اهمیت تعیین کننده جایگاه جلب رهبران عملی و سازماندهندگان!
کردستان ایران، که برای بقا زیر ستم و استثمار نظام ضد بشری، ناچار به مقاومت و اعتراض و تعرض مداوم است، مملو از کسانی است که میتوانند بقیه را بسیج کنند، به میدان بیآورند، به اعتراض بکشانند، سازمان دهند و برای تغییر به حرکت در آورند! این ماتریال انسانی، که برای ما بعنوان رهبران عملی، سازماندهنگان و فعالین، عرصه های مختلف، کارگری، زنان، فقر، تحقیر، سرکوب و هر مصیبت اجتماعی همیشه موضوع کار هستند، در کردستان کلید گمشده فعالیت کمونیستی است که به شرط دست یافتن کمونیست ها به آن، میتوانند تغییر شگرفی در جامعه به سمت و سوی افق و دورنمای سوسیالیستی هدایت کنند. این همان چیزی است که که غالبا نزد بسیاری از فعالین کمونیست بعنوان موضوع کار، غایب است!
در شروع بحث، نکاتی هست پایه ای که لازم به یادآوری اند؛
برای کمونیست ها، طبقه کارگر نه یک توده بی شکل و بی هویت، بلکه یک توده به هم بافته شده و دارای یک سوخت و ساز مداوم وتعطیل ناپذیر در درون خود، در شکل محافل و جمع های متعدد کارگری درون خویش است.
راس این سوخت و ساز و مغز و موتور تحرک و اعتراض همیشه موجود کارگر، محافلی از رهبران و سازماندهندگان و آژیتاتورهای حاضر در همان محافل اند. کار کمونیستی و شروع برنامه ریزی برای کار، از درون همین محافل شروع و کار نقشه مند کمونیستی با دادن اسنجام و گسترش بیشتر محافل همین فعالین کمونیستی است که قبل از وجود هر نقشه ای جزو داده های شکل گرفته اولیه تولد و شکلگیری طبقه کارگر به عنوان یک طبقه است. نتیجتا برای سازماندهی در میان کارگران، نه سراغ اتم های سرگردان کارگر در اینجا و آنجا به شکل سوزنی و در حاشیه سوخت و ساز مداوم درون طبقه، که سراغ همین رهبران عملی و سازماندهاندگان از قبل موجود و مبلغین و آژیتاتورهای درون محافل کارگران کمونیست و سوسیالیست میرود، که سنتا به عنوان کارگران رادیکال سوسیالیست خوانده میشوند.
سازمنده کمونیست صاحب نقشه، به انسجام فکری همین کارگران رادیکال سوسیالیست کمک میکند، توهمات شان را برطرف میکند، به تکثیرشان کمک می کند، و در متن پیشروی مرز سیاسی آنها و تاثرات گرایشات دیگر بین آنها را به آنها می شناساند، مسیر پیشرویشان را روشن میکند و به آنها و جنبش شان برنامه و افق پیروزی میدهد.
اگر موجودی در جامعه جنبش کمونیستی نامیده میشود، نه جمع هم فکران کمونیست موجود در جامعه، که همین موجودیت عینی مورداشاره، در درون طبقه کارگر صنعتی است.
اما چرا حضور و موجودیت محافل کارگران کمونیست و شبکه های تنیده به هم حول رهبران و محافل رهبران عملی کارگری در عمل نفی میشود و یا نادیده گرفته میشود؟
و یا چرا کمونیسم نه به عنوان یک جنبش طبقاتی بلکه جمع افراد هم فکر و باورمند و معتقد به کمونیسم ،تعریف میشود؟
دلیل ساده است؛ در حالت فرض گرفتن غیبت رهبران کارگری در محل، که راه و چاه را بیش از هر کسی تشخیص میدهند، هر "معلمی" به خود اجازه میدهد برایشان نسخه بپیچد و مسیر حرکت شان را تعیین کند تا طبقه کارگر جایی برود که آنها میخواهند.
