در جریان عروج خیزش انقلابی در ایران، جنبشی پا به عرصه وجود گذاشت، که نه بر مبنای نسخه های ملی، قومی و مذهبی بلکه خاستگاه آن متکی بر ایجاد یک زندگی مرفه، آزاد و برابر برای همه شهروندان آن جامعه بود. در مقابل این جنبش، اما شاهد تحرکات راست اپوزیسیون در خارج از ایران بودیم که هر کدام با تبلیغات وسیع رسانه ای درصدد فروختن نسخه های ارتجاعی خود هم تراز با سیستم جمهوری اسلامی بودند. پوپولیسم عریان در عرضه کالاهای بنجل "ملت یکپارچه"، " تمامیت ارضی"، "میهن پرستی"، " تجزیه طلبی"، " تمامیت خواهی" و" قوم های ستمدیده"، پتکی شد بر سر خیزش سراسری دوره اخیر که مسیر انقلابی خود را هم جهت با منافع این گرایشات راست به پیش ببرند. تقلای که از همان روز اول خیزش تا به امروز، ناکام در ایستادن بر زمین سفت مبارزات انقلابی در ایران ماند.
خطر انقلاب از پایین و دگرگون ساختن کل ساختارهای بنیادی سیستم حکمرانی در ایران به نفع اکثریت اقشار مختلف پایین جامعه، زنگ هشداری بود برای اپوزیسیونهای راست که اساسا منفعت ذاتی خود را در ادامه استثمار و نابرابری های اقتصادی به نفع یک طبقه جستجو میکردند. لپ کلام اکثریت قریب به اتفاق تمام این گرایشها مصروف رفرم های اجتماعی و سیاسی گردید که در لیست ابتدای ترین استانداردهای موجود دنیای فعلی میباشد. معضلات عمیق اقتصادی، فقر و نابرابری اساسا نزد این گرایشات به خواسته های دست چندمی انتقال پیدا کرد.
نفرت عمیق جامعه ایران از جمهوری اسلامی و خیز برداشتن در به زیر کشیدن آن، مترادف بود با توهم در تن دادن این جنبش به هر آلترناتیو دیگری ولو فاشیستی از سوی اردوگاه راست. تمرکز یکباره تمام این جریانات بر واژه های "ملت من"، "قوم من" و "مذهب من"، منتهی الیه اش شد نسخه های فاشیستی و سناریو سیاهی از جنس رضا پهلوی تا احزاب ناسیونالیست قوم گرا.
از منظر این اردوگاه، مناسبات اجتماعی شهروندان با یکدیگر بر چارچوب هویت های ملی و مذهبی تعریف شده است. حقوق و جایگاه اجتماعی شهروندان نزد یکدیگر با خط کش تعلقات قومی و مذهبی سنجیده میشود. سنگ محک برای یک "زندگی بهتر" به درجه غلظت عرق ملی شهروندان بستگی دارد. یک نوع حاکمیت ملی که در آن دارا و ندار، بدون غصه و غم در کنار هم شاد "زندگی" میکنند. در این سیستم مهم این نیست یکی باید از صبح تا شب سگ دو بزند برای تهیه یک لقمه نان و دیگری از بهترین و بروز ترین امکانات زندگی بهره می برد. آنچه مهم است که هر دو خود را ایرانی یا کرد یا ترک و یا بلوچ میدانند و با یک زبان با هم صحبت میکنند. شما اجازه دارید دست بر گلوی من محروم از امکانات زندگی بندازید، استثمارم کنید، حتی نیروی سرکوب من باش، اما لطفا فقط هم زبان و میهن پرست باش. هنوز آن جمله "طلایی" خالد عزیزی دبیر اول حزب دمکرات کردستان ایران که گفت" آروزی من این است که کردها حکومت دیکتاتوری خود را داشت، که کرد به دست کرد اعدام میشد اما مثل همه کشورهای جهان مرزهای خود را داشت" (نقل به مضمون) بیان گویا ترین و صادق ترین عضو کلوپ راست در مورد نوع ساختار حکومتی برای کردستان است. در واقع این آرزو، چکیده معجون آلترناتیو راست ناسیونالیست از هر دسته و جریانی برای اعمال حاکمیت بر جامعه ایران است.
از فاشیسم اسلامی به فاشیسم ملی
در طول چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی مسیر ایجاد تفرقه تحت عنوان اقوام و مذاهب را به شدت تمام در پیش گرفته است. در واقع این سیاست را از حکومت قبلی یعنی پهلوی به ارث برد. حاکمیت از یک طرف منفعت خود را در استثمار و بهره کشی از میلیونها نیروی کار در جامعه میداند، بنابراین منطق اش حکم میکند که برای ممانعت از بروز نارضایتی های سراسری و متحدانه طبقه کارگر و اقشار ضعیف در جامعه، دست به ایجاد تفرقه به نام این مذهب و آن قوم بزند. هر چقدر کارگران و اقشار دیگر جامعه منافع خود را در دایره بسته هویتهای قومی و مذهبی جستجو کنند به همان نسبت نیز در اعمال همسرنوشتی با کارگران با "هویت قومی" دیگر بی تفاوت تر برخورد خواهند کرد. برای جمهوری اسلامی ورود جامعه و طبقه کارگر در این میدان، معنای به جز سرکوب با کمترین هزینه سیاسی نخواهد داشت. بر این اساس هر بخشی از جامعه اگر امروز شناسنامه خود را با مهر یک مذهب و یک قوم اعتبار می بخشد، خواسته یا ناخواسته وارد بازی شده که میدان دار آن جمهوری اسلامی و حاکمیت در بالا میباشد.
اما راست اپوزیسیون در کجای این معادله قرار دارد؟ در طول شش ماه خیزش سراسری، رضا پهلوی به عنوان سکاندار سلطنت طلبان و جریانات دنباله رو آن با شعار حفظ تمامیت ارضی و هراس از تجزیه طلبی تلاش کردند اتحاد سراسری مردم ایران برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی را با سناریو"یک ملت و یک پرچم" به تفرقه بکشانند. بورژوازی در هر شکل و شمایلی واقف به این مسئله است که جامعه ایران همچون همه جوامع دیگر طبقاتی است و منافع یکسانی ندارند، بنابراین صرف پایین کشیدن جمهوری اسلامی به منزله ممانعت از رویارو نشدن طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار در قدم بعدی نیست، بلکه هر اندازه تعرض از پایین با شعار آزادی و برابری و عدالت اجتماعی بر حاکمیت شدیدتر گردد، به مثابه گامهای دیگریست بر تشدید قطب بندی های سیاسی و اجتماعی با کل ساختار بورژوازی در ایران. از این سر بروز یک انقلاب عظیم اجتماعی با خواسته های رادیکال یعنی رویارویی با تمام احزاب و گرایشات در قطب راست(همسو یا مخالف جمهوری اسلامی) که هر کدام به نحوی منافع خود را در حفظ سیستم سرمایه داری می بینند.
تقلا برای زدن مهر ملی گرایی و میهن پرستانه با شعار" جانم فدای ایران" از سوی راست بر این خیزش، برای درهم شکستن اتحاد طبقاتی پایین جامعه با خواستهای مشترک و یکسان در طول آن شش ماه بود. همچنین "تمامیت ارضی" رمز تلاشی برای دمیدن در کالبد اعتقادات نژادپرستانه آریایی به رهبری رضا پهلوی و گرایشات هم خانواده با سلطنت طلبان به منظور تهی کردن رادیکالیسم فی نفسه موجود در لایه های مختلف جامعه در این خیزش که هویت خود را در بالاترین حقوق انسانی و شهروندی، خلاصی از هر نوع ارتجاع مذهبی و ناسیونالیستی و رهایی از استثمار و بندگی به دست اقلیتی مفت خور، میگرفت. بی دلیل نبود که احزاب اروپایی با ریشه های فاشیستی تنها جریاناتی بودند که در میزبانی از "شازده" یکه تازی میکردند. باز هم بی دلیل نیست، آن عده از ایرانیانی که در چند دهه گذشته جذب احزاب راسیستی و فاشیستی اروپا شدند، خیلی به طور "اتفاقی" سرشان زیر ردای پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان میجنبید.
این عالیجناب به خوبی میداند که در کشورهای غربی به احزابی که تعلقات ناسیونالیستی دارند، ساختار قدرت را با معیار تعصبات نژادی بنا میکنند، جایگاه انسانها را بر حسب نژاد تفکیک میکنند در لیست احزاب راسیستی جای میگیرند. احزابی که حتی برای کشورهای خود به عنوان مخاطره امنیتی برای جامعه نام برده میشوند. نمونه آن حزب دمکرات سوئد که عمیقا دارای ریشه های فاشیستی ست و روزی نیست که خبر همکاری و مراوده اعضای بالا رتبه این حزب با نئونازی های سوئد افشا نشود، گرایش عمیقا مردسالارانه در مواجه با مسئله زنان را نمایندگی می کنند، بیگانه ستیزی و نفرت پراکنی علیه مهاجران را اشاعه می کنند، با این وجود این حزب انصافا رضا پهلوی و قشون سلطنت طلبان را در چند ماه گذشته روی سر خود به خوبی حلوا حلوا کرد.
