اول: با پیشروی انقلاب زنانه، نظام بر لبه پرتگاه قرار گرفت. مقدسات و ارزش های حاکم زیر پا لگدمال شد، اسلام گرایی به سوراخ خزید، عمامه ها به هوا پرتاب شد و همه اجناس اسلامی در انتهای بورس معاملات بازار سیاست و زندگی اجتماعی قرار گرفت.
نه فقط این، بلکه رویدادهای ایران بلافاصله باعث شده که اسلام گرایی در سرتاسر جهان پانیک کند! اینها نه احکام و ادعا، که واقعیات سیاسی جهان امروزند. جهانی شدن آهنگ "برای" به عنوان سرود این انقلاب و ترجمه و کپی آن به تمام زبان های زنده امروز، موید این ادعاست. امروز خوانندگان و نوازندگان از هر رنگ و قوم و نژاد و فرقه ای، بدون دعوت احدی، برای بهترین اجرا ، در یک رقابت رفیقانه و عاشقانه شده اند.
دوم: امروز پرچم حق زن، برای اولین بار در تاریخ، صاحب یک رهبری سیاسی شده است. به حکم این انقلاب جهانی، فمنیسم هزاره دوم، و تئوری های ارتجاعی نسبیت فرهنگی و پست مدرنیسم، سردرگم و وارد بحران شده اند. امروز با پیشروی های انقلاب ایران، جهان تاریک یک مشعل برای رسیدن به روشنایی، یافته است. انقلاب سوم ایران میرود تغییرات بسیار عظیم تری در فرهنگ و سیاست جهان در برخورد به حق زن و حق انسان، ایجاد کند.
سوم: انقلاب زنانه در درون خانه خود، اپوریسیون های ارتجاعی و ضد زن و مردسالار را ایزوله کرده است. سلطنت طلبی، فاشیسم آریایی، عظمت طلبی ناسیونالیسم ایرانی و لمپنیسم و شارلاتانیسم اینها، بدون فشار هیچ جنبش افشاگرانه ای، تنها و تنها به قدرت اثباتی انقلاب، بی اقبال و بی آبرو و حتی نزد متحدین تاریخی خود در غرب، بی پشتوانه و فاقد اعتبارند.
شکست اینها از دوران رژیم چنج امریکایی تا به امروز پشت سر هم تکرار شده است. انتظار اینها برای سازماندهی یک انقلاب مخملی در دل همین انقلاب زنانه تا اینجا ناکام مانده است. امروز پروژه دمیدن در کالبد پادشاهی برای همیشه مرده است.
چهارم: بازار ناسیونالیسم فدرالیست چی تماما تعطیل شده است! کسی از آخرین جلسه "ملت های فدرال ایران" خبری در مدیای ارتجاع غربی و تلویزیون عربستان، چیزی شنیده است؟ در غیبت حضور سران خودگمارده "اقوام"، دفتر این نوزاد نقشه امریکایی "خاورمیانه بزرگ"، برای همیشه بسته شده است .
استادیوم تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز، صدای شوم شعار قومی "کرد، فارس، ارمنی، آذربایجان دشمنی" را برای همیشه دفن و پرچم های خونین آنرا سوزانده اند. امروز نه فقط خوزستان و بلوچستان و کردستان و آذربایجان، که همه جای ایران، چشم و چراغ همدیگرند.
پنجم: قوم گرایی در کردستان بازنده اصلی بازار "اقوام و ملل و طوایف فدرال" است. اگر قومی گری در آذربایجان تاریخا ناموجود بوده است! اگرقومی گری در خوزستان، به دنبال شیخ خزعل در یک قرن پیش، در تمام تاریخ خود، روی زمین سفت پدیده زنده ای در حیات سیاسی کشور نبوده است، اگر در مناطقی مانند ترکمن صحرا و بلوچستان، علیرغم تمام تقلاهای بی ثمر امریکا در دوران سیاست رژیم چینج، به سختی توانستند چند نفر را برای شکل دادن به نهادهای "حقوق بشر قومی" دست و پا کنند که به سرعت منقرض شدند، در کردستان ایران اما، بروی زمین سفت، یک جنبش ناسیونالیستی با پایه های اجتماعی و تاریخی و سیاسی حضور داشت. جنبشی متشکل و متحزب که به تبعیت از طرح های امریکا، در بدو شروع عملی کردن نقشه "خاورمیانه بزرگ"، همراه بقیه "سران اقوم" به عنوان یک جنبش قومی مطرح، قد علم کردند.
تا جایی که حتی عنوان کردستان هم، طبق همان نقشه، از کردستان به "روژهلات" تغییر نام داده شد. در زبان کردی، "روژهلات" به معنی مشرق است. طبق نقشه "خاورمیانه بزرگ" امریکا، "کردستان بزرگ" قرار بود شامل چهار منطقه کردنشین ایران و عراق و ترکیه و سوریه شود، که در آن جغرافیا، کردستان ایران بخش شرقی آن کشور می شد؛ همانطوریکه "آذربایجان جنوبی" قرار بود بخش جنوبی کشور بزرگ آذربایجان به همراه جمهوری آذربایجان فعلی باشد. همانطوریکه طبق آن نقشه، قرار بود خوزستان هم بخشی از یک کشور عربی تازه ساخت بشود. این نقشه ویرانی زیرساخت های یک جامعه مدرن و تبدیل ایران به میدان جنگ های قومی، ناکام ماند.
آن جنگ های نیابتی قوم پرستان کرد برای کمک به عربستان هم به سنگ سخت مقاومت مردم ایران و اساسا مردم در کردستان خورد و نقشه بالکانیزه کردن ایران نگرفت.
تاریخ سیاسی گذشته و عبور ایران از گذرگاه انقلاب مشروطه، به اضافه ضمیر ناخود آگاه یک جامعه انتگره، به تدریج کمر راست کرده و آهسته اما مداوم خود را برای شروع انقلاب سوم آماده کرد. امروز انقلاب جاری، تمام نقشه های قومی گری و تقسیم کشور به صد و یک ملت و قوم و قبیله را جارو کرده است. امروز از قومی گری در کردستان، چیزی جز یک سماجت ناسیونالیسم قومی، برای حمل جنازه "روژهلات"شان، باقی نگذاشته و جامعه کردستان مثل همیشه به عنوان کردستان ایران، بشاش و سرزنده و با افتخار و سربلند باقی مانده تا در اتحاد با بقیه خواهران و برادران متحد طبیعی خود، سرنوشت سیاسی اش را از هر چه تاریکی و تباهی، پاکسازی کند. به همین دلیل تقریبا تمام عناوین قومی از فرهنگ سیاسی مردم در کردستان جارو شده است.
دیگر عنوان توهین آمیز قومی "کرد" به فعال انقلابی این روزها در کردستان نمی چسبد.. تا قبل از شروع این انقلاب، فعال مدنی" کرد"، معلم مبارز" کرد"، فعال کارگری" کرد"، زن مبارز "کرد"، القاب شیک جنبش قوم پرستی در کردستان ایران بود. این القاب امروز با شروع انقلاب سوم، تماما کهنه و از صحنه سیاسی امروز جارو شده اند.
امروز همه از زن و مرد و پیر و جوان، دسته جمعی بخشی از حاضران در صحنه انقلاب سراسری ایران امروزند، که به نفع رهایی انقلابی این روزها، دسته جمعی هویت های به سر آمده تاریخی قومی و مذهبی و طایفه ای و قبیله ای را به نفع یک هویت متحد و انسانی، از سیاست روز جدا کرده و یا آنها را از قبل دور ریخته اند.
فاکتور مهم دیگری که زیر پای قومی گری ناسیونالیسم قومی را جارو کرده است، کنار نهادن متعلقات قومی و قبیله ای در متن همین انقلاب است. فرهنگ و مقدسات و ارزش های عهد بوق طوایف و قبایل چادرنشین و دامدار سده های قبل از دوران شهرنشینی، دیگر نزد احدی جز خود ناسیونالیست های قومی برجای نمانده است. لباس کردی، فرهنگ کردی، آداب و رسوم قبایل پیشین کرد در کردستان، حتی در دوردست ترین روستاهای مرزی و در میان محروم ترین های جامعه هم، جز مقدسات کسی جز خود قوم پرستان نیست.
مقدسات و هویت ها و ارزش های عهد بوق، امروزه سالهای متمادی است که جزو داده های زندگی شهری در هیچ کجا و از جمله در کردستان ایران نیستند. اگر فراخوان دسته جمعی احزاب قومی برای پوشیدن لباس کردی در اعتصاب و اعتراض شان، بی جواب میماند، ناشی از تغییرات عمیق تر در ارزشهای این جامعه شهری و مدرن است. امروز دیگر هیچ ناسیونالیست قومی جرات طرح حقوق متفاوت برای زن، بر مبنای قومیت و ملیت متفاوت، نیست؛ همگی یک آزادی و برابری تمام عیار و عاری از تبعیض را طلب میکنند.
ششم: چپ قومی و فدرالیستی، از قربانیان بی دست و پای این دوره است. اگر قومی گری جارو شده است، اگر تقسیم کشور به هفتاد و دو ملت و قوم و قبیله بازارش تخته شده و حتی به قدرت تهدیدات جنگی و تولید رعب وحشت و تحریم اقتصادی و جنگ روانی هم قادر به جای دادن آن در حلقوم جامعه نشد، تزریق آن در حلقوم انقلابیون انقلاب زنانه امروز، توسط خدای چپ خلقی هم، یک غیرممکن صد در صد است.
جامعه ای که سناریوهای قومی متعدد را حتی در دوران شرایط سخت، کنار زد و مانع بالکانیزه شدن ایران شد، چرا به چرندیات قومی و فدرالیستی حتی برای یک لحظه گوش دهد؟ و نمیدهد! اگر جوان نسل امروزی داستان اتهام امپریالیستی و بورژوایی بودن حق زن در انقلاب ۵۷ توسط همین سنت ارتجاعی چپ را تجربه نکرده است، اما تعلق اینها به نسل دوران های سپری شده تاریخ را قبل از هر چیزی بو می کند.
قضیه این نیست که این نسل گویا فقط فاشیسم و لمپنیسم ناسیونالیسم ایرانی مردسالار و کهنه گرا را نمی خواهد؛ بوی تعفن شرقی گری در سنت چپ اسلام زده، به مراتب غیربهداشتی تر و غیر قابل تحمل تر است.
جریانات سیاسی ازجنس طایفه حزب توده، که امثال اکثریت و راه کارگری ها و جمع های شناور در مجمع الجزایر فدایی و نزدیکان شان در میان چپ های هوادار حقوق ملت ها، سنت فدایی تا هواداران تا دیروز "جنبش انقلابی کردستان و آذربایجان و لرستان و بلوچستان و ترکمنستان و خوزستان و..." قربانیان فوری این انقلاب اند. اگر شکست انقلاب ۵۷ مانع ارسال ادبیات این سنت سیاسی به آشغال دانی تاریخ شد، انقلاب زنانه امروز، در همین دو ماه گذشته نشان داد که با هیچ گونه کهنه پرستی قومی و قبیله ای و مذهبی اقوام و ملل، سر سازش ندارد.
هفتم: قربانی دیگر این انقلاب، جریانی است که در سمت چپ سلطنت طلبان و فاشیست های آریایی، تابلوی جعلی "کمونیست کارگری" را حمل می کند. این موجود ناجالب، که توسط حمید تقوایی رهبری میشود، همانی است که آرزوی سوریه ای شدن ایران را داشت، هوادار پر و پا قرص ترامپ فاشیست بود، هوادار دخالت" انقلابی"ناتو در لیبی بود، هوادار دولت فاشیست اوکراین در جنگ روسیه و ناتو بود و هست. مدافع پیوستن چپ و کمونیسم به راست افراطی است، در شرایطی که جبهه راست مشغول پیشبرد پروژه های خود به کمک دخالت قدرت های غربی برای ممانعت از پیشروی های این انقلاب و جایگزینی اسلامیون با یک حکومت بی عمامه از همان جنس است و تمام تقلایش برای سازماندهی یک انقلاب مخملی از جنس اوکراین سال ۲۰۱۴ در ایران است.
این جریان امروز در بحران است. علت اصلی این بحران، امروز، به دلیل این راست گرایی و تناقض موجودیت اینها به اهداف اینها با منافع کارگری نیست، چون بی ربطی اینها به کارگر و کمونیسم، مشکلی اگر بود، سالها قبل با آن کنار آمدند. مشکل اصلی اینها تناقض جهتگیری انقلاب جاری با اهداف استراتژیک اینهاست؛ انقلاب جاری تا این لحظه، جایی برای یک انقلاب مخملی مورد علاقه شان باقی نگذاشته است. جریان دست راستی در اپوزیسیون ناتوان از جلب حمایت غرب برای دولت در تبعید اوست. گره خوردن استراتژی اینها به نقشه های راست افراطی، اینها را آچمز کرده است. بعلاوه، مراجعه مکرر کمپینرهای حزب تقوایی و یارگیری های مداوم از میان دست راستی ترین های سیاست در غرب، تا این لحظه، موجبات تحویل اینها در دالان های قدرت و کریدرهای پارلمانی را فراهم نکرد. نه دولتی سفارت های جمهوری اسلامی را به درخواست اینها بست، نه سازمان مللی سران جمهوری اسلامی را برای اینها به دادگاه معرفی کرد. نتیجتا امروز که جمهوری اسلامی زیر فشار انقلابی به لبه پرتگاه برده شده است، یاوری از میان دول غربی برای اینها پیدا نمی شود. لذا نزد اینها، تمام تقلاها برای جلب توجه قدرت های غربی تا این لحظه بی ثمر، بی فایده، عبث و بیهوده بوده است.
کافی بود تا سازمان ملل اینها و استراتژیست اصلی شان یعنی رضا پهلوی را تحویل گرفته بود؛ اگر حتی یک قدرت غربی پشت پروژه رژیم چنجی و یا انقلاب مخملی اینها رفته بود، امروز دولت موقت راست معرفی، و این جناح چپ جنبش آقای پهلوی، یعنی آقای تقواي، شاد و قبراق روی خط بود.
اما این بن بست برای هر نیرویی بسته به ظرفیت های مختلف، عوارض متفاوتی دارد؛ اگر رضا پهلوی با اتکا به پول و امکانات تبلیغاتی و پشتوانه طیف های متعدد راست قادر به هوا کردن پروژه های مختلف شکست خورده است، دست این دومی برای اتخاذ سیاست های فصلی، بسته است؛ چون ایجاد شیفت در درون یک سکت سیاسی، آنهم به شکل فصلی، اگر غیر ممکن نباشد بسیار سخت است. به همین دلیل، اگر این مشکل سیاسی در جبهه رضا پهلوی و راست افراطی، موجبات یک غیبت مدیایی دوره ای و یک افسردگی سیاسی مقطعی میشود، برای این دومی، هر بار یک بحران و بن بست و ایست، را موجب میشود. استعفای سخنگو و به نوعی لوگوی سابق این جریان که مهره اصلی میدیایی و کمپینر آن هم بود، محصول همین بن بست راست ترین گروههای سیاسی با عنوان جعلی چپ است.
هشتم: در مقایسه با فاشیسم سلطنتی و آریایی و جریان دست راستی حمید تقوایی، مجاهدین خلق بد شانس ترین قربانی این خانه تکانی های انقلابی است. مشکل اصلی این جریان، در سیاست امروز ایران، برعکس دو جریان قبلی، نه راستگرایی و نه امید به غرب است. مشکل اینها حتی حمل چادر و چاقچور و ارزشهای مذهبی در متن یک انقلاب زنانه هم نیست. مشکل اصلی اینها پایان تاریخ مصرف شان به عنوان عنصر سناریوی سیاه در شرایط سوریه ای شدن ایران است.
جامعه ایران از سالها قبل با سوریه ای کردن جامعه مرز بست و از آن عبور کرد. با شروع این انقلاب و صف متحد مردم و مسیری که پیش میرود، امریکا و قدرت های غرب را ناچار کرد تا مجاهد را از لیست نیروهای مورد نیاز در سناریوهای سیاه برای ایران، پاک کنند.
برخلاف تحلیل های سطحی، مرخص شدن مجاهد توسط امریکا، نه به خاطر امتیاز به جمهوری اسلامی، که به دلیل پایان ارزش مصرف مجاهد و خشک شدن سرزمین سیاسی ایران برای کاشت هر نوع نهل سناریو سیاهی از نوع مجاهد و داعش و گونه های دیگر از وحوش "جامعه جهانی" است.
______
زیرنویس/ برای اطلاع از طرح خاورمیانه بزرگ، مراجعه کنید به