ضرر دیگر به رسمیت نشناختن حضور محافل رهبران عملی و فعالین دست اندر کار مبارزه کارگری، ادعای بی جا و بی پایه ای است که از بس تکرار شده که به بخشی از خود کارگران و فعالین شان قبولانده شده است. وقتی ادعا میشود که کارگر بی تشکل است و بدون تشکل کاری برایش پیش برده نمی شود و دست و پایش بسته است، نه فقط محافل رهبران و سخنگویان و مبلغین کارگری را نادیده میگیرد بلکه پیشبرد هرنقشه ای را مشروط به وجود تشکل اسم و رسم دار مد نظر خود میداند. نتیجه کار این میشود که باید به دولت فشار آورد تا تشکل توده ای علنی کارگران را به رسمیت بشناسد. دولتی که فشار قدرت کارگر بر خود را لمس نکند و ناچار نشود، چرا و تحت فشار کدامین نیرو وجنبش اجتماعی به این حق تن دهد؟
نتیجتا کارگر در مراکز خویش مسیر خود را با اتکا به نقش محافل رهبران و فعالین خود پیش می برد، و فعالین و گروههای به ظاهر مدافع کارگری مسیر خود را تعیین و برای دسترسی به نعمات تغییر در تناسب قوا، امیدشان را به تحرکات طبقات دیگر می بندند، یا تا ابد به اسم اینکه مشغول کمپین برای ایجاد تشکل قانونی اند. اولین ضرر این سبک کار تاثیر منفی روی اعتماد به نفس کارگران و رهبران کارگری برای پیشبرد مبارزه شان در غیبت تشکل قانونی است. ضرر دیگر کور کردن چشم کارگر برای دیدن نقش مجامع عمومی خویش برای پیشبرد موفق مبارزه و اعتراض شان است.
ضرر نهایی شامل حال کارگران و فعالینی میشود که در مسیر همراهی با چنین جمع هایی ، از متن اعتراض کارگر در محل دورمیشوند، وقت می سوزانند و انرژی شان هدر میرود؛ چیزی که سهم همه فعالینی شده که در سالهای گذشته، به دنبال نهادهای به اصطلاح کارگری،سرگردان و نهایتا وقت و انرژی شان سوخت.
جالب توجه است که حتی جمع فعالین کمونیستی هم که مستقیم سراغ سازماندهی در میان کارگران میروند، کارشان نه یافتن رهبران عملی و سازماندهان موجود و حی و حاضر در شبکه های مبارزاتی کارگران، که یافتن کارگران همفکر و هم عقیده خویش اند، که اساسا خارج از سوخت و ساز شبکه های مبارزاتی کارگران اند.
اگر تحزب کمونیستی در صفوف کارگران مراکزمختلف کارگری، علیرغم حضور شبکه های وسیع رادیکال و رهبران عملی بین آنان، ضعیف و یا غیرملموس است، ناشی از همین مشکل غیبت حلقه کلیدی در کار سازماندهی کمونیستی است.
سازماندهی کمونیستی در تحرکات و جنبش های غیر کارگری
نمونه برخورد به تعرض سلفی ها به مردم
آیا جارو کردن سلفی ها کار سختی است که چنین هار افسار پاره کرده اند؟ آیا ماتریال انسانی مبارز برای جارو کردنشان در کردستان کم بود؟ آیا اشتهای مردمی کم بود؟ آیا رادیکالیسم کم بود؟ پاسخ همه این ها منفی است!
حقیقت این است که این کار هم سخت است و هم آسان. سلفی ها مورد تنفر اکثر مردم اند، اما تنفر علیه هیچ نیرویی، اتوماتیک موجبات جارو کردنش را فراهم نمی کند. کار جمع کردن و یا جارو کردن سلفی ها امریست بر شانه فعالین کارگری و کارگران آگاه و مردمان آزاده. به همین دلیل ساده که هیچ نیروی سیاسی دیگر حاضر به تقابل با آنها نیست. ناسیونالیست ها علاقه ای به جارو کردنشان ندارند. به این دلیل ساده که از خیلی لحاظ نقاط مشترک مهمی دارند؛ سلفی ها مدافع سنت های کهنه سیاسی فرهنگی کهنه اند، مدافع سنن دوران عهد عتیق اند، به همین دلیل ضد زن اند، ضد مدرنیسم در زندکی اند، ضد آزادگی انسان اند و ضد اراده برای تغییر مثبت اند. دین برای آنها همین کارکرد را دارد. دین برای آنها ابزاری است برای به عقب بردن جامعه به عهد جهالت بشر. ناسیونالیسم شرق زده کرد با تمام این عناصر بنیادی شکل گیری سلفی اشتراک منافع دارد. به علاوه سلفی ها هم خود را متعلق به جنبش کردایتی میدانند، و تفاوت اینها با جناح های دیگر ناسیونالیست، تکیه بیشتر به مذهب و سنی گری است. به همین دلایل است که ناسیونالیسم کرد نمی تواند ابزارعقب راندن سلفیت از زندگی اجتماعی باشد. در کردستان عراق اگر مساجد رشد سرسام آوری کرده اند، اگر زن کشی به یک سنت جا افتاده تبدیل شده است، و اگر ظرفیت انسان معترض در اسارت است، ناشی از همین اشتراک منافع ناسیونالیسم با ارتجاع اسلامیاست و اسلام و سنن ضد برابری امکان رشد پیدا میکند. مخالفت ناسیونالیسم با اسلام گرایی فقط تا جایی است که به منافع اقتصادی و قدرت سیاسی اش لطمه میزند.
