گسترش دامنهی اعتصابات کارگران خودروسازیها در آمریکا و مطالبات آنان به سایر بخشهای تولیدی و انعکاس جهانی آن، بارگاه مشتی مفتخور و لمداده بر دریایی از ثروت که ماحصل کار طبقه کارگر است را به لرزه درآورده است. دولت آمریکا، مجلس، بانکها و صندوقهای مالی به هراس افتادهاند.
این اعتصابها در آمریکا، تازه آغاز کار است. آغاز کار به میدان آمدن طبقهای است که اعلام داشته که «دیگر بس است»! اکثریت محروم جامعه بیش از این حاضر نیست بار بحران مالی طبقه سرمایهدار، بحران سیستمی که بر استثمار اکثریت کارکنان جامعه متکی است را به قیمت بیکاری و فقر و محرومیت خود و خانوادههایش بپردازد! این آغاز کار به میدان آمدن نیرویی است که اینبار با دست بردن به قدرت خود در خط تولید به میدان آمده است. زمان ازکارانداختن سیاستهای مخرب ریاضت اقتصادی، به فرمان اعتصاب طبقه کارگر فرا رسیده است. این اعتصاب در آمریکا اگر تنها به یک مطالبه خود برسد و از عهدهی دستدرازی بیشتر دولت و بنگاههای مالی به کار و معیشت و دستمزد و رفاه مردم برآید، پیروزی بزرگی نصیب طبقه کارگر در سراسر جهان و بخصوص در آمریکا و اروپا کرده است. یکی از عمدهترین مطالبات کارگران اعتصابی «کاهش زمان کار» است. با برافراشتن مطالبهی ۳۲ ساعت کار در هفته (چهار روز کار به جای پنج روز) توسط کارگران اعتصابی در آمریکا، بحث در مورد اهمیت «زمان» در زندگی انسان و ایست به جوهر سرمایه یعنی بردگی مزدی، دوباره درگرفته است. این نوشته ۱- نگاهی به تاریخ مبارزه طبقه کارگر حول مطالبهی «کاهش زمان کار» و ۲- نگرش مارکس به این مسٸله را مورد بررسی قرار میدهد.
نگاهی اجمالی به تاریخ مبارزات طبقه کارگر برای کاهش زمان کار
مارکس در استدلالهای موثر خود دربارهی ارزش کار و ارزش نیروی کار، اهمیت «زمان» در زندگی انسان را یادآور میشود. وی در سخنرانی در جلسه شورای عمومی انترناسيونال اول در ژوئن ۱۸۶۵ (که بعدها تحت عنوان «ارزش، قیمت و سود» به چاپ رسید) میگوید: «زمان جایگاه رشد انسان است. انسانی که زمان آزادی برای صرف کردن ندارد، تمام عمرش را صرف کار کردن برای سرمایهدار میکند، از یک حیوان بارکش نیز کمتر است. او ماشینی محض برای تولید ثروت در بیرون از هستی خود است».
از آن زمان تا امروز، تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران برای کاهش زمان کار نشان میدهد که این مبارزه قدیمی و همیشگی، بیش از یک قرن است به یک ساختار جهانی شکل داده است. از ربع آخر قرن ۱۹ میلادی به اینسو، گلوبال شدن نیروی کار و درهمتنیدگی شرایط کار طبقه کارگر در سطح جهان، یکسان کردن قوانین و شرایط کار را با هدف ایجاد یک صف متحد جهانی در مبارزه علیه بورژوازی امکانپذیر و ضروری کرد. در پرتو این موقعیت، نیاز مبرم طبقه کارگر به طرح مطالبات جهانشمول خود برای پیشبرد یک مبارزه بینالمللی، روشنتر شد. نخستین شعار جهانشمول در این زمینه «هشت ساعت کار روزانه» بود که توسط انترناسیونال اول طرح شد و به پرچم مطالباتی در مبارزه خونین کارگران معترض شیکاگو در ۱۸۸۶ تبدیل شد. این مطالبه سریعاً به یک مطالبهی جهانی طبقه کارگر بدل شد و انترناسیونال دوم آن را بر سرلوحهی اهداف اول ماه مه (روز جهانی طبقه کارگر) نصب کرد. به دنبال رونق بعد از جنگ جهانی دوم و گسترش وسیعتر دامنهی اتوماسیون در روند کار، این مطالبه در ترکیب با خواست دو روز تعطیل در هفته، به شکل چهل ساعت کار هفتگی در صفوف طبقه کارگر در آمریکا، اروپا و سایر نقاط دنیا گسترش پیدا کرد.
