ترجمه؛ فرزاد نازاری
 
امروزه، به خوبی مشخص نیست که چرا کسی باید متعهد به خواندن ژرف کاپیتال بشود؟ جلد اول در سال ۱۸۶۷ ، بیشتر از ۱۵۰ سال پیش منتشر گردید. منطقی است اگر کسی شک کند که تحلیل‌هایی که در این کتاب وجود دارد امروزه هنوز  می‌تواند مربوط و معتبر باشند.آیا از آن موقع تاکنون چیزهای زیادی عوض نشده اند؟ فقط منتقدین دست راستی مارکس نیستند که مدعی هستند کاپیتال بخش زیادی از ربط و ارتباط خود را از دست داده است،بلکه حتی تعدادی از منتقدین چپی سرمایه داری  هم این ادعا را دارند. در نهایت افراد برای جواب به این سوال باید خود مبادرت به خواندن کاپیتال بکنند. به هر تقدیر، من تلاش می کنم و آرزومندم که با ارائه  تعدادی استدلال ، توضیح دهم که چرا خواندن کاپیتال امروز هم معتبر است و  هم با معنی است. مارکس کاپیتال را در سال‌های ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۰ در لندن نوشت. در نیمه قرن نوزدهم، شیوه تولید کاپیتالیستی بیشتر در انگلستان ، فرانسه، آلمان و ایالات متحده با فاصله ای زیاد پیش رفته بود.
 
در آنزمان لندن  در قیاس با بقیه ،عالیترین مرکز سرمایه داری بود.
 
در آن زمان، لندن بهترین مرکز سرمایه داری را نمایندگی می کرد. این شهر مرکز مالی جهان و قلب تپنده جهان سرمایه داری بود. هم پارلمان و هم جراید مسائل اقتصادی را بسیار جامع تر و با اشتیاق تر نسبت به کشورهای دیگر به بحث و بررسی می گذاشتند. در نیمه اول قرن نوزدهم، ”اقتصاد سیاسی” ( ترم آن زمان برای علم اقتصاد) به عالیترین درجه در اینگلیس رشد یافته بود، و موزه بریتانیا در لندن بزرگ‌ترین مجموعه ادبیات اقتصادی جهان را در خود جای داده بود. بر این اساس، این یک شانس بسیار بزرگ شد، که مارکس زیر فشار حکومت پروس مجبور گردید که پاریس را به مقصد لندن ترک کند.؛ در واقع هیچ جایی بهتر از لندن در جهان برای مطالعه کاپیتالیسم موجود نبود. مارکس قبل از رسیدن به لندن تحقیق در اقتصاد را آغاز کرده بود. با نگاه به عقب، مارکس می گوید، در لندن او مصمم گردید که “ دوباره از اول شروع کند”. در دوم آوریل سال ۱۸۵۱ در نامه ای به انگلس فکر می کرد که ؛ تمامی فضله اوراق اقتصادی  را ( whole economic shit) در طول پنج هفته به پایان می رساند.

اما مارکس کاملا در اشتباه بود، آن “ اوراق اقتصادی” تمام زندگی او را که در سال ۱۸۸۳ به پایان رسید اشغال کرد. مطالعاتی که مارکس در لندن شروع کرد، منجر به جمع آوری مقدار عظیمی از اطلاعات در باره متخصصین ادبیات اقتصادی توسط او گردید . از سال ۱۸۵۷ به بعد مارکس شماری از دست نوشته های وسیعی می نویسد که نهایتا کاپیتال از درون آنها ظاهر می شود.