به علاوه، امروزه ناسیونالیست های کرد مدعی اند که که در برخورد به مفتی زاده اشتباه کرده و علت پایه ای این اشتباه را به درست نقش کمونیست ها در آن دوره میدانند. معنی چنین نگاهی به گذشته، پذیرش سلفی ها و بقیه اسلامیون کرد در جنبش خویش اند؛ همانطور کهدر کردستان عراق عمل کرده اند.
فعال تیپیک سنت ناسیونالیستی اهل هیچ کاری برای تغییر نیست؛ نه به نفع کارگر، نه به نفع زن و نه به نفع باز کردن فضای سیاسی و نه برای دفاع از کرامت و حرمت انسانی مردم. به همین دلیل کارگر آگاه و فعال سوسیالیست متاثر از این سنت ناسیونالیستی کومه له، درامر ایجاد تغییر در زندگی اجتماعی هیچکاره است.
به همین دلیل فعالین منفرد سوسیالیست در خارج کشور هم در مقابل سلفی گری به نسخه های ناسیونالیستی دست می برند و برای اینکار بالاترین نسخه شان چیزی در مایه "خوله پیزه" است؛ خوله پیزه کردی مرد مسلح به کوه زده ای است که با یک اسلحه در دست، جاده را می بندد و دشمن را به تله می اندازد و یا فراری میدهد.
اینها هم برای جارو کردن سلفی، به جای درست کردن سازمان جنگ علیه سلفی، پیشنهاد می کنند چند مسلح و آدم "باغیرت" ملای آبادیرا تنبیه و آن چند نفر دیگر سلفی را هم گوشمالی و فراری دهند! اینها از رشد سلفی گری در کردستان بی خبر نیستند، چون تصاویرنماز خوانی آنها برای بن لادن در شهر سقز را همه فعالین سیاسی دیده و تعداد پرشمارشان در مدیای اجتماعی را هر علاقمند به اطلاع از قضیه، میتواند ببیند. ضمن اینکه هر کس یک دقیقه در گوگل بگردد، متوجه میشود که سلفی گری در جایی مانند شهر سقز، جمعیت قابل توجهی هوادار و فعال دارد، در چند کیلومتری سنندج دارای مرکز آموزش نظامی بوده و در مناطق اورامان مسلحانه مانور میدهد.
بی جواب گذاشتن حمله آنها به مردم در سقز هم ناشی از گم شدن موضوع کار و محبوس ماندن کمونیسم در چهارچوب های جمع های همفکر و هم مشغله و محافل غیراجتماعی است.
جارو کردن سلفی کار یک نیروی سازمان یافته توسط کارگران آگاه و سوسیالیست هایی است، که هیچ اشتراک منافعی با سلفی گری ندارند و از این زاویه ضدیت با سلفی در رگ و خون آن جاری است. در چنین حالتی، مردم آزاده محلات مشابه شریفه سنندج در کنارمحلات مشابه، صاحب سازمان جنگی علیه سلفی گری خواهند شد. در چنین حالتی، جارو کردن یک نیروی منفور، برای زنان و مردانآ اده در شهر و روستا، با سهولت و حتی بدون گلوله ممکن خواهد شد.
پاسخ دندان شکن به سلفی ها درسنندج ناشی از وجود یک سازمان این چنینی بود. و آن سازمان چیزی نبود جز شبکه به هم تنیده مردمان در محل به رهبری یکی دو نفرآدم نه الزاما کمونیست، بلکه آزادیخواه که در دفاع از امنیت و حرمت و کرامت و آسایش و شغل خویش، تمام محله را در یک لحظه به خط کرده وبه سنگ و چوب و هر نوع اسحه سردی مجهز کردند. کار کمونیست ها اینجا هم نه دادن اطلاعیه، آنطور که شاهد بودیم، بلکه جلب فعالین اجتماعی و عناصر متعرض مترقی و تاثیر گذار،رهبران عملی است .
