کودتای ۲۸ مرداد هفتاد سال قبل (اوت سال ۱۹۵۳ برابر با ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)، از بحث برانگیزترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران بهشمار میرود. رویدادی که به هویت های سیاسی – طبقاتی معینی پس از خود شکل داد و تا امروز هم ادامه یافته است. رخدادی که صفبندیهای سیاسی جدی میان طیفهای مختلف جامعه بوجود آورد و به اعتباری شروع شکل گیری تاریخی از جدال های سیاسی است که دربارهٔ آن تبین های مختلفی وجود دارد.
برای ما کمونیست ها و فعالین سیاسی جنبش سوسیالیستی ایران، مرور این واقعه، امروز و پس از هفتاد سال، نه از زاویه "آکادمیکی"، تاریخ نگاری و ثبت وقایع برای "آیندگان" - امری که بسیار وسیع صورت گرفته است - که بیش از هرچیز از زاویه بررسی سرنوشت جنبش های سیاسی – طبقاتی که در دل آن "کودتای ۲۸ مرداد" قوام یافت، و همچنین درک موقعیت امروزشان و پس از هفتاد سال، مهم است. این بررسی، در عین حال و مهمتر، نگاه گذرایی است به موقعیت امروز جنبش بورژوایی مشروطه و جنبش سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر!
یک تبین، کودتای ۲۸ مرداد را "کودتایی میداند که با طرح و حمایت مالی و اجرایی سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا (اسآیاس) و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و با همراهی بخشی از ارتش شاهنشاهی ایران و همکاری محمدرضا پهلوی و پشتیبانی مخالفان محمد مصدق مانند سید ابوالقاسم کاشانی با هدف سرنگونی دولت قانونی محمد مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رخ داد."
شواهد و فاکت های تاریخی از منابع رسمی آژانس های امنیتی هیٸت های حاکمه آمریکا و انگلیس و بخصوص آرشیو سازمان "سیا" دخالت مستقیم و نقشه مند دولت آمریکا در این کودتا، و بخصوص مقابله با شرایط دمکراتیکی که در آن امکان رشد چپ و چپگرایی بالا میرفت، را تایید کرده اند. بعلاوه، این کودتا از جمله عملیات های "مد روز" نیمه دوم قرن بیست میلادی بود که در تمام طول جنگ سرد، آمریکا بعنوان رهبر کمپ غرب در مقابل شرق، به آن دست میزد. قدرتی که در حمله نظامی و تحمیل جنگ و بمباران و سازمان دادن کودتا، "مهارت" و "برتری" ویژه ای نسبت به حریف در شرق، داشت! در مقابل هر تحرک جدی و تغییر دمکراتیکی در هر کجای جهان که یا مستقیما منافع بورژوازی غرب را به خطر می انداخت و یا توازن قدرت با شوروی را به ضرر آمریکا تغییر میداد، ارتش آن کشورها که غالبا یا پیشتر گردانی از ارتش آمریکا بود و یا پس از کودتا به آن تبدیل می شد، وارد میدان میشد و کودتا میکرد! کودتا و حمله نظامی مستقیم و جنگ، پاسخ آمریکا به هرنوع خطر رشد جنبش های دمکراتیک مردمی، در دوران جنگ سرد بود.
تبین دیگر و شرمگینانه ای که غالبا از جانب طرفداران محمدرضا پهلوی طرح میشود این است که: نخستوزیر وقت متهم است که قانون اساسی مشروطه را نقض کرده است و از برکناری او توسط شاه با همراهی ارتش دفاع میکنند. آنها نقش دولتهای خارجی در این رویداد را مردود دانسته و این کودتا را «قیام و رستاخیز ملی» مینامند. این تبین جز نزد امثال "سرلشکر زاهدی" ها و "پرویز ثابتی" ها، نه دیروز و نه امروز، مطلقا خریداری نداشت و ندارد.
تبین دیگری که مقصر را تعدادی از آخوندهای "بد" و درباری و "خیانت" آنها و یا "خیانت حزب توده" که خود یکی از احزاب در اپوزیسیون بود که بیش از همه تحت فشار بود و می بایست سرکوب شود، سطحی تر از آن است که هیچ تاریخ نگاری، آنها را بعنوان عوامل "پیروزی" کودتا مورد توجه قرار دهد. این تبین غالبا توسط مشروطه خواهانی طرح میشود که از رویارویی با واقعیت "ناکارامدی" جنبش شان و بررسی دلایل شکست های پیاپی آن، فرار میکنند و سعی میکنند با دادن "آدرس اشتباه" نگاه ها را از معضلات سیاسی – طبقاتی شان، منحرف کنند.
