با تشکر از همگی دوستداران و علاقمندان که به این مناسبت، امروز اینجا جمع شده اند.
همانطوری که در جریان هستید هر ساله در هفته منصور حکمت جمع می شویم تا در معرفی بخشی از آثار منصور حکمت به عنوان کمونیست و مارکسیستی متفاوت و تاثیر گذار در قرن حاضر، در صحنه سیاست نه تنها ایران بلکه در صحنه سیاست کمونیسم جهان، انسانی که صاحب خط مشی و متد و نگرش مارکسیستی و کمونیستی و متفاوت بوده، به معرفی برخی آثار ایشان بپردازیم. حکمت را در بطن تحولات باید نگاه کرد باید متد ایشان را در تقابل ها و سنگر بندی های بشدت رادیکال و پیشرو کمونیستی اش دید. حکمت را باید در تلاش و مبارزه هر روزه اش برای معرفی کمونیسم متفاوتی که میخواست به جامعه و دنیا معرفی کند، انحرافات تئوریک و نظری و پراتیکی که در مورد کمونیسم و سوسیالیسمِ هست را نشان داد.
در این جلسه من سعی خواهم کرد نکاتی را که حکمت در برخورد متفاوت به پدیده انقلاب داشت را تا جائی که امکان داشته باشد و زمان اجازه بدهد بیان کنم.
گفتم که متد حکمت را در بطن تحولات و در سیر تاریخی باید نگریست، در برخورد او به مسئله انقلاب مباحث بسیاری  وجود دارد که مختص فقط یک بازه زمانی نیستند بلکه در سیری کاملا تاریخی شما می بینید که حکمت چگونه به سوالاتی که در دل تحولات اجتماعی شکل میگیرند جواب میدهد  یا در جدال کشمکش های طبقاتی و جنبشهائی که در جامعه میخواهند نقش ایفا کنند، ابهامات و سوالاتی که در این عرصه روی میز قرار می گیرند پاسخ میدهد و تبیین مارکسیستی و کمونیستی در مورد پدیده را تشریح میکند.
براین اساس در ظرفیت زمانی این جلسه نیست که تمامی جزوات و کتب حکمت در مورد پدیده انقلاب را با جزئیات وارد آن بشویم درنتیجه من به مثالهائی در این خصوص اکتفا میکنم.
اگر از مسئله سرنگونی شروع کنیم ابتدا به ساکن تعریف این است که حاکمیت جمهوری اسلامی از بدو پیدایش آن، با ساختار حکومتی و اقتصادی که دارد محتوم به شکست و سرنگونی است، اما تعابیری که از سرنگونی میدادند و هست بشدت ناروشن بود، جبهه بندی هایی که حول این مسئله شکل می گرفت نیز به همان اندازه متفاوت یا متضاد از هم بودند.
برای نمونه یک تعریف این بود که سرنگونی یعنی همان انقلاب. بر اساس این تعریف، که بسا همه در امر سرنگونی مشترک المنافع هستند، انقلابی که از این سرنگونی انجام می گرفت نیز، انقلابی همه با هم است. برای برخی دیگر امر سرنگونی تنها بلاواسطه با انقلابی اجتماعی و حکومت کارگری و رسیدن به سوسیالیسم ممکن می بود و یا برخی که اصولا انقلاب سوسیالیستی و سوسیالیسم را امری بدیهی و محتوم می انگاشتند. یا جریاناتی که هر نوع دگرگونی و تغییر را به صرف تغییر حاکمیت جمهوری اسلامی به انقلابی سوسیالیستی تعبییر می کردند.
منصور حکمت سوالات بسیار بنیادینی را در برابر این نگرش ها قرار میدهد و به داده هایی میپرداخت که تاریخا در نگرش مارکسیستی در برخورد به مسائل باید آنها را دید و بر اساس آن قطب نما حرکت کرد. سوال اصلی این بود که کدام انقلاب؟ کدام سرنگونی؟
منصور حکمت انواع جنبشهای درون طبقات با ماهیت ها و خصلت های خاص خودشان را تفکیک، و نقش و تاثیر هر کدام در روند تحولات را بیان میکند و نتیجه ای که هر کدام از این جنبشها می خواهند از سیر سرنگونی یا انقلاب بگیرند یا تلاش دارند سیر تحولات را به آن سمتی که منفعت جنبشی و طبقاتی شان قرار دارد ببرند را نشان میدهد.
حتی فراتر از آن یک گام قبل از سیری که جنبشها و جبهه بندی ها می خواهند یا می توانند به خود بگیرند می پردازد و در بحث نوع و شکل حاکمیت های بورژوایی، به ما نشان میدهد که این جنبشها کدامند و ماحصل دم و بازدم کدام روندهای سیستماتیک در تاریخ جوامع و حاکمیت ها هستند، برای مثال انقلاب! سرنگونی! مردم! توده ها! آزادی! و غیره همگی از منظر هر طبقه و جنبش تعاریف خاص خودش را دارد و از وضوح و شفافیت کافی برخوردار نیستند، یا شعار گنگ انقلاب همه با هم! سرنگونی همه با هم! مردم علل عموم! توده ها! آزادی به شرط و ....
اینجا همان گره گاهی است که حکمت معتقد است که هر فعال و عنصر آگاه کمونیست در جامعه و درون طبقه کارگر را با سوالات جدی روبرو میکند که کدام افق را به عنوان انقلاب یا کدام سازوکارهای پیشروی طبقاتی و دورنما و استنتاج از پروسه سرنگونی را جلوی روی خود قرار میدهد.