مارکس مثالهای بسیاری در کاپیتال را از کاپیتالیسم اینگلیس زمان خود می گیرد؛ اما هدف کاپیتال به هیچ وجه کاپیتالیسم اینگلیسی و کاپیتالیسم قرن نوزدهم نیست. قصد مارکس تفحص و معاینه نوع مشخصی از کاپیتالیسم و یا فاز مشخصی از تکامل کاپیتالیسم نیست، اما همان طور که مارکس این را در مقدمه چاپ اول تاکید می کند؛- قصد او شناخت قوانین پایه ای سرمایه داری است. مارکس قصد دارد, چیزی که او در آخر جلد سوم کاپیتال (جلد سوم : ص ۹۷۰) به آن متوسطی ایده آل از شیوه تولیدی کاپیتالیسم می گوید را،ترسیم کند. علاقه و مشغولیت او به چیزی  است که کاپیتالیسم را کاپیتالیسم می کند.

چه ما در باره سرمایه داری در انگلستان قرن نوزدهم حرف بزنیم و یا سرمایه داری آلمان آغاز قرن بیست و یکم، چیزی در این میان می باید مشترک باشد که به ما اجازه استفاده از این ترم را می دهد. هدف مارکس شناسایی و تشریح دقیقا این عنصر مشترک است که ما در هر نوع سرمایه داری ای با آن روبرو می شویم. این، به این معنی است که استدلال مارکس در بالاترین مرحله تجرید صورت می گیرد. در نتیجه تعریفات مارکس امروز هم معتبر هستند و به هیچ وجه محدود به سده نوزدهم نخواهند بود.

این دقیق بودن محاسبه مارکس را تضمین نمی کند،   دقیق بودن اش  را فقط با مطالعه آن می توان تست کرد. به هر حال کسی نمی تواند مدعی گردد که بحث‌های مارکس از رده خارج گردیده است. در بیشتر موارد کاپیتال اتفاقا بیشتر مناسب حال قرن بیستم و بیست و یکم است تا قرن نوزده هم ،که این بیشتر سلامت و قدرتمندی تحلیل های آن را می رساند. زیرا تحلیل‌های مارکس شماری از توسعه ها و پیشرفتهایی را تکامل یافته فرض می گیرد، که اتفاقا در قرن نوزده هم تازه داشتند ظاهر می شدند. امروز این پیشرفتها بیشتر مشخص هستند.

در مقابل، ادعای اینکه تئوری مارکس، توسط پیشرفت سرمایه داری رد گردیده است، مکررا بی اساسی آن ثابت گردیده است. در دوران “معجزه اقتصادی” دهه ۱۹۶۰، شاید خیلی این ادعا را که سرمایه داری رفاه جامعه را مدام افزایش می داد و نهایتا عملکردی بدون بحران داشت را قبول می کردند، اما امروزه این ادعا در اوج سادگی بسیار مسخره است. از سال ۱۹۷۰ به بعد سرمایه داری در  دو جهان “اول” و “سوم” نشان داده است که بحران زا و متمایل به بحران است، و تحلیلهای  بیش از صدساله سنِ‌‌ِ مارکس از شیوه عملکرد سرمایه داری را، بیشتر و بیشتر تایید نموده است. علاوه بر این، همچین بیشتر عیان است که پیشرفت سرمایه داری مکرراًهمراه با تولید بدبختیهای متنوعی بوده است. همچنان که مارکس در پایان جلد اول کاپیتال نتیجه گرفته است.

بنابر این به اندازه ای که شما به مفهوم کاپیتال توجه می کنید، نمی توانید ادعا کنید که این اثر فاقد ارتباط با زمان حال است. جایگاهی که منتقدین کاپیتال به ندرت به آن اذعان می کنند.
به هر تقدیر ،احتیاط به ما هشدار می دهد که نباید در باره برد تحلیلی کاپیتال غلو کرد. ما نباید فراموش کنیم هر سرمایه داری بر بستر تاریخی خود استوار است ، نه در دنیایی به مثابه یک بستر ایدال، بلکه در یک بستر ویژه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی مشخصی وجود دارد. بنابراین استدلال های مارکس در قلمرو تجرید به وقوع پیوسته است و نمی توانند به تنهایی تحلیل کاملی از هر دوره تاریخی سرمایه داری که ما با آن روبرو می شویم را ارائه کند، حتی اگر داده های عصر حاضر را هم بر آن سوار کنیم. جهت فهم سرمایه داری معاصر و رشد آن و اینکه به چه سویی می رود، ما به تحلیل‌هایی بیشتر از آنچه در کاپیتال موجود هست، نیازمندیم. حتی با به رسمیت شناختن از رده خارج نبودن تحلیل‌های مارکس، آیا کسی می تواند این سوال را از خود بپرسد که؛ خواندن تمام کتاب کاپیتال واقعا لازم است؟

