رادیکالیسم مردم، بویژه در چهار ماه گذشته، غیرقابل انکار و مشهود است اما معضلات اپوزیسیون راست و "غیرمردمی" آن، که در سطح تبلیغات بسیار اکتیو، "میلیتانت" و فعال است، به همان اندازه آشکار نیست. برای نشان دادن واقعیت معضلات اپوزیسیون راست، نگاهی گذرا  به رادیکالیسم مردمی که تنها ظرف چهار ماه گذشته شکل گرفته است و تاثیرات آن بر اپوزیسیون راست، ضروری است!
 
چهار ماه از خیزش توده ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی میگذرد. خیزشی که در هر طپش خود، نه فقط گسترده تر و وسیعتر که خودآگاه تر، هوشیارتر و رادیکالتر شده و با ایجاد فضایی انقلابی، صف اپوزیسیون راست را هم مواج کرد و به تقلاهایی "غیرمعمول" انداخت.
 
خیزشی که نیروهای راست از ناسیونالیستهای عظمت طلب و فاشیستهای ایرانی تا ناسیونالیستهای کرد و باند مجاهد ... ، که تن شان با آوردن هر کلمه ای در مورد احتمال یک انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی "کهیر" میزد، را یک شبه "انقلابی" کرد. جملگی برای عکس گرفتن با "انقلاب زنانه" و منتسب کردن آن به خود مسابقه گذاشتند، همگی تلاش کردند اعلام کنند "رهبر" و "نماینده" آنند و مهر خود را بر آن بزنند.
 
این خیزش اما در هر قدم خود فاصله عمیق خود را با نیروهای راست از مجاهدینی که در همان لحظه اول دود شد و هوا رفت تا ناسیونالیست هایی که به نام "کورد"، "آذری"، "عرب"، "بلوچ" و "تمامیت ارضی" خواهان و... تلاش کردند در صف متحد مردم که برای آزادی و برابری به میدان آمده بودند تفرقه بیندازند، اعلام کرد.
 
زمانیکه ناسیونالیست های "کورد" تمام تلاش خود را بکار بردند که "کرد" بودن ژینا را مستمک کسب اعتبار خود و امتیازگیری کنند و فاشیست ترین آنها، مهتدی، نعره های "کوردانه" میکشید تا "سری در سرها" باشند، زمانیکه ناسیونالیست های آذری، عرب، بلوچ و … تلاش کردند به "نمایندگی" از "خلقها" از "خلق کورد" حمایت کنند و در محاسبات سیاسی و بازار مکاره نیروهای قومی جایی برای خود باز کنند، مردم در تبریز فریاد زدند "یاشاسین کردستان، بژی آذربایجان"، در زاهدان فریاد زدند "کرد، بلوچ، آذری، آزادی و برابری" و مردم در شهرهای کردستان آنرا تکرار کردند.
 
ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی پشت "شاهزاده" شان صف کشیدند و کف بر دهان در خیابانهای لندن، برلین و واشنگتن و .... با شعارهای "جانم فدای ایران" و "جاوید شاه" به جنگ هر مخالفی رفتند، تا به بهانه "حفظ تمامیت ارضی" هر صدای مخالف در کردستان و بلوچستان و خوزستان را بعنوان "تجزبه طلب"، "اجنبی" و "خائن"، چون جمهوری اسلامی و خاندان پهلوی، سرکوب کنند! تا هر صدای مخالف سیاسی که از جمعیت جوان، بلندپرواز و خوش بین به آینده و منتقد  بازگشت به گذشته بلند میشود، را بعنوان خائن و "وطن فروش"، مورد تعرض فاشیستی قرار دهند و در گلو خفه کنند!   
 
 سناریوی اپوزیسیون راست مبنی بر "رهبر" شدن بر متن "در خیابان ماندن" مردم خشمگین اما بی افقی که برای نجات از جمهوری اسلامی به هر لجنی رضایت میدهند، از همان لحظه اول و با شعار "زن، زندگی، آزادی" و "نه سلطنت، نه رهبری، آزادی و برابری" در کنار "مرگ بر جمهوری اسلامی"، شکست خورد.
 
اما این درجه از رادیکالیسم زنگ خطری بود برای نیروهای راست، بویژه ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی که خود را برای تحویل گرفتن قدرت، از کرسی های مجلس تا ارتش و سپاه، آماده میکرد. هرچه رادیکالیسم این جنبش عمیقتر شد، شکاف نه فقط در میان لایه ها و شاخه های جمهوری اسلامی که در میان شاخه های اپوزیسیون راست هم جدی تر شد. امروز ما شاهد بروز شکافها و شکلگیری ائتلافها و بلوک بندی های جدید در قطب اپوزیسیون راست هستیم.
 
رضا پهلوی و طیفی از ناسیونالیستهای عظمت طلب متوجه شده اند که در مقابله با رادیکالیسم کارگری، کمونیسم و چپگرایی، "لیبرالیسم" و پزهای "دمکرات" مابانه شاهزاده، نازک دلی در برابر احزاب ناسیونالیست و سهم خواهی آنان، الطاف "ملوکانه" او به کارگر و … جواب نمیدهد. تجربه به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ به اینها نشان داد که برای مقابله با رادیکالیسم طبقه کارگر، به فاشیسم در عریان ترین شکل خود نیاز دارند. در سال ۵۷ فاشیسم اسلامی و امروز فاشیسم آریایی! ارتجاع سلطنتی میداند برای به شکست کشاندن انقلاب باید همچون ارتجاع اسلامی در افراطی ترین و فاشیستی ترین شکل خود عرض اندام کند. تلاشی که در اولین قدم ها  موجب تجزبه صفوف طرفداران پادشاهی شده است!
 
تجزیه در صفوف طرفداران "شاهزاده" و به جان هم افتادنشان ناشی از این واقعیت است. اینکه فاشیستهای آریایی (نئو-پهلویست ها) حساب خود را از سایر ناسیونالیست های عظمت طلب ایرانی "لیبرال"، "جمهوریخواه" و حتی "مشروطه خواه"، جدا کرده اند، اینکه علیرغم تئوری نظریه پردازانشان که "وقت حزب سازی نیست"، شبکه فاشیست های فیروزه ای فرشگرد به "حزب ایرن نوین" تغییر نام میدهد، را باید در این امر جستجو کرد.
  
واقعیات جامعه سیاسی و تشنه تحزب ایران و مردمی که حاضر به دادن "وکالت سیاسی" به هیچ فرد و مقام "رهبری" نیستند و خود دست اندکار متشکل شدن شده اند، "حزب سازی" را به جناح فاشیست ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی تحمیل کرد. تا نشان دهند فاشیسم آریایی قابلیت متحزب شدن را دارد. البته متحزب شدن به شیوه پهلویست ها، ایران نوینی و رستاخیزی و خدمه و  حشم  دربار!  
 
آقای پهلوی با اعلام "حزب نوین ایران"، بعنوان تنها "حزب سلطنتی"، به روش پدر "بزرگوار" خود و اعلام "خط قرمزهایی" چون "حفظ تمامیت ارضی ایران"، با به رخ کشیدن تجربه شخصی جنگی که هیچگاه در آن شرکت نداشته، و حمله به سایر نیروهای ناسیونالیست و اسلامی رقیب، نمایندگی این فاشیسم را نه فقط علیه کمونیسم و چپگرایی و کارگر سوسیالیست، که علیه دوستان دیروز خود در صف بورژوازی، به عهده گرفته است.
 
بلوک راست که در دشمنی با کمونیسم و چپگرایی، علیه کارگر سوسیالیست و آزادیخواهی کارگری متفق القول اند و شاید تنها نقطه اشتراک شان تقابل با جنبش و نیرویی است که نه فقط "آخوند" و "ولی فقیه" و روبنای سیاسی را نشانه گرفته که خواهان زیر و رو کردن نظمی است که روی شانه بیحقوقی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اکثریت مردم بنا شده است، امروز با معضلات و شکافهای جدیدی روبرو شده است.
 
از شکاف میان نیروهای ناسیونالیست ایرانی و کرد و آذری و عرب تا شکاف میان "مشروطه خواهان" طرفدار "شاهزاده" و "رستاخیزی" های نوین و "نئو پهلویست" ها، همه و همه بیانگر بحرانی شدن صفوف طرفداران نظام پادشاهی مشروطه و تفوق طرفدران نظام پادشاهی مطلقه است!
 
جنگ تبلیغاتی میان میدیا و شخصیتهای این دو طیف و وحشت طرفداران "معتدل" "شاهزاده" و هشدارهای شان به او گوشه ای از این شکاف را به نمایش میگذارد. 
 
امروز شاهدیم رضا پهلوی و میدیای رسمی او که حتی یک قدم از "انقلاب" کوتاه نمی آمدند و آماده بودند تا آخرین قطره خون مردم برای رسیدن به قدرت بجنگند، با "فروکش" کردن تب و تاب خیابان و دیدن بارقه های به میدان آمدن طبقه کارگر و بخشهای محروم جامعه برای معیشت و "خطر" عرض اندام قدرتمند تر طبقه کارگر، یکباره "گفتمان" "انقلاب" را کنار گذاشتند و از "گذار"، "فروپاشی" و آلترناتیو سازی بر این متن گفتند.
 
پدیده هایی چون میزگردها، مصاحبه ها با "شاهزاده" در مورد فروپاشی، گذار، آلترناتیو،  چیزی نیست جز تلاش در حقنه کردن شکست مردم در مقابل جمهوری اسلامی و کمپین "نیاز" مردم "شکست خورده" و "ناتوان از پیروز شدن"، به وکالت رضا پهلوی! تا بتوان بر متن این سناریو در میدیا و دنیای مجازی، سیاست "فروپاشی مدیریت و کنترل شده به کمک ارتش و سپاه" را، با معماری رضا پهلوی، جایگزین انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی کنند. این سیاست و نقشه راه، محتوای جنگ اینها علیه مردم و انقلابیگری و رادیکالیسم کارگری شان است.   
 
رادیکالیسمی که در اعماق جامعه در حال ابراز وجود است و میدان دار است واقعیتی است که بورژوازی را در قدرت و در اپوزیسیون با معضلات بنیادی روبرو کرده و آن را در مقابل سوالات اساسی قرار داده است.
 
آینده نظام کاپیتالیستی در ایران، تضمین ادامه حیات آن در هر شکلی، معضل مشترک جمهوری اسلامی و اپوزیسیون بورژوایی است. این مشکل مشترک "مقام معظم رهبری" خامنه ای و "شاهزاده" و طبقه شان است. آینده ای که از نقطه نظر امکان  پیروزی آنها، چشم انداز روشنی ندارد.  
 
رضا پهلوی با به عهده گرفتن رهبریت معنوی و سیاسی فاشیستهای آریایی، در راهی بی برگشت قدم گذاشته اند. دیگر شانس معلق زدنهای فرصت طلبانه و شوهایی چون "من طرفدار جمهوری ام"، "با فدرالیسم قومی مشکلی ندارم"، "منهم هفت تپه هستم" و ….. را از دست داد. هیچ پرده ساتری دیگر نمیتواند شاهزاده ای که عریان و بی پرده عرض اندام کرده است، را بپوشاند.
 
در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی تقابل های طبقاتی جدی در جریان است و مردم آزادیخواه، طبقه کارگر و کمونیستها با دقت به این دگردیسی ها و شکافها نگاه میکنند، ظرفیت و پتانسیل، سناریوها و پروژه های آنان برای به شکست کشاندن خیزش و انقلاب شان را ارزیابی میکنند و برای مقابله با آن خود را آماده میکنند.  
 
این آمادگی، شرط رفع موانع پیشروی انقلابی است که چهارماه است علیه آپارتاید جنسی، برای حق زن، علیه فقر و بی حقوقی و بی حرمتی شهروندان در ایران، برای آزادی و برابری، در جریان است. این جنبش راست، گذشته گرا، ارتجاعی و غیرمردمی را باید به قدرت خود، و در سیر مبارزه برای خواست ها و مطالبات خود از این انقلاب، عقب زد و آن را منزوی کرد و به حاشیه راند.
 
 
۱۸ ژانویه ۲۰۲۳