مبارزه طبقاتی نبرد بین کارگر(برای زندگی)٫و کارفرما (برای کسب سودو ازدیاد آن و همچنین ماندن در بیزنس).
مبارزه کارگر برای بهبود شرایط کار، همزاد سیستم سرمایه داری است. سرمایه دار برای احتساب سود سرمایه گذاری می کند و برای اینکهتوسط سرمایه های دیگر رقیب بلعیده نشود، مجبور است که سود را ازهر راه ممکن بالا ببرد و انباشت کند. ازدیاد سود از دو راه بیشتر ممکننیست از راه سپردن کار کارگر به ماشین و کاهش مخارج در فراهم کردنوسایل تولید و دوم، دوم کاهش دستمزد کارگر و ازدیاد و کش دادنساعات کار. در این گیر و دار کاهش دستمزد و و طولانی کردن ساعات کارموقعیت فیزیکی کارگر و خانواده اش است که مورد تعرض کارفرما قرارمی گیرد و کارگر برای دفاع از موقعیت فیزیکی خود و خانواده اشمجبور می شود که عکس العمل نشان دهد، این عکس العمل کارگر از غرزدن و شکایت درونی و ماشین شکستن تا اعتصاب و مبارزه صنفی و تلاش برای تشکیل اتحادیه و شورا و سندیکا و مجمععموی و تحزب و در نهایت قیام و سرنگونی سرمایه داری را شامل میشود. واضح است که سرمایه دار ساکت ننشسته و قدم به قدم مواظبکارگر و عکس العمل کارگر بوده و هست. سرمایه دار تمام سود کسب شدهاز گرده کارگر را خرج خوش گذرانی نمی کند بلکه بخشی از آن را صرفاستخدام نیروهایی برای محافظت از خود و موقعیت ممتاز خود درسازمان تولید می کند. صرف پلیس و دستگاه قضا و ارتش و تمامیکبکبه ای که به نام دولت مشهور است، می کند.
این نبرد بدون وقفه در جامعه سرمایه داری در حال اتفاق است، این نبرد در مراحلی از تاریخ حاد گشته و منجر به رویارویی فیزیکی ایندو قطب کارگر و کارفرما می گردد.
تاریخ طبقاتی در نظام سرمایه داری تاریخ حرکت دو خط موازی افزایش سود و کاهش دستمزد طبقه کارگراست.
مزد کمتر سود بیشتر
معادله بالا محور عملکرد سیستم سرمایه داری است.
سرمایه داری سیستم تولید سود است . این سود را کارگر با به کار انداختن وسایل کار خلق می کند. ازدیاد و کاهش سود ربط مستقیمبه ادامه کاری سیستم تولیددر این نظام است. سرمایه دار برای سود سرمایه داری می کند نه برای ایجاد اشتغال و رفاه در جامعه.
مبارزه کارگران راه آهن در تاریخ امریکای صنعتی تنها بخش کوچکی از تاریخ مبارزه طبقه کارگر در امریکا است. طبقه ای که با عرق وخون اقتصادِ بزرگترین اقتصادِ دنیا را خشت بر خشک بنا نهاده است و خود هیچ بهره ای از آن نبرده است.
جنگ طبقاتی ۱۸۷۷ که آمریکا فراموش اش کرده است!
اولین اعتصاب سراسری در تاریخ ایالات متحده شروع به اندازه کافی ساده ای داشت.
در شانزده جولای ۱۸۷۷ چهل نفر از کارگران راه آهن در برابر کاهش دستمزد با توقف کار و بستن عبور و مرور راه آهن در مارتسین بورگ در ویرجینیای غربی عکس العمل نشان دادند. این اتفاق یگانه،اثری دومینو مانند داشت و طغیان و مقابله را همچون آتشی وحشی در بین طبقه کارگر امریکا گسترش داد . در پایان ماه، یک میلیون کارگر در شهرهای صنعتی در چهارده ایالت از نیویورک تا سانفرانسیسکو دست از کار کشیدند.
در نامه ای به انگلس در ۲۴ جولای همان سال کارل مارکس این تحرک را “ اولین قیام علیه الیگارشی سرمایه که از اول جنگ داخلی تا آن موقع رشد یافته بود، نامید که “میتوانست به شکل گیری اولین حزب جدی کارگری در امریکا منجر شود”.
تصادفی نبود که پیشبینی مارکس در واقع متحقق نشد، در جواب به توقف کار توسط کارگران ،سرمایه با نمایش یک خشونت سازمان یافته که نمونه آن را فقط در جنگ داخلی می شد دید ، مقابله کرد.
دومین جنگ داخلی؟
تابستان ۱۸۷۷ زمان خوبی برای کار کردن در راه آهن نبود . این دوران عصر طلایی بود، عبارتی کنایه آمیز توسط مارک تواین برای بیان و توضیح سقوط اخلاقی الیت مالی و سیاسی ای که به شیوه ای ناباروانه بر دوش طبقه کارگر در معیت یک سرمایه داری بی افسار در حال اندوختن ثروت بودند.
آنچیزی که اصطلاحا به آن مسئله کار و کارگر اطلاق می شد، جایگزین بردگی که بحران مسلط اخلاقی در امریکای دوران بازسازی بود، شده بود. در شهرهای شمالی که سریعا در حال صنعتی شدن بودند، اتحادیه ها نیروهایی حاشیه ای بودند، و به کارگران دستمزدهایی بخور و نمیر، ساعتهای طولانی کار و بی حقوقی تحمیل می شد. صاحبان صنایع حریص بعد از پانیک ۱۸۷۳( بدترین رکود مالی در امریکا تا آن زمان) مدام در حال هرس کردن دستمزد کارگران بودند.
در ژورنال اخوت مکانیکهای لوکوموتیو اینچنین نوشته بود: “ ستمی که بر کارگران راه آهن روا می شود حتی با مالیات بندی بریتانیایی های دوره استعمار قابل مقایسه نیست و شکاف شلاق بر شانه بردگان را عادلانه تر جلوه می دهد”.
در سال ۱۸۷۷ صاحبان راههای آهن علاوه بر به چنگ زدن سودهای کلان، دو بار برای بریدن حقوق کارگران با هم تبانی کردند. وضع مدیران و صاحبان سهام عالی بود، اما حقوق کارگران عادی را به نصف کاهش دادند.
کارگران فوق الذکر مارتینسبورگ، که غیرعمد کلید ( عروج عظیم) را زده بودند، در عکس العمل به قطع سه باره حقوقشان در آن سال دست به اعتصاب زدند و در عوض خواهان ده درصد اضافه حقوق شدند و شروع به باز کردن واگنهای قطار از هم برای توقف آنان کردند. اعتصاب در طول راههای آهن از شرق به غرب در شمال سرایت کرد. اعتصابیون فقط کارگران راه آهن نبودند، کارگران دیگر صنایع هم در همبستگی با اعتصاب به آن پیوستند. از جمله کارگران معدن و کرجی بانان در ویرجینیای غربی، جعبه سازان در بالتیمور و کارگران قصاب در شیکاگو .
“طبقه سرمایه دار واقعا نگران یک جنگ داخلی دیگر، این بار با سوسیالیستها و کمونیستهای متولد خارج در خط مقدم.”بود
در بیتسبورگ، قطارها و گاراژهای قطار به آتش کشیده شدند، و در سنت لوئیز ائتلافی از اعتصابیون سازمان یافته ( کمون سنت لوئیز) به مدت بیست و چهار ساعت قدرت را به دست گرفت.
طبقه سرمایه دار متلاشی شده بود. صاحبان مشاغل از امکان کمون دیگری از نوع کمون پاریس که شش سال قبل اروپا را شوکه کرده بود، وحشت کرده بودند. آنها واقعا در باره یک جنگ داخلی دیگر- اینبار با سوسیالیست ها و کمونیستهایی که در خارج از امریکا متولد شده بودند و در خط مقدم جنگ با اولیگارشی بودند نگران بودند.
مقامات رسمی و روزنامه ها برای توصیف این خیزش عظیم عبارات و کلمات متعددی از جمله: قیام، شورش، انقلاب، بکار می بردند.
اَلن پینکرتون در کتاب سال ۱۸۷۸ خود به اسم اعتصابیون,کمونیستها ، ولگردها و کاراگاهان، این واقعه را شورشی غول آسا نامید .
یک سرجاسوس ماهر قرن نوزده همی، آژانس کارآگاهان ضد اتحادیه، تبدیل به تفنگچیان مزدور در خدمت صاحبان ثروتمند صنایع برای محافظت بعد از تابستان ۱۸۷۷ شدند.
وقتی که صاحبان صنایع توان برگرداندن کارگران به کار را نداشتند از سیاستمداران خواستند که از استفاده از هرگونه قدرت و خشونت ممکن دولتی استفاده کنند؛ پلیس، گارد ملی، نیروهای فدرال، . فرماندار ویرجینیای اولین کسی بود که نیروهای فدرال را وارد صحنه کرد. یک کارگر اعتصابی اهل مارتینسبپرگ در نتیجه شلیک یکی از سربازان کشته شد، منادی مرگ و بلبشویی که در راه بود.
در بیست جولای ۱۸۷۷ در جلو هنگ ششم زرهی مردم تجمع کردند و سربازان را سنگ باران کردند. نظامیان هم با شلیک ساچمه و سرنیزه به جمعیت حمله ور شدند.
به گفته روزنامه سان؛ در نتیجه این حمله حداقل ده نفر کشته شدند، از جمله یک کودک روزنامه فروش پا پتی، یک کارآموز شانزده ساله عکاسی، و یک نانوای نوزده ساله.
چند روز بعد میلیشیای دولتی به نشست اعتصابیون و خانواده های آنها در پیتسبورک شلیک کردند و بیست نفر را کشتند. در بین اعتصابیون کودکان و زنان هم حضور داشتند که برای نظامیانی که دستور خاموش کردن غائله را داشتند مشکل ساز بودند.
نیویورک تایمز تاسف خود را به این صورت بیان می کند: “مشکل بسیار بزرگ این است که مردم در کنار خطوط جاده قرار دارند شدیدا به اعتصاب گران سمپاتی دارند و نمیشود به ارتش برای انجام عکس العمل علیه آنها در این موقعیت اضطراری متکی شد.”
نبرد پل راه آهن شیکاگو
در ۲۳ جولای ۱۸۷۷ شب قبل از رسیدن اعتصاب به شیکاگو، آلبرت پارسونس سخنرانی آتشینی برای حدود سی هزار کارگر مهاجر آماده عمل ایراد کرد .
پارسونس اینگونه گفت“ ما همچون یک ارتش عظیم گرسنه گان تجمع کرده ایم،این دیگر به عهده شماست که آیا اجازه می دهیم سرمایه داران ما را استثمار کنند. آیا شما متشکل خواهید شد؟”
روز بعد هزاران کارگر عصبانی دست از کار کشیدند و در خیابانهای شیکاگو رژه رفتند، بعضی محلهای کار خود را تخریب می کردند و برخی خطوط ترامواها را قطع می کردند. مطبوعات محلی آغشته به تعصب طبقاتی و خارجی ستیزی، کلمات خشنی برای توصیف اینها به کار می برد. یکی از گزارشات اعتصابیون را اینچنین توصیف می کند:” گروهی آدم ژنده پوش وکثیف و بی سر و پا، آدمهای سرگردان و دربدر، مزاحمین و آشوب گران پر رو، و عموما به عرض برسانیم، طفیلیهای اجتماع.
طبقه کارگر شیکاگو از این استریوتایپ رنجیده بودند. یک کارگر ایرلندی که بغض گلویش را گرفته بود برای یک جمعیت کم تعداد
حرف می زد“ به من نگاه کن، به دستهای من نگاه کن، من شبیه به یک آدم عاطل و باطلم یا شبیه یک کارگر؟ ما می دونیم بر علیه چه کسی می جنگیم و چکار می کنیم. ما بر علیه آن سرمایه دارهای لعنتی می جنگیم. آیا چنین نیست ؟”
شهردار شیکاگو مونرو هیث تمام بارهای شهر را بست. پلیس را جمع نمود و مردم شخصی را هم اجیرو مسلح کرده و برای حفاظت از آنها استفاده کرد.
عده ای از کارمندان ارشد شهرداری میلیشیای خود را که توسط مردمان طبقه متوسط ،کارمندان و مدیران رهبری می شد سازمان دادند. اینها همچنان یک سپاه کوچک سواره نظام را هم سازمان دادند.
هیث در ابتدا به افسران دستور داد که بر فراز سر کارگران تهییج شده شلیک کنند تا مانع تکرار قتل و عام بیتسبورگ شود.اما با افزایش بلبشو و شلوغی، پلیس مستقیما اعتصابیون را هدف قرار داد و به آنها شلیک کرد، در نتیجه سه نفر از اعتصابیون کشته شده و عده بیشتری زخمی گردیدند. پلیس اغلب در یک حالت تهاجمی بود . چند صد نفر نجار آلمانی که در حال ملاقات با کارفرمای خود و مذاکره در باره هشت ساعت کار در وست لووپ شیکاگو بودند، چندین افسر مسلح به داخل هجوم برده و یک مرد بیست و هشت ساله غیر مسلح را کشتند و تعدادی دیگر را زخمی کردند.
خشونت در شیکاگو ، که به نبرد پل راه آهن مشهور گردید، به اوج خود رسید.
پلیس شیکاگو و هنگ گارد ملی اِلِنوی به جمعیت ده هزار نفره که در نزدیکی جنوب غربی پل ازدحام کرده بودند شلیک کرد. پارسونس اینگونه تعریف می کرد که این نیروها نه تنها به اعتصابیون بلکه به کسانیکه فقط نظاره گر در کناری بودند هم شلیک کردند و چندین نفر را کشتند که هیچ کدام آنها حتی در اعتصاب هم شرکت نکرده بود.
ما میدانیم با چه کسی می جنگیم و چکار می کنیم. ما بر علیه این سرمایه داران لعنتی می جنگیم ، آیاما این کار را نمی کنیم؟
پانصد مهاجر ایرلندی در یک صف در خیابان هالستد رژه می رفتند- عده ای از آنها قصاب بودند که هنوز پیشبند قصابی به تن داشتند و کاردهای قصابی خود را در هوا می چرخاندند.
دو پسر جوان که در جلو صف بودند پلاکاردی را حمل می کردند که بر روی آن نوشته بود’ “ حقوق کارگران” بعد از رد کردن خواست عقب نشینی از پل ، ایرلندی ها برای کنترل محل استقرار خود با پلیس بیش از یک ساعت درگیر شدند.
یک زن ایرلندی به اسم مالین کوک به جرم شلیک به پلیس از پنجره ساختمان خود در طبقه دوم بازداشت شد.
روزنامه ها بر طبل محل تولد و خارجی بودن اعتصابیون بشدت می کوبیدند.
تیتر یک روزنامه در باره مهاجرین آلمانی و اروپای مرکزی اعتصابی اینچنین جار میزد “ عروج کولیان آمازون !”
دو هنگ ارتش امریکا از اطراف داکوتا، که با قبایل سرخپوست سی یوکس جنگیده بودند، تازگی به محل رسیده و در اطراف پل با مسلسل های گاتلینگ* خود برای کمک به پلیس و میلیشیا مستقر شدند.
شهروندان شورشی شیکاگو با این چشم انداز که باید با سه سرباز و میلیشیای مسلح که بیشتر و قابل توجه تر از نبرد با سیتینگ بوول رهبر قبایل سرخپوست لاکووتا،بودند، بجنگند، عقب نشستند.
در نهایت هم،سنگ و چماق توان مقاومت در برابر اسلحه را نداشت.
از سی نفری که در شیکاگو بدست نیروهای دولتی کشته شدند بیش از نیمی از آنها زیر هیجده سال سن داشتند. نزدیک به دویست تن از اعتصابیون هم مجروح گشتند. هیچ پلیسی کشته نشد.
میراثی که قدرش کمتر شناخته شده است
صحنه های اینچنی در سرتاسر کشور به وقوع پیوست که با مقاومتهای سازماندهی شده مشابه روبرو گردید.
در اوایل آگوست ۱۸۷۷ تقریبا تمام این عروج کارگری سرکوب و خفه گشته بود و تمامی قطارها دوباره شروع به حرکت کردند.
علاوه بر پلیس دولتی و محلی و میلیشیای غیر رسمی، روسرفورد بی هایث،(نوزده همین رییس جمهور امریکا ) شصت هزار نفر نیروی مسلح در در ده ایالت در این عملیات فرماندهی کرد. بیش از صد نفر کشته و هزاران نفر مجروح گردیدند. کمپانیهای راه آهن کارمندانی که اعتصاب کرده و قطع دستمزد دیگران را قبول نکرده بودند را اخراج کردند، این اقدام نهایتا اعتصابیون را مطلقا شکست داده و بی روحیه کرد.
چند هفته به دنبال این اعتصاب عظیم الیت اقتصادی نوعی از اتحادیه خود ( کلوپ بازرگانی) را تشکیل دادند؛ این کلوپ بازرگانی بعدها ششصد هکتار زمین در شمال شهر را برای ساختمان یک پایگاه نظامی ارتش امریکا (فورت شریدان)خریداری کردند. این پایگاه طوری طراحی شده بود که به گارد ملی اِلِنوی این اجازه را میداد اگر بار دیگر احتیاج شد تا همچون نیرو و پلیس اختصاصی طبقه حاکم برای سرکوب ناآرامی های کارگری به میدان بیاید، واکنش سریع اش را آسان تر کند.
با اعتقاد به احتیاج پلیس به سلاحهای بهتر و بزرگتر و بیشتر ، ثروتمند تربن شخص شیکاگو هزاران دلار را برای خرید مسلسلهای گاتلینگ و انواع توپها به پلیس هدیه کرد.
اما جنبش کارگری همه چیز را نباخته بود؛ اعتصاب باعث یک شیفت بزرگ در همدردی عمومی برای تعهد کارگران گشته بود.
در طول دو سال کمپانیهای راه آهن دست به اعلام رفرمهایی زدند و در اتحادیه های کارگری هم با شروع تاسیس فدراسیون کارگری( Knights of labor )نیروی حرکت و پیوسته گی دمیده شد.
اتفاقات ۱۸۷۷ انگیزه و تکان عظیمی به جنبش کارگری در سرتاسر ایالات متحده زد.
نه سال بعد از نبرد هالستد، آلبرت و لوسی پارسونس شرکت دهها هزار نفر را در عبور از خیابان میشیگان برای حق همگانی هشت ساعت کار در اولین راهپیمایی اول ماه مه رهبری کردند.
اول ماه مه و چیزی که امروزه به اسم؛ واقعه هایمارکت مشهور است ،که در آن پارسونس یکی از چهار متهمی بود که برای نقش تایید نشده آنها در دست داشتن پرتاب دینامیت به پلیس در چهارم مه ۱۸۸۶ به دار آویخته شدند.
اینها جزئ شاخصه های معین و خوب شناخته شده تاریخ جنبش کارگری هستند.
اما عده کمی اطلاع دارند که امسال صد و چهل و پنجمین سال گرد این واقع عظیم است.این عروج سرتاسری متاسفانه در ذهنیت تاریخی امریکایی فراموش گردیده است.
نویسنده: رایان زیگ گراف
منبع سایت ژاکوبن