در حاشیه حمایت از تروریسم اسرائیل در کمونیسم بورژوایی ایران

ترور فخری زاده با عکس العمل نیروهای سیاسی از راست تا چپ، از تبریک تا محکوم کردن، از نشان دادن ابعاد این ترور بر مبارزه و زندگی مردم تا سکوت رضایت بخش برخی نیروها و بالاخره دفاع رسمی از این ترور، روبرو شد.

در میان نیروهای راست فرشگرد رسما و علنا این ترور را بعنوان "دفاع از خود اسرائیل" توجیه کرده و آنرا تبریک گفت. در میان نیروهای موسوم به چپ هم، که عموما سکوت رضایت بخشی کردند و "فهیم" ترین شان با ادعای اینکه "این جنگ تروریست ها است و به ما مربوط نیست" تلویحا تروریسم دولتی اسرائیل را تائید میکند، محمد آسنگران "منتقد چپ" سیاستهای پرو ناتویی حزب کمونیست کارگری، جسارت دفاع رسمی از تروریسم دولت اسرائیل را داشته که این نوشته اساسا نگاهی به این دفاع است.

محمد آسنگران در دو بحث نوشتاری و تصویری، بطور مفصل، مشغول برشمردن "مزایای" ترورهای اسرائیل برای کمونیست ها و مردم ایران است. ایشان مدعی شده که ترورهای اسرائیل علیه جمهوری اسلامی موجب تضعیف این رژیم و به همین دلیل از طرف کمونیست ها قابل حمایت اند. برای اقناع  دیگران هم، "شادی مردم" ایران از این واقعه را به شاهد گرفت که مواضع و تشخیص ایشان کامل و شامل است.

گفته های ایشان ابداعات جدیدی نیستند؛ سال ها قبل، در دوره ای که بحث حمله نظامی امریکا به ایران بود، در فضایی که نگرانی از ویرانی جامعه موج میزد، اصغر کریمی، از رهبری همین حزب، در کمال ناباوری اندر فواید چنین جنگ احتمالی قلم فرسایی کرد و استدلال آورد که انقلاب اکتبر هم در دل جنگ شکل گرفت!

با همین خط و نگرش، در متن شکل گیری سناریوی سیاه در سوریه، حزب اینها، جزو اولین های سیاست در ایران بود که بر طبل "بعد از سوریه نوبت ایران است" کوبید. از نظر اینها، ارتش آزاد سوریه، این وحوش سازماندهی و تجهیز شده توسط ناتو و امریکا، علیه سوریه، انقلابیونی بودند که این حزب در صورت امکان و توانایی، برایش نیروی کمکی می فرستاد.  ارتش آزاد که داعش و جبهه النصر اعضا آن بودند از طرف این حزب بعنوان انقلابیون سوریه و جنگجویان آزادی مورد دفاع قرار گرفتند.

قبل از سوریه، در جریان ویران سازی جامعه لیبی، لیدر این حزب کشف کرد که مهم نیست هدف ناتو چیست، مهم این است که بمباران بمب افکن های ناتو  کمکی به پیشروی  انقلاب در آن کشور بود!

امروز بعد از نزدیک به دو دهه، هنوز جامعه عراق اسیر باندهای مسلح اسلامی و قومی است. مردم بیگناه سوریه که اعتراضات شان قربانی دخالت دول و نیروهای ارتجاعی شد، هنوز تاوان "دخالت بشر دوستانه" امریکا را میدهند. لیبی که خیلی بدتر، امروز به عصر بربریت برگشته و رسما و علنا بازار فروش انسان در شکل برده توسط جانیان حاکم بر این ویرانه است.

شکست پشت شکست امریکا در پیشبرد استراتژی خود در خاورمیانه، و به دنبال فروریزی دیوار امیدهای ارتجاعی این "چپ"، و البته بی آبرویی در خارج صفوف شان، ظاهرا تعدادی را بیدار کرد. و از این میان، کسی میان آنها، کسی مانند محمد آسنگران، به خود آمده و نقد مخملی خط حاکم بر آن حزب را در پیش گرفته است. اما این نقد و این اعتراض نرم به خط ارتجاعی حمید تقوایی نرم و درون خانوادگی است و به همین دلیل قادر به فاصله گرفتن از بستر اصلی خود نیست!. به همین دلیل، با هر ترور مهره های جمهوری اسلامی توسط متحدین غرب، شور و شوق و انرژی و امید به فشار غرب و متحدین منطقه ای آن، امید به "تضعیف جمهوری اسلامی" و باز شدن دریچه "انقلاب"، او را سر جای اصلی خود، پیش حمید تقوایی برمیگرداند. این واقعیت نشان میدهد که سنت این حزب در کادرهای باسابقه شان، به همین سادگی جاروشدنی نیست.

