رویدادها پس از ۲۴ فوریه امسال که با حمله نظامی ارتش روسیه به اوکراین شروع شد، چرخش و عقب گردی عظیم و غیرقابل باور را تنها ظرف چند روز، به کل جهان تحمیل کرد! میزان تخریب و عقب
گرد، تنها با شمارش "تعداد" جنازه های  مردم بیگناه در اوکراین، تعداد سربازان کشته شده روسی و میزان خسارات و تخریب بلافاصله ای که این روزها نمایش آنها صفحه همه تلویزیون ها را در سراسر جهان پرکرده است، اندازه گیری نمی شود. ابعاد تخریب و تاثیرات زیانبار آن بر تمام جوانب زندگی مردم در سراسر جهان، بسیار فراتر و عمیق تر آنچیزی است که در اوکراین در جریان است.
 
حمله نظامی و کشتار مردم بیگناه در اوکراین، که قربانی جنگ قدرت بین  آمریکا و روسیه، میشوند، یکی از جبهه های جنگ است.  که به همت میدیای بسیار باطرف و عمیقا بی شرف در انحصار مطلق بورژوازی غرب، هر روز خبر آن وسیعا پخش میشود. غالبا تشخیض خبر از پروپاگاند جنگی، حتی برای ژورنالیست های کمی متعهد تر، به اعتراف خودشان، مشکل است. جبهه دیگری که کسی قادر به "سرشماری" قربانیانش نیست، جنگ اقتصادی و تجاری، و در واقع جنگ با معیشت میلیاردها نفر در سراسر جهان و با محیط زیست است! به بهانه تنیه پوتین و نجات مردم در اوکراین و در واقع برای قدرت نمایی.  اما فراتر از مسابقه تسلیحاتی و گروکشی معیشت جهانیان، آن دورنمای ترسناکی است که  "راه حل های" طرفین، روسیه و ناتو ‏(به رهبری آمریکا)، نه برای حل بحران و نجات مردم در اوکراين و سایر مناطق بحرانی در جهان،  که برای به "پیروزی" رساندن خود یا به "شکست" کشاندن سیاسی، نظامی و اقتصادی طرف مقابل در دل این جنگ، در مقابل جهانیان گذاشته اند.

راه حال هایی که، اگر بتوانند آنرا در سکوت پیاده کنند، ظرفیت آن را دارد که علاوه بر قربانی کردن اوکراین با همه مردم بی گناه آن و  خانه و کاشانه و مدرسه و بیمارستان٬ علاوه بر ایجاد افغانستان و فلسطین و سوریه دیگری در قلب اروپا، سراسر جهان را به یک دوره تاریک جنگ و تخاصم اقتصادی و سیاسی غیرقابل کنترل بکشاند. حتی اگر "جنگ مرگ و زندگی" خودشان و نظام های پوسیده زورگو و استثمارگرشان، به مرگ و زندگی کل بشر کره خاکی، تعمیم یابد. نور انتهای این تونل تاریک، مقاومت موجود امروز در  پائین و خیزش هایی است که از پائین در راه است. 

در یک نگاه کلی چه کسی میتواند  تصویر فرار میلیونی مردم بیگناه در اوکراین را ببیند، یا چهره کودکان اسباب بازی بدست که از پدران خود جدا میشوند را روی صفحه تلویزیون های خود نگاه کند، در اندوه مرگ مردم بیگناهی که در این جنگ قربانی میشوند شریک نشود! به مسببین این وضعیت، لعنت نفرستد، در عین حالی که در هراس از گسترش جنگ شب را به روز میکند، نخواهد که اقدامی، هرچند کوچک در حمایت از این مردم و جلوگیری از جنگ، انجام دهد. این آن جوهر انسانی احساس همسرنوستی و  بشردوستانه جهانیان صلح طلبی است،  که در این جنگ ارتجاعی،  توسط ارباب رسانه هایی که تماما در انحصار مخرب ترین قدرت های اقتصادی -نظامی اند،  چنان "هایجک" و به بازی گرفته شده است که امکان هرنوع اندیشیدن به عواقب اقدامات به مراتب مخرب تراین قدرت ها را، از مردم بگیرد! تا صحنه را برای دست بردن این قدرت ها، به هر اسلحه ای و از جمله سلاح های نظامی و اقتصادی و ایدئولوژیکی به مراتب مخرب تر از سلاح های در میدان، آماده کرده باشد.

