سخنرانی به مناسبت هفته حکمت- کلن ۲۰۲۲
از همه رفقا برای حضور در جلسه تشکر میکنم. بیست سال از نبود منصور حکمت میگذرد. بیست سال پیش ما اعلام کردیم برای شناساندن حکمت، شناساندن مارکسیسم حکمت، متد حکمت و معرفی او به کمونیستهایی که تشنه آشنایی با مارکسیسم هستند و میخواهد به آن بعنوان علم رهایی طبقه کارگر مسلط شوند، هر ساله هفته حکمت را برگزار میکنیم.
بیست سال از آن تاریخ میگذرد و امروز حکمت در ایران یک ترند است و حکمت خوانی میان نسل جدید کمونیستها و مارکسیستها رواج دارد. امروز مراجعه به حکمت، خواندن آثار او، شناحتن و تلاش برای آشنایی با تئوری ها و سیاستها او و حتی پراتیک کردن سیاستهای او در ایران و در میان کمونیستها جا افتاده است. امروز طیفی از کمونیستها در ایران خود را با حکمت تداعی میکنند. ما میتوانیم با اتکا به این واقعیت که امروز در ایران حکمت مارکسیستی شناخته شده است و تئوری های او در میان نه فقط طیف روشنفکر جامعه، بلکه در میان کارگران کمونیست، یک ترند شناخته شده است، خیال خود را راحت کنیم که ما کار خود را انجام دادیم. من برعکس این تصور فکر میکنم امروز علیرغم این روی آوری وسیع، کار ما را سخت تر شده است، کار کسانیکه خود را مارکسیستهایی از جنس حکمت، لنین و خود مارکس میدانند، صد برابر سختر شده، چرا که بلایی که سر مارکس و لنین و تئوری های آنان آوردند و تئوری، سیاست، پراتیک و تجربه های انقلابی و کارگری شان را تحریف کردند، دارد بر سر حکمت و تئوری های او، بر سر دستاوردها و پراتیک کمونیستی او می آید. همانطور که جنبشهای غیر کارگری، غیر کمونیستی و حتی بخشا ضد کمونیستی، با از محتوی تهی کردن مارکسیسم مارکس و لنین و کمونیسم آنها، به نام مارکسیسم و کمونیسم ابراز وجود کردند و طبقه کارگر را در جدال طبقاتی خود عقب راندند، امروز همین خطر متوجه تبیین حکمت از مارکسیسم، تئوری ها، سیاستها، متد، و پراتیک انقلابی چند ده ساله او است. این کار ما را سخت تر میکند و قاعدتا هر فرد، جریان و نیرویی که خود را مارکسیستی از نوع لنین و حکمت میداند باید بیشتر و بیشتر در اشاعه مارکسیسم حکمت در همه عرصه ها، در تئوری، در سیاست و در پراتیک تلاش کند.
سخنرانان دیگر به جوانبی، زوایایی و مشخصه هایی از مارکسیسم حکمت اشاره کردند، که همگی بسیار با ارزش اند. من میخواهم به ریشه و پایه مارکسیسم حکمت، به هسته ای اصلی یا مشخصه اصلی مارکسیسم او که باعث میشود در برخورد به امر"سرنگونی و انقلاب"، مدهوش هر نوع سرنگونی نشود و هر سرنگونی را مترداف انقلاب نبیند و وطیفه کمونیستها را آماده کردن خود و طبقه کارگر برای انقلاب کارگری میداند و همه تحولات، از سرنگونی تا هر انقلابی، را از زاویه تسهیل انقلاب کارگری ارزیابی میکند، و مدافع هر نوع سرنگونی نمیشود، در چیست؟ ببینیم این "تناقض"، انقلابیگری کمونیستی و عدم استقبال از هر نوع سرنگونی، ناشی از چیست! میخواهم به این بپردازم که چرا حکمت در شرایطی که همه، بخصوص چپ در کردستان، در تقابل انقلاب و ضد انقلاب، در جدال مردم وطبقه کارگر و در راس آنها کمونیستها بر سر آزادی و برابری، مدهوش مبارزه نظامی و عنصر اسلحه در این مبارزه میشوند و آنرا محک انقلابیگری کمونیستی میدانند، خلاف جریان می ایستد و "کفر گویی" میکند و میگوید وزن اصلی و ریشه قدرت ما کمونیستها نه در اسلحه و اردوگاههای نظامی پشت مرز، که در شهرها طبقه کارگر است! من در سخنرانی ام تلاش میکنم نشان دهم ریشه انقلابیگری کمونیستی او چه در پراتیک و چه در اخلاقیات، که یکی از سخنران به آن پرداخت، در چیست؟ همینطور چرا هنوز علیرغم گذشت چهل سال مقاله "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" هنوز ارزش خواندن دارد و هنوز متد آن معتبر است و میتوان از آن درس گرفت. بالاخره چرا حکمت در شرایطی که چپ از هر شلوغی استقبال میکرد و زمانیکه هیچ نیروی سیاسی از چپ تا راست مخاطرات سرنگونی در جهان "پسا جنگ سرد" را نمیدیدند، مخاطرات یوگوسلاویزه کردن ایران، سناریوی سیاه را هشدار میدهد وشخصیتهای این سناریو را معرفی میکند و از آمادگی کمونیستها برای مقابله با این سناریو میگوید. همینطور چرا حکمت در عین حال که رادیکالترین مباحث را در دفاع از حق زن میکند، در دنیایی که دفاع از حق زن یعنی دفاع از سقط جنین، در مقابل فمینیستهای دو آتشه علیه سقط جنین می ایستد، آنرا اتفاقا نشانه بیحقوقی و بی مسئولیتی کامل جامعه بورژوازیی در برابر حق زن، حق کودک و حق حیات مینامد و عمیق ترین بحث را در دفاع از حق زن ارائه میدهد.
