ما دشمن خود را می شناسیم. جمهوری اسلامی هیچ وقت نظام مبتنی بر مدنیت، قانون و حقوق انسان نبوده و نیست. اساسا هم برای این سرکار نیامده است. جمهوری اسلامی رژیمی پلیسی – نظامی است. قوانین در این نظام بی معنی است. قانون اساسی، قانون کار، قانون استقلال قوا و قوانین مدنی در این نظام جایی ندارند. از سیر تا پیاز رفتار جامعه ازخوردن و نوشیدن و پوشش و سفر و نفس کشیدن از فیلتر خامنه ای و بیت رهبری اش می گذرد. تارو پود جامعه را حکومت نظامی – پلیسی با نیروهای مسلح گوناگون مثل ارتش، سپاه پاسداران، بسیج، نیروی انتظامی، گارد ویژه، لباس شخصی ها، نیروهای شبه نظامی، سازمان های اطلاعاتی متعدد مثل اطلاعات سپاه، وزارت اطلاعات، سازمان زندان ها، نیروهای حراست کارخانه و مدرسه و اداره و دانشگاه و ...تنیده است.
هر جا قدم بگذاری تنه ات به تنه ی یکی یا چندتا از این نهادهای نظامی- پلیسی میخورد. جای سوزن انداختن نیست. دنبال شغل بگردی باید تاییدیه پلیس ضد امنیت را داشته باشی. بخواهی خانه اجاره کنی باید اجازه اداره اماکن را داشته باشی. بقیه مسایل مربوط به حقوق ابتدایی مثل ازادی پوشش و تبعیض و جداسازی جنسیتی و غیره به جای خود. حتی در تغییر و تحول های درون رژیم و خودی هایشان هم مثل انتخاب رییس جمهور یا وزرا و وکلا و قضات و غیره باید تاییدیه پلیس و اطلاعات نظام را داشته باشند.
در نتیجه، جمهوری اسلامی مشروعیت یک دولت را با معیارهای بین المللی و قوانین مدنی را ندارد. حتی با دیکتاتوری های نظامی متعارف تفاوت دارد. در دیکتاتوری های نظامی جامعه تکلیفش روشن است و با نیرویی طرف حساب است که لباس نظامی بر تن دارد. اما در جمهوری اسلامی لازم نیست لباس پلیس یا نظامی داشته باشی. می توانی خبرنگار صدا و سیما باشی و کار بازجویی و اطلاعاتی بکنی. میتوانی مدیر شرکت یا رییس اداره و دانشگاه یا مدیر مدرسه باشی و کار پلیسی - اطلاعاتی بکنی. می توانی عضو بسیج باشی و کارگر و کارمند و معلم و دانشجو بشوی.
در متن این شرایط غیر قابل تحمل، جنگ و ویرانی و کشتار و اعدام و نسل کشی و زندان و شکنجه و ازار سیستماتیک زنان و دختران جوان و محروم کردن شان از یک زندگی معمولی و گرانی و تورم و گرسنگی و بی مسکنی و ... را اضافه کنید، تا چهره ی کریه و رفتار تبهکارانه ی سران جمهوری اسلامی با ۸۰ میلیون انسان متمدن در این گوشه جهان به نام ایران برای جهانیان هم شناخته شود.
تارو پود این نظام غرق فساد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی است. مردم در هیچکدام از این عرصه ها بحساب نمی آیند. معیشت شان در گرو فساد اقتصادی است، ازادیهای ابتدایی شان در گرو فساد و استبداد سیاسی است. زندگی عادی و انسانی شان در گرو فرهنگ فاسد دینی و اخلاق پوسیده ی شرعی است. مردم از همه طرف محاصره شده اند. در نتیجه، توقع اتکا به قانون از جمهوری اسلامی بیهوده است. در قانون اساسی و قانون کار رژیم اگر چیزی راجع به حقوق مردم و حقوق کارگر درج شده باشد، قابل اجرا نیست و عملا در همه ی عرصه های جامعه ارتجاع دینی و قوانین شرعی حکمران هستند.
این شرایط برای طبقه کارگر معنای ویژه تری هم دارد. در غیاب قانون کار، طبقه کارگر بیحقوق ترین بخش جامعه است که هم خود و خانواده اش از قوانین مدنی برای کل جامعه بی بهره است و هم از قانون ناظر بر کار و رابطه کارگر و کارفرما. این فاجعه در حدی است که ۹۵ درصد کارگران قرارداد موقت دارند. یعنی نه تنها قانونی برای دستمزدها، مزایا، بیمه و غیره نیست بلکه امنیت شغلی هم وجود ندارد. کارفرما می تواند بعد از پایان هر قرارداد یک ماهه یا سه ماهه کارگر را اخراج کند. اخراج کارگر یعنی محروم شدن و پرت شدن او به عمق فلاکت و گرسنگی و مرگ بر اثر سوء تغذیه و نداشتن بضاعت تامین سلامت و دسترسی به دکتر و درمان برای خود و خانواده و سالمندان و کودکانش. این شرایط حتی از برده داری هم بدتر است. برده را بخاطر این که بتواند کار کند تغذیه می کردند و سلامتیش برای برده دار مهم بود تا بتواند بیشتر و بهتر کار کند.
تا اینجا بدیهیاتی است که همه می دانند و من چیز تازه ای نگفته ام. همه ی این خواص و ویژگیهای حاکمیت و رابطه مردم و دولت و قوانین و غیره در جمهوری اسلامی برای همگان روشن است و بیش از چهار دهه است مردم با آن زندگی و با آن دست و پنجه نرم می کنند.
اما بیان این حقایق تلخ بارها و بارها به این خاطر است به یاد بیاوریم که تحمل شرایط فلاکتبار اقتصادی و بیحقوقی سیاسی و محرومیت از یک زندگی عادی برای زن و مرد و کودک و پیر و جوان برای جامعه ای که تشنه ی ازادی و رفاه و مدنیت و حرمت انسانی است، غیر قابل تصور و غیر قابل قبول است. با وجود تلاش بیش از چهار دهه ی بخش هایی از طبقه کارگر برای دفاع از معیشت خود و اعتراض زنان و دختران جوان علیه تبعیض و اپارتاید جنسی، اما تمکین اکثریت محروم جامعه و عدم آمادگی آنها و تحمل این شرایط غیر انسانی، عامل بقای جمهوری اسلامی به مدت نزدیک به نیم قرن است، چیزی كه بیان ضعف ما كمونیستها است و رفع آن بر دوش ما است .
خیزش های ۹۶ و ۹۸ و جنبش انقلابی جاری جرقه هایی از شورش گرسنگان علیه شرایط برده وار و فلاکتبار است. در جنبش انقلابی ۱۴۰۱ این جرقه به آتشی تبدیل شده است. اما هنوز هیزم این آتش برای تداوم این آن تا حالا کافی نبوده است. جنبش انقلابی جاری بهترین فرصت برای کارگران و زحمتکشان و خانواده هایشان است که بیایند و با ایفای نقش، کار این نظام را یکسره و آزادی و رهایی و رفاه و سعادت و خوشبختی را برای خود و جامعه تامین نمایند.
خوب است متوجه باشیم که عامل اصلی و تعیین کننده ی مانع استفاده ازاین فرصت، ناروشنی نسبت به آینده و ناباوری به پیروزی است. مردم از سر استیصال قیام نمی کنند. قیام محصول خوشبینی و امید به آینده و دیدن امکان پیروزی است. خوب، سوال این است که چه چیزی باور، خوشبینی و امید به پیروزی را در طبقه کارگر و اکثریت محرومان جامعه بوجود می آورد و اساسا چه کار باید کرد تا پیروزی ممکن شود؟ این سوال باید جواب بگیرد و جواب روشن و سر راستی دارد.
قبل از پاسخ به این سوال باید به عامل ترس هم اشاره کنم. تجربه ی سه ماه جنبش انقلابی نشان داد که ترس از جمهوری اسلامی دیگر وجود ندارد. دختران جوان و جوانان محلات و مدارس و دانشگاه ها ترس از دشمن تا دندان مسلح را به سخره گرفته اند. برعکس این نظام است که وحشت زده و تماما پشت نظامیانش قایم شده است. تا توانسته در خیابان کشته و ده ها هزار جوان انقلابی را اسیر کرده و آخرین حربه زبونانه اعدام را بکار برده است. جناح های مختلف نظام مدام هشدار می دهند که سرکوب و کشتار و اعدام فقط تشدید خشم انقلابیون است. رژیم تبهکار که شجاعت و تصمیم و اراده ی جامعه به سرنگونی را هر روز تجربه می کند، زبونانه اعلام می کند که اگر قیام کنید ایران سوریه و لیبی می شود. یا تلاش کرده است مردم را از جنگ داخلی و تجزیه ایران بترساند.
اما پاسخ این تلاش های مذبوحانه را جنبش انقلابی داده است. ایران مثل سوریه و لیبی از طوایف و قبایل و عشایر و فرقه های مذهبی تشکیل نشده است. تجربه همین سه ماه جنبش انقلابی نشان داده است که معترضین و انقلابیون ایران به شدت متمدن، آگاه، متحد و دارای همبستگی کامل و فارغ از قومیت و ملیت و دین و مذهب هستند. کسی شعاری در مورد قومگرایی یا مذهبی یا ارتجاعی از این جنبش نشنیده است. هر چه هست آزادیخواهی و برابری طلبی و انساندوستی و همبستگی انسانی است. هیچ نیرویی نمی تواند این قدرت را از مردم بگیرد و بین شان تفرقه و چند دستگی و قومگرایی و مذهب گرایی شیعی و سنی و غیره ایجاد کند. آیا کسی هست این را انکار کند؟
انقلابیون ایران همچنین پاسخ اپوزیسیون بورژوایی را که با دولتهای جهانی لاس می زنند تا جمهوری اسلامی را به زانو در آورند و آن ها را به قدرت برسانند، هم داده اند. در این مدت نسسبتا طولانی تا حالا هیچ شعاری در مورد طلب کمک و استغاثه از دولت های جهانی در جنبش انقلابی مطرح نشده است. این توسل و توکل فقط از جانب اپوزیسیون بورژوایی و راست است که به نام حمایت از مردم، درب پارلمان ها و دول غربی را می زنند. بگذار بزنند. در جنبش انقلابی ایران امیدی و خواستی در این زمینه وجود ندارد.
به پاسخ سوال بر می گردم. این سوال که چه چیزی باور، خوشبینی و امید به پیروزی را در طبقه کارگر و اکثریت محرومان جامعه بوجود می آورد. و اساسا چه کار باید کرد تا پیروزی ممکن شود؟
شکی نیست که با تشویق و تهییج و یا به زور نمی توان خوشبینی و امید به پیروزی را به جامعه تزریق کرد. پاسخ این سوال بسیار سر راست است. و آن ارتقای آگاهی در طبقه کارگر و اقشار به شدت محروم جامعه و زندگی در خط فقر مطلق است. بیایید نگاهی به نیروهای اجتماعی بیندازیم.
گفته می شود بخش شاغل طبقه کارگر می ترسد با ورود به جنبش، شغلش که تنها امکان زندگی است را از دست بدهد. و این ترس می تواند بر او غلبه کند. ولی این ترس واقعی نیست. من از ارتقای آگاهی گفتم. در این جا معنیش این است که طبقه کارگر چگونه می تواند دخالت کند بدون این که شغلش را از دست بدهد. جواب این را تاریخ داده است. قدرت کارگر در دستانی است که چرخ های تولید و حمل و نقل و اداره ی جامعه را می چرخاند. طبقه کارگر قدرتمند ترین بخش جامعه است. اگر طبقه کارگر در مراکز کلیدی کار متحد و متشکل شود. اگر به مجامع عمومی یا همان خرد جمعی متکی باشد، اگر پرچم شوراهایش را بر افرازد، نه تنها کارگری شغلش را از دست نمی دهد، بلکه از چنان قدرتی برخوردار است که هر دولت و حاکمیتی ولو تبهکار و فاسد و سرکوبگر را از پای در می آورد.
قرار نیست کارگران تک تک یا گروهی مبارزه کنند، اعتصاب کنند یا بیانیه بدهند و به سرکوبگران هشدار و اخطار بدهند. قرار نیست کارگران از کارخانه بیرون زده و در خیابان و محلات تظاهرات کنند. قدرت کارگر در کارخانه است. اگر اتحاد کارگری در مجامع عمومی و شوراهایشان تامین و تضمین شود، کارفرما یا دولت یا پلیس و نظامی ها نمی توانند درب کارخانه ها و مراکز چند هزار نفری کار را ببندند و همه ی کارگران را اخراج کنند؟ مطلقا نمی توانند. پس بپذیریم که امید به پیروزی بخودی خود و از اذهان یا کتاب ها در نمی آید. امید به پیروزی از شجاعت فردی هم حاصل نمی شود. در تبدیل کارگران هر کارخانه و مرکز کلیدی کار به یک تن واحد، شعله های خوشبینی و امید به پیروزی بر می افروزند.
ارتقای آگاهی طبقه کارگر به این سطح از اتحاد و تشکل و یکپارچگی کار تک تک کارگران نیست. کار رهبران و فعالین و بویژه کمونیست های طبقه کارگر است. و این کار از صفر و از امروز شروع نمی شود. طبقه کارگر سطح نسبتا بالایی ازآمادگی و تجارب مبارزاتی دارد. بر متن همین آمادگی و تجارب چه تاریخی و چه امروز، می توان طبقه کارگر را به طبقه ای برای خود و به ستون فقرات همه ی تحولات جامعه تبدیل کرد. بدون این که هزینه ی بالایی بدهد. هزینه ی مبارزه ی جوانان و دختران جوان و زنان و دانشجویان و دانش آموزان و زحمتکشان پراکنده ی محلات، بسیار بالا است. اما برای طبقه کارگر متحد و متشکل چنین نیست. به شرطی که به این اگاهی از قدرت خود رسیده باشد.
در نتیجه دلیلی برای ترس از چیزی برای دخالت و ورود قدرتمند طبقه کارگر به جنبش انقلابی برای سرنگونی وجود ندارد. طبقه کارگر ایران یک فرصت تاریخی دارد که نباید از دست بدهد. ابراز وجود قدرتمند کارگران مراکز کلیدی کار بدوا برای نجات خود از بردگی و خاتمه دادن به زندگی با ترس از اخراج و دستمزد ناچیز و بیحقوقی مطلق است. و صد البته ستون فقرات جنیش انقلابی برای سرنگونی است.
کار آگاه گری و متحد و متشکل کردن و بسیج نیروی کار هر بخش و مرکز کار، کاری طولانی مدت و نامحدود نیست. تدارک چند ساله نمی خواهد. طبقه کارگر تاریخی طولانی در مبارزه با کارفرما و دولت دارد. در مبارزه شلاق خورده، گاهی دستاوردی داشته و گاهی دست خالی باقی مانده است. پس اتحاد و تشکل و اعتصاب و مبارزه طبقاتی برای کارگران موضوعی غیر قابل درک و فهم نیست. متحد شدن و یکپارچه ایستادن در مجامع عمومی و شوراهای کارگری امری غیر قابل دسترس یا زمانبر نیست. کافی است کارگران اراده کنند تا از قدرتشان به نفع خود و جامعه استفاده کنند. برخیزند و بهمراه انقلابیون جوان دختر و پسر و فرزندان خود، اخرین میخ را بر تابوت جمهوری اسلامی بکوبند. این نه شعار است و نه کاری نشدنی. کاملا و به شدت در دسترس است. استفاده از قدرت با ابزار اتحاد و تشکل و همبستگی طبقاتی سراسری، در چند قدمی طبقه کارگر ایستاده است. دست بردن به این قدرت آنهم از جانب یک طبقه ی عظیم کارگر در ایران که بزرگ ترین قدرت کارگری خاورمیانه است، امری سخت و غیر قابل دسترس نیست.
از بخش بیست میلیونی طبقه کارگرشاغل که بگذریم، بالغ بر ده میلیون کارگر اماده به کار و بیکار داریم. این بخشی است که دغدغه ی از دست دادن شغل ندارد. در فقر مطلق و گرسنگی محض و با خانوادهایش در حاشیه شهرهای زندگی می کنند، دستفروشی می کنند، کولبری و سوختبری می کنند، کودکانش در اشغالدانی ها سراغ نان را می گیرند. این بخش طبقه کارگر نه در اعتراضات خیابانی بلکه در گرسنگی و بی دارویی می میرد و در راه های پرخطر کولبری با تیر مرزبانان جمهوری اسلامی جانشان را از دست می دهند. بخش عظیمی از این کارگران، اگر شانس بیاورند و خود را به آب و اتش بزنند، سالی چند ماه کار دارند، بخشا بی مسکن است و گورخوابی و پشت بام خوابی مسکنش شده است. این بخش عظیم کارگران بیکار و گرسنه هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند. این ها نیروی شورش های دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ بودند. هم اکنون بیشترین نیروی انقلابی محلات شهرها فرزندان همین بخش اند. جای پدران و مادران و کل خانواده ی این بخش گرسنه ی جامعه کنار فرزندانشان است. پدران و مادرانی که تجارب بیشتری دارند. بلدند ریسک نکنند، می توانند هزینه ی دختران و پسران جوانشان را کم کنند. تنهایشان نگذارند.
شکی ندارم که جامعه ی ما در چند قدمی یک خیزش اجتماعی چند هزار و چند ده هزار نفری شهرها قرار دارد. این هنوز آغاز کار ما است. دشمنی که تنها حربه اش سرکوب توسط نظامیانش است، اعتراف می کند که اگر ده هزار نفر به خیابان بیایند کارشان تمام است. فقط ده هزار نفر! در تهران بیست میلیونی حداقل دو میلیون از همین زحمتکشان بدون شغل و بیکار و دستفروش و تن فروش و در فقر مطلق زندگی می گذرانند. زندگی که نیست فقط زنده اند و نفس می کشند. این بخش محروم و گرسنه بدون شک در کنار فرزندانشان در مدارس و دا نشگاه ها و محلات و خیابان قرار خواهند گرفت.
راه برگشت وجود ندارد. حتی اگر جمهوری اسلامی فرصت بسیار کوتاهی برای خریدن داشته باشد، جنبش انقلابی برای سرنگونی باز هم و باز هم سر بر می اورد. آین آتش زیر خاکستر نمی رود. شعله هایش هر روز و هر شب از جایی بر می افرزود و به جان نظام جهنمی و تبهکار، اتش می اندازد و خاکستر می کند.
جمعیت ده ها میلیونی کارگران شاغل و بیکار، زحمتکشان و گرسنگان و محرومان، فرصتی را که فرزندانشان، انقلابیون جوان پسر و دختر و دانشجویان و دانش آموزان و حتی کودکان بوجود آورده اند را از دست نمی دهند. بچه های ما، انقلابیون جوان دختر و پسر، جمهوری اسلامی را زخمی کرده اند. مهم نیست تبهکاری چون خامنه ای به روی خود نمی اورد، اما هم خود دیکتاتور و هم دورو بریان دور و نزدیکش به موقعیت متزلزل و شکننده ی نظامشان واقف اند و این کابوس شبانه روزشان است و بخشا علنا به ان اذعان دارند. مزدوران بدبخت و خودفروخته و وجدان باخته شان هم به این واقعیت پی برده و بیشتر خواهند فهمید.
فهم این واقعیت و این توازن قوا کار سختی نیست. کل قدرت نظامی و پلیسی رژیم در مقابل جمعیت ۳۰ میلیونی کارگر شاغل و بیکار و ده ها میلیونی زحمتکشان و فرودستان حقوق بگیر مثل قطره ای از دریا است. اکثریتی که چیزی برای از دست دادن ندارند. اما با سرنگونی نظام شوم فقر و تباهی و گرسنگی، همه چیز به دست می آورند. رفاه را. ازادی را. حرمت انسانی را. سعادت و خوشبختی را و بالاتر از همه توان و قدرت تعیین سرنوشت خود و با دستان خود را.
پرچم جنبش انقلابی برای سرنگونی بر فراز ایران برافراشته شده است. این پرچم پایین نمی آید. این تازه آغاز کار ما است. در تداوم این جنبش، ما شاهد شورش و قیام گرسنگان برای معیشت و زندگی و رفاه و خوشبختی خواهیم بود. شاهد عروج طبقه کارگر با اعتصابات مکرر و سراسری بویژه در مراکز کلیدی کار و حمل و نقل شهری و بین شهری خواهیم بود. انقلابیون جوان حکم مرگ دیکتاتور و بی شرف های حامی شان را در دولت و مجلس و قوه ی قاتل قضایی و زندانبانانشان را داده اند. این حکم همین امروز و فردا با بازوان قدرتمند طبقه کارگر و زحمتکشان و بینوایان جامعه به اجرا در خواهد آمد. ما درب زندان ها را خواهیم شکست و اسرای خود را آزاد خواهیم کرد. شکی نیست. امید به پیروزی را باید ایمان آورد و باور داشت و شک نکرد!