آیا شما تا کنون به این موضوع فکر کردید که افزودن کلمه پرولتری به دموکراسی توسط لنین به چه معنی است؟ این نشان می دهد که لنین (پیش از انقلاب اکتبر۱۹۱۷) تلاش کرده بود تا بدین وسیله مرز آزادی خواهی جنبش کمونیستی را از دموکراسی تفکیک نمایید. لنین در متن جدال با ضد انقلاب زمان خود در صد و چند سال قبل، این را تشخیص داده بود که نمی توان دموکراسی را به تنهایی برای امر آزادی طبقه کارگر و جنبش کمونیستی بدست گرفت، چون جنس و غایت این جنبش، شرط لازم و کافی برای جوابگویی به آزادی طبقه کارگر ندارد. در نتیجه به منظور فراتر رفتن از این نارسایی، انضمام پسوند پرولتری به آن به عقل اش رسید. افزودن کلمه پرولتری به دموکراسی، نشانه شناخت گسترده و عمیق لنین از بدیل ها و شعارهای سرمایه داری لیبرال در اشکال متنوع آنها است. این تلاش (نفس زیر سئوال بردن دموکراسی)، دریچه ای است برای فراتر رفتن جنبش کمونیستی و بی شک قابل تقدیر است. نظر به اینکه پوپولیست ها در مبحث دموکراسی، پای لنین به عنوان همنظر خود به میان می کشند، من باید این موضوع را قدری روشن تر نماییم که مساله از چه قرار است. متاسفانه پوپولیست ها تفاوت های متد لنین با گرایش دموکراسی طلبی را مطلقاً تشخیص نمی دهند. اجازه بدهید تا به چند فاکتور این عدم تشخیص آنان اشاره کنم:
اولاً لنین در زمان حیاتش حاضر نبود به اراء و خواسته های بورژوایی اپوزیسیون ناراضی- که مطالبات خود را در قالب طرفداری از دموکراسی فرموله می کردند- تن دهد. او تلاش می کرد با تعریف "دموکراسی پرولتری" مرز کمونیسم و کارگر آن ایام را با دمکرات ها و لیبرال هایی که شعار دموکراسی سر می دادند، تفکیک و روشن کند. در نوشته های لنین تبیینی وجود دارد که دموکراسی در جایگاه یکی از شرایط لازم برای تسهیل امر انقلاب کمونیستی ادراک می شود، ولی در تلقی جنبش دموکراسی خواهی امروز، دموکراسی اساساٌ همچون بدیل جنبش کمونیستی و تحکیم بنیادهای نظام سرمایه داری مد نظر است. لنین دموکراسی پرولتری را در جایگاه یک وسیله برای امر انقلاب سوسیالیستی می خواست، حال اینکه پوپولیست های امروز، بسان دموکرات های زمان لنین، دموکراسی را در خود به مثابه یک سیستم ماندگار و در مقابل نبرد کارگر کمونیست برای انقلاب کارگری و تحقق سوسیالیسم علم می نمایند. لنین اساساً بر دخالت مستقیم مردم و فراهم کردن شرایطی برای مشارکت کارگران و زحمتکشان در سرنوشت جامعه و کسب آزادی های مدنی از پایین، پافشاری می کرد؛ ولی پوپولیست ها حکومت پارلمانی را عین ابزار دخالت مستقیم مردم به مردم حقنه می کنند. این در حالی است که پیش چشم اینها، مبارزه کارگران نتنها برای انقلاب کارگری، بلکه حتی برای افزایش دستمزدها و رفاه عمومی، رودرروی سدها و ممانعت حکومت های این کشورهای دموکراتیک و سیستم دموکراسی است.
دوم، مساله بسط برداشت لنینی از جایگاه دموکراسی در امروز است. ما اینجا دیگر نباید تفحص خود را فقط به نوشته های لنین (در مورد دموکراسی) محدود کرده، بلکه باید به روند جنبش دموکراسی خواهی و شعارهایش به صورت یک پروسه و تطور تاریخی بعد از او نگاه کنیم. در زمان لنین، دموکراسی به منزله جنبشی جدا از طبقه کارگر، در آغاز راهی بود که اکنون آن را پیموده است. نامبرده به حکم شرایط تاریخی، تفاوت جایگاه دموکراسی در کشمکش طبقاتی آن دوران با امروز و عدم اختصاص انرژی و زمان کافی به نقد جامع و کامل این شترگاوپلنگ (اگر بورژوازی را از در بیرون کردید- از پنجره دمکراسی وارد شود)، همه جانبه با دموکراسی تسویه حساب نکرد. لیکن بی انصافی است اگر گفته شود لنین قصوری داشت. مگر ممکن بود که ایشان از معاصر خود پیشی بگیرد؟ با گذشت زمان، نقد جنبش کمونیستی در زمینه مورد بحث، روشن تر شده و بیشتر پیشروی کرده است. به یمن متدولوژی لنینی منصور حکمت، اکنون شناخت ما از این پرچم بورژوایی، چند گام از زمان انقلاب اکتبر۱۹۱۷ جلوتر است. جنبش کمونیستی در این زمینه مدیون متد منصور حکمت است که بطور منسجم مقوله دموکراسی را تشریح کرد. این منصور حکمت است که در "دموکراسی، تعابیر و واقعیات" شفاف تر از لنین مرز آزادی را با این شترگاوپلنگ روشن کرده تا آزادی با دموکراسی و کمونیست ها با دمکرات ها خلط نشوند. برای تثبیت متدولوژی منصور حکمت بر جنبش طبقه کارگر، باید این روند را تا نهایت ادامه داد. اما علیرغم این دست آوردهای بزرگ "دموکراسی، تعابیر و واقعیات" از منصور حکمت و الحاق صفت "پرولتری" به دموکراسی توسط لنین، متاسفانه هنوز سوسیالیست هایی همگام با دمکرات ها با کلیشه کردن برخورد لنین و نادیده گرفتن "دموکراسی، تعابیر و واقعیات"، مانع تداوم نقد ریشه ای-کمونیستی به جنبش دموکراسی و آشکار کردن تفاوت های آن با آزادی می شوند. اینکه پوپولیست ها اهمیت نقد منصور حکمت به دموکراسی را ادراک نمی کنند، مشکل جای دیگر است. نامبردگان برای گریم کردن دموکراسی هر جنبه مثبت آن را پرولتری و هر چه منفی است، دموکراسی پارلمانی یا در رادیکال ترین حالت دموکراسی بورژوایی می نامند. بدون اینکه جایگاه این پدیده واحد را با تمام بار مثبت و منفی آن برای پرولتاریا مشخص نمایند.
سوم، مساله پروسه تاریخی مبارزه استثمارشوندگان با استثمارگران است که طی آن برخی از مؤلفه ها تدریجاً تغییر می کنند. در این تغییر و تحول صد ساله، پرچم دموکراسی جایگاه بینابینی و خیراندیشی اوائل خود از کارگران را، با حراست تمام و کمال از بنیادهای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، فیصله داد. اگر منظور لنین و حزبش از عبارت دموکراسی پرولتری همان آزادی بود؛ این قابل درک است، چون زمینه های مادی و ظرفیت لنین و حزب بلشویک در آن ایام همان اندازه بود. اگر در دوران لنین دموکراسی (پرولتری) به معنی آزادی بود، امروز پسوند (پرولتری) را از آن گرفته اند و به معنی حاکمیت پارلمانی است. امروز دموکراسی چیزی جز اعمال حاکمیت ( دیکتاتوری) طبقه بورژوا بر طبقه کارگر نیست.
اکنون یک قرن از درگذشت لنین و سی و چند سال از زمان نوشتن "دموکراسی، تعابیر و واقعیات" توسط منصور حکمت و بیست و چند سال از زمان درگذشت وی می گذرد. دموکراسی طی این مدت چهرۀ  بورژوایی خود را عیان تر کرده است که اساساً پرچم دست کشورهای ناتو برای ناتو گشایی، یورش به استقلال طبقه کارگر و ضدیت با کمونیسم است. اعلام اینکه دموکراسی امروزه شعاری پرولتری و محمل آزادی اقتصادی نیست، در مقایسه با زمان لنین و زمان نوشتن "دموکراسی، تعابیر و واقعیات"، درایت زیادی نمی خواهد. تجربه بیست سال حاکمیت آمریکا و انگلیس در افغانستان، ویرانی کشورهای عراق، لیبی، سوریه و بن بست دموکراسی در کشورهای اروپای شرقی- نه تنها در عرصه نظری، بلکه در عرصه پراتیک، پوچ بودن دموکراسی خواهی را رونمایی کرد. اکنون پرسش این است که آیا این فاکتورها هنوز کافی نیستند تا به طبقه کارگر توضیح داد که دموکراسی پرچمی برای تبدیل کردن احزاب انقلابی به رفرمیست، رسوخ ایده های بورژوازی در کمونیسم، فاسد کردن اتحادیه های کارگری و فروختن افق بورژوازی ملبس به آزادی است؟ بخصوص پس از نسل کشی فلسطین ها توسط حکومت های اسرائیل و آمریکا و تائید این جنایت عظیم از طرف تمام حکومت های دمکراتیک غربی- زیر نقاب"حق اسرائیل در دفاع از خود"؛ باید از این پس به دموکراسی همچون میوه گندیده نگاه کرد و با دستکش به آن دست زد و به هنگام عبور از کنار آن، ماسک زده تا بوی گندش به مشام نرسد.
 
عوامل زمان و مکان در فهم و ادراک ماهیت جنبش دموکراسی خواهی
بمنظور ادراک ماهیت و جایگاه جنبش دموکراسی خواهی در امروز، باید به روند پیدایش و تکامل آن بسان هر جنبش دیگر تاریخی، اجتماعی و طبقاتی به صورت یک پروسه نگاه کرد. زیرا برخی از شعارها یک روز برای یک امر مطرح شده، ولی روزی دیگر اعتبار و موضوعیت خود را از دست می دهند. این یعنی تضادها و کنش های طبقات همیشه در یک صورت بندی در برابر همدیگر قد علم نمی کنند. بنابر این، باید ما ابژکتیوتر به شعار دموکراسی نگاه کنیم که در دست کدام طبقات، کدام نیروها و برای کدام امر به دست گرفته می شود. مثلاٌ بورژوازی در قرن شانزده و هفده- در مبارزه با فئودالیسم، انقلابی بود؛ اما در قرن ۲۱ هیچ جنبش بورژوایی انقلابی نیست. در مبارزه بورژوازی با ملوک الطوایفی شعارهای یک جغرافیای اقتصادی متمرکز واحد، یک حکومت متمرکز و... شعارهای مترقی بودند؛ اما امروز اینها شعارهای بی ربط به خواست کارگر هستند. "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در دوران استعماری شعاری انقلابی برای کشورهای مستعمره بود، ولی این شعار در مبارزه کارگر قرن ۲۱ با سرمایه داری بین المللی، شفاف نیست. یا شعار جدایی دین از دولت در کشورهای که حکومت مذهبی دارند، شعاری انقلابی است؛ ولی بدست گرفتن آن در کشورهای که عملاٌ جدایی دین از دولت صورت گرفته و حکومت سکولار است، چیزی در مورد تضاد منافع کارگر با سرمایه دار کشورهای دموکراتیک بیان نمی کند- زیرا بورژوازی این کشورها به اندازه طبقه کارگر لامذهب است. یا مثلاٌ حق رای زن در به دست آوردن برابری حقوقی شهروندی در صد سال گذشته، نقش اساسی داشت، ولی امروز حق رای زن به تنهایی این را توضیح نمی دهد که خود حق چیست. زنان دارای حق رای در کشورهای دموکراتیک مانند مردان دارای حق رای، توسط بورژوازی استثمار می شوند. چنین است حق رای و حق انتخاب شهروند (دو رکن اصلی دموکراسی) در امروز؛ چون بلاواسطه به میزان قدرت و موقعیت اقتصادی و اجتماعی رای دهنده گره خورده است. حق رای و حق انتخاب در کنار حراست از حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و وجود شرایط کارمزدی، وسیله ای مناسب و تعیین کننده برای امر طبقه کارگر جهت بر چیدن نظام استثمارگر و شرایط کارمزدی و به تبع آن رهایی از سیستم بردگی مدرن نیست. اگر با ارفاق دموکراسی در زمان لنین در جایگاه آزادی می نشاندند، در قرن ۲۱ نباید همان جایگاهی را که در روسیه زمان انقلاب اکتبر به آن داده می شد؛ برای آن قائل بود. در نتیجه، در مبارزه طبقه کارگر برای رهایی، باید بجای شعار دموکراسی، پرچم آزادی و برابری اقتصادی و بجای حکومت دمکراتیک، حکومت کارگری گذاشت.
 
فرهنگ دموکراسی اشباع از ادبیات منقلب و ناسالم!
انقلاب کارگری که مدنی ترین اقدام جماهیری مردم یک کشور، کم هزینه ترین اجماع برای به زیر کشیدن حکومت های ضد مردمی و همچنین متضمن ترین وسیله جلوگیری از هرج و مرج گانگسترها و ماجراجویان فرقه های مذهبی و ملی است؛ توسط دموکراسی بنام "انقلاب خشونت است" معرفی می شود! منقلب کردن مفاهیم کلیدی و تاریخی متعلق به جنبش کمونیستی در ادبیات دموکراسی کم نیستند، ولی باب کردن "انقلاب خشونت است" از شرم آورترین آنها می باشد. باب کردن عبارات انقلاب خشونت پرهیز، چپ سبز، حزب سبزها، جنبش سبز و تکریم هر رنگی غیر از رنگ سرخ در این ادبیات، به منظور منقلب کردن مفاهیم رادیکال کلیدی و تاریخی است.  فرهنگ ناسالم دموکراسی می خواهد با انقلاب نامیدن هر سرنگونی و براندازی، انقلاب واقعی کارگران را از چشم انسان بی اندازد. مبارزه رادیکال با محتوای تغییر بنیادین زندگی ستمکشان در ابعاد کلان را خشونت سرخ و در مقابل (این سرخ)؛ پرچم های خون آلود سبز، سیاه مذهبی و چهل تکه ناسیونالیستی علم می کند.
دموکراسی از انسان معترض به نظام سرمایه داری می خواهد تا که در هر اعتراضی به این سیستم، پیشاپیش به پرچم سبز او قسم بخورد که الا و بلا کاری به جایگزینی نظام موجود با نظام کمونیستی ندارد. برای اثبات وفاداری به مناسبات موجود هم، باید کارگران معترض پیشاپیش اعلام کنند که ما صلح جو، خشونت پرهیز، چپ غیر افراطی و سبزهستیم؛ حزب سبزها هستیم، کمونیست نیستیم و "ارزش های" دموکراسی، ارزش های ما را نیز تشکیل می دهد! این تعهد خواستن از مبارزین در ابتدای هر مبارزه ای، سیاست شیطان سازی از کمونیست ها و فرشته نشان دادن نهادهای سرکوب دست طبقه سرمایه دار است. این نوعی تردستی، محکوم کردن، فضا سازی و پیشداوری علیه مردم مبارز و متمدن و توهین به مسئولیت پذیری انسان انقلابی است. اینگونه فضا سازی علیه انقلابیون به منظور تنزل و بر چسب زدن به فرهنگ کمونیستی است که بدون وجود آن وضعیت زندگی انسان کارگر از این هم که هست، بدتر می بود. در حالی که طرف خود دست به ماشه است، مبارزه مسالمت آمیز و مدنی کارگران را به خشونت طلبی متهم کرده و تمام سعی خود را بعمل می آورد تا آن را به سوی خشونت کانالیزه کند. در متن مبارزه مردم برای خواسته های پایه ای، سناریوهایی می سازد تا فرقه های مذهبی و ملی و گانگسترها زمینه منحرف کردن مسیر آن مبارزه برای انقلاب رهایی بخش را به سوی خشونت بکشند! ادبیات دموکراسی؛ مملو از عبارات "خشونت پرهیز"، چپ سبز، حزب سبزها و غیر افراطی و خلاصه هر چیز سبز را کنار هم ردیف می کند، تا شیرین ترین اتفاق عمر یک نسل از کارگران یعنی انقلاب را با خشونت طلبی یکی معرفی نماید! این مفاهیم را کنار هم ردیف می کند، تا اگر کسی به این فرهنگ متوهم باشد، مطیع، سر به زیر سیاست بازار آزاد، اوامر حکومت ها و ارزش های، مذهبی، ملی و دموکراسی باشد. ادبیات دموکراسی ابزار تحزب کمونیستی، انقلاب کارگری و... که ظرفیت بسیج طبقه کارگر در مقابل سرمایه داری را در سطح کلان داشته، با شانتاژ "انقلاب خشونت است" از آنان می گیرد و آن موقع، مجوز اعتراض مسالمت آمیز " بروید تا دلتان می خواهد غُر بزنید" برای کارگران با دست خالی صادر می کند. منقلب کردن "انقلاب خشونت است" در تحلیل نهایی از نظر فرهنگی، سیم خاردار کشیدن دور دیوار آهنین قلعه سرمایه دار است. این نسخه، عین نسخه خود طبقه سرمایه دار برای جامعه است. خانم ها و آقایان لیبرالیست پرورش یافته مکتب کاپیتالیسم، ممکن است توضیح بدهید که منزلت انسان و حاصل اعطای حق رای و حق انتخاب دموکراسی شما به مردم چه شد؟ در ادبیات شما تمام جوهر پراتیک انسان آگاه به یک جست و خیز در درون خود این نظام خلاصه شده- تا که در غایت آن آسیبی به کسب سود، سیستم بازار آزاد و سلطه طبقه حاکم نرسد! دموکراسی کاسب کارانه با تقویت جنبش های ملی و مذهبی "مردم" می خواهد جامعه در امن و امان به سر ببرد و مدعی خشونت پرهیزی است. با دستی مدال افتخار حفاظت از ارزش های ملی و مذهبی به سینه خود و مردم آویزان می کند؛ و با دست دیگر، ریاکارانه پرچم سبز- صلح که همه چیز غیر از صلح در آن هست، بلند می کند. آگاهانه با دو رنگ (سبز به نشانی خیر و سرخ = شر) تمام حقیقت تاریخی این جنبش های ارتجاعی را از مردم پنهان می کند. مذهب که از ارکان آن خشونت می بارد، خشونت علیه کودک، (تمثیل موسی و ابراهیم) خشونت علیه زن و علیه هر کسی که اعتقاد غیر از آن دارد، خشن نمی داند! در واقع در اثر پراتیک کمونیست ها، طبقه کارگر و نیروهای سکولار جامعه، صنعت مذهب داشت از رونق می افتاد، این بورژوازی (دموکراسی) بود که آن را از گور بر آورده و به جان جامعه انداخته است. ناسیونالیسم = ملت پرستی نوعی دیگر از اسطوره های معاصر نیز داشت در مقابل حقوق جهان شمول انسان رنگ می باخت، ولی دموکراسی آن را در مقابل جنبش انترناسیونالیستی و مسیر انسان گرایی بسوی کمونیسم؛ پر و بال داد. خلاصه دموکراسی استاد تولید فرهنگ ارتجاعی، منقلب کردن مفاهیم کلیدی متعلق به جنبش کارگری-کمونیستی و مشوق رشد ادبیات مذهبی است، تا آنان خر خود را برانند. استاد مبتذل کردن هر کنش اصولی بشر به منظور رفع تناقضات بنیادین مناسبات تولید اجمتاعی است. ایشان در این توهم هستند که گویا هم می توان حق استثمار کارگران توسط صاحب سرمایه را نگاه داشت و هم حق کارگران برای رهایی از این قفس! ولی کل پیچیدگی مساله در این است که این دو حق مانعه الجمع هستند. این باور مبتذل تر از افسانه های قدیمی (آشتی گرگ و میش، آب و آتش)... است. کسی که این نا ممکن ها و مانعه الجمع ها (نگاه داشتن ارزش های ملی و مذهبی و منع رفتار خشونت آمیز) را درک نمی کند، منفعت وی در عدم فهم این مساله است.
 
انسان نیازمند پرچمی سر راست تر از دموکراسی  
پیش شرط متحقق کردن برابری اقتصادی انسان، در گرو بدست گرفتن پرچمی سر راست تر از پرچم دموکراسی است، ولو هنوز بخش های از مردم به ضرورت این پرچم متمایز از دموکراسی پی نبرده باشند. همه می دانیم که پیشکسوتان دمکرات در اوایل دوران انکشاف شیوه تولید سرمایه داری، به مردم وعده دادند که تنها عامل بدبختی انسان مناسبات فئودالی، عقبماندگی فرهنگی، توسعه نیافتگی صنعت، بیسوادی توده ها و زندگی دهقانی است. به مردم قول دادند که اگر روزی جامعه صنعتی شود، زندگی روستایی به شهری تبدیل می شود؛ بیسوادی و جهالت جای خود را به باسوادی و علم خواهد داد؛ امکانات جامعه مدرن از قبیل آب لوله کشی، راه های ارتباطی، برق، تلفن، مطبوعات و… به همه جا گسترده می شود؛ زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن خواهند داشت و در یک کلام همه خوشبخت خواهند شد.
امروزه جوامع سرمایه داری مهد دموکراسی بیشتر از انتظار پیشکسوتان دمکرات در اوایل قرن بیستم توسعه یافته است. جوامع مختلف صنعتی شده و زندگی شهر نشینی غالب است و همه دارند از گلوبالیسم و دهکده جهانی صحبت می کنند. مناسبات عقب افتاده فئودالیستی از بین رفته، انقلاب انفورماتیک، اینترنت، فیس بوک، تویتر، رادیو، تلویزیون و...اختراع شده اند، اما خبری از آزادی و برابری کامل اقتصادی اکثریت انسان ها نیست! چرا؟ چون همه آن مؤلفه ها (توسعه صنعت، سواد، شهرنشینی، ارتباط جمعی، برق، تلفن، مطبوعات و…) فقط نشانه های دوران بلوغ سرمایه داری اند و هنوز برای تحقق برابری انسان باید کار دیگری انجام داد! و آن کار دیگر، بر افراشتن پرچم متمایز از دموکراسی، در متن مبارزه برای آزادی است. این دموکراسی و حق آزادی صوری نیست که دامنه مادی آزادی مردم و قدرت آنها را تعیین می کند، بلکه شرایط مادی و نقش این اکثریت در ساختارهای کنترل بر امور اقتصادی، موقعیت شغلی و اجتماعی آنان است. درجه خودآگاهی و میزان تشکل طبقه کارگر و مضمون و جوهر اقدامات اجتماعی این طبقه تعیین کننده تعالی انسان و حدود و ثغور آزادى می باشد، نه اینکه کدامیک از طبقات از دیگری توسعه‌ طلب تر، متجددتر، باسوادتر، دمکرات تر و با فرهنگ تر است. در نتیجه، انسان نیازمند برابری، به کمونیسم نیاز دارد که صد مرتبه سر راست تر از دموکراسی متضمن آزادی فردی و جمعی و انقلاب و اقدامات سلبی یک طبقه (طبقه کارگر) در متحول کردن رابطه کارگر با اقتصاد و سیاست است. در تحليل نهایی اين مکاتب طبقاتى- اجتماعى و جنبش ها و البته قبل از همه توازن قوای میان آنهاست که سهم اين اکثریت را از آزادى تعيين می کند. گرايشات و جنبش هايى که فی نفسه داراى جوهر مترقى و انسانى و قائم بالذات نباشند، با تکرار اوراد دموکراسی انقلابى و انسانى نمى شوند. هم چنانکه جنبش هاى ملى گرایى عصر حاضر مکرراً بسم الله دموکراسی سر می دهند، در عين حال خودشان چماق بدست و مجری کثيف ترین و ضد انسانى ترین سیاست های بورژوازی به بن بست رسیده امروزی هستند. حمایت کشورهای دمکراتیک از نسل کشی حکومت اسرائیل در فلسطین، فقط یک نمونه از خروار است. در میان این همه تفاسیر از دموکراسی یک نمونه را به من نشان دهید که کمر به مبارزه ضد کاپيتاليسم بسته و سمبل برابرى طلبى کمونیستی باشد.
جناح لیبرالیست و به ظاهر اومانیست جنبش یاد شده، در مقابل دارندگان بمب اتمی کشورهای دمکراتیک، خفه خون گرفته اند، اما با ترکیدن بادکنک در دست یک پسربچه کارگر در خیابان، صد تُن تئوری ضد خشونت و علیه اعتراضات کارگری تولید می کنند! ایدئولوگ های راست مدعی اند اگر در جامعه دموکراسی باشد دنیا بهشت می شود و کسانیکه جدیداً به دموکراسی ملحق شده اند نیز دموکراسی را حلال همه مشکلات می دانند. اما هدف غایی تمام جریانات دموکراسی طلب، نفی افق هژمونی پرولتاریا بر جامعه است. دموکراسی بیشتر ظرفی برای راست ها و دمکراتها جهت درهم شکستن هر گونه مبارزه رادیکال، سلبی و کمونسیتی برای بر چیدن نظام سرمایه داری است. دموکراسی زنگ بیداری روح خفته ناسیونالیسم به منظور انشقاق در صفوف طبقه کارگر جهانی و جنبش ملت سازی است. این فاکتورهای واقعی است که طرفداران جنبش دموکراسی خواهی را چنان زیر فشار گذاشته که حتی یک طیف وسیع از چپ ها هم اکنون مجبور هستند که دموکراسی را "دموکراسی" بنویسند! حداقل از سه دهه قبل تصور می شد که دموکراسی پرچم صلح و آسایش و علیه خشونت است، امروز بسیاری از کارگران به وضوح می دانند که این پرچمی برای تحکم و به تمکین کشاندن مردم صلح جو در مقابل خشونت دولتی و کشورهای دارای سلاح های اتمی به نام دموکراسی است. مردم دنیا هر روز جایی در خیابان تظاهرات می کنند تا جلوی خشونت حکومت های دموکراتیک بگیرند.
دموکراسی را به ناحق در جایگاه آزادی نشانده اند. کسانیکه با مخدوش کردن مرز آزادی با دموکراسی باعث ابهام می شوند و این یکی را ( دموکراسی) جای آن دیگری (آزادی) می گذارند، هدفشان خدمت به آزادی و رهایی بشر نیست، بلکه می خواهند با سلاح دموکراسی به جنگ برابری اقتصادی بروند. مسأله تا به کمونیسم و طبقه کارگر مربوط می شود، بدست گرفتن دموکراسی بيشتر باعث سردرگمی، گمراهی و مخدوش کردن مرزهاست و نه بالا بردن آگاهی. در تعیین جایگاه جوهری و محتوایی پراتیک طبقاتی نیز، دخالت دادن عنصر دموکراسی، به غلط مد شده و تقدیس می شود. تنها با خلع قدرت سیاسی و اقتصادی از طبقه استثمارگر و خارج کردن سرنوشت بشر از دست بازار و سیستم دموکراسی طلبی کنونی است که به معنی واقعی شرایط برابری اقتصادی انسان ها تضمین می شود. برای تحقق برابری کامل انسان، تعیین تکلیفی- که مشخصات آن بصورت اصول کمونیسم مدون شده- با سرمایه داری ضروری است و باید اتفاق بیافتد. در صورت عدم تغییر مناسبات اقتصادی، جامعه روی پله ای که هست می ماند و تناقضات موجود رفع نشده باقی خواهد ماند. جنبش دموکراسی طلبی در امتحان صد ساله خود مردود شده است، پس این توده های مردم هستند که نباید گنجشک را به نرخ قناری از آن بخرند.