میتوان به موارد زیاد دیگری از سیاست، تحلیل و پراتیک سیاسی حکمت اشاره کرد و "تناقض" هایی اینچنینی دید. باید دید درایت، تیزبینی که بسیاری از طرفداران حکمت از آن اسم میبرند ناشی از چیست؟ آیا حکمت نابغه بود؟ ممکن است. آیا او خارق العاده بود؟ ممکن است. اما هیچیک از این توصیفها بیانگر کمونیسم حکمت نیست. مسئله ای که همه این خصوصیات، "درایتها"، تیزبینی ها، تحلیلها، سیاست و پراتیک سیاسی او را به هم وصل میکند و منشاء آنها است، تببین حکمت از مارکسیسم است. تبیینی که حکمت از مارکسیسم دارد عین تبیین خود مارکس و پس از آن لنین است. این مولفه ای است که کمونیسم و مارکسیسم حکمت را از بقیه چپ، نه فقط در ایران، که در جهان متمایز میکند. این تببین از مارکسیسم است که باعث میشود حکمت هیچوقت با موج تحولات نرود، هیچ "جنبش انقلابی خلق کرد"ی نمیتواند او را به امتیاز دادن به بورژوازی کرد بکشد، هیچ اعتراض وسیع و توده ای نمیتواند حکمت را به تائید هر نوع سرنگونی برساند و هیچ درجه از فشار فضای جهان در محکوم کردن دولت عراق در اشغال کویت و موج "ضرورت حمله به عراق" توسط ناتو او را وادار به تکرار "محکوم میکنم" و ندیدن اتفاقات جدی تر و تحولات بنیادی تر در ابعاد جهانی نمیکند. برعکس همان موقع مسئله روندهای جدید، نظم نوین جهانی و تاثیرات دهشتناک آن بر جهان را طرح میکند. مولفه ای که این صلابت در سیاست و ممتد بودن کمونیسم حکمت را ممکن میکند، فقط و فقط تبیینی است که حکمت از مارکس و مارکسیسم دارد.
مباحث زیادی هست که میتوان در آنها تبیین حکمت از مارکس را دید. آثار متعددی از حکمت وجود دارد که تببین او از مارکسیسم و تفاوت آن با تبیین های خرده بورژوایی و بورژوایی از آن را توضیح میدهد. این تبیین "متفاوت" و تفاوت مارکسیسم حکمت را با سایر "مارکسیستها" را در بسیاری از مباحث سیاسی، جدلهای تئوریک او میتوان دید. در مباحثی چون "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" و "دو جناح ضد انقلاب امپریالیستی"، در "نقد لیبرالیسم چپ" و "خطوط عمده انقلاب"، در مباحث بررسی انقلاب اکتبر و دلایل شکست شوروی و در نقد نظرات بتلهایم و سوئیزی، در بحث نظم نوین جهانی و آینده جهان پس از پایان جهان دو قطبی و بن بست بلوک پیروز میتوانید این تبیین مارکسیستی را ببینید. اما در یکی دو سند یا مبحث است که منصور حکمت روشن تببین خود از مارکسیسم را میگوید و یا اثباتی میگوید مارکسیسم از نظر او چه هست. من یکی از این مباحث را انتخاب کردم و آنهم سمینار "بازخوانی کاپیتال مارکس" بخصوص بخش مقدمه آن است. توصیه میکنم رفقا حتما آنرا بخوانند، چرا که این مقدمه همیشه تازه است و همیشه به شما کمک میکند مارکسیسم مارکس و کاربرد سیاسی و پراتیکی آنرا در حفظ استقلال طبقاتی طبقه کارگر درک کنید.
حکمت در مقدمه این سمینار (بازخوانی کاپیتال) میگوید کاپیتال جایگاه ویژه ای در تئوری مارکسیسم دارد. نه به این دلیل که "تئوری ارزش" را توضیح میدهد یا میگوید جامعه طبقاتی است یا پروسه انباشت سرمایه را توضیح میدهد. بسیاری از این تئوری ها پیش از مارکس وجود داشته و صاحبانی دارد. از این زاویه ویژگی کاپیتال، که حکمت از آن بعنوان "پرچم سلبی" جنبش کمونیستی طبقه کارگر نام میبرد، در این جنبه اثباتی، که مکانیزم کارکرد سرمایه و جامعه کاپیتالیستی را توضیح میدهد، نیست. اتفاقا این بخش اثباتی نه فقط مورد مراجعه کمونیستها که مورد مراجعه اقتصاددانان بورژوازی قرار میگیرد. اقتصاددانان بورژوازی از کاپیتال مارکس برای درک مکانیزمهای اقتصاد کاپیتالیستی، برای درک بحران های دوره ای و ... استفاده میکنند. در نتیجه این بخش اثباتی کاپیتال، علیرغم تمام اهمیت آن هنوز ویژگی مارکسیسم نیست و تفاوت مارکسیسم با تئوری ها قبل و بعد از مارکس را توضیح نمیدهد. مارکس يک تبيين ديگر از این داده های قبل از خودش، از رابطه کار و سرمایه، رابطه ارزش اضافی و سود و انباشت سرمایه، ارائه ميدهد و در نتيجه به تبيينى متفاوتی از سرمايهدارى بخصوص از جنبشى که ميخواهد اين روابط را تغییر دهد، میرسد.