بهررو در ایران هفتادسال قبل، دولت قانونی توسط کودتا ارتش شاهنشاهی سقوط کرد، مصدق بازداشت شد، وزیر امور خارجه کابینه اش، دکتر فاطمی دستگیر و اعدام شد، چهل نفر از اعضا و کادرهای حزب توده اعدام شدند، چهارده نفر زیر شکنجه کشته شدند و بیش از سه هزار نفر زندانی و مدت طولانی در زندانها بسر بردند. بهطور کلی، رفتار حکومت ایران با جبهه ملی ملایم ولی با حزب توده، که در آن مقطع بعنوان یک حزب چپ و مدعی کمونیسم نفوذ وسیع اجتماعی داشت، بسیار خشن بود. بین سالهای ۱۳۳۲ و ۱۳۳۵ اعضا و کادرهای حزب توده چه در زندان ها و چه در جامعه با رفتاری بهشدت خشونتآمیز روبهرو شدند.
بهررو، برای داشتن تصویر کاملی از تقابل جنبش های سیاسی – طبقاتی آن روزها و سیر رشد و بلوغ آنها طی هفتاد سال گذشته لازم است از شرح وقایع نگاری و جزییات کودتا، بررسی نقش و جایگاه "قهرمانان" و "ضدقهرمانان" آن، کاست و مستقیما بسراغ تاریخ جنبش های سیاسی – طبقاتی در آن مقطع و تا امروز پرداخت و نگاه گذرایی به آن، تا انفجار انقلابی سال ٥٧ * و پس از آن، انداخت.
آنچه که به وضوح میتوان ادعا کرد این واقعیت است که پس از کودتا، سانسور و خفقان مطلق، به بخش انتگره شده سلطنت در ایران تبدیل شد. چرا که از آن پس "شاه" سایه خدا، منتصب و منتخب او شد! اختناق و سانسور سازمانیافته ای که هر روز بیش از روز قبل دریچه آن تنگ و تنگ تر می شد، پرونده هرنوع تلاش از بالا برای کمترین بهبود و تغییر را برای هر معترض جدی، بورژوایی یا پرولتری، انقلابی یا رفرمیست، تماما بست. "ملت"ی که انقلاب مشروطه برای آن حرمت و حق و حقوقی تعریف کرده بود، به موقعیت رعیت گوش به فرمان شاه سقوط کرد.
تثبیت "سکوت گورستانی" بر جامعه، قریب یک دهه بعد زمینه را کاملا برای حل مسٸله ارضی و لغو مناسبات فٸودالی از بالا و در راستای مقتضیات صدورسرمایه امپریالیستی، فراهم کرد**. به این ترتیب کاپیتالیسم ایران نه توسط جنبش مشروطه یا یک انقلاب دهقانی و بورژوایی و یا "دمکراسی" و رفرم پارلمانی، که از بالا و با دستور مستقیم "شاه" تحت عنوان "اصلاحات ارضی" بعنوان مناسبات غالب شکل گرفت و ایران را در یک مناسبات بورژوا - امپریالیستی، وارد دوره تازه ای کرد.***
در حالی که جامعه و نیروی کار به سکوت مطلق کشانده شده بود و از این رو امکان هرچه بی حقوق تر و ارزان تر نگاه داشتن نیروی کار فراهم بود، کاپیتالیسم ایران رشد کرد و بسرعت به "بهشت" و "جزیره با ثبات" صنعتی برای سرمایه گذاری و صدور سرمایه، تبدیل شد. به این ترتیب ده سال بعد از کودتا، شاه بعنوان نماینده مطلق بورژوازی، با تحمیل "یک سکوت گورستانی" ایران عقب مانده فٸودالی را به یک جامعه شهری و صنعتی، یک نظام اقتصادی کاپیتالیستی با روبنایی مختنق و شهروندانی که حرمت شان حتی از رعیت هم کمتر بود، تبدیل کرد، بدون نیاز به "دمکراسی" و بازی های پارلمانی و رقابت های حزبی! بورژوازی ایران، بعنوان یک طبقه، از این پس عدم نیاز به پارلمان و بازی های پارلمانی و وجود احزاب و ..، را بعنوان تنها شانس حفظ قدرت خود در ایران، پذیرفت و به شاه تمکین کرد. بعنوان یک طبقه، بسرعت رشد کرد و سرمایه اندوزی کرد. هرچند که در میان جنبش سیاسی و احزاب ش، هنوز بخشی نوستالژیک توهمات خود در مورد امکان مشروطه شدن سلطنت در ایران را به جای واقعیت میگذاشتند. این ماهیت را جمهوری اسلامی ایران هم، بعنوان نمایندگان جدید بورژوازی ایران، به ارث برد. ارتجاع اسلامی از روز اول با این آگاهی که برای ماندن در قدرت، تنها شانس آن بسته نگاه داشتن دایمی و سیستماتیک دریچه اختناق است، هرگز توهمات هم جنبشی های خود در صف مشروطه خواهان و جبهه ملی و نهضت آزادی را یدک نکشید.