برای روشن تر کردن بیشتر این تقابلها و تفاوتها، حکمت به ساختار حاکمیتی که جوامع به تقابل با آن برمیخیزند یا درگیر هستند میپردازد، باید توجه داشته باشیم که همه جنبشهای ناراضی و معترض در این سیر، تغییر می خواهند، همه در تلاش برای ایجاد مکانیزم دیگری هستند، حتی در روند سرنگونی میبینید که جنبشهای بورژوازی از پرچم داران صف سرنگونی هستند،  اما آیا ماهیت همه این نیروها به اعتبار تلاش برای تغییر یا خواست سرنگونی، یکی هستند؟ آیا استنتاج، تئوری، پراتیک، سازماندهی و نهایتا نتیجه ای که می خواهند به اعتبار معترض بودنشان به ساختار، به آن برسند، یکی است؟
منصور حکمت نشان میدهد که چگونه ساختارهای حکومتی و شیوه های برخورد جنبشها، در شکل مبارزه و نوع مطالبه گری متفاوت است و همچنین حکمت بیان میکند تعریف از تغییر و پیروزی در انقلاب کدام است و این مسئله را در مباحث متعددی از ایشان میتوان یافت.  **** برای مثال در آذر ماه ١٣٥٧ در {انقلاب ایران و نقش پرلتاریا – خطوط عمده} در بند مربوط به حکومت بورژوازى در ايران نميتواند دموکراتيک باشد به بخشی از زوایای این مسئله می پردازد و میگوید:
" حکومت بورژوازى (يعنى حکومت سرمايه‌داران) در ايران بايد الزاماً از ضروريات رشد سرمايه‌دارى (توليد و تجديد توليد سرمايه) در ايران تبعيت کند. در نظام سرمايه‌دارى وابسته ايران، توليد ارزش و ارزش اضافه، نرخ استثمار کار و نرخ سود در رابطه با کارکرد سرمايه انحصارى (در سطوح اقتصادى و سياسى) تعيين شده و نيروهاى مولده کشور در رابطه با نيازهاى جهانى سرمايه انحصارى توسعه يافته‌اند. "حفظ سرمايه و استقلال از امپرياليسم" (اين تخيلى‌ترين ايده‌آلها در عصر امپرياليسم) الزاماً به معناى افتادن نرخ سود سرمايه در ايران و بلااستفاده ماندن بخش اعظم نيروهاى توليدیى است که اکنون پايه فيزيکى کارکرد سرمايه را تشکيل ميدهد. استقلال از امپرياليسم خلاف منطق سودآورى سرمايه در ايران است. و حتى در صورت تصور چنين شرايطى (يعنى در نظام سرمايه‌دارى "مستقل" ايران!) ابقاء نرخ سود در سطح بالاى کنونى آن (شرايط امپرياليستى) مستلزم حمله شديد بورژوازى "به استقلال رسيده" ايران به طبقه کارگر و زحمتکشان، رجعت اَشکال عقب‌افتاده کار و توليد ارزش اضافه مطلق است که خود بار ديگر ضرورت ديکتاتورى عريان و سبعانه را براى بورژوازى آشکار خواهد کرد....
در سطح اقتصادى امپرياليسم در کشور تحت سلطه شديدترين شرايط استثمار را بر طبقه کارگر و ديگر طبقات زحمتکش اِعمال ميکند و در کشور متروپل، دقيقاً بر مبناى همين پروسه توليدِ فوق سود، پايه‌هاى مادى ايجاد اشرافيت کارگرى - بخشى از طبقه کارگر که از اين فوق سود بهره‌مند ميشود- را ايجاد ميکند.
در سطح سياسى، در کشور تحت سلطه طبقات و اقشار ديگر زحمتکش در کنار طبقه کارگر به مبارزه انقلابى کشيده ميشوند و در کشور متروپل بخشى از خودِ طبقه کارگر - اشرافيت کارگرى - خصلت انقلابى خود را از دست ميدهد و به پايه مادى نفوذ ايدئولوژى بورژوازى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن بدل ميگردد. امپرياليسم در کشور تحت سلطه عمدتاً با تکيه بر ديکتاتورى عريان و در کشور متروپل عمدتاً با تکيه بر رفرميستها، رويزيونيستها و اپورتونيستهاى سازشکار جنبش کارگرى حاکميت بورژوازى را تثبيت ميکند. بنا بر اين در عين اينکه محتواى عملى مبارزات کمونيستها در کشور تحت سلطه و متروپل الزاماً متفاوت است. ...
شکست امپرياليسم در ايران شرايط لازم حرکت نهايى طبقه کارگر ايران به سوى سوسياليسم را به وجود مي آورد.
ج ٣- حذف ايران از حلقه جهانى استثمار سرمايه‌دارى انحصارى اساس سودآورى نظام جهانى امپرياليستى را تضعيف کرده و با دامن زدن به بحران جهانى سرمايه‌دارى به تزلزل پايه‌هاى مادى نفوذ ايدئولوژيک-سياسى بورژوازى کشورهاى متروپل در طبقه کارگر اين کشورها کمک میکند و از این طریق به انقلابیون این کشورها امکان میدهد تا رفرميسم، رويزيونيسم و اپورتونيسم حاکم بر جنبش کارگرى اين کشورها را از ریشه بخشکانند.