تا همین جا، با شروع حمله روسیه به اوکراین بسیار وسیع تر از حجم عظیم تسلیحات نظامی و سریع تر از اجرا "تحریم مواد اولیه زندگی بشر" و خارج کردن آن از دسترس مردم جهان٬ تحت عنوان "تحریم اقتصادی روسیه" و "تنبیه" پوتین، دو سلاح کشتار دستجمعی -مخرب و "پنهانی" روانه بازار جنگ و بسرعت به سراسر جهان سرازیر شده است!
 
این دو سلاح، یکی نژادپرسی رسمی و دولتی در غرب است که تحت هژمونی "فاشیسم سفید" و عزب محور  در قدم اول "روس" بودن را جرم اعلام کرد و بلافاصله به دنبال آن، بشر غیر اروپایی - آمریکایی را ذاتا به خاطر محل تولد و اعتقادات مذهبی و رنگ پوست، به خاطر فقر و محرومیت ش، مجرم و کم ارزش اعلام کرد. زندگی اش کم ارزش، و حق فرار از مرگ و جنگی که بر سرش در افغانستان و خاورمیانه و آفریقا خراب کردند، را بی ارزش اعلام کرد. از طرف مقامات هئیت های حاکمه غرب رفتار نژادپرستانه و تبعیض آمیز با قراریان و قربانیان جنایاتشان در افغانستان و عراق و سوریه و لیبی، را بعنوان "پس مانده" های "تمدن" جوامع غربی، عملا مجاز و “طبیعی” اعلام شد.

سلاح دیگر، فرمان  رسمی سانسور عمومی دستگاه های عظیم دروغ پردازی جهان، "غرب" (به رهبری آمریکا)  و "شرق" (به رهبری روسیه)٬  رسما صادر و به جهانیان اعلام شد! از جمله در آمریکا و  انگلستان اگر عنصر کنجاوی در منزل شخصی خود در جستجوی  شبکه تلویزیون روسیه، "آر تی" می بود، هراس از  "اخراج" از سرکار و یا احساس خطر دستگیر شدن بعنوان "جاسوس دشمن" او را از کرده خود پشیمان میکرد.

جبهه سانسور رسمی و جهانی توسط طرفین جنگ برای رساندن صدای پروپاگاند جنگی یک طرفه خود،  که در سطح جهانی مطلقا تحت هژمونی غرب به رهبری آمریکا است، آن سلاح دیگری است که سریع اما پنهان جنایت میکند. قدرت کنترل میدیای جهانی که حتی برای ماکرون هم شوکه آور بوده است. تمام شبکه های اجتماعی، دستگاههای خبری دولتی و غیردولتی یک شبه تحت کنترل شدید و رسمی دولت ها، قرار گرفت. تعقیب کردن و در جستجوی "حقیقت" رویداها و  اخبار،  را هم به دو جبهه "یا ما یا با دشمن" تبدیل کردند و آن را به تمام جوانب فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و کاری تعمیم داند. در جوامع غربی بعضی ها شغل شان را برای طرح تردید در صحت و سقم پروپاگاندهای ناتو، از دست دادند! در روسیه، "رئیس شرق وحشی"،  تظاهرات مخالفین جنگ رسما سرکوب و بسیاری دستگیر شدند و کنترل دولتی بر رسانه ها و اعتراضات مردم تشدید شده است. همانطور که در "غرب متمدن" مخالفین نسخه ناتویی داستان جنگ، و کسانی که دلایل دولت های غربی و جنگ افروزی های آنها را نمی پذیرند، زیر فشار قرار گرفته اند و مردم از دسترسی رسمی به هررسانه ای جز سانسور شده دولتی فورا ممنوع شدند. بعضی ها شغل و امنیت شغلی شان به خطر افتاد. سیتسم بورژازی غرب وسیع تر و جهانی تر همه را عملا به "خفقان مطلق" و ایستادن به فرمان پروپاگاندهای جنگ افروزانه هئیت حاکمه آمریکا و بدنبال آن اتحادیه اروپا، به صف کردند.
اما برای تداوم این جبهه وسیع جدال جهانی این جنگ چند وجهی و مخرب که تاثیرات آن سراسر جهان را به تلاطم کشانده است، برای مقبولیت دادن به جنایات جنگی و اقتصادی و محیط زیستی، ایدئولوژی هایی در قامت انقلاب و ضد انقلاب در بعد جهانی، هم در بالا و مراکز قدرت و هم در پایئن و جامعه، باید پرچم های ایدئولوژیکی که رنگ خود را به همه جوانب زندگی بشر و طبیعت کره خاکی بزند را لازم است بلند کرد و در مقابل هم به صف کرد! 