به این ترتیب کاری را که جریانات بورژوایی، با آرمان های ایران صنعتی و کاپیتالیستی از جمله مشروطه و مشروطه خواهان و همه شاخه های چپ و راست ملی – مذهبی و سکولار، قادر به انجام آن نشدند "شاهنشاه" با سرکوب قدرت مردم و انحلال همه احزاب و اعدام و ساواک و سرکوب به سرانجام رساند. به این ترتیب در ایران از این پس، جنبش مشروطه و فراهم کردن شرایط دمکراتیک توسط جریانات خرده بورژوایی و بورژوایی، چپ یا راست، مذهبی یا فوکول کراواتی، محکوم به مرگ شد. چرا که در ایران، باز شدن فضای سیاسی به هر میزان کوچک، و شکل گرفتن هر تحرکی از پایین، امکان رشد چپ و جنبش سوسیالیستی را فراهم میکرد و همچنان فراهم میکند. ارتجاع اسلامی این میراث را هم از آن خود کرد و از آن آموخت.
اصلاحات ارضی و "حل امپریالیستی مسٸله ارضی"، هرگز توسط هر دو جناح چپ و راست ناسیونالیست، بورژوازی طرفدار "دمکراسی" و "پارلمان" و مشروطه، از ملی – مذهبی ها تا جناح چپ آن یعنی حزب توده و اقمار رادیکال تر آن، پذیرفته نشد! چرا که این پذیرش، اعتراف به شکست و قبول هژمونی شاهنشاه بر جنبش سیاسی بورژازی بود که ایران صنعتی، رشد اقتصادی و کاپیتالیسم، چه خصوصی و چه دولتی، میخواست! به این دلیل اپوزیسیون بورژوایی که از حذف خود معترض بود، برای خود بستر دیگری برای "اعتراض" باز کرد. در مخالفت با شاه، که پس از کودتا عنوان "سگ زنجیری آمریکا" گرفته بود، عملا طرفدار مناسبات کهنه فٸودالی و روبنای فرهنگی عقب مانده آن شد در حالی که بسرعت نیروی کار از زمین کنده می شد و بعنوان کارگر وارد شهرها، بازار کار و کارخانه می شد. در حالی که فابریک و تولید صنعتی جای تولید روستایی را میگرفت، اپوزیسیون مشروطه خواه، ملی – مذهبی و شاخه چپ آن که حزب توده و اقمار آن ، بسرعت بعنوان جریانات عقب گرا سوخت و ساز میکردند.
این جریانات که پیش از کودتا هفتاد سال قبل، آزادی احزاب و عقیده و بیان و تشکل و فعالیت های سیاسی و دخالت مردم در سیاست و کوتاه شدن دست مذهب را میخواست، مطالبات مترقی و پیشرو مشروطه را میخواست، عملا به سنگرهای ناسیونالیسم ملت "توسری خورده" و "جهان سومی"، شرق زده شیفت کرد و فضای اعتراض روشنفکری این طیف، به ضدیت با فرهنگ غربی و بیگانه و "ضدخارجی" و مذهبی عقب نشینی کرد. شعارها از مطالبات آزادیخواهانه و رفاهی، در مقابل "جاوید شاه" به سوی "مرگ بر شاه"، مخالفت با "نوکری اجنبی"، ضدامپریالیستی گری طرفدار "سرمایه خودی" در حجره های بازار و گوشه های پرت روستایی و .. شیفت کرد. جای روشنفکران مشروطه را امثال ال احمدها گرفت! بورژوازی و خرده بورژوازی ناراضی از شاه، بی هیچ پرچم ترقیخواهی، بدنبال "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی"، خمینی را بعنوان رهبر "مشروطه شان" پیش از به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی، پذیرفته بود! اگر جنبش راست، مشروطه خواه یا پادشاهی خواه، در ایران امروز بی ریشه است، این تنها و تنها انعکاس واقعیت مرده جنبش شان بعنوان یک جریان اعتراضی است که کمترین رگه ای از آزادیخواهی را بتواند نمایندگی کند.