ویژگی کاپیتال در بخش انتقادی، در بخش سلبی آن است. بخشی که نشان میدهد بورژوازی با بوجود آمدن خود گورکن خود را هم بوجود آورده است. بخشی که با اتکا به شناخت از کاپیتالیسم و مکانیزمهای آن، با شناخت از نقش و جایگاه پرولتاریا و بورژوازی در این سیستم اقتصادی و بر متن شناخت از رابطه زیربنا و روبنا به این نتیجه میرسد که پرولتاریا چگونه میتواند این سیستم را تغییر دهد. این بخش سلبی است که نه فقط بورژوازی، بلکه تمام چپ غیر کارگری، چپ بورژوایی و خرده بورژوایی به آن کاری ندارند. اتفاقا این بخش سلبی کاپیتال بخش "مطلوب" و مورد مراجعه آنان نیست.
حکمت در رابطه با جایگاه کاپیتال و بویژه بخش انتقادی آن میگوید:
"اجازه بدهيد در دو وجه در اين باره بحث کنيم: جايگاه کاپيتال در مارکسيسم به عنوان يک علم، به عنوان يک پيکره انديشه علمى، تحليلى و اثباتى. و دوم وجه نفىاى، سلبى، نقدى و پراتيکى انقلابى. ترکيب اين وجوه با همديگر است که مارکسيسم را ميسازد. بدون آن جنبه انتقادى و انقلابى پراتيکى کمونيسم، وجه علمى تئورى مارکسيسم، هم کاملا قابل تدريس و قابل يادگيرى است. اگرجنبه زير و رو کننده و انقلابى آنرا کنار بگذاريد، سر و ته بحثهاى مارکس به عنوان يک متفکر اقتصادى خيلى بيشتر به همديگر مربوطند تا تمام اين بدنه علوم اقتصادى در دانشگاه.
اگر بخش سلبی کاپیتال و مارکسیسم را از آن بگیرید، دیگر مارکسیسم نیست و آنوقت کاپیتال هم به قول مارکس سندی است برای تفسیر جهان و نه تغییر آن. هسته مارکسیسم در توضیح مکانیزم و عملکرد جامعه کاپیتالیستی نیست، در توضیح اینکه طبقات وجود دارند نیست، حتی در تببین از جایگاه اقتصاد و مناسبات اقتصادی در شکل دادن به فرهنگ، ارزشها، اخلاقیات و روبنای سیاسی-اجتماعی جامعه و در تببین از مبارزه طبقاتی نیست. بخش سلبی کاپیتال است که نقش پرولتاریا بعنوان گورکن بورژوازی، در زیرورو کردن این نظام و ضرورت انقلاب کارگری و انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا است. این بخش دوم است که تفاوت و ویژگی مارکسیسم از تمام تئوری های قبل و بعد از مارکس است. امروز آکادمیستهای برجسته ای در دنیا هستند که به حق خود را مارکسیست نمیدانند و با استفاده از کاپیتال مکانیزمهای اقتصاد جهان معاصر را توضیح میدهند، دلایل بحرانها، راههای برون رفت از آنها، تاثیرات بحران های اقتصادی و .... را توضیح میدهند اما کاری به بخش دوم کاپیتال، بخش سلبی و انتقادی آن ندارند. فقط لنین و حکمت هستند که بخش انتقادی و سلبی کاپیتال را پرچم جنبش کمونیستی دوره خود میکنند.
حکمت میگوید:
"کاپيتال فشردهاى است از دو تبيين از مارکسييسم که در وجود مارکسيسم در واقع يکى است: جنبه تئورى، علمى و اثباتى تئورى مارکس، ماترياليسم تاريخى و درک شيوههاى توليدى و درک شيوه توليد سرمايهدارى به عنوان بررسى پديدهاى که موجود است و ميخواهيم از آن شناخت داشته باشيم. که کاپيتال محور اين درک و شناخت است، و دوم کاپيتال مرکز جنبشى است به اسم جنبش کمونيستى است به مثابه يک جنبش انتقادى که ميخواهد جهان را دگرگون کند. کاپيتال مرکز اين جنبش هم هست. اينطور نيست که گويا کاپيتال راجع به اولى است ولى هجدهم برومر يا نوشتههاى سياسى مارکس يا مانيفست راجع به دومى است. کاپيتال راجع به دومى است، اين کتاب به شما ميگويد چه نوع کمونيستى هستيد؟ به چه شيوهاى جنبش کمونيستى را برپا ميکنيد و چه پديدهاى را جنبش کمونيستى به حساب ميآوريد و چه چيزى را جنبش کمونيستى نميدانيد؟ بدون اين که از پيش نسخههائى داشته باشيد که گويا حکيمى ميآيد و ميگويد دورهها به اين يا آن شکل بوجود آمدهاند و بر طبق اين نسخه کمونيسم نيز شکل ميگيرد. کمونيسم مدل نيست! چون کمونيسم از دل سرمايهدارى زائيده ميشود و در نتيجه مشخصات سرمايهدارى، مشخصات سوسياليسم را تعيين ميکنند. و آنوقت است که بايد کاپيتال را بدست گرفت چون پرچم جنبش سلبى اين حرکت است."
در جای دیگری میگوید:
"جنبه علمى کاپيتال که اين سيستم چگونه کار ميکند، براى جنبش اصلاحات مهم است، براى درک از مارکسيسم بطور کلى مهم است ولى جنبه سلبى آن که کاپيتاليسم چگونه کار ميکند و دست گذاشتن روى جوهر سرمايه براى راه انداختن يک جنبش کمونيستى مهم است، براى ايجاد يک قطب عقيدتى در جهان مهم است، براى اين مهم است که شما مارکسيستى باشيد که سازش نميکند."