جنگ ایدئولوژی ها

تا همین جا عواقب این جنگ، بسیار سریع تر از تخریب عراق و لیبی و سوریه و بسیار گسترده تر از عواقب زیانبار و خونین فاجعه خاورمیانه و افغانستان، در یک "چشم بهم زدن"، سراسر جهان و کل بشریت را  به سرعت ماهواره ای، به لبه پرتگاه منجلابی غیرقابل تصور کشانده است! ناگهان همه دستآورهای سه قرن بشریت متمدن، از "حقوق بشر" تا "آزادی عقیده و بیان" و "برابری" نژادی و "حق دسترسی به اطلاعات" و "حق معاش" و "فرار" و "موازین توافق شده" بین  کشورهای "محترم" صاحب کرسی در سازمان ملل، در همان ابعاد محدود قبلی، بطور"چکشی" سیستماتیک و منسجم، پوچ شد و هوا رفت!

در جوامع غربی٬ دستآوردهای سه قرن جنبش های سوسیالیستی٬  که طبقه کارگر و استثمار شدگان را بعنوان یک قدرت و نیروی موجود که حق و حقوق خود را می شناسد و آنها را به نظام کاپیتالیستی جهانی تحمیل کرده بود، تماما مورد تعرض قرار گرفت.  قرارداهای بعد از پایان جنگ دوم و مفاد انواع کنوانسیون های  حفاظت از حقوق انسانها و طبیعت، چیزی که به بهای  تجربه دو جنگ جهانی و برپایی هالوکاست و کوره های آدم سوزی نازیسم٬  در سطح رسمی و مناسبات در بالا بدست آمده بود همگی یک شبه پوچ و بی معنا شد!  

تا همین جا به روشنی میتوان ادعا کرد که بدنبال حمله روسیه به اوکراین، یک "ضد انقلاب تاریک" و گذشته پرست، ظرف چند روز و بسرعت و "از بالا" در خود جوامع غربی شکل گرفت. "ضدانقلابی" متکی به ارکان رسمی و دولتی شامل: ممنوعیت مطلق دسترسی آزادانه به اطلاعات، ممنوعیت مطلق آزادی عقیده و بیان، قانونی شدن متفاوت بودن حق بشر طبق رنگ و نژاد، پاک سازی رسمی و  دولتی تاریخ گذشته متناسب با نیاز امروز قدرت های عضو ناتو، آنهم نه توسط چهره های "وحشی" چون صدام و قذافی و خمینی و طالبان و داعش و ... که توسط عالیترین مقامات عطر و ادکلن زده نشسته در سازمان ملل، اعضا کمسیون حقوق بشر و شورای امنیت آن، توسط آمریکا، بریتانیا و دولت های اتحادیه اروپا و با داشتن  "مدال طلای" دمکراسی پارلمانی بر سینه!  بسرعت بعد از این "ضد انقلاب تاریک" در غرب برای بازگرداندن حق بشر، و از جمله بشر اروپایی به دوران "انگیزاسیون"،  تمام قدرت سلطه فکری و فرهنگی و رسانه ای و هنری خود را هزینه جنگ روسیه در اوکراین کردند.    

در راس این ماشین ایدئولوژیک جنگی بورژوازی غرب، دست راستی ترین باندهای سیاسی از اوکراین تا لهستان و همه کشورهای غربی، نئونازیست ها و فاشسیت ها، نشسته اند. عربده های ناسیونالیستی  و ریاکاری و تعرض به ارزش انسان غیر سفید غیر (اروپایی-امریکایی)، چنان گوشخراش و تهوع آور بود که حتی صدای محافظه  کاران و  دست راستی های سنتی در خود جوامع غربی را هم درآورده است.
ماکرون در فرانسه از قدرت انحصاری خودشان بر "میدیا"ی جهانی،  شوکه میشود. در عین حالی که همزمان قادر نیست نگرانی خود را از ناتوانی در کشیدن افسار کنترل "قهرمانانان" جنگ شان، یعنی فاشست ها و نئونازیست ها، پنهان کند. مگر نه اینکه دولت های غربی، هرقدر اطو کشیده، "متمدن" و کلید دار معابد دمکراسی پارلمانی، منشا دو جنگ جهانی و قتل عام های صدها میلیونی در جهان معاصر و متمدن بورژوایی بوده اند! تصور تکرار هالوکاست، آشویست، ناکازاکی و هیروشیما دیگری، توسط نیروهای افراطی خودشان، توسط هیولاها و جگرگوشه های نظام کاپیتالیستی شان، خود بورژوازی غرب را هم به وحشت انداخته است! تصور پیروزی شان با پرچم نئونازیست ها و "روس" کشی و "شرقی" کشی٬ خودشان را هم میترساند! فی الحال ترسانده است! حق دارند از قدرت مخرب خودشان بترسند! بی دلیل نیست دولت آلمان گسترده ترین حمله را به باندهای نئونازیست مسلح را سازمان داده است و تعدادی از فرماندهان نظامی آنها را دستگیر میکند و  سازمان اطلاعات بریتانیا٬ به دولت در مورد  سیاست تشویق جوانان برای رفتن به جبهه اوکراین  و "رادیکالیزه شدن" آنان٬ بخوان فاشست شدن آنان٬ هشدار میدهد.