اما از طرف دیگر تاریخ شکل گیری کاپیتالیسم ایران، که مشروطه خواهی را به شکست کشاند و آن را منزوی و به حاشیه پرت کرد، در عین حال تاریخ رشد طبقه کارگر صنعتی است که دستآوردهای مشروطیت و اولین حزب کمونیست ایران و ... را تماما از آن خود کرد! هنگامی که جامعه زیر فشار استبداد و اختناق شاه، بپا خاست و انقلاب کرد، همچون نسل های پیشین خود دست به ایجاد شوراهای کارگری زد! صنعت نفت را تسخیر کرد و قدرت حاکم بر بهشت ثبات سرمایه در ایران را با اعتصابات خود به زیر کشید. هرچند که سیطره اپوزیسیون بورژوایی که پشت خمینی صف کشیده بود، نهایتا انقلابی که قادر بود زمینه های تغییر نظام اقتصادی را فراهم کند را به شکست کشاند، اما گرایش معینی در درون این جنبش از همان هفتاد سال قبل تا به امروز آموخته است. در تمام طول تاریخ زندگی جمهوری اسلامی ایران در مقابل نسخه های به سازش کشاندنش که به او وعده تغییر از درون میدهد، را خنثی کرده است. اموخته است که تنها راه حل پایان دادن به مصایب ش، تکیه به قدرت متحد خود است و گرفتن قدرت توسط طبقه خود! تغییر نظام اقتصادی به یک اقتصاد سوسیالیستی که در آن اعتلا و رفاه فرد شرط اعتلا و رفاه همگانی است، امروز در ایران پشت ذهنیت هر کارگر معترضی است که استثمار نمی خواهد. خواستن نظامی که در آن نشانی از بهره کشی از نیروی کار وجود ندارد، امروز داده بخش پیشرو کارگری ایران است. تاریخ رشد و آگاهی این گرایش کمونیستی در درون طبقه کارگر، چپ دیگری، را رقم زده است. کمونیسم کارگری که از همان روز اول به قدرت رسیدن ارتجاع جدید اسلامی به جای ارتجاع قبلی سلطنتی، صف طبقه ش را از همه طبقات دیگر و سایر اپوزیسیون های دیگر، جدا کرد. اعلام کرد که هیچ بورژوازی، مذهبی و غیر مذهبی در بازار یا کارخانه، با هر ملیتی، ملبس به جامه "آمریکایی" یا "ایرانی" یا "کردی" یا "ترکی" نه ملی است و نه مترقی! میداند که ملیت بورژوا را میتوان با حساب های بانکی و چمدان های پرپول از تهران به نیویورک و از سنندج به پاریس منتقل کرد. اگر امروز شاهد تحرکات "خود بخودی" کارگری هستیم که بطور طبیعی در آن رهبران کارگری آگاه عروج میکند، این تنها و تنها انعکاس موقعیت مادیت یافته جنبش کارگری کمونیستی است که پا به پای شکست جنبش راست، رشد کرده است. در مقابل بن بست و انزوای جنبش راست، رنگ خود را به جامعه زده است.****
جمعبندی
کودتای هفتاد سال قبل، میخ آخر را به تابوت امکان پیروزی جنبش مشروطه در ایران زد و پرونده امکان تغییر در چهارچوب نظام کاپیتالیستی، تغییرات دمکراتیک، مهار کردن قدرت مطلقه و دیکتاتوری، چه در شکل یک انقلاب (انقلاب مشروطه) و چه از بالا و از طریق پارلمان و دولت قانونی مصدق یا اصلاح طلبان اسلامی، را برای همیشه کور کرد. این سرمایه و میراثی است که به ارتجاع اسلامی ایران هم رسیده است.
روبنای دیکتاتوری و اختناق مطلق، بعنوان روبنای تاریخی، دایم و ثابت کاپیتالیسم ایران و ساختار سیاسی، تحکیم شد!