شرط لازم پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران تأمين هژمونى (سرکردگى) پرولتاريا در اين انقلاب است. تنها هژمونى سياسى پرولتاريا در انقلاب دموکراتیک است که میتواند کليّه طبقات و اقشار انقلابى را در راه اصولى‌ترين اهداف بسيج نمايد و با طرح قاطع‌ترين شعارها و انقلابى‌ترين شيوه‌ها دستيابى به اين اهداف را ممکن ساخته و پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب را تضمين کند."***
به ما می آموزد که مهم است کجا ایستاده اید؟ سیستم حاکمه ایران با مدل سرمایه داری آن و توصل به سرکوب و اختناق و دیکتاتوری عریان و مطلق در تقابل با تمامی جنبشهای اعتراضی ایستاده است، جنبشهای اعتراضی هر کدام منافع خاص طبقاتی را دنبال میکنند و عنصر آگاه کمونیست باید نشان دهد که هم طبقه ای هایش از منظر منفعت کدام طبقه و جنبشها به هر کدام از پدیدهای قیام، سرنگونی، انقلاب و غیره نگاه کنند؟ کدام نوع تشکل یابی یا سازماندهی و یا آلترناتیو را میخواهند پیش ببرند؟ هر کدام از جنبشها و جریانات و جبهه ها می توانند چه نقش مخرب یا مفیدی را پیش ببرند؟ و کدام پلاتفرم، شعار، مطالبه و خواست روشن نه مفاهیم علل عموم و گنگ را پرچم داری می کنند؟ در نهایت می آموزد که کدام افق رهائی را جلوی روی طبقه تان می گذارید؟
حکمت نشان میدهد که این مبارزات نه تنها امروز بلکه تاریخا بشدت طبقاتی و بشدت منافع متفاوتی را نمایندگی میکنند. در هر مقطع از شکل گیری تقابل بین حاکمین و محکومین، هر بار به شیوه ای دقیق و روشن تفکیک میکند که نقش جنبش هائی که در آن نقش ایفا می کنند چیست و کدام منافع طبقاتی را دنبال میکنند و چه باید کرد مارکسیستی و کمونیستی اش از مسئله را در برابر آن قرار میدهد.
طبقات متخاصم، منافع متفاوت و جنبشهای متفاوت باعث میشود که برخی جریانات و جنبشهای راست هر روز رنگ عوض کنند و حتی اگر چه امروز شریک حاکمیت در قدرت باشند اما فردا در تحولات آتی نقش دیگری از سر بقاء و منفعت به خود می گیرند و ایفا میکنند که  اینجا نیز به نمونه ای از تحلیل حکمت *** {آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است}، در این خصوص اشاره میکنم:
" جنبش ملى - اسلامى تا وقتى که جمهورى اسلامى هست مورد توجه است. هر چقدر هم اشتباه بکنند و پوست خربزه زير پاى خودشان بگذارند و شرايط را از دست بدهند و فرصت را از دست بدهند، باز همچنان مطرح اند. چون در حکومت هستند، و حکومت در بحران است، و اينها ميتوانند هر لحظه يک آرايش جديد به خود بگيرند و از اين سوراخ بيرون بيايند. اگر جمهورى اسلامى سقوط کند اينها هم متلاشى ميشوند. ديگر هيچ لزومى ندارد که دور هم بمانند. تاريخا" هم دور هم نبوده اند. خاتمى و مقوله دوم خردادى اين جنبش را متحد کرد. قبل از اين چندين فرقه بودند، با هم نبودند. اين جنبش که الان حول خاتمى و پديده اصلاح طلبى متحد شده است، اگر جمهورى اسلامى سرنگون شود صفر نميشوند. به اصطلاح به صفر تجزيه نميشوند که مثل اتمهائى از بين بروند ولى متلاشى شده و به سازمانهاى مختلفى تبديل ميشوند که مجبور ميشوند خودشان را بازتعريف کنند. اينطور نيست که با همين مواضع وارد تحولات بعدى بشوند. کسى که امروز سکولاريست نيست و اصرار هم دارد که به شعائر مذهبى مردم بايد احترام گذاشت، در آن شرايط سکولاريست ميشود. کارى برايش ندارد. يعنى ميخواهم بگويم بايد فرض کنيد که وقتى اين جنبش تجزيه شد ديدگاهايشان نيز عوض میشود و سازمانهاى مختلف از آنها بيرون میآيد ولى به نطر من شانس‌شان را در قدرت از دست میدهند. يعنى اينها ائتلافشان مهم است. تک تک، هيچکدامشان مهم نيستند. قرار نيست سازمان اکثريت به تنهائى نقشى در تاريخ آن مملکت بازى کند. به عنوان بخشى از آن جنبش اصلاح طلبى دينى آرى، ولى به عنوان سازمان فدائيان اکثريت، بود و نبودش از نظر سياسى بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى على السويه است. من فکر ميکنم در يک چنين شرايطى بخش اعظمشان جذب کنسرواتيوهاى طرفدار غرب ميشوند. بالاخره اينها بايد بروند بسمت بورژوازى و اگر نيروى اصلى بورژوازى آنها باشند، اينها هم ميروند بسمت غربيها."***
حکمت بیش از بیست و پنچ سال قبل ماهیت جنبش اصلاح طلب را که از سنگرداران و مدافعان حاکمیت و از پرچمداران طرح های سرمایه داری ایران بودند و بخش اصلی نیروهایی بودند که در سرکوب یا به بیراهه کشاندن مبارزات کارگری شمشیر از رو بسته بودند و همچنین از جمله جنبشهای اصلی مینیمالیستی کردن و تعرض به مطالبات رادیکال جنبش زنان بودند، اینگونه شفاف و بر متن زیست و منفعت سیاسی و طبقاتی شان تحلیل میکند، حال امروز اکثریت قریب به اتفاق سخنگویان و پرچمداران این جنبش در ردیف پرچمداران سیاست ها و پروژه های راست و مبلغین اصلی دستگاه پروپاگاند بورژوازی پروغرب هستند.