از اوایل دههی هفتاد میلادی با قانونی شدن چهل ساعت کار در کشورهای پیشرفته غربی، این شعار به تدریج از دستور مبارزه کارگران خارج شد. بجای آن با گسترش تحرکات کارگری، شعار سی ساعت کار بعنوان گام بعدی، نه فقط در دستور مبارزه رادیکال کارگران بلکه در لیست رفرم شماری از احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیههای کارگری اروپا و آمریکا قرار گرفت. این موفقیت بزرگی بود که رادیکالیسم کارگری در آن مقطع توانست گام بعد از معمول شدن چهل ساعت کار را، یکسره به سی ساعت تعیین کند و بخشهایی از طبقه حاکم را پای امضای امکانپذیر بودن آن بیاورد.
اما با تغییر تناسب قوا در اواخر دهه هفتاد، موضوع چگونگی تحقق این خواست به فراموشی سپرده شد. یورش جناح راست بورژوازی جهانی به رهبری تاچریسم و ریگانیسم گرچه نتوانست مطالبه سی ساعت کار را از برنامه احزاب سوسیال دمکرات حذف کند اما به آنها امکان داد تا آن را در چهارچوب منافع بورژوازی معنی بکنند و با تولید تفرقه ناسیونالیستی و آگاهی کاذب در میان کارگران عملاً زمان کار را برای دورانی طولانی در سطح سابق منجمد نگاه دارند.
در چنان شرایطی، مبارزهی طبقه کارگر آلمان برای تحقق ۳۵ ساعت کار در اواسط دههی هشتاد، ورق را برگرداند. به دنبال این حرکت، اقدامات عملی برای تحقق ۳۵ ساعت کار و مذاکره اتحادیهها و کارفرمایان برای توافق بر سر جدول زمانی آن بود. درحالیکه این روند در آلمان و انگلستان پیشرفت قابل ملاحظهای کرده بود، با سقوط بلوک شرق و تهاجم رسانهای بورژوازی غرب بعنوان کمپ پیروز «دمکراسی بازار» به کمونیسم و آرمانهای برابریطلبانه طبقه کارگر، یکبار دیگر ورق تناسب قوا به زیان طبقه کارگر برگشت. بورژوازی اروپا بویژه گرایش محافظهکار و تاچریست در اوایل دههی نود آنقدر جری شده بود که قصد داشت زمان کار را از آنچه که هست بالاتر هم ببرد. در اجلاس اتحادیه اروپا در نوامبر ۹۱، جان میجر (نخستوزیر محافظهکار بریتانیا) بر نامحدود بودن قانونی زمان کار و واگذاری آن به توافق کارگر و کارفرما پافشاری میکرد و حاصل این حمله جناح راست این شد که سقف ۴۸ ساعت کار هفتگی به تصویب رسید. اما بعد از چند سال از فروپاشی شوروی و تعرض بورژوازی به معیشت و رفاه شهروندان و با فروکش کردن هیاهوی ایدٸولوژیک بورژوازی علیه آرمانهای سوسیالیستی طبقه کارگر و خیز مجدد تحرکات کارگری بویژه در کشورهای کلیدی مانند انگلستان، آلمان و فرانسه، شعار سی ساعت کار مجدداً در سطح جهانی برجسته شد تا سرانجام در فرانسه زیر فشار تحرکات رادیکال و گستردهی کارگری، ۳۵ ساعت کار در هفته به بورژوازی در اروپا تحمیل و قانونی شد.
مطالبهی امروزی ۳۲ ساعت کار در آمریکا هم به همین ساز و کار جهانی متکی و از همین سرشت جهانشمول برخوردار است. مستقل از اینکه اعتصابات اخیر کارگری در آمریکا تا چه اندازه موفق شوند که بورژوازی و هیٸت حاکمه آن را به خط دفاعی «کاهش زمان کار» هل بدهند، اما نفس طرح دوباره این شعار از جانب صنعتیترین بخش کارگران آمریکا، یک تودهنی محکم به ماهیت مقولهی «دمکراسی غربی» است. مقولهای که در دوران جنگ سرد اختراع شد و امروز برای اکثریت مردم جهان بویژه در جوامع غربی روشن شده است که طبقهی حاکم در این جوامع از دمکراسی چه میخواهد و به اسم دمکراسی چه میسازد.