در منطق سلطنت طلبان نیز همان معیارها قابل اعتبار است. "شاه،میهن،آبادی"،" ایران را پس میگیریم"، "مرز پرگهر" و از این اقلام نوک زدن ها، بیان عینی فاشیسم عریان این نیرو میباشد. هر کس و جریانی هم که با این تفکرت قرابت نداشته باشد به عنوان غیر ایرانی، بیگانه، تجزیه طلب و غیره محکوم به تیرباران است. این علائم بروز فاشیسم است.
فدرالیسم قومی
داستان احزاب ناسیونالیست در ایران به ویژه در این دوره نیز جای بررسی دارد. این جریانات باید روزی صد بار در برابر تمامیت ارضی خواهان کلاه خود را بالا بیندازند که شرایطی مهیا کرد که از هر گوشه ای جان تازه ای به یک نوع از ناسیونالیسم بخشید. در واقع به لطف زدن دست رد جامعه به سینه راست عظمت طلب، به یکباره موجب شد که کل راست در یک میدان مارتون له و علیه همدیگر به جان هم بیفتند . تقلا برای اتحاد و ائتلاف کردنها تا رسیدن به انشقاقات و پراکندگی در میان این احزاب، گواه بر این داشت که پایین جامعه خیلی مصمم درهای ورود را بر روی آنها بسته است، دوره ای که کل قطب راست، به یک عقب نشینی تاریخی وادار شد. بعد از انداختن تور سوراخ "تمامیت ارضی" در دریای پر تلاطم انقلابی اخیر، تنها طعمه اش شد ناسیونالیستها با طرح دوباره شعار فدرالیسم.
تا جای که به فدرالیست چی ها برمیگردد، میتوانند با حاکمیت اسلامی ها، لیبرالها و حتی فاشیستها کنار بیایند به این شرط که در کلوپ قدرت عضو شوند. نمونه احزاب ناسیونالیست کرد در تلاش ٤٠ ساله این طیف در قالب مذاکرات و ملاقاتهای مخفیانه با سران ریز و درشت به منظور امتیاز گرفتن از جمهوری اسلامی، کسب قدرت محلی با به رسمیت شناختن جمهوری اسلامی به عنوان دولت مرکزی، همکاری و تبدیل شدن به سربازان دولتهای مرتجع منطقه، زبانزد خاص و عام است.
در چند ماه گذشته دوباره فیل این احزاب یاد سناریو فدرالیستی کردن ایران افتاده است. برای مطلوبیت بخشیدن به این آلترناتیو، الگوی خود را از کشورهای که بر پایه فدرالیسم ایجاد شده است به عاریه میگیرند. با این تفاوت که در اکثر این کشورها با ساختار فدرالیست به غیر از چند نمونه، خبری از تقسیم بندی ایالت ها بر اساس هویت های ملی یا قومی نیست بلکه بر حسب تقسیمات جغرافیای انجام شده است . درست در نقطه مقابل، آن دسته از کشورهای که تجربه فدرالیسم بر اساس اقوام را دارند، فجایعی را برای مردمان این کشورها ببار آورده اند که تا به امروز همچنان ادامه دارد. فدرالیست چی ها در ایران نه تنها اشاره ای به آن نمیکنند بلکه به صورت ناشیانه ای سعی بر تعمیم دادن کشورهای فدرالی به نام فدرالیسم قومی دارند. بلژیک یکی از کشورهای ست که تقسیم بندی ایالتی بر اساس اتنیکی اتفاق افتاده که درگیر تنش های متعدد ایالتها با دولت مرکزی میباشد. تجربه فجایع یوگسلاوی سابق در دهه ٩٠ و قتل عام شهروندان به دلیل تعلقات قومی و مذهبی، آثارش بعد از سه دهه همچنان بر زندگی میلیونها انسان باقی مانده است. اتیوپی کشوری است که سه دهه با ساختار فدرالیسم قومی هنوز درگیر نزاع و خشونتهای قومی شهروندان علیه یکدیگر است. مسئله ای که نه تنها نشان از ناکامی این سیاست بلکه همزمان شدت بخشیدن به تخاصمات و فجایع بی پایان را دامن زده است.
ناسیونالیسم طرد شده
اتفاقی که در بیرون از مدار خیزش انقلابی اخیر رخ داد، تحرکات وسیع احزاب راست و چپ ملی در هویت تراشی برای این جنبش بر حسب نژاد، ملت، مذهب بود. سیاستی که با دادن یک هویت مشترک به یک ملت، قوم، مذهب، گروههای اقلیت دیگر و غیره عملا توجه ها را از پرداختن به سیاستهای پایه ای تر و منافع زمینی جامعه منحرف کند. در این سیاست، منافع گروهی ارجحیت بر منافع عمومی پیدا میکند. خواست تحقق یافتگی آزادی و برابری، زیر سلطه هویت یافتگی قومی یا مذهبی به محاق میرود. مبارزه برای ریشه کن کردن فقر و استثمار اکثریت جامعه، جای خود را به جدال های قومی و مذهبی میدهد. در سیاست تمامیت ارضی خواهان، بازگرداندن "هویت و شکوه ایران" و تقدس خاک مقدم بر هر منافع دیگریست. داشتن زندگی اشرافی و جمال و جبلوت برای اقلیتی مفت خور تنها در گرو چنگ انداختن بر منابع زمینی و انسانی به نام "مام میهن" مهیا خواهد شد. سهم شهروندان از این میهن، تنها خوردن مهر آن بر پیشانیست نه بهره مندی از نعمات آن. از نگاه احزاب ناسیونالیست کرد، سیاست هویت کردایتی بخشیدن به جامعه کردستان به معنای "حل مسئله کرد" مقدم بر بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی در بعد سراسریست. گروهها و اقلیت های مذهبی نیز بر همین منوال، هویت مذهبی را در صدر هویتهای دیگر میدانند. در بطن این جوامع با هویت های مختلف، بدون تردید گروههای مختلف دیگری نیز سر بر می آورند که آنها نیز هر کدام به نحوی مدعی پایمال شدن حقوق خود از سوی حاکمیت میباشند. نتیجه چنین سیاستی با نام هویتها ، قائم بودن منافع یک گروه بر گروه دیگر، نا دیده گرفتن ریشه ستم کشی، تبعیض و استثمار در جامعه، و در نهایت مخدوش کردن هویت طبقاتی در جامعه به عنوان معرف جایگاه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی منافع فردی و عمومی میباشد.
اما سیگنالی که از آن جامعه فرستاده میشد، کاملا در جهت عکس این تلاش و تقلا های جریانات راست عمل میکرد. در هیچ جای ایران و بخصوص در خیزش انقلابی زن زندگی آزادی اخیر، هیچگاه یک جامعه این چنین متحدانه و فارغ از برچسب های اتنیکی و غیره و با وجود بمباران تبلیغاتی از سوی میدیا های غول پیکر احزاب و گرایشات ناسیونالیست و قوم پرست، در میدان مبارزه برای رهایی و برابری خود اعلام وجود نکرده بود.
برای جامعه ایران مثل روز روشن شد که گرایشاتی که امروز سنگ میهن و خاک و قوم و آیین کهن را بر سینه میزنند و همزمان نیز قصد دارند نسخه کشورهای دیگر را به عنوان الگوی مناسبی برای نوع سیستم حاکمیت در ایران بپیچند، بی ریشه ترین گرایشات در آن جامعه هستند. همه میدانند در عصر انفورماتیک امروز، مطالعه نوع سیستمهای حکمرانی دولتهای دنیا به خصوص دولتهای غربی که تبدیل به آفیش تبلیغاتی برای احزاب راست شده است، در لحظه اتفاق می افتد. دادن نسخه های تجربه شده و رو به زوال رفته پنجاه یا سی سال گذشته این کشورها برای جامعه ای که در شرف یک انقلاب عظیم اجتماعی دیگرست، توهین به شعور و آگاهی مردم ایران است. زنان، جوانان، کارگران در ایران انقلاب نمی کنند که باید تازه مسیری را طی کنند تا پنجاه سال دیگر با استانداردهای امروز منطبق شود. شروع این انقلاب همین امروز نیز فضای سیاسی اجتماعی کل دنیا را به لرزه درآورده است، به همین نسبت نیز تحولاتی را به ارمغان خواهد آورد که روزنه ای برای رهایی دیگر شهروندان در دنیا و اروپا خواهد بود.
مارس ٢٠٢٣