شاید خلاصه ای از نتایجی که گرفته است کافی باشد. فراموش نشود که هر نتیجه ای که در این خلاصه مکتوب گردیده و هر تاکیدی که شده است، بدون شک مهر نظرات و چشم انداز نویسنده را بر خود خواهد داشت و شخص تنها از طریق خواندن مستقل تمامی کتاب می تواند پی به ارزش آن ببرد. علاوه بر این یک مقدمه و معرفی نامه در بهترین حالت،  قادر به بیان نتیجه گیریهای خود می باشد، اما چیز زیادی برای توجیه این نتیجه گیری ها ارائه نمی دهد. به هرحال کسی می تواند بپرسد: چرا خواندن کاپیتال برای کسانی که مشغول کار علمی در باره تم‌های این کتاب نیستند، می تواند مهم باشد.

کاپیتال یک اثر “ علمی “ است، به این معنی که ادعاها و اظهارات آن باید به گونه ای مورد توجیه واقع شوند که توسط دیگران قابل فهم و نقد باشد، نه یک مطالعه اقتصادی در یک قالب تنگ حرفه ای. سوای این کاپیتال در یک سطح پایه ای و اساسی به شیوه خاص “اجتماعی شدن “یا ساختار جامعه کاپیتالیستی توجه دارد ، اینکه این ساختار  همیشه متمایل به تضاد و مناقشه و بحران در فرم دادن به فابریک جامعه است. این ساختار اجتماعی وسیعا “عینی و ابژکتیو است٫مناسبات موجود در بین اشیا، جایی که قیمتها، سود،قیمتهای سهام، و غیره یک موجودیت مستقل دارند. مناسبات سلطه و استثمار در ورای “جبریات عینی” ناپدید می گردند. هردوی، وجدان روزانه و اقتصاد سیاسی این عینیات را ، بدون به زیر سوال بردن شرایط اجتماعی ای که در سطح پایه اجازه ان را داده است را به رسمیت می شناسد. مارکس این عینیت یافتگی مناسبات اجتماعی را فتیشیسم می گوید. در تحلیل پایه های اقتصادی این شیوه اجتماعی شدن و برملا کردن فتیشیسم ذاتی آن، مارکس، نقد شیوه های خودانگیحته فهم روزانه (شیوه هایی که به تحت فرمان در آوردن و مطیع کردن درک ما از مناسبات اقتصادی به درجات مختلف گرایش دارد) و علمی که در مابین این شیوه های فتیشیستی عمل می کند: یعنی اقتصاد سیاسی را ارائه می کند. به این خاطر است که مارکس، درگیر اقتصاد سیاسی نیست ، بلکه همانطوری که عنوان کاپیتال بر آن تاکید دارد، درگیر “ نقد اقتصاد سیاسی است”.

با افشا و برملا کردن ساختارهای  پایه ای اجتماعی شدن سرمایه دارانه،مارکس به کاراکترهای متناقض و مخرب این ساختارها اشاره می کند. انباشت ثروت در یک طرف جامعه همراه هست با انباشت فقر و بیچاره گی و بدبختی ( در فرمهای متعدد) در طرف دیگر . توسعه نیروی مولد اجتماعی در همراهی تنگاتنگ است با تخریب انسان نوعی و طبیعت. علاوه بر این پدیدار شدن همه اینها به خاطر “ حرص و طمع “ سرمایه دار و یا به خاطر سرمایه داری ای که در حد با کیفیتی تنظیم نشده است،نیست. بلکه و‌در عوض نتیجه “منطق ارزشگزاری “ که الزاما انسانها و طبیعت را تا حد وسیله ای برای ارزش گذاری و سود و منفعت تقلیل می دهد، است.

