کمونیست: خاورمیانه بار دیگر به کانونی بحرانی تبدیل شده است. امروز نوار غزه به قتلگاهی عمومی برای چند میلیون انسان تبدیل شده است. عراق و سوریه و یمن محل جنگ و بمبارانهای هر روزه و تحركات گروههای اسلامی و قومی به نام ״مبارزه با اسرائیل״ شده اند و  در لبنان حملات اسرائیل و موشک پراكنی حزب الله ادامه دارد. در همین چند ماه شاهد اعتراضات صدها میلیون نفر در جهان علیه نسل كشی اسرائیل هستیم. همزمان جنگ در اوكراین با فشار و كمك دولتهای غربی ادامه دارد. تبلیغات جنگی، تحریكات و تهدیدات غرب همراه با رزمایشهای نظامی، افزایش بودجه های نظامی، فروش وسیع اسلحه و شكل گیری آرایشهای نظامی در كشورهای غربی بشدت افزایش یافته است. دولتها و رسانه های غربی رسما خطر ״حمله روسیه״ را دلیل این تحركات بیان میكنند. صف بندی های قدیم به هم خورده است، كسی خود را ملزم به رعایت قوانین بین المللی نمیكند، سازمان ملل جایگاه خود را از دست داده است و بسیاری مسائل دیگر. بگذار با این سوال شروع كنیم كه كلا ماجرا چیست و دلیل این “بلبشو” چیست؟
آذر مدرسی: این “بلبشو” یا درست بگوئیم این توحش، این سقوط آخرین ارزشهای اخلاقی، انسانی و اجتماعی جهان بورژوایی و تباهی مطلق در روبنای سیاسی و بنیادهای اقتصادی ״جهان آزاد״ و ״دمکراسی بازار آزاد‌״، بخشی از پروسه تغییرات در توازن قوا و تقسیم مجدد جهان پس از پایان دنیای دو قطبی و جنگ سرد است. این “بلبشو” و جنگهای پی در پی و مستمر، این میلیتاریسم و ویرانگری و بحرانهای هرروزه در افریقا، خاورمیانه و حتی اروپا، بخشی از مقاومت بورژوازی غرب به رهبری آمریکا، که معمولا آن را  بنام ״جامعه جهانی״ معرفی میکنند، در مقابل یک سقوط است.
این مقاومت یک بالک بزرگ و تعیین کننده در بورژوازی جهانی در مقابل از دست دادن موقعیت قدرقدرتی و هژمونی غرب و تلاشی برای حفظ نقش هژمونیک خود به رهبری امریکا پس از شکست "نظم نوين جهانى" است. مقاومتی به شدت میلیتاریستی تر، خشن تر، خونین تر، ویرانگرتر از قبل و بر متن تعرضی بسیار گسترده تر به دستاوردهای جامعه بشری، از دستاوردهای اخلاقی و اجتماعی تا اقتصادی و سیاسی آن! مقاومتی که مهر شکست را بر پیشانی دارد اما بهای آنرا ظاهرا باید میلیونها انسان در سرتاسر جهان از فلسطین و افغانستان و سومالی تا اوکراین و آلمان و فرانسه و امریکا بدهند. این “بلبشو” پروسه فروپاشی و انحطاط ״جهان پیروز״ از جنگ سرد است. این “بلبشو” و میلیتاریسم، با تمام تعفن و کراهت آن، چهره واقعی ״جهان آزاد״ و ״دمکراسی بازار آزاد״ در غیاب خطر سوسیالیسم را لخت و عریان در مقابل بشریت قرار داده است.
فکر نمیکنم بشریت این درجه از توحش و بربریت آغشته با بیشرمی و وقاحت در توجیه و دفاع از آن، این درجه از ریا و دروغگویی علنی و آشکار روسای دولتها و میدیای رسمی را در تاریخ خود تجربه کرده باشد. فکر نمی کنم جهان حکومتها و سیاستمدارانی تا این درجه نازل و بیمایه با سیاست میلیتاریستی و سیاستمداران و دولتمردان ماجراجو و بیربط به زندگی واقعی و بیگانه با کوچکترین دستاوردها و ارزشهای انسانی و اجتماعی بشریت متمدن در قرن بیست و یک، که به یمن عقب زدن بربریت قرون وسطی و فاشیسم قرن بیستم بدست آورده است، را تجربه کرده باشد.  
تا جائیکه به اسرائیل و اوکراین برمیگردد، حمله اسرائیل به نوار غزه و کرانه باختری، نسل کشی و پاکسازی قومی در نوار غزه ربطی به حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل و خزئبلاتی چون ״دفاع از خود״ و ״مبارزه با حماس״ ندارد. جنگ در اوکراین و حضور فعال ناتو، در دفاع از اوکراین، در آن هم ربطی به ״دفاع از دمکراسی״ و ״خطر اشغال اوکراین توسط روسیه״ ... ندارد، همانطور که جنگ خلیج ربطی به ״دفاع از قوانین بین المللی״ و استقلال کویت و ... نداشت یا حمله امریکا و بریتانیا به عراق ربطی به مقابله با ״سلاح کشتار جمعی״ دولت عراق نداشت، یا حمله امریکا به افغانستان ربطی به ״مبارزه با تروریسم״ نداشت. این واقعیات، و بی اثر شدن پروپاگاندهای سنتی میلیتاریسم غرب، امروز دارد به داده بخش عظیمی از مردم در سرتاسر جهان، و بخصوص در غرب، تبدیل میشود. امروز اینکه جنگ و تحریم و میلیتاریسم به تنها زبان و سیاست در غرب و بویژه امریکا تبدل شده است را حتی لیبرال ترین منتقدین درونی بورژوازی راست اذعان میکنند. بورژوازی در غرب با ״دمکراسی پارلمانی״ و ״اقتصاد بازار آزاد״ آن از هر نظری به انحطاط کامل رسیده و از نظر سیاسی، ایدئولوژیك و فرهنگی و اخلاقی در منحط ترین دوره خود به سر میبرد.
״جهان یک قطبی״، یا تامین هژمونی امریکا، که از سال ۱۹۹۱ با ״جنگ خلیج״ و با مستمسک دفاع از ״جهان آزاد״، ״دمکراسی״ با حمله به عراق به بهانه دیروز مقابله با در اختیار داشتن ״ سلاح کشتار جمعی״ رژیم عراق، که گویا "داشتن آن" جز حقوق انحصاری دول غربی است، آغاز شده بود، شکست خورد. اما صورت مسئله حفظ هژمونی امریکا و ״مقاومت״ در مقابل ״گذار به جهان چند قطبی״ کماکان روی میز هیئت حاکمه امریکا بوده و هست. چه در سال ۹۱ و چه امروز حفظ این هژمونی نه از کانال تحمیل آن به روسیه و چین یا ایران و سوریه که از کانال حفظ یا تحمیل این هژمونی در خود غرب و بخصوص به متحدین اروپای امریکا میگذرد. اروپای ضعیف، چه از لحاظ اقتصادی چه سیاسی و چه نظامی و زیر هژمونی امریکا، ״نقطه قدرت״ امریکا در مقابل رقبای آن مانند روسیه و چین است. برای امریکا تامین هژمونی خود در جهان از کانال تامین این هژمونی در اروپایی میگذرد که پس از شکست میلیتاریسم امریکا در عراق و افغانستان اعتماد به نفسی پیدا کرده بود و تلاش میکرد بعنوان بلوکی متحد و مدعی در صحنه سیاستهای جهانی ابراز وجود کند و در آن بحث بی مصرفی ناتو، ضرورت تشکیل ارتشی اروپایی، فاصله اقتصادی از امریکا، بحث ضرورت و خاصیت رابطه نزدیک اقتصادی به چین و روسیه و ....، در جریان بود و عملا قدمهایی در این راستا برداشته بود. بحث ها و سیاستهایی که با جنگ اوکراین یکباره به حاشیه رفت و جای خود را به مسابقه تسلیحاتی، قطع رابطه اقتصادی با روسیه به نام ״تحریم اقتصادی״ روسیه، احیا ناتو و مسابقه عضویت در ناتو و هماهنگ کردن خود با سیاستها و اولویتهای امریکا و ...، داد. اینکه اروپا، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سیاسی و موقعیت بین المللی خود، یکی از بازندگان جنگ در اوکراین است را حتی پرو ناتویی ترین و پرو امریکایی ترین ״کارشناسان״ و ״متخصصین״ اروپایی مطرح میکنند. جنگ اوکراین خیلی بیشتر از جنگ خلیج یا حمله به عراق موقعیت امریکا و ناتو را در اروپا مستحکم کرد.
بطور واقعی فروپاشی ״جهان یک قطبی״ زیر هژمونی امریکا یا گذار به ״جهان چند قطبی״، بخصوص پس از عروج قدرت اقتصادی چین و ترمیم موقعیت اقتصادی روسیه و تلاش برای شکل دادن به یک قطب سیاسی-اقتصادی در مقابل هژمونی غرب، مهر خود را بر جهان امروز زده و عقب نشینی های جدیی را با جامعه بشری تحمیل کرده است. تا جائیکه به کشورهای غربی برمیگردد امروز، بخصوص پس از جنگ اوکراین، محدود کردن آزادی های فردی، سانسور رسمی و دولتی، محدود کردن آزادی بیان و عقیده، تفتیش عقاید، تهدیدات شغلی به دلیل عقاید شخصی یا ابراز آنها روال رسمی و علنی در غرب است. امروز بیشتر از هر زمانی بحران سازی و دامن زدن به جنگ ״استراتژی״ غرب برای حفظ موقعیت خود و خروج از بن بستی است که ״جهان یک قطبی״ در آن گیر کرده است. بر متن این جدال است که دولت فاشیستی مانند اسرائیل میتواند زیر حمایت دول غربی رسما و علنا سیاست فاشیستی خود مبنی بر نسل کشی مردم فلسطین در نوار غزه و پاکسازی قومی آنان را اعلام کند، از آن دفاع و آنرا عملی کند.
این ״گذار״ خونین مهر خود را بر بی خاصیت و فلج شدن، خاصیت و جایگاه سازمانهایی که پس از فروپاشی بلوک شرق تضمین کننده قوانین، استانداردها، ارزشهای ״جهان آزاد״ و ״دمکراسی بازار آزاد״ و مهمتر از همه به نام ״حفظ بالانس״ ضامن موقعیت منحصر به فرد غرب و امریکا در جهان بودند، از سازمان ملل و کمیسیونهایی چون کمیسیون حقوق بشر آن تا امنستی و دادگاه لاهه زده است. با شروع حمله اسرائیل به نوار غزه و شکلگیری جنبش جهانی حمایت از آزادی مردم فلسطین، مسئله از بازسازی و  "بازتعریف" خاصیت این نهادها، قوانین، توافقات بین المللی و .... گذشته است و به مسئله مشروعیت با عدم مشروعیت آنها تبدیل شد.
کشتار مردم فلسطین و جنایت دولت اسرائیل، حمایت علنی و بی محابای دول غربی از این جنایت، ماشه نفرت مردم جهان علیه بیش از سی سال جنگ و ویرانی و گسترش میلیتاریسم، دروغ میدیا، شستشوی مغزی چند ده ساله و بازی های مضحک دیپلماتیک جامعه جهانی را کشید. و به جنبش جهانی شکل داد که برای خشکاندن این منجلاب به نیروی خود، به میدان آمده است.  دفاع از مردم فلسطین امروز دریچه و محمل اعلام نفرت و همزمان مقابله ای است با دنیای وارونه ای که بورژوازی پیروز از جنگ سرد برای بشریت ساخته است. به همین دلیل تمام احزاب و نیروهای ساختاری، از راست تا چپ، علیه آن صف کشیده اند. این جنبش، جنبشی علیه میلیتاریسم، جنگ، ویرانی، انحطاط اخلاقی و سیاسی بورژوازی غرب است. جنبشی که چشم امید خود را به تغییر توازن قوا میان قطبها و بلوکهای جهانی یا منطقه ای نبسته و پیروزی خود را به پیروزی هیچ بلوکی گره نزده است. این جنبش هم مهر خود را بر تحولات این دوره زده است و هم به سادگی قابل حذف نیست.  
زیر فشار این جنبش جهانی، این ״گذار״ و فروپاشی و .... قرار نیست منجر به قوی شدن قطب دیگری از ارتجاع جهانی در مقابل امریکا و متحدینش بشود. بر عکس زیر فشار این جنبش جهانی و میلیونی فروپاشی جهان یک قطبی، با هژمونی امریکا، همراه خود دارد به فروپاشی، عدم مشروعیت و بی اعتباری نهادهایی که تضمین کننده این جهان هستند تبدیل میشود. زیر فشار این جنبش ما شاهد تناقضات میان سازمان ملل و امنستی و .... با سیاستهای دولت امریکا، هستسم. تاجایی که به مسئله فلسطین برمیگردد، این نهاد عملا به اپوزیسیون رسمی دولت امریکا و شورای امنیت و .....  تبدیل شده اند.  بدون فشار این جنبش جهانی نه هیچ دولتی علیه اسرائیل جرات پاپیش گذاشتن پیدامیکرد، نه دادگاه لاهه جسارت میکرد پرونده نسل کشی دولت اسرائیل را باز کند و نه روسای سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر آن و امنستی جرات میکردند رسما و علنا علیه دول غربی و مشخصا امریکا اظهار نظر رسمی کنند.  
کشتار مردم فلسطین مهر خود را بر رابطه مردم با بالا در همه ابعاد محلی، جهانی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی زده است. سلب مشروعیت تمام نهادهای جهانی و جامعه جهانی و دم و دستگاه آن توسط پائین شاید اولین نشانه آن است. شکست سیاسی و ایدئولوژیک ״جامعه جهانی״ نه توسط قدرتهای جهانی مانند چین و روسیه یا قدرتهای منطقه ای مانند ایران و سوریه و ...، که توسط مردم انساندوست و عدالتخواهی ممکن شد که بیش از این میلیتاریسم و جنگ، دو استانداردی جامعه جهانی، بیحقوقی، ویرانی و نسل کشی را تحمل نمیکنند. این بیداری وسیع مردمی نسبت به هیئت های حاکمه خود، نسبت به دستگاه شستشوی مغزی آن به نام میدیای آزاد، نسبت به کارکرد و خاصیت نهادهایی چون ناتو، سازمان ملل، ״قوانین بین المللی״ و نسبیت ارزش انسان و انسانیت و حقوق بشر در ״جهان آزاد״ اساسا در غرب اتفاق افتاده است.
این بیداری در کنار مقاومت طبقه کارگر و بخشهای محروم جامعه در مقابل تعرض به معیشت، رفاه و آزادی در جوامع غربی و در قلب این ״جامعه جهانی״، نقش تعیین کننده ای در روند تحولات امروز و‌ آینده جامعه بشری دارد. مولفه ای که میتواند به یک جنبش خودآگاه، چپ و سوسیالیستی برای تغییراتی بنیادی تر و اساسی تر تبدیل شود. این بیداری، این سلب اعتماد و مشروعیت زدایی از بالا و همزمان این منتالیتی و  اعتماد به نفس به قدرت خود، به این واقعیت که مستقل از دشواری ها و مقاومت یک صف تا دندان مسلح به همه چیز، از پول و بمب تا اسلحه سرد (میدیا) و دستگاه آدمکشی و جنگ و .....، ما میتوانیم پیشروی کنیم و دشمن را وادار به عقب نشینی کنیم، را نمیتوان به این سادگی خفه کرد. مردمی که طعم شیرین قدرت را چشیده اند نمیتوان به راحتی عقب راند. این مولفه ای است که ما کمونیستها باید آنرا ببینیم و روی آن بسازیم.