سنگینی بار بودجه های نظامی که بسرعت و  سرسام آور در این مسابقه تسلیحاتی میلیاردی افزایش می یابد، حجم اسلحه و تجهیزات جنگی که انبار میشود، سیگنال هایی که از این طرف و آن طرف جنگ،  در مورد فراتر رفتن از این "گزینه" ها به سمت اسلحه های مخرب تر اتمی و جنگ اقتصادی و تحریم های بیشتر و تحمیل فقر و فلاکت بیشتر، بر خود جوامع غربی سنگینی میکند.  تا این مقطع این "ضدانقلاب"،  خود جوامع غربی را به صف آرایی و قطب بندی های محکمی "له و علیه" این وضعیت، هم در بالا و هم در پائین کشانده است. تغییر سریع آرایش سیاسی در اتحادیه اروپا، پولاریزاسیون سیاسی هم در میان احزاب حاکم و هم در بطن جامعه، آینده سیاسی اروپا را در هاله ای از ابهام فروبرده است. 

معلوم بود که بورژوازی غرب پس از پایان جنگ سرد قادر نخواهد بود از نظر ایدئولوژیکی بر سکوی "پلورالیسم سیاسی"، "دمکراسی پارلمانی" و "حقوق بشر" که تنها در رقابت با بلوک شرق موضوعیت داشت، بایستاد! ایدئولوژی پساجنگ سرد بورژوازی غرب به سرکردگی آمریکا، تکیه به میلیتاریسم عریان و افسارگسیخته  و زنده نگاه داشتن روح "جنگ سرد" با روسیه سرتاپا کاپیتالیستی، به امید مقابله با خطر سوسیالیسم و کمونیسم طبقه کارگر، بود. این رکن  سیاست جلوگیری آمریکا از پیوستن روسیه به اروپا و حفظ قدرت "ناتو"ی بود که موضوعیت خود را پس از جنگ سرد تماما از دست داده بود. جنگ روسیه در اوکراین و دمیدن روح در کالبد مرده جنگ سرد، به کمک بورژوازی غرب آمد. بر این متن بلند کردن پرچم صلح طلبی و نجات مردم قربانی میلیتاریسم اما، لباس گشادی بر تن هئیت حاکمه آمریکا و دولت های اروپایی است.

با هر داعیه "صلح طلبی" آمریکا، پرونده جنایات پس از جنگ دوم، از هیروشیما و ناکازاکی تا جنگ کره و ویتنام  و پس از جنگ سرد و "نظم نوین جهانی" که محصولات مخرب آن کشتار میلیونها نفر، تخریب چند جامعه انسانی و برجای گذاشتن یک باطلاق خونین ملی -مذهبی در خاورمیانه و افغانستان و آفریقا است، دیوارهای سانسور و تحمیق را می شکند و همه را روی سرشان میریزد! با هر داعیه "کمک های بشر دوستانه" به مردم اوکراین که به معنای نظامی تر کردن هرچه بیشتر و دامن زدن هرچه بیشتر بر شعله های جنگ است، کیفرخواست میلیونها فراری از خاورمیانه که پشت مرزهای بسته قربانی میشوند، برسرشان خراب میشود.

این ضدانقلاب بلافاصله در اولین قدم و همراه خود انقلابی را متولد کرده است که سیمای آن را در اروپا میتواند مشاهده کرد که در حال تجهیز خود است.  انقلابی نه تنها برای حفظ وضع موجود، که برای برگرداندن ورق و  حاکم کردن بشر، بشر کارکن بر سرنوشتش٬ نطفه هایش بسته میشود. تا برای بیرون کشیدن زندگی میلیاردها انسان و نجات طبیعت، از زیر یوغ مشتی انگل حاکم که از نیروی کار و فقر و فلاکت و آوارگی شان، و از تخریب محیط زیست سود می برند، در قامتی بلند و محکم به میدان بیاید. جنبش سوسیالیستی، سوسیالیسم و مارکسیسم در غرب، تاریخ و اعتبار و نفوذی دارد که به سادگی با هیچ سانسور پروپاگاند هالیوودی قابل حذف نیست. جوامع غربی، طبقه کارگر اروپا، تاریخی از جنبش های سوسیالیستی دارند. مارکس و انگلس را می شناسد. هر عدالتخواهی و برابری طلبی اقتصادی و جلوه رادیکالی از مقابله با استثمار افسار گسیخته و تبعیض٬ مهر مارکسیست بودن و کمونیست بودن میخورد. انقلاب پایین، پرچم سوسیالیستی را در دسترس دارد. میتوان تصور کرد که با قطبی شدن هرچه بیشتر جدال جنبش های سیاسی در مقابله با تعرض به همه دستآوردهای چهار قرن گذشته خود، بسرعت پرچم سوسیالیسم و کمونیسم طبقه کارگر برافراشته شود.

بورژوازی پسا جنگ روسیه در اوکراین٬ از نظر ایدیولوژیکی فی الحال تماما شکست خورده است. در غرفه سیاست “فوکول کراواتی”  و “متمدن” خود از سازمان ملل تا انواع شوراها و کمسیون هایش٬ چیزی برای عرضه ندارد. ٖپرچم "صدور دمکراسی" و "حقوق بشر" که در تعرض به "شرق دیکتاتور زده" برافراشته شده بود٬ در جوامع غربی و در جنگ اوکراین رنگ باخته است و کارآیی ندارد. در جوامع غربی جز با برافراشتن پرچم فاشیستی نمی توانند برای حفظ وضع موجود و حفظ سرکردگی آمریکا و نجات جنازه ناتو، خود را موقتا متحد نگاه دارند. این شرایط اما صف متحد بورژوازی را، هم در سطح نظامی و حفظ ناتو و هم در سطح سیاسی و ایدئولوژیکی درهم خواهد شکست. صدای شکستن آن از امروز از فرانسه تا آلمان و بریتانیا و آمریکا، تا اسپانیا  و ایتالیا و یونان و ... شنیده میشود.

اما در طرف مقابل٬ سنگر گرفتن پوتین٬ پشت عظمت “اتحاد جماهیر شوروی” و پروپاگاندهای “ضدامپریالیستی” او علیه جنایات آمریکا و  دولت های غربی٬ خاکریزه ای است که برسرش خراب خواهد شد. 

عدالتخواهی کارگری، انقلاب کارگری در روسیه، حکومت کارگری و لنین، نه در کریدورهای کرملین که در خیابانهای مسکو وسن  پیترزبورگ و کارخانه ها و مدارس و محل های کار در روسیه ریشه دارد. در روسیه،  یادگارهای برابری اقتصادی و انزجار از استثمار سرمایه و احترام انقلاب کارگری اکتبر و مواضع ضد جنگ های امپریالیستی اش، نهادینه است. هرچند که آن انقلاب توسط تعرض جنبش ناسیونالیسی عظمت طلب روسی،  یلتسین ها و پوتین ها و استالین ها، به شکست کشانده شد و طبقه کارگر امکان دست بردن به اقتصاد سوسیالیستی خودش را هرگز نیافت. طبقه کارگر در روسیه که نزدیکی تاریخی با تاریخ عروج حکومت کارگری اش را دارد، میتواند  در مقابل عظمت طلبی ناسیونالیسم روسی قد علم کند.
 
کمتر طبقه ای چون طبقه کارگر روسیه از انقلاب کارگری تاثیر گرفته است. پوتین پشت این سنگر نمی تواند پنهان شود. ناچار است پرده ریاکاری ضد فاشیستی و .. را کنار بزند و تمام قد ناسیونالیسم عظمت طلب روسی و حفظ آن به هر قیمت را جلو صحنه بگذارد. این شرایط صاحبین واقعی کمونیسم را هم در روسیه و هم در جهان میتواند به میدان بیآورد.  بعلاوه در غرب و شرق در جهان پسا جنگ سرد ، طبقه کارگر سوسیالیسم و کمونیسم امروز خود  را مدت ها است "هویت" جدیدی بخشیده است. از هویت "چپ ناسیونالیست" ی حاکم، به کمونیسم مارکس رجعت کرده است. با آموخته های انقلاب شکست خوردها ش، و با پیشروی های نظری و جنبشی که کسب کرده است، از انقلاب  یک صدسال قبل خود،  از ناکامی ها و شکست های آن،  عبور کرده است. نمی توان یلتسینسم و پوتینسم را بعنوان پرچم اعتراض چپ و "عدالتخواهانه" پایین و محرومین علیه  فجایع آمریکا، بر جنبش سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر که پشتوانه ایدئولوژیک آن مارکسیسم است، قالب کرد.

جنگ
نظامی برای حل معضلی قدیمی

ریشه این جنگ ناتوانی بلوک پیروز جنگ سرد، در حل تناقضات اقتصادی پسا جنگ سرد است. سیاست " صدور دمکراسی پارلمانی" و" انقلابات نارنجی" و تکه پاره کردن چندین جغرافیا در شرق اروپا و نسل کشی در یوگسلاوی و .. معلوم بود که قادر نیست معضلات فقدان الگوی رشد اقتصادی و "اقتصاد برتر" را برای بورژوازی غرب حل کند. "اقتصاد برتر" نظام کاپیتالیستی باید مهر سودآوری هرچه بیشتر و سریع تر سرمایه را بر خود داشته باشد. این الگو را نمی توان با کار "گران" کارگر "پرسروصدا"ی  اروپایی و آمریکایی، تامین کرد. امری که در جهان یک قطبی و رها شدن  کامل افسار "خدایی" سرمایه در چین و هند و بنگلادش و برزیل و .. شدنی بود و بیش از یک دهه است که چین  را بر کرسی ریاست اقصادی جهان نشانده است. در جهانی که سرمایه چندان در هم تنیده و بین المللی است که تعیین ملیت سرمایه ممکن نیست، جدال با اقتصاد  چین، جدال با اقتصاد خود است! برای آمریکا نپذیرفتن بورژوازی چین بعنوان شریک برابر، جایی که این بورژوازی بر بهشت سودآوری سرمایه  جهانی حکومت میکند، را میتوان از دریچه باز نگاه داشتن میدان جنگ سرد با روسیه (از نظر نظامی به اندازه کافی قوی و به اندازه کافی خطرناک) پیش برد. در انزوا نگاه داشتن روسیه٬ این رقیب شکست خورده در جنگ سرد، سه دهه جلوگیری از اذغام فرهنگی و سیاسی آن در جهان بورژوایی غربی٬ سیاست روشنی بود. حفظ روسیه “شر”٬ به عنوان میراث ذخیره گذشته برای روزی که صحنه جدال میان بازیگران اصلی باز میشود٬ لازم بود. برای تنگ کردن میدان عمل رقیب اقتصادی چین و جلوگیری  از نزدیکی و اتحاد دو قدرت اقتصادی و نظامی، چین و روسیه٬  این مطلوب ترین گزینه آمریکا است.

بورژوازی غرب به رهبری آمریکا سه دهه جنگ و تخریب و عقب گردهای عظیمی را به بشریت تحمیل کرد. اساسا به این دلیل که در فقدان الگوی رشد اقتصادی که بتوان بر سکوی آن کرسی ریاست بر جهان کاپیتالیستی را حفظ کند، به سیاست تکیه مطلق بر  قدرت میلیتاریستی روی آورد.  اما در نظام کاپیتالیستی اقتصاد حرف اول و آخر را میزند، حتی اگر سه دهه با امتحان کردن انواع "بیراه " ها و راه اندازی صدها جنگ و کشتار در جوامع دیگر، بتوان آن را به تعویق انداخت. سرانجام رئیس بورژوازی جهانی کسی  است که بتواند به معضلات اقتصاد "برتر" بورژوایی پاسخ دهد. روند جنگ در حاشیه و میدان های "نیابتی" خاورمیانه و گوشه های فقر زده تر جهان، برای حفظ قدرت میلیتاریستی بورژازی غرب به رهبری آمریکا، اما به پایان رسید! امروز جدال به زمین خود بازگشت.

