جامعه به یک شناخت و ارزیابی واقعی از حاکمیت و جنبش های اجتماعی نیاز دارد. بجز این، تصویر دلبخواهی و غیرواقع بینانه از تحولات اجتماعی می تواند مضر و حتی خطرناک باشد.
در این یادداشت به مقاطع، نقطه عطف ها و دورنمای تحولات اجتماعی در ایران نگاهی دارم.
محورهای اساسی این تحولات عبارتند از:
۱- حکومت و بحران هایش 
۲- جامعه و جنبش های اجتماعی
۳- مساله سرنگونی و انقلاب
 
۱- حکومت و بحران هایش،
 
جمهوری اسلامی از بدو تولد با بحران های عظیم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی همراه بوده است:
- سال های اول تلاش برای شکست انقلاب و قلع و قمع انقلابیون یک بحران بود.
- جنگ ایران و عراق یک بحران بزرگ بود.
- ورشکستگی اقتصاد پس از جنگ و تا امروز یک بحران عظیم است.
- جدال های جناحی برای  جنگ بر سر تقسیم قدرت و ثروت که امروزظاهرا به یک کاسه شدن قدرت انجامیده هم، یک بحران است. بحران حاکمیت.
جمهوری اسلامی علاوه بر بحران های دایمی، امروز هم،
- در سطوح بالای ساختار دولت تشتت و سردرگمی  وجود دارد.
- اصلاح طلبان زبانشان درازتر شده و به سبک خود حامی اعتراضات اجتماعی شده اند. بحران انقلابی کنونی را حاصل این می دانند که نظام به خواستهای اصلاح طلبانه شان تن ندادند.
- در میان لایه هایی از نیروهای نظامی در سرکوب معترضان تردید بوجود آمده است.
اما این بخودی خود هنوز به معنای فروپاشی فوری رژیم که اپوزیسیون بورژوایی به آن امید بسته، نیست.
 
۲- جامعه و جنبش های اجتماعی
 
در موضوع جامعه و جنبش های اجتماعی مساله پیچیده تره و به وضوح بحران های رژیم نیست.
در جبهه ی مردم، خشم و نفرت و نارضایتی موج می زند. چه از سر فقر و تنگناهای معیشتی و چه مخالفت با تبعیض و ستم و سرکوب و برای آزادی. اما این هم به این معنی نیست که توده های میلیونی مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی آماده شده و تدارک دیده اند.
یک مانع جدی کماکان سرکوب است و ترس از رژیم و ترس از آینده که بدتر نشود.
موضوع دیگر این است  که مردم الزاما از سر فقر انقلاب نمی کنند و چه بسا فقر به عادت و سبک زندگیشان تبدیل شده و جسم و روح و روان جامعه را دچار افسردگی و ناتوانی و ناامیدی می کند. میزان اعتیاد، تن فروشی، فروش اعضای بدن و حتی خودکشی در جامعه تکان دهنده است. در چنین جامعه بحران زده ای خیزش ها و شورش ها و عصیان ها اجتناب ناپذیراند.
جامعه ایران از سال های 1378 و یک دهه اخیر از 96 و 98 و  شهریور 401 تا امروز شاهد خیزش های اجتماعی پشت سر هم بوده است.  جنبش انقلابی به نام "زن، زندگی، آزادی" به نسبت خیزش و اعتراضات قبلی  موثرتر و پیشرویهای پایدار و زیادی حاصل شده  و فاکتورهای زیادی تغییر کرده است.
 
از جمله:
- لغو دوفاکتوی حجاب اجباری و تفکیک جنسیتی،
- حذف مناسک مذهبی و عزاداری از مراسم دفن کشته شدگان.
- گسترش شعارهای جنبش به گوشه و زوایای جامعه و مراسم های سال نو و مسابقات ورزشی،
- گسترش اعتراضات معلمان و بازنشستگان و غیره...
- عقب نشینی های رژیم و تن دادن به ازادی گسترده زندانیان ،
- تبدیل جناح اصلاح طلب رژیم به اپوزیسیون و تمکین دوفاکتوی این بخش به جنبش انقلابی
- در جنبش انقلابی جاری با نقش دختران جوان و جوانان بطور کلی، فضای سیاسی و روانی جامعه و فاکتورهای تغییر قابل بازگشت نیست.
 
با وجود همه ی این دستاوردها و با وجود هزینه و تلفات زیاد اما پیشرویِ جنبش با شرایط انقلابی و تغییر ناگهانی و خاتمه دادن به نظام  هنوز فاصله دارد.
نشانه های این که حکومت بیش از پیش مشروعیتش را از دست داده، اعتراض‌های گسترده رژیم را در اداره کشور ناتوان تر کرده،  شکاف در بالا بیشتر از پیش سربرآورده و بخش هایی از نیروهای سرکوب دچار تردید شده اند، نشانه های واقعی اند. اما هنوز کافی نیست.
 
۳- مساله سرنگونی و انقلاب
 
چه تاریخا و چه امروز موارد زیادی بوده و هست که در شرایط بحران انقلابی مردم به خیابان آمده‌اند و اعتراض کرده‌اند. اما اینکه یک اعتراض آغاز انقلاب و تغییر بنیادی است یا نه،‌ هیچ‌گاه با قطعیت نمی‌شود گفت. معمولاً هم نیست! این هم در ایران و هم در فرانسه ی امروز و خیلی جاهای دیگر جهان صدق می کند.
فواصل خیزش های متوالی و هر چند وقت و سال یک بار به معنای نقشه و برنامه ی محتوم انقلاب نیست. بحران وجود داشته باشد اما اعتراضات مردم نقشه و سازمان و رهبری درست نداشته باشد، ممکن است جنبش دچار استهلاک و یاس و انتظار خسته کننده بشود یا کار به دعوای درونی بکشد و شکست بخورد.
شرایط انقلابی و انقلاب را  فاز بندی کردن و پروسه ای نامیدن و چند سال یک بار و یا طولانی و نامحدود تعریف کردن، بشدت ابهام آمیز است. همین فاصله ها نشانه این است که هنوز آمادگی به معنای سازمان و رهبری وجود ندارد. بحران هست و سرجایش است. تعیین تکلیف این بحران زمانی ممکن است که یک جنبش اجتماعی وسیع و توده ای سازمان داده شود.
 
اعتراضات بدون رهبری تقدیس می شود
 
در جریان جنبش انقلابی جاری معمولا گفته می شود، این که اعتراضات رهبری واحد ندارد، امتیاز است یا اعتراض خودجوش را سخت‌تر می‌شود سرکوب کرد. این واقعیت ندارد. در واقع، اعتراضات بی‌رهبر و خودجوش با هر اندازه فداکاری و جسارت معترضین قابل سرکوب و هزینه بردار است.
یک مثال شاید موضوع را روشن تر کند. در جریان خیزش جوانان شهرهای ایران، دو اتفاق مهم افتاد که هر کدام در جایگاه خود از اهمیت زیادی برخوردار است. یکی حرکت مردم تهران بسوی دانشگاه شریف زمانی که دانشجویان در محاصره نیروهای سرکوب قرار داشتند. دوم حرکت عظیم مردم تهران به طرف زندان اوین در حالی که جان زندانیان بر اثر توطئه از پیش طرح شده ی نظام ورشکسته اسلامی، در خطر بود. نفس خیزش مردم به طرف هدف معینی تاثیر مستقیمی برعملکرد نیروهای سرکوب دشمن دارد و به آنها می فهماند که دستشان در سرکوب بی محابا باز نیست.
اما ایا در این دو حرکت می توانست یکی سرکوبگران را از دانشگاه شریف بیرون براند و دومی درب زندان اوین به روی زندانیان باز کند؟
آری این اتفاق ممکن بود بیفتد و دلیل این که چنین نشد را باید در این واقعیت جست که هجوم مردم به طرف دانشگاه شریف و بعد زندان اوین هدفش روشن نبود. موج عظیمی از ماشین هایی که خیابان ها را پوشانده بود راه افتاده بود، شکی نیست هر تک نفری از این موج انسانی به نجات دانشجویان و زندانیان  فکر می کرد. اما این تفکر و تصمیم فرد فرد به هدف و نقشه ی مشترک مردم تبدیل نشده بود. مردم در مسیر حرکت و تعیین هدف مشترک ابهام و ناروشنی داشت. چنین ابهاماتی اساسا در غیاب سازمان و رهبری بوجود می آیند. بعلاوه، هر اتحاد قدرتمند و پایداری در دل مبارزه مشترک و هدف مشترک بوجود می اید.
تعریف درست جنبش انقلابی جاری، خصوصیت آن، نیروهای آن، سازمان و رهبری آن،  شعارهایش، شیوه های مبارزه اش، راه های توده ای شدنش و بالاخره افق سیاسی اش موضوع جدال اصلی امروز است.
این ها مهم ترین موضوع کمونیسم و جامعه و نیروی سیاسی مسوول است.
 
تعاریف گوناگون از جنبش
 
خیزشی که از شهریور ۱۴۰۱ شروع شده صرفنظر از هر کم و کاستی با هدف سرنگونی است.   از منظر کمونیسم و طبقه کارگر آگاه و متحد و متشکل، قطبی شدن جامعه، توده ای شدن اعتراضات و جنبش های اجتماعی،  تامین سازمان و رهبری، شیوه های گوناگون مبارزه و آگاهی توده های محروم به منافع خود در سرنگونی و پس از آن، اصل و اساس است و اهمیت حیاتی دارد.
اما اعتراضات و جنبش های اجتماعی گوناگون با مطالبات مختلف و نیروهای معین، همگی یک  تعریف ندارند و در یک کاتاگوری نمی گنجند. مثل جنبش کارگری، اعتراضات و جنبش های مطالباتی فرهنگیان، بازنشستگان، اعتراضات دانشجویی و جنبش به نام "زن، زندگی، ازادی" که  نیروی اصلیش جوانان بویژه دختران جوان تشکیل می دهد.
این مهم ترین اغتشاش در تعریف تحولات جاری است که همه ی اعتراضات را یک کاسه و در یک مسیر و یک هدف واحد می بیند. سرنگونی و انقلاب.
اما یک تعریف واحد و دلبخواهی از اعتراضات و جنبش های گوناگون اجتماعی، از قبیل، کارگرانی که برای معوقه ها و افزایش دستمزد و ازادی تشکل مستقل کارگری مبارزه می کنند، معلمان و بازنشستگانی که مطالبات اقتصادی افزایش حقوق و مزایا دارند، دانشجویانی که علیه دخالت مذهب و نهادهای سرکوب در دانشگاه ها می جنگند، یا دخترانی که روسری بر می دارند، گمراه کننده است. 
بورژوازی هم این اعتراضات را یک جنبش "همه با هم" و "ملی" برای اهداف خود تعریف می کند و نیازی به سازمان و رهبری هم نمی بیند. از نگاه اپوزیسیون بورژوازیی، مردم بپا می خیزند و آن ها رهبر و آلترناتیو حاکمیت هم هستند! 
اما توقف در سنگرهای بدون نقشه و سازمان و رهبری، برای کمونیسم و طبقه کارگر مضر است. در این زمین بازی، بورژوازی خیلی بیشتر از ما ابزار دمیدن در کوره ی آتش خشم توده های معترض و ناراضی و گرسنه و زنان خواهان ازادی و برابری دارد. بیشتر از ما از ابزار تبلیغ و ترویج افق سیاسی خودش برخوردار است. برای بورژوازی اعتراضات و خیزش های بدون سازمان و رهبری و مردمی که همه با هم خود را به آب و آتش می زنند کافی است تا  بر موج خشم و نارضایتی و عصیان و شورش و قیام مردم سوار شود.
 
جنبش آزادی زن
 
بدون شک بار و وظایف یک انقلاب را بر دوش جوانان بویژه دختران جوان گذاشتن یک خطای فاحش  و هزینه بردار است. جوانان بویژه دختران جوان مبارزه شان و اصرار بر خواسته هایشان ستودنی است. اما خیابان با نیروی محدود، جای سازماندهی و تامین رهبری را نمی تواند بگیرد یا از آن پیشی بگیرد. این بلحاظ تاکتیکی اشتباه است و دست و بال طبقه کارگر و اکثریت محروم جامعه را که برای سرنگونی فوری جمهوری اسلامی آماده نیست را می بندد.
جنبش ازادی زن رهبری خود را هم در درون خود دارد. زنان برابری طلب در زندان و بیرون زندان با همین پتانسیل موجود برای تامین رهبری جنبش توده ای زنان کفایت می کند. حالا مردان بجای خود که نیروی عظیم حامی جنبش زنان وجود دارد.
بر اساس پیشرفتهای تا کنونی و مبارزات مصرانه دختران جوان علیه حجاب اجباری و وجود صفی از رهبران و زنان پیشرو که وجود دارند، جنبش زنان بیشتر از هر جنبشی پتانسیل پیشروی های بیشتر را دارد. کمونیست ها (زنان و مردان کمونیست) باید این جنبش جاری را به این سمت هدایت کنند. توده های میلیونی زنان را بسیج کنند و قدرت سرکوب را فلج نمایند.
همچنین، تاثیرات و پویندگی جنبش تحت عنوان "زن، زندگی، ازادی" می تواند پروسه آمادگی طبقه کارگر و کمونیسم اش را سریع تر و شرایط را به درجه ای مهیاتر کند به شرطی که طبقه کارگر بعنوان چتری بر فراز سر جنبش و جامعه ظاهر شود.
 
قشر خاکستری!
 
اپوزیسیون بورژوایی مشکل را در نپیوستن بخش خاکستری می بیند که باید بیاید. گفته می شود قشر خاکستری هنوز نیامده است. اما قشر خاکستری مفهومی بی معنی است. جامعه با رنگ های مختلف شناخته نمی شود. جامعه به طبقات تقسیم شده و دو طبقه اصلی کارگر و سرمایه دار دارد.  اقشار دیگر زحمتکشان هم اسم دارند. زن، جوان. دانشجو. دانش اموز. فرهنگی، بازنشسته. بازاری، زحمتکشان حاشیه شهرها که اکثرا یا بیکار مطلق اند یا کارگران فصلی و شغل های موقت و دستفروشی و کولبری و سوخت بری و غیره دارند. وقتی  گفته می شود قشر خاکستری بیاید یعنی کدام یک از این اقشار اجتماعی نیامده و باید بیایند؟ با کدام ارایش و رهبری و سازمان بیایند؟ اما بورژوازی نیازی به پاسخ به این سوالات نمی بیند. چرا که اساسا صورت مساله را که جامعه طبقاتی را خط می زند و نمی پذیرد.
از نظر کمونیست ها و طبقه کارگر آگاه، مساله پیوستن خودبخودی نیرویی نامعلوم و اشباحی به نام بخش خاکستری به خیابان  نیست. مساله اصلی توده ای شدن اعتراضات اجتماعی و صاحب سازمان و رهبری شدن است. مساله، عروج طبقه کارگر به مثابه طبقه واحد با سازمان های توده ای، حزب سیاسی و اعتراض و اعتصاب فلج کننده اش است. 
جامعه طبقاتی است. ستم و استثمار طبقاتی است. جامعه محل جدال و کشمکش دو طبقه اصلی کارگر و سرمایه دار است. حاکمیت سرمایه و زور در ایران به چالش کشیده شده است. فقر و ثروت در کنار هم نمی توانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند. اگر اینطور بود سرمایه داران و حکامشان نیازی به زور و زندان و شکنجه و اعدام و قتل های دستجمعی در زندان ها و خیابان ها نداشتند.
 
آیا فرصت برای طبقه کارگر و کمونیسم اش بعد از سرنگونی است؟
 
یک توهم کشنده این تصور است که، جنبش های رادیکال اجتماعی تا کنونی و از این ببعد سرانجام به سرنگونی منجر می شود و بعد از آن فرصت برای سازماندهی و تامین رهبری و آلترناتیو حاکمیت بوجود می اید. فرصتی مثلا ۶ ماهه و یک ساله که طبقه کارگر و کمونیسم بتواند بعنوان رهبر و سازمانده جامعه و حاکمیت و خلع ید از بورژوازی عروج کند. این یک ساده انگاری و توهم و شرط بندی روی اسب بازنده است.
طبقه کارگر و کمونیسم اش اگر بدون نقشه، سازمان توده ای و حزبش  وارد انقلاب شود بازنده است. انکار این خودفریبی است.
 