واقعیت اینست که بورژوازی غرب و سرمایه در غرب از همان آغاز سقوط بلوک شرق، بحران دارد. مدتهاست که قطبنمای بورژوازی غرب از آمریکا تا اروپا، «رشد و شکوفایی» به مدل چین است. مدلی که در آن حقوق شهروند و کارکن جامعه، از حقوق حیوانات خانگی در غرب، کمتر است. مدلی از رشد اقتصادی که به بردگی مزدی افسارگسیخته و تعرض به همه دستاوردهای اجتماعی، حقوقی و فرهنگی جهان معاصر متکی است. بورژوازی غرب الگوی رشدی جز مدل چینی اقتصاد ندارد. جایی که کارگر ساکت و خاموش و بیحقوق، با یکصدم دستمزد و رفاه و امکانات طبقه کارگر اروپا و آمریکا، ۶۰ ساعت در هفته زیر تازیانهی بردگی مزدی است. اکنون وفور و انفجار در تولید با این مدل از رشد، جهان کاپیتالیستی را تسخیر کرده است. این الگوی اقتصادی، دو دهه با کش و قوس جمهوریخواهان و دمکراتها در راس هرم قدرت در آمریکا، به پشت صحنه رانده شد؛ روندی که آن را به ضرب و زور ارعاب، جنگ و تخریب خاورمیانه و اخیراً اوکراین از یک طرف و از طرف دیگر با تحمیل ریاضت اقتصادی، فقر و محرومیت به طبقه کارگر در جوامع غربی به تعویق انداختند.
امروز همه شواهد گویاست که دیوار مدل دمکراسی پارلمانی آنهم در آمریکای «مهد دمکراسی» و «بهشت رقابت سرمایه» فرو ریخته است. دیواری که بورژوازی غرب پس از سقوط دیوار برلین به دور خود بعنوان جهان متمدن و مبشر رشد و شکوفایی اقتصادی و حقوق بشر و دمکراسی کشیده بود تا از گزند «شرق» محفوظ نگاه داشته شود، فرو پاشیده است. امروز جهان غرب برای خروج از بحران اقتصادی و گندیدگی ساختار سیاسی، الگو و راه حلی ندارد. ناچار است بنبست اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک خود را که بیش از دو دهه در آن اسیر بوده را با آلترناتیوهای جدیتری حل کند. دو راه حل در پیش روست: ۱- تحمیل یک عقبگرد عظیم سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در غرب در جهت تامین سودآوری سرمایه به شیوهی اقتصاد چینی و یا ۲- پیشروی طبقه کارگر در جوامع غربی به سوی الگوی اقتصاد سوسیالیستی با تغییرات بنیادی در ساختار سیاسی در این جوامع؛ شق سومی وجود ندارد. اعتصابات اخیر کارگری در آمریکا اعلام این حکم است که تبدیل کارگر آمریکایی به کارگر بیحقوق و ارزان چینی امر سادهای در جوامع غربی نیست. پژواک این اعتصابات در آمریکا مجدداً بر خصلت سوسیالیستی و جهانشمول مبارزات کارگران و علیه بردگی مزدی سرمایه گواهی میدهد.
از طرف دیگر، اعتصابات کارگری در آمریکا شرایط فعالیت رهبران کارگری، مردم معترض و سازماندهندگان اعتراضات مردم را بیش از پیش تسهیل میکند. این شرایط، عروج نیرویی را میطلبد که قادر است بر روند اوضاع تاثیر تعیین کنندهای در راستای برآورده کردن آرزوها و امیدهای مردم بگذارد. شرایط امروز بیش از پیش طبقه کارگر و محرومین جامعه را به اتحاد و مبارزه فرا میخواند. تنها یک اعتراض وسیع تودهای، با پرچم اثباتی، پرچم طبقه کارگر و کمونیسم میتواند در شرایطی که سرمایه در تنگناها و تناقضات خود غوطهور است، آرزوی بشریت و طبقه کارگر در آمریکا و در سراسر جهان را برآورده کند. امید به بالا، به مجلس و پارلمان و احزاب رسمی برای تغییر به نفع مردم و کارکنان جامعه، به حکم شرایط عینی، باطل شده است. این شرایط، یک فرصت تاریخی برای دخالت یک حزب کمونیستی و کارگری برای ایجاد تغییرات واقعی به نفع مردم، به نفع سازندگان ثروت و خوشبختی در آمریکا و در سراسر جهان، فراهم میکند.