سوسیالیسم پاستوریزه، جامعه ای بیمار و سازماندهی فعالیت های اجتماعی
در جریان مقابله با تعرض سلفی ها به مردم، بارها نام شخصیت مبارزی از یکی از محلات سنندج به میان آمد که نقش تعیین کننده ای در شکست حمله سلفی ها و فراری دادنشان ایفا کرده بود. لقب لات محل به این فرد توسط طبقه بالایی ها، موجب شده بود تا کل داستان تعرض سلفی ها و مقاومت جانانه مردم محل، یک درگیری عادی بین لات هایی عنوان بگیرد، که یکی لات محل و دیگری لات سلفی است. در وصف آن لات محل گفته می شد که چاقوکشی است که مشتری همیشگی خرید دعوای دیگران است. وقتی از جریان آن دعواها سوال شد، متوجه شدیم که دعواهای خریده شده توسط او تماما دعوای قلدرهایی بوده که به ضعیف ترها زور گفته و او به عنوان ناجی و کمک سر رسیده و شخصا پاسخ افراد شرور طرف دعوا را داده است. متوجه شدیم که تمام دعواهای او در دفاع از این و آن طرف ضعیف بوده است؛چهره شخصیت عادلی که در متن فیلتر اخبار واقعه حمله سلفی ها بدست آمد، معلوم شد که علیرغم این چهره منفی در چشمان فرهنگ اقشار شکم سیر، در کل این ماجرا نه فقط قهرمان مردم محل بوده است بلکه تمام مردم محل پشت او به خط شده و جنگیده اند. همین واقعه ناچارمان کرد تا در مورد سبک کار اجتماعی در فضای ویران محلات فقرزده، نمی تواند متاثر از شرایط زندگی آنجا نباشد. وفرد سازمانده سوسیالیست، با دور ریختن معیارهای سنجش فرهنگ طبقه حاکمه، وقتی بحثی از فاحشه و دزد و لات محل میشود، بایدگوش به زنگ باشد که شاید که احتمالا دارد لیست اسامی مهمترین، شریف ترین و محترم ترین شخصیت های محله را، و نزدیک ترین همکاران آینده خود را می شنود! توضیح میدهم چرا؟
شرایط وحشتناک غیر نرمال، بیکاری، فقر مطلق و تبعیض بی انتها زندگی شرایط زنگی بخش مهمی از اعضای جامعه و آنها را از هرنظر ویران کرده است. در اثر این شرایط، رشد "خلاف کاری" در زندگی اقشار محروم را به داده ای تلخ و ثابت تبدیل کرده است؛ تنفروشی، دزدی، گدایی، چاقوکشی، قتل، کلاهبرداری و...را به یک داده در شخصیت و رفتار فردی و روانشناسی خیلی ها تبدیل کرده است. نتیجتا فعال سوسیالیستی که سراغ فعالیت در چنین محیطی میرود، نمیتواند میلیون ها زن و مرد شریف را از حیطه کار خویش حذف کند.
اگر بورژوازی شرایط حیوانی برای بخش بسیار پر جمعیتی از مردم فقرزده خلق کرده است، سوسیالیست و کمونیست سازمانده نمیتواند قضاوت های همین طبقه حاکمه را مبنای رابطه خود با این اقشار محروم بگیرد.
اگر سوسیالیسم پاگرفته در محیط های صنعتی و مراکز بزرگ پرولتری، از بدو شروع کار میتواند موجودیت انسانی از هر لحاظ با کیفیتی را شکل دهد، در محیط های آسیب زده اجتماعی، عدالتخواهی و برابری طلبی میتواند به شکل کاملا غیر نرمالی خود را طوری نشان دهد،که عوارض فقر مادی و معنوی و فرهنگی بر فرد قربانی با صدای بلندی داد میزند؛ موجودی از زوار در رفته از هر نظر، منجمله از نظرفیزیکی، روحی، روانی، رفتاری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اند.
در چنین محیط هایی که تقریبا تمام محلات محروم شهری را در برمیگیرد، طیف عدالتخواه و آزاده و بخشا سوسیالیست، از انواع واقسام کمبود و محرومیت های سیاسی و فرهنگی و رفتاری و روانی آسیب دیده اند. نتیجتا اینجا نمی شود انتظار داشت فردسوسیالیست مد نظر تماما و کاملا همان است که در فلان مرکز صنعتی انتظار ملاقاتش را دارید. اینجا، و در این دریای محرومیت، ازنظر طبقه بورژوا، همه یکدست خلافکار، و ارازل و اوباش اند. رهبر عملی، عنصر معترض و فعال و رادیکال علیه ظلم و ستم و بی عدالتی را با نظرات ش تمی ستجند، پراتیک معیار سنجش است نه ذهنیت! این اپیدمی سراسری چپ غیر کمونیسم کارکری است.
کمونیست و سوسیالیستی که با همان معیارهای طبقه حاکمه این لشکر بیکاران و محرومان را ارزیابی میکند، نه فقط کمونیست وسوسیالیست نیست، بلکه حداقل در رفتار و کردار، موقعیت نازل تری از یک لیبرال انساندوست دارد.
فعال سوسیالیست باید توجه کند زنی که صاحب کودکان بی نان و آب است و هیچ چاره ای هم ندارد، بین گدایی و تن فروشی یکی را" انتخاب" میکند؛ اگر خود را ضعیف بداند گدایی سهل ترین گزینه است، و اگر دارای درجه ای اعتماد به نفس باشد، به احتمال زیاد تنفروشی در زندگی شخصی شغل قابل دفاع تری از گدایی و دست دراز کردن در خیابان و در ملا عام به این و آن است.
برای مرد بی نان و نوایی هم که هیچ روشنایی در زندگی نمی بیند و برای نان راهی در پیش بگیرد، بین گدایی و دزدی، بسته به درجه اعتماد به نفس، یکی را انتخاب میکند، که در این مسیر، اگر از نوع بااعتماد به نفس تر باشد، کارش بعد از شروع دزدی به چاقوکشی وقتل و زندان و....هم می کشد.
"خلافکاری" که محصول محرومیت لشکر بیکاران است ، مجوزی به دولت سرمایه داران میدهد که قربانیان خود را یکباز دیگر به عنوان خلافکار و مجرم به زندان روانه کند. سازمانده کمونیست میتواند انتخاب کند که با "لات" محله که در عین حال نقش گارد محله را هم برای خود قایل است، برای تامین امنیت محله و برای یک کار انسانی و شرافتمندانه به توافق میرسد یا نه، و در این مسیر "لات" دیروز را به یک سوسیالیست هوشیار ویا یک جنگنده روشن بین محل تبدیل کند، یا برای کار اجتماعی اش کماکان دنبال یک سوسیالیست جمع و جور وپاستوریزه سرگردان و نهایتا عرصه فعالیت اش را ول کند. میتواند انتخاب کند که با زن دارای اعتماد به نفس و شخصیت قوی تن فروشی که تمام قیدوبندهای سنتی و ارزش های اخلاقی جامعه بورژوا را به دلیل موقعیت اجتماعی خویش، در فاضلاب ریخته است، بنای رفاقت و در این مسیر آموزش سوسیالیستی را در برنامه می گنجاند و به شخصیت فعال و یا رهبر توانای محله دست می یابد. "لات" نمونه ذهنی ما به احتمال زیاد رگه قوی ناموس پرستی و اخلاقیات مردسالارانه دارد. تن فروش نمونه فرضی ما هم میتواند در عین دشمنی باتبعیض و نابرابری و فقر، به دلیل موقعیت شغلی، یک رگه قوی ضد مرد را دارد. به یک معنی عدالتخواهی هر دو،دقیقا مهر نتراشیده ونخراشیده شرایط زندگی شان را بر خود دارد. نتیجتا سازماده سوسیالیست ما در محله، میتواند ماتریال فعالیت خود را از همان منبع انسانی محل تامین کند، یا در به در دنبال یک "آدم حسابی" بگردد، که دست نیافتنی و نهایتا باید محله را ترک و سرنوشت این مردم ر به همان طبقه بسپارد. سوسیالیست خام ما نمیداند که قهرمانان گم نام خیزش های آبان و دیماه دو سال و چهار سال قبل، از تبار همین آدمهای لات و لمپن و فاحشه و دزد و چاقوکش و خش و خاشاک مد نظر طبقه حاکمه بودند، که در صدها شهر بزرگ پایه های ظلم را لرزاندند و تناسب قوای طبقاتی را برای همیشه تغییر دادند...
عرصه جنگ علیه کرونا
چرا در کردستان برای مقابله به حمله کرونا، کمترین تقلای سازمان یافته به خرج داده شد؟ چرا ظرفیت های جامعه برای مقابله با آن بکاربسته نشد؟
در کردستان به درجه بسیار محدودی، سه نوع سنت تا جایی که توانستند در مقابله با کرونا سنگر بستند. یکی سنت بکار انداختن ظرفیتهای اجتماعی برای تسلیح و آماده سازی اراده خود مردم برای نقشه کارشان، و دیگری سنت کمک رساندن به همنوع به شیوه سنتی،یعنی چمع اوری کمک مالی و تامین نیازهای مادی شماری از مردمانی که نان در سفره شان نیست. سنت سوم اساسا جوانانی بودند که با استفاده از شبکه های طبیعی موجود در جامعه، ظرفیت و توانایی جمع های خود در محلات شهر و روستا را بکار انداختند و بسته به امکانات خود کاری کردند. این سومی از جنس همان سنت انساندوستانه ای است که هنگام مثلا زلزله سریع بکار می افتد و کمک جمع آوری میکند و به منطقه زلزله زده می فرستد وتوذیع میکند. تفاوت این سنت با یک سنت ادامه کار که تمام توانایی های جامعه را بسیج میکند در این است که محدود و موقت و متکی به امکانات محدود شبکه های اجتماعی موجود در محل است. کار اساسی ترو فکرشده تر در سطح سراسری اما شکل نگرفت، به این دلیل ساده چون سنت سازماندهی اراده جامعه برای پیشبرد یک جنگ دشوار، در بخش اعظم مناطق غایب بود.
