جنبش دمکراسی خواهی امروز در جهان، صاحبان و شیفتگان فراوانی دارد که هر کدام ورژنی را مانند" دمکراسی حمایتی، دمکراسی تکاملی، دمکراسی رقابتی، دمکراسی نخبه گرایی، دمکراسی تکثر گرایی، دمکراسی مشارکتی و... " ارائه می دهند که علیرغم تعاریف متفاوت هر کدام از دمکراسی مورد نظرش، مفهوم متعارف همه آنها انتخابات آزاد، رأی گیری، پرهیز از سرنگونی و انقلاب و به "گور سپردن کمونیسم" است. سکان این جنبش اساساً در دست حکومت ها و احزابی است که خود بی پرده اعتراف می کنند که دمکراسی به معنی نفی جامعه طبقاتی و برابری اقتصادی (سوسیالیسم) همه مردم نیست. آنان همه جا با افتخار تأکید می کنند که با به دست گرفتن این پرچم، تئوریزه کردن و حمایت بی چون و چرا از آن بود که توانستند کمونیسم را منزوی، از میدان خارج و به شکست بکشانند. به این دلایل، دمکراسی برای بورژوازی جهانی، پرچم ظفرمند "آزادیخواهی"، سلاح تهاجم و رمز پیروزی بر "توتالیتاریستی و دیکتاتوری پرولتاریا" و تعرض به جنبش کمونیستی طبقه کارگر است. سجده بردن صاحبان اصلی جنبش دمکراسی خواهی به دمکراسی به دلایل فوق، قابل درک است.
اما تعجب من اینجاست که چپ هایی هستند علیرغم این فاکتورها، قواعد بازی و تعاریف راست ها از این پدیده رنگارنگ را پذیرفته و ضمن تأیید آن، مأیوسانه اظهار می دارند که کمبود دمکراسی در احزاب کمونیستی و به دست نگرفتن این پرچم "محکم تر از بورژوازی"، باعث انزوا، از میدان خارج شدن و شکست جنبش کمونیستی و کارگری شده است! نامبردگان تصور می کنند اگر کمونیست ها به اندازه کافی دمکرات بودند، سرنوشت "کمونیسم" به وضعیت فعلی دچار نمی شد. لذا چنانکه می بینیم هر دو با تعاریف و تفاسیر در شکل متفاوت و در محتوا یکسان، دمکراسی را مرکز ثقل جهان و شریان حیات بشر و درمان دردهای جامعه می دانند!
اما هیچ بعید نیست افرادی (خواننده کنجکاو یا بهانه جو) که خود شیفته دمکراسی هستند، از ما بپرسند: "بالأخره تکلیف دمکراسی پرولتری یا مستقیم چه می شود؟ در جواب ایشان باید گفت منظور ما این نیست هر آن کسی که با شعار دمکراسی پرولتری یا مستقیم به میدان آید دشمن کمونیسم است؛ بلکه منظورم این است هر آن کسی که برای هژمونی پرولتاریا و جامعه کمونیستی در امروز مبارزه می کند- باید با شعار آزادی، برابری و حکومت کارگری آنها را مطرح نماید. استدلال چپ هایی که (با نیت خیر) جایگاه واقعی این جنبش در متن مبارزه طبقاتی در امروز را نادیده می گیرند و هنوز مشغول غربال کردن جنبه خوب "پرولتری" از بورژوایی آن هستند، این گفته هگل را به خاطرم می آورد: "در عصر اندیشه مند و علت تراشی ما، کسی که نتواند برای هر چیزی و حتی بدترین و فاسدترین چیزها دلیلی بیابد، باید واقعاً آدم بیچاره ای باشد. هر آنچه در جهان فاسد شده، براساس دلایل خوب فاسد شده است". دائره المعارف بخش نخست؛ صفحه ۲۴۹
پس مسأله مشخص نبودن ماهیت دمکراسی و حکومت های دمکراتیک طبقه بورژوا و متفکرین دمکراتی که در تکریم دمکراسی قلم فرسایی کرده و به همین خاطر دستمزد و حقوق بیشتری از کارگر می گیرند، نیست. مشکل تقدیس این مقوله مبهم توسط چپ هایی است که هنوز قادر به تعیین تکلیف با نامبردگان نشده اند. برعکس تعاریف، تفاسیر و دلیل تراشی چپ برای حمایت از دمکراسی، ارزش و خاصیت آن را می توان در ابعادی چند مشخص کرد: در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بالذت و همچنین در زمینه کارکرد و ماهیت نیروهایی که شعار دمکراسی را بدست گرفته و می گیرند. واقعیت این است امروزه در متن مبارزه طبقاتی کارگر با راست جامعه در هر کشوری، دمکراسی طلبی تداعی کننده مواضع راست ها (پیروزی مارگریت تاچر بر معدنچیان انگلیس) و در سطح بین المللی هم نشانه پیروزی سرمایه داری مدل غربی بر مدل سرمایه داری دولتی (بلوک شرق و انقلاب مخملی) است. در مقدمه این کتاب تأکید کردم که یکی از موانع اصلی تشکل یابی و درک ضرورت متحد شدن کارگران به عنوان یک طبقه مستقل، همین تعیین تکلیف با جنبش دمکراسی خواهی است. در این فصل، به جایگاه واقعی این جنبش در متن زندگی واقعی طبقه کارگر و کل جامعه می پردازیم و تفاوت های پایه ای آزادی و رهایی با دمکراسی را تا حدودی مشخص خواهیم کرد. همراه با نقد جنبش دمکراسی خواهی، به نقد چپ طرفدار آن نیز می پردازم تا طبقه کارگر فریب دلیل تراشی جنبه "پرولتری" این پرچم ملون نخورد.
نتیجه ای که از این فصل حاصل می شود این است که دمکراسی پرچمی برای آزادی کارگران نبوده، بلکه پرچم سرمایه داری جهانی جهت حفظ سیستم و شرایط برده داری مدرن است و مطلقاً با آزادی یکی نیست. بنابراین، باید کمونیست ها همه جا شعار آزادی، برابری و حکومت کارگری را جایگزین آن کنند.
با یک نقل قول از نوشته "جایگاه دمکراسی از منظر سوسیالیستی" هلمت احمدیان که به تاریخ سی ام ژانویه ۲۰۱۹ در سایت آزادی بیان منتشر شد، بحث را ادامه می دهم که به مثابه "مشت نمونه خروار است" تا متوجه بود این چپ هنوز کجای کار است و تا چه حد به دمکراسی متوهم و سردرگم است. ایشان متوجه نیستند که بورژوازی می خواهد (گنجشک) دمکراسی را به نرخ (قناری) آزادی به طبقه کارگر و آزادیخواهان بفروشد. اینها یا فراموش می کنند یا به روی خود نمی آورند که امثال فرخ نگهدارها مانیفیست تجدید نظر از کمونیسم خود را بنام "دمکراسی برای ایران" می نویسد. هلمت احمدیان می نویسد: "بر خلاف تحریفات عامدانه ای که می شود، کمونیست ها نه تنها به مبارزه برای دمکراسی بی توجه نیستند، بلکه آن را عجین شده با مبارزه طبقاتی و سوسیالیستی می بینند...از این روی دمکراسی خواهی کمونیست ها، نه تنها مغایرتی با اهداف و آرمان های آنها ندارد، بلکه برایشان امر ضروری و حیاتی است و به این اعتبار یک انسان کمونیست دمکرات ترین نوع انسان است. دمکراسی خواهی از منظر کمونیست ها، آزادی نه فقط برای کارگران، بلکه برای همه جامعه و همه کسانی که حقوقشان به بهانه ملیت، جنسیت، مذهب و...هم پایمال شده، در عین حال و فراتر از ستم های فوق، نان و زندگی و معیشتشان هم به گرو گرفته شده است، می باشد".
در جواب باید گفت خیر! کمونیست ها برای آزادی و سوسیالیسم مبارزه می کنند و بورژوازی برای تهی کردن مبارزات آنان از محتوای برابری اقتصادی سوسیالیستی، دمکراسی را در مقابل آنان علم کرده است. این برای یک کمونیست نشانه سقوط است که درک خود را از آزادی به سطح درک بورژوازی از آزادی یعنی به دمکراسی تقلیل بدهد. محتوا و مفهوم مباحثات چپ در باب اهمیت دمکراسی، اصلاً سوسیالیستی نیست، بلکه پذیرش صورت مسأله از جانب بورژوازی است. بدین معنی که اولاً دمکراسی مساوی با آزادی بوده و در ثانی، مادامیکه دمکراسی معادل آزادی است، پس ایشان دمکراسی خواه تر از بورژوازی است! اینکه در یکصد سال پیش واژه دمکراسی چه مفهومی داشت، مورد بحث امروز من نیست. بحث امروز من این است که باید جنبش کمونیستی تکلیف جنبش دمکراسی خواهی بورژوازی را به عنوان یکی از موانع اصلی دسترسی مردم به برابری اقتصادی و حکومت کارگری مشخص کند. اگر دمکراسی در زمانی دور دست به طور کجدار و مریز مفهوم آزادیخواهانه ای داشت و ضمن به رسمیت شناحتن حق مالکیت سرمایه دار میانجیگر بین پرولترها و بورژواها و خواهان بالانس بین این دو بود، امروزه به عبارتی بنجل،پوسیده و تهی شده از هر گونه آزادیخواهی کمونیستی، تماماً به چماق دست مارگریت تاچرها، ریگان ها و... تبدیل شده است. در نتیجه نقد و رمزگشایی محتوای کاربرد دمکراسی در امروز، پیش شرط کمونیست بودن است. از همینجا باید یادآوری کرد که استفاده از ترمینولوژی دمکراسی به جای آزادی و برابری توسط کمونیست ها و کارگران، اصلاً کمکی به پیشبرد جنبش کمونیستی برای تحقق برابری و رهایی انسان از بردگی کارمزدی نمی کند. اگر توده های ستمکش هنوز نسبت به دمکراسی توهم دارند، ما، راهی جز توهم زدایی نداریم. باید آنقدر این جنبش را نقد کرد، (هر چقدر این پروسه طولانی باشد) تا کسانیکه برای آزادی و برابری اقتصادی مبارزه می کنند، به درک واحدی از این مقوله مبهم برسیم.
دمکراسی سلاح دفاع از برده داری مدرن!
دمکراسی عالیترین مدل حکومتی، بهترین موازین تنظیم مناسبات بین طبقات و مدرن ترین مانیفست سرمایه داری برای جامعه امروز است که به هیچ وجه نافی تضاد طبقاتی نیست. بنابر این تعارض دمکراسی با آزادی از این نقطه شروع می شود. دمکرات ها نیز از تغییر حکومت ها و وضعیت نابسامان نظم موجود صحبت می کنند، اما منظورشان از تغییر، تغییر در چارچوب نظم موجود و حفظ مالکیت خصوصی است: سلطنت مشروطه به جای سلطنت مطلقه؛ جمهوری به جای پادشاهی؛ سوسیال دمکراسی به جای دمکرات مسیحی؛ لیبرالیسم به جای محافظه کار و ...
اگر دمکراسی با یکی از این مدل های حکومتی مشکلی داشته باشد، مشکلی درون خانوادگی است و نه ساختاری. هیچ جا اثری از انتقاد دمکراسی به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دیده نمی شود. خط قرمز دمکراسی جایی کشیده می شود که مردم جهت پایان دادن به سلطه یک طبقه و بی نیاز کردن جامعه از ضرورت هر نوع حکومتی، حکومت کارگری (دیکتاتوری پرولتاریا) را انتخاب کنند. اینجا دمکراسی در نقطه مقابل آزادی انسان قرار می گیرد: زیرا رسالت آزادی، رهایی انسان از انواع ستم بطور کلی از جمله ستم طبقاتی از طریق پایان دادن به جامعه طبقاتی است. دمکراسی چه به عنوان پرچم جنبش یک مکتب سیاسی و چه به عنوان سیستم و مدل حکومتی، نه آزادیخواه بلکه جنبش و مکتبی متناسب با زیربنای اقتصاد و روبنای سیاسی نظام سرمایه داری است.
مدافعان و ایدئولوگهای اصلی انواع مدلهای جنبش دمکراسی طلبی، آن را اساساً در مقابل جنبش کمونیستی مطرح کرده و نهایت حرف آنان چنین است: کمونیستی خیر، دمکراسی آری. از نقطه نظر تاریخی هم اگر آن را در نظر بگیریم، ارجاع به "افسانه" دمکراسی آتن و یونان باستان، تنها ابزاری تبلیغی برای مقبولیت این مدل در دنیای امروز است. اگر دمکراسی آتنی را بچلانیم که یک طرف آن صد هزار برده و طرف دیگرش شصت هزارنفر مردان آزاد بود؛ زنان هیچ حقوقی در تعیین سیاست آن نداشتند و مهاجران را جزو شهروندان به حساب نمی آورد، همان دمکراسی پارلمانی امروز از آن باقی خواهد ماند. با درکی که ما امروز از مفهوم آزادی انسان داریم، دمکراسی یونان باستان فقط یک افسانه است.
از نیم قرن پیش در دوران "کمونیسم" بلوک شرق که دمکراسی به مثابه جنبش بین المللی بورژوازی جهت مبارزه با آن بلوک ظهور کرد و چهره جهانشمول به خود گرفت و پس از پیروزی غرب بر مدل سرمایه داری دولتی که این پرچم را بر خاکستر "کمونیسم" برافراشتند تا بزعم خود نه فقط کفن کمونیسم بلوک شرق، بلکه کفن هر نوع کمونیسمی در جهان را از آن ببافند. علاوه بر این خاصیت دورانی، اگر در بُعد مضمونی و محتوایی و قائم بالذات این جنبش را بطور ابژکتیو نگاه کنیم و با معیار آزادی اقتصادی طبقه کارگر آن را مورد بررسی قرار دهیم، به سهولت قابل درک است که در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی و زندگی اجتماعی، ( البته با بیان متفاوت مدافعان آن)، مُدلی اساساً متمایز از سرمایه داری نیست و یک راه حل اقتصادی متفاوت از سرمایه داری برای جامعه سراغ ندارد. دمکراسی مدل حکومت یک طبقه بر طبقه دیگر در اشکال مدرن و امروزی آن است.
تفاوت دمکراسی با آزادی
مقبولیت دمکراسی برای کل طبقه بورژوا اساساً این است که ظرفیتی دارد تا این طبقه منافع خود را در آن ظرف به نام عموم مردم به این پرچم آویزان کند و به نام حکومت مردم، علیه خواست تغییر و تحول بنیادی طبقه کارگر و همه ستمکشان، البته در لباس آزادی ظاهر شود. بورژوازی جهانی با علم کردن دمکراسی در مقابل آزادی تا همین امروز توانسته است با خواسته آزادی اقتصادی اکثریت مردم جهان مخالفت نماید. معنی دمکراسی در همه کشورهای مهد دمکراسی این نیست که مردم خود حکومت می کنند، بلکه به این معنی است که در میان احزابی که فرمانروایان جلوی مردم گذاشته اند، یکی را برای حکومت بر گرده خود بپذیرند. آزادی فرد که مرکز ثقل دمکراسی و هسته اصلی و در واقع محتوا و جوهر آن را تشکیل می دهد، از نظر محتوایی ارتجاعی است. زیرا آن را منوط به دفاع از سیستم سرمایه داری کرده و عملاٌ در مقابل اکثریت مردم کشورهای مهد دمکراسی قرار گرفته است. به طوریکه زندگی و حیات مادی آنان را چنان به حکومت ها وابسته کرده که اراده مردم برای تغییر انقلابی و سرنگون کردن این حکومت ها را از آنان سلب نموده و تغییر انقلابی را به چیزی تقریباً محال و خارج از اراده و کنترل انسان تبدیل کرده است! اگر شما با بسیاری از کسانی که زندگیشان در این جوامع به دست حکومت ها طلسم شده است از انقلاب و پایان دادن به نظام کارمزدی و سرنگونی حکومت های استثمارگر این کشورها صحبت کنید، صحبت های شما را هذیان گویی و کفر می دانند. با توجه به این فاکتورها، کجای دمکراسی آزادی فرد است؟ اعطای حق (حق استثمار دیگران) به فرد حقی وارونه است، چرا که با تحقق آن عملاً دیگران از داشتن حق هر گونه مالکیتی بر ابزار تولید خلع ید می شوند. نتیجتاً اگر جامعه به هر بهانه ای، امتیاز بیشتری برای بخشی از اعضای خود بپذیرد و به رسمیت بشناسد، مسأله در آن حد فیصله پیدا نخواهد کرد. امتیاز فردی در سطح فردی باقی نمانده و منجر به بازتولید طبقات می شود و این از نظر روش شناختی، یعنی دوباره برگشتن به نقطه صفر! چنانچه از نظر دیالکتیکی این حکم را قبول داشته باشیم که هر روشی، دینامیسم رشد مردم (جامعه) را در مقابل وضع موجود سد کند روشی ارتجاعی است، دمکراسی از این نظر نیز هیچ کمکی به خود پدیده آزادی فرد نمی کند، بلکه فرد را در انقیاد سیستم قرار داده و به این معنی جنبشی ارتجاعی است.
اگر از سازمانهای کوچک بی تأثیر و رانده شده از حاکمیت و فاقد قدرت جابجایی نیرو در جامعه بگذریم که رؤیای بزرگ شدن و اجتماعی شدن خود را در همراهی با هیأت حاکمه در نشخوار کردن دمکراسی دمکراسی می دانند؛ به طور ابژکتیو و مستند به مسأله دمکراسی نگاه کنیم، معنی و مفهوم آن در سطح وسیع تر و نزد نیروهایی که ستون فقرات این جنبش هستند، همان مقابله با برابری و آزادی اقتصادی و کمونیسم است. تقریباً نزد همه پذیرفته شده است که منظور جنبش دمکراسی طلبی از برابری انسان، برابری اقتصادی وی نیست، چرا که اگر منظورش برابری اقتصادی انسان بود، دمکراسی چه مشکلی با شعار آزادی و برابری کمونیستی دارد که حداقل طی ۱۷۳ سال گذشته خواست برابری اقتصادی، حقوقی و مساوات انسان را بر پرچم خود حک کرده است؟ دمکراسی چه مشکلی با شعار آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و آزادی، برابری و حکومت کارگری ما کمونیست ها دارد؟ بسیار بعید به نظر می رسد که جنبشی اهداف خود را مساوات و برابری همه انسانها تعیین کرده باشد، ولی سر از خصومت با کمونیسم در بیاورد! آنانی که با کمونیسم سر سازش ندارند، هدفشان آزادی خود برای ریاست بر انسانهای دیگر است. دمکراسی دقیقاً به این خاطر در نقطه مقابل آزادی و کمونیسم ایستاده است تا در فرم و ظاهر آزادی، با محتوای آزادی اقتصادی طبقه کارگر مخالفت کند. خلاصه، دمکراسی هیچگاه به طور بی قید و شرط در هیچکدام از عرصه های زندگی، سرراست و همه جانبه از آزادی اقتصادی انسان و فاصله گرفتن (نفی) سرمایه داری دفاع نمی کند. اگر آن را به عنوان ابزار و موازین حکومتی هم در نظر بگیریم، عملاً وسیله ای در دست قدرت های حاکم جهت وادار کردن و مطیع نگه داشتن طبقه کارگر به اوامر فرمانروایان است.
تکلیف خود را با جنبش دمکراسی مشخص کنیم
در رادیکال ترین نوع جامعه دمکراتیک مورد نظر دمکراسی، هنوز بنیادهای جامعه طبقاتی و نابرابری اقتصادی انسان ها مفروض است؛ در رادیکال ترین نوع دمکراسی، جامعه بر استثمار انسان توسط انسان استوار بوده و در دل حفظ این شرایط است که دم از آزادی و برابری حقوقی - نه برابری اقتصادی - می زنند؛ در رادیکال ترین نوع جامعه دمکراتیک مورد نظر دمکراسی، محور حرکت تولید اقتصادی بر مدار پول، بازار و دستمزد می چرخد. تمام ساختارهای ارزشی دمکراسی، به فرض و بر مبنای تقدیس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید استوار است. دمکراسی در کلیه سطوح مبارزه طبقاتی خود را متعهد به حفظ ارکان این نظام مالکیتی می داند. وجود نظام کارمزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی- که در تحلیل نهایی منشاء و شاخص اسارت آور انسان امروزی در شیوه تولید سرمایه داری هستند - باقی مانده و تنها اشکال ظاهری آنها تغییر می کند. دمکراسی ابداً ادعای برچیدن نظام تولیدی موجود، کار مزدی و کالا شدن نیروی کار و مناسبات پولی ندارد، بلکه هدف نهایی خود را تنظیم چگونگی رابطه "آزادانه" و بهره مند شدن همه طبقات "احاد بشر" از این سیستم، هم در شکل و هم در محتوا قرار داده است. در بهشت موعود دمکراسی، کارگر و صاحبکار وجود دارد و پول از بازار و از کل جامعه حذف نمی شود. بزعم دمکراسی، انسانها از آن لحاظ خوشبخت اند که همه در بدست آوردن پول آزاد هستند! اما این تناقض که فلسفه ضرورت پول در جامعه این است که کسی بیشتر و کسی کمتر داشته باشد، مسأله جنبش یاد شده نیست و اصولاً جوابی به این تناقض ندارد. یعنی اگر بر فرض محال همه به یکسان پول داشته باشند، دیگر پول چه خاصیتی دارد؟ وقتی مردم همه به تساوی یک کالا را داشته باشند، چه لزومی دارد برای مبادله آن کالا در بازار با همدیگر مدام مشغول مبادله، داد و ستد و فریب دادن همدیگر باشند؟ دنگ و فنگ حمل این همه "واحد پول" و تلاش برای بدست آوردن بیشتر آن چه فایده ای دارد؟ دو سوی تعاریف دمکراسی از این مفاهیم متناقض است. یک طرف آن دور باطلی است که وقتی همه در این زمینه مساوی باشند، دیگر تبادل پول به هیچ دردی نمی خورد و طرف دیگر آن، ضرورت آزادی برای تبادل آن جهت ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است. لذا با حفظ پول در جامعه، اصل برابری انسان در دمکراسی پوچ می شود و عملاً این دومی یعنی تبادل برای ثروتمند شدن عده ای از اعضای جامعه است که هدف اصلی و ضرورت غایی آن را تشکیل داده است. تنها فرق (افتخار) نظام ارزشی دمکراسی با نظام های فئودالی و اریستوکراسی این است که در جهان مورد نظرش، کارگر به شکل دهقان و برده استثمار نمی شود، بلکه هر کس “ آزادانه” برای فروش نیروی کارش به بازار رفته و به اندازه توانش وارد میدان پراتیک دمکراسی و رقابت برای پولدار شدن و ثروتمند تر شدن می شود!
مدافعین دمکراسی می توانند ادعا کنند که بالأخره در دمکراسی حق همه برای کسب پول بیشتر محفوظ است. هر که بام اش بیش، برف اش بیشتر! این پاسخ اقتصادی عادلانه به تضاد طبقاتی و از خود بیگانگی انسان نشد.این فرض که گویا کارگر و بورژوا در دنیای موجود به تساوی وارد میادین رقابت (تمرین و پراتیک دمکراسی) و مسابقه برای ثروتمندتر شدن می شوند، فرض غلطی است . بله، از نظر قانونی هم بورژوای منفرد آزاد است که موقعیت خود را به کارگر تقلیل دهد و هم کارگر منفرد "آزاد" است تا موقعیت خود را به بورژوا ارتقاء دهد، ولی خود قانون "بازی" این دو موقعیت بورژوا و کارگر در جامعه به صورت دو نهاد نابرابر پابرجا و دست نخورده می ماند. حقه بازی سیستم دمکراسی این حقیقت را از چشم مردم دور نگاه داشته است. در میدان رقابت کسی برنده است که دست اش به اهرم های قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی وصل است. در نظام موجود و با در دست داشتن امکانات حکومتی، اقتصادی، نظامی، رسانه ای و... در دست طبقه حاکم، صندلی های این دو طبقه از قبل اشغال و رزرو شده اند و تا زمانیکه مکانیسم جامعه و در رأس آنها مناسبات تولید اقتصادی عوض نشده، همه اعضای جامعه از یک خط مساوی، شروع به رقابت و ماراتون پولدار شدن نمی کنند. این دو طبقه در دو موقعیت بسیار متفاوت و نابرابر مسابقه را آغاز کرده و به پایان می رسانند. در بازار رقابت (بُرد و باخت دنیای مفروض دمکراسی) کارگر"نه بامی دارد و نه برفی" ؛ پارلمان ندارد؛ دولت ندارد؛ رسانه سراسری ندارد؛ قدرت اجیر کردن پروفسورها، ژورنالیست ها و دادگاه ها را ندارد؛ دانشگاه، خدا، کلیسا ندارد؛ پلیس و ارتش ندارد و پول برای اجیر کردن این نهادها و بار آوردن اقشار لمپن ندارد. وقتی این مکتب، کاری به ماهیت ماشین دولتی پارلمانتاریسم به مثابه ابزار و امکان یک طبقه جهت استثمار و سرکوب دیگران ندارد، دست به ریشه نابرابری اقتصادی مردم با مالکین ابزار تولید نمی برد و در بهترین حالت راه حل او استفاده هر کسی به اندازه قدرت اش از این ماشین سرکوب است. با حفظ نهادهای یاد شده در دمکراسی، از قبل نتیجه هر رقابتی معلوم است: میوه درخت دمکراسی برای جامعه یعنی آزادی، دست بازار است تا عرضه و تقاضا را تنظیم کند و دست نهادهای گریز از مرکز را باز بگذارد تا افسارگسیخته تر از قبل به استثمار و کسب سود بیشتر بپردازند.
کسی این را انکار نمی کند که دمکراسی موافق هژمونی (دیکتاتوری) طبقاتی بر سرنوشت جامعه است به شرطی که این هژمونی از مجاری آن تفویض شود و بر خلاف آن، فقط مخالف هژمونی طبقه کارگر (دیکتاتوری پرولتاریا) است. دمکراسی از جانب کل بورژوازی، هژمونی طبقه کارگر بر جامعه را دیکتاتوری صرف و غیر قابل قبول می داند! در مورد ماهیت، مضمون و محتوای این دو نوع هژمونی، خود را به نفهمی می زند و مزوّرانه ادعا می کند: چه فرقی می کند؟ بالأخره دیکتاتوری، دیکتاتوری است، چه پرولتری و چه غیر آن. در جواب به این سفسطه باید تصریح کرد که در رویکرد کمونیستی به دولت و حاکمیت، هژمونی پرولتاریا بر جامعه، تنها مختص به دوره گذار و خلع ید یک طبقه جهت زوال دولت به منظور رهایی بشر است. یعنی دیکتاتوری دولت در دوره گذار است. در عوض، دمکراسی نظام طبقاتی را ازلی و ابدی فرض می گیرد و هیچ جا از پایان دادن به آن و به تبع آن از پایان دادن به خود، حرفی نمی زند.
دمکراسی معیار آزادی انسانی است که آزادی خودش را می خواهد و نه آزادی همه را. اگر بورژوازی قصد فریب کارگران ندارد، باید ابتدا اهرم های سلطه بر انسان های دیگر را کنار گذاشته، ابزار تولید را به جامعه واگذار کرده و با دست خالی پرچم سفید را بلند کند تا ادعایش برای” تمرین دمکراسی" را صادقانه دانست. اما دست به اسلحه ادعا می کند که خواهان صلح و عدالت است! نمی توان مدعی آزادی انسان بود، ولی عامل اصلی اسارت بشر یعنی شرایط، مناسبات و شیوه تولید اقتصادی سرمایه داری را از آنان پنهان نمود و ضرورت دگرگون کردن آن را پایه آزادی قرار نداد. وقتی شما کلیسا، ارتش، اسلحه و خدا در دست دارید، آزادیخواه کسی است که این اهرم ها را از دست شما می گیرد. هر روشی خلاف این، تسلیم شدن یکجانبه سایر آحاد جامعه به بورژوازی است. دمکراسی این سلاح را از طبقه حاکم نمی گیرد و به اصطلاح خشونت - یعنی اقدامات سلبی کسانیکه زیر دست و پای این اهرم ها له می شوند- را محکوم می کند! چون جنبش دمکراسی طلبی به نیابت از طبقه حاکم هیچ یک از اهرم های قدرت خویش را جز با مبارزه سلبی از دست نمی دهد. هر طبقه ای به اندازه توان اش وارد میدان اجرای دمکراسی می شود. توده های طبقه کارگر در صورت وجود سوخت و ساز و ابزارهای استثمارگران (خدا، کلیسا، ارتش، پول و...) غیر از توهم چیزی عایدشان نمی شود.
خلاصه کلام، آزادی برای کارگر مقوله مادی و محتوایی در بُعد اقتصادی است. آزادی یعنی رهایی از شر مناسبات ظالمانه تولیدی سرمایه داری. دمکراسی اصول و ارکان خود را اساساً بر حفظ آن نهادها بنا نهاده است. از منظر کارگر، امروزه صورت مسأله حیاتی بشر این است که بورژوا و کارگر شدن انسانها را برای همیشه خاتمه دهد. در دمکراسی، وجود کارگر و بورژوا مفروض است. معمای کنونی بشر این است که برای زندگی شایسته و سعادتمند، نیازی به کارگر ماندن عده ای (من بورژوا و شما کارگر) نداشته باشد. بر این اساس، تا بشر با مناسبات ظالمانه تولید سرمایه داری و نهادهای مربوطه تعیین تکلیف نکند، پندارهای جنبش دمکراسی طلبی اندر باب آزادی بردگان درست همانند پندارهای مذهبی است و چیزی را در دنیای مادی تغییر نخواهد داد. اگر دمکراسی در نهایت بنیان سرمایه داری را مورد نقد قرار داده بود، بورژوازی به مانند مخالفت کردن با کمونیسم، با دمکراسی نیز مخالفت و ضدیت می کرد. ولی از آنجا که دمکراسی قدرت را از مردم می گیرد و به پارلمان و نخبگان تحویل می دهد، بورژوازی دمکراسی خواه می شود!
مماشات جنبش های دمکراسی خواهی با خرافات!
شکافتن لایه دیگری از جایگاه دمکراسی، بررسی موضعگیری این جنبش در قبال خرافات به خصوص خرافات مذهبی است: در منطق و سرشت دمکراسی، نقد به مذهب، عملی غیر دمکراتیک، نفی گرایانه و در افتادن با (معنویات) مردم تلقی می شود! موضع جنبش دمکراسی خواهی چه در ظرفیت یک پرچم سیاسی و چه به عنوان یک مکتب فکری در قبال صنعت مذهب، موضعی جانبدارانه، مماشات جویانه و ایستادن در کنار هر نوع مذهبی است. رویکرد کلی دمکراسی به آزادی عقیده و بیان، عملاً تنها عقاید رسمی، مذاهب رایج و جاافتاده کنونی را در بر می گیرد که مورد احترام اند و نه هر عقیده ای! به بیانی دقیق تر،عقاید تا در مورد (در باب) آزادی مذهب است تحت عنوان احترام به عقاید مردم و با این توجیه که جامعه به معنویات احتیاج دارد مورد ستایش قرار می گیرد: پرستش و سجده انسان بر گاو، بُت، شیطان، خدا و هر نوع خرافاتی ستایش می شود. دمکراسی اصرار دارد که معنویات انسان باید حتماً باور به خرافات و چیزی باشد که وجود خارجی ندارد یا اگر وجود خارجی هم داشته باشد، با ذات آزادی در تناقض است. چرا باور به آزادی و رهایی انسان از انواع ستم؛ باور به برابری و پایان دادن به از خود بیگانگی انسان به اندازه پرستش گاو، مجسمه بودا و مزخرفات دین اسلام و مسیحیت مقبول نیست؟ دمکراسی با اتخاذ این موضع در قبال خرافات، در مقابل جبهه آزاداندیشی، خدا ناباوری، علم و آگاهی طبقاتی قرار گرفته است. این جنبش نه فقط به جمعیت عظیمی بی احترامی کرده و عقیده آنان را هم سطح دیگران " پیروان اهل کتاب" قرار نمی دهد، بلکه پایبند به آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی شهروندان نیست. با بهره گرفتن از زرادخانه مذاهب، با یک عقیده معین "منحرف کمونیستی" ضدیت می کند تا آن را حتی در کشورهای مهد دمکراسی در محل کار و اکثر اماکن عمومی ممنوع نماید! البته چون این پرچم یک پرچم سیاسی نیز هست، حمایت اش از مذاهب و دشمنی با کمونیسم را مقداری متفاوت از خود جریانات جنبش اسلام سیاسی به خورد جامعه می دهد: سیاست حمایت از مذاهب را با مانع تراشی برای بی خدایان در قالب " بالأخره جامعه به معنویات احتیاج دارد" و با رواج دادن فرهنگ و تقالید مذهبی پیش می برد. دمکراسی در این کارزار مستقیماً با شعار مرگ بر آزادی و درود بر اختناق یا لعنت بر شیطان و درود بر رحمن ظاهر نمی شود، بلکه با این توجیه که کاری به ماهیت مذهب ندارد و وظیفه او احترام متساوی به عقاید مردم- صرف نظر از درستی یا نادرستی آن عقاید - دنبال می کند. با این چیره دستی، اهداف طبقه حاکم را به پیش می راند و به این مفتخر است که بطور مساوی به همه ادیان و باورهای مردم (غیر از یکی!) احترام می گذارد. لذا از منظر دمکراسی، مسأله تا به روشن کردن ماهیت علم و خرافات، حقیقت و ضد حقیقت، شناخت و عدم شناخت و ماهیت پدیده ها مربوط است، همه دارای یک وزن هستند. تنها در کشمکش کارگر و بورژوا در جبهه های نبرد بر سر خواسته های کارگری نیست که با "جرم" عبور از خط قرمز کارفرما هر تظاهرات و اعتراضی را اغتشاش و خشونت می نامد، بلکه بر سر صحت و سقم مفاهیم مبارزه ایدئولوژیکی یاد شده نیز، در بهترین حالت ممتنع است و با نشان دادن رأی سفید( ممتنع) خویش، ماهیت مذهب را از توده های مردم پنهان کرده و خدماتی به صنعت مذهب ارائه می دهد که مستقیماً از عهده خود جنبش های مذهبی ساخته نیست. فراموش نکنیم که اینجا مسأله تعیین ماهیت پدیده مذهب است و نه چگونگی برخورد کردن به مردم آلوده به این ویروس ها.
مسأله این نیست که نباید اجازه داد حکومت ها و جریاناتی با توسل به زور برای مردم تعیین تکلیف کنند که چه عقیده ای - یا هیچ عقیده ای - را برگزینند. مسأله شناخت دینامیسم مذهب، کارکرد اجتماعی آن و جهالتی است که در آن نهفته می باشد. حرفی نیست که انسان ها در اختیار کردن مزخرف ترین ایده ها آزاد هستند و باید آزاد باشند، اما ما داریم روی موضع دمکراسی در قبال خرافات و جایگاه نقد و روشنگری دراین زمینه مشخص بحث می کنیم. در این جایگاه و در این سطح، هیچ جنبشی حق ندارد با اغماض از کنار این "افیون توده ها" بگذرد. جنبش دمکراسی به جای نقد خرافات، سر تعظیم در برابر آن فرود می آورد و راه سازش، مماشات و مدارا با آنان پیشه کرده که عملاً به پیشرفت بشر در مبارزه با خرافات زدایی، کمکی نمی کند.
انسان های گرفتار دست قوانین مذهبی محق اند از صاحبنظران مکتب دمکراسی سؤال کنند: چگونه می توانید از آزادی انسان حرف بزنید ولی آشکارا و با شدت تمام علیه جنایات مذهب در حق انسان ها و آزادی عقیده و بیان سکوت می کنید؟ مگر امکان دارد به جوهر مبارزه ای که بین بشریت متمدن با توحش صنعت مذهب در سراسر جهان در جریان است کاری نداشت و وظیفه خود را دفاع متساوی از همه آنها اعلام نمایید؟ شما حتی صد البته در وظیفه (حراست متساوی بدون در نظر گرفتن ماهیت و محتوای عقاید مردم) که صادق و بی طرف نیستید. در عمل تنها از دین و مذاهب رایج و رسمی حکومت ها - آنهم به شکل مزوّرانه، به صورت شعبده بازی، ریاکارانه و به شدت ارتجاعی (تر و خشک باهم سوزاندن) حمایت می کنید. در این قلمرو یعنی دفاع صرف از عقاید- صرفنظر از درستی و نادرستی آنها- بدون پرنسیپ، معامله گرانه و کاسبکارانه رفتار کرده و اصلاً یکسان برخورد نمی کنید. این پُز که گویا دمکراسی باورهای مردم را به چشمی یکسان نگاه می کند، دروغ است. هدف فقط این است که از منافذ جامعه آلوده به خرافات باورهای طبقه سرمایه دار را به توده های مردم بقبولانند. از سنگر جنبش های ارتجاعی علیه یک عقیده خاص، علیه یک جنبش اجتماعی خاص، یعنی جنبش کمونیستی طبقه کارگر و برابری اقتصادی انسان، از بخش دیگر (سرمایه دار) مردم حمایت کنند و به امید به بهشت "آن دنیا" جهنم این دنیا را برای کارگر قابل تحمل نمایند. تقدیس انجیل، تورات و قرآن - سه منبع اصلی جهالت بشر- ابزار توجیه استثمار انسان از طریق سیستم کار مزدی است.
کسانی که تعاریف دمکراسی را جای واقعیت می نشانند و آن را به صورت فرایندی تاریخی درک نمی کنند، تعریف ابژکتیو ما از دمکراسی را اغراق آمیز و نادرست می دانند. می پرسند: دمکرات ها کجا همچنین حرفی زده اند که تمام عقاید آزاد است بجز یکی؟ دمکراسی یعنی همه عقاید آزاد است!
در جواب باید گفت آیا ریاکاری محض نیست که دمکراسی روزی پنج مرتبه پخش کردن "الله اکبر" از بلندگوی مساجد که خواب و استراحت از مردم می گیرد را امری عادی تلقی کرده، ولی آزادی کفرگویی و لعنت فرستادن بر خدا در همان مساجد را، برای بی خدایان تأمین نمی کند؟ دمکراسی از زاویه دید مسلمانان به خداناباوران، کمونیست ها و پیروان ادیان دیگر نگاه می کند. اگر شهروندان غیرمسلمان دوست ندارند هر بیست و چهار ساعت پنج بار و کل روزهای سال این صدای ناهنجار را بشنوند، باید چکار کند؟ دمکراسی هیچ تضمینی به غیرمسلمان نمی دهد تا آن صدای ناهنجار را نشنود. مماشات با مذهب در کشورهای اسلامزده مانند پاکستان، ایران، عراق و ترکیه و... را تحت این عنوان که مسلمانان اکثریت جامعه هستند توجیه می کند، ولی چرا در کشورهای اروپایی که مسلمانان اکثریت نیستند، باز سر و صدای ناهنجار در مساجد بلند می شود و افسار جریانات اسلامی شل شده است تا آزادی دیگران را پایمال کنند؟ آیا وقتی دمکراسی کمونیسم را "فسیل" و تروریسم اسلام سیاسی را "بنیادگرایی" توصیف می کند، بدین منظور نیست که تمام جرم و جنایت تروریسم اسلام سیاسی را به بنیادگرایی تقلیل دهد؟ دمکراسی خواهان، سعی دارند با تیری دو نشان بزنند: یکی، هر نوع اصولگرایی، دست به ریشه بردن و رادیکالیسم را هموزن تروریسم اسلام سیاسی و بنیادگرایی عنوان کنند. دوم، کسانی بخواهند اصولی دست به ریشه مسائل ببرند، را بنیادگرا و رادیکالیست - درست همانند اسلام سیاسی - معرفی نماید تا اگر مردم از تروریسم نفرت پیدا کردند، خیر آن به جیب کمونیسم نرود. وقتی آکادمسین های کشورهای دمکراتیک بخشی از ظرفیت دانشگاه های غرب را به اسلام شناسی، شرق شناسی و برگزاری "سخنرانی" برای عبدالکریم سروش ها... اختصاص می دهند، سخت نیست تا متوجه شد که حاصل آن "اسلام شناسی" این می شود که مردم محلات فقیر نشین "بتنال گرین لندن" به جهادگران در سوریه پیوسته و اسلحه داعش بدست بگیرند. اصولگرا، بنیادگرا و رادیکالیست توصیف کردن تروریسم اسلام سیاسی، سنگری است تا مذهب را از زیر نقد ریشه ای و کمونیستی خارج کنند. در این وارونگی هر چیزی سطحی را اصولی و هر آنچه اصولی است را ، بنیادگرایی، رادیکالیسم و خشونت جلوه می دهند ! دمکراسی باید به بشریتی که زیر تیغ جهادگران مذهبی قصابی می شوند، پاسخگو باشد. کجا و کی این جنبش نقد عمیقی به مساجد، پیغمبران، امامان و صنعت مذهب داشته است؟ کجا و کی به دفاع از زنان گرفتار دست این قوانین، بی خدایان و همجنسگرایان سنگر گرفته است؟ کی و کجا شمشیر، قمه و بطری اسید را از دست اسیدپاش و چاقوکش های لمپن این جنبش ها گرفته است؟ اینجا منظور در افتادن با سر چشمه این جنایت ها و خشکاندن آنها از طریق نقد مذهب است و نه انتقام کور (چاقوکش های لمپن این جنبش عامل جنایت "لندن بریج" را پس از سلاخی چند نفر، با تیر نمی زند). بدتر از این، چرا حتی نقد انسان های سکولار، “ مشرک” و “ کمونیست” به مذهب، ناسیونالیسم، تقدیس مالکیت خصوصی و افسار کردن جهادگران را بی هویت کردن مردم، عملی غیر دمکراتیک وغیر اخلاقی قلمداد می کند؟ دمکراسی در نقش "دایه مهربان تر از مادر" مردم به تنگ آمده از حکومت مذهبی را نصیحت می کند که نباید توحش جهادگران و ملایان مساجد را به پای مذهب نوشت، بلکه باید آن را " گروگان گرفتن مذهب توسط تروریست ها “ نامید! دمکراسی از جنبش های مذهبی دلجویی می کند تا زمینه رشد آنها برای تقابل با کمونیسم را فراهم نماید. آیا عقل زیادی می خواهد که متوجه مماشات دمکراسی با جنبش های ارتجاعی - یعنی آزاد کردن قلاده مرتجعین و رها کردنشان به جان جامعه - شد؟ متوهمین به دمکراسی قبل از ورود به جنبه نظری مکتب خویش، باید کارنامه نیم قرن گذشته این جنبش در عرصه های یاد شده را به خاطر بیاورند که چگونه به بهانه سیاسی بودن عقاید کمونیستی در محل کار، مانع تبلیغ آن شدند و آزادی علائم مذهبی را عقاید غیر سیاسی قلمداد کرده اند. دمکراسی به نهاد مذهب احتیاج دارد تا فضای سیاسی و روشنگری و سکولاریسم را چنان مسموم کند که هیچ اندیشمندی بدون ترس از فتوا، هیچ زنی بدون ترس از انتقام و هیچ کمونیستی بدون عبور از موانع بایکوت و سانسور دستگاه دمکراسی از این موانع عبور نکند. نهاد "مقدس" مذهب را می خواهد، تا کسی بی باکانه علیه خرافات مذهبی و جنبش های ذینفع در آن افشاگری نکند. دمکراسی از علم، آزادی بیان و حرمت انسان دفاع نمی کند و حتی بین باورمندان و منتقدین مذهب نقش میانجی با وجدان ایفا نکرده، بلکه دو آتشه تر از باورمندان، شاکی منتقدین است. آیا این همه انسان بزرگ و محترمی که طی چند دهه گذشته به جرم سازش نکردن با جهل، توسط تروریست های دولتی و غیردولتی بعنوان کافر، مشرک و خائن به وطن ترور و سلاخی شده اند کافی نیست تا دمکراسی دست از مماشات با صنعت مذهب بردارد؟
دمکراسی، وطن پرستی و ناسیونالیسم
دمکراسی به زبان حاکمیت و سیاست، یعنی این که مردم آزاد باشند هر کاری که دلشان می خواهد انجام دهند، اما درمورد ماهیت خود این کار چیزی را مشخص نمی کند. مثلاً شما حق انجام کاری را داشته باشید با اینکه شرایط آن کار را فراهم کنند، متفاوت است. با توجه به موانع اقتصادی اصلاً امکان انجام آن را دارید؟ حتی حقوق مندرج در بیانیه “ حقوق بشر" که مانیفست دمکراسی است و سال ۱۹۴۸ نوشته شده، به علت سلطه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ضرورت بقای خرافات ملی و مذهبی در خدمت تحکیم سلطه سرمایه داری و عدم دسترسی مردم به برابری اقتصادی پس از این همه سال هنوز در یک سوم از کره زمین پیاده نشده است. اگر جاهایی هم اجرا شده، از آنجا که این سند مبتنی بر حفظ طبقات است، تضاد طبقاتی و نابرابری اقتصادی را از بین نبرده وشرایط استثمار به قوت خود باقی است. این نمونه دیگری است که با وجود طبقات، امکان اجرای آزادی همگان تضمین نمی شود.
به لحاظ تاریخی، جنبش دمکراسی طلبی خود را پدرخوانده و قیّم اقلیت های قومی و حقوق ملی می داند و “کشته و مرده “ ملت است. اما در همان سطح ظاهری و حقوقی نیز طی این تاریخ، نتوانسته حتی یک مسأله ملی را عادلانه حل نماید! اساساً راه حلی عادلانه برای ستم ملی ندارد. به علاوه، در هر نزاع ملی که مداخله کرده و هر جائی که پاگذاشته است، آن را بغرنج تر و مشقت بارتر کرده است که مسأله فلسطین و مسأله کُرد دو نمونه گویا هستند. مردم کردستان عراق روز بیست و پنجم سپتامبر ۲۰۱۷ با اکثریت ۹۳ درصدی رأی به استقلال دادند، اما سازمان ملل آن را رد کرد! در ارتباط با دو نمونه مذکور و کلاً در رابطه با ستم ملی، این جنبش طی نیم قرن گذشته کثیف ترین سیاست ها را در قبال جنبش های ملی و حرکات وطن پرستانه اتخاذ کرده است. از یک سو، مروج و مشوق انشقاق مردم از جوامع بزرگ به گروههای کوچک قومی به بهانه احقاق حقوق غصب شده ملی( نمونه کشورهای بالکان) بوده و هست و از طرف دیگر، در تعیین ماهیت جنبش های ناسیونالیستی غیر از تقدیس ملت حرفی برای مردم ندارد. یا مانند نمونه کردستان عراق همیشه جانب ناسیونالیست های بالادست را گرفته و در قبال قلدری( حکومت های اسرائیل، ایران، ترکیه (۱) و عراق) ساکت و لال بوده و کاری از دستش ساخته نیست. جنبش دمکراسی ضمن باد زدن آتش جنگهای ناسیونالیستی و نژاد پرستانه مدام جانب بالادست های مقتدر و تمامیت ارضی خواهان ( وتو کردن هر قرار سازمان ملل علیه اسرائیل) گرفته است. با دو رویی و بی اصولی هم به نعل می زند و هم به میخ. هم طرفدار ملت سازی است و هم مزّورانه بین حکومت ستمگر و مردم ستمدیده نقش میانجی ایفا می کند. اینها را به عنوان نمونه برشمردم تا در سطح و ظاهر و در بُعد حقوقی مسأله، اسیر نشده و به عمق برویم. اگر در همین سطح فعلی - یعنی در صورتیکه باید یک مسأله ملی را عملاً حل کرد- به نقش دمکراسی اشاره کنیم، باز یک دنیا تناقض در طرز برخورد آن وجود دارد. حال به این فکر کنید که همه جانبه تر به این مسأله بپردازیم که چرا این جنبش ها و این تضادها هنوز موجود هستند؟ دمکراسی به عمق مسأله دست نمی برد و تجزیه و تحلیلی واقعی از علل پیدایش ستم ملی بدست نمی دهد. در حالیکه وظیفه جنبش پیشرو و انقلابی، بدست دادن تبیین علمی، واقعی و طبقاتی از ماهیت جنبش های ملی و حرکات جمعی و جنبش های توده ای از پایه است. وظیفه جنبش مسئول و انقلابی، آگاه کردن انسان به عواقب رفتارش قبل از وقوع تراژدی ها و پاکسازی های قومی و آوارگی است. وظیفه جنبش مسؤل، پیشرو و انقلابی این است که مشخص نماید کدام منافع و عواملی باعث به وجود آمدن ستم ملی و ناسیونالیسم و بقای آنان است. توضیح بدهد که ناسیونالیسم چه فرقی با ستم ملی دارد و چرا از کانال دفاع از ملت نمی توان ستم ملی را عادلانه رفع نمود. در تمام این عرصه ها دمکراسی هدف خود را نقد خرافات مذهبی و خرافات ملی تعیین نکرده، بلکه هدف اش آزادی همه افراد در پراتیک کردن این خرافات و تطبیق دادن آنها با ارکان دمکراسی است. از آنجاکه دمکراسی آزادی را به مسأله اقتصادی مردم وصل نکرده است، تنها فقر آزادیخواهی خود را به نمایش می گذارد. در نتیجه، انسان قادر نیست با گفتمان و الگوی دمکراسی نتیجه جهانشمول و واحدی از ناسیونالیسم استنتاج کند و مشخص کند که آیا یکی از طرفین نزاع ملی محق است و یا همه ارتجاعی اند.
بُعد دیگری از ناخوانایی برخورد دمکراسی به ناسیونالیسم این است که با معیارهای ارزشی آن، انسان نمی توان ثابت کند که ناسیونالیسم و وطن پرستی اشتباه است. برای مثال اگر ناسیونالیسم هیتلری با ناسیونالیسم استالینی امروز باهم تسویه حساب می کردند، دمکراسی با چشمی یکسان به آنها نگاه کرده و از هر دو سوی این جنبش ها را حمایت می کرد! چرا که طبق اصول و معیار دمکراسی، همه ملل در دفاع از خود محق اند! همین امروز شما با راه حل دمکراسی، هرگز نمی توانید تکلیف جنبش ناسیونالیسم ترک، کرد، ارمنی و عرب و فارس را مشخص کنید که مشغول جنگ و جدال با همدیگرند. برعکس، اگر در این جوامع جنبشی کمونیستی سر بلند کند و مخالف تقسیم مردم این جوامع به این دسته های های ملی، قومی و مذهبی باشد، یا برای پایان دادن به تفرقه میان طبقه کارگر دو سوی این نزاع ها خواهان جدایی و تشکیل دولت مستقل فلان مردم تحت ستم (مثلاً کردستان عراق) باشند، دمکراسی "عقل دارد" و فوری با آن مخالفت خواهد کرد. حتی اگر این مطالبه استقلال ، مطالبه بخشی بزرگی از مردم هم باشد به آن گردن نمی نهد. بلکه با وام گرفتن ادبیات جنبش ملی از حکومت بالادست حمایت کرده و با راه حل کمونیستی، ستیز و دشمنی می کند. از سوی دیگر وقتی کمونیست ها شعار "کارگران جهان متحد شوید" را سر می دهند، ما را متهم می کند که هویت، شخصیت، فرهنگ و سنت های "ملی" مردم را از آنان خواهیم گرفت. دمکراسی تنها هنگامی از جدایی دفاع می کند که در چارچوب منافع بورژوازی بین المللی بگنجد و بذر نفاق و کینه ملی به آینده و دو سوی نزاع بپاشد. خلاصه دمکراسی پرچمی برای رفع نزاع ملی، انشقاق، جدایی و پاکسازی های قومی نیست، بلکه مدام مردم را برای ملت سازی و عقبگرد تاریخی، تحریک می کند. طی صد سال اخیر، هر اعتراض کوری که توسط مشتی از بورژواهای ناراضی هدایت شده است را، محق دانسته و به عنوان حق مردم باد زده است.
شعبده بازی و دروغگویی مدرن
در دمکراسی حکومت، سیاست، مذهب، اقتصاد، تحصیلات و مهم تر از همه آنها، تبلیغات و دروغگویی مدرن است! از تبلیغات رسانه ها در حقنه کردن دولت به عنوان نیروی اراده جمعی همه مردم یعنی بزرگترین دروغ گرفته، تا تبلیغات پیتزا فروشی ها همه به صورت مدرن، ملون و نظام مند به مردم تحمیل می شود. امروزه چشم مسلح می خواهد تا از تضاد آزادی با دمکراسی در شالوده های مناسبات اجتماعی کشورهای دمکراتیک سرمایه داری رونمایی کرد. تضادها و دروغگویی در این جامعه مدرن، مثل کشورهای اسلام زده شرقی نیست که از جوانان خواهان خلاصی فرهنگی گرفته تا دانشجو، سکولار و همجنسگرا تا کارگر و کمونیست، همه علیه آن حرفی برای گفتن دارند. در کشورهای دمکراتیک، باید کمونیست بود تا به ریشه استثمار انسان نقد ریشه ای داشت. در جوامع مدرن، گوش پر نشده از تبلیغات رسانه ای دمکراسی طلب می خواهد تا صدای دیکتاتوری را شنید. گلوی خفه نشده به دمکراسی می خواهد تا درد بیکاران، معتادان و خانه به دوش ها را فریاد زد. امپراتوری رسانه ای دمکراسی به حدی فضا را بر شهروندان سنگین کرده که تردید به دمکراسی را مانند تردید در چرخش زمین به دور خورشید پیش از گالیله می دانند. اما این ها هنوز کل واقعیت این پرچم سیاسی نیستند. بنیاد آزادیخواهی اپوزیسیون پوپولیست چپ، هم سطح دمکراسی است و قادر نیست آن را دور انداخته و پرچم رادیکال و نوین کمونیستی بر ویرانه آن بر افرازد. در عوض مدام مشغول وصله و پینه و روتوش کردن آن هستند. یکی از علل بی تأثیری چپ این کشورها این است که هنوز در چارچوب دمکراسی به این نظام انتقاد دارد و خواسته های خود را در محدوده دمکراسی عرضه و مطرح می کند. بهتر است بگوییم که کمونیسم این کشورها هنوز تکلیف خود با دمکراسی را مشخص نکرده است. از سوی دیگر به خاطر ماهیت سرمایه دارانه جوامع کنونی پرچم و تناقضات آن با آزادی، نه تنها روی دست حکومت های دمکرات، بلکه روی دست اپوزیسیون چپ پوپولیست هم مانده است. مدل دمکراسی شورایی و مستقیم یا دمکراسی پرولتری (ترمینولوژی پوپولیست های امثال هلمت احمدیان ) که ظاهراً متمایز کننده مرز میان دمکراسی آنان و بورژوایی است نیز کمکی به رفع تناقضات کلی این جنبش نمی کند. هر شاخه ای از این جنبش، جهت رفع این تناقضات ذاتی، نسخه ای از دمکراسی ارائه می دهد: دمکراسی حمایتی، تکاملی، رقابتی، نخبه گرا، تکثر گرا، شورایی، مستقیم، پرولتری، مشارکتی و ... مجموع این نُسخ به مانند اشیای کهنه که صاحب اش به آن عادت کرده و نمی تواند از آن دل بکند روی دست پوپولیست ها نیز مانده است و نمی دانند چکارش کنند. ضمن اینکه هر کدام بر اصالت نسخه خود تأکید دارد، ولی هیچکدام نمی تواند آن را از سیطره معانی متعارف نجات دهد. یعنی اگر کسی بخواهد رضا پهلوی سر کار بیاید، با علم کردن دمکراسی در مقابل کمونیست ها و طبقه کارگر این کار را می کند. کسی بخواهد از سیاست خصمانه آمریکا عیله کوبا حمایت کند، آن را دفاع از دمکراسی در مقابل توتالیتر می نامد و...
طرفداران پوپولیست دمکراسی خیلی روی این موضوع سرمایه گذاری می کنند که تعریف ما از دمکراسی تعریفی نیست که مردم دارند. اینکه طبقه کارگر جایی زورش نمی رسد در قدم اول خواسته های شفاف و عدالت خواهانه خود را که به جرم سرنگونی طلبی، براندازی و خشونت طلبی سرکوب می کنند، سر راست مطرح نماید و به اصطلاح برای کاهش "جرم" آنها را تحت عنوان دمکراسی بیان می کند، اغلب به این منظوراست که هجوم ماشین سرکوب حکومت های مورد تأیید دمکراسی را تا حدودی خنثی نمایند. اگر کارگر لخت و عریان و مستقیماً خواسته های خود را بیان نمی کند، به این خاطر است که اولاً در سطح بین المللی چسبیدن به دمکراسی معنی انقلاب و مبارزه کمونیستی و سرنگونی طلبی... ندارد. دوماً توده های مردم مکاتبی جدا از مکاتب موجود در جامعه ندارند. در مواردی به دلیل توازن قوا و حفظ تعادل بین انقلابیگری و رفرم، حتی ممکن است مردم خواسته های خود را به زبان مذهبی و ملی بیان کنند. این فرق می کند با کسی که در روز آفتابی از زبان توده ها برای دمکراسی تئوری می تراشد و برایش حقانیت، اعتبار و آبرو می خرد. لذا ارجاع به استعاره "تعریف مردم از دمکراسی"در این متن، نشانه تمکین چپ به تعریف متعارف آن است. اینکه توده های مردم چه تعریفی از آن دارند، با تفکیک ماهیت مکتب دمکراسی و برداشت کارگران از آن دو مقوله متفاوت است. کسی حق ندارد به دلیل عدم توانایی توده ها در این جنگ نابرابر به طرفداری از عناصری برخیزد که مانع آزادی آنان است.
با توجه به این فاکتورها، من طرفدار به کارگیری اصطلاح دمکراسی حتی نوع به اصطلاح پرولتری آن، به عنوان شاخص آزادی نیستم. امروزه دمکراسی، حتی به اصطلاح نوع پرولتری آن، روزنه هایی برای بقای مالکیت خصوصی باز می کند که به اندازه شعار آزادی و برابری اقتصادی برای استثمارشوندگان، سر راست نیست. توده هایی که در یک شرایط نابرابر دست به مبارزه می زنند، شانس کافی ندارند تا متوجه شوند که هدف دمکراسی خریدن مشروعیت به نام مردم برای اعمال هژمونی (دیکتاتوری) طبقه بورژوا است. چه کسانی باید به توده مردم این حقیقت را یاد آوری کنند که مسأله تا به محتوی آزادی بر می گردد، جنبش کمونیستی درک عینی تر و مادی تری از آزادی و برابری اقتصادی بدست می دهد؟ وقتی دمکراسی به عنوان یک مکتب فکری، یک صدم کمونیسم مدافع برابری انسان ها نیست، چه مجبوریم خود را به این پرچم آویزان کنیم؟ همچنین در بُعد فرموله کردن مطالبات و شعارهای مبارزاتی، ما توصیه می کنیم که طبقه کارگر شعارهای و خواسته های روشن خود مثلاً اگر نان، آزادی و برابری است، آنها را همانگونه مطرح کند. اگر آزادی زن و مرد می خواهیم، باید شعارمان برابری زن و مرد باشد. اگر برابری اقتصادی می خواهیم، باید آن را روشن مطرح کنیم. اگر مسؤلیت و تعهد جامعه در قبال کودکان یا آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و هر چیزی دیگری... می خواهیم، چرا باید آنها را با شعار مبهم و تفسیربردار دمکراسی آغشته کنیم؟ به ویژه وقتی صاحبان اصلی جنبش دمکراسی طلبی، بدون هیچ ابهامی آن را در مقابل کمونسیم علم می کنند، دیگر برای ما دیر شده است تا بتوانیم با شعار دمکراسی کاروان خود را از کمین دمکراسی نجات دهیم. باید ما خواسته های جامعه را در ظرف و ترمینولوژی جنبش خود بیان کنیم، نه در قالب شعارهای جنبش دمکراسی طلبی. صف سوسیالیست ها از دمکرات ها و هر نوع سرمایه داری، هویتی، جنبشی و ماهیتاً متفاوت است. تفکیک این دو به طریق اولی امروز ضروری است. نباید پرچم آزادی را با هر شکل از دمکراسی عوضی گرفت. امروز دیگر شعار دمکراسی برای ما نان و آب نمی شود. وقتی سنت های جنبش اجتماعی ما سرجای خود قرار گرفتند، کفر نیست آنگاه اگر کسی آن را سیستم شورایی (در بُعد چگونگی مداخله مردم در امور انتخاب و عزل ونصب نهادهای اداری) و دمکراسی پرولتری بخواند، اما به شرطی که تکلیف کلیت این جنبش را مشخص کرده باشیم.
منظور مردم از دمکراسی، همان آزادی است!
مقولاتی مانند دمکراسی، آزادی، حق و رهایی نزد جنبش های طبقاتی یک معنی توافق شده برای همه ندارند و این مشکلی است که باید به کمک ابزارهای دیگری جایگاه واقعی آنها را در هر زمانی تعیین نمود. هنگامی که بحث بر سر ارزش و تعاریف این مقولات است، حتی المقدور باید معنی این مفاهیم، اصطلاحات و عبارات بر ما روشن باشد. بله، ممکن است بکارگیری کلمه دمکراسی نزد کسانی همان آزادی و رهایی تصور شود. ضمن اینکه دستکم بنظر می رسد برخی شعارها استاندارد، سرراست و غیر قابل تفسیرند، ولی باز عملاً این ما هستیم از روی خاصیت تاریخی، جنبشی و اجتماعی در هر مرحله از رشد مبارزه طبقاتی به آنها معنی کنکرت می بخشیم. بنابه رشد مبارزه طبقاتی باید یکی از آنها را در یک مرحله بدست گرفته و دیگری را از دور خارج کرد. ما هستیم تشخیص خواهیم داد که در هر مرحله تاریخی آن مقولات را برای چه هدف طبقاتی طرح می نمایند. ما ناچاریم با پسوند و پیشوندهایی که کاربران هر شعاری از جمله دمکراسی، حق و آزادی ضمیمه آن می کند، منظور ایشان از آزادی و رهایی، آزادی از چه (طوق و زنجیری) است، عیان کنیم. یکی از ضرورت های تفکیک مفهوم آزادی از دمکراسی دقیقاً تفاسیر چندگانه از آن است. با این قیاس می توان درک کرد که چرا همه جریاناتی که خود را مارکسیست می نامند و مدعی هستند که تئوری هایشان مارکسیستی و مبنی بر مانیفست، ایدئولوژی آلمانی و کاپیتال است، ولی به اندازه تعداد سازمان ها برداشت و تفاسیر مختلف از این منابع وجود دارد. پس بدون کمک گرفتن از مبارزه کارگر با سرمایه داری، نمی توان حتی معنی یکسان برای پدیده ها و مفاهیم و جایگاه احزاب و اشخاص یافت. اکنون مشخص شده که نه فقط باید با جریانات اصلی جنبش دمکراسی طلبی، بلکه باید با جریان های پوپولیست و تازه دمکرات شده نیز، مرزبندی داشته و تعریف درستی از مقولات "مردم و دمکراسی مردمی" داشته باشیم. چرا که مگر کدام سیاست و شعار بورژوازی در جهان یافت می شود که آن را به نام مردم عرضه نکنند؟ در واقع بورژوازی توانسته است آراء، افق و راه و روش یک طبقه را به افق و راه و روش بخش هایی از مردم تبدیل کند و آنان را با خود همراه و همرنگ نماید. در این متن عوض اینکه به معنی لغوی دمکراسی بچسبیم و تاریخاً منظور مردم از آن را سبک و سنگین کنیم، باید کارکرد واقعی و امروزی آن جنبش را توضیح دهیم. اینجاست که برای تفکیک پراتیک کمونیست ها از لیبرالیست ها و دمکرات ها ترمینولوژی آزادی بسیار معتبرتر است. زیرا آزادی، یعنی رهایی از قید و بندهای مناسبات موجود. رهایی از بیکاری، از بی مسکنی، از بی دارویی و رهایی از ترس و جنگ و نابرابری اقتصادی و از هر چیزی که با وجدان جور در نیاید. یعنی آزاد باشید هر کاری که دوست دارید انجام دهید و هر طوری که مایل اید زندگی کرده، بنویسید و بخوانید و هر چیزی را که با وجدانتان منافات ندارد، انجام دهید.
آیا "وجدان" می تواند معیار درستی برای پذیرش و عدم پذیرش مفاهیم و فعالیت های ما باشد؟ تشخیص صحت و سقم درستی "وجدان خود" با چه معیاری قابل اندازه گیری است؟ بی شک بدون در نظر گرفتن اینکه "این خود کیست" و در هر عصری، چه چیزی را با وجدانی و کدام را بی وجدانی می نامند، حاصلی از این مبحث نخواهیم داشت. بدون درک شعارهای جنبش های اجتماعی و خاصیت دورانی آنها برای طبقات، مشکل بتوان معانی صد در صد توافق شده ای برای این عبارات یافت. در پروسه تاریخی بعضی از شعارها (از جمله دمکراسی)، به جایی می رسد که کاربرد اولیه خود را از دست می دهد و نتیجه حاصله از آن، با مفهوم لغوی و مورد نظر توده ها یکی نباشد. حلقه تکمیلی معانی کنکرت این مقولات، بخشاً به این مربوط می شود که در متن چه شرایطی و توسط چه مکتبی و برای تحقق کدام ارزشهای طبقاتی به کار گرفته می شوند.
وقتی جنبش دمکراسی طلبی تهاجم و اقدامات سلبی مردم علیه این سیستم و حکومت های مدافع آن را غیر دمکراتیک می داند، پس عملاً نه همراه مردم جهت کسب آزادی، بلکه علیه آنها و عامل بازدارنده و نقشی ارتجاعی ایفا می کنند. با گذاشتن دمکراسی در این متن، تعاریف روح فرشته گونه تبدیل به دیو بیکاری، زشتی نابرابری و لشکرکشی ها می شود و از اول تا آخر به زبان بورژوایی سخن می گوید. با توجه به همه این مؤلفه ها، اهمیت تفکیک جایگاه امروزی جنبش دمکراسی و زمان تعیین تکلیف آزادی با دمکراسی فرا رسیده است. قاعدتاً نیروهایی که خود را چپ و کمونیست می نامند، باید تفاوت های اساسی بین دمکراسی با آزادی را شیر فهم باشند که این جنبش، جنبشی برای آزادی و برابری واقعی انسان ها نیست. شیر فهم باشند که پیش شرط تحقق برابری کامل انسان منوط به تغییر دادن و زیرو رو کردن مناسبات تولید، یعنی مناسبات سرمایه داری و در رأس آن تحقق برابری اقتصادی است. طنز تلخ این است که ما اغلب با این سؤال از طرف نیروهای چپ و "کمونیست" روبرو می شویم که آیا در مقابل تعریف مردمی و پرولتری دمکراسی چه جوابی داریم؟ قبلاٌ تا حدودی به این سئوال پاسخ داده شد و اکنون اجازه بدهید که تعریف پرولتری آن و مقوله "مردم" را قدری بیشتر بشکافیم.
با وجود اینکه بندرت می توان از سیاست، جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد صحبت کرد و از کلمه مردم استفاده نکرد، در عین حال باید بر ما مشخص باشد که کلمه مردم علاوه بر یک مفهوم کلی نزد کاربر، به چه منظوری به کار می رود. اگر از قبل استفاده از کلمه مردم روشن نباشد، دروازه ای برای تفاسیر مختلف و متضاد باز می شود که قصد دارد منافع گوناگون پشت کلمه مردم را یکسان نشان دهد. کلمه مردم بسیار کلی است که در بعضی از متون هیچ معنی کنکرتی ندارد. اما این بدان معنی نیست که باید ساده از کنارش گذشت. در جامعه طبقاتی اگر عباراتی گنگ باشد، معنی اش این نیست که خنثی است. گنگ بیان کردن عبارات و مقولات در تحلیل نهایی به سود طبقه ای تمام می شود که اکنون در حاکمیت است. علاوه بر اینها، در اغلب موارد نتیجه حاصله از شعارها با منظوری که مردم از آن دارند، یکی نیست. مردم منظورشان از انتخاب حزب محافظه کار در مقابل حزب لیبر، انتخاب دونالد ترامپ و... گشایش و بهبود زندگی است. اما هنوز دوران "خدمت" منتخبین به سر نرسیده، از رأی خود پشیمان می شوند. مردم منظورشان از داشتن مذهب، صلح، صفا و آرامش است، اما سر از جهاد با کفار در صفوف داعش، مجاهدین و جمهوری اسلامی در می آورند. مردم از حب وطن بهبود زندگی را مد نظر دارند، اما بورژوازی با این شعارها سوخت جنگ دوم جهانی تهیه کردند و نازیسم و ناسیونالیسم ترک و... را سازماندهی می کند. منظور مردم از "آن دنیا" و روز "آخرت"، رسیدن به "بهشت موعود" است، بی خبر از اینکه وعده بهشت آن دنیا، به کارگران نسخه دست کشیدن از زندگی شایسته در همین دنیای موجود است. مهمتر از اینها، مردم چه چیزهایی را درست و کدام را غلط می دانند، از جیب خود بیرون نمی آورند. روندهایی در جریان اند که این توهمات را به ایشان بقبولاند.
علت اینکه چرا مردم در جهنم این دنیا به توهمات "بهشت آن دنیا " فکر می کنند، قابل درک و واقعی است. اما توهم شان بجای واقعیت، واقعی نیست. بنابراین، اگر منظور مردم از دمکراسی همان آزادی و برابری باشد، به خاطر عدم شناخت وجه تمایز افق ها و پرچم های غیر انقلابی از جمله جایگاه دمکراسی طلبی در عصر امروز است. این یکی دیگر از دلایلی است که افق بورژوایی بر جامعه حاکم است و بعداً بر قیام ها و انقلابات مردم حاکم شده و بعد از نافرجامی بعد از یک دور باطل، همه را دنبال نخود سیاه می فرستند. در نتیجه، منظور مردم از جنبش دمکراسی طلبی هر چه باشد، جنبه بورژوایی آن را تغییر نخواهد داد. اگر مردم از اول تا آخر هر پدیده ای را می شناختند، دیگر چه نیازی به علم، تجربه و مارکسیسم جهت شناخت ماهیت جنبش ها، مکاتب و مقولات بود؟ به این خاطر برای کسب آگاهی باید به علم، تئوری و آگاهی طبقاتی مراجعه کرد. اینها تعیین کننده هستند و نه نیت توده های آلوده به جهانبینی مذهبی و بورژوایی در جهان معاصر. تعریف نیروهای اصلی بورژوازی از دمکراسی مشخص و سرراست علیه انقلاب کارگری و کمونیستی است، این پوپولیست های تازه دمکرات شده و شیفته دمکراسی هستند که با دمکراسی سر خود و آزادی مردم کلاه می گذارند.
در جامعه طبقاتی بکارگیری کلمه مردم توسط احزاب سیاسی در اغلب موارد - به خصوص وقتی راجع به وضع طبقه کارگر بحث می کنند - نقابی است برای پوشاندن منافع متضاد طبقاتی. در بحث مشخص کردن جایگاه و ماهیت جنبش های اجتماعی، واژه مردم بشدت غیر طبقاتی و گمراه کننده است. مردم طبقات و اقشار اجتماعی از کارگر و بورژوا تا خرده بورژوا و... را در بر می گیرد. تا جامعه طبقاتی است، مردم نه اهدافی مشترک دارند و نه منافع مشترکی دنبال می کنند. مادامی که جامعه هر دو طبقه، پرولتاریا و بورژوازی را در متن خود جای داده است، مرز آراء و افکار توده ها با آراء و افکار طبقه حاکم، با دیوار چین از هم جدا نشده است. نه فقط کلمه مردم، بلکه عبارات، شعارها و مقولات بار معنایی و محتوایی دارند. باید سعی کرد حتی المقدور گفته ها و نوشته های ما شفاف و در خود منظور را برساند تا از تفاسیر متعدد جلوگیری شود. در ضمن باید به این مسأله آگاه بود که در جامعه، خارج از بخش متوهم مردم، کاراکترهای اصلی گردانندگان و افکارسازان طبقه بورژوازی نیز هستند که منظورشان از دمکراسی بسیار سرراست آزادی مردم نیست، بلکه نوعی مدل حکومتی و انتخابات پارلمانی است که هر چهارسال یک بار عده ای را انتخاب می کنند و پس از انتخاب این عده، سیستم دمکراسی آنان را تا چهارسال دیگر به خانه بفرستد! در واقع دمکراسی برخلاف تصور مردم از آن، اسم مستعار مدل حکومتی نزدیک به بلوک غرب است، (بنگرید به پاورقی "5" این فصل). اسم مستعاری است برای مخالفت کردن با حکومت های چپگرا و جریانات کمونیست و البته با ماسک آزادی. در این گیرودار تا ما بیاییم منظور مردم از دمکراسی را مشخص کنیم، چرا سرراست شعار آزادی و برابری را در مقابل استثمارگران مطرح نکنیم تا آب از سرمان نگذرد؟
همچنین باید از کلمات و شعارها در جای درست استفاده کرد. در این متن است که باید از کارگران متوهم پرسید: دمکراسی چه شعاری است که امروز هم کارفرما و هم کارگر به نشانه دفاع از منافع خود باید آن را علم کنند؟ در واقع بخشی از وجه تمایزات خواست کارگران بوسیله شعارها و سنت مبارزاتی آنان مشخص می شود که باید دقت کافی را در استفاده نه تنها شعارها، بلکه واژه ها و استفاده درست از مقولات بخرج داد. فراموش کنیم که در دوره تاریخی معینی، ترم دمکراسی مستقیم یا دمکراسی پرولتری به معنای آزادی بود. اکنون با تحولات دنیای معاصر و گذشت زمان، دیگر حتی استفاده از این ترم به معنی دمکراسی پارلمانی است. وظیفه آگاهی این است که سعی کند توده ها هر آنچه را که می خواهند دقیق بیان کنند و نه افق بورژوازی گذاشته شده در زبان شان و به اسم باورهای توده ها را از بورژوازی تحویل بگیرند. تأکید چندباره بر آزادی، رهایی و برابری اقتصادی به جای دمکراسی به این خاطر مهم است که بورژوازی و سفسطه بازان نمی توانند راحت آن را لوث کنند. علیرغم هر سفسطه بازی و بازی با کلمات کارگزاران طبقه حاکم در دنیای سیاست، شعارها و مقولاتی مانند آزادی، حکومت کارگری و سوسیالیستی، مقولات کلیدی بوده و کمتر تفسیربردار هستند. برابری اقتصادی را میتوان با آمار و ارقام، ساعت کار کمتر، استراحت بیشتر و تشکل کارگری نشان داد. نه با انگشت نشان دادن به نشان پیروزی در انتخاب فلان رئیس جمهور.
نقد سیاسی جنبش دمکراسی طلب، نباید به برداشتی اسکولاستیکی منجر شود یا آن را تا سطحی تقلیل داد که گویا تنها با فشار و ضرب واژه ها و استفاده درست از کلمات (آزادی بجای دمکراسی)، بدون کارکرد هر کدام از این شعارها و خارج از زمان و مکان ترجمه شود. تضاد دمکراسی با آزادی و رهایی، فقط تفاوت لغوی دمکراسی با آزادی نیست، بلکه تفاوت در جایگاه این دو پرچم برای دو طبقه کارگر و سرمایه دار در دنیای امروز است. ضرورت تفکیک آزادی از دمکراسی، نیاز تفکیک دو جنبش متضاد اجتماعی در کلیه سطوح زندگی است. به خصوص تا جامعه طبقاتی است، همیشه سفسطه بازانی پیدا خواهند شد که بخواهند با حرافی و بازی با کلمات، واقعیت های بزرگ را بصورت جملات بی جوهر و شعارهای کلیشه ای از محتوا تهی کنند. دمکراسی و شعارهای آن را باید به صورت زنده، تاریخی و واقعی نگاه کرد. باید رسالت، پیام و جایگاه آنها در هر زمانی را بطور زنده در نظر گرفت. ظاهراً این خلاف چیزی است که جایی در همین مطلب گفته شد که می توان جنبش ها را در بُعد نظری، محتوایی، جوهری و اهداف قائم بالذات آنها از هم تفکیک نمود. اینجا تأکید می شود که آنها را باید به صورت تاریخی، طبقاتی و مؤلفه های مرکب و مرتبط باهم در نظر گرفت. سرمایه داری یک نظام پیچیده است و قادر است در اشکال پیچیده خود را بازتولید کند. نوعی از سرمایه داری ممکن است این ظرفیت را از خود نشان بدهد که شعار آزادی، رهایی و برابری را بمانند دمکراسی در خدمت حفظ نظام استثمارگر ترجمه کند. بحث این است که باید این پیچیدگی را درک کرده و در هر لباسی شاخص ها و علائم استثمار را بشناسیم. باید محتوای پشت اشکال ظاهری و فرم جنبش ها و شعارهای آنها را در متن مبارزه طبقاتی معنی کرد. اگر امروز با شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری مرز خود را با جریانات مختلف دمکراسی خواه مشخص کنیم، زمینه را مساعد می کند تفاسیر دقیقی از آزادی داشته باشیم. در غیر این صورت منظور یک ناسیونالیست از آزادی، آزاد شدن از سلطه فلان حکومت اشغالگر و "حق حاکمیت ملی" و در واقع حق استثمار کارگران وطن خویش است، نه حق تشکل کارگر، رهایی انسان از کار مزدی، رهایی از جنگ، ترس و غیره. منظور بورژوازی صاحب سرمایه از دمکراسی، آزادی در داشتن حق مالکیت خصوصی و منظورش از برابری، برابری حقوقی شهروندان است. لذا بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی و پیامی که یک پرچم سیاسی در آن ایام برای جامعه دارد و بدون در نظر گرفتن رابطه ارگانیک آن با مبارزه برای (لغو کارمزدی یا بقای آن) مشکل بتوان در خود، جایگاه اجتماعی طبقاتی دمکراسی را مشخص کرد. شعارها در متن مبارزه زنده در مراحل تاریخی معنی کنکرت پیدا کرده و در جای درست قرار خواهند گرفت.
امروزه جنبش دمکراسی طلبی در کشمکش استثمار شوندگان با استثمارگران نمی تواند، آزادی، رهایی و برابری اقتصادی را بسان دمکراسی از محتوی تهی نماید. اگر فرضاً روزی نوعی از سرمایه داری توانست شعارهای رادیکال و بی تفاسیر گوناگون امروز، مانند آزادی، حکومت کارگری، سوسیالیسم و... را چون دمکراسی از محتوی رادیکال خالی کرده و به الفاظ و کلمات تبدیل کند، آنگاه باید در فکر پرچم و شعارهای دیگری باشیم که ما را قادر کند با نابرابری پنهان پشت آن مفاهیم مبارزه کنیم. هر زمانی باید شعاری بلند کنیم که با استراتژی مان جهت نفی هرگونه نابرابری انسانها منطبق باشد.
هر جریانی مدعی مارکسیسم، اگر امروزه با پرچم دمکراسی تعیین تکلیف نکند، در واقع مفهوم آگاهی طبقاتی و محتوی آزادی را به جملات فریبنده و توخالی به سطح دمکراسی تقلیل داده است. "مارکسیست" های جدیداً دمکرات شده، با وام گرفتن دمکراسی از معماران نظم نوین جهانی میان طبقه کارگر توهم ایجاد می کنند. طبقه کارگر باید شعارهای مبهم، دوپهلو و تفسیر بردار را به صاحبان آن پس داده و خود بسیار شفاف، پرچم آزادی، برابری اقتصادی و سوسیالیسم را بدست گیرد.
لنین و دمکراسی پرولتری
پوپولیست ها در این رابطه پای لنین را بعنوان همنظر خود به میان می کشند. باید دو نکته در مورد برخورد لنین به دمکراسی را توضیح داد: اول اینکه لنین در زمان حیاتش حاضر نبود به خواسته های بورژوازی اپوزیسیون ناراضی که مطالبات خود را در قالب طرفداری از دمکراسی فرموله می کردند، تن در دهد. او تلاش می کرد با تعریف "دمکراسی پرولتری" مرز کمونیسم و کارگر آن ایام را با دمکرات ها و لیبرال ها روشن و تفکیک کند. نوشته های وی اساساً بر دخالت مستقیم مردم و فراهم کردن شرایطی برای شرکت کارگران و زحمتکشان در سرنوشت جامعه و آزادی های مدنی از پایین، پافشاری می کرد. در بسط و تکمیل برداشت لنینی از دمکراسی، باید به روند این جنبش و شعارهایش بصورت یک پروسه و تطور تاریخی نگاه کرد. در آن زمان دمکراسی به منزله جنبشی جدا از طبقه کارگر، در آغاز راهی بود که اکنون آن را پیموده است. به حکم شرایط تاریخی، تفاوت جایگاه دمکراسی در کشمکش طبقات آن ایام با امروز و عدم اختصاص انرژی و زمان کافی به نقد جامع و کامل این شترگاوپلنگ ( اگر بورژوازی را از در بیرون کردید- از پنجره دمکراسی وارد شود)، لنین همه جانبه با آن تسویه حساب نکرد. لیکن بی انصافی است اگر گفته شود لنین قصوری داشت. منظور او و حزبش از دمکراسی پرولتری همان آزادی بود. یا می توان پذیرفت ظرفیت او و حزب بلشویک همان اندازه بود. در پروسه تاریخی مبارزه استثمارشوندگان با استثمارگران، بعضی مؤلفه ها تدریجاً تغییر می کنند. در این تغییر و تحول پرچم دمکراسی جایگاه بینابینی و سمپاتی اوائل خود با کارگران را، با حراست تمام و کمال از بنیادهای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، فیصله داد. اگر در دوران لنین دمکراسی به معنی آزادی بود، امروز به معنی حاکمیت پارلمانی است و به مفهوم واقعی آن دوران نامربوط. امروز دمکراسی چیزی جز اعمال حاکمیت ( دیکتاتوری ) طبقه بورژوا بر طبقه کارگر نیست.
و نکته دوم: نقد جنبش کمونیستی پس از لنین در زمینه مورد بحث روشن تر شده و پیشروی کرده است. جنبش کمونیستی مدیون منصور حکمت است که بطور منسجم مقوله دمکراسی را تشریح کرد. به یمن متدولوژی لنینی منصور حکمت، اکنون شناخت ما از این پرچم بورژوایی، چند گام از زمان لنین جلوتر است. اگر هنوز سوسیالیست های هموزن دمکرات ها با کلیشه کردن برخورد لنین در آن زمان، مانع نقد ریشه ای کمونیستی ما به جنبش دمکراسی و فاش کردن تفاوت های آن با آزادی می شوند، مشکل جای دیگر است. آنان برای گریم کردن دمکراسی هر جنبه مثبت آن را پرولتری و هر چه منفی است، دمکراسی پارلمانی یا در رادیکال ترین حالت دمکراسی بورژوایی می نامند. بدون اینکه جایگاه این پدیده واحد را با تمام بار مثبت و منفی آن برای پرولتاریا مشخص نمایند. این منصور حکمت است که در "دمکراسی تعابیر و واقعیت" مرز خود را با این شترگاوپلنگ روشن کرده تا آزادی با دمکراسی و کمونیست ها با دمکرات ها خلط نشوند. برای جاری کردن متدولوژی منصور حکمت بر جنبش طبقه کارگر، باید این روند را تا نهایت ادامه داد.
اعلام اینکه دمکراسی امروزه شعاری پرولتری و محمل آزادی اقتصادی نیست، قدم اول در این راستا است. قدم دوم این است به طبقه کارگر توضیح داد که پرچم دمکراسی، پرچمی برای تبدیل کردن احزاب انقلابی به رفرمیست، رسوخ ایده های بورژوازی در کمونیسم، فاسد کردن اتحادیه های کارگری و فروختن افق بورژوازی ملبس به آزادی است. برعکس آنچه تصور می شود که دمکراسی پرچم صلح و آسایش و علیه خشونت است، پرچمی برای تحکم و به تمکین کشاندن مردم صلح جو در مقابل خشونت دولتی و کشورهای دارای سلاح های اتمی به نام دمکراسی است. جناح لیبرالیست و به ظاهر اومانیست جنبش یاد شده، که در مقابل دارندگان بمب اتمی کشورهای دمکراتیک، لال و رام شده اند، اما با پاره شدن بادکنک دست یک پسربچه کارگر در خیابان، صد تُن تئوری ضد خشونت و علیه اعتراضات کