نه ماه بعد از انتخابات سراسری در عراق، بورژوازی این کشور ناتوان از معرفی دولت به جامعه است. آخرین تلاش هفته گذشته برای انتخاب نخست وزیر، با حمله هواداران صدر به پارلمان این کشور، برای چندمین بار عملا به بن بست رسیده است. جالب این است که بعد از هر دور شکست برای تشکیل دولت جدید، مقامات این کشور، به جای معالجه درد خویش، چند دور دیپلوماسی پرشور در منطقه را  در دستور خویش می گذارند. دیپلوماسی عراق در نقش میانجی میان عربستان و جمهوری اسلامی و سازماندهی ملاقات های متعدد با هم از یک طرف، و کوشش برای ایجاد یک رابطه نرمال با مصر، اردن، امارات و...با جمهوری اسلامی، از این جمله اند.
تحلیلگران سیاسی مختلف، به جای نشان دادن علت واقعی این مسئله، برخورد بی طرفانه عراق به اختلافات منطقه ای را دلیل دیپلوماسی فعال این کشور محسوب کرده و نقش و موقعیت مهم عراق نزد همسایگان را نشان مخاطبین خود میدهند.
این ادعا نمی تواند توضیح دهد که اگر دیپلوماسی عراقی نزد حاکمان منطقه موجبات نزدیكی آنها را موجب میشود، چرا جناح های حاکم بر عراق برای درمان درد خویش، ناتوان از کابرد این ظرفیت اند. این چه ظرفیتی است که در درون عراق هیچکاره و ناتوان و خارج از عراق مبشر تنظیم یک رابطه نرمال بین طرف های متعدد با تاریخی طولانی از کشمکش با هم است؟
تحلیلگران ساده اندیش متوجه  تحولات مهم در منطقه نیستند؛  مهم ترین این تحولات، شکست امریکا در منطقه است. حضور امریکا در منطقه، برای یک دوره طولانی از بعد از به خون کشیدن کل خاورمیانه در ابعاد وسیع، آرامش را از جوامع مختلف گرفته بود؛ بخش وسیعی از کشورهای منطقه را به جنگ های نیابتی کشانده بود، اختلافات قومی و مذهبی در کشورهای مختلف بین مردمی که سالها در کنار هم همزیستی داشتند، دامن زده بود، سازماندهی جنگ های خونین به بهانه مبارزه با تروریسم را پیش برده بود. کشاندن دول مختلف به این جنگ ها و در متن آن، پیشبرد نقشه خاورمیانه بزرگ در جهت تامین یک منطقه امریکایی با مرکزیت اسرائیل را نقشه پیشروی های خود کرده بود.
اعلام عقب نشینی امریکا از منطقه به دنبال شکست پشت شکست، طنابی که بر گردن جوامع  منطقه انداخته شده بود، پاره شد.
جامعه عراق جزو ویران ترین های منطقه در کنار سوریه و افغانستان و لیبی و بقیه است. کل جوامعی که هدف حملات خونین امریکا بودند، میدان رشد انواع قارچ مذهبی و قومی شدند. به همین دلیل، در تقریبا هیچکدام از این کشورها، علیرغم فرار امریکا، به دلیل بقای انگل های مذهبی و قومی و نژادی، زندگی هنوز در دستان باندهای مختلف اسیر است. اگر کشور عراق و در راس آن بورژوازی این کشور ناتوان از سازماندهی یک حاکمیت به اصطلاح متعارف بورژوایی است، ناشی از نقش جریاناتی است که در دوره حضور امریکا در منطقه یک شبه دولت و قدرت و صاحب ملیشیای هار خود شدند. اگر در عراق یک روز میلیشیای مقتدا صدر مانع آرامش است و روز دیگر میلیشیای حشدالشعبی خیابان ها را قرق می کند و در کشور  قدرت بین انواع باندهای مختلف تقسیم شده است، به همین دلیل است. اینجاست که رمز ابتکارات دیلپوماسی عراقی برملا میشود؛ باندهای مختلف قدرت به قدرت های اصلی دوران جنگ نیابتی، به جمهوری اسلامی و عربستان و بقیه وصل اند. نتیجه این میشود که تا زمانی که آثار و عوارض دوران جنگ نیابتی بین این قدرت ها رفع نشود، بورژوازی در عراق ناتوان از سازماندهی جامعه زیر سلطه خویش است. راه اندازی هیات های مختلف توسط ناسیونالیست های عراقی، برای کمک به تامین روابط نرمال قدرت های برتر منطقه، شرط پیشروی ناسیونالیسم عراق در امر سازماندهی یک دولت و حاکمیت متحد سیاسی است.
مسئله فقط نیاز بورژوازی ناسیونالیست عراقی به دولت خویش نیست؛در غیبت تمایل عربستان و جمهوری اسلامی برای حل مشکلات دوران جنگ نیابتی، هر ابتکار عراقی یا غیر عراقی خلق شدنی نیست. نه فقط عربستان و جمهوری اسلامی، بلکه تمام بورژواهای حاکم منطقه میدانند در نبود امنیت و آرامش در منطقه، ورود سرمایه به یک خاورمیانه جنگ زده ممکن نیست. به همین دلیل، کل اینها بطور اتوماتیک بسوی یک همزیستی دور از خصومت خیز برداشته اند. اینجاست که هر دیپلوماسی عراقی و غیرعراقی میتواند پر مشتری و موثر واقع شود.
یک سوال حاشیه ای میتواند مربوط به نقش اسرائیل و سرنوشت پیمان ابراهیم باشد؛ پیمان ابراهیم به دلایل متعدد شکست خورد و رفت؛ اولا این سیاست محصول ابتکار امریکا برای شکل دادن به یک قطب سیاسی نظامی حول اسرائیل بود. در حالیکه صاحب طرح گور خود را گم کرده است، چرا عربستان و کل دنیای عرب، در غیبت امریکا خود و پیشرفت و امنیت خود را به حضور اسرائیلی گره بزنند که امریکا را هم در کنار خویش در منطقه ندارد؟ فاکتور دخیل دیگر شکست ناتو و کل غرب در جنگ اوکراین، در مقابل رسیه است. این شکست نه فقط شکست امریکا بلکه شکست کل غرب در هیبت ناتو خواهد بود.  علت دیگر شکست آن پیمان، نفرت عمومی مردم منطقه از یک موجدیت فاشیست و نژادپرست است که شورش زا و طغیان آفرین است، که به نوبت خود مانع شکل گیری جزایر آرام برای سرمایه است.
آرامش در خاورمیانه برای سرمایه، بدون حل مسئله فلسطین یک غیرممکن است، اما این مسئله در دستور این یادداشت نمی گنجد.
 
تاثیر شکل گیری آرامش در منطقه بر توازن قوای طبقاتی
اگر تمام فاکتورهای موثر در سوخت و ساز سیاسی منطقه ثابت و یا خنثی در نظر گرفته شوند، بورژوازی در منطقه مد نظر تنها طرف ذینفع در شرایط آرام منطقه نیست. بسته شدن دکان فرقه های قومی و ملی و مذهبی، در هر کجای این کره خاکی، بخشی از موانع پیشروی مبارزه طبقاتی را رفع کرده است. دور شدن جنگ و خونریزی و حضور امنیت در زندگی، مستقیما به نفع دور شدن رعب و وحشت از محیط زندگی و مستقیما به نفع بالا رفتن توقعات جامعه است.
بعلاوه و بویژه مردم در لبنان و عراق، از قبل علیه حاکمیت دار و دسته های قومی و مذهبی اعلام جنگ کرده و در هر دو کشور برای آن خون ریخته شده و جان ها باخته اند. در ایران که مبارزه طبقه کارگر و مردم ستمدیده قدم های برجسته ای به جلو برداشته است، در غیبت رعب، وحشت و ناامنی، مستقیما به پتانسیل های شان می افزاید.