بنابراین بخش اول کاپیتال با همه ارزش آن، بدون بخش انتقادی آن چیزی درباره مارکسیسم نمیگوید. اگر بخش سلبی و انتقادی مارکسیسم را از آن بگیرید چیزی از هسته اصلی، رادیکال، زیروکننده، کارگری و انقلابی مارکسیسم باقی نمی ماند. این کاری است که مارکسیستهای علنی، مارکسیستهای رنگین کمانی، پسا مارکسیستها، مارکسیستهای پست مدرنیست و .... با تئوری مارکس کردند. این نیروها زمانیکه به مارکسیسم مارکس وفادار باشید و آنرا پرچم جنبش خود کنید به شما میگویند "ارتدکس"، "خشک مغز" و .. و به شما اندرز میدهند که "جهان تغییرکرده"، در این "جهان جدید" جدال طبقاتی زیر مجموعه جدال جنسی و نژادی و مذهبی و قومی قرار میگیرد. به شما اندرز میدهند که "با زمانه منطبق شوید!" ستم طبقاتی هم امروز نژادی، جنسی و قومی است. اینجا است که حکمت از ضرورت ارتدکسی ترین دفاع از مارکسیسم میگوید و اینکار را طی سی و چند سال زندگی سیاسی خود انجام داد. لیست تلاشهای تئوریک حکمت در دفاع ارتدکسی از مارکسیسم در مقابل همه جنبشهایی که مارکسیسم و کمونیسم را پرچم جنبشهای غیرکارگری کردند شاهد این ادعا است.
به نظر من، این تبیین از مارکسیسم، بعنوان پرچم سلبی جنبش کمونیستی، آن رشته ای است که همه تحلیلها، سیاستها، انقلابیگری کارگری، پراتیک انقلابی و اجتماعی و ... حکمت را بهم وصل میکند. حکمت از عنصر سلب، از عنصر تغییر، از عنصر کارگر بعنوان نیروی اجتماعی این سلب، به لنین و عنصر پراتیک اجتماعی انسان بعنوان مولفه تعیین کننده و اجتماعی تغییر میرسد. پایه تئوریک اینکه عنصر پراتیک اجتماعی در مارکسیسم لنین و حکمت جایگاه ویژه ای پیدا میکند، در این امر است. نقش تعیین کننده این پراتیک اجتماعی است که مارکسیسم را از جبرگرایی و دترمینیسم جدا میکند، چرا که در تئوری مارکس، لنین و حکمت بدون پراتیک اجتماعی هیچ تغییر اجتماعی رخ نمیدهد. مرکز این پراتیک اجتماعی طبقه کارگر است. این استنتاج پراتیکی و سیاسی ریشه در جنبه انتقادی مارکسیسم دارد. مارکس در کاپیتال با رابطه ای که میان کار و سرمایه تعریف میکند به ضرورت تغییر، به جنبش برای تغییر و نیروی اجتماعی این تغییر و پراتیک آن میرسد. زمانیکه مارکس در کاپیتال نشان میدهد کارمزدی و مالکيت خصوصى اساس کاپیتالیسم است، کمونيسم چیزی نیست جز جنبشى براى لغو مالکيت خصوصى و عليه کار مزدى. جنبش فروشندگان نیروی کار و تولید کنندگان ارزش اضافی که صاحب هیچ ابزار تولیدی نیستند. جنبش کمونیستی طبقه کارگر!
حکمت میگوید اینکه شما میخواهید چه چیزی را تغییر دهید کمونیسم شما را تعیین میکند. جنبش روشنفکران خرده بورژوای ناراضی که فقط ضد امپریالیست بودند، "کمونیسم" شان به ضدیت با امپریالیسم محدود و تعریف میشد و به همین دلیل توانستند با جنبش اسلامی "ضدامپریالیست و سگ زنجیری آن" آشتی کنند. "کمونیستهایی" که دنبال خودمختاری و حق تعیین سرنوشت "ملت" خود هستند ناسیونالیستهای چپی اند که کمونیسم شان "کمونیسم ملی" است و سیاستا با احزاب و نیروهای ناسیونالیست نقاط اشتراک پیدا میکنند. "کمونیستی" که برابری و رهایی زن را از سر ضدیت با مرد میبیند در بهترین حالت "سوسیال فمینیستی" است که در امر متحقق کردن برابری زن تار مویی آنها را از فمینیستهای راست جدا میکند. کمونیسم کارگر، کمونیسم مارکس، لنین و حکمت جنبشی برای زیر ورو کردن کل سیستم اقتصادی-سیاسی-اجتماعی کاپیتالیسم با تمام حواشی و زوایای آن است.
اگر کاپیتال نشان میدهد منشاء نابرابری، تبعیض، استثمار و ... مالیکت خصوصی است، کمونیسم جنبشی برای خشک کردن این منشاء و علیه آن است. اگر کاپیتال نشان میدهد که تولید ارزش، بدون استثمار نیروی کار کارگر ممکن نیست و هسته اصلی گردش سرمایه و بازار کارگر است، اگر ثابت میکند که این تولید بدون فروش نیروی کار کارگر ممکن نیست، آنوقت طبقه کارگر و پراتیک اجتماعی آن برای تغییر، هسته اصلی و نیروی اصلی متحقق کردن کمونیسم است. این چیزی است که کمونیسم مارکس را از تمام سوسیالیستها و کمونیستهای قبل و بعد آن متمایز میکند. کمونیسم مارکس، لنین و حکمت جنبش برای استقلال، برای رهایی از یوغ امپریالیسم و ... نیست، جنبشی است در درون طبقه کارگر علیه مالکیت خصوصی، علیه سیستم اقتصادی-سیاسی-اجتماعی کاپیتالیسم! همین مولفه نقطه تمایز مارکسیسم و کمونیسم حکمت با چپ و انواع و اقسام "مارکسیستها" و "کمونیستها"ی ملی-خلقی-ضدامپریالیست و .... است.
