پس از انتشار آلترناتیو «کنگره سراسری شوراهای مردمی» و «اصول پایه قانونی اساسی» پیشهادی حزب، سوالاتی از طرف فعالین سیاسی و کارگری در ایران بدست ما رسیده است که تلاش میکنیم در نشریه حکمتیست، «از حکمتیست میپرسند»، به این سوالات پاسخ دهیم. 
 
سوال: در بخش ساختار و ارگانهای قدرت سیاسی اعلام شده: "حداکثر حقوق افرادی که به مشاغل سیاسی و اداری کشوری انتخاب میگردند معادل مزد متوسط کارگر است". سوالی که پیش می اید این است که چرا حقوق این افراد معادل حقوق یک پزشک یا مهندس یا مدیر عالیرتبه نیست؟ فکر نمیکنید همین که حقوق کسانیکه به مردم خدمت میکنند را تا این حد پائین تعیین کنید کسی حاضر میشود در این پست ها شاغل شود؟
 
مظفر محمدی: فکر می کنم بخش اول سوال بر این مبنا است که در حاکمیت شورایی و جامعه سوسیالیستی هنوز پزشکان و مهندسین و مدیران  رده ی بالا، حقوق بالایی یا همان حقوق سابق را دارند. اما در نظام جدید قرار بر این است همه ی مشاغل از حقوق یکسان برخوردار شوند.  در نظام جدید که هنوز کار مزدی لغو نشده است، حقوق کارگر بر مبنای نیاز خانواده کارگر تعیین می شود یعنی در واقع حاکمیت شورایی که خود کارگران تشکیل می دهند، تعیین می کند  مزد متوسط کارگران بر اساس نیازهای خانواده هایشان چقدر باشد. و این مبنای مزد دیگر مشاغل هم هست. در نظام جدید مشاغل به عالی و پست و یا کم درامد و پر درامد تقسیم نمی شود. ارزش گذاری ها تغییر می کنند. پزشکی اگر با تجویز دارو یا عمل جراحی مریضی را معالجه می کند با کارگر شهرداری که بهداشت محله را تامین می کند، ارزش والاتری ندارد.  اگر کارگران شهرداری حتی برای چند روز، کار نکنند، نصف بچه های محل دچار مریضی می شوند. در نتیجه حقوق یک کارگر شهرداری با یک پزشک یا کسی که مدیریت شهرداری را دارد، یکی است. برای بقیه مشاغل هم همینطور است. چیزی که این مشاغل را از هم جدا می کند نوع و خصوصیت کار است.  کار به مشاغل عالی و پست تقسیم نمی شود. نامگذاری یا تفکیک مشاغل به معنای تفکیک یکی مهم و دیگری کم ارزش نیست. وقتی که نیاز انسان به تغذیه سالم، به آموزش و بهداشت و تفریح و غیره یکی است. در نتیجه مزد هم براساس این نیازها یکسان تعیین می شود و شامل کارگر، معلم، کارمند، پزشک، پرستار، مدیران و مهندسان و غیره است. در نتیجه در جواب بخش اول سوال، ما در جامعه سوسیالیستی پزشکان و روسای بانک ها و مدیران کارخانه ها و غیره با درآمد سابق نداریم. این ها هم به اندازه حقوق متوسط کارگر ماهردریافت می کنند. این تنها برای پزشکان یا مهندسان نیست. همه را شامل می شود.
 
بخش دوم سوال که آیا برابر سازی حقوق و درآمد باعث نمی شود، متخصصین و مدیران و غیره کار نکنند؟ این سوال مهمی است.  در کشوری که انقلاب کارگری و سوسیالیستی شده و همه بر اساس دستمزد کارگر ماهر حقوق می گیرند، ممکن است صاحبان مشاغلی مانند پزشکان و مهندسان و مدیران آن را نپذیرند و کار نکنند.  
این اتفاقی است که در شوروی پس انقلاب اکتبر هم افتاد. مثلا صاحبان مشاغل تخصصی واز جمله مهندسی و پزشکی و رده بالای مدیریت، حاضر نبودند به اندازه یک کارگر حقوق بگیرند و فکر می کردند نمی توانند سبک زندگی شان را بر اساس معیار کنونی برابری انسان ها تغییر بدهند. رفاهی که در جامعه قبلی و تفاوتهایی که جامعه بلحاظ موقعیت اجتماعی و شغل به آنها داده بود را نمی خواستند از دست بدهند. بگذریم که حتی بلحاظ شخصیتی هم کسر شان می دانستند.
حکومت شوراها در آن زمان خطاب به این دسته از مردم (پزشک، مهندس ...) اعلام کرد که شما به کارتان ادامه دهید و همان  حقوق سابق را حالا با کمی پایین و بالا بگیرید تا این که جامعه جدید پا بگیرد.  جامعه سوسیالیستی بعد از انقلاب به مدت زمانی نیاز داشت تا مستقر شود. زمان لازم بود تا جامعه را که تا آن زمان بلحاظ طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی و غیره مجزا از هم و دارای حقوق و مزایای ناشی از مشاغل گوناگون و متفاوت بودند را با معیارهای ا نسانی و اجتماعی برابری طلبانه ی جدید آگاه و آماده کند. برای این کار دوره های آموزش پزشکی، مهندسی و فنی و تخصصی دانشگاهی را کوتاه کردند. مثلا بجای 6 سال و 4 سال، دو سال و شاید کم تر تا کارگران و فرزندانشان بتوانند در مدت زمانی کوتاه بیاموزند و پزشک یا مهندس و تکنیسین ... شوند. به این  ترتیب دریک مدت معین هزاران و ده ها هزار انسان آموزش دیده تخصصی و فنی و مدیر را پرورش و به جامعه فرستاد بطوری که نیازهای جامعه را با همان حقوق برابر با کارگران تا اقصی نقاط کشور برآورده کنند
وقتی کسی با هدف خدمت به جامعه اش به دانشگاه می رود و ارزش های یکسان همه ی مشاغل و نیازهای انسان با هر شغل و معرفت و توانایی را می پذیرد، در نتیجه از همان اول متوجه است که پزشک یا تکنیسین یا معلم می شود حقوق برابر با کارگر می گیرد و این  اتفاق می افتد، چرا که ما معتقیدم  انسان ها محصول شرایطی هستند که در ان زندگی می کنند. انسان هایی که در شرایط دولت تزار آن زمان زندگی می کردند و جامعه به طبقات و شعبات با درآمد خیلی متفاوت و ارزش هایی که برایش قایل بودند، تقسیم می شد، در نتیجه این ادم ها را تا زمانی که شرایط را تغییر نداده ای نمیتوانی یکی یکی قانع کنی که دست از امتیازهای شخصی بر دارند و مثل بقیه زندگی کنند. یا نمی توانی به زور مجبور به کاری بکنید که تا دیروز فکر و خوی وسرشت و امتیازها و ارزش های اورا تشکیل میداد، امروز همان کار را با حقوق یک کارگر انجام دهد.
در جامعه ی برابر و سوسیالیستی، انسان متعالی میشود، ارزش های انسانی دیگری بوجود می آید. کار انسان برای سود سرمایه داران نیست برای نیاز جامعه است. به این اعتبار خوی و سرشت و فرهنگ و ارزش های انسان تغییر می کند. 
در جامعه سرمایه داری ارزش های بشر معیارهایی چون چقدر پول و ملک و ماشین و خانه مجلل و لباس و غیره داری تعیین می کند. پزشکی که تا کنون مرفه زندگی کرده و بی نیاز از هرچه هست و یا مدیری که تا دیروز با ماشین مازاراتی و راننده سر کار می رفت را به اسانی نمی شود به کاری قانع کرد با دستمزد برابر یک کارگر.
این تفاوت ها نه در ارزش های انسانی بلکه درشغلی که دارید و در اشیایی که دارید خود را نشان می دهد. اگر در جامعه ما مثلا اتومبیل برای نیاز تولید می شد، هر خانواده ای به آسانی می توانست صاحب یک دستگاه خودرو سواری باشد. ولی در همین جامعه نیازها هم بر اساس طبقه بندی اجتماعی است. در کنار پراید ده ها نوع اتومبیل گرانقیمت تولید می شود که برای اکثریت مردم حتی گفتن نام شان هم ساده نیست. مثل پورشه، فراری، لامبورگینی ...
 
حالا تصور کنید مدیر بانک یا کارخانه ای که تا دیروز با یکی از ان ماشین ها به سر کار می رفت امروز مجبور شود با یك دستگاه خودرو سواری ساده یا نه حتی با اتوبوس یا قطار عمومی سر کار برود و اگر تا دیروز به تنهایی در وعده غذاییش بوقلمون و ماهی و میگو و خاویار بود امروز در سلف سرویس کارخانه این نوع خوراكی ها هم شامل سبد خوراكی كارگران بشود.
 