این مسئله فقط مختص به نیروهای راست نیست، اشاره کنم که حتی در برخورد به پروسه سرنگونی سلطنت و ضد انقلابی که با توسل به تعرض و سرکوب خونین معترضان و مبارزان توسط جمهوری اسلامی پیروز شد ، شاهد نگاه بسیاری از جریانات چپ و راست به پدیده انقلاب بودیم که بعدا چپ سرخورده و ناآگاه، تعابیری از پدیده ها و استنتاجاتی از سیر اوضاع میدادند و به نفرین نامه نویسی علیه خودشان می پرداختند و تفاسیر غیر واقعی از انقلاب در ایران میگفتند  تا بلکه بتوانند سرخوردگیشان را التیام ببخشند.
حکمت در مقاله ای تحت عنوان *** {تاريخ شکست نخوردگان، چند کلمه به ياد انقلاب ٥٧}، به تصاویر و توهمات و ناروشنی های جریانات فکری و سیاسی به پدیده انقلاب می پردازد که فقط بخشهایی از آن را اینجا قید میکنم.
".... ديدن روند "نو انديشى" که ذکرش رفت سخت نيست. ميتوان از شيوه "تداعى معانى" که يک ابزار روانشناسهاست سود جست و عکس العمل اين ادبيات را به کلمات کليدى اى، مثلا خود مقوله انقلاب، چک کرد. تصويرى که بدست مى آيد جای ابهام باقى نميگذارد. انقلاب: افراط، انقلاب: خشونت، انقلاب: استبداد، انقلاب: انهدام.
و چرا که نه؟ آخر چه کسى از اين بازماندگان انقلاب ٥٧ هست که بتواند يک لحظه چشمانش را ببندد و به ١٧ سال گذشته فکر کند و خاطرات شيرينى به يادش بيايد؟ ميليونها مردم به زندگى در ارتجاعى ترين و وحشيانه ترين نظام اجتماعى محکوم شدند، جامعه اى مبتنى بر ترس، فقر و دروغ بنا شد که در آن خوشى ممنوع است، زن بودن جرم است، زندگى کردن جزا است و فرار غير ممکن است. يک نسل کامل، شايد نيم بيشتر مردم، اصلا به اين جهنم چشم گشوده اند و جز اين خاطره اى ندارند. و براى بسيارى ديگر، زنده ترين خاطره، ياد چهره هاى فراموش نشدنى انسانهاى پاکى است که بخون کشيده شدند. مگر نه اينست که نقطه آغاز اين کابوس سال ٥٧ بود، سال انقلاب؟
شايد براى بعضى عاقبت نافرجام انقلاب ٥٧ در اين روند "نو انديشى" نقش داشته است. اما نه وسعت اين ندامت و نه تلخى لحن و هيسترى نوانديشان امروز، هيچيک را نميتوان با ناکامى انقلاب ٥٧ توضيح داد. انگار کنار پلى نشسته ايد و بازگشت لشگر شکست خورده اى را ميبينيد. غير قابل انتظار نيست که اين شکست خوردگان را محزون، مبهوت، ساکت و افسرده بيابيد. اما اين جماعت مشت گره کرده اند. وقتى دقيق تر گوش ميکنيد، ميبينيد انگار دارند سرودى را زمزمه ميکنند، آرى، اشتباه نميکنيد، اينها دارند به جنگ ميآيند، به جنگ "سرزمين" و "اردوگاه" و "قلعه" خود، يا بهرحال آنچه خود روزگارى چنين پنداشته و ناميده بودند. اينها دارند براى انتقام از "خود" و "خودى" هاى ديروز برميگردند. براى کسى که از داخل قلعه به بيرون نگاه ميکند، اين حتما منظره هولناکى است.