با اسلحه و میلیتاریسم و تهدید جنگ و مسابقه تسلیحاتی نمی توان، تناقضات بورژوازی پیروز پساجنگ سرد را حل کرد. بر کرسی برتری اقتصاد بورژوایی، بورژوازی چین نشسته است. الگوی رشد اقتصادی در هند و بنگلادش و چین ، با استثمار وحشیانه کارگر، وجود سیستم بی حقوقی مطلق شهروندان و خاموش و ارزان نگاه داشتن طبقه کارگر، است.  بسیار بیش از این روشن بود که برای حل این تناقضات و پیاده کردن الگوی رشد مسلط در جهان٬ و رساندن حق و حقوق کارگر و مردم در جوامع غربی  به اندازه حق و حقوق کارگر در چین و بنگلادش و هند و پاکستان، مستلزم بازپس گرفتن همه دستآوردهای طبقه کارگر و جبشن های مترقی و سوسیالیستی در غرب است. تا بتوان کارگر آلمانی و امریکای و انگلیسی و فرانسوی را به کار در شرایط کارگر در هند و پاکستان و بنگلادش و  چین مجبور کرد. ضد انقلاب تیره در غرب، و حمله به همه دستاورهای سه قرن مبارزه طبقه کارگر و جنبش های سوسیالیسی و برابری طلبانه، جنگی برای حفظ سرمایه اروپایی - آمریکای در رقابت با حریفی به مراتب "موفق" تر است که "قید و بند" کمتری برای استثمار انسان و تخریب محیط زیست هم دارد.

جدال آمریکا برای مقابله با رسمیت یافتن ریاست واقعی جهان بورژوایی یعنی چین، است و جلوگیری از تغییر بلوک بندی های سیاسی پیشین و سد کردن راه شکل گیری بلوک بندی های سیاسی جدید٬ متناسب با قدرت های جدید! منافع مشترک اقتصادی اروپا و هند و سایر متحدین سیاسی آمریکا، با روسیه و چین را نمی توان بیش از این زیر بلوک بندی سیاسی پیشن، اتحاد بورژوازی غرب و حفظ ناتو و حفظ سرکردگی آمریکا، پنهان کرد.  شکستن بلوک غرب، در حال آغاز شدن است.

اروپای
جدید

جدال در غرب تازه آغاز میشود. تعرض این ضدانقلاب، برای جوامعی که قرن ها دستآوردهای آزادیخوانه جنبش های کارگری  و سوسیالیستی را تجربه کرده است، بی جواب نخواهد ماند. انتخابات در فرانسه و عروج یک نیروی چپ رادیکال خلاف جریان، ورای احزاب سنتی، حتی اگر به قدرت هم نرسد، زنگ ها را به صدا درآورده است. پاریس کمون و فرانسه انقلابات پی در پی، ایتالیا و یونان و اسپانیا و انگلستان با جنبش های قوی کارگری و سوسیالیستی، آرام نخواهند گرفت. راست افراطی و نئونازیسم از یک طرف و چپ کمونیست و سوسیالیست از طرف دیگر در جوامع غربی پولاریزه به جدال هم خواهند رفت. انعکاس این جدال در پایین بی تردید شکاف در هییت حاکمه ها و احزاب سنتی را تشدید میکند و میتواند پارلمان ها را بهم میریزد. 

دست بالا پیدا کردن راست افراطی حاکم بر لهستان، رشد نئونازیست ها در اوکراین، تغییر سریع سیاست خارجی آلمان و چرخش عظیم آن به راست، پیروزی قدرتمند تر مجدد راست افراطی در انتخابات اخیر مجارستان که در رقابت با بروکسل خواهان تغییرات جدی در اتحادیه اروپا است، و سرانجام انتخابات فرانسه در آستانه نشستن رئیس جمهور بعدی فرانسه بر کرسی ریاست اتحادیه اروپا و امکان به قدرت رسیدن لوپن در فرانسه با موقعیت تعیین کننده ای که فرانسه در اتحادیه اروپا دارد، میتواند نه تنها بر ترکیب نیروهای حامی ناتو در اروپا که بعلاوه بر جغرافیای سیاسی قاره تاثیرات تعیین کننده ای بگذارد.

