تو حمله می کند، به همان شیوه نیز بخش زیادی از جامعه از نظراتت استقبال می کند. ما حرف هایی را در مورد اسلام زدیم که هرگز در کردستان زده نشده بود، جامعه برای چندین ماه به میدان تقابل اسلام و کمونیسم بدل شد، احزاب حاکم نیز از اسلامی ها دفاع کردند، به قول محسن کریم حتی حزب شیوعی در برابر اسلامی ها زانو زد. تمام احزاب بر علیه ما ایستادند و یکی شدند، نشریه “به پیش” را بستند و فریاد زدند که باید کمونیست ها را قتل عام و از شهر بیرونشان کنیم.
ده ها مسجد در خطبه های نماز جمعه با تحریك احساسات عقب مانده مردم، آنها را علیه ما شوراندند، میدیای احزاب از رادیو و تلویزیون تا نشریات و بیانیه ها را بکار انداختند که مردم را علیه ما بسیج کنند. اما حزب پیگیر و جسور بر حرف خود ایستاد، واقعا در آن دروه مسئله اصلی خود مطلب نبود(اشار بە مطلب در نقد صریح بە دیدگاە اسلامی نسبت بە زنان است کە در نشریە بە پیش چاپ شود بوود)، آنچه که مهم بود ایستادگی حزب بر گفتار و موضع گیری خود بود. آنچه که سرنوشت ساز بود جسارت کمونیستی رفقای حزبی بود که در مقر حزب اعلام کردند، مگر از روی جنازه ما رد شوند تا بتوانند مقر (دفتر) حزب را ببندند. نقش جسورانه رهبری حزب بود که عزمش را جزم کرد و حزب جسارت كرد تا اسلامی ها را درهم شکند. مثلا جسارت “طاهر حسن” بود که در مراسم اتحاد دو بخش بیکاران از عزم حزب و رهبری برای ایستادگی در برابری تمامی جبهه ارتجاع سخن گفت. این کار در آن دوره ابدا آسان نبود، براستی یک چالش و تعرضی بزرگ بود. اما همین که در این تقابل پیروز شدیم، تمامی سد و ترس از انتقاد كردن از دین و اسلام فروریخت. بخش زیادی از پیشروان جامعه در کنار ما قرار گرفتند، ده ها و کیل برای دفاع از کیس نشریه “به پیش” اعلام آمادگی کردند، ده ها اطلاعیه و بیانیه جمعی از سوی کارگران و مردم آزادی خواه و شخصیت ها و غیره در دفاع از ما صادر شد. از آن موقع به بعد دروازه باز شد که هر کس هر نقدی را نسبت به اسلام و دین دارد بگوید، در واقع نقد از دین اجتماعی شد. تمامی داستان انتقاد علنی از اسلام بدنبال این تعرض آغاز شد. این موارد، درستی این نظریه حکمت را اثبات کرده است که می‌گوید اگر می خواهید اجتماعی شوید، در دفاع از آزادیخواهی، برابری طلبی و مدرنیسم و در نقد هر نوع کهنه پرستی باید کمونیستی ماکسیمالیست و رادیکال باشید. بخش زیادی از آن جامعه این آرزو و اهداف را دارد، به رهبر و پیشروی احتیاج دارند که جلو بیافتد تا مردم در پشت سرش صف ببندند.
صف مستقل و سكتاریسم
بحث سکتاریسم یکی دیگر از آن توجیهات است كه در مقابل  صف مستقل طبقاتی مطرح می شود. می‌گویند نباید آنقدر سکتاریست باشید که نتوانید با هیچ جریانی وارد کاری مشترک شوید. سکتاریسم بر اساس دیدگاه مارکسیسم به این معناست که منافع حزب را بر منافع طبقه کارگر ترجیح دهید، آنها آن دیدگاه را تغییر داده اند به اینکه، به جنبش های دیگر امتیاز دهید و احزاب غیر کمونیست را کمونیسم بنامید. میگویند، اگر می خواهید سکتاریست نباشید، باید با جنبش ها و جریانهای بیرون از جنبش خودت جبهه درست کنید و کار مشترک انجام دهید. اگر می خواهید سکتاریست نباشید باید احزاب کمونیسم بورژوازیی را کمونیست بدانی، باید با آنها کمیته، ائتلاف و شورا به اسم همکاری نیروهای چپ و کمونیست از دیگر جنبش ها درست کنید و بر کمونیست بودن جریانات غیر کمونیست اعتراف کنیم و با آنها بلوک درست کنیم. میگویند کمونیسم کارگری سکت و دگم است وبه جز خودشان کسی را کمونیست نمی دانند. به ما می‌گویند سکتاریست چون دیگر جریان و احزابی را که به ناحق اسم کمونیست را روی خودشان گذاشته اند را کمونیست نمی دانیم.
اما این موضوع هیچ ربطی به بحث سکتاریسم ندارد. تاکید بر تفاوت ها و اختلافات سیاسی و فکری واقعی حزبت با دیگر احزاب سکتاریسم نیست. اگر باور داری که خط فکری و سیاسی و نظرات حزبت درست است و بر همین اساس نیز بر آن نظرات تاکید و تلاش می کنی که در میان طبقه کارگر نهادینه شود، سکتاریسم نیست. سکتاریسم به این معناست که به جای اینکه مانند فعالی کارگری ظاهر شوید، بروی و همچون فعال گروهی خاص که منافع جدا از طبقه کارگر را دارد، ظاهر شوید. آخر چرا ما باید ناچار باشیم که کمونیزم بورژوایی را کمونیست خطاب کنیم، چرا باید مجبور باشیم جناح چپ جنبش ملی را کمونیست بنامیم؟! درغیر اینصورت ما سکتاریست می شویم! چرا اگر مائویسم، تروتسکیسم، استالینیسم و انور خوجه را کمونیست نمی دانی، به سکت و دگم شناخته می شوید؟! چرا وقتی می دانی حزب شیوعی که با هیچ معیاری کمونیست نیست، اگر با او ائتلاف نكنیم سکتاریست می شویم؟! كاملا برعكس، الفبای کمونیزم به ما یاد داده که واقعیت ها را به جامعه و طبقه کارگر بگوییم، اگر جریانی با خاک پاشیدن در چشم طبقه کارگر به خود می گوید کمونیست، ما باید واقعیت ها را بگوییم و پرده از ماهیت اصلی آنها کنار بزنیم. نباید به چپ غیر کمونیستی و غیر کارگری امتیاز بدهیم! کمونیسم مارکس و حکمت اینرا می گوید. این بخش مهمی از بحث استقلال صف طبقاتی است که لنینیسم و کمونیسم کارگری بر آن تاکید کرده است. اگر ما با جریانات خارج از جنبش خودمان هر نوع ائتلافی ببندیم ، در میان طبقه کارگر و توده های زحمت کش ناروشنی، سردرگمی و توهم درست کرده ایم.
درواقع با امتیاز دادن به دیگر جنبش ها، اجتماعی نمی شویم، بلکه ویژگی های خود را به مانند یک کمونیست از دست خواهیم داد. طبقه کارگر و مخصوصاً پرولتاریای صنعتی مدرن، به یک کمونیسم صریح، تیز و رادیکال احتیاج دارد. همانگونه که طبقه کارگر و جنبش و مبارزه‌اش پدیده ای اجتماعی است و به شیوه ای اجتماعی شکل گرفته، به همین شکل کمونیسم کارگری نیز به معنای عمومی خود، همچون خط، سنت و داده درون آن جنبش از  اساس اجتماعی است و زاده مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه داری است. شاید ابهاماتی داشته باشد، شاید ناروشنی داشتە باشد 
و شاید محدود نگری داشته شاید .... اما اجتماعی است. برعکس حاشیه ای بودن و سکتاریسم که داستان زندگی صدها جریان و سازمان چپ است، در اصل بخشی از سنت کار کمونیستی نیست. حتی اگر این سنتها در کار و فعالیت احزاب کمونیستی به چشم می خورد، به این دلیل است که به کمونیست ها تحمیل شده است، نتیجه سرکوب، خفقان و شکست هایی است که بر کمونیسم تحمیل شده است.
اگر می خواهیم کمونیسم ما در جامعه ریشه دار و اجتماعی شود، راهش این نیست که کمی از مارکسیسم خود را تقلیل دهیم، راهش این نیست که به ما می گویند کمونیسم تان را با شرایط وفق دهید، کمی كوتاه بیایید و با آنهایی که به خودشان می‌گویند “چپ و کمونیست” کار مشترک انجام دهید. یا اینکه کسانی را که با وارونه نگاری به خودشان می‌گویند کمونیست، کمونیست بدانیم. ما میخواهیم مارکسیستی واقعی و ماکسیمالیست، صریح و رادیکال و خالص و تئوریک باشیم و در عین حال اجتماعی و توده ای شویم.اساس کمونیسم ما که از مارکس سرچشمه می گیرد، با دفاع پیگیر از کارگر، از زن، از آزادی و انسانیت و ایستادگی بی قید وشرط برعلیه ارتجاع، ستم و نابرابری امکان اجتماعی بودن را دارد. نگاه كنید جریانات بورژوازی علرغم اینکه علیه همه اینها هستند، اما در نهایت دورویی و فریب کاری خودشان را مدافعش نشان می دهند تا در جامعه جایگاهی پیدا کنند، در حالیکه آزادیخواهی، برابری طلبی و مدرنیسم ویژگی اصلی کمونیزم ماست. نباید تردید داشته باشیم از برجستە کردن افرطی این خسلت خود!
كار مشترك و جبهه مشترك راه بزرگ شدن نیست
چپ حاشیه ای بر این باور است كه اگر مجموعه ای گروه و سازمان حاشیه ای متحد شوند یا کار مشترک انجام دهند می‌توانند حزبی توده‌ای و بزرگ را تشکیل دهند. از دیدگاه جمعی از چپ، به جای دست بردن به مکانیزم های اجتماعی بزرگ شدن و قدرتمند شدن، به این فکر می‌کنند که با اتحاد یا کار مشترک با گروه های هم شکل خود و حاشیه ای بزرگ شوند. در حالیکه اگر ده ها گروه حاشیه‌ای حتی اگر متحد هم شوند و کار مشترکی را انجام دهند، باز هم در حاشیه باقی می مانند و بیشتر حاشیه ای می شوند. حاشیه ای بودن ویژگی است، سنت و شیوه کار است، خط سیاسی و افق است. اگر از این خط و سنت و شیوه کار فاصله نگیرید باز هم در حاشیه خواهند ماند. مکانیزم بزرگ شدن از اساس چیز دیگری است، باید مکانیزم قانونمند بزرگ شدن و قدرتمند شدن را در دست گرفت تا بزرگ شد و آن مکانیزم جامعه است که مجال و اجازه می‌دهد که شماری از احزاب بزرگ و شماری نیز کوچک بمانند. باز هم این مکانیزم، جامعه است که اجازه می دهد جنبش وحزبمان را گسترش دهیم و نفوذ پیدا کنیم و نیرو جمع کنیم تا انقلاب کنیم و قدرت را در دست بگیریم و برنامه خود را پیاده کنیم. چپ بریده از این مکانیزم، فکر می کند با کار مشترک، درست کردن جبهه و یا اتحاد در میان گروههای حاشیه ای از حاشیه ماندن نجات پیدا می کند و این بخشی از داستان زندگی این چپ است.
بهرصورت می خواهم بگویم که در دنیای واقعی بخشی از احزب و سازمانها حتی اگر کوچک هم باشند، می توانند اجتماعی و توده ای شوند و شماری هم نمی‌توانند. مسئله به این ربط دارد که هر حزبی به کجای جامعه  وصل است؟ جنبش و پراکتیک کدام طبقه راه برجسته و نمایندگی میکند، در پیوند به کدام مشکلات و مسائل جامعه مربوط است و می خواهد به کدام معضل جامعه پاسخ بدهد؟ چقدر با مکانیزم اجتماعی شدن گره خورده است؟ تا جای کە به کمونیست مربوط میشود به این بستگی دارد که چقدر برخطی تیز، متفاوت و رادیکال کمونیستی ایستاده است. این موضوع هم برای کمونیسم و هم برای جنبش های بورژوازی صادق است. به همین دلیل تعدادی از احزاب ناسیونالیست برای مدت کوتاهی اجتماعی و همچون کومله رنجبران و اتحادیه میهنی بزرگ می شوند و تعدادی دیگر هم ده ها سال وجود دارند اما هنوز در حاشیه اند، مانند زحمتکشان، حسک و پاسوک و دیگران. در مورد کمونیسم هم به همین شکل است.
هنوز این تفکر در کردستان مد است که فکر می کند بە شیوە  چپ غیر كارگری میتوان کمونیسم را بزرگ کرد و گسترش داد. تعدادی از چپ ها فکر می کنند اگر حزب خود را منحل کنند و سپس با معدل گیری با دیگران متحد شوند، می‌توانند پروژه جدید و بزرگی را بنیاد نهند. در حالیکه این روند ویران کردن آخرین دیوارهای تحزب کمونیستی است. این پروژه ای است که در سایه آن بسیار مشکل بتوان چهار کمونیست سازمان داده شده را در عالم واقع به دور هم جمع کرد. این پروژه آن بخش از چپ است که خود نمی خواهد و نمیتواند تحزب کمونیستی را عملی کند و اگر دیگران بخواهند آنرا انجام دهند، نگران می شود.
صف مستقل و كار مشترك
در نهایت و پس از همه این مباحث، این پرسش به میان می آید كه آیا از دیدگاه کمونیسم مارکس و  كمونیسم کارگری هر نوع کار مشترک کفر و رد شده است؟ آیا نمی توان در شرایط مشخص و با پرنسیب و مکانیزمی معقول با احزاب و جریان هایی که در بعضی مسائل موضع و نظر نزدیک به هم را داریم، کار مشترکی را انجام دهیم؟ مثلا در مورد مسئله زنان و سکولاریسم و آزادی سیاسی و غیره؟ آیا نمی توان با احزاب و جریان هایی که تا حدودی مدافع حقوق زن هستند، حتی اگر به اندازه کمونیست ها هم پیگیر نباشند، برای ایجاد فشاری سیاسی بزرگ در یک اقدام خاص و مشخص، کار مشترکی انجام دهیم؟! و یا در مورد سکولاریسم و آزادی های سیاسی و مقابله با سناریوی جنگ قومی، مذهبی، تروریسم و ارتجاع اسلامی و بسیار مسائل دیگر به همین شیوه؟
بی شک کفر نیست و می توانیم با موازین و پرنسیب خاص خود این کارها را انجام دهیم. اما قبل از بحث کار مشترک با دیگر جریان های خارج از جنبش کارگری، می خواهم به دو نکته اشاره کنم که در این چارچوب قرار نمی گیرد. یکم اینکه ما بمانند کمونیسم کارگری، با تمامی بخش، جریان و سنت های درون جنبش کارگری، نه فقط آماده کار مشترک هستیم، بلکه حتی ضروریست که ما برای این مسئله پیش قدم هم شویم. ما چون کمونیست باید تلاش کنیم بزرگترین اتحاد و انسجام را در درون طبقه و جنبش کارگری ایجاد کنیم. متحد کردن جنبش کارگری با تمام گرایش و سنت هایش وظیفه همیشگی ما کمونیست هاست. ما تنها جریان در درون جنبش کارگری نیستیم، طبقه کارگر به طور عموم در هر مقطع تاریخی انواع خط فکری، سیاسی و سنت مبارزاتی گوناگونی را در بر می گیرد. از آنارشیسم گرفته تا سندیکالیسم و رفرمیسم تا سوسیالیسم و ... هر کدامشان هم بر هوشیاری سیاسی و سنت مبارزاتی این طبقه تاثیر گذار هستند. این گرایشات و سنن از رادیکال ترین آن گرفته تا محافظه کار ترینشان بخشی از جنبش اجتماعی بزرگی هستند و هر کدامشان با دور و نقش خود به درد و محنت های این طبقه فکر می کنند و در اصل برای جواب دادن به این درد و رنج ها ایجاد شده اند. جنبش کارگری، جنبش مادر است و تمام این گرایشات را در بر می گیرد. جنبش کارگری از سوسیالیسم کارگری بزرگتر است، سوسیالیسم کارگری نیز از کمونیسم کارگری بزرگتر است و کمونیسم کارگری هم از حزب کمونیستی کارگری بزرگتر است. ما به مثابه کمونیست وظیفه داریم که كل جنبش طبقه كارگر و جنبش مادر را متحد، متشکل و افق دار کنیم و بزرگترین اتحاد طبقاتی را ایجاد کنیم. همانطور که قبلاً گفتم از دیدگاه کمونیسم، پایه اجتماعی مهمتر از تفکر است. برای ما آنچه مهم است این است كه هر حزب و سازمانی از لحاظ اجتماعی به کدام بخش جامعه وصل است. اگر جریانی به طبقه ما تعلق دارد حتی اگر تفکرش ایراد هم داشته باشد، حتی اگر در نظرات آنارشیست و یا سندیکالیست یا اسلام یا ناسیونالیست یا لیبرال یا هرچه که باشد، بازهم ما با او کار داریم، چون که درد طبقاتی و اجتماعی مشترکی را داریم. بعنوان مثال سازمانی کارگری، یک سندیکای کارگری یا اتحادیه کارگری که در دفاع از حقوق کارگران کوچکترین سنگری را ایجاد کرده است، حتی اگر زیر نفوذ افق و گرایش رفرمیستی یا ناسیونالیستی، لیبرالی و یا حتی اسلامی باشد، مثلا من دیده ام که تشكل کارگران نفت بصره بیانیه خود را با بسم الله شروع کرده است، نماینده آنها در زمان اعتصاب وقتی که می خواست با رسانه ها صحبت کند با بسم الله شروع میکرد، اما هنوز از دید ما بدون هیچ شک و دودلی شایسته همکاری و شایسته حمایت هستند. چون از لحاظ اجتماعی به طبقه کارگر و جنبشش متعلق هستند  و سنگری برای دفاع از حقوق کارگر ساخته اند. مهم اینست که در چه سنگر اجتماعی ایستاده است. این پایه اجتماعی بسیار مهمتر از اینست که حزبی غیره کارگری، اسم چپ و کمونیسم را روی خودش گذاشته است.
بهرحال این اولین نتیجه گیری است. با تمام جریانات و گرایشات درون جنبش کارگری (به طور عموم نه فقط در عراق و کردستان) از رفرمیست و سندیکالیست گرفته تا آنارکوسندیکالیست کار مشترک انجام می دهیم. خود انترناسیونال اولین نمونه و سند برجسته این اتحاد طبقاتی است. درست بر همین مبناست که در آن زمان سندیکالیست ها و آنارشیست ها که بی شک کمونیست و سوسیالیست هم نبودند و یا باکونینست ها که از دیدگاه مارکس با کمونیزم ناهمگون بودند، اما چون بخشی از جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر در انترناسیونال اول شرکت کردند.
نكته دوم، در مورد جنبش های تودە ای است. شرکت کردن همراه با جریانات دیگر در جنبشهای تودەای فرق می کند، شاید بدون اینکه با هیچ جریان خاصی در مورد کارمشترک صحبت کرده باشیم، در این نوع جنبش ها هم ما حضور داریم و هم دیگر احزاب. شاید در یک جنبش توده ای هم ما حضور داشته باشیم  وهم حزب شیوعی و گوران و نسل نو و حتی شاید اسلامی ها هم حضور داشته باشند. مثلا درجنبش ۱۷ فوریه ۲۰۱۱ . بی شک هر جریانی تلاش می کند هژمونی خود را بر این جنبش حاکم کند و نقش دیگر جریان ها را  حاشیه ای کند. ما هم همان کار را می‌کنیم اما شاید خارج از اراده ما احزاب دیگری هم باشند و  نفوذ داشته باشند، مثل جنبش اعتراضی توده‌ای یا جنبش ضد جنگ و غیره. این مسئله در چارچوب کار مشترک قرار ندارد مگر اینکه در درون این جنبش ما با یک جریان یا چند جریان مشخص درون جنبش، برای سر انجام کاری مشخص با همدیگر همکاری کنیم، که این در چارچوب کار مشترک قرار می گیرد و شروط  خاص خود را دارد.
پس از این دو نکته، به موضوع همکاری و کار مشترک با دیگر احزاب خارج از جنبش کارگری می پردازم. حقیقتا من این را دلیل تعین كننده نمیدانم که حزبی به خود میگوید چپ و کمونیست یا نه، مثلاً اصلا مهم نیست که حزب شیوعی به خود بگوید کمونیست یا نه؟ کومله و چریک فدایی و غیره به خودشان بگویند کمونیست یا نه؟ من این احزاب را بر اساس پایه اجتماعی و اینکه در میدان سیاسی و اجتماعی و در عمل قضاوت می کنم نه بر مبنای اسمشان یا ادعایشان. بی شک رادیکال بودن مهم است، سکولاریسم مهم است مخصوصاً در خاورمیانه و دنیای عرب، دفاع از حقوق زن مهم است حتی اگر حزبی غیر کارگری و بورژوازی باشد و حتی اگر اسمش چپ و کمونیست نباشد، اما ضدیت با ارتجاع اسلامی و تروریسم مهم است و مقابله با جنگ ارتجاعی و امپریالیستی مهم است و...
به هرحال در شرایط معین خود و بر اساس ارزیابی و وجود پدیده عینی، شاید اگر با احزاب اپوزیسیون مخصوصاً از جریانات رادیکال بر سر دفاع از حقوق زن، آزادی های سیاسی و مدنی و در مبارزه علیه تروریزم و ارتجاع اسلامی، جنگ ارتجاعی و غیره همکاری و کار مشترکی را انجام دهیم اما با چند شرط : 
یکم؛ این نوع از کار مشترک با احزابی ارزش دارد که وزنی داشته باشند و کاری از دستشان بر آید نه فقط شعار بدهند. همزمان کار مشترک برای ما با احزاب سیاسی صاحب پرنسیب سیاسی و پایبند به معیار های سیاسی مدرن و انسانی ارزش دارد. مثلاً در هیچ شرایطی با جریانی قوم پرست مانند سازمان زحمتکشان یا باندهای مذهبی و اسلامی امکان پذیر نیست و حتی با آنها معاشرت هم نمی کنیم.
 دوم؛ کار مشترک با جریانهای خارج از جنبش خودمان تنها در موضوعی مشخص و تك موردی معنا دارد. مثلا صدور بیانیه ای بر سر حقوق زنان یا جدایی دین از دولت، آزادی های سیاسی یا مطالبات توده ای. شاید در شرایطی مشخص لازم بدانیم بیانیه ای صادر کنیم که از سوی دو یا چند جریان امضا شده باشد و این اقدام همان جا تمام میشود و هر جریانی به شیوه مستقل کار خودش را ادامه می‌دهد. یا مثلا کمپین مشترکی در مورد مسئله ای مشخص یا سازمان دادن اعتصابی، یا برپا کردن متینگ یا مراسمی. به هر حال در هر کار تک موردی و ایستادن در کنار یکدیگر و در یک سنگر نباید باشد و از همه مهمتر اینکه نفع آن برای جامعه و قدرتمند تر کردن فضای آزادیخواهی روشن باشد.
سوم؛ ما به خاطر هیچ کار مشترکی زیر بار کمونیسم شناساندن حزبی که ما او را کمونیست نمی دانیم نمی رویم. شاید حاضر باشیم بر سر موضوعی بیانیه ای مشترک به اسم هر دو جریان یا هر چند جریان صادر کنیم یا کار مشخص مشترکی با آنها انجام دهیم بدون اینکه تحت نام همکاری نیروهای ی چپ و کمونیست، بر کمونیست بودن جریانی غیر کمونیست شهادت دهیم.
چهارم؛ ما با جریانی خارج از جنبش طبقاتیمان کار مشترک سیستماتیک انجام نمی دهیم. منظورم این است حاضر نیستیم تعهد سیاسی بر سر چارچوبی مشخص با جریان یا جریانهایی ببندیم که بگویم ما بر این مبنا به شیوه ای سیستماتیک و در این میدان کار مشترک می کنیم.
پنجم؛ ما کار ارگانیزه (سازماندهی شده) مشترک با احزاب خارج از جنبش خودمان انجام نمی دهیم. منظور از ارگانیزه این است که ارگان و تشکل مشترکی را با جریان های خارج از جنبش خودمان درست نمی کنیم مثل کمیته، شورا، بلوک و غیره
ششم؛ همچنین با احزاب خارج از جنبش خودمان کار مشترک ادامه دار انجام نمی دهیم. مثلا با جریانی توافق کنیم که مبارزه بر ضد اسلام سیاسی یا در میدان جنبش زنان، کاری مداوم و ادامه دار را به شیوه مشترک انجام دهیم. هر کدام از این موارد با صف مستقل طبقاتی طبقه کارگر ناهمگون است و در درون طبقه کارگر و توده های زحمتکش باعث سردرگمی و توهم می شود. چطور امکان دارد روزی بگویی فلان جریان ناسیونالیست است و  روزی دیگر به اسم نیروی چپ و کمونیست کمیته، بلوک یا شورا با او درست کنیم؟! چگونه ممكن است از طرفی از غیر کارگری و غیر کمونیست بودن فلان جریان صحبت کنی و از طرف دیگر به شیوه ای سیستماتیک در کنارش قرار بگیری و کار مشترکی انجام دهید؟ چطور امکان دارد از طرفی به او بگویی بورژوایی یا کمونیسم بورژوازی و از سوی دیگر سنگر یا تشکل یا ارگان مشترکی را با او درست کنی؟ این دیگر اپورتونیسم و فرصت طلبی است و 
در سطح جامعه خوش باوری و توهم ایجاد می کند.
در این باره لازم است بگویم که در طول تاریخ جنبش ما از دوره مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، من تنها چهار مورد سراغ دارم، چهار مورد در طول چهار دهه، که جریان ما به شیوه ای حساب شدە و اصولی برای کاری مشترک با جریانی خارج از جنبش خودمان قدم برداشت.
قبل از اینكه به این چهار مورد بپردازم، لازم است اشاره كنم كه جریان ما بر همین اساس در خارج كشور دهها بار با تشكل و احزاب و شخصیت های بیرون جنبش كارگری كار مشترك  تك موردی كرده كه جریانات مختلفی در آن حضور داشته اند. در جنبش های زد جنگ و علیه میلیتاریسم و قلدری، شركت كرده است كه جریانات گوناگونی در آن حضور داشته اند، مانند جنبش ضد جنگ، حمایت از جنبش انقلابی مردم در ایران و جنبش حمایت از مردم فلسطین و علیه بربریت اسرائیل. اما چهار موردی كه اشاره كردم:
یکم: در دوره حزب کمونیست ایران، منصور حکمت و هیئتی از راه کارگر و وحدت کمونیستی در مورد کار مشترک نشستی را برگزار کردند، در نهایت هیئت حزب کمونیست تنها با هیئت وحدت کمونیستی به این نتیجه رسیدند که چهار بیانیه مشترک آماده کنند و سپس برای دیگر جریانها بفرستند که اگر موافق بودند آن را امضا کنند. این بیانیه ها در مورد حقوق زن، آزادی های سیاسی، جدایی دین از دولت و حقوق مردم زحمتکش کردستان بود، اینکه بعدها نتیجه آن به کجا رسید نمیدانم . اما تنها در مورد صدور ۴ بیانیه توافق کردند.
دوم: تقابل با آنچه که منصور حکمت اسمش را “سناریوی سیاه” نامید. همگی می دانید که منصور حکمت در مورد تهدید و نگرانی یک سناریو از این قبیل در ایران بحث کرد، بیانیه ای برای جلوگیری از این سناریو آماده شد و برای جریان هایی که احتمالا علیه این سناریو هستند فرستاده شد که امضا کنند، هیچ جریانی آن را امضا نکرد و این کار همانجا تمام شد.
مورد سوم که من شخصا حضور داشتم، حزب حکمتیست قبل از انشعابش، از کومله سازمان کردستان حزب كمونیست ایران خواست که مشترکاً یک اعتصاب عمومی در کردستان فراخوان و سازمان دهند که آنهم سر نگرفت.
چهارم: بازم هم در زمان حزب حکمتیست قبل از انشعاب، منشوری را برای سرنگونی جمهوری اسلامی آماده و برای دیگر جریان ها فرستاده شد که امضا کنند اما هیچ جریانی آنرا امضا نکرد و قضیه فیصله یافت. در طول تاریخ با سند می توان نشان داد که مشخصاً و روشن این چند کار انجام گرفته است.
به نظر من آنچه که اکنون درمورد کار مشترک در میان چپ ها رواج پیدا کرده است که گویا به این شیوه می توان قطبی چپ و کمونیستی قوی شکل داد، نه تنها هیچ ربطی به کمونیسم مارکس و  كمونیسم کارگری ندارد، نه تنها راهی برای قویتر کردن چپ و کمونیزم نیست، بلکه الگویست برای درهم شکستن ماکسیمالیسم و بلند پروازی کمونیزم و انحراف از خط مستقل و متفاوت و پیشرو مارکسیستی. در حالیکه قدرتمندتر شدن و موفقیت کمونیزم به برجسته شدن چون خطی مستقل، تیز، رادیکال و متفاوت بستگی دارد.
*اصل مطلب به زبان كردی است، با تشكر از رفیق  آسوسهامی كه آنرا به فارسی ترجمه كرده است