- طبقه کارگر باید صاحب تشکل توده ای و حزب سیاسی  کمونیستی اش بشود.
- در شرایط کنونی اتحاد کمونیست های طبقه کارگر و ایجاد کمیته های کمونیستی کارگری و حزبی امری الزامی و شدنی است.
- در شرایط بحرانی کنونی که جمهوری اسلامی درگیر است، برگزاری مجامع عمومی منظم کارگری در همه ی مراکز کار و تشکیل هیات های نمایندگی امری ضروری و شدنی است.
- اعتراضات، اجتماعات و اعتصابات کارگری سازمانیافته و متحد حول خواستهای اقتصادی و سیاسی توان گستردگی، همبستگی و سراسری شدن را دارند.
- طبقه کارگر و کمونیسم اش می تواند و باید در راس جنبش های گوناگون محرومان، زنان و...، قرار و آن ها را زیر بال و پر خود بگیرد.
- توده ای شدن جنبش انقلابی جاری با سازمان و رهبری خود، امری شدنی است.
 
در جریان جنبش به نام مهسا، سران رژیم مدعی شدند که نمی دانند با که طرف اند و با چه کسانی صحبت و مذاکره کنند. همان زمان معتقد بودم که طیفی از رهبران اجتماعی کارگری، فرهنگی، بازنشستگان، زنان و جوانان وجود دارند که می توانند پاپیش بگذارند و اعلام کنند رهبری جنبش را دست می گیرند و آماده اند بر سر خواستهای جنبش با دشمن مذاکره کنند. می توانستند اعلام کنند که برای مذاکره پیش شرط هایشان را دارند. از جمله آزادی همه زندانیان سیاسی و بازداشت شدگان جنبش، برچیدن نیروهای نظامی و امنیتی از خیابان ها و میادین شهرها، برسمیت شناختن ازادی بیان و تشکل و اعتراض و اعتصاب، لغو حجاب اجباری ...، این واقعیت هنوز هم صدق می کند.
این طیف شخصیت ها و رهبران تشکل های کارگری و فرهنگی و ... موجود، با اسم و رسم ولو تعدادی در زندان ها، می توانند پاپیش بگذارند و سکان رهبری جنبش را به دست گیرند. تاریخا شخصیتهایی در زندان داشتیم مثل ماندلا که رهبری کردند و نمونه های زیاد دیگر که در شرایط دشوار ابزار و سازمان اعتراض و رهبری را تامین کرده اند. در ایران فعالین و شخصیت های مبارز خوشنام و رادیکال بسیار زیادی وجود دارند که یا منفردند و یا به هدایت تشکل مدنی یا صنفی خود رضایت داده اند که برای شرایط بحران انقلابی کفایت نمی کند. نگران کننده است اگر این شخصیتها و رهبران کارگری و اجتماعی هم به توهم "پیروزی سریع و خودبخودی" جنبش بدون سازمان و رهبری دچار شده باشند.
جنبش های طبقاتی و اجتماعی  ایران نهایتا حول اقتصاد و معیشت و فقر و گرسنگی شکل خواهند گرفت. اما امر سازماندهی و هدایت و رهبری و هماهنگی و همبستگی سراسری این جنبش ها برعهده فعالین و رهبران خوشنام و رادیکال این جنبش ها و تشکل هایشان است. موضوع انقلاب زنانه به این معنی نیست که زنان و امر سرنگونی و انقلاب تنها بر دوش زنان و بویژه دختران جوان قرار دارد. شکی نیست در انقلاب آتی ایران به رهبری طبقه کارگر، زنان نقش بسیار جدی خواهند داشت و جریان انقلاب را تسریع و کم درد و کم دردسر خواهند کرد.
طبقه کارگر باید متوجه وظایف طبقاتی و انقلابی خود باشد که مثل زنان و کارمندان و بازنشستگان و جوانان بخشی از نیروی سرنگونی نیست. ستون فقرات این جنبش است. بقیه نیروها گوشت و پوست این ستون هستند.
 
عصیان، خیزش و جنبش اعتراضی و انقلابی ما خودبخودی و کور نیست. جنبش انقلابی ما عکس العمل های خودبخودی نیست. جنبش ما سازمان های طبقاتی و اجتماعی و رهبری عملی و علنی درون خود را می خواهد. از قبیل: اتحادیه ها و شوراهای کارگری برخاسته از جنبش مجامع عمومی، نمایندگی های کارگری محلی و منطقه ای و سراسری، شوراها، کانون ها و انجمن ها و نهادهای اجتماعی زنان، دانشجویی و دانش آموزی، محلات ، فرهنگیان، بازنشستگان، پرستاران و دیگر بخش های زحمتکشان و گرسنگان حاشیه ی شهرها...
بدون این سازمان های طبقاتی و اجتماعی، تعرض سازمانیافته ممکن نیست.
آرایش جنگی سازمانیافته ی جمهوری اسلامی فقط با سازمان های طبقاتی و اجتماعی و رهبرانش در هم شکسته می شود. رمز پیروزی جنبش ما سازمانیافتگی و رهبری برخاسته از درون خود است. رهبرانی که با نیروهای اجتماعی و توده ای برخاسته از آن، احاطه شده وحفاظت می شوند.
رهبران و هماهنگ کنندگان مبارزات کارگری و توده ای و سازمان های اجتماعی، انسان های مجازی بدون اسم و رسم نیستند. فضای مجازی تنها ابزار  تبلیغ و آگاهگری و خبررسانی درست از جانب رهبری واقعی و شبکه های رهبران جنبش های اجتماعی است و نه در دست پروپاگاند اپوزیسیون بورژوایی و فراخوان های مجازی و فضایی اشباح ناشناخته و بدون هویت واقعی که اساسا گمراه کننده و مضر و فاقد هرگونه مسوولیت هستند.
 
راه هموار نیست!
 
نارضایتی هر چقدر عمیق هم باشد برای توده ای شدن جنبش کافی نیست. باید توده های مردم اعتراض و جنبش را به معنای خطر کردن نبینند. بلکه فکر کنند شانس پیروزی هست. فکر کنند دورنمای زندگی بهتری در انتظارشان است. راه همواری پیش پای جامعه نیست. فاکتورهای گوناگون و دخیل و احتمالی زیادی وجود دارد.
 
برای مثال:
- پیروزی جنبش سرنگونی مثل انقلاب 57 سریع و کم درد و کم دردسر نیست.
- سرنوشت انقلاب آتی ایران همانند انقلابات بهار عربی نیست. انقلاب در مصر فقط 20 روز در میدان تحریر طول کشید.
- پس از سرنگونی،  حاکمیت جدید به فوریت شکل نمی گیرد. تازه کشمکش های سیاسی و اجتماعی جدی شروع می شود. در انقلاب 57 جمهوری اسلامی بدون دردسر و فوری آلترناتیو شد.
- در پروسه سرنگونی و چه پس از آن، امکان بروز اختلافات قومی و مذهبی و جنگ و جدال های داخلی وجود دارد. گروه های مذهبی درون  رژیم، سازمان مجاهدین، احزاب قومی و جریانات تروریستی مسلح ابزار این جنگ و جدال احتمالی اند.  اگر جنبش انقلابی رهبری قوی نداشته باشد، این مخاطرات وجود دارد.
- امکان دخالت کشورهای حامی جمهوری اسلامی زمانی که رژیم بخطر می افتد، وجود دارد.
- با مرگ خامنه‌ای که ممکن است دور نباشد، وضعیت برای جمهوری اسلامی بحرانی تر می شود و فرصت‌هایی تازه بوجود می اید. در آن بزنگاه کسی بیشترین نفع را می‌برد که آماده‌تر از دیگران باشد و برای آن  برنامه‌ریزی و سازماندهی کرده باشد.
 
جنبش انقلابی ایران و بویژه فعالین و رهبران و صاحبان واقعی جنبش که اساسا کمونیست ها، سوسیالیست ها، آزادیخواهان و برابری طلبان هستند باید همزمان با تکیه بر دستاوردها و تثبیت آن، به تحولات احتمالی هم فکر کرده و برای موانع و رخدادهای غیر منتظره آماده باشند.
 
خلاصه کنم،
 
اولا- بر متن یک بحران عمیق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی حکومتی، اعتراضات اجتماعی و خیزش های دی و ابان و شهریور صورت گرفته است و پیشرویهایی حاصل شده است که قابل بازگشت نیست. 
دوما- سمت و سو دادن به این اعتراضات و خیزش و جنبش ها و تامین رهبری و سازمان و افق آن ها وظیفه حزب سیاسی و کمونیستی قدرتمند است.
این مهم‌ترین مساله خیزش‌های سیاسیِ کنونی نه تنها در ایران بلکه درجهان است.