یا  صاحب یک مجتمع  تجاری یا مسکونی با هزاران واحد آپارتمان، خودش هم بیاید و در یکی از آن واحدها زندگی کند. این تغییرات یکشبه بوجود نمی ایند. ولی از آنجا که کارگران و زحمتکشان جامعه در اکثریت مطلق هستند و صاحبان سرمایه و ملک و مال و یا صاحبان مشاغلی چون پزشک و مهندس و غیره در  اقلیت هستند، این تغییر بسیار سریع انجام می  شود. در نتیجه، آن اقلیت یا خود را با معیارها و سبک زندگی اکثریت جامعه تطبیق می دهد یا به مخالفت پرداخته و برای حفظ منافع شان با جامعه سوسیالیستی در می افتد. اما جامعه ای با اکثریت محرومان سابق، امروز صاحبان جامعه خود هستند و تولید را نه برای سود کسی بلکه برای نیاز جامعه خود انجام می دهند. آن شرایط سابق از بین رفته و کارگر دیگر ابزار نیست، انسانی است که صاحب جامعه خود و برای نیازهای جامعه خود چه در تولید وچه در بخش های دیگر اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تخصصی تلاش می کند. در این شرایط طبقه کارگر از خودبیگانگی رها شده و از طبقه درخود به طبقه ای برای  خود تبدیل می شود.درنتیجه، طبقه کارگر باید به موقعیت خود آگاه و نقدش به جامعه سرمایه داری صریح باشد. همچنین در مورد چگونگی ساختن جامعه سوسیالیستی هم آگاه و روشن باشد.
شکی نیست این موضوع و تغییر شرایط جامعه برای اقناع سرمایه داران و دارندگان مشاغل پر درامد جالب توجه نیست و صد تا اما واگر دارند و از میزان آگاهی و عقل و شعور و معرفت و تخصص و مدیریت خود حرف می زنند و جامعه برابر وسوسیالیستی برایشان غیر قابل قبول است. نهایتا هم به شما می گویند هر چه را که دارند خدا به انها داده است. طبقه سرمایه دار برای توجیه این نابرابری کرور کرور پول خرج می کنند، بلندگوهای گسترده ای از مساجد و کلیساها و روزنامه و میدیای تصویری با هزار ویک ترفند و لعاب در خدمت این نابرابری است.  در نتیجه کار کمونیست ها  قانع کردن این اقلیت مفتخور و فاسد نیست. مساله  این است که هرکارگری این را بداند که ضمن تلاش امروزه اش برای بهبودی در شرایط کار و زندگی، به این بنیدیشد که سرانجام باید جامعه و داراییهایش را از طبقه سرمایه دار و لشکر مدیران و روسا و نظامیانش پس گرفته و جامعه ی ازاد و برابر و سوسیالیستی خود را بسازد.
در جامعه سرمایه داری و طبقاتی، ارزش های انسان براساس سرمایه و سود و درآمد یا مدارک و ملک و مال وغیره تعیین می شود. نتیجه ی بلافصل این شرایط، رواج  فساد، اختلاس، دزدی، دروغ، فحشا و تحقیر انسان کارگر توسط طبقات دارا است. موقعیت اقتصادی و حقوق برابر انسان ها در همه ی عرصه ها، صرفنظر از نوع شغل، به شرایط برده وار کارگران و تحقیر اکثریت محرومان جامعه خاتمه می دهد. 
 
درپایان این مبحث، برای توضیح از خودبیگانگی کارگران در جامعه طبقاتی و سرمایه داری که به آن اشاره کردم، چند نقل قول به معنی از مارکس را یادآوری می کنم:

به اعتقاد مارکس هر چیزی که توسط کارگر تولید شود قسمتی از سرشت جان او است. اما درجوامع سرمایه داری، حیاتی که کارگر از سرشت جان به شیئی بخشیده با او مانند چیزی دشمن و بیگانه رویاروی می شود.
مارکس می گوید تولید ثروت بیشتر توسط کارگر نه تنها اورا ثروتمند نمی سازد، بلکه موجب فقیر تر شدن او می شود. محصول کار کارگر مال او نیست، بلکه به کارفرما تعلق دارد واین یعنی از خودبیگانگی کارگر.
به زعم مارکس ادمی بر خلاف حیوانات که  تنها برای رفع نیاز تولید می کنند، حتی هنگامی که از نیازها فارغ است باز دست به تولید می زند. نظام سرمایه داری انسان را تا حد حیوانات پایین آورده است. سرمایه داران کارگران را مجبور کرده که به نیازهای شخصی و نه نوعی دست به تولید بزنند.
در انتها مارکس می گوید بیگانگی انسان ها از سرشت شان به بیگانگی انسان ها از یکدیگر نیز تبدیل می شود. در این وضعیت به جای آن که ارتباط انسان ها بر پایه ی همکاری باشد، بر پایه رقابت است. دیگر نمی توان از عشق و اعتماد حرف زد، بلکه آنچه که هست مبادله و چانه زنی و چشم و هم چشمی است. انسان ها قادر نیستند که در وجود یکدیگر سرشت مشترک را ببینند، بلکه انسان ها یکدیگر را ابزار می بینند. ابزاری برای دستیابی به منافع و سودهای خودخواهانه...