اگر کار کمک رسانی مقطعی در جریان یک زلزله میتواند موقتی دردی را درمان کند، درمقابله با کرونا یک سازمان صاحب نقشه لازم است تا اراده جمعی را در خدمت زندگی سازمان دهد. این سازمان غایب بود. این در حالیاست که جمع کمونیست ها در تمام شهرها و بخشا روستاهای کردستان، امروز یک داده در عرصه سیاست اند. مشکل اینجاست که این کمونیسم و شبکه های کمونیست ها و سوسیالیست ها، علیرغم پتانسیل بالا، اراده و عزم بکار گرفتن جامعه و سازماندهی برای یک مقاومت سازمان یافته اجتماعی را از خود نداشتند. اراده انسان از توان آن سرچشمه میگیرد، و توان و انرژی کمونیست مد نظر ما محصول روشنایی در افق سیاسی است، روشنایی در درک مراحلی است که برای پیروزی باید طی کند و برای آن نقشه های ار پیشی بریزد.
به همین دلیل وقتی فعالین متاثر از این سنن بورژوایی، برای مقابله با کرونا به حرف آمدند، پاسخ شان این بود که این کار امر حکومت است و هراقدام سازمانیافته مردمی چیزی جز خدمت به رژیم نیست، چون گویا فقط وظیفه این دولت را انجام داده است!
این در حالی است که این حاکمیت مسئولیت تامین کوچک ترین خواست های انسانی را رسما از خود سلب کرده و عملا و علنی میگویند که کاری از آنها ساخته نیست، چون بحران اقتصادی و تحریم و گرانی و نبود نان، نه ناشی از حاکمیت آنها که ناشی از فاکتورهای خارج از ارداه آنهاست! همین ادعا لابد حداقل باید دست تمام کمونیست ها را در عمل باز گذاشته باشد تا برای سازماندهی هزار و یک کار در جامعه آستین بالا بزنند و پروژه های بیشمار و ابتکارات بیشماری برای سازماندهی اجتماعی در خدمت بکار گرفتن اراده توده ای را در دستور داشته باشند. اگر این حاکمیت پاسخگوی هیچ دردی نیست، باید سرنگونش کرد، ولی سرنگونی که در یک روز آفتابی از پیش تعیین شده که اتفاق نمی افتد. مردمی که نه سازمان دارند، نه شبکه های تنیده در هم و از این طریق یک اتحادی در کل جامعه نداشته باشند، چرا و چگونه این نظام جارو کردنی است؟
در حالی که این سیستم حاضر به تامین کمترین مطالبه مردم نیست، دست همه کمونیست ها در عمل و در تناسب قوای امروز، باز است تا در محلات زندگی دست به هزار و یک ابتکار سیاسی اقتصادی فرهنگی و اجتماعی بزنند و از این طریق جامعه را به سلاح سازمان اتحاد مسلح کنند.
عرصه مبارزه با بی حقوقی زنان
بطور درخود، شمار بالای قتل های ناموسی و خشونت مداوم علیه زنان، یک طرف دیگر هم دارد؛ شمار بالای زنانی که برای حق خود می جنگند و در این راه قربانی میدهند. تعداد زنانی که تمام سنن و اخلاقیات سنتی حاکم را زیر پا میگذارند و در مقابل نظام حاکم "یاغی" ترین های جامعه اند، کم نیست، که توسط جامعه بی بند و بار، بی اخلاق، بی ناموس و...عنوان میدهد. در ابعاد توده ای هم، موارد کمی نبوده که قتل یک زن با طغیان مردمی روبرو شده است. همین شواهد هم نشان میدهد که در اعتراض به بی حقوقی زن، مردم زیادی حضور مداوم دارند، اما مشکل جایی است که این عرصه محل حضور کمونیست ها نیست. در غیر انصورت، شناسایی فعالین جدی این عرصه و سازماندهی آنها در شبکه های به هم پیوسته، می تواند یک قدرت عظیم گرد آورد و در مقابل خشونت مداوم علیه زنان سنگرهای محکمی ببندد.
مشکل در این عرصه هم مانند عرصه های دیگر، بهترین حالت، دخالت کمونیست ها، محدود به شناسایی عناصر هم فکر خویش برای تقویت محفل خویش، و نه فعالین واقعی این عرصه اجتماعی اند. اگر از میان تعداد پرشمار زنان یاغی از ستم و تبعیض در این جامعه، نیرویی سازمان یافته به صف کمونیست ها نمی پیوندد، و اگر حضور زن به عنوان رهبر و سازمانده کمونیست در شبکه های سوسیالیستی مردانه غایب است، نه مشکل آنها، که درد سلطه مردانگی بر نقش کمونیست ها در این عرصه است.
شرایط امروز و نقش سوسیالیست ها و رهبران کارگری
این روزها صحنه پرزوزترین حرکت طبقه کارگر در نیم قرن گذشته است. این روزها تناسب قوای طبقاتی بسیار بسیار به نفع کارگر تغییر کرده است. در چنین شرایطی، که بخش های طبقه کارگر پشت سر هم به هم می پیوندند، فعالین کارگری در سنندج هم ساکت نبوده و یک تومار صد و یک نفره در حمایت آن اعتصابات انتشار داده اند، که عمیقا قابل تقدیر و ارزشمند است. با همه اینها، با تمام ارزشی که این تومار دارد، جای تامل است که چرا این صدو یک نفر، حتی برای گسترش شمار امضاها و معرفی حرکت کارگری و شورایی، خانه به خانه و خیابان به خیابان و کوچه به کوچه شهر و روستاها را نرفته و مردم را به امضای تومار حمایت دعوت نگرده اند؟ چرا گردهمایی و تحمع توده ای وسیع در وسط شهر فراخوان نداده اند؟ یا چرا به ابتکارات دیگری برای تقویت صف کارگری خویش دست نبرده اند؟ اگر مشکل امنیتی است، هیچکدام از این اقدامات نیازمند شعار زنده باد و مرگ باد نیست، نیازمند شعار کسی نیست...
مشکل کمبود آدم عدالتخواه و برابری طب و سوسیالیست در شهر هم نیست. مشکل بی خبری مردم از سیل تحرک کارگری هم نیست. در چنین صورتی، واقعا این امضاهای صدنفره در کنار یک نقطه قوت برجسته و ارزشمند، دهها نقطه ضعف جنبش کارگری در کردستان را داد میزند. مهمترین مشکل در این وسط، مانند تمام عرصه های فعالیت اجتماعی در این شهر، در حاشیه بودن کسانی در سیاست و کار اجتماعی است، که از قرار معلوم، ظاهرا همه کاره های سازماندهی کارگری و توده ای در این شهراند. علت این حاشیه نشینی، محاصره شدن در دنیای رفاقت و دوستی های محافل هم فکر و هم عقیده و هم نظر و با شباهت های ایدئولوژیک و چپگرایانه است، که مسیر وصل شدن به جامعه را از آنها گرفته و نتیجتا جای هزاران نفر از عدالتخواهان جامعه و رهبران و فعالین وسیع محیط های کارگری و توده ای در کنار آنها را خالی کرده است. محاصره شدن در چنین فضای فرقه ای، و ندیدن اینهمه هم طبقه ای در شهر و اینهمه برابری طلب و سوسیالیست در منطقه، خود رفقای دست اندرکار این گونه فعالیت ها را بی اعتماد به نفس کرده و از یک توقع ساده کسب حمایت وسیع سنندجی ها از طبقه کارگر ایران، پائین آمده و به حداقل ترین کار ممکن در شرایط امروز بسنده کرده است. نیرویی که با این منتالیته مشغول سازماندهی کارگری باشد، چرا باید جرئت کند تا به عنوان صاحب جامعه عرض اندام کرده و به سرعت به عنوان یک جنبش اجتماعی قوی ابراز وجود کند؟ چنین نیروی کم توقع و کم اعتماد به نفس، چرا و چگونه همراه بخش های دیگر کارگر صنعتی مشکل سازماندهی تشکل های قدرتمند کارگری را حل کند؟ اصلا چرا شورا بسازد، مگر کار بزرگی در دستور است؟ آیا این همان افق انتظار نیست که برای تغییر در تناسب قوا، منتظر تغییر بیشتر و بیشتر در تناسب قوا، توسط دیگران است؟
چند نکته پایانی
یکم
حقیقت این است که تعداد سوسیالیست ها، منظور الزاما نه آنها که خود را سوسیالیست میدانند، بلکه آنها که در زندگی و سوخت و ساز سیاسی اجتماعی، در عمل و نه در حرف، عدالت خواه و برابری طلب وعلیه هرگونه تبعیضی اند، بسیار فراوان اند. کمونیسم در کردستان پدیده تازه واردی در سیاست و جامعه نیست، خوش نام است، صاحب سنت است، و ظرفیت گسترش سریع دارد. به همین دلیل می شود کمونیسم در کردستان به سرعت اجتماعی شود! سازمان دهد! اجتماعی سازمان دهد! کارگر را سازمان دهد! معترض به بی حقوقی زن را سازمان دهد! معترض به کشتار کولبر را سازمان دهد، فعال عرصه های مختلف! کارگری و اجتماعی و .. را همه موضوع کار خودش بداند! جلب کند! آنها را کمونیست کند! با آنها سازمان بسازد! در محیط کار! در محل زندگی در اعتراضات و در تجمعات و در جدال های جاری، از جدال مردم علیه سلفیگری، تا جدال زنان علیه .. تا ...
را در بر بگیرد.
سوسیالیسم و جنبش سوسیالیستی هم نه جمع و محفل هم فکران و "رفقا"، که یک رگه متفاوت در اعتراض کارگریست. این رگه رهبران و محافل فعال در مراکز کارگری حی و حاضر دارد. اما موجودیت آنها نه از روی ادعا و افکار و عقایدشان، که در عمل روزانه شان قابل لمس است و به تدریج که کارگر صنعتی مشغول کوبیدن مهر خود بر تحولات است، این رگه بیش از پیش صاحب رهبران روشن بین فکری و افق سوسیالیستی میشود. در جنبش های اعتراضی خارج از جنبش کارگری، که نه عرصه فعالیت مستقیم کمونیستی بلکه عرصه فعالیت کمونیست ها در جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه اند، رهبران سوسیالیست و عدالتخواه حاضر در مبارزات توده ای، بطور طبیعی، مهر محل فعالیت و شرایط زندگی خود را بر خود دارند. اینجا دیگر آن رگه عدالتخواه و سوسیالیست، به افکار و عقاید و باورها و سنن سیاسی اجتماعی متعددی آلوده است، که اولا باید به رسمیت شناخت، در ثانی باید عینک کتابی، فرقه ای، برای دیدن آنها را کنار گذاشت، و آنها را در روند مبارزات روزمره توده ای و در نقش شان در شبکه های مبارزاتی، دید. شکل دادن به کمونیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی، با به رسمیت شناختن همین واقعیات، ممکن است!
نکته دیگر این است که کمونیست ها لازم نیست اعتراض سازمان دهند، لازم نیست جامعه را بشورانند، لازم نیست افراد را معترض "تربیت" کنند، لازم نیست کسی را به اعتراض به نظام و تبعیض و درد و مرگ تشویق و دعوت کنند... به این دلیل ساده که اعتراض و مبارزه غیرقابل تعطیل چه در درون طبقه کارگر و چه در میان توده های محروم، یک داده حی و حاضر و یک پدیده طبیعی، واقعی، "گاه نهان و گاه پیدا" و برای همه قابل روئیت در متن زندگی روزانه است. کار کمونیست ها کمک به انسجام فکری، گسترش دامنه کار و فعالیت آنها و از این طریق گسترش کمونیسم از طریق دخالت نقشه مند در تحرکات و اعتراضات شان است. شروع این کار سازماندهی کمونیستی از طریق مراجعه مستقیم به محافافل فعالین و رهبران رادیکال آنها است و نه کار سوزنی برای "سوسیالیست کردن" تک تک آدم ها به عنوان اتم های انسانی خارج از شبکه های مبارز کارگری در محل کار و زندگی!
کمونیسم و فعالیت کمونیستی در درون طبقه کارگر، در کنار داشتن برنامه، به فعالیت مستقیم در درون محافل و شبکه های مبارز و رادیکال، به مراجعه مستقم به رهبر رادیکال کارگری و به تقویت شبکه کارگران سوسیالیست در درون طبقه کارگر و کمک به گسترش آنها نیازمند است. این یعنی در کنار برنامه کمونیستی و خط و افق سیاسی، سبک کار و سنت کار و شیوه کار هم باید کمونیستی باشد. این یعنی شیوه و سنت و سبک کار نیمه دیگر هویت کمونیستی است. لذا فعال رادیکال سازمانده در درون طبقه کارگر، اگر از این جنس مشکلات دارد، برای تقویت جنبش این طبقه، قبل از هر چیز باید از جارو کردن سبک کار غیر کارگری امروز خویش شروع کند!