کمتر انقلاب ناکام و جنبش شکست خورده اى چنين تلخ توسط مشتاقان ديروزش بدرقه شده است. انقلاب مشروطيت، جنبش ملى شدن صنعت نفت، دوران حکومت آلنده، انقلاب پرتغال، اعتصاب معدنچيان انگلستان، براى مثال، همواره احترام زيادى نزد پيش کسوتان و شرکت کنندگان خود داشته اند. علت نو انديشى امروز انقلابيون ديروز ايران را بايد جاى ديگرى جستجو کرد. واقعيت اينست که همين سالها، سالهاى پس از انقلاب ٥٧، در سطح جهانى مصادف با رويداد به مراتب مهمترى بود. سقوط بلوک شرق، که اين اواخر ديگر فقط در تبليغات عوام فريب ترين سخنگويان پيمانهاى ورشو و ناتو و هالوترين طرفدارانشان به آن "اردوگاه سوسياليسم" اطلاق ميشد، يک زلزله سياسى و اجتماعى بود که کل دنيا را تکان داد. نفس حذف يک قطب از جهانى دو قطبى، جهانى که همه چيزش، از اقتصاد و توليد تا علم و هنر، براى دهها سال بر محور تقابل اين دو قطب شکل گرفته بود، به اندازه کافى زير و رو کننده بود. اما آنچه در قلمرو افکار و انديشه تعيين کننده بود، اين واقعيت بود که حاکمان جهان و گله وسيع سخنگويان و مبلغين جيره خوارشان در دانشگاه ها و رسانه ها، توانستند سقوط شرق را سقوط کمونيسم و پايان سوسياليسم و مارکسيسم تصوير کنند. کل اين شعبده بازى البته بيش از شش سال بطول نيانجاميد و تمام شواهد امروز حاکى از اينست که اين دوران فريب ديگر به سر رسيده است. اما اين شش سال دنيا را تکان داد. اين پايان سوسياليسم نبود، اما سرنخى بود به اينکه پايان سوسياليسم واقعا چه کابوسى ميتواند باشد و دنيا بدون فراخوان سوسياليسم، بدون اميد سوسياليسم و بدون "خطر" سوسياليسم، به چه منجلابى بدل ميشود. معلوم شد جهان، از حاکم و محکوم، سوسياليسم را با تغيير تداعى ميکند. پايان سوسياليسم را پايان تاريخ خواندند. معلوم شد پايان سوسياليسم پايان توقع برابرى است، پايان آزاد انديشى و ترقى خواهى است، پايان توقع رفاه است، پايان اميد به زندگى بهتر براى بشريت است. پايان سوسياليسم را حاکميت بلامنازع قانون جنگل و اصالت زور در اقتصاد و سياست و فرهنگ معنى کردند. و بلافاصله فاشيسم، راسيسم، مرد سالارى، قوم پرستى، مذهب، جامعه ستيزى و زورگويى از هر منفذ جامعه بيرون زد. .....
.... گفته اند که تاريخ را همواره فاتحين مى نويسند. اما بايد افزود که تاريخى که شکست خوردگان مى نويسند به مراتب دروغين تر و مسموم تر است. چرا که اين دومى جز همان اولى در لباس تعزيه و نوحه و تسليم و خودفريبى نيست. اگر تاريخ داستان تغيير است، آنگاه تاريخ واقعى تاريخ شکست نخوردگان است. تاريخ جنبش و مردمى است که همچنان تغيير ميخواهند و براى تغيير تلاش ميکنند. تاريخ کسانى است که حاضر نيستند ايده آلها و اميدهاى خود براى جامعه بشرى را دفن کنند. تاريخ مردم و جنبشهايى است که در انتخاب اصول و اهداف خويش مخير نيستند و ناگزيرند براى بهبود آنچه هست تلاش کنند. انقلاب ٥٧ در تاريخ فاتحين و شکست خوردگان هر دو، پله اى در عروج اسلام و اسلاميت و مسبب شرايطى است که امروز در ايران حاکم است. در تاريخ واقعى، اما، انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد.
مصائب دوران پس از انقلاب در ايران را بايد بپاى مسببين آن نوشت. مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. برخلاف نظرات رايج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مديون شبکه مساجد و خيل آخوندهاى جزء نبود. منشاء اين رژيم قدرت مذهب در ميان مردم نبود، قدرت تشيع، بيعلاقگى مردم به مدرنيسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بيش از حد شهرنشينى و کمبود "تمرين دموکراسى"، و غيره نبود. اين خزعبلات ممکن است بدرد کارير شغلى "شرق شناسان" نيم بند و مفسرين رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقيقت ربط ندارد. جريان اسلامى را همان نيروهايى به جلوى صحنه انقلاب ٥٧ کشيدند که تا ديروز زير بغل رژيم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعليم ميدادند. آنها که پتانسيل راديکاليزاسيون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ايران را ميشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به يک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نياز داشتند. براى "اسلامى" شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک "رهبرى انقلاب" و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه - صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند.
......"انقلاب اسلامى"و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. .......
اما اينکه نفس اجراى اين مهندسى اجتماعى در ايران مقدور شد، مديون اوضاع و احوال و نيروهاى سياسى و اجتماعى داخل ايران بود. ماتريال کافى براى اين کار فراهم بود.  .......  ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ملى و باصطلاح ليبرالى جبهه ملى ساختند که از کارگر و کمونيست بيش از هر چيز هراس داشت و تمام عمرش را زير شنل سلطنت و عباى مذهب به جويدن ناخنهايش گذرانده بود.
......ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت حزب توده ساختند که ضد - آمريکايى گرى بهر قيمت و تقويت اردوگاه بين المللى اش فلسفه وجودى اش را تشکيل ميداد و رژيم اسلامى را، مستقل از اينکه چه به روز مردم و آزادى مياورد، زمين بارورى براى مانور و مانيپولاسيون ميديد.
.......ضد انقلاب اسلامى محصول اين بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضى از دست حرکت مدرنيستى - سوسياليستى کارگران صنعت نفت و صنايع بزرگ، به دست اپوزيسيون سنتى ايران افتاد. اينها بودند که پرسوناژ خمينى و سناريوى انقلاب اسلامى را از غرب تحويل گرفتند و عملا به توده مردم معترض فروختند.
عليرغم همه اينها، معرکه گيرى اسلامى تنها توانست وقفه اى در روند انقلاب ٥٧ ايجاد کند. رويدادهاى دوره بلافاصله پس از قيام بهمن نشان داد که ديناميسم انقلاب هنوز برجاست. نشان داد که مردم، هرچه بر زبانشان انداخته شده بود، بهرحال نه براى اسلام بلکه براى آزادى و رفاه اجتماعى به ميدان آمده بودند و هنوز در ميدان مانده بودند. بالاخره، انقلاب ٥٧ مثل اکثر انقلابات، نهايتا نه با فريب و صحنه سازى، بلکه با سرکوبى بسيار خونين به شکست کشيده شد.
.......نيم بيشتر مردم ايران جوان تر از آنند که حتى خاطره گنگى از انقلاب ٥٧ داشته باشند. رابطه اينها با رويدادهاى آن دوره بى شباهت به رابطه نسل انقلابيون ٥٧ با وقايع دوران مصدق و ماجراى ٢٨ مرداد نيست. دورانى سپرى شده و غير قابل لمس که ظاهرا فقط در ذهن نسل معاصر خودش زنده و مهم تلقى ميشود. روايتها از آن دوران زياد و مختلفند، اما بيش از آنکه چيزى راجع به حقيقت تاريخى بگويند، راجع به خود راوى و مکانش در دنياى امروز حکم ميدهند. انسان هميشه از دريچه امروز به گذشته مينگرد و در آن در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش است. نوانديشان ما نيز در نگاه به انقلاب ٥٧، در پى برافراشتن پرچمى در ايران ٧٥ هستند. اما اين پرچم هميشه وجود داشته است. اينکه هر بار چه کسى، با چه تشريفاتى و با زمزمه چه اوراد و آياتى، زير اين پرچم حضور به هم ميرساند مساله اى ثانوى است." ***
 
برای حکمت مفروض است که انقلاب کارگری یعنی به پیروزی رسیدن طبقه کارگر یعنی آزادی، برابری، حکومت کارگری. این شعار، انقلاب مورد نظر طبقه کارگر و رهائی واقعی در ایران را به روشنی بیان می کند.
اما حکمت پدیده انقلاب را نه به شکل دگم بلکه به شکل موجودیتی زنده و تحولی پویا تجزیه و تحلیل میکرد و پدیده های، قیام، سرنگونی، انقلاب، دولت بعد از سرنگونی را هرگز به عنوان موضوعی یک شکل و محتوم بررسی نکرد. معتقد بود که انقلاب به زبان خودش حرف میزند و نقش اتفاقا جنبشهای مارکسیستی و کمونیستی درون طبقه کارگر است که تضمین کنند در گذار تحولات بسوی سرنگونی و انقلاب باید کاری کنند که آن انقلاب به زبان خودش بگوید که انقلاب کارگری است، و باز تاکید بر این اصل که فقط در شرایطی این محقق میشود که طبقه کارگر برنامه مشخص، جواب مشخص، راهکار مشخص اش را جلوی جامعه بگذارد. طبقه کارگر در مبارزه اش تضمین کند که همه وجوه مناسبات بورژوایی و ارکان اقتصادی روبناى سياسى و معنويات خرافى وعقب مانده آن سیستم را درهم میشکند و این زمانی است که طبقه کارگر برای رهائی کامل و سوسیالیستی کل جامعه متشکل و به حرکت درآمده باشد. با آلترناتیو خودش به عنوان رهبری مبارزات ظاهر شود.
اشاره کردم که حکمت مسئله انقلاب کارگری و سوسیالیسم را از هر تحول یا حتی تقابل و تندپیچی در جامعه نتیجه نمی گرفت و به درست به جدلی همه جانبه در این زمینه می پردازد که چگونه برخوردهای دگم به جامعه و مبارزه طبقاتی می تواند کارگر را به بیراهه ببرد و نهایتا طبقه کارگر را بتواند به سیاهی لشکر این یا آن بخش از جنبش های بورژوازی تبدیل کند. یا اینکه سرنگونی میتواند حاصل بده بستان های نیروهای بورژوازی در قدرت یا بیرون قدرت باشد که ربطی به طبقه کارگر ندارند، سرنگونی می تواند حاصل کودتا باشد، یا تغییر حاکمیت می تواند حاصل تحولاتی از بالای سر مردم و بدون رای و دخالت آنها باشد. حکمت به درست انقلاب و سرنگونی را الزاما دو پدیده بهم گره خورده نمی داند.
در برخورد به مسئله سرنگونی، بحث این است که جمهوری اسلامی، حاکمیتی که با آنچنان بحرانی روبروست، محکوم به سرنگونی است و در  این شکی نیست. با مختصات و ارزیابی که از حاکمیت جمهوری اسلامی و ساختار اقتصادی و سیاسی آن ارائه می دهد اعلام می کند که این به منزله بحران آخر و نابودی این حاکمیت است چون نوع ساختار و حاکمیت جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست، مدل و حاکمیت سرمایه در ایران جواب اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و جواب به مطالبات خیل میلیونی جوانان، زنان، کارگران و ...  را نه می خواهد و نه می تواند داشته باشد، حتی خرافات و حاکمیت مذهبی و اسلام عریان را نمی تواند به چندین میلیون انسان در ایران و به درون خانه های مردم بکشانند. جامعه ای که اعتراضات مطالبات اقتصادی و رفاهی طبقه کارگر و اقشار دیگر هر روز گسترده تر می شود، با مطالباتی که جنبش زنان دارند، با مطالباتی که جوانان مترقی و مدرن دارند، با مطالباتی که نسلی از انسانها که با دوره انقلاب کاملا بیگانه اند دارند،  جمهوری اسلامی از هیچ سر به هیچ کدام از این جنبشها جواب اقتصادی و فرهنگی ندارد و نمی تواند بر اساس فلسفه وجودی اش داشته باشد و خودش را در حالت رفرم قرار بدهد،  فقط دوره ای جمهوری اسلامی ژستی به اسم به اصطلاح اصلاح طلبی به خود گرفت که کذب محض و غیرعملی و تنها بعنوان ایجاد سوپاپ اطمینانی برای خرید زمان برای بقاء بیشتر بود، نیرویی برای به تحریف کشاندن مبارزات و اعتراضات جنبشهای رادیکال ایران بود، که نتیجه پروژه اصلاح طلبی و جواب مردم معترض به آن را امروز شاهدیم.
جنبش های اعتراضی این حاکمیت را دیر یا زود سرنگون خواهند کرد به این اعتبار نابودی این ساختار همان بحرانی است که حکمت با بحث بحران آخر مطرح میکند، در مقابل این بحث حکمت، این تصویر را ایجاد میکنند که اگر این سرنگونی حتمی است پس انقلاب کارگری هم بلاواسطه محقق می شود؟ منصور حکمت اما نیروها، احزاب، جنبشها و قدرتهای دخیل در این گذار و سیر تحولات را از معادله حذف یا فاکتور نمیگیرد و هر بار بر کدام سرنگونی، کدام انقلاب، کدام جنبشها، کدام نیروهای و روشن کردن نقش و جایگاه طبقه کارگر و نقشی که باید ایفا کند یا داشته باشد و قطبنمای حرکت اش کدام باید باشد و افقی که باید داشته باشد تاکید دارد، برای مثال ***منصور حکمت در ژوئیه ١٩٩٩ در مبحث {سرنگونی، انقلاب و سوسیالیسم} می گوید:
" من با این تبیین موافق نیستم به این دلیل که اوضاع آتى ایران را بشدت ساده میکند و یک تصویر ایده‌آل از روندهای آتى را بجای کل احتمالات واقعى مینشاند و لاجرم نوعى یکجانبه‌نگری و انعطاف‌ناپذیری و حتى ساده‌اندیشى در روش برخورد حزب ایجاد میکند.
انقلاب جمهوری اسلامى را سرنگون میکند. طبقه کارگر، با حمایت اکثریت عظیم مردم جمهوری سوسیالیستى را برپا میکند. این تصویر غلط نیست، چون بهرحال یکى از حالات ممکن هست. اما درست نیست، چون حالات ممکن دیگری را منتفى میکند.
اینکه انقلابى در ایران شروع شده و در شرف وقوع است، اینکه حزب کمونیست کارگری با اتخاذ این شعار انقلاب را محتوم اعلام کرده است. اینکه از این پس میتوان نیروها را به اردوی انقلاب و ضد انقلاب تقسیم کرد. اینکه این انقلاب یک انقلاب همگانى است. اینکه منظور از انقلاب، انقلاب علیه رژیم اسلامى است و با سرنگونى رژیم انقلاب هم پیروز میشود. این مفروضات همه بنظر من جای سؤال دارد.
١- بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخورده‌اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد.
بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدی‌تر بعد از آن است.......
جمهوری سوسیالیستى هم به انقلاب علیه رژیم گره نخورده است. بنظر من اعلام جمهوری سوسیالیستى هم میتواند حاصل پیروزی نظامى، قاپ زدن قدرت در خلاء سیاسى، کودتا و هر چیز دیگری باشد. چرا که جمهوری سوسیالیستى میتواند بعنوان دولت دوره انقلابى، دوره بحران، ظاهر شود. ایجاد حکومت شورایى کارگری، پس از اعلام جمهوری، ممکن است کار سخت‌تری باشد....."***
در این مسیر باز حکمت به ما می آموزد که تحولات و گذارها، صفبندی ها و نیروهای دخیل در به سرانجام رساندن تحولات را نه ایستا بلکه پویا و زنده نگاه کنیم، برای مثال اگر شما نیروی کامل به قدرت رسیدن طبقه کارگر یا انقلاب کمونیستی و کارگری نبودید چگونه عمل میکند؟ و با برخورد مارکسیستی و لنینیستی چگونه یک گام قدرتمند تر به سمت ایجاد یا به پیروزی رساندن هدف نهائی خود بردارد، اینجا فقط کوتاه اشاره ای به بخشی از بحث ***منصور حکمت در جمهورى انقلابى را چگونه تبليغ کنيم داشته باشم.
منصور حکمت در این بحث موضع طبقه کارگر و حزب اش در دوره سرنگونی و اینکه آیا آزادی، برابری، حکومت کارگری با تبلیغ جمهوری انقلابی در تناقض نیست؟ میگوید:
"بنظر من نه. اگر جمهورى را درست تبليغ کنيم اين شعار شرط ضرورى و مکمل تبليغ جمهورى خواهد بود. و گرنه ما نه جمهورى انقلابى، بلکه انقلاب دمکراتيک نوين را تبليغ کرده‌ايم. اگر آدمهاى مرحله‌بندى شده‌اى بما بگويند که شما در آن واحد چگونه براى دو نوع حکومت تبليغ ميکنيد، پاسخ خواهيم داد زيرا داريم در آنِ واحد براى دو نوع حکومت مبارزه ميکنيم. حکومتى که فورا عملى و در عين حال ضرورى است و حکومتى که مال طبقه ماست و داريم براى برقراريش گردآورى قوا ميکنيم. جمهورى انقلابى حکومتى است که ما حاضريم در آن قدرت را شريک شويم. اين پاسخ عملى ما به بحران سياسى موجود جامعه است. اين پاسخ ما در شرايطى است که نيروى کافى براى استقرار حکومت طبقه خود (که همواره بايد شعارش را بدهيم) نداريم. اين حکومتى است، و در واقع ديگر رقيق‌ترين حکومتى است، که حاضريم با توجه به کمبود قواى فعلى خود و منافع توده‌هاى وسيع زحمتکشان و مصالح مبارزه طبقاتى مشروعيت آن را، و مبارزه تحت چهارچوب قانونيت آن را، بپذيريم. زيرا اين تنها حکومتى است - به غير حکومت خالص پرولترى - که رسما مبارزه طبقاتى پرولتاريا عليه بورژوازى، تسليح کارگران و قدرتهاى شوراهاى انقلابى آنان را مشروع و قانونى اعلام ميکند. از اين عقب‌تر نميآييم. اما حکومت کارگرى حکومتى است که ميخواهيم در يک بسيج قوا از هم‌ اکنون و نيز در دل همين جمهورى بر سر کار بياوريم.