حکمت در توضیح مارکسیسم به نکته بسیار دقیقی اشاره میکند و برخلاف توصیف عمومی مارکسیسم صرفا "علم مبارزه طبقاتی" است، میگوید: "مارکسیسم تئوری تغییر جهان توسط یک جنبش اجتماعی فی الحل موجود است."! جنبش کمونیستی مستقل از ما کمونیستها، مستقل از مارکسیستها جنبشی موجود است. کمونیسم گرایشی در درون طبقه کارگر و یکی از گرایشات درون این طبقه است و مارکسیسم پرچم سلبی این جنبش و این گرایش است. اینجا است که دفاع ارتدکسی از مارکسیسم در مقابل تمام تبیین های لیبرالی، ضد کارگری و ضد کمونیستی از مارکسیسم اهمیت پیدا میکند. بدون این دفاع ارتدکسی کمونیسم، جنبش کمونیستی و طبقه کارگر میتواند قربانی جنبشهای دیگر و طبقات دیگر شود.
جنبه دیگر مارکسیسم حکمت، علاوه بر ارتدکسی آن، احیا کمونیسم اجتماعی از جنس کمونیسم مارکس و لنین است. تصویر دیگری که اساسا در چپ رایج است، این است که اگر شما در دفاع از مارکسیسم ارتدکس باشید یا ارتدکسی در دفاع از مارکسیسم داشته باشید، اتوماتیک جریانی حاشیه ای و غیر اجتماعی هستید. دو جریان یا دو گرایش این حکم و ادعا را تکرار یا پراتیک میکنند. یکی "پسا مارکسیستها" یا "مارکسیستهای پست مدرنیست" هستند که به مارکسیستهایی از جنس حکمت و لنین میگویند "دگم"، سکتاریست" و "طبقه گرا"، گویا "طبقه گرا" بودن کفر است!، این طیف شکست انقلاب اکتبر را به حساب غلط بودن تئوری های سلبی مارکس که توسط لنین در روسیه پراتیک شد، میگذارند. اینها درست مانند آکادمیستهای بورژوایی با بخش توضیحی و اثباتی کاپیتال و مارکسیسم کار دارند و به آن ارجاع میکنند، اما زمانیکه به بخش انتقادی مارکسیسم، بخشی که به ضرورت تغییر بنیادی، چرایی این تغییر و نیروی تغییر دهنده آن میرسند، بحثهایی چون "تغییر در کمیت طبقه کارگر"، "پررنگ تر شدن نقش نژاد، جنسیت، مذهب، قومیت و ..." در مبارزه طبقاتی و "کمبود" این مولفه ها در مباحث مارکس را طرح میکنند. طیف دیگر چپ غیر کارگری و غیر مارکسیستی است که به بهانه دفاع از "خلوص طبقاتی" طبقه کارگر و مارکسیسم به هیچ معضل و امری در جامعه کاری ندارد و اگر هم قرار است کاری داشته باشند تماما در جنبشهای دیگر غرق میشوند. به این طیف میگوئید جواب امروز شما به مسئله و معضل بی حقوق و نابرابری زن چیست؟ جواب میدهند "مسئله زن در سوسیالیسم حل میشود"، در مورد مسئله کودک، محیط زیست و ... میپرسید باز جواب یکی است "در سوسیالیسم حل میشود". این چپ هیچ جوابی برای امروز این جنبشها، برای این معضلات ندارد. حتی آنها را نمی شناسد، با پروبلماتیک آنها، گرایشات درون این جنبشها، موانع و راه حلهای مطرح در این عرصه بیگانه است. در نتیجه مسئله برابری زن و رفع تبعیض از زن تحویل جنبش فمینیستی، حقوق کودک، دفاع از محیط زیست و .... تحویل گرایشات دیگر داده میشود. برای این چپ کسب قدرت سیاسی میوه ممنوعه ای است که "خلوص ایدئولوژیک" کمونیستها را خدشه دار میکند. در نتیجه شما شاهد حضور کمونیستها و مارکسیستهای دو آشته ای که همه معضلات جامعه و جدالهای متعدد در جامعه کار دارند و آنها را امر امروز خود میدانند، کمونیستها و مارکسیستهای دو آتشه ای که پیش بردن و به پیروزی رساندن این جدالها را امروز خود میدانند نیستید. از منظر هر دو جریان ظاهرا تناقضی هست میان مارکسیست ارتدکس بودن و پراتیک اجتماعی داشتن و نیرویی اجتماعی و دخیل در جامعه بودن. یا باید مارکسیست ارتدکس، بی عمل اجتماعی، حاشیه ای و هپروتی بود یا نیرویی اجتماعی که مارکسیسم را کنار گذاشته و کمونیسم را پرچم به پیروزی رساندن جنبشهای دیگر کرده است.
در این رابطه حکمت در مبحث "حزب و جامعه" میگوید:
"من طرفدار غليظ ترين مارکسيسمى هستم که بشود پيدا کرد. فکر ميکنم غليظ ترين مارکسيسم آن مارکسيسمى است که ميتواند بر دنياى بيرون تاثير بگذارد. اساس حرف مارکس اين بود که گفت جامعه اصل است. جامعه است که روح ما، فکر ما، عواطف ما، شعور ما، زيبايى شناسى ما و همه چيز ما را شکل ميدهد، و حال درست همان کسانى که جامعه قرار است در تعقل شان اين مکان تعيين کننده را داشته باشد، بيتفاوت ترين گروه نسبت به قوانين حرکت و مکانيسم هاى خود جامعه از آب در آمده اند."
حکمت نه فقط در مباحث تئوریک و سیاسی خود، بلکه در عمل نشان دادن شما زمانی میتوانید پراتیک وسیع اجتماعی کمونیستی و کارگری داشته باشید که اتفاقا در دفاع از مارکسیسم ارتدکس باشید. به همین دلیل حکمت از "مارکسیستهای ماگزیمالیست"، "کمونیستهای افراطی" حرف میزند و میگوید باید "مارکسیستهای ماگزیمالیست" و "کمونیستهای افراطی" بود. از این زوایه در مارکسیسم و کمونیسم حکمت، درست مانند لنین و مارکس نه تنها تناقضی میان دفاع ارتدکسی از مارکسیسم و پراتیک اجتماعی و حضور مارکسیستها و کمونیستها بعنوان یک نیروی اجتماعی جدی، دخیل، قوی، رادیکال و کارگری، و موثر نه تنها تناقضی وجود ندارد یک دومی بدون اولی ممکن نیست.
بسیاری، منجمله در مدافعین حکمت، فکر میکنند شیپور این تحرک یا این "جهت کیری" در مباحث "حزب و جامعه" حکمت در سال ۱۹۹۸ زده شده است. این تصویر هم خطا است. شکل دادن به یک کمونیسم ماگزیمالیست، "افراطی"، به معنی سازش ناپذیر با جنبش های سیاسی-طبقاتی دیگر، و همزمان اجتماعی و توده ای ویژگی دائمی و همیشگی خط حکمت است. شکل دادن به این کمونیسم اجتماعی را حکمت در کردستان سالهای ۱۳۵۸ ممکن کرد. حتی در بخشهای روستاهای کردستان کمونیسم توده ای، محبوب و اجتماعی شد. نه از طریق امتیاز دادن به نیروهای بورژوایی یا تمکین به سنتها و روابط اجتماعی عقب مانده در جامعه، نه با امتیاز دادن به هویتهای کاذب قومی و مذهبی، برعکس از طریق نقد مذهب، از طریق عقب راندن سنتهای ضد زن در آنجا، منجمله مسلح کردن زنان در صفوف کومله و یا ممکن کردن حضور زنان در مساجد و در اجلاس شوراها، با لغو قوانین عقب مانده و ضد زن در مناطق تحت نفوذ کمونیستها، با حمایت از کارگران علیه بورژوازی "خودی" و کرد. کمونیسم در کردستان اجتماعی شد به خاطر دفاع بی قید و شرط آن از برابری زن و مرد و اجرای آن در مناطق تحت نفوذ خود و تن ندادن به هیچ سنت عقب مانده تحت عنوان "سنت توده ها!" و تئوری های مائوئیستی که حتی بورژوازی کرد علیه کمونیستها از آن استفاده میکرد و ما را به "احترام به سنت توده ها" و "عقاید توده ها" دعوت میکرد. کمونیسم در کردستان اجتماعی شد چون در جدال کارگر کوره پزخانه و دهقان فقیر با بورژوازی کرد و مالکین، بعنوان مدافع سرسخت کارگر علیه بورژوازی "خودی" ایستاد، جنگید و به "منفعت مشترک" کارگر و بورژوای کرد بخاطر ستم ملی تن نداد. کمونیسم در کردستان از طریق نقد و لغو سنتها و روابط اجتماعی عقب مانده و ضد انسانی در کردستان توده ای و اجتماعی شد. در کردستان همه میدانستند کومه له و حزب کمونیست که حکمت در راس آن بود، طرفدار کارگر است و حزب دمکرات نماینده بورژوازی است. این واقعیت بدون دفاع ارتدکسی از مارکسیسم، بعنوان تئوری این جنبش اجتماعی کمونیستی، ممکن نبود. کمونیسم در کردستان چنان قدرتمند و توده ای شد که بورژوازی کرد این قدرتگیری کمونیستها را تحمل نکرد و جنگی چند ساله به ما کمونیستها تحمیل کرد.
به "اعلامیه حقوق پایه زحمتکشان کردستان" که منصور حکمت تهیه کرده نگاهی بیندازید. این بیانیه در سال ۱۳۶۳ نوشته شده است. در این بیانیه برابری کامل زن و مرد، آموزش رایگان، طب رایگان و ... بعنوان حقوق پایه ای مردم زحمتکش در کردستان طرح شده است. در این اعلامیه همزمان که لغو "همه قوانين و نهادهايى که مظهر و يا حافظ ستم ملى هستند" را طرح میکند، کارگران را به متحد شدن برای انقلاب کارگری فرا میخواند. به هیچ بهانه و توجیهی مانند "ذهنیت توده ها" "سنت ها" و "ویژکی" های کردستان از این مطالبات کوتاه نمی آید و اتفاقا این "کوتاه نیامدن" این ماگزیمالیسم و "افراطی گری" است که حکمت و کمونیسم اش را توده ای و محبوب میکند. این است که امکان میدهد یک جریان پوپولیست مانند کومله در آندوره به یک جریان کمونیست، ماگزیمالیست و توده ای تبدیل شود که به هیچ نیرویی امتیاز نمیدهد. انتقادی که جریانات مخالف به حکمت داشتند این بود که حاضر نیست کمترین امتیازی به نیروهای سیاسی بورژوایی بدهد و حاضر به سازش نیست. چپ خرده بورژوایی اسم این را گذاشت سکتاریسم! سکتاریمسی که در فرهنگ کمونیستی ارجحیت سازمان بر طبقه کارگر است، تبدیل شد به ارجحیت ندادن جنبش کمونیستی به جنبشهای دیگر و امتیاز ندادن کمونیستها به سازمانها و جنبشهای سیاسی غیر کارگری!
