بهتر است ترمزهایتان را چک کنید!

سیر رشد و عروج آقای رضا پهلوی از حاشیه به مرکز و به جلو صحنه نمایش مبارزه با جمهوری اسلامی ایران، شگفت انگیز است. سرعت شیفت، از یک شخصت سیاسی، "دمکرات" که در گفتار چندان تعلق شخصی به پادشاهی و پادشاه شدن نداشت، از "فرزند"ی که نمی خواست چون "پدر" دیکتاتور شود و مردم را به قول خود "چون گوسفند" بدنبال چوپان به "چراگاه" ببرد، به رهبر "کاریزماتیک" بچه "حزب اللهی" ها و "انجمن اسلامی" چی های دیروز، به ستاره میدیاهای راست افراطی، رهبر امثال فرشگردی های طرفدار اعدام های سیاسی نظام پادشاهی و شیفتگان ساواک و اوین، حیرت آور است.

این بی تردید از یک طرف، محصول سرعت پیشروی انقلاب سوم مردم در ایران و همزمان سرعت ریزش نیروهای "خودی" جمهوری اسلامی ایران است. حاصل خروج جمعیت وسیعی از سابقا "پاره تن" های نظام است،  که تا دیروز برای جمهوری اسلامی ایران شمشیر میزدند و از برکات نظام جیب هایشان را گشادتر و پرتر میکردند، و امروز زیر پرچم شیرخورشید و "جاوید شاه" گلو میدرند و "همگان" را به شرط  رعایت متمدنانه خفقان،  به "اتحاد" و "همبستگی ملی"  بدنبال خود دعوت میکنند! 

این رویداد از طرف دیگر، از جمله برکاتی است که بنگاه های خبرسازی و چراغانی و "طاق نصرت بستن" های تبلیغاتی رسانه های راست افراطی با سرمایه های عظیم، چون تلویزیون ایران اینترنشنال، من و تو، و کیهان لندن و شعبات آنها، تولید کرده اند. تولیدی که بر متن یک واقعیت رو داده است. واقعیت وجود جمعیت میلیونی و  وسیعی از معترضین متمدن، آزادیخواه و برابری طلب در خارج از کشور، که در غیاب ابراز وجود بزرگی از جانب چپ، توهم زده "حب تبلیغات "همه باهمی" و "فعلا وقت اختلاف تراشی نیست" این رسانه ها را خورده است. آقای پهلوی که در داخل ایران و جنبش آزادیخواهانه آن با اقبالی روبرو نشده است، ظاهرا به این خلاء در خارج کشور، امیدهای بسیار بسته است.

 به هر حال، آقای پهلوی هم پس از "این پا و آن پا کردن" ها، و تعارفات "دمکراتیک"، سرانجام به خوبی نشان داد که رهبر موقتی مناسبی، برای راست افراطی فاشیست ایران است. "موقتی"، چرا که در جنبش ناسیونال فاشیست ایران، در جنبش راست، در مقابل ارتجاع اسلامی با رهبرانی چون خمینی ها و خامنه ای ها و حسن نصرالله ها ، باید رهبرانی به همان اندازه و از همان روز اول "بی تعارف" و "هار" و "گردن کلفت" و "قمه کش"، قدعلم و ابراز وجود کند. آقای پهلوی با "دمدمی مزاجی" تاریخی از یک طرف و"شرم" درونی از میراث خانوادگی که از پشت "زرورق" و بسته بندی جدید "نئوپهلویسم" هم "رایحه" آن حتی مشام خودشان را می آزارد، ماتریال مناسب و قابل اعتمادی برای رهبری بلند مدت راست افراطی و فاشیست ایران نیست.

ایشان، به همراه تمام اعضا خانواده، خانواده ای که رسما پشت به سرمایه سیاسی و میراٍث گذشته دارد،  پاشنه آشیل و نقطه ضعف رهبری قطب راست ایران، در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی است. راست ایران فاقد یک رهبری و سازمان قدرتمند خارج از جمهوری اسلامی ایران است. از این رو چشم امید و طمع به باندها و مافیای نظامی و مالی در درون جمهوری اسلامی ایران دارد.

راست ایران، علیرغم دستگاه تبلیغاتی گسترده، سرمایه های مالی کلان و لابیسم قوی، فاقد رهبری قدرتمندی است. برای ایفای این نقش، در درون باندهای سپاه  و "نئوپهلویسم" و در صف فرشگرد  و مجاهد، کاندیداها و اشتهای کافی برای ایفای این نقش وجود دارد! البته اگر شرایط به آنها امکان دهد، که در حال حاضر انقلاب در جریان و توازن قوا، شانس همه آنها، برای ایفای چنین نقش هایی، برای عروج فرماندهان سپاه در نقش ژنرال سیسی، یا رجوی بعنوان "خمینی" ثانی و علیرضا کیانی ها و امیرحسین اعتمادی ها بعنوان "رضاشاه" دوم، را تماما کور کرده است.

 واقعیت این است که بورژوازی و جنبش سیاسی آن، راست ناسیونالیست افراطی و فاشیست ایران، که چهل سال با عبا وعمامه و در لباس اسلامی "خدمتگذار" مردم بود تا ایران را به "قدرت اول منطقه" تبدیل کند، در اپوزیسیون "فوکول – کراواتی" برای "خدمتگذاری" و رساندن دوباره  ایران به "دروازه تمدن بزرگ"، در انقلاب سوم مردم در ایران،  بی رهبر، بی سرمایه سیاسی -  اجتماعی و بی بنیه است. اگر همه نورافکن های رنگارنگ تبلیغاتی را خاموش کنند، اگر  چوب دستی های حمایتی باندهای قدرت های مخرب مالی و نظامی بین المللی را از آنها بگیرند، در زمین سفت تحولات انقلابی در ایران  و در اپوزیسیون سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، جثه بسیار کوچک تری  از ان دارند  که  بتوان ان را با میکروسکوپ های قوی هم مشاهده کرد.

پذیرفته شدن رهبری موقتی آقای پهلوی توسط راست افراطی ایران، که تلاش میکند در جدال با قطب چپ در این انقلاب نقشی ایفا کند، آنهم پس از "جفاکاری" های بسیار ایشان نسبت به سلطنت طلبان افراطی، نه از سر قدرت که از سر بی بضاعتی است. آقای پهلوی، نه میخواهد و نه قادر است در ایران پس از جمهوری اسلامی ایران به قدرت برسد. سیر عروج ایشان در مقام رهبر راست پادشاهی خواه افراطی گذشته پرست، در عین حال پروسه افول ستاره اقبال سیاسی و شخصی ایشان و سایر اعضا خانواده شان است. کسانی که با ولع بسیار سرشار از "ساده اندیشی" در حال چیدن ملکه و پرنسس ها  والاحضرتین خود،  پشت ویترین این بازار تبلیغاتی است.

دولت های غربی و مردم جوامع متمدن در غرب، علیرغم مانورهای تبلغیاتی کانون ها و شخصیت های راست افراطی در آمریکا و اروپا و علیرغم کشیدن دست مرحمت بر سر گذشته و خاندان پهلوی، بازگشت سلطنت و پادشاهی در ایران را به سخره میگیرند. کسی، جز فضای تبلیغاتی رسانه هایی چون تلویزیون من و تو، ایران اینترناشنال و کیهان لندن، آن را جدی نمی گیرد. این مراسم چراغانی ها و فستیوال های اپوزیسیون راست در خارج کشور و صدور آن به داخل ایران، گذرا است.

کسی کانون قدرت تغییر را، در لابالای این فستیوال ها و کارنوالها جستجو نمی کند. این چراغانی ها و تاج نصرت بستن ها، تنها و تنها مانع دیده شده قدرت مردمی در ایران است. قدرتی که رابطه جمهوری اسلامی با مردم را،  تا امروز تعیین کرده است.

با این وجود، کالبدشکافی برخی از تندروی های این کمپ، لازم است. تا موجودیت واقعی و دورنمای حرکت انها را شفاف تر بیان کرد. تا با مخاطراتی که این مانور ها میتواند در سیر پیشروی این انقلاب ایجاد کند، مقابله کرد.
 
راست افراطی ایران و حزبیت
 
تشکیل "حزب ایران نوین" دوم توسط فرشگرد، به رهبری رسمی و معنوی آقای پهلوی، آخرین میخ را به تابوت امکان بازگشت سلطنت زد! تشکیل این حزب، با مرامنامه "جنگ سردی" و نسبت به  نسخه "اورژینال"،  کهنه تر و عقب مانده تر، هر انسان متوهم و خام اندیش را نسبت به امکان سوئد و دانمارک شدن سلطنت در ایران، از حاشیه طیف "پادشاهی" خواهان به بیرون پرتاب کرد!

اما ماجرا حزب آقای پهلوی چی است!

هجدهم دی امسال، شبکه فرشگرد طی بیانیه‌ای از شروع فعالیت حزبی خود تحت نام "حزب ایران نوین" خبر داده است. به این ترتیب فرشگرد به "حزب ایران نوین" دگردیسی کرد!  این نام و سازمان و تاریخ آن برای همگان که به اسناد تاریخی رجوع میکنند آشنا است.

"حزب ایران نوین" نسخه دوم هم، همچون نسخه اول، به رهبری"غیرسازمانی" و "غیررسمی" ولی"معنوی" آقای رضا پهلوی، تشکیل شد! همانطور که در زمان پدر، محمدرضا شاه، آن معجون ها، "حزب ایران نوین" و "رستاخیز"  نام حزب برخود گذاشته بودند، فرشگرد هم معجون دست ساز خود را،  حزب اعلام کرد.

یعنی یک سازمان عقب مانده، غیرمدرن، و غیرمتمدن، با رهبری "ماورا حزبی" و "ماورا سازمانی"، متکی به امر و نهی فردی، چون فرقه، سکت و گروه های مذهبی، اعلام موجودیت کرد! تا اعضا آن همچون رعایا در مقابل همه اوامر "ملوکانه"، شغل شان تنها تعظیم کردن باشد.

مهمترین رکن فعالیت سیاسی این سکت، "تمامیت ارضی" و "چپ ستیزی" است. به همان سیاق پیامبرشان رضا شاه و محمد رضاشاه و جمهوری اسلامی ایران! یعنی اعلام آمادگی ارتش و سپاه "انقلاب ایرانی" به جای سپاه "انقلاب اسلامی"، برای سرکوب هر صدای اعتراضی از آذربایجان و کردستان و خوزستان و سیستان و بلوچستان به بهانه "تجزبه طلبی"، و فرمان قتل عام چپ و کارگر  معترض و هر مخالف پادشاهی. یعنی  تصویب قوانینی است چون "در این مملکت کمونیسم ممنوع" و "داشتن عقاید مارکسیستی اعدام دارد" است! همانگونه که اعقاب شان در حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی عمل کردند! به این اشتهای ممنوعه، باز خواهیم گشت!

اما در استقبال از بازگشت به گذشته، نگاهی به پشت سر و تاریخ، گویای نفشه عمل نسخه دوم "حزب ایران نوین" است.

پنجاه سال قبل، جنبش ارتجاع اسلامی از اعماق تاریخ کربلا، حسین و حکومت "عدل علی" را برای "نجات ایران" "احیا" کرد تا برای مردم ایران، عاشورا و جهنم روی زمین، بسازد! که ساخت! و درحال حاضر هشتاد میلیون مردم ایران، آن جهنم را محیط زیست سازندگانش در قدرت کرده اند.

پنجاه سال بعد، فاشیسم ایرانی میخواهد  "حزب ایران نوین" و "رستاخیز" را از گورستان تاریخ ۵۰ - ۶۰ سال گذشته بیرون بکشد و آن را زنده کند! تا به همان سیاق اورژینال گذشته "ایران را نجات" دهد و به سرمنزل "تمدن بزرگ" برساند! همان "تمدن بزرگی" که فشار اختناق و بی حقوقی و بی حرمتی شهروند جامعه متمدن و مدرن، آن را چون آتشفشان منفجر کرد.  تا بازهم  مردم را در مقابل "هرچه غیر از شاه" به "هرچه غیر از حکومت آخوندی" به رضایت بکشانند.  اما آن گذشته چه بود و چرا گذاشتن این کلاه بر سر جامعه ایران، گشاد تر از آن است که برسر قرار گیرد.

"حزب ایران نوین" اورژینال، یکی از دو حزب دولتی در دوره سلسله پهلوی بود. این حزب در سال ۱۳۴۲، تأسیس شد. در حالیکه احزاب غیردولتی، اساسا موجودیت خارجی نداشتند. همگی یا توسط رضا شاه یا محمد رضا شاه، ممنوع الفعالیت شده بودند.

این حزب پس از حدود ۱۰ سال موجودیت، توسط شاه منحل شد! به این ترتیب که؛ ۱۱ اسفند ۱۳۵۳، حزب رستاخیز ملت ایران معروف به "حزب رستاخیز" به عنوان تنها حزب واحد فراگیر، به دستور محمدرضا شاه تشکیل شد!
"حزب ایران نوین" اورژینال، که تا تأسیس نظام تک حزبی، بیش از یک دهه در فضای خالی از فعالیت‌های حزبی به حیات خود ادامه داد، به فرمان محمدرضا شاه، منحل و همگی اعضا آن به حزب رستاخیز ملت ایران معروف به "حزب رستاخیز" پیوستند. در شرایطی که همه کارکنان دولتی و هرکس که قصد رشد متعارف در جامعه را داشت، موظف بود عضو حزب رستاخیز شود. تا جایی که محمدرضا شاه به هرکس که دلش با او و قانون جدیدش نیست را، "در خروج از کشور" را نشان داد!

این سرنوشت حزب و حزب سازی و فعالیت احزاب در "مهد تمدن" پهلویسم بود!

فرشگرد کوته فکر تر از آن است که تصور میکند که با الگوبرداری از گذشته به تاریخ سپری شده، ارتجاع شاهی را می‌تواند جایگزین ارتجاع اسلامی کند!
راست افراطی ایران تاریخا فاقد توان ساختن هیچ حزب متوسطی، منطبق با معیارهای جهان متمدن امروزی است! جنبش تحزب، حزب و حزبیت، راست و چپ، از مشروطه به بعد توسط پادشاهان، سرکوب شده است. "راست دمکرات" رهبری را به راست فاشیست عظمت طلب رضاشاهی و محمد رضا شاهی و بدنبال آن به "ناسیونال فاشیسم اسلامی" به رهبری خمینی، تحویل داد و شکست خورد!

انقلاب ۵۷ نقطه پایانی بر ابراز وجود راست، بعنوان یک جنبش اجتماعی و متحزب بود. از بختیار و جبهه ملی و تسلیم شدن در تلاش برای حفظ نظام پادشاهی، تا "نهضت آزادی" و بازرگان و سحابی و فروهر که به ارتجاع اسلامی در قدرت پیوستند، روند شکست کامل راست میانه ایران و تسلیم آن به راست افراطی، چه سلطنتی و چه اسلامی است.

احزاب راست میانه ای که در هر دو نظام، تنها ازمیزان کم سهم شان در قدرت شاه یا خمینی، شاکی بودند. از تسلیم شدن محمدرضا شاه، نه تنها در مقابل انقلاب مردم، که در مقابل رقیب خود در جنبش راست، یعنی ارتجاع اسلامی، تا تسلیم شدن ارتش و ساواک و پذیرش رهبری خمینی و به خدمت او درآمدن همه نهادهای قدرت پادشاهی محمدرضا شاه، همه و همه سیر شکست و اضمحلال جناح غیراسلامی و میانه جنبش راست، در ایران است.

کاپیتالیسم ایران، محمد رضا شاه را با خمینی عوض کرد و طبقه و جنبشی که این عناصر آن را نمایندگی می کردند، را هم از پشت این به پشت آن دیگری برد. اینکه امثال فرشگرد و راست افراطی سرمایه ای جز بازگشت به گذشته و تغییر تاریخ را ندارد، نه از محاسن گذشته که از بی سرمایه گی و بی بنیه گی امروزشان است که آلترناتیوی جز محمدرضا شاه یا خمینی ندارند!  بورژوازی ایران، فاقد ظرفیت لیبرال بودن و شکل دادن به جنبش لیبرالیسم با احزاب و شخصیتهای لیبرال است. 

جنبش چپ، با تمام شاخه ها و ورسیون های "خوب و بد" اما، در هر دو نظام نه شکست خورد و نه تسلیم شد و نه تحت تاثیر پروپاگاند و نمایشات امروز راست، صحنه را خالی خواهد کرد! چرا که جامعه همواره عدالتخواهی و آزادیخواهی را با چپ تداعی کرده و آنرا در آغوش خود میگیرد. از دانشگاهها، محیط های اعتراض  کارگری تا کردستان و زندانها و محل های کار و زندگی، تاریخی از مقاومت در مقابل هردو ارتجاع، پادشاهی و اسلامی، دارد که هنوز هم زنده است. 

چپ کارگری کمونیستی که اساسا امکان تسلیم نداشت و ندارد! همانطور که طبقه اش برای بقا زیر خط تولید و ماشین کمر شکن استثمار، ناچار است برای آزادی و رفاه و زندگی انسانی، تا رهایی کامل، مبارزه کند. همانطور که در سراسر ایران جوانی که تجربه سرکوب و قتل عام های پی در پی نسل های قبلی را ندارد، بلند پرواز، آزادیخواه و برابری طلب است، نه تسلیم ارعاب قدرت حاکم میشود و نه "بی آلترناتیو" نیازمند بیرون کشیدن لاشه گندیده تاریخ فعالیت های ساواک و "پرویز ثابتی ها" از اعماق تاریخ است.

این واقعیت است که جامعه، به فرشگرد و به موجودیت "حزب ایران نوین" دوم  با بی اعتنایی و بعنوان "جوک" می نگرد. تاریخ و همگی ما میدانیم که راست افراطی و حتی میانه در ایران قادر به ساختن حزب و سازمان مدرن و مترقی نیست. همچون سنت ارتجاع اسلامی، لشکر پراکنده ای از "ایات عظام" دارد، که هریک مقلدین خود را یدک میکشد. تا این بار بدون عبا و عمامه، و در همنوایی و هماهنگی باهم، و گاها با دست و پای هم را لگد کردن و رقابت و مسابقه برای ایستادن بر سکو های اول کارناوال های تبلیغاتی، قدرت نمایی کنند و توان خود را به نمایش بگذارند. این ها  حزب نمی سازند! قادر به ساختن حزبی مدرن نیستند! جامعه هم اینرا میداند.
این بازار پروپاگاند تلویزیونی و نمایشی، بسرعت سپری خواهد شد! مردم در ایران، مشغول ساختن سازمانها، شوراها، مجامع عمومی، انجمن ها و نهادهای مدرن و متمدن خود، برای ایفای نقش هستند! در این سیر فرشگرد و "حزب ایران نوین" دوم، نه حزب و سازمان که چون مجاهد، باند مخرب سیاسی است که باید آن را افشا و منزوی کرد.

چپ و چپ گرایی در ایران
 
راست ایران، بعنوان یک جنبش و تحرک مستقل، راست بعنوان جنبش سیاسی بورژوازی، اگر بخواهد پا از میدان ادعا به عمل بگذارد، نه دمکرات است نه آزادیخواه! از خمینی و خلخالی و خامنه ای تا رضاشاه و محمد رضا شاه، همگی میراث باند فرشگرد است. با همان سیمای لمپن و قداره بند اعقاب خود. هرچند که در شباهت فرهنگ و سنت "مبارزه سیاسی" این دو رقیب، دلایل ریشه ای تری عمل میکند.

آقای پهلوی بهتر است لگام حزب و شمشیرزنان و "جاوید شاه" گویانشان را، بکشد و آنها را مهار کند! چپ ستیزی و کمونیسم ستیزی در جامعه ایران، بی پاسخ نمانده و نمی ماند! نه تنها در ادبیات و شعور جامعه ایران، در انقلاب سوم زنانه و کارگری و چپ ایران، بی پاسخ نخواهد ماند! همانگونه که کردستان سرخ پاسخ "حکم جهاد" خمینی و حمله به "کفار کمونیست" در کردستان را داد، ده سال با جمهوری اسلامی ایران مبارزه مسلحانه کرد و امروز بی ریشه گی جمهوری اسلامی حاصل آن مقاومت و قدرت است!  همانطور که طبقه کارگر ایران به قدرت خود اعتصاب و اعتراض را مجاز کرد و به قدرت شورایی خود رجوع کرد، شخصت های مقاوم و رهبران شایسته ای چون "بخشی" ها و "شهابی" ها، "زیلابی" ها و "قلیان" ها و "گامی" ها و دهها و دهها شخصت برجسته خود را به جامعه معرفی کرد! همانطور که دانشگاهها تاریخا کانون های چپ و مارکسیستی بوده است و در مقابل انقلاب فرهنگی با پرچم چپ ایستاد و "داب" ها و انجمن های مستقل و گروه های چپ و انقلابی را شکل داد، همانطور که دهها هزار فراری چپ  و کمونیست در خارج از کشور برای چهار دهه تنور مبارزه علیه جمهوری اسلامی ایران در خارج کشور را گرم نگاه داشتند و در کنفرانس برلین پرونده اصلاح طلبان را زیربغل شان دادند! همانگونه که در اوین محمد رضا شاه، و در اوین و قزل حصار و دهها و دهها زندان مخوف جمهوری اسلامی با یکی از مخوف ترین دستگاههای فاشیستی قرن، دست و پنجه نرم کردند، دهها هزار قربانی دادند، هزاران نفر مقاومت و ایستادگی کردند و نه تنها تسلیم نشدند که هر سنگر مقاومتی را به سکوی تعرض تبدیل کردند. تردید نداشته باشید که این چپ، با این ریشه و جایگاه، این فستیوال رنگارنگ چپ ستیزانه تبلیغاتی را به زمستان سختی برایتان تبدیل خواهد کرد!

زمستانی که، نه تنها برای چپ ها و سوسیالیست ها و کمونیست ها  معادله را تغییر خواهد داد، که برای هر انسان آزادیخواه و برابری طلبی که حاضر نیست زیر پرچم "هرچه بهتر از حکومت آخوندی" برود، تغییر خواهد داد. برای هزاران نفری که متوهمانه تلاش میکنند تلخی معجونی چون فرشگرد را با خروارها شکر به زور تحمل کنند و گاها مرعوب کف چرانی ها و قمه کشی ها و عربده کشی هایشان در صف اعتراضات مردم در ایران و در خارج از کشور می شوند، سنگر چپ و چپ گرایی، سوسیالیسم و کمونیسم کارگری، تنها و تنها سنگر مقاومت است.

این تنها سنگری است برای پایان دادن به این کارنوال تبلیغاتی "ضدانقلاب سوم" و  برای منطبق کردن صحنه، با  آنچه که آرمانهای این انقلاب "زن زندگی آزادی"، میخواهد. تنها سنگری است برای منطبق کردن صحنه با  جنبش آزادی و برابری برای همگان و در سرتاسر ایران! سنگری که درعین حال تاریخا سکوی تعرض های بزرگ و پیروزی های بزرگ بوده است. 

چپ ایران هم میخواهد، هم میداند، و هم  تجربه عقب زدن هردو ارتجاع، پادشاهی و اسلامی در سراسر ایران را دارد. بهتر است ترمزهایتان را چک کنید! به سوی دره عمیقی فرمان را چرخانده اید!
 
۱۱ ژانویه ۲۰۲٣
۲۱ دی ۱٤۰۱