در جنبش های سیاسی – طبقاتی تغییرات مهمی صورت گرفت. شکست جنبش بورژوایی انقلابی و آزادیخواهانه توسط ارتش شاهنشاهی و آمریکا، منجر به شیفت مهمی در صف بورژوازی مدرن و ترقیخواه، ضدمذهبی و مشروطه خواه و جناح چپ آن، از حزب توده تا سایر شاخه های آن شد. شیفت از مطالبات آزادیخواهانه به سوی سنگر مبارزه با آمریکا، خارجی ها، و تکیه بر آرمانهای ناسیونالیسم "توسرخورده" ایران. این طیف تمام مطالبات آزادیخواهانه را کنار گذاشت و تنها خواهان "قطع دست اجانب" شد!
از این پس مطالبات، "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر شاه"، "سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا" و بدنبال آن "مبارزه با غرب زدگی"، همه اپوزیسیون بورژوایی را، از چپ غیرمذهبی تا چپ مذهبی، از خمینی و بازرگان و سحابی و مجاهد و توده و فدایی، همه در یک کمپ در مقابل "جاوید شاه" علیه دیکتاتوری مطلق و علیه "وابستگی" به خارجی ها، در یک صف و در کنار هم قرار داد.
از این پس نه آزادی احزاب و سازمانها و اتحادیه های کارگری و ... نه رفاه کارگر و شورا و مطالبه بیمه بیکاری و مسکن و بهداشت و .. که قطع وابستگی به آمریکا، اول و اخر معنی اپوزیسیونی شد که خود را در "مرگ بر شاه"، بیان میکرد.
تمام ادبیات پس از سقوط مصدق، شیفت از ادبیات ازادیخوانه مشروطه و حزب کمونیست ایران و .. به ادبیات ضدغربی، مذهبی، ضدخارجی و شرق زده است که فضای فکری جنبش سیاسی اپوزیسیون را می سازد که در ان دست بالا را ملی – مذهبی ها دارند.
در حالیکه در جنبش طبقاتی، طبقه کارگر، بدون اینکه هیچ یک از احزاب و سازمانهای پیش از انقلاب ۵۷ آن را نمایندگی نمی کند، به تنهایی در مقابل استثمار و بی حقوقی، دست و پنجه نرم میکند.
تا انقلاب ۵۷، که قریب به اتفاق احزاب ملی – مذهبی و چپ سنتی از حزب توده تا مجاهد و فدایی و ... همه علیه شاه هم سنگر ارتجاع اسلامی هستند، هرچند برخی با انتقاداتی!
آمال اقتصادی "بورژوازی ملی"، که مطلقا نه مترقی است و نه خواهان رفاه و بهبود در زندگی مردم، از نظر سیاسی، عدم وابستگی به آمریکا است، که با به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی، "به مشروطه اش" میرسد! بی افقی، بی الگویی، و بی آرمانی امروز ناسیونالیسم ایرانی، ناشی از این شکست تاریخی است.
در مقابل آن جنبش طبقه کارگر است که علیرغم شکست انقلاب ۵۷، در دل این انقلاب و پس از آن، آگاه تر، با اعتماد به نفس تر و گرایش کمونیستی در آن بزرگ تر و قوی تر شده است. کمونیست تر شده است. برخلاف بخش اعظم جهان، پیشروان کارگری در ایران، میدانند که رفاه حق شان است! دخالت در سرنوشت خود و در اقتصاد و سیاست را بعنوان یک طبقه، میخواهد. این جنبش سیاسی کمونیسم کارگری است که از کودتای هفتاد سال قبل به موقعیت برتر، ممتاز و ویژه امروز رسیده است.
١٧ اوت ٢٠٢٣
-----------
* بررسی تحلیلی جامع و باجزییات از کودتا و انقلاب ٥٧، موضوع این نوشته نیست طبعا جای دیگری میتوان به ان پرداخت.
** اشاره به اصلاحات ارضی سال ۱۳۴۰ - ۱۳۴۱
*** رجوع کنید به مطلب منصور حکمت در این مورد تحت عنوان: "کمونيستها و جنبش دهقانى پس از حل امپرياليستى مسأله ارضى در ايران"
**** در این مورد به ادبیات منصور حکمت، اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، دوجناح در ضدانقلاب امپریالیستی، جنبش دهقانی و حل مسیله ارضی، دورنمای فلاکت ... و ادبیات حکمت در مورد کمونیسم کارگری و تفاوت های ما، رجوع کنید.