نمونه دیگر تلاش درشکل دادن به شوراهای مردم در روستاها، بعنوان ابزار اعمال اراده مردم به جای کدخدا و نماینده ارباب یا نمایندگان حاکمیت، است! شوراهایی که مردم در مجمع عمومی خود انتخاب میکردند، مجامع عمومی که زنان حق داشتند در آن شرکت کنند و بعنوان نماینده آن در شورا انتخاب شوند، شوراهایی که بیانیه حقوق پایه مردم زحمتکش قانون شان بود.
از نمونه های زیادی در رابطه با مقابله با سنتهای ارتجاعی حاکم در کردستان و چپ پوپولیستی که "احترام به عقاید توده ها" پرچمش بود، میتوان اسم برد. بحث ارزشمند "تبلیغ و ترویچ پوپولیستی و تبلیغ و ترویج سوسیالیستی"، یا "نکاتی در رابطه با وظایف تبلیغی کمونیستها در قبال جنبش انقلابی خلق کرد" و تاکید بر اینکه جنبش ملی در کردستان جنبشی ماوراء طبقاتی نیست، اینکه خصوصیت امروز این جنبش حضور پرولتاریا در صف مقدم و رهبری کننده آن است، از نمونه های دیگر تامین حضور طبقه کارگر و کمونیستها در یک جنبش ملی با حفظ استقلال طبقاتی خود است. نمونه هایی از "حل" نشدن کمونیستها در جنبشهای اجتماعی دیگر و رفتن آنها زیر پرچم آنان است.
نمونه دیگر مباحث حکمت، در سال ۱۳۶۴ (۸۵ میلادی)، در بحثهای "سبک کاری" در رابطه با جنبش کارگری است. بحث "آژیتاتورهای کمونیست" و "رهبران عملی" در طبقه کارگر، بحث " شبکه کارگران سوسیالیست"، همگی مباحث مربوط به شناختن مکانیزمهای اجتماعی درون طبقه کارگر برای کمونیسمی است که در بیرون این طبقه شکل گرفته و برای تاثیرگذاری بر آن باید مکانیزمهای اجتماعی درونی فی الحال موجود در این جنبش و این طبقه را بشناسد. مباحثی که در آندوره بعنوان مباحث "سبک کاری" طرح شدند، همه و همه در این مورد است که مکانیزم اجتماعی مبارزه در جامعه موجود است، طبقه کارگر مکانیزمهای خود را دارد و اگر کمونیستی میخواهد در این طبقه موثر باشد، علاوه بر سیاست کمونیستی باید به این مکانیزمهای اجتماعی متکی شود و از طریق این مکانیزمها، از طریق راه یافتن به "شبکه کارگران سوسیالیست" و جذب رهبران عملی کارگری و آژیتاتورهای کمونیست این طبقه، حزب تان را مملو از این کمونیستها کنید.
در بحث "حزب و جامعه" در سال ۹۸ حکمت به این موضوع برمیگردد و میگوید:
"وقتى بحث آژيتاتورهاى کمونيست و محافل کارگرى را ميکرديم، داشتيم همين را ميگفتيم که ببينيد حداقل مکانيسمى که خود جامعه براى متحد شدن کارگران بوجود آورده است چيست، بيائيد برويم به اين وصل بشويم و با آن کار کنيم. حرفهايتان را آنجا بزنيد. آنجا گوش شنوا وجود دارد. بحث محافل کارگرى بر سر بازشناسى گوشه اى از مکانيسم هاى واقعى جامعه بود. يادآورى اين بود که طبقه کارگر يک موجوديت اجتماعى و اجتماعا شکل گرفته است. اينطور نيست که کارگران در غياب گروههاى چپ عده اى آدم منفرد هستند که مات و بى حرکت آسمان را نگاه ميکنند تا يکى بيايد و به آنها بگويد فقر بد است و اتحاد خوب است. گفتيم مطمئن باشيد در هر لحظه در ميان کارگران محافل مقاومت وجود دارد. گفتيم شرط دخالت در سرنوشت جامعه، برسميت شناسى مکانيسم ها و قوانين حرکت جامعه است. اين اساس مارکسيسم است. انزوا از جامعه، ناتوانى از دست بردن به مکانيسم هاى جامعه براى جابجا کردن نيرو و ابراز وجود سياسى، عدم حضور در جنگ قدرت، بيتفاوتى به معضلات جارى جامعه و جاخوش کردن در يک موجوديت صنفى و فرقه اى و حاشيه اى، اينها سنتهاى کار کلاسيک کمونيستى نيست، بلکه ميراث اختناق و سرکوب و شکست است."
اجتماعی کردن کمونیسم با اتکا به ارتدکسی در مارکسیسم یکی از ویژگی های دائمی و هویتی مارکسیسم حکمت است. آنرا در مباحث تئوریک، سیاسی و در پراتیک احزابی که حکمت در راس آنها بود میتوان دید.
برخلاف هر دو تندس یا دو "چپ" که یکی به نام مارکسیسم جامعه را کنار میگذارد و در حاشیه جامعه ظاهرا فقط به مبارزه اقتصادی کارگر میپردازد و فکر میکند اگر در یک پاراگراف سی بار نام کارگر را ببرد، خیلی کارگری و کمونیستی شده است، حکمت بدون سرسوزنی امتیاز دادن به جنبشهای دیگر و بدهی به این نوع از کمونیسم، از "مردم" و اینکه من نماینده اکثریت مردم هستم حرف میزند و نگران کمرنگ شدن دز کارگری یا کمونیستی خود نیست. چون میخ خود را در ارتدکسی اش در مارکسیسم و نمایندگی طبقه کارگر و کمونیسم آن، دهها سال قبل از آن کوبیده است.
کمونیسم حکمت نشان داد که کمونیستها باید در دفاع از حق زن، در دفاع از حق کودک، در مخالفت با اعدام، در دفاع از مردم در کردستان و شرکت در جنبش مقاومت آن، در دوره "نظم نوین جهانی" و نشان دادن مخاطرات آن برای بشریت و آینده آن، و .... از زاویه طبقه کارگر ظاهر شوند و شد. حکمت از طرف دیگر پوچی این سنت را که برای اجتماعی شدن باید درجه ای از مارکسیسم "کوتاه آمد"، باید خود "منطبق با اوضاع" کرد و در یک کلام باید استقلال طبقاتی کارگر را کنار گذاشت را نه فقط در سطح تئوری بلکه در عرصه سیاست و پراتیک اجتماعی نشان داد.
بحث "حزب و جامعه" حکمت در سال ۹۸، هرچند از زاویه جدیدی بحث کمونیسم اجتماعی و اجتماعی شدن یک حزب کمونیستی را طرح میکند، اما به نظر من جمعبندی سی سال فعالین این خط و کمونیسم حکمت در اجتماعی کردن یک نیروی کمونیستی است بدون سرسوزنی امتیاز به جنبشها و نیروهای دیگر.
با نقلی قول هایی از حکمت که به نظر من بسیار شیوا و شیرین در مورد خصوصیات یک حزب کمونیستی و اجتماعی حرف میزند، بحث را تمام میکنم.
حکمت در همین بحث "حزب و جامعه" میگوید:
"ما يکى از معدود سازمانهاى کمونيستى بعد از بلشويکها هستيم که ميخواهد روى راديکاليسم و ماکزيماليسمش توده اى بشود. سازمانى که اتفاقا ميخواهد ماکزيماليسم و کمونيسم را توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد آرمانها و ايده انقلاب کمونيستى اش را ببرد و توده اى و اجتماعى کند. ميخواهد حرف آخرش در مورد مذهب را به حرف جامعه بدل کند. ما کسانى هستيم که معتقديم بايد اين کمونيسم بى تخفيف را توده اى و اجتماعى کنيم."
"مقولات حزب وسيع اجتماعى و حزب مارکسيستى بنظر من تناقض ندارند. ما ميخواهيم ثابت کنيم که ندارند. ميشود مارکسيست بود، آتشين بود، تئوريک بود، تمام تحول سوسياليستى را خواست و در عين حال يک حزب وسيع اجتماعى داشت که روى کوچکترين تشابهات با اميال مردم گسترش پيدا ميکند. ممکن است بگويند کسى که براى خواستهاى جوانان با ما آمده است وقتى به مشروطه اش برسد ديگر با ما نخواهد ماند. باشد، ولى تا آن روز که با ماست، ما نفع کرده ايم. پشتوانه چند دهه اى اين حزب از نظر فکرى و پراتيکى، جدلهايى که وارد آن شده است و با سر و روى خونين از آن بيرون آمده است.، دارد ميگويد که اين حزب کجا ايستاده است. ما کمونيستيم، و اين کمونيسم به اندازه کافى قوى هست که چندين و چند برابر اين جلو برويم بدون احساس خطر و نگرانى از آلودگى با "دنياى کثيف سياست" و نيرو جمع کنيم. و اين نيرو امروز حياتى است."
باز در همین بحث میگوید:
"فکر میکنم خیلى روشن است که ما با همه فرق داریم. کمونیسم ما با کمونیسم جریانات چپ دیگر متفاوت است. نه فقط چون در سیاست ماگزیمالیست هستیم و در تئوری به مارکسیسم ارتدکس معتقدیم و فقط به مارکس ارجاع میکنیم نه کس دیگری."!
"من طرفدار غليظ ترين مارکسيسمى هستم که بشود پيدا کرد. فکر ميکنم غليظ ترين مارکسيسم آن مارکسيسمى است که ميتواند بر دنياى بيرون تاثير بگذارد."
این تببین از مارکسیسم و کمونیسم، این تبیین از پراتیک اجتماعی و مهمتر پراتیک اجتماعی که حکمت در راس آن بود را فقط در مباحث، سیاست و پراتیک مارکس و لنین میتوان دید. حکمت مارکسیسم مارکس را در همه عرضه ها، از تئوری تا پراتیک، از زیر آوار جنبشهای دیگر بیرون آورد. نشان داد باید کمونیست ارتدکسی بود تا کمونیسم را اجتماعی و قدرتمند کرد، تا آنرا به پیروزی رساند. از این زاویه کمبود وجود حکمت را امروز در جنبش کمونیستی و مارکسیسم میتوان به روشنی دید. اما امروز که روی آوری به حکمت وسیعا رشد کرده و متقابلا تحریف تئوری های او و همزمان حمله این نوع از کمونیسم، در همه ابعاد سیاسی- تئوریک و پراتیکی، هم شدت گرفته، باید با جدیت بیشتری نه فقط حکمت و تئوری ها و دستاوردهای آنرا به کمونیستهای طبقه کارگر شناساند، بلکه آنرا مبانی پراتیکی اجتماعی و گسترده قرار داد.
۴ ژوئن ۲۰۲۲