شبح مارکس
نظام اقتصادی سرمایه با روبنایهای فاسد حکومتی آن، امروز دیگر پشت هیچ دستگاه تبلیغات هالیوودی و مراسم های «دمکراسی» قابل استتار نیست. سرمایه چینی با کار ارزان و کارگر خاموش خود، در مقابل دمکراسی بازار در جوامع غربی با طبقه کارگر پرتوقع، متشکل و با دستاوردهای دو قرن مبارزه این طبقه، بعنوان الگو و «آلترناتیو» پا پیش گذاشته است. اما طبقه کارگر متشکل و شهروندان پرتوقع جوامع غربی با دستاوردهای دو قرن مبارزه در جوهر این الگوی اقتصاد چینی، بجز بربریت محتوم و توقع نازل از زندگی، چیز دیگری سراغ ندارند. در دل این رقابت و سرشاخ شدن دشمنان مردم با هم، شبح مارکس بر فراز جوامع غربی بار دیگر در گشت و گذار است. رد پای مارکس و حقانیت کمونیسماش متمایز میشود. ایدئولوگها و مهندسین افتخارات مدل «اقتصادی بازار آزاد» و «دمکراسی» اعتراف میکنند که این بحران سرمایه داری است. آن را با بحرانهای قبلی - از جمله دو جنگ مخرب جهانی اول و دوم - مقایسه میکنند و اذعان دارند که مارکس حق داشت!
به باور مارکس، پیششرط بنیادین جامعهی آزاد انسانی، کوتاه کردن روزانه ساعت کار است. و تنها بر آن مبنا میتوان «آزادیخواهی» و «تمدن» در یک مناسبات اجتماعی را سنجید. با کوتاه شدن مدت زمانی که به «کار مادی» اختصاص داده شده است، زمینهی ایجاد جامعه اشتراکی و بهرهمندی یکسان احاد انسانی از دستاوردها و امکانات جامعه بشری مهیا میشود.
نگرش مارکس به «کاهش زمان کار»، یک نگرش خلاف جریان، انسانی و قابل اجراست. بویژه در قرن بیست و یک و با بالاترین سطح بارآوری نیروی کار انسانی و پیشرفت روباتیک و بکارگیری هوش مصنوعی، انسان کارکن میتواند با استفاده از این دستاوردهای علمی و فنی از بیشترین اوقات فراغت خود بهرهمند شود. پربیراه نیست که مارکس در لابلای انبوه نوشتهها و سخنرانیهایش به مبارزه طبقه کارگر حول مطالبهی «کاهش زمان کار» بعنوان یک ستون اساسی کشمکش طبقاتی در جهان کاپیتالیستی میپردازد و همچون یک کشمکش مداوم بشر برای دستیابی به آزادی، تاکید کرده است. وی در نخستین نوشتههایش (از جمله «دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴) محاسبه میکند که در فرانسهی آن زمان، تولید کالاهای مورد نیاز بشر تنها با پنج ساعت کار طبقه کارگر در روز میسر بوده است و باز در آخرین اثر خود (در جلد ۳ کاپیتال) با برآورد کاهش نسبت کار لازم به کار اضافی در روند رشد بارآوری کار و ضمناً با اشاره به این واقعیت تاریخی که شیوه تملک کار اضافی در همه نظامهای طبقاتی از بردهداری تا سرمایهداری همانند است، با تبیین شیوا و فلسفی خود حیطه ضرورت و آزادی در زندگی انسان را اینگونه بیان میکند: «قلمرو آزادی آنجا آغاز میشود که کار برآمده از ضرورت خاتمه یابد». همین بیان کوتاه و موجز، حرف دل میلیاردها انسان کارگر در سراسر جهان است که با خورد شدن جسم و روحشان زیر فشار کار، روزنهای از فراغت به یک آرزوی دست نیافتنی میماند.