٤- آيا تبليغ اين نوع حکومت کارگران را گيج نميکند؟ ابدا. کارگران وحدت کمونيستى و سوسياليستهاى انقلابى و فدايى و حزب رنجبران نيستند. آنها منطق نزديک شدن به قدرت و تبليغ براى کسب کل قدرت در آنِ واحد را درک ميکنند. براى بسيارى بدون شک سؤال پيش ميآيد، اما تبليغات ما پاسخ اين سؤال را ميدهد. و سؤال به روزنه‌اى براى آموزش واقعى منافع طبقاتى تبديل ميشود. آنگاه هر کارگرى که سخن ما را شنيده باشد در خطاب به زحمتکشان غير پرولتر و در تبليغ خود عليه اوضاع موجود خواهد گفت ما براى تشکيل يک جمهورى انقلابى با نمايندگان ديگر اقشار ستم‌کشيده و طالب آزادى و دمکراسى آماده‌ايم. ما به دمکراسى، آزادى و حق برخوردارى همه از رفاه و امنيت اقتصادى و اجتماعى بيش از هر کس ديگرى معتقديم و بيش از هر کس ديگرى در آن ذينفعيم، آماده‌ايم تا در يک جمهورى انقلابى نيروى خود را براى تحميل اين اصلاحات به طبقات دارا بسيج کنيم. اما تنها قدرت يگانه خود ما، تنها برنامه حداکثر ما، نفس تقسيم جامعه به طبقات و ريشه نابرابرى، استثمار و ستم اجتماعى را بر خواهد چيد.
بنابراين حرفم را خلاصه ميکنم. ما بايد حکومت کارگرى خود را تبليغ کنيم. ما بايد جمهورى انقلابى را در متن واقعى خود و بدون توهّم‌ پراکنى به راه نجاتى غير از سوسياليسم تبليغ کنيم و در عين حال آمادگى حزب خود را بعنوان يک نيروى سياسى براى تشکيل چنين دولتى اعلام نماييم، و بالأخره ما بايد شعار فوق را زير نشريه و در تبليغات خود طرح کنيم.
لازم به تأکيد نيست که آنچه گفتم ابدا ناقض ضرورت تبليغ فعال بر سر مسائل تاکتيک نيست (که هم‌اکنون هم احتمالا در حد مطلوب نيست) بلکه شرايط لازم حفظ هويت سوسياليستى در جريان اين تبليغات است."***
حکمت بر این تاکید دارد که اگر میخواهیم به این نتیجه برسیم که انقلاب آتی یک انقلاب کارگری خواهد بود، یا یک انقلاب منتهی به سوسیالیزم باشد، یک انقلاب کمونیستی و کارگری باشد، انقلاب آزادی و برابری حکومت کارگری باشد باید از امروز با شناخت از تمامی جبهه بندی ها و جنبشها،  شما نیز ملزومات نبرد و پیروزی جنبش کمونیستی و مارکسیستی و کارگری و طبقاتی خود از نیروی طبقاتی، ابزارها و حزب اش را برای آن انقلاب مهیا کرده باشید. و تلاش و آرزویمان این است که با این عملکرد در دوره تحولات پیش رو انقلاب به زبان خودش سخن بگوید و بگوید که این انقلابی که در حال وقوع است با شعار آزادی و برابری حکومت کارگری به تثبیت میرسد و انقلاب کارگری است.
در نهایت باید بگویم که پرداختن به نظر و دیدگاه منصور حکمت در مورد انقلاب و موضوعاتی که می توانند مستقیم به این مسئله مربوط باشند از قبیل سرنگونی، قیام، منافع توده ها، جنبشها و اینکه با کدام لنز باید به این پدیده ها نگریست و با کدام قطب نما پیش رفت به طور واقعی نه در یک جلسه و با این سرعت که بسیاری از نکات از قلم می افتند یا به دلیل زمان بندی فقط نوکی به آنها بزنیم که ادای کامل بحث حتما نخواهد بود اما خوشبختانه دنیایی از آثار منصور حکمت ازجمله تمامی مباحثی که مربوط به برخورد حکمت به پدیده انقلاب هستند، کاملا قابل دسترس هستند و دوباره خواندن این ادبیات را مخصوصا در سیر تحولات مهمی که امروز اتفاقا در شرف وقوع هستند به همگی توصیه میکنم.
 
با تشکر از اینکه برای شنیدن این سخنرانی وقت گذاشتید.

4 ژوئن 2022  کلن- آلمان
(این نوشته براساس سخنرانی در هفته حکمت تهیه شده است).