به هر حال بگذارید اولین استدلال های ایشان در حمایت از ترورهای اسرائیل در ایران را مرور کنیم.

البته ایشان بعنوان کاسه داغتر از آش مرتب بر اینکه "معلوم نیست این ترور کار اسرائیل است"، "ممکن است تصفیه درونی باشد" تاکید میکند و در شرایطی که حتی مقامات امریکایی از مسئولیت اسرائیل در این ترور میگویند و هشدار میدهند، اینکه انگشت اتهام به طرف اسرائیل نشانه میرود را کار جمهوری اسلامی و بی بی سی و .. میداند، تلاش در توجیه تروریسم دولتی اسرئیل تا این حد را فقط از طرف دست راستی ترین ژورنالیستهایی که تلاش میکنند فشار احتمالی بر دولت اسرئیل را خنثی کنند، میتوان دید.

آسنگران پس از اینکه با اکره احتمال ترور از طرف اسرائیل را قبول میکند، میگوید: "جمهوری اسلامی مشغول تولید سلاح هسته ای است و اسرائیل هم به عنوان اولین کشوردر خطر، در مقام دفاع از خود برآمده است!"

علیرضا کیانی، نماینده فرشگرد در برنامه چشم انداز تلویزیون ایران اینترنشنال بعد از تبریک ترور فخری زاده با همین استدلال در دفاع از اسرائیل میگوید: "این ترور به معنای تروریسمی که میشناسیم نبوده. جمهوری اسلامی ایران را در شرایط جنگی با اسرائیل زده است. اسرائیل هم در حالت جنگی یکی از آدمهای اردوگاه مقابل را کشته"،  "اسرائیل در دفاع از خودش دست به این ترور زده است"

محمد آسنگران، همانند علیرضا کیانی، دلیل کشمکش امریکا و بعدا اسرائیل با جمهوری اسلامی را پروژه این رژیم جهت ساخت بمب اتمی میدانند. تا اینجای قضیه، اینها هم مانند خیلی از جریانات دیگری که مثل اینها خود را به چپگرایی و کمونیسم متهم میکنند، به دلیل منافع سیاسی، ادعای امریکا و اسرائیل را جدی گرفته و عین فرمولهای مورد ادعای آنها را قورت داده اند. همانطور که پیشکسوتان ایشان در حمله امریکا به عراق ادعای وجود سلاح های کشتار جمعی از طرف دولت عراق را بعنوان مجوز حمله به عراق را قورت داده بودند.

در دنیای واقعی اما، لازم نیست کمونیست بود تا فهمید که کشمکش امریکا با حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی و کره شمالی و لیبی و سوریه و کوبا و عراق صدام حسین و...، نه به دلیل خطر واقعی اینها برای کسی، بلکه به دلایلی چون یاغی بودن این دولتها و مهمتر محملی برای حل و فصل کشمکش با قدرتهای امپریالیستی و تقسیم قدرت در منطقه است. خطر ایران هسته ای به اندازه خطر دولت عراق مسلح به سلاح های کشتار جمعی دلیل کشمکش امروز امریکا با جمهوری اسلامی است.

برای کل اردوی غرب، حقوق بشر و دمکراسی و کالاهای بنجل دیگرشان چیزی جز محملی برای فشار به  دولت ها و قدرت های مخالف و رقیب شان نبوده و نیست.

میگویند جمهوری اسلامی تروریست و تروریست پرور است. باید گفت به منکرش لعنت! ولی آیا نیرویی که مجاهد افغان و طالبان و القاعده و داعش و النصر و صدها باند و گروه جنایتکار دیگر را تحویل جامعه بشری داده و کودتاهای پرشمار اینجا و آنجا سازمان داده و بیش از هفتصد فقره طرح ناموفق فقط برای ترور فیدل کاسترو، ریخته است و ...... صلاحیت مبارزه با ترور و تروریسم را دارد؟

کادر حزب کمونیست کارگری مدعی است که در جنگ دو رژیم تروریستی ایران و اسرائیل، در کنار مردم ایستاده و از کشته شدن عناصر مهم رژیم اسلامی خوشخال است. توضیح میدهند که در جنگ تروریست ها جبهه سومی هم وجود دارند که این سومی جبهه مردم است. میگوید که مردم ایران میخواهند سر به تن جمهوری اسلامی نباشد و ایشان توضیح میدهد که او هم مانند همین مردم از این واقعه خوشحال است.

اولا برای کسی که خود را کمونیست میداند، احساسات و قضاوت ها و نظرات "مردم" مبنای اتخاذ سیاست نیست. مردم روزی میتوانند روایت بی بی سی را قبول کنند و عکس خمینی را در ماه ببینند، میتوانند روزی به هیتلر رای دهند، میتوانند تحت تاثیر هویت ارتجاع ملی آذربایجانی و ارمنی، تشنه خون هم شوند. مردم ایران به جمهوری اسلامی رای آری دادند، مردم امریکا هم چهار سال پیش به ترامپ رای دادند و امروز هم بخشی از این جامعه برای به قدرت رسیدن خود آماده جنگ داخلی است. در تمام این نمونه ها، "کمونیستی" که شریک احساس و مواضع "مردم" شود، در بهترین حالت از آن مردم عوام تر، کوته بین تر و در امر تشخیص مصالح سیاسی طبقه کارگر و مردم، بی صلاحیت ترین های دنیای سیاست است.

"مردم" مد نظر آسنگران یک ابداع پوپولیستی از جنس همه ناسیونال پوپولیست های عصر امروز است، که عوامفریبی های شان را با رنگ و لعاب "مردمی" به عوام قالب میکنند.

اما اجازه بدهید برای لحظه ای پرچم عوامفریبی پوپولیستی ایشان را جدی گرفته و آن را باور کنیم. باور کنیم که ایشان در مقابل تروریست های درگیر، همراه "مردم" ایستاده و مانند "مردم" برای کشته شدن یکی از دو طرف خوشحال میشوند. سوال اینجاست آیا آسنگران با همین استدلال از ترور بعدی که به دست جمهوری اسلامی در اسرائیل اتفاق می افتد، هم خوشحال است؟ بطور مثال، اگر ترور کسی مانند نتانیاهو، که پرونده سنگینی از فساد مالی و سوءاستفاده از قدرت نزد دادگاه دارد، کسی که مورد نفرت میلیونها اسرائیلی است که هر هفته برای به زیر کشیدنش به خیابان ها می آیند، کسی که جنایات متعدد علیه مردم بیگناه فلسطین را سازمان داده و از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل تا به امروز، یکی از فاشیست ترین و جانی ترین سیاستمداران اسرائیلی است، توسط تروریست های رژیم اسلامی یا حزب الله لبنان، مایه خوشحالی میلیونها فلسطینی شود، آیا محمد آسنگران حاضر است با همین استدلال "در کنار جبهه سوم ایستادن" و در خوشحالی مردم شریک شدن، آنرا توجیه کند؟ آیا حاضر است از ترور فردی که یک ماشین دولتی برای ترور زیر دست دارد، و تنها "تروریست قانونی" در چشم "جامعه جهانی" است، بعنوان کم شدن یک جانی در جنگ تروریست ها، مانند امروز اظهار شعف و شادی امروز کند و آنرا با صدای بلند به گوش همه برساند؟ 

بطور قطع پاسخ منفی است! پاسخ دقیق  او برای من روشن نیست، اما پایه های استدلال او همان است که در سناریوی سیاه در سوریه، اینها را پشت ارتش آزاد سوریه و لشکر وحوش سازماندهی شده توسط ناتو و امریکا، برد. در منطق سیاسی اینها، چه ترور، چه سناریوی سیاه، چه کودتا، چه تحریم، چه "دخالت بشردوستانه" امریکا و ناتو به شرط رساندن ضرری به جمهوری اسلامی، توسط هر فاشیستی و برای هر هدفی که باشد، و حتی اگر میلیون ها نفر را به خاک و خون بکشد، در خدمت انقلاب شان، قابل حمایت و در جبهه "مردمی" است! در دنیای ضد اجتماعی و مالیخولیایی آسنگران همه چیز نسبی است. تروریسم دولتی خوب و بد داریم، تروریسم جمهوری اسلامی و جریانات اسلامی و نیروهای دوست یا متحد جمهوری اسلامی "تروریسم بد" و تروریسم دولت اسرائیل و امریکا و دشمنان یا مخالفین جمهوری اسلامی "تروریسم خوب" است. اولی به ضرر انقلاب و مردم و دومی به نفع مردم و انقلاب و کائنات است!

اما اگر به دنیای واقعیات برگردیم. تروریسم دولتی اسرائیل مانند فضای جنگی امریکا، مانند تحریم اقتصادی شرایط را برای چمهوری اسلامی در ایجاد فضای ارعاب و سرکوب، برای تحمیل فقر و فلاکت باز میکند. در ترور اخیر هم جمهوری اسلامی برای نشان دادن قدرت لطمه خورده خود، برای نشان دادن توان دستگاه امینتی در دفاع از نظام، سراغ زهر چشم گرفتن از مردم خواهد رفت. کسی که ریگی به کفش ندارد و دفاع از زندگی و مبارزه مردم و جبهه سوم امرش است این مخاطرات را میبیند و آنرا مبنای سیاست خود قرار میدهد. 

ارائه یک تصویر انقلابی از ترورهای اسرائیل

نوشته کتبی محمد آسنگران در مورد ترورهای اسرائیل در طول تمام سالهای گذشته، توضیحات در مورد ضربات اسرائیل به مراکز اتمی و غیر اتمی، و ترورهای آن در ایران، به حدی مفصل است و به حدی دارای اطلاعات کار شده و همه جانبه است، که فرد نا آشنا به قضیه، از مصرف اینهمه انرژی برای جمع آوری تمام اطلاعات و ریزه کاری های ضربات اسرائیل به جمهوری اسلامی، متعجب میشود. اما سوال این است که موتور حرکت برای این کار چیست؟ آسنگران برای مخاطبین خود هدف زحمات خود را روشن میکند؛ در جمعبندی تاثیرات این ترورها و ضربات اسرائیل، در فایل صوتی خود، دست مریدترین تحلیلگران هوادار دولت اسرائیل و امثال منشه امیر در رادیو اسرائیل را از پشت بسته و میگوید "با ضربات متعدد اسرائیل به سیستم امنیتی جمهوری اسلامی، شکاف عمیقی در آن ایجاد شده که همه جناح های جمهوری اسلامی را به جان هم انداخته است"!. در متن کشف این لرزه بر اندام جمهوری اسلامی، احساس کرده که مواضع خود را با میخ در مغزمخاطب جای داده و با اعتماد به نفس از مخاطب فرضی خود سوال میکند که آیا این تعرضات به سپاه پاسداران باید محکوم شود؟ آیا فردا ترور خامنه ای باید محکوم شود؟

او حق دارد که حزب حکمتیست (خط رسمی) را بعنوان نیرویی خطرناک به شنونده و خواننده خود معرفی کند. از منظر آسنگران دولت اسرائیلی که مشغول است "کار جمهوری اسلامی را تمام کند"، و آزادی مد نظر اینها را کف دست شان بگذارد، با مانع حکمتیست های (خط رسمی) روبراست. عنوان کردن چنین نیرویی، به نام راست و هوادار جمهوری اسلامی و چپ ضدامپریالیستی، انصافا و حقیقتا نشان اوج خویشتنداری و لطف به این دشمن حکمتیستی است که مانع پیشروی انقلاب سیاه اینهاست. شخصا مانده ام چه کسی با تذکر دوستانه، مانع فراخوان جهاد "مردمی" ایشان علیه ما شده است!

در دنیای واقعی در مسیر سرنگونی، دو بدیل در مقابل این جامعه قرار گرفته است. یک بدیل کمونیست هایی اند که بر سازماندهی جامعه و مقدم بر همه طبقه کارگر، برای جارو کردن این نظام و استقرار یک حکومت کارگری می جنگند. بدیل دیگر نیروهایی اند که بر حمایت ارتجاع جهانی یا منطقه ای، بر نقش فشار ناتو و امریکا و متحدین آنها، در کنار جلب رضایت جناح هایی از سپاه و بوروکراسی حاکم تاکید دارند.

وقتی به تاریخ فعالیت های تقریبا پانزده سال گذشته این حزب می نگریم، در تمام مقاطع، دل خوش کردن این حزب به هر تحرک ارتجاعی ضد جمهوری اسلامی، از اعتراض قوم پرستان الاحوازی تا قوم پرستان ترک، تا پدیده ظهور هخا در سیاست ایران، داستان شاهکارهای این حزب از دل بستن به ارتجاع عریان، و به هر سناریویی علیه جمهوری اسلامی است. حمایت اینها از ارتجاع  سبز و تلاش در تحویل دادن رهبری آن از موسوی به حمید تقوایی در جریان آن، تا حمایت از دخالت نیروهای امریکا و متحدین شان جهت فشار به جمهوری اسلامی، این جریان را به یکی از نیروی متکی به ارتجاع  داخلی و خارجی تبدیل کرده است. تقدیم لقب "کمک به انقلاب" به جنگنده های ناتو در لیبی، حمایت آتشین از وحوش ناتو و امریکا در سوریه، غش کردن برای فشارهای ترامپ فاشیست به جمهوری اسلامی، توقع از "جامعه جهانی"، دقیقا به سبک مجاهد، برای جایگزینی جمهوری اسبلامی با اینها، جان سختی اینها را در اتکا به هر نوع سناریو و توسط هر نیروی جنایتکار و فاشیستی، میرساند. ارزیابی از نقش ترورهای اسرائیل در ایجاد شکاف و به جان هم انداختن جناح های رژیم اسلامی، چیزی جز بسته بندی ترورهای اسرائیل، مانند بسته بندی بمباران های لیبی توسط ناتو بعنوان "کمک به انقلاب لیبی"، و به رسمیت شناختن ویرانی سوریه توسط امریکا و ناتو به عنوان گامی در جهت تضعیف جمهوری اسلامی، همه و همه در جهت پیشبرد یک سیاست استراتژیک اتکا به قدرت های جهانی و منطقه ای برای سرنگونی رژیم اسلامی است.

این سیاست، از روز اول صاحب داشته است؛ مجاهد، رضا پهلوی و فاشیست های فرشگرد، قوم پرستان رنگارنگ، نیروی اصلی پشت سناریویی از روز اول بوده اند. حزب کمونیست کارگری در سالهای اخیر و بسیار بعد از اینها وارد این عرصه شد، اما امروز گوی سبقت را از آنها ربوده است.

 

حمایت از تروریسم اسرائیل مبنای معیار دسته بندی نیروهای سیاسی!

محمد آسنگران نیروهای متعدد سیاسی را بر مبنای نوع مواضع شان دسته بندی و مورد نقد وافشاگری قرار داده است. در این دسته بندی حزب حکمتیست/ خط رسمی، سازمان اکثریت یا حزب چپ ایران، و حزب توده در یک کاتگوری گذاشته شده اند، که یا همکاران گذشته و یا هواداران فعلی جمهوری اسلامی اند. نیروهای مورد علاقه او، سایر گروههای چپ ایران، شبکه فرشگرد و ناسیونالیست های آریایی، مجاهدین، جریانات متعدد قومی منتسب به قومیت های متعدد در ایران، حزب مشروطه و سکولار دمکرات ها، جمهوری خواهان و...، که از نظر او به دلیل سکوت حمایت آمیز، و یا دفاع رسمی، مانند فرشگرد، مخالف جمهوری اسلامی و به همین دلیل یار سیاسی نزدیک و یا شریک جبهه آسنگران و حزب کمونیست کارگری اند. تنها شخصیتی که آسنگران روی مواضع سیاسی اش مکث ویژه کرده، رضا پهلوی از دسته دوم است، به این دلیل که، علیرغم حمایت رسمی شبکه فرشگرد از این ترور، حمایت رضا پهلوی از این ترور، واضح و روشن نیست، و به همین دلیل آسنگران انقلابیگری او را ناکافی ارزیابی کرده است!

منتقد حمید تقوایی در آن حزب، محمد آسنگران، ظاهرا به حمید تقوایی به خاطر انقلابیگری همه با همه، نقدهایی داشت. اما حالا که از نظر ایشان "ترورهای اسرائیل همه جناح های جمهوری اسلامی را به جان هم انداخته است"، قرار است "در سیر پیشروی انقلاب علیه جمهوری اسلامی موثر باشد"، فیلش دوباره یاد هندوستان کرده و به  بستر اصلی خود، خط حمید تقوایی، برگشته است؛ جبهه ملونی که از راست و فاشیست تا چپ و "کمونیست"، هدف اصلی شان یک "انقلاب" همه با هم است!  طرف متوجه نیست که  رضا پهلوی برای عدم حمایت آشکار ملاحظات واقعی و زمینی داشته و مانند جناح آگاه تر ناسیونالیسم ایرانی، از تعریف و تمجید و مباهات به تروریسم اسرائیل در ایران، پرهیز دارد. بخشا به این دلیل که نمیخوهد علنا کنار نیرویی بایستد که مهره های سپاه را، که امید آینده سلطنت طلبان اند، نشانه گرفته اند. او نمی تواند علنا از ترور کسانی اظهار خوشنودی کند که با همکاران شان، همین امروز، برای همکاری های محتمل در آینده و یا برای عبور نیم کلاج از این حاکمیت اسلامی، مذاکره مستقیم و غیر مستقیم و قرار بده و بستان دارد. نمی خواهد در معرض تمام جامعه خود را کسی نشان دهد که دل به ترورهای نیروی هایی خوش کند که نزد طبقه حاکمه در ایران، بخشی از نیروی لازم برای کنترل مردم در دور پسا جمهوری اسلامی اند... حزب کمونیست کارگری و محمد آسنگران اما این معذورات را ندارند. کیس مورد علاقه اینها در سوریه و لیبی نشان داد که سرنوشت جامعه، به دلیل بی ربطی شان به آن، برایشان مهم نیست. در مقابل، امثال رضا پهلوی، نمیتواند به سناریوی سیاهی تن دهد که امکانی برای حاکمیت طبقه او به جا نمی گذارد. حزب کمونیست کارگری از این "مشکلات" ندارد، به این دلیل ساده که  منفعت هیچ طبقه ای را نمایندگی نمی کند. از این نظر دقیقا مانند مجاهد، مدافع صالح منافع هیچ طبقه ای نیست. سرنگونی با هر شرط و شروطی و در متن هرگونه سناریویی، تنها مطالبه آنهاست. سکتی است که تصمیم گرفته  از هر طریقی و به هر وسیله ای این رژیم به قول مجاهد "دجال"، از میان رفته و "انقلاب" اینها پیروز شود!

اما مضرات این استراتژی

حقیقت این است که پیوستن این حزب به این بلوک، ذره ای به قدرت آنها نیفزوده است. به این دلیل ساده که این حزب روی زمین سفت، به جز یک دستگاه پروپاگاند سیاسی، مطلقا و مطلقا چیزی برای هدیه به این جبهه ندارد. کسی که در جامعه قصد پیوستن به این جبهه را دارد، چرا به جای پیوستن مستقیم به جریانات اصلی این جنبش، به جریانی وصل شود که ادعاها و سیاست های ناسیونالیستی اش را با فرمولاسیون های مملو از پرت و پلاهای "سوسیالیستی" تحویل مخاطب میدهد؟ اگر مشکل ما همین جریان بود، حقیقتا سیاه کردن این صفحات نالازم می شد.

مشکل جدی اما تشابه بقیه "چپ ایران" به اینهاست. دولت اسرائیل و امریکا و هر قدرت منطقه ای وقتی به آینده ایران بعد از جمهوری اسلامی می اندیشد، بطور طبیعی، حتی اگر با هدف تقویت خط دفاعی خویش هم باشد، هوادار نقشه ای برای کنار زدن این رژیم میشود  که نهایتا به سر کار آمدن یک نیروی هم جنس و مشابه و حتی الامکان متحد خودشان بیانجامد. در دل چنین اوضاعی، برای رسیدن به چنین هدفی، تمام بلندگوهای اسرائیل و عربستان و امریکا و انگلیس و آلمان و بقیه و بقیه، همه در یک ارکستر مشترک، یک آلترناتیو همدست با خود در آینده سیاسی ایران را برای خود و از این زاویه برای ایران میخواهند. مگر کنفرانس گوادلوپ به آینده ایران بعد از شاه خط و جان نداد؟ تجارب سالهای اخیر بعد از فروپاشی بلوک شرق را هم به تجارب قبلی اینها اضافه کنید، خطر هماهنگی اینها در مسیر معین، یک ضرورت عینی از زاویه منافع آنهاست. در متن چنین فضایی، جریانی مانند حزب کمونیست کارگری و کادرها و دستگاه تبلیغاتی شدن پشت سر هم امید به قدرت های مخرب، توسط مردم را، آنهم به عنوان کمونیست، به جامعه پمپاژ میکنند، و بقیه چپ ایران، در بهترین حالت خنثی و بی طرف، و در بدترین حالت، که شامل اکثرشان میشود، هواداران قلبی ترورها و فشارهای اسرائیل و امریکا و غرب اند. در غیر اینصورت، امکان نداشت "فهیم" ترین اینها در یک مصاحبه تلویزیونی، در مقابل سوالات متعدد در همین مورد، پشت سر هم مدعی شود و مخاطب خود را مطمئن کند که آسوده بخوابید که "جنگ تروریست ها به ما مربوط نیست" و ما در مقابل، سکوت می کنیم و تماشاگر میمانیم! این ادعا واقعیت ندارد. اینها تماشاچیان بی طرف نیستند. اینها زمین بازی را رها نکرده اند تا به دیگران تحویل دهند. نظر و احساس واقعی اینها، عین نظر و احساس کادرهای رهبری حزب کمونیست کارگریست. تنها تفاوت این است که اینها در پریدن برای پیوستن به سناریوی دیگران، هنوز اعتماد به نفس کافی را ندارند، که البته با پیشروی  نیروی فشار فاشیست ها و بقیه گرگهای سیاسی به جمهوری اسلامی، بقیه این "چپ" هم علنا و رسما "کشف میکند" که راستی فشار بیرونی جمهوری اسلامی را برای آنها هم تضعیف کرده و به انقلاب شان کمک رسانده است! اگر چنین مائده آسمانی در اذهان آنها به پرواز در نیامده بود، میتوانستند زبان باز کنند و بدون لکنت و لالی سیاسی این پروژه های سناریو سیاهی و ضد مردمی و ضد کارگری را افشا میکردند. یادمان نمیرود که این "چپ" در دوره های قبل هم در مقابل سیاست های سناریو سیاهی بیطرف، بیخیال و  در بهترین حالت، نامربوط بود.

ضرر یا خطر اینها این است که در جدال امروز و آینده در جامعه، اینها به نام کارگر و کمونیسم و چپ عملا سربازان و لشکر جنبش مادر و اصلی خود، ناسیونالیسم ایرانی، خواهند شد. اینها اگر شانسی برای تاثیرگذاری داشته باشند، این است که به نام دفاع از کارگر و سوسیالیسم، طبقه کارگر را به سیاهی لشکر بورژوازی تبدیل  کنند؛ یعنی طبقه کارگر را پشت پروژه ها و طرح های بورژوازی ناسیونالیست ببرند. در چنین حالتی، کارگر به جای سازماندهی تشکل و شورا و تحزب کمونیستی و تقویت جنبش مستقل خویش و اعمال اراده کارگری، دنباله رو وقایع، یعنی در اصل نباله رو بورژوازی  و ارتش ذخیره او خواهد شد.

نکته آخر

به عنوان اختتامیه این بحث، اگر چپ ملی ایران در دوران انقلاب چهار دهه قبل، در متن حمایت غرب از خمینی، بدلیل "ضدامپریالیستی" بودن خمینی دست را به اسلامیون باخت، چپ ملی امروز از همین ابتدای کار، بدون طرح مهمی توسط غرب، از همین امروز، آهنگ تسلیم به تکرار سناریوی آن دوره را در پیش گرفته است. اگر آن چپ در مقابله با اسلامگرایی واکسینه نشده بود، و اسلامیون را در سکوت و تایید خوش آمد گفت، چپ ناسیونالیست امروز، بدون قورت دادن یک تک قرص سمی، اساسا به دلیل افق مشترک خود با ناسیونالیسم ایرانی در "نجات ایران از حکومت آخوندها"، در بعد استراتژیک، همان مسیری را طی میکند که جناح های مختلف ناسیونالیسم ایرانی طی میکنند. پذیرش ضمنی، "بیطرفانه"، با سکوت جانبدار و یا رسمی و علنی "کمک" از نتانیاهو و اسرائیل و امریکا و غرب، بخش مهمی از استراتژی سنت ناسیونالیست پروغرب ایران است. جدال ما برای قدرتگیری طبقه کارگر و دفاع از استقلال طبقاتی آن، درگرو مقابله با این چپی است که افق احزاب مادر خود را به نام کارگر و سوسیالیسم بسته بندی میکند. جنگ ما با این چپ از جنس جنگ برای سازماندهی یک صف مستقل و قدرتمند طبقاتی برای یک انقلاب پیروزمند کارگری است.

 ۸ دسامبر ۲۰۲۰