(باز هم در مورد بازنشستگی و اعتراضات بازنشستگان)
جمله بالاتر، اظهار نظر کارگری بنام "محمود" در واکنش نسبت شاخص امید زندگی کارگران در ایران در سایت "اخبار پول" است. محمود 57 ساله است. همانجا، کارگر دیگری به اسم نیما اظهار نظر میکند: "والا در اطراف و فامیل و دوست و آشنا، ما آدم هفتاد ساله زنده نداریم. هر کی هم مرده تو سن پنجاه شست سالگی مرده ...".

شبنم هم تازه سی ساله شده معتقد است که هفتاد سال زندگی ، شبیه یک رویا است ... من هی به خودم میگم که مگه چقده دیگه زنده ام، هنر کنم تا پنجاه سالگی بکشم...".

در این چند کلمه یک دنیا مشاهده و تجربه روزمره در هیبت همکار و همسایه در مقابل ما به حرکت در میایند. در همان نگاه اول منطقی بنظر میرسد، مخاطرات بسیاری در کمین نشسته است که بازنشستگی را از لیست مسایل مبرم و ضروری زندگی روزمره خارج کند. گرفتاریهای فوری در تامین نان سفره، اجاره و درمان جایی که سر و ته آن با اشتغال و دستمزدهای موجود بهم نمیرسد؛ بیماریهای رایج ناشی از شرایط کار، شیوع مرگ بر اثر سوء تغذیه، هزار و یک دلیل که "ناگهانی" در محیط کار، در خیابان یا در یک اعتصاب یا زندان دامنگیر یک کارگر میشود تا "یک هو" بیافتد بمیرد؛ طول عمر متعارف، ایام سالمندی و بخش طبیعی از لذت زندگی را در چشم کارگران جامعه به حاشیه براند.

اما مخاطره اصلی آنجا آغاز میشود که ما کارگران این شرایط را فرض میگیریم، به درجات مختلف آنرا غیر قابل اجتناب به حساب میاوریم؛ و خود و آینده را بر اساس آن ترسیم میکنیم. با هزار نمونه میتوان دید که چند کلمه که روزمره اینجا و آنجا گوشهای ما را پر میکنند، فلسفه و روش زندگی آدم ها را شکل میدهد. بازنشستگی فقط یک نمونه و در عین حال یک نمونه هزار بار گویا و آشکار است.
کیست که نداند اعتراض جاری بازنشستگان همانقدر به بخش شاغل، کارکن و جوان جامعه مربوط است؟ کیست که نداند تنها بارقه دخالت و همبستگی مراکز اصلی کارگری و صنعتی جامعه بساط ترکمون طفره و توطئه دولت و طبقه حاکم را بهم خواهد ریخت؟

کیست که نداند وزیر کار و استعفای ایشان فقط بازیچه این اعتراضات است، بنا به منطق کشمکشهای طبقاتی و اجتماعی، این اعتراضات به قیمت سنگین سرسختی این پا و آن پا میکند تا ریشه بدواند، گسترش پیدا کند و نیرو بگیرد.

هنوز زود است، هنوز کسی بدقت نمیداند اعتراض بازنشستگان کجا دست به ترمز خواهد برد. اما یک چیز مسلم است. این اعتراضات فقط عدالت طلبی نیست، این تلنباری از نفرت و کینه و انتقام جویی علیه طبقات فرادست است که خود را به خیابانها کشانده است. این اعتراضات نمیتواند به اهداف نیم بند دلخوش کند. سوالات جلوی روی این اعتراضات آتجاست که باید پرونده سیستم بازنشستگی که حتی یک کارگر در منگنه حداقل بگیر و خط فقر محبوس میسازد را باید یکجا بست. باید به توطئه و اخاذی از کارگران به بهانه سهم بازنشستگی و معیارهای مختلف که به رقابت میان کارگران دامن میزند فورا پایان داد.

بازنشستگی در قاموس طبقاتی کارگری با ریشه در منطق "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس بر اساس نیازش" امروز خود را به در دیوار جامعه میکوبد. شهر به شهر، اجتماعات بازنشستگان بیانگر سرگذشت کارگرانی است که تا اینجا همه راه ها در کار و بیکاری برایشان با تباهی و بهره کشی و نا امنی سنگفرش شده است، مردمانی که این جهان خانه شان نبوده و نیست... سهم شایسته خود را از بیمارستانها، انبارها، ثروت ویلاها و تجمل حاصل کار خود میطلبند، امروز چاره ای جز شورش ندارد و کوتاه نمیاید.

بازنشستگی و اعتراض بازنشستگان باید سر از کف مراکز تولیدی درآورد. وسوسه و سوداها، امید به زندگی باید در تمام پیکر طبقه کارگر به حرکت در بیاید. از همانجاست که کلاف سرگذشت نسلی از کارگران که "یکهو نمردند" بهم بافته میشود، کارگرانی که گفتند "ذلت نمیپذیرند" و با صف تعرضی به ذلت آپارات ننگین تبعیض و تحقیر حکومت سرمایه نقطه پایان گذاشتند.