گفته می شود تعدادی آدم بدون اختیار افسار سرنوشت خود را تحت نام "وکالت سیاسی" به شازده رضا پهلوی سپرده اند. من نه قصد سرزنش دارم و نه نصیحت. اما می گویم، در جای بد تاریخ ایستادید.
بی اختیاری و سرسپردگی سندرومی است که از نظام های توتالیتر فئودالی و عشیره ای و شاهی و مذهبی به مردمانی بی اختیار و اراده به ارث رسیده است. این یک بیماری است. بیماری شخصیتی. این که انسان هایی نه در نظام برده داری و فئودالی بلکه در پیشرفته ترین دوران تاریخ بشریت اختیار و اراده سیاسی اش را به کسی بفروشد، باید بحالش گریست. بر عهده گرفتن وکالت سیاسی یک زندانی اسیر در جمهوری اسلامی قابل درک است، سپردن دنیا و آخرت دراویش و صوفی ها به شیوخ و امامان هم در مکاتب مذهبی رایج است. در نظام عشیرتی هم سر عشیره وکالت جان و مال و زندگی اعضای عشیره را برعهده دارد. اما در دنیای متمدن که انسان به حد اعلای آگاهی و شخصیت و اعتماد بنفس دست یافته است، سپردن اختیار به کس دیگری که بجایش تصمیم بگیرد، نشان از جهالت و ضعف شخصیتی و ناآگاهی محض است. و این عاری است که بر پیشانی افراد بی اختیار مهر میخورد و از دایره انسان های مستقل و با اراده و آگاه و با اعتماد بنفس به بیرون پرتاب می شود.
بی اختیاری و سرسپردگی سندرومی است که از نظام های توتالیتر فئودالی و عشیره ای و شاهی و مذهبی به مردمانی بی اختیار و اراده به ارث رسیده است. این یک بیماری است. بیماری شخصیتی. این که انسان هایی نه در نظام برده داری و فئودالی بلکه در پیشرفته ترین دوران تاریخ بشریت اختیار و اراده سیاسی اش را به کسی بفروشد، باید بحالش گریست. بر عهده گرفتن وکالت سیاسی یک زندانی اسیر در جمهوری اسلامی قابل درک است، سپردن دنیا و آخرت دراویش و صوفی ها به شیوخ و امامان هم در مکاتب مذهبی رایج است. در نظام عشیرتی هم سر عشیره وکالت جان و مال و زندگی اعضای عشیره را برعهده دارد. اما در دنیای متمدن که انسان به حد اعلای آگاهی و شخصیت و اعتماد بنفس دست یافته است، سپردن اختیار به کس دیگری که بجایش تصمیم بگیرد، نشان از جهالت و ضعف شخصیتی و ناآگاهی محض است. و این عاری است که بر پیشانی افراد بی اختیار مهر میخورد و از دایره انسان های مستقل و با اراده و آگاه و با اعتماد بنفس به بیرون پرتاب می شود.
ما شعاری داریم که می گوید: "اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است". پیام روشن است. یعنی دیگر هیچ کارگری برده کارمزدی و سرمایه دار نیست. یعنی دیگر زن ملک و مال کسی نیست و یک انسان مستقل و با اختیار و برابر است. یعنی دیگر هیچ پیغمبر و امام و شیخی نمی تواند بهشت را با گرفتن اختیار انسان به کسی بفروشد و او را به رکوع و سجود دایمی در مقابل یک دروغ تاریخی وادار کند. یعنی دیگر جامعه کدخدا و شیخ و شاه نمی خواهد، همه ی شهروندان در همه ی حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی برابرند. یعنی هیچ اتفاقی بدون رای همه ی آحاد جامعه در شوراهای مردمی نمی افتد. هیچ قانونی بدون این رای نوشته نمی شود. یعنی جامعه به گزمه و پلیس و ارتش و سپاه و بسیج برای کنترل مردم نیاز ندارد. همه ی آحاد مردم مسلح اند و کنترل امنیت جامعه دست همین مردم است.
ما جامعه ای میخواهیم که در آن همه برابرند و همه به یک اندازه مزد میگیرند و زمانی که پول بر بیفتد همه به یک اندازه از نعمات جامعه بهرمند می شوند. جامعه ای که همه ی انسان ها برابرند و طبقه ی کارگر و طبقه سرمایه دار دیگروجود ندارد. جامعه به اقوام و ادیان و جنسیت تقسیم نمی شود. اراده ی مردم و توان و شعورش صرف پیشرفت جامعه می شود که پیشرفت تک تک شهروندان است. مردمانی که در سوسیالیسم نابرابری و ستم و سرکوب و تبعیض را پایان داده اند و بر سرنوشت خود حاکم اند، نیازی به بالادستان تحت هر نامی و به خرافات دینی و مذهبی و توکل به مساجد و تکایا و دعانویسی و حقه بازی های رهبران مذهبی ندارند.
اگر امثال علی کریمی به چنین جامعه ای عقیده داشتند، رای خود را که خیلی با ارزش است به دیگری مجانی نمی فروخت. آنهم که؟ کسی که با یدک کشیدن نام "شاهزاده" ننگ نیم قرن نظام دیکتاتوری شاهی را بر پیشانی دارد. اگر شازده ی علی کریمی ها مسوولیت دیکتاتوری پدر و استثمار طبقه کارگر و فقر و بی خانمانی حاشیه نشینان شهرها و عقب نگه داشته شدن مناطقی چون کردستان وبلوچستان و خوزستان، شکنجه ی ساواک و اعدام ها و کشتارهای اجدادش را برعهده می گیرد، از همین امروز مجرم است و باید در یک دادگاه مردمی محاکمه شود!
تاریخ تکرار نمی شود حتی به شکل کمدی و شازده بازیش. باید به حال کف چران ها و پرچم گردانان شیرو خورشید در خیابان ها و علی کریمی ها در سایه و زیر این پرچم تاسف خورد. این ها در جای بد تاریخ ایستاده اند. این را من نمیگویم بروید از مردم ایران از تهران و بلوچستان تا کردستان و...، بشنوید!