مارکس کشمکش داٸمی میان این دو قلمرو را بدون ابهام به تصویر میکشد. با افزایش نیازهای بشر، قلمرو ضرورت گسترش پیدا میکند. اما با ارتقاء تکنولوژی و مهارت بشری، متقابلاً بارآوری کار به مراتب پرشتابتر از رشد نیازها بالا میرود و مقدار کار لازم برای تامین نیازهای عمومی پایین میاید. بنابراین در طول زمان قلمرو آزادی فینفسه وسیعتر میشود. آنچه در عمل مانع گسترش داٸم حیطه آزادی یعنی کاهش منظم زمان کار میشود، بورژوازی و نظام طبقاتی است که در آن طبقات حاکم، به اتکای مالکیت وساٸل تولید و تحمیل جبر اقتصادی و سیاسی بر تولیدکنندگان، کار اضافی آنان را تصاحب کرده و با همه امکانات قهری و ایدیولوژیکشان از ثروت مفت به چنگ آمده و موقعیت مفتخورانه خود حراست میکنند. مارکس در جلد ۳ کاپیتال استنتاج میکند که: «آزادی در این حوزه تنها در گرو اینست که انسان اجتماعی و سوسیالیزه شده، تولیدکنندگان متحد، به شیوهای عقلانی بر عملکرد انسان و طبیعت چیره شوند بجای آنکه بمثابه نیروی کوری زیر سلطه آن باشند، با صرف کمترین انرژی در شرایطی مناسب و سازگار با طبیعت انسانیشان آن را به کنترل جمعی خود درآورند. اما این همچنان در قلمرو ضرورت باقی میماند. قلمرو واقعی آزادی، تکامل نیروهای انسانی همچون هدفی درخود، فراسوی آن آغاز میشود، گرچه تنها به همراه این قلمرو ضرورت، همچون شالوده آن، میتواند شکوفا شود. کاهش روزکار پیش شرطی اساسی است».
مارکسیسم و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر که مبشر ازادی واقعی انسانند، مرز ثابتی برای کاهش زمان کار ندارد. از دههها پیش با بارآوری کار، دست یافتن به زمان کاری بسیار پایینتر از آنچه مطالبهی امروزی ۳۲ ساعت کار در هفته است، مقدور بوده است. آنچه مانع این امر بوده است لزوم تناسب قوا و تاکتیک مبارزه در زمانهای مختلف است که کارگر سوسیالیست را وادار میکند که فلان ساعت کار را بر برچم مطالبات خود بنویسد. در فردای انقلاب کارگری و حکومت شوراها، وقتیکه کار مزدی و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید الغاء شده باشند، زمان کار (حیطه ضرورت) تنها بخش ناچیزی از فعالیت خلاقانه آحاد جامعه خواهد بود و فرد امکان خواهد داشت بنا به قول معروف صبح به کار نجاری برسد، ظهر ماهی بگیرد و عصر نویسندگی کند.
موخره
سی سال پیش، پس از پایان جنگ سرد و پیروزی مدل دمکراسی بازار، فوکویاما و مورخان بورژوازی از خاتمهی مبارزه طبقاتی و «پایان تاریخ» میگفتند. چند سال طول نکشید که رویای کمپ پیروز دمکراسی بازار به تلی از قلوه سنگ تبدیل شد. از طرفی دستاوردهای علم مدرن و تکنولوژی در سه دهه اخیر، راهحل تمام مشکلاتی که بشر در طول ادوار تاریخ با آنها دست و پنجه نرم میکرده را فراهم کرده است. میتوانیم به راحتی بیماریها را ریشهکن کنیم، بیخانمانی و فقر را ریشهکن کنیم. از طرف دیگر، همه جا فقر و گرسنگی و محرومیت بیداد میکند. رنج انسان مقیاس عظیمی بخود گرفته است. طبقه سرمایهدار و دولتهای محافظ منافع آنان شانه به شانهی فلاکت رشد میکنند و به جیب میزنند. میتوانیم انسان را به سیارههای دوردست بفرستیم اما هر ساله ده میلیون نفر از فقر و محرومیت میمیرند، تنها صد میلیون کودک در خیابانها و بدون سرپناه هر ساله به دنیا میآیند و آنهایی که شانس زنده ماندن دارند نمیدانند سقفی بالای سر داشتن چگونه است. ما شاهد تقلای دردناک نظام اجتماعیای هستیم که شایسته زندگی کردن نیست اما تن به مردن هم نمیدهد.
با این حال، جهان نظارهگر درد زایمان جامعهای جدید بر فراز نظام سرمایهداری است. جامعهای نوین و عادلانه با نیروی انقلابی طبقه کارگر! مورخان و سخنگویان بورژوازی فراموش کرده بودند که تاریخ واقعی طبقه ما زمانی آغاز میشود که به نظام کار مزدی پایان دهیم و کنترل بر زندگی و سرنوشتمان را برقرار کنیم. واقعیت سوسیالیسم همین است: خیز بشریت از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی.