(علل ناتوانی های چپ در امر سازماندهی روی زمین سفت)

مقدمه:

جنگی نابرابر در سرتاپای این جامعه در جریان است. جنگ علیه فقر، جنگ برای جارو کردن نظام به اضافه جنگ کرونا، که به کمک دشمن آمده است. در هر سه عرصه، شمار تلفات جبهه ما جمعا بی شمار است. اما اگر تلفات کرونا به نوعی قابل شمارش است، اگر آمار دستگیری و شکنجه شدگان و اعدامی ها و کشتار شدگان آبان و دیماه، بلاخره تقریبی هم که شده رقمی دارد، آمار کشته های فقرزدگان اما غیرقابل شمارش است؛ مرگ و میر بالای کودکان فقرزده از این دست است، معتادینی که مرگ شان بعد از طی کردن یک پروسه تباهی روحی و روانی و نهایتا نابودی فیزیکی رسمیت می یابد، آماری ندارند، کارتون خوابان مرده در سرما و گرما و بی خانمان های مرده درناکجاآبادها آماری ندارند، کشته شدگان سو تغذیه در حاشیه ها و حلبی آبادهای اطراف شهرها آماری ندارند، کشته شده های دست استیصال و ناامیدی که به ناحق خودکشی عنوان میگیرند، آماری ندارند... لیست کشته شدگان دست فقر انتها ندارد.

آمار تلفات نامعلوم قربانیان مصائب اجتماعی، مرگ های زودرس از دست استرس و افسردگی و ناراحتی های روانی ناشی از این اوضاع، آمار فراریان آواره در کشورهای دور و نزدیک، و بالاخره آمارصدها هزار انسان به بندکشیده شده به عنواوین مختلف... این لیست پایانی ندارد.

در برابر چنین تصویر خوفناکی، کسی که فقط قربانیان را شمارش میکند و دو دستی بر سر خود میکوبد، در بهترین حالت دوست کوته بینی بیش نیست. در جبهه مقابل این جنگ تحمیلی، میلیون ها زن و مرد پیر و جوان صف بسته اند، که کوتاه نمی آیند. صفی که چهل سال است تسلیم نشده که هیچ، قدم به قدم دشمن جانی را به مصاف طلبیده و قدم به قدم عقب نشینی های عظیمی به آن تحمیل کرده است، چهل سال است در مقابل هجوم اسلامی کردن جامعه ایستاده و آنرا عقب زده اند. ویدئو، کاست، سی دی، تلویزیون، ماهواره، موزیک و... دسته جمعی ممنوع بود، رنگ به جز سیاه و خاکستری جرم بود، ازدواج ثبت نشده و آخوند ندیده مجازات مرگ داشت، زن رسما در خانه زندانی بود، کفر حکم مرگ می گرفت، و صاحب قلم و نویسندگی و نقد شبانه ترور میشد، اسم بردن از تشکل مستقل کارگری و شورای کارخانه و کمیته محلات و آن دیگری جزو ممنوع ترین کالاهای خطر آفرینی بودند که نمی بایستی کسی ازرهیران کارگری را مجذوب نعمت خویش کند. اگر دست اینها بود، قانون کار رسما می بایستی همان نسخه اولیه برای بردگی کارگر باشد. اگر دست اینها بود، دانشگاه های کشور می بایست جای شان را به حوزه های علمیه دهند. اگر دست اینها بود، یک حکومت طالبانی تمام عیار می بایستی مردم انقلاب کرده سال ۵۷ را تا ابد در سوراخ کند.

عقب راندن وحوش زمان به اینها خلاصه نشد. یا به زبان دیگر، تعرض مردم عاشق زندگی، به این عقب راندن های دشمن رضایت نداد. هجوم دیماه و آبان ماه سالهای اخیر، شروع شیپور جنگ نهایی بود. این جامعه به مرگ رضایت نمیدهد و نداده است. هجوم میلیونی مردم به سنگرهای اینها در سه سال گذشته، بالاترین قهرمانی های تاریخ این مملکت را در درون خود داشته است. آدم میماند، لشکر زنان و مردانی که در شهرهای متعدد ایران به جنگ این هیولای تا دندان مسلح رفتند، از کدامین شهامت ها و فداکاری ها و از خودگذشتگی های انسانی بهرمند بوده اند که در برابر مسلح ترین و سازمان یافته ترین و مجرب ترین نیروی نظامی منطقه، آنهم با دست خالی، بی سازمان، بی نقشه و بی فرمانده، هجوم برده اند.

با این حال، تاریخ شاهد پیروزی هیچ نیروی بی سازمانی نبوده است. حتی اگر چنین چیزی ممکن شده، سیاست و جنگ در عصر امروز شکل و مضمون دیگری به خود گرفته است. اعتراضات توده ای در بحرین به کمک ارتش و نیروهای مسلح عربستان سرکوب شد، اعتراضات ابتدایی در سوریه، به سرعت برق توسط اسلامیون مسلح هوادار ناتو مصادره و به خون کشیده شد. در لیبی هم سناریو مشابه سوریه پیش رفت. فاکتور جنگ نیابتی، ظرفیت "دنیای آزاد" در تجهیز عوامل خونخوار ناسیونالیست و مذهبی، سازماندهی جنگ های نیابتی توسط هر قدرت منطقه ای، و دخالت های "بشردوستانه" برای خون پاشیدن به یک جامعه از داده های امروز سیاست در دوران بعداز فروریزی دیوار برلین اند.

به اینها، یک جمهوری اسلامی را در نظر بگیرید که سازمان نظامی ایدئولوژیک  قدرتمند دارد که بخش عمده اقتصاد کشور هم در اختیار و مالکیت اوست و برای حفظ سلطه خویش تا گلوله آخر می جنگد.  در امر سرکوب و کشتار و توحش هم، تجربه سرکوب خونین انقلاب ۵۷، سرکوب جنبش سبز، جنگ ایران و عراق، و تجربه جنگ غیر منظم شهری در سوریه را دارد. در کنار اینها، شاخه های مذهبی مشابه حشدالشعبی و حزب الله لبنان و حوثی یمن و پ ک ک از کردستان ترکیه و در صورت نیاز بقیه ناسیونالیست های کرد در ایران و منطقه را به سهولت میتواند در اختیار بگیرد، چنان که در گذشته داشته است.

کسی که تذکر میدهد که در قدرت دشمن و دشمنان رنگارنگ غلو می کنید، مشغول خودفریبی است. نیرویی که تمام توانایی ها و ظرفیت های دشمن را در نظر نگرفته است، بی گدار به آب میزند و در یک محاسبه غلط در تناسب قوا، شکست میخورد. به این گزینه های دشمن، امکان تغییر رنگ و سر کار آوردن یک نوع ایرانی اسلامی ژنرال سیسی مصر توسط خودشان را اضافه کنید. به ترکیب قدرت سپاه و بقیه ناسیونالیست های عظمت طلب نوع فاشیست های آریایی به اضافه حمایت ناتو و غرب، فکر کنید...

در چنین حالتی، آیا واقعا طرح واقع بینانه و  نقشه ای روشن برای یک پیروزی انقلابی ممکن است؟ کسی که به امکان پاسخ مثبت به چنین سوالاتی شک دارد، میتواند به عروج  شخصیت رادیکال کارگری،  زن و مرد آزادیخواه و...  در ابعاد صدها هزار نفر فکر کند. اینطور نیست که در این کشور با تمام تجارب تاریخی پشت سر، فقط جنس گروههای تک تیرانداز نوع سپاهیان اسلام رشد کند. نسل جوان ایرانی، از صفوف میلیونی طبقه کارگر گرفته تا میلیون ها زن و مرد جوان تشنه رهایی، میتواند نیرویی شکل دهد که برای چند انقلاب پیروزمند در چند کشور منطقه کفایت دهد. در چنین صورتی، تمام ذخیره های نظامی این کشور، تمام امکانات تسلیحاتی و تدارکاتی و لوجستیکی میتواند به سرعت در اختیار انقلابیون و سازماندهان و رهبران کمونیست قرار بگیرد. همین قدرت سپاه پاسداران امروز، می تواند به سرعت برق ذوب شود. اگر اقتصاد مال سپاه است، ولی همین اقتصاد بازوی قدرتمند طبقه کارگر هم هست. نیروی ایدئولوژیک این رژیم، با تمام امکانات و توانایی و تجارب، در مقابل تعرض یک توده میلیونی سازمان یافته، فورا روحیه می بازد و به سرعت برق ذوب شدنی است. حضور چنین طغیان برحقی، میتواند کل منطقه را به انقلاب بکشاند. میتواند عظیم ترین نیروی بشریت مدرن را به سرعت پشت خود بیاورد. حقانیت یک انقلاب علیه ارتجاع از گور برخاسته اسلامی، چنان جذابیتی نزد بشریت در همین خاورمیانه دارد، که در خود لبنان جنس حزب الله را خلع سلاح میکند. در عراق که سالهاست مرکز طغیان های مشابه لبنان، علیه ارتجاع مذهبی و قومی بوده است، به سرعت میتواند سیل انقلابی سازمان دهد. چرت میگوید کسی که فکر میکند که خاورمیانه فقط سرزمین قارچ های اسلامی و قومی از نوع صدام و اردوغان و سربازان امام زمان است. کسی که از روی توازن قوای تیره امروز چرتکه می اندازد، متوجه آتش زیر خاکستر در خاورمیانه نیست. شعارهای موازی و همزمان لبنانی ها و عراقی ها برای اعلام حمایت از شورشگران ایران آبان ماه را چه کسی فراموش کرده است؟ تکرار شعارهای انقلابیون مصری در خیابان های لندن و پاریس، آنهم به زبان عربی، توسط جوان انگلیسی را، چه کسی فراموش کرده است؟ چه کسی فراموش کرده که در آن روزها، خیلی از ماهایی که زبان عربی، علیرغم تمام زمختی و تجارب تلخ ما از آن، به دلیل کاربرد آن برای ادبیات ارتجاع اسلامی، برایمان یک زبان جذاب هم شده بود؟ اینها خیالات نیست. نمیشود ظاهر فضای سیاسی جامعه ای در حالت سکون را مبنای ارزیابی فضای سیاسی آن در شرایط طغیان و انقلاب قرار داد، ضمن اینکه هیچ تک لحظه این جامعه حالت سکون ندارد

آیا ایجاد یک سازمان برای این جنگ ممکن است؟

با همه اینها، بحث و یا سوال اینجاست که اصلا تولد چنین روزهایی و چنین شرایطی چگونه ممکن است؟ آیا بیرون آمدن از برزخ بی سازمانی و بی افقی فعلی امروز ممکن است؟ آیا ایجاد سازمان کمونیستی برای مبارزه و جنگ امروز ممکن است؟ میگویم سازمان کمونیستی و نه فقط سازمان، چون مهمتر از سازمان، افق و دورنما است. توده سازمان یافته حتی در تشکل های توده ای، الزاما دنبال آلترناتیو انقلابی نمیروند و میتوانند سازمان یافته دنبال آلترناتیو ارتجاعی بروند. نتیجتا منظور من در اساس ضرورت وجود نیروی سیاسی رادیکال، چپ و کمونیستی است، که افق و دورنمای روشنی را در مقابل جامعه قرار میدهد و همزمان قدرت سازمان دادن و بسیج توده ای متکی به این افق و سازمان را دارد. این نیرو، کمونیسمی اجتماعی است که اجتماعی بودنش را از دخیل بودنش در سوخت و ساز زندگی مردم میگیرد، از درایت و هوشیاری میگیرد، و از متحد کردن و دست در دست هم گذاشتن بخشهای وسیعی از مردم حول هم مبارزه  و سازمان دادن زندگی خود، میگیرد.

تا آنجا که به این سنت چپ برمیگردد، جواب نا امید کننده است!

در مقابل معضلات اجتماعی از زلزله و سیل گرفته تا کرونا و تا فقر، سنتا یک برخورد میشود آنهم افشاگری از حاکمیت. سنتی که راست و چپ نمی شناسد. امروزهمه اپوزیسیون و حتی میدیای دست راستی مشغول این نوع از افشاگری اند. برای نیروهای موسوم به چپ، نیروهایی که رسالت خود را اهرم فشار بودن میدانند، این افشاگری کل فعالیت است! امروز تفاوت زیادی بین افشاگری های نیروهای چپ با رادیو فردا یا اپوزیسیون راست پرو غرب نمیبینیم. تفاوتی اگر باشد، اساسا در الفاظ و شکل بیان است. امروز حتی میدیای رژیم هم از ابعاد فقر، وضعیت نابسامان، بی اعتمادی مردم به حاکمیت و .... میگویند. لازم نیست شما چپ باشید تا این حرفها را بزنید. وقتی جامعه ای در حال انفجار است بخشی از حاکمیت هم دست به افشاگری میزند.

نیروهای راستی که خود را آلترناتیو حاکمیت میداند و خود را برای کسب قدرت آماده میکنند، در کنار افشاگری دنبال راههای دیگری برای تاثیر در فضای سیاسی در جامعه، برای تبدیل به آلترناتیو و بالاخره کسب قدرت میگردند. منجمله به حمایت قدرتهای غربی و جذب بخش هایی از نیروها و جناح های فعلا حاکم بر جامعه متکی است. برای این چپ اما، این افشاگری ها کلیت کار و فعالیت آن است. این چپ نه قرار است نیرویی باشد که میخواهد افق روشنی (جز کلی گویی زنده باد سوسیالیسم) در مقابل مردم قرار بدهد و نه قرار است منشا کاری باشد، نه میخواهد عاملی برای تاثیرگذاری بر زندگی امروز مردم و قدرتمند  کردن امروز آنها در جنگ با کرونا و زلزله و سیل و فقر و اعتصاب و ...باشد.

مردم گرسنه اند، کار این سنت، به جای سازماندهی مردم برای تامین نان، چیزی جز افشاگری و به قول معروف  فشار به دولت برای تامین نان نبوده است؟ مسئله فقط نان در روزهای فقر امروز نیست، مسئله فقط کرونای این روزها، نیست. برای تمام عرصه های زندگی این مردم، این سنت، مطلقا پاسخی ندارد. نه برای سازماندهی امر رهایی زن، نه برای امر محرومیت فرهنگی، نه برای جنگ با اعتیاد و تن فروشی، تبعیضات رنگارنگ ملی و جنسی و طبقاتی و....برای هیچکدام شان، یک پاسخ عملی به جز شعار و فراخوان و افشاگری های پشت سر هم و صدور اطلاعیه های متعدد، چیز دیگری ندارد. اخیرا ناتوانی در سازماندهی جامعه برای سرنگونی نکبت حاکم هم، به آن اضافه شده است. و جالب اینکه این چپ هنوز فکر می کند افشاگری و افشاگری راه به جایی می برد.

تجربه کار و فعالیت این سنت سیاسی در ایران، روحیه ما را بالا نمی برد. ظرفیتی که این  این سنت، در بویژه سالهای اخیر، در ناتوانی برای سازماندهی جامعه طغیان کرده و شورشی، از خود نشان داده است، راهی برای یک پاسخ قاطع مثبت نشان نمیدهد.

هم اکنون، وقتی میلیون ها انسان گرسنه شب را به امید پیدا کردن نانی برای فردای شان، روز میکنند، و آخر روز خیلی ها مستاصل به خانه های شان برمیگردند، پاسخ این چپ، ورژن دیگری از همان استیصال است. جواب این چپ، در عمل، تکرار همان درد، در بسته بندی افشاگری "انقلابی" است. همه به جای سازماندهی نیروی گرسنه برای یافتن نانی، برای یک افشاگری "انقلابی" صف می بندند. همین آدم کمونیستی که برای گرسنگان، به جای نان، شعار مرگ بر تحویل میدهد، وقتی به کودک گرسنه خود میرسد، به جای تکرار شعار گوش خراش "مرگ بر..."، به درست، خود سراغ تهیه نان برای آن کودک گرسنه میرود.

میلیون ها مردمی که گرسنگی توان تکان خوردنشان را از آنها گرفته است، پاسخ میگیرند که راه حل سرنگونی نظام است این پاسخ عمری بطول چهار دهه دارد، بدون اینکه دست آن انسان رنجدیده و گرسنه  نسخه ای و آدرس مسیر آن سرنگونی را از راهنمای خود تحویل بگیرد.

افشاگری های "انقلابی و کمونیستی" تنها پاسخ انسان گرسنه نیست. دستمزد کارگر پرداخت نمی شود، پاسخ همان است که بود! یک افشاگری انقلابی دیگر علیه جمهوری اسلامی! تشکل و تحزب کارگر در دستان کارگر غایب است و این سنت یک افشاگری انقلابی به خاطر ممانعت جمهوری اسلامی از ایجاد تشکل و تحزب، انتشار میدهد. مردم در اثر همین سیه روزی و استیصال به اعتیاد پناه می برند، پاسخ یک افشاگری "قهرمانانه" به خاطر بی توجهی رژیم به زندگی مردم است! شرایط زندگی سخت است، طرف برمیدارد چندین و چند ورق سیاه میکند و به عنوان افشاگری از جمهوری اسلامی، آمار و ارقام به شاهد میگیرد و طی یک گزارش "زنده" خطاب به همان مردم، به عنوان افشاگری، مرقوم می فرماید  که وضع شما مردم خیلی سخت است!

این افشاگری های ملون از جمهوری اسلامی، تقریبا پاسخ تمام مشکلات و معضلات جامعه است. در شکل مطلب، مقاله، اطلاعیه، گفتار تلویزیونی، آژیتاسیون حضوری، در تمام اشکال، در تمام فصول سال، برای دهه ها، همان افشاگری و همان بیانات سابق، البته شدیدتر،علیه جمهوری اسلامی است. کسی در اوج استیصال دست به خودکشی برده و جانش را از دست داده است. بعداز مرگ نسخه دریافت میکند که علاج این درد، در مبارزه و اتحاد و سرنگونی جمهوری اسلامی است!

در پاسخ به امر سرنگونی نظام، قضیه جایی رسیده که صرف انتظار برای طغیان بی سازمان بعدی، یک اپیدمی عمومی در همین اپوزیسیون چپ شده است. انتظار این است این مردم بی سازمان، این رژیم پرسازمان را زمین بزنند و آنگاه نوبت این سنت برسد تا امر سازماندهی را در دستور خویش بگذارد و آنگاه، یعنی بعداز این که دیگران قدرت را قاپیده و برده اند، بسوی قدرت خیز بردارد. این وضع، بشدت تاسف آور، و بشدت نگران کننده و حتی ناامید کننده است.

در امر سازماندهی، از سالها قبل تقلاهایی شروع شد؛ کمیته های رنگارنگ با عناوین متعدد، کمیته کمک به سازماندهی فعالین، برای کمک به فعالین سازمانده تشکل مستقل کارگری!  این کار نیروی تعداد قابل توجهی از فعالین دلسوز را به خود مشغول کرد و حاصل کار شد گروههای کمپینی برای افشاگری و فشار به حاکمیت، که لطف کند و حق تشکل یابی کارگری را قانونی کند و اتحادیه و شوراهای تشکیل نشده کارگری را به رسمیت بشناسد! از آنجایی که هیچ کمیته و  نهاد و هسته ای، توانایی لازم برای فشار به حاکمیت را نداشت، و خودشان هم مستقیما ناتوان از عملی کردن چیزی روی زمین سفت بودند، بعداز اینکه فشارها به حاکمیت جایی نرسید، دسته جمعی پرپر شده و جز اسمی در فضا، عملا چیزی از آنها باقی نمانده است.

برای امر سازماندهی جنبش رهایی زن هم کارهایی شد، اساسا در سنندج، که در نوع خود ارزنده و کم نظیر بود، ولی هیچگاه قادر نشد به  سازمانی متشکل از دهها و صدها هزار زن و مرد آزاده آن منطقه تبدیل شود. برای امر کودکان و کودکان کار هم کارهایی شد، که باز هم در جای خود ارزنده،  ولی هیچگاه از موقعیت کمپین فشار به حاکمیت به سازمان بزرگ توده ای تغییر شکل و ماهیت ندادند.

یکی دو سال اخیر، در امر سازماندهی تشکل کارگری، یک تحول اساسی رخ داده است؛ فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه برای اولین بار در تاریخ این مملکت، در دوران سرکوب و خفقان و ممنوعیت تشکل مستقل کارگری، دست به سازماندهی شورای کارخانه و مجمع عمومی منظم زدند و یک افق روشن کارگری، همراه کوهی تجربه، از شیوه سازماندهی، تا شیوه پیشبرد اعتصابات، شیوه پرورش نماینده و رهبر و آژیتاتور کارگری، شیوه مذاکرات و... را، در اختیار طبقه کارگر و فعالین و رهبران آن قرار دادند.

در همین دوره کرونایی، در امر سازماندهی جامعه علیه کرونا، جمع هایی اینجا و آنجا دست به سازماندهی کمیته های محلات برای مقابله با هیولای کرونا کردند و سنت متفاوتی از کار اجتماعی شکل دادند. جای تعجب است، در حالی که جامعه این اقدام اجتماعی و انسانی این فعالین را می ستاید، از طرف بخشی از فعالین چپ  تذکر می گیرند که انجام این کار وظیفه دولت است و به جای این کار باید به دولت فشار آورد. تا دیروز، امثال همین فعالین، برای به رسمیت شناخته شدن تشکل مستقل مشغول فشار به دولت بودند، حالا که این دولت از خود خلع مسئولیت کرده  و به همین دلیل هم قادر به ممانعت از تقلای مستقل مردم نیست، این سنت چپ حاضر به دخالت عملی و ایفای نقش نیست.

 از تاریخ شروع آن شورا و مجمع نمایندگان و مجامع عمومی، پیشرفت های درخشان آن، دو سال میگذرد. از تاریخ شروع  آن کمیته های محلات و اقدامات شایسته شان هم مدت ها میگذرد.  کشور را سرتاسر اعتراض کارگری فراگرفته است، ولی خبری از کپی کردن آن شورای کارخانه و آن مجامع عمومی شورانگیز آنها نیست.  کرونا هم به شدت بسیار بیشتری کشتار میکند و مردم هزار هزار به کام مرگ میروند ولی نه دولت کاری میکند و نه از اقدامات این چپ خبریست. بویژه برای کمک به پائین آوردن مرگ و میر روزانه، در غیبت دولت برای این کار، یک خلا بزرگ به عظمت این جامعه دهان باز کرده و مبتکرین و سازماندهندگان اراده توده ای را فرامیخواند، ولی از هیچ طرف دادرسی نیست.

وقتی نگاه میکنید، متوجه میشوید که انگار این دو اقدام تصادفی اتفاق افتاده، یا شاید سازماندهندگان آن، راه به ناکجاآباد برده اند، چون فضای عمومی چپ ها، چیزی جز ادامه  افشاگری های بی پایان و کسل کننده، جهت فشار به حاکمیت، مطلقا چیز دیگری نیست.

جالب این است که بخشی از همین چپ ها و به اصطلاح سازمانده های کمونیست، به جای کمک به شکل گیری بیشتر چنین تشکلاتی، پشت سر هم برمیگردند و مستقیم و غیر مستقیم خطاب به رهبران هفت تپه پشت سر هم هشدار میدهند. طرح میکنند که کارگران فولاد اهواز بلوغیت از خود نشان داده و به جای شورا به همان مجامع عمومی چسبیدند. و از این طریق به هفت تپه ای ایراد میگیرند که در تشکیل شورا تعجیل کردند. هشدار میدهند که هفت تپه ای ها تناسب قوا را تشخیص نمیدهند، به میوه ممنوعه سیاست دست برده اند، اعتصاب طولانی مدت راه می اندازند ، خارج از تناسب قوا و بی تناسب با نیروی شان مطالبه طرح میکنند. به عنوان معلم هم ظاهر میشوند و مورد خطاب شان قرار میدهند تا اعتصاب شان را استوپ کنند.  با شنیدن هر صدای نا آشنا برای خود، هشدار میدهند که آهای ملت، هفت تپه ای ها  دارند استقلال طبقاتی شان را از دست میدهند!

بحث شیرین تناسب قوا، و یک پاسخ قدیمی و البته پوسیده!

در امر سازماندهی، گفته میشود استبداد مانع است! نتیجتا جواب عملی برای شکست یا تضعیف استبداد، رسما و علنا فقط انتظار است. به این دلیل روشن که در غیبت سازمان های توده کارگر و توده ای، این نظام خودبخود سرنگون شدنی نیست. ثانیا تضعیف و یا سرنگونی آن توسط نیرویی که عمل تضعیف و سرنگونی را انجام میدهد، جایگزین میشود، نه آنانی که در صف انتظار تحولات زانوی غم در بغل گرفته اند. همین فردا اگر این نظام سرنگون شود، اولین نیرویی که به قدرت نزدیک است، حواشی همین نظام، بقایای همین نظام و کل اردوی ناسیونالیست های رنگارنگ ایرانی در قدرت و اپوزیسیون اند که سازمان آماده و مسلح و گسترده سپاه پاسداران و ارتش را هم در کنار خود دارند. همین نیرو، آنهم با کمک هایی که از قدرت های بورژوایی تحویل میگیرد، میتواند برای چهل سال دیگر جامعه را بشیوه دیگری برای طبقه سرمایه دار تضمین کند.

میگویند با اولین نشانه های تضعیف آن، دست به کار میشوند و فلان و بهمان میکنند. سوال این است که مگر همین امروز این رژیم تضعیف شده نیست؟ مگر به دنبال دیماه و آبان ماه، تناسب قوا عوض نشده است؟ اگر شده است، که شده است، چرا سازمان های توده ای مردمی و کارگری مثل قارچ سر در نمی آورند؟ پاسخ روشن است؛ این سنت چپ در انتظار روز موعود سرنگونی است، تا زمانی که دیگران دولت و حاکمیت جدیدی را سازمان دادند،  دور دوم افشاگری جهت فشار به حاکمیت جدید، برای قبول خواسته های این چپ به راه بیفتد. این سنت عادت دارد برای همیشه در اپوزیسیون بماند و برای همیشه دنبال دیگران مطالبه تقاضا کند.

وگرنه هزار و یک کار هست که میشود با هزینه های بسیار کمتری انجام داد. همین نمونه شورا و مجمع عمومی در جنوب ایران و همین کمیته های محلات در مقابله با کرونا، سازمان های رشد کرده و پا گرفته در همین تناسب قوای امروزند. چرا نمونه های شان سازمان نمی یابد؟ جنس فعالین قدیمی تری که مشغول هزار و یک ترفند برای فشار به حاکمیت بودند تا اجازه تشکل بگیرند، چزا امروز مسیری که کنار دستی های شان، به همت همین تناسب قوایی که بخشا مستقیما خود تغییر داده اند، را در پیش نمی گیرند؟

برای مقابله با کرونا که از این خبرها هم نیست، چون کار کمیته های محلات، اساسا اتکا به نیرو و اراده و کمک مردم در محل است، بدون اینکه الزاما نیازی به شعار و افشاگری و جنگ و دعوای روزانه با حاکمیت داشته باشند. برای سازماندهی کمک به زلزله زدگان مگر جنگ خونینی علیه حاکمیت لازم بوده است؟ در خود امر کمک به زلزله زدگان هم زمانی که توده وسیع مردم دست به کار میشوند، حاکمیت نمیتواند به همین آسانی در مقابل شان سد ببندد، در حالیکه وقتی گروهی و جمعی کم شمار جوان در غیبت تحرک توده ای سراغ این کار میروند، به راحتی روانه بازداشتگاه میشوند.

سازماندهی کمک به فقرزدگان، با استفاده از خود نیروها و کمک های مردمی، میتواند عرصه ای باشد که در عمل کاری کند. همه این سال ها شاهد بوده ایم که از تاکسی ران تا آرایشگر، تا دکتر و پرستار و معلم و دندانپزشک و رستوران دار و این و آن و صفی طولانی از مردم شرافتنمد آماده کمک به دیگران، به ابتکار فردی بوده و حتی بشیوه فردی آمادگی خود به کمک را اعلام کرده اند.

اگر سازمان های وسیع برای حتی جمع آوری همین کمک ها و سروسامان دادن به آنها راه بیفتد، اولا میتواند خیلی کارساز و موثر باشد، در ثانی هیچ قدرتی قادر به ممنوعیت چنین کار انسانی ای نیست. کسی میگوید اینها که سازماندهی اعتراض و مبارزه برای رهایی نشد، این کار از جنس کار خیریه است، از ضرورت سازماندهی اراده توده مردم برای دخالت در سرنوشت خویش، را یا درک نمی کند، یا به آن عقیده ندارد. سازمان های وسیعی میتوانند بدون هزینه و یا با هزینه کم، سازمان داد، که باز هم، الزاما از مخالفت با حاکمیت شروع نمی شود. سازمان دفاع از حقوق زنان یکی از آنهاست که می باید در مملکت خصومت علیه شخصیت و کرامت زن، میلیون میلیون نیرو پشت سر سازمان دهد. میگویند این یکی خیلی هزینه دارد! اولا شروع این کار در سنندج دهه ی قبل، به همت سازماندهندگان توانای آن، تا یک قدمی تبدیل به یک سازمان قدرتمند توده ای پیش رفت، بدون اینکه هزینه عجیبی برای آن پرداخت شود. در ثانی مگر وظیفه چپ و کمونیست قرار است  فقط دست زدن برای فداکاری های فردی و بی سازمان دختران خیابان خلاصه شود؟

سازمان مبارزه با تبعیض، در سرزمین تبعیض، می بایستی توده ای ترین جبهه سیاسی سازمان یافته در این زادگاه تبعیض جنسی، ملی، قومی و مذهبی، با شرکت میلیونی می بود. طبق قانون جمهوری اسلامی هم تشکیل جبهه نیازی به اجازه ندارد، ضمن اینکه سازماندهی هیچ کاری نباید منتظر قانون نوشته در اسناد حکومتی باشد. اتکای کار علنی به تناسب قوای سیاسی است. میشود لیست بالابلندی از چنین کارها عنوان کرد، اما تمام اینها بستگی به اراده کسانی دارد که برای در هم تنیدن قدرت اجتماعی آستین بالا بزنند و سازماندهی اراده توده ای برای شان جایگاهی داشته باشد.

حالا سوال اینجاست که علت دوری گرفتن چپ ایران از سازماندهی علنی توده ای، چه کار پر هزینه و چه کار بی هزینه، در چیست؟

دنیای دیگر چه خبر است؟

اصلا این مشکل ویژه این چپ در همین کشور است؟ آیا در کشورهای دیگر با مشخصات سیاسی اقتصادی ایران هم، چنین مشکلی وجود دارد؟ مشاهدات همه ما به ما میگوید که تقریبا در چهار گوشته این کره خاکی، آنجا که استبداد سیاسی حاکم است، آسمان همین رنگ است. لبنان و عراق و شیلی در طول سالهای گذشته عرصه تحرکات شبهه انقلاب توده ای بوده اند، اتفاقا تناسب قوای سیاسی در این کشورها بسیار هم مساعد شد، ولی هیچکام از این کشورها شاهد شکوفایی تشکلها و سازمان های توده ای کارگری و یا غیر کارگری نبودند. در کشورهای دیگر دنیای استبداد، تقریبا همه جا همین است! تقریبا هبچ جایی از این کرده خاکی، تا آنجا که به دنیای استبداد برمیگردد، هیچ حزب و سازمان چپ متکی به سازمان های قدرتمند توده ای نیست. لابد میشود به خیلی ها و از جمله از چپ ترین، در تمام این کشورها، به خاطر هزار و یک ضعف ایراد گرفت، اما این وسط لابد می بایست از بین بیش از صد کشور جهان چندین نمونه آورد که کمونیسم در آنجاها، در میان طبقه کارگر و توده وسیع زنان و مردان ستمدیده تشکل های قدرتمندی داشته باشد. در همین عراق و لبنان، در سالهای اخیر، تظاهرات های وسیع صدها هزار نفره و میلیونی داشته اند، دولت هایی را به استعفا و کل جامعه را به بحران کشانده اند و تناسب قوا را بسیار تغییر داده اند. در کشور عراق، و در کردستان این کشور، سالهاست که هیچ حاکمیت استقرار یافته و با ثباتی هم شکل نگرفته و مدام در بحران سیاسی بوده اند. اگر کمونیسم در دوران سرکوب خونین صدام سازمان ها و گروه های متعددی داشت، لابد می بایستی در دوران متغیر بعدی بتواند در ابعاد توده ای نیرو سازمان دهد... واقعا مشکل چیست؟

پاسخ منصور حکمت به ریشه های این مسئله؛

منصور حکمت در اینمورد به ریشه های این مسئله در سطح جهانی می پردازد و میگوید که مشکل یک سنت دست و پاگیری است که به کمونییسم تحمیل شده و دست و پای آنرا بسته است. میگوید این نه سنت کلاسیک کمونیستی که میراث اختناق و انزواست؛  "اتفاقى که براى کمونيسم افتاده است اينست که بورژوازى توانسته است با تحميل شکستها و سرکوبها و اعمال فشار هرروزه بر کمونيستها، کمونيسم يعنى يکى از احزاب مدعى قدرت سياسى در جامعه که صد و پنجاه سال پيش با همين مکانيسم ها ميکوشيد قدرت را به کف بگيرد، را به يک فرقه شبه - مذهبى حاشيه اى تبديل کند که زندگى سياسى خود را در گوشه اى از جامعه تعريف ميکند و هويت خود را در آن گوشه پيدا ميکند و خود اساسا قصد ندارد ديگر از اين گوشه بيرون بيايد. مانند ارگانيسمها و ويروس هايى که در يک يخبندان بزرگ خود را با آن سرما تطبيق ميدهند و زنده ميمانند اما پس از پايان يخبندان و گرم شدن هوا، ديگر به آفتاب و گرما بر نميگردد. به يخ عادت ميکنند و ديگر تنها در آن شرايط زيست ميکنند. آن اجبار بيرونى اى که روزى آن ارگانيسم را ناچار ساخت براى بقاء، خود را با آن شرايط نامساعد تطبيق بدهد، بعد از دو سه سيکل به نحوه و شيوه زندگى قائم به ذات خود آن ارگانيسم تبديل ميشود، ميشود جزئى از وجود او، سنت خود او، هويت خود او و ديگر تصور زندگى ديگرى جز اين برايش غير ممکن ميشود. ما کمونيستها تحت سرکوب زندگى کرده ايم. به ما گفته اند نميتوانيد بيائيد بيرون و علنا و آزادانه بالاى چهارپايه برويد و براى مردم صحبت کنيد، بما گفته اند ميتوانيد با رفيق خودتان در يک گوشه اى، در کوچه اى، مخفيانه، جايى که صدايتان را کسى نميشنود هرچه ميخواهيد با هم پچ پچ کنيد. هر دو مجبوريد در آن گوشه زندگى کنيد و با هم حرف بزنيد، هرچه ميخواهيد به هم بگوئيد، به هر زبانى بگوئيد، هر قدر ميخواهيد طولش بدهيد، اين فرقه شماست و با زبان فرقه اى خودتان هر چه ميخواهيد به هم بگوئيد. اما اجازه نداريد اينجا، جلوى مردم، جلوى جامعه دهان باز کنيد. در اين حاشيه ما و امثال ما ياد ميگيريم که حزب کمونيستى را از ابزارى براى مبارزه تبديل کنيم به دالانى براى بيتوته کردن و زندگى، ظرفى براى بودن. براى زيستن، که بايد در آن سنت زندگى کرد، اين سنت سمبل ها و الهه ها و فرشتگان خودش را دارد، مجسمه ها و تشريفات خودش را دارد، تاريخ و سنت و حديث و زبان و الفاظ خود را دارد. کار بجايى ميرسد که انگار براى خود اعضاى اين جريان، کمونيسم ابزار مبارزه نيست، بلکه کيشى است که عده اى که با سرکوب و تبليغات وسيع بورژوازى عليه شان به زندگى در حاشيه جامعه محکوم شده اند، براى احساس شرافت کردن و معنى دادن به زندگى خود و براى باوراندن اين به خود که دست اندرکار تغيير جهانند، براى خود ابداع کرده اند. اين نوع کمونيست هر گاه از آن سنت بيرون ميايد، ديگر در جامعه غريبه است، دست و پا چلفتى است، هيچکاره است، سرش کلاه ميگذارند و روانه اش ميکنند. تا ميايد بيرون بگويد من ميخواهم انقلاب کنم، يکى که تا ديروز کارى به مارکسيسم نداشته است، استاد دست راستى دانشگاه لندن يا دانشجوى فوق ليسانس پلى تکنيک تهران است و يا فرزند نمازخوان فلان حاج آقاست که فرستاده اند فرانسه درس بخواند، فورى جلويش سبز ميشود که آقا اين حرف شما با مارکسيسم مغاير است، مگر شرايط عينى و ذهنى براى انقلاب شما آماده است؟ و کمونيست ما هاج و واج ميشود که راستى؟ مغاير است؟ و دوباره در لاک خودش فرو ميرود و ميرود که درباره شرايط عينى و ذهنى انقلاب کارگرى و ملزومات رسيدن نوبت تاريخى سوسياليسم در سال ٣٠٠٠ در فرقه خودش بحث کند. تا کمونيست پايش را در ميدان قدرت ميگذارد ٥٠ مبصر اجتماعى پيدا ميشود که بگويد نميشود آقا، شما تئوريک هستيد، شما سنت داريد، شما به قانونمندى تاريخ معتقديد، شما مارکس داريد، طبقه تان کو؟ يادمان مياندازند که ما از جنس متفاوتى هستيم، که ما خود را نبايد آلوده بحث قدرت کنيم. تا ما اسم قدرت را مياوريم، فرياد ميزنند که آى مستبدين و توتاليترها آمدند. حال زندانها مال خود آنهاست، دادگاهها مال خود آنهاست، مردم را خود آنها ميبندند و ميزنند، کوره هاى آدمسوزى را خود آنها راه انداخته اند، جنگها را خود آنها راه انداخته اند، هرروز کوهى از چرک و کثافت و تهديد و گلوله را بسمت ما پرتاب ميکنند تا در همان گوشه بمانيم و سربلند نکنيم و به دخالت در جامعه و به مکانيسم هاى اجتماعى دخالت در جامعه و ايجاد تغيير در جامعه کارى نداشته باشيم. برويم زندگى خود در "دنياى چپ" بکنيم. و رفقا لااقل از بلشويسم به اين سو بخش اعظم چپ راديکال و گروههاى کمونيستى در اين دالان ها در حاشيه جامعه زندگى کرده اند.

بخش زيادى از روشها و نــُـرم هايى که فکر ميکنيم حقايق و مشخصات ذاتى جنبش ماست، نتايج حقنه شده و "داخلى شده" فشارهاى خارجى اى است که در طول سالها روى ما گذاشته اند و ابدا متعلق به خود ما نيست. زبان ما زبان غامض قلنبه گويى نيست، هرچند ما بايد انسانهاى هوشمند و مطلعى باشيم که پيچيده ترين مباحثات تئوريک را دنبال کنيم، اما زبان ما زبانى است که بشر معاصر ما راجع به مسائلش با آن حرف ميزند. مشغله ما مشغله فرقه خودمان نيست. مشغله ما مشغله انسان امروز است، هرقدر هم که بايد به صف خودمان برسيم تا صفى قوى باشد. مشغله ما بسته بندى مجدد و باز هم مجدد آنچه پيشينيان ما گفته اند نيست، بلکه پاسخ دادن به مسائل جامعه معاصر است. من طرفدار غليظ ترين مارکسيسمى هستم که بشود پيدا کرد. فکر ميکنم غليظ ترين مارکسيسم آن مارکسيسمى است که ميتواند بر دنياى بيرون تاثير بگذارد. اساس حرف مارکس اين بود که گفت جامعه اصل است. جامعه است که روح ما، فکر ما، عواطف ما، شعور ما، زيبايى شناسى ما و همه چيز ما را شکل ميدهد، و حال درست همان کسانى که جامعه قرار است در تعقل شان اين مکان تعيين کننده را داشته باشد، بيتفاوت ترين گروه نسبت به قوانين حرکت و مکانيسم هاى خود جامعه از آب در آمده اند. وقتى بحث آژيتاتورهاى کمونيست و محافل کارگرى را ميکرديم، داشتيم همين را ميگفتيم که ببينيد حداقل مکانيسمى که خود جامعه براى متحد شدن کارگران بوجود آورده است چيست، بيائيد برويم به اين وصل بشويم و با آن کار کنيم. حرفهايتان را آنجا بزنيد. آنجا گوش شنوا وجود دارد. بحث محافل کارگرى بر سر بازشناسى گوشه اى از مکانيسم هاى واقعى جامعه بود. يادآورى اين بود که طبقه کارگر يک موجوديت اجتماعى و اجتماعا شکل گرفته است. اينطور نيست که کارگران در غياب گروههاى چپ عده اى آدم منفرد هستند که مات و بى حرکت آسمان را نگاه ميکنند تا يکى بيايد و به آنها بگويد فقر بد است و اتحاد خوب است. گفتيم مطمئن باشيد در هر لحظه در ميان کارگران محافل مقاومت وجود دارد. گفتيم شرط دخالت در سرنوشت جامعه، برسميت شناسى مکانيسم ها و قوانين حرکت جامعه است. اين اساس مارکسيسم است. انزوا از جامعه، ناتوانى از دست بردن به مکانيسم هاى جامعه براى جابجا کردن نيرو و ابراز وجود سياسى، عدم حضور در جنگ قدرت، بيتفاوتى به معضلات جارى جامعه و جاخوش کردن در يک موجوديت صنفى و فرقه اى و حاشيه اى، اينها سنتهاى کار کلاسيک کمونيستى نيست، بلکه ميراث اختناق و سرکوب و شکست است. آن تصويرى که از زيست سياسى و روش "کلاسيک" فعاليت کمونيستى داده ميشود را نبايد پذيرفت. اولا، خود اين "کلاسيک" بيست سال قبل چيز ديگرى بود. ثانيا خود ما در تغيير دادن اين "کلاسيک" نقش زيادى بازى کرده ايم. در نتيجه من هيچ ارزش خاصى براى اين بحث که اين روش کلاسيک کار کمونيستى نيست قائل نيستم. کار کمونيستى را ما تعريف ميکنيم چيست. و اگر ما بر مبناى عقلمان و نيازهاى سياسى و آرمانهاى اجتماعى مان متوجه ميشويم که بايد به سمت معينى برويم، بايد برويم و نگران اين نباشيم که قبلا کسى اين مسير را نرفته است و اين راه ناهموار و پا نخورده است.

فعاليت سياسى ماهيتا علنى است

اجازه بدهيد روى چند نتيجه کلى از اين مقدمات مکث کنم. اولين نکته اين است که مبارزه براى قدرت سياسى يک مبارزه علنى است. مردم بطور عادى علنى اند و اين مردمند و طبقات اجتماعى اند که بر سر قدرت مبارزه ميکنند. سعى ميکنند بگيرند و ندهندش. مبارزه سياسى در جامعه، بعنوان مبارزه اى ميان انسانها در جامعه، مکانيسم هايى علنى دارد. با گفتن، حرف زدن، نوشتن، فرياد زدن، صدا کردن، توجه جلب کردن، نيرو جمع کردن، از اينجا به آنجا بردن، مقاومت کردن، سنگربندى کردن و غيره همراه است. مبارزه سياسى مخفى چيزى است که به جنبش ما تحميل شده است و هنوز ميشود. و ما به اين واقعيت تحميلى خو گرفته ايم. روشهاى فعاليت در شرايطى که تحت سرکوب نيستيم را بلد نيستيم. گويى حتما بايد برويم در اختناق و در اختفا فعاليت کنيم. اين درست که حزب کمونيستى بايد بتواند اين فعاليت مخفى را انجام دهد و هميشه بخشى از فعاليت کمونيستى مخفى است. اما ما بايد بدانيم که هدف فعاليت ما شکستن اين سد اختناق است که ما را از دست بردن به مکانيسم هاى اجتماعى براى سخن گفتن و جذب نيرو و نبرد در يک مقياس اجتماعى محروم ميکند." (خط تاکید از من است)

نوامبر ٢٠٢٠