قطعا مخاطراتی که بازیگران اصلی این “بلبشو” و وضعیت بحرانی میتوانند برای بشریت به بار بیاورند را نباید دست کم گرفت اما مولفه مهم و تعیین کننده حضور و بلوغ یک جنبش توده ای جهانی علیه میلیتاریسم، علیه جهان نابرابر و تمام بنیادهای آن است که امروز از دریچه حمایت از مردم فلسطین میگذرد و میتواند مهر خود را بر این دوره بزند.
 
کمونیست: اسرائیل در حال حاضر به عنوان یكی از منفورترین دولتهای جهان از نظر مردم شناخته شده است. دولت اسرائیل رسما كشتار فلسطینی ها و غیر قابل زندگی كردن نوار غزه و اشغال كل فلسطین را در دستور دارد. زیر فشار افكار عمومی، طبقه كارگر و انسان صلح طلب، رسانه های و دولتهای غربی و متحدین اسرائیل هم مجبور به فاصله گرفتن از این كشور شده اند. آینده اسرائیل را چگونه پیش بینی میكنید؟
آذر مدرسی: به نظر من اسرائیل با چنین روبنای فاشیستی، صهیونیستی، آینده ای ندارد. نه بدلیل عدم مشروعیت فاشیسم و نسل کشی آن در میان ارتجاع جهانی و منطقه ای و یا فشار قطب ״مخالف״ این نسل کشی و آپارتاید، بلکه بدلیل قبول نکردن وجود رژیمی است که آپارتاید را علیه بخشی از مردم ״مملکت خودش״، مردم فلسطین و عرب زبان، اعمال میکند. قبول نکردن مشروعیت نسل کشی و پاکسازی قومی به هربهانه ای منجمله مظلوم نمایی ریاکارانه صهیونیستها و سوء استفاده ‌آنان از هالوکاست یا مقابله با ״یهودی ستیزی״ و .... از طرف بشریت متمدن و انساندوست در سرتاسر جهان است.
 اینکه قدرتهای جهانی و منطقه ای ״مخالف״ این جنایت مشغول چرتکه اندازی و چگونگی استفاده از آن برای تضعیف رقیب و کسب مشروعیت و بهبود موقعیت خود در توازن قوای جهانی هستند و همزمان "ریاکارانه" با انتقاد و گلایه و .... روابط سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی خود با اسرائیل و متحدین آنرا به روال سابق ادامه میدهند، داده همگانی است. از این نظر همگان و بخصوص نسل جوان به این واقعیت که اگر دنیا فقط دست این ارتجاع باشد میتوانند مانند سال ۱۹۴۸ و ۶۷ و .... نه فقط تماشاگر که حامی و عامل پاکسازی قومی و کشتار مردم بیگناه فلسطین باشند، پی برده اند. دقیقا به همین دلیل است که حاضر نیستند یک لحظه صحنه جدال بر سر آینده آزاد، مرفه و انسانی برای مردم فلسطین را ترک کنند!  برخلاف تصور بالایی ها، بشریت امروز در میدان، به صحنه های کشتار ״عادت״ نمیکند، از اعتراض ״خسته״ نمیشود و برعکس راههای جدید مقابله با این توحش را پیدا میکند. برای این جنبش امروز آتش بس و کمک رسانی کافی نیست، مسئله‌ آینده فلسطین، تشکیل دولت فلسطین، تضمین حق مردم فلسطین در تعیین سرنوشت خود بدون فشار و دخالت فاشیسم اسرائیل و ..... مسئله این جنبش است. این جنبشی صرفا برای صلح و آتش بس نیست. جنبشی برای آزادی مردم فلسطین و خلاصی شان از حکومت آپارتاید در اسرائیل است.  
جنبشی است که اعلام میکند پس از شکست فاشیسم هیتلری و رژیم‌ آپارتاید در افریقای جنوبی، جهان فاشیسم و نژادپرستی دیگری را در سیاه ترین، فاجعه آمیزترین و خونین ترین شکل آن، صهیونیسم، را تحمل نمیکند و آنرا به هر شکل و نحوی شده عقب میراند. اعلام کرده است که فاشیسم و دامن زدن به نفرت قومی- مذهبی در قرن بیست و یک جایی در میان مردم بشردوست و آزادیخواه جهان ندارد. جنبشی که فشار آنرا نه فقط دول غربی که دولتهای عربی که در امتیازگیری از غرب به قیمت تباهی زندگی مردم فلسطین تاریخ طولانی و پرونده سیاهی دارند با تمام وجود حس میکنند. تحت همین فشار ما شاهد انتقادهای آبکی و صوری از طرف حامیان و متحدین همیشگی دولت اسرائیل از آن هستیم. زیر فشار این جنبش از طرفی بی خاصیتی چپ پارلمانی، که بخصوص پس از جنگ اوکراین تفاوتی با احزاب راست ندارند، بیش از هر دوره ای عیان شده است و انشقاق در این احزاب را به دنبال داشته است. مسئله آزادی مردم فلسطین و مقابله با نسل کشی و فاشیسم دولت اسرئیل مهر خود را به رابطه مردم با حکومتهای بالای سرشان در سرتاسر جهان زده است.
این جنبش راه توافق و قبول نسل کشی دولت اسرائیل و قبول یک حکومت‌ سرتا پا آپارتاید در اسرائیل را به ارتجاع جهانی و منطقه ای بسته است. از این زاویه اسرائیل با چنین روبنای سیاسی نژادپرستانه و دولتی چنین دست راستی و فاشیستی چه در منطقه و چه در سطح بین المللی آینده ای ندارد.
اسرائیل برای ادامه حیات خود باید دست به یک فاشیسم زدایی و صهیونیسم زدایی بینادی در ساختار سیاسی –اجتماعی خود بزند. جنبش برای این فاشیسم زدایی در خود اسرائیل هرچند ضعیف، هرچند زیر فشار تبلیغات جنگی و فاشیستی دولت اسرائیل، اما وجود دارد. آینده جامعه اسرائیل در گرو پیشروی این جنبش و موفقیت آن است. در غیر این صورت آزادی مردم فلسطین هزینه بسیار سنگینی برای مردم اسرائیل خواهد داشت. همین امروز ما شاهد جنبشی جهانی برای تحریم و بایکوت نه فقط دولت اسرائیل و بنگاههای اقتصادی آن یا مرتبط با آن، بلکه مسئله بایکوت هنرمندان، ورزشکاران و ..... در برنامه ها و مسابقات جهانی در جریان است.
سنتا عرصه هایی از زندگی اجتماعی بشر مانند هنر، ورزش، علم و .... باید از سیاست جدا باشند. این یکی از دستاوردهای جامعه بشری بود. اما در جنگ اوکراین دول غربی همه چیز، از ورزش و هنر تا دانش و علم و حتی زندگی شخصی و شهروندی مردم، را سیاسی کردند و حتی شناسنامه و تاریخ متفکرین و هنرمندان جهان را به نفع منافع سیاسی خود جعل کرد و ״تغییر״ داد. به نظر من این تحمیل یک عقب نشینی به جامعه بشری بود، اما امروز حامیان مردم فلسطین، علیه دو استانداردی ״جامعه جهانی״ و نهادها و موسسات آن، ایستاده اند و خواهان همان برخورد نه فقط به دولت اسرائیل که به ورزشکاران و هنرمندان و .... آن و اخراج یا حذف آنها از مسابقات ورزشی و هنری هستند.
من به مناسبت دیگر هم گفتم که جامعه و مردم اسرائیل برای تضمین آینده ای آزاد و امن برای خود باید خود را از چنگ این فاشیسم و نژادپرستی عریان خلاص کنند. فاشیسم زدایی و آپارتاید زدایی از جامعه اسرئیل در غیاب یک جنبش ضد آپارتاید در درون اسرائیل میتواند بسیار هزینه بردار و تلخ باشد و مهمتر تضمینی نیست که این فاشیسم زدایی، اگر توسط نیروهای مترقی و پیشرو در خود اسرائیل صورت نگیرد، آینده بهتری برای مردم اسرائیل و فلسطین تامین میکند.
امروز آینده اسرائیل و آزادی مردم اسرائیل از فاشیسم حاکم در این کشور بیشتر از هر زمانی به آزادی مردم فلسطین گره خورده است.
 
کمونیست: حمایت مالی، تبلیغاتی و تسلیحاتی دولتهای غربی از اسرائیل و نسل كشی آن، مورد نفرت جهانیان است. كشورهای غربی محل وسیعترین اعتراضات به اسرائیل و این دولتها بوده است، رسانه های غربی از همیشه بی اعتبارترند و روسای دولتهای غربی به عنوان شركای نتانیاهو و... به عنوان مرتكبین جنایت علیه بشریت شناخته میشوند. ما شاهد ایجاد فاصله عمیقی میان مردم انساندوست در این كشورها با دولتها هستیم. احساس میكنید زمین لرزه ای در غرب در جریان است و كلا احزاب و پارلمان و دولتها تماما بی اعتبارند؟ شما در مورد این اوضاع چه فكر میكنید، تحولات در غرب را چگونه میبیند؟
آذر مدرسی: همانطور که شما اشاره کردید غرب شاهد یک زمین لرزه اجتماعی و سیاسی است. زمین لرزه ای که با بحران کرونا به جریان افتاد، با جنگ اوکراین به درجه ای تخفیف پیدا کرد و با کشتار مردم فلسطین دوباره با شدت بالایی زمین را زیر پای سران دولتها و سیاستمداران دست راستی در غرب به لرزه در آورده است. مسسله فلسطین مهر خود را به رابطه مردم در غرب با دولتها، احزاب و نیروهای خود زده است. امروز برخورد به مسئله فلسطین، به نسل کشی در آن و جنایات دولت اسرئیل، محک راست و چپ بودن، محک در قطب انسانیت یا فاشیسم ایستادن است.
بحران کرونا، تاثیرات مخرب اقتصادی و معیشتی آن و پس از آن جنگ اوکراین و تاثیرات اقتصادی آن در کنار تشدید یک بحران و معضل تاریخی و مصائب مردم فلسطین تلنگری بود که به مردمی که هنوز اعتمادی به دولتها و هیئت حاکمه خود داشتند. اما بحران پشت بحران، بی بنیه گی بورژوازی در حل ابتدایی ترین معضلات جامعه، سلب مسئولیت دولت در قبال جامعه، حاکمیت بازار آزاد و تحمیل فقر و فلاکت به طبقه کارگر و اقشار تهیدست در قلب اروپا و سقوط استاندارد و سطح زندگی مردم و عمیق تر شدن فاصله طبقاتی، راهی جز مقاومت و مقابله را در مقابل مردم نگذاشت.
امروز مردم بخصوص در غرب را دیگر نمیتوان با تبلیغات جنگ سردی و مک کارتیستی علیه کسی بسیج کرد. حتی تبلیغات ״خطر تروریسم״ و ״مبارزه با تروریسم״ دیگر کارایی خود را از دست داده. حتی لیبرال ترین میدیای رسمی امروز بعنوان دستگاه تبلیغات جنگی و شستشوی مغزی بورژوازی، شناخته شده اند و کسی نه برای کسب خبر و نه برای تحلیل یا گزارش واقعی سراغ شان نمیرود. هیچ دوره ای مانند ایندوره دستگاه تبلیغاتی بورژوازی تا این حد از نظر حمایت دولتی "قدرتمند" نبوده تحت کنترل دولتها و دستگاه رسمی تبلیغاتی آنان نبوده و همزمان هیچ دوره ای مانند امروز این میدیا تا این حد بی اعتبار، ناتوان و عقیم در شکل دادن به اذهان عمومی نبوده اند. هیچ دوره ای فاصله مردم با هیئت حاکمه و دولت در غرب تا این درجه عمیق نبوده. امروز این رابطه شباهت زیادی با رابطه مردم با حکومتهای خود در ایران و عراق و لبنان و ....دارد. بی اعتمادی به ساختار موجود، از دولتها و پارلمانها تا احزاب پارلمانی، بی اعتمادی به هرچه با ساختار سیاسی و اجتماعی تداعی میشود امروز به بالاترین درجه خود رسیده است. ویژگی اوضاع امروز این است که این بی اعتمادی و این ساختارشکنی را راست افراطی در غرب نمیتواند آنطور که در انتخاب ترامپ یا برگزیت هایجک کرد، هایجک کند. مسئله فلسطین هم خانوادگی بودن این راست افراطی در غرب و نفرت پراکنی های نژادی آن را با فاشیسم حاکم در اسرائیل لخت و عریان در مقابل جامعه قرار داد. جنبش جهانی در دفاع از فلسطین در غرب، علاوه بر قدرت های حاکم، اپوزیسیون راست فاشیست این قدرت ها دراروپا و آمریکا، را هم فرسنگها عقب زد.
بیداری سیاسی- اجتماعی جامعه بشری و بویژه مردم در غرب حاکی از شکست و عقیم شدن ماشین تحمیق عمومی و شستشوی مغزی بورژوازی، پس از دهها سال بمباران فکری و ایدئولوژیکی جامعه بشری، و شکست و خلع سلاح سیاسی- ایدئولوژیکی بورژاوزی در غرب است. از این نظر زمین سیاسی در غرب در حال شخم خوردن است و به جنبشی عمیقا بشردوستانه، رادیکال که مهر صلح، امنیت، برابری و جهانشمولی حقوق انسانها را برخود دارد، شکل داده است.    
در این اوضاع علیرغم محسوس بودن عدم حضور احزاب کمونیستی و سوسیالیستی که در مقابل همه این سیاستها، ارزشها و ... بایستد، اما زمینه، شانس و امکان شکلگیری چنین احزابی در غرب بیشتر از هر زمانی است.  پایین عمیقا  چپ و انساندوست و خواهان تغییرات بینادی به دست خود است و همین امیدی است در دنیای سیاهی که بورژوازی برای بشریت درست کرده است. دنیای سیاست در غرب و بالطبع در جهان در حال شخم خوردن است و مهمترین مولفه آن وجود این جنبش است که میرود تا مهر خود را به این اوضاع و سیر تحولات بزند.  
 
کمونیست: همچنانكه در ابتدای صحبت به آن اشاره كردم این مدت جهان شاهد صف بندی های جدید، تحركات نظامی، تلاش برای افزایش هزینه های نظامی و ائتلافهای جدیدی است. دول غرب عموما از خطر حمله روسیه به اروپا صحبت میكنند. ارزیابی شما چیست؟ آیا جنگی در ابعاد وسیع در جریان است؟ چه مخاطرات و چه آینده ای در مقابل بشریت قرار دارد؟
آذر مدرسی: امروز تهدید به حمله نظامی، جنگ، تحریم زبان و سیاست رسمی دول غربی در برخورد به هر اختلاف، تنش و معضلی در جهان است. اگر سی سال پیش سیاست غالب در برخورد به اختلافات، چه منطقه ای و چه جهانی، فشار سیاسی و دیپلماتیک بود، دول دیگر سنتا برای حل اختلافات پا درمیانی میکردند و سیاست عمومی کاهش تنش بود، امروز سیاست غالب غرب در برخورد به کوچکترین اختلاف و تنش ها، در هر سطحی، دخالت فعال نظامی، چه با دخالت مستقیم نظامی و چه به شکل کمکهای تسلیحاتی، در کنار تحریم رقیب یا مخالف خود به بهانه نقض قوانین بین المللی که امروز دیگر ورق پاره ای بیش نیست، و تشدید میلیتاریسم است. میلیتاریسم امروز زبان و سیاست مشترک دول غربی است. امروز منطق جرج بوش که ״یا با ما هستید یا علیه ما״ منطق، زبان و سیاستی است که دول غربی در مقابل دیگران به کار میبرند. منطق و سیاستی که راه هر نوع دیپلماسی و مذاکره و .... را می بیندد. امروز دیگر فاصله زیاد یا تفاوت زیادی میان تبلیغات جنگی و جنگ موجود نیست. حتی نمیتوان مانند چند سال پیش به عر و تیزهای ناتو صرفا بعنوان تبلیغات جنگی برخورد کرد. سیاست ماشه، امروز سیاست رسمی دول غربی در برخورد به هر اختلافی است. این سیاست بورژوازیی است که از هر نظری شکست خورده، چه از نظر اقتصادی مدل اقتصادی بازار آزادش به بن بست رسیده و بحران پشت بحران، رکود اقتصادی پشت رکورد اقتصادی خصوصیت امروز اقتصاد کاپیتالیستی اش است. امروز دیگر رشد اقتصادی یا شکوفایی اقتصادی رویا و یا اسطوره است. از نظر سیاسی هم دمکراسی پارلمانی بعنوان یک روبنای سیاسی شکست خورده و به بن بست رسیده. ارزشهای اخلاقی و فرهنگی بورژوازی هیچ زمانی به این درجه سقوط نکرده بود و هیچ دوره ای مانند این دوره آینده تاریکی را در مقابل بشریت قرار نداده بود. بحران، جنگ و ویرانی سنتا یکی از جوابها و راه حل های روی میز بورژوازی برای خروج از بن بست بوده، اما ویژگی امروز نداشتن یک استراتژی روشن برای فردای هر جنگی، از اوکراین تا فلسطین، است. این بن بست، بی جوابی و استیصال به اضافه ماجراجویی هایی که نسل جدید سیاستمداران بورژوازی در غرب از خود نشان داده اند هشداردهنده و خطرناک است.
هیچ دوره ای حتی دوره قدرتگیری فاشیسم در آلمان یا بحران هسته ای میان دو بلوک، جهان و آینده بشری تا این درجه با مخاطرات جدی روبرو نبوده. امروز تهدید به استفاده از سلاح هسته ای و تهدید به نابودی بشریت  به اندازه استفاده از "مشت" در یک مسابقه بوکس، ساده شده است و سیاستمداران غربی به سادگی "آب خوردن" از آن نام میبرند.
امروز بحران سازی و جنگ، اساسا نیابتی، سیاست رسمی غرب برای خلاصی از این بن بست و فرو ریختن هژمونی خود بر جهان عامل و منشا نا امنی در سرتاسر جهان است. این مهمترین مخاطره ای است که امروز در مقابل بشریت قرار داده اند.
اما آینده را انسانها و جنبش های سیاسی-اجتماعی شان رقم میزنند. اگر جهان دست این ششلول بندهای موجود باقی بماند بشریت قطعا آینده ای روشن و انسانی نخواهد داشت. اما هیچوقت فقط جنبشهای ارتجاعی و نیروها و دولتهای آن سیر روندها را تعیین نکرده اند.
همانطور که قبلا اشاره کردم در کنار باندهای کانگستر و شسلول بندی که به نام ״دمکراسی״ و ״حقوق بشر״ و ״قوانین بین المللی״ و ....، امروز یک جنبش جهانی علیه جنگ و ویرانی و کشتار و نا امنی، علیه تعرض به معیشت و تمام دستاوردهای تا کنونی خود قد علم کرده و بورژوازی و میلیتاریسم آنرا زیر فشار جدی گذاشته است. بشریت امروز بیشتر از هر زمانی به یک جدال همه جانبه علیه تمام بنیادهای سیاس-اقتصادی و اجتماعی کاپیتالیسم نیاز دارد.       
 
کمونیست: به عنوان آخرین سوال جایگاه مردم ایران، طبقه كارگر و كمونیستها در ایران در این تحولات و در شرایطی كه روزانه با جمهوری اسلامی در جدالند چیست؟
آذر مدرسی: ابتدا به یک نکته اشاره کنم. ببینید ایران، برخلاف سابق، امروز بازیگر جدی و اصلی در این تحولات و بخصوص در کشمکشهای منطقه نیست.
نه بدلیل عدم تمایل یا عدم ظرفیت آن در ایفای چنین نقش مخربی، بلکه به دلایل متعدد داخلی و منطقه ای دیگر این نقش حاشیه ای شده است.
در وهله اول و بیش از هرچیزی به دلیل فشار داخلی مردمی که حکومت را نمی خواهند. بدلیل بحران مشروعیتی که گریبانگیر جمهوری اسلامی در خود ایران است. به دلیل وجود جنبش عظیم اجتماعی که  برای به زیرکشیدنش به میدان آمده است. اکثریت هشتاد میلیونی مردمی که زیر فشار فقر و گرانی دیگر حاضر نیستند بیش از این هزینه میلیتاریسم جمهوری اسلامی در منطقه را بپرازند. بحران حضور ایران در عراق و فشار اعتراضی مردم علیه این حضور، انفجارهای اعتراضات کارگری و شورش های پی در پی و این آخری، خیزش انقلابی که قتل مهسا امینی جرقه آن را زد،  ایران را به عقب نشینی های زیادی در تحرکات میلیتاریستی در منطقه کشاند. 
فاکتور دوم این مولفه است که تحرکات نظامی و روابط سیاسی جمهوری اسلامی در منطقه با توجه به نزدیکی جمهوری اسلامی به بلوک چین- روسیه، "برای بقا" در روابط و معادلات بین المللی،  تابعی از منافع این بلوک است. از این رو است که روسیه و چین و نگرانی آنها از اینکه ماجراجویی جمهوری اسلامی بتواند صحنه را به ضرر آنان تغییر دهد، موجب شده است که بتوانند به درجه زیادی نقش و دخالت جمهوری اسلامی، از موشدوانی ها تا تحریکات نظامی یا راه انداختن جنگهای نیابتی و ...، را محدود و کنترل کنند.
دخالت مستقیم روسیه در سوریه، کنار زدن و به حاشیه راندن ایران، ابتدای پروسه این محدود کردن بود. از این زاویه تبلیغات جمهوری اسلامی در مورد نقش خود در تحرک ״محور مقاومت״ و عروتیز کردن های این و آن مقام در مورد  دفاع از "حماسه" های ناموجود، ادعای تاثیرگذار بودن خود و ...، که شعف چپ طرفدار "محورمقاومت" را همراه خود دارد، را نباید جدی گرفت. از طرف دیگر تبلیغات جنگی دولت اسرائیل، و دوستان و هوراکشان آن در  اپوزیسیون ایران که گویا در کیس امروز غره ״سر مار در ایران است״، را باید نادیده گرفت. همه این ها را باید  بعنوان بخشی از تبلیغات سیاسی و جنگی دو طرف و متحدین و هوادارانشان گذاشت. حتی امریکا در تبلیغات و سیاست خود این درجه از نقش ایران در این بحران را به رسمیت نمی شناسد.  
طبیعتا این تبلیغات، چه تبلیغات و تحریکات نظامی دولت اسرائیل و کمپ آن در اپوزیسیون و چه عر و تیزهای جمهوری اسلامی، تاثیرات منفی روی فضای سیاسی- اجتماعی و بخصوص فضای مبارزاتی مردم در ایران داشته است. باز شدن دست حکومت در تعرض به فعالین، موج دستگیری ها و فشار به فعالین اجتماعی و بالاخره راه انداختن اعدام ها، بدون این فضا و تبلیغات جنگی ممکن نبود.
اما زمانیکه به تحرکات کارگری، معلمان، پرستاران، بازنشستگان و ..... در ایران نگاهی می اندازید درجه بالایی از هوشیاری سیاسی، اتحاد، تیزبینی و تشخیص اوضاع را مشاهده میکنید.  علیرغم تمام تبلیغات جنگی، علیرغم موج اعدامها و تلاش برای مرعوب کردن مردم، شما شاهد رکود مبارزه برای رفاه و بهبود زندگی، برای آزادی زن، برای آزادی های سیاسی، از کارخانه تا دانشگاه و خیابانها نیستید، برعکس جدال برای یک زندگی بهتر، آزاد و مرفه بطور گسترده و عمیقی در ایران در جریان است و جمهوری اسلامی فشار هر روزه این جنبش عظیم توده ای را روی خود حس میکند.
به نظر من مردم و بخصوص طبقه کارگر در ایران میتوانند نقش جدی در آینده منطقه داشته باشند و از این دریچه نقش مهمی در تحولات جهانی!  ایران منشاء انقلابات اجتماعی بوده است و هنوز هم هست. جامعه از کارگر تا بورژوا با تغییر از طریق انقلاب، با به زیر کشیدن "زور" و "ظلم"، به قدرت رسیدن و جنگیدن برای عدالت، حتی به بهای بسیار سنگین،  آشنا هستند.  
از این نظر ایران شباهت زیادی به فرانسه در اروپا دارد و مردم میدانند وقت خودش میتوانند انقلاب کنند. علاوه بر این کارگر و کمونیسم آن سنتا و بخصوص امروز وزن سیاسی و اجتماعی جدی در تحولات داشته و دارند. جنبش سوسیالیستی در ایران همیشه ریشه عمیقی داشته و امروز بخشا تحزب یافته و متحزب است. از این نظر ایران مساعدترین کشور در منطقه است که بتواند با انقلابی کارگری صحنه سیاست در منطقه و جهان را تغییر دهد.  
طبقه کارگر در ایران و جنبش آزادیخواهانه مردم در ایران  بخشی از این قطب جهانی که از آسیا و افریقا تا اروپا و امریکا است برای دخالت در شکل دادن به نظم دیگر جهانی در حال شکل گیری است. جهان و نظم دیگری که سوسیالیسم و کمونیسم، یکی از دخالتگران و بازیگران اصلی آن باشد.