بعلاوه نارضایتی عمومی مردم و طبقه کارگر در کشورهای اروپایی که زیر فشار تورم،  گرانی و خطر فقر بیشتر و بی اعتمادی به دولت ها و احزاب سنتی، و منزجر از جنگ و عواقب میلیتاریسم غرب در خاورمیانه است که به سوی راه حل های "رادیکال" چپ یا راست ، نوسان میکنند. این شرایط بی ثباتی و بحران های سیاسی در کشورهای قاره را ، به فاز دیگر و عمیق تری می کشاند. انعکاس این نارضایتی را میتوان در عروج "ملانشون" در انتخابات فرانسه به مقام سوم و اعتراضات شدید اعضا منفرد در اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی از این جنگ  مشاهده کرد. بورژوازی غرب  گرسنگی و فقر و قطحی که جنگ اقتصادی شان، این ابزار کشتار دستجمعی در سکوت، براه انداخته است را نگاه میکند! فاشیسم از یکسو  و شورش گرسنگان از سوی دیگر، مقاومت در مقابل قهقرایی که دهان باز کرده است، می ترساندشان.

تجدید آرایش اروپا  و صدای شکستن جبهه متحد غرب به روشنی شنیده میشود. شکل گرفتن بلوک بندی های جدید و نسبتا پایدارتر بسرعت در دورنما دیده میشود. مقاومت جدی چین در مقابل سیاست های آمریکا در جنگ روسیه در اوکراین، حمایت نه ضمنی که آشکار از روسیه، هشدار در مورد دست درازی آمریکا به تایوان و بالاخره سرپیچی  هند، از سیاست های آمریکا در جنگ اوکراین، اعلام موضع مستقلانه هند این مهمترین پایگاه "دمکراسی غربی" در آسیا، تنها گوشه ای است از تغییراتی که در راه است. بعلاوه مخالفت جدی بخشی از هئیت حاکمه های دوراندیش تر در کشورهای اروپایی است که  با موقعیت ناتو و مسابقه تسلیحاتی و فشار اقتصادی که موقعیت کل طبقه شان را به خاطر میاندازد، مخالف اند. تعمیق این بحران و تلاش بورژوازی برای خلاصی سریع از آن در حالی که برای حفظ نظام شان نوری در انتهای تونل نمی بینند، همه و همه گواه  زمینه های تغییرات سریع در بلوک بندی های سه دهه پساجنگ سرد است.

سخن
آخر

حمله ارتش روسیه، برکتی آسمانی برای نجات یک سیستم تا مغز استخوان گندیده و فاسد و امپراطوری دروغ و ریا و .. بود.  ناگهان به خاطر تنبیه هییت حاکمه روسیه، هر کسی که خود را روس بنامد و متولد روسیه باشد، از ورزشکار تا هنرمند، و معلم و ... بعنوان شریک جرم، نامش از انسان برابر خط خورد! این شامل گذشته هم شد! هنرمندان و موسیقی دانان روس و هرچه نام و نشانی از روس بر آن است، ممنوع شد٬ درست و بسیار سریع تر از موقعیت یهودیان پیش از فرستاده شدن به آشویتس! برای نجات "اوکراین" با جنگ اقتصادی (تحریم اقتصادی)٬  بعلاوه صدها میلیون نفر از مردم کره خاکی محکوم به مرگ از  فقر و قحطی شدند و معیشت همگان گرو، نه نجات مردم در اوکراین که، حفظ قدرت میلیتاریستی غرب به رهبری آمریکا شد. جنایتکار جنگی خواندن پوتین، پرونده جنایتکاران جنگی مشابه را فی الحال باز کرده است! هر پروپاگاند بایدن تف سربالایی است بر صورت مدعیاین امروز در میان دولت ها و بخصوص و در راس همه دولت ایالات متحده آمریکا بعنوان خداوندگار جنگ و جنایت جنگی! حمله روسیه به اوکراین، حمله نظامی به جامعه و جغرافیایی در قلب اروپا، آوارگی و خانه خرابی و کشتار جنگی در آن، همانطور که انتظار میرفت، غول عظیم تری از نظامیگیر، جنگ اقتصادی و اختناق و سانسور و عقب گرد عظیمی را به سراسر جهان ظرف چند روز، تحمیل کرد! نشانه های قویی از مقابله دیده میشود. اروپا، آسیا، خاورمیانه و خود آمریکا، شخم میخورد. پایان نظم قدیم آغاز شده است. پوتین کار یلتسین را، "عظیم کردن"ناسیونالیسم روسی را با مقابله نظامی با غرب، به پایان برد! "سویت" شکست خورد،‌ اما بورژوازی روس و ناسیونالیسم عظمت طلب روس، صندلی مجازات تاریخی را ترک میکند. نظم جهان چند قطبی آغاز شده است. نظمی که قطب کارگری و سوسیالیستی در آن شانس قوی برای ابراز وجود و دخالتگری دارد. 

۱۴ آوریل ۲۰۲۲