سرمایه داری در نوعهای مختلف اجتماعی و سیاسی موجود است و مناسبات سرمایه داری تاریخا از لحاظ سیاسی با راههای مختلف و وسیعی تنظیم گردیده است. اما دینامیسم  بحران ربط جدایی ناپذیر دارد به شیوه تولید سرمایه داری که مدام و بی وقفه تمام شیوه های تنظیم را و تمام مصالحه های طبقاتی ای که بدست آمده است را تخریب و ویران می کند.

نه تنها شیوه افراطاً مبالغه شده سرمایه داری بلکه در واقع عملکرد نرمال سرمایه داری است که مانع یک زندگی خوب که خود آدم‌ها انتخاب کرده اند می شود. به این دلیل نظر و هدف مارکس این نیست که شیوه مختلفی از توزیع ثروت در سیستم موجود سرمایه داری را ارائه کند، بلکه غلبه کامل بر بر سرمایه داری است که مورد توجه مارکس است. کاپیتال عناصر قاطع یک دانش اساسی که برای تغییر پایه ای ساختارهای اجتماعی مورد نیاز است را ارائه می کند. به این خاطر خواندن آن نه تنها برای کسانی که مشغول کارهای علمی هستند می تواند جالب باشد ، بلکه برای هر کسی هم که به فکر تغییر آن ساختارها است، می تواند جذاب و جالب باشد.

چیزی که در سه جلد کاپیتال ارائه گردیده، یک کلیت مربوط به هم را می سازد . پس به سادگی نمی شود چند قسمت جالب آن را بیرون کشید و به تنهایی با آنها کار کرد. صرف نظر از دانشی که می شود از این طریق حاصل شود،که قطعا به طریقی تحریف شده خواهد بود. و نباید فقط جلد اول را خواند. به عنوان مثال جلد سوم رده ها و کاتاگوری های کلیدی ای ارائه می کند که برای فهم سرمایه داری ضروری هستند، همچون سود و بهره ( و این توالی اختیاری نیست، چون  پرداختن این کاتاگوری ها در جلد سوم با ماتریال جلدهای قبلی آماده گشته است. برای مثال اگر ما فقط به جلد اول کاپیتال توجه کنیم ، خطر یکسان انگاری “ ارزش اضافه” با سود وجود خواهد داشت، که قطعاً اشتباه و غلط است. در نهایت جلد اول زمانی تماماً درک خواهد شد که دو جلد دیگر را بدنبال داشته داشته باشد.  این حتی شامل فرم کالا ، که مارکس آن را در ابتدای جلد اول تحلیل می کند، خواهد شد. کالا به هیچ وجهی تماماً در بخش اول که عنوان “کالا” را هم به آن اختصاص داده است، مشخص نگردیده و توضیح داده نشده است بلکه این کار را مارکس نهایتاً در پایان جلد سوم به سرانجام می رساند. معرفی و مقدمه در سه جلد کاپیتال به یک کلیت استوار و محکم شکل می دهد، که در حقیقت فقط زمانی می توان آن را فهمید و بکار گرفت که ما مطالعه هر سه جلد این اثر را به پایان رسانده باشیم. چنین تعهدی در واقع دشوار و لازمه صرف وقت است. اما علاوه بر سودمندی سیاسی چنین پروژه ای، همراه شدن با سه جلد کاپیتال مارکس همچنین یک سیاحت شگفت انگیز فکری است.
 
۲۳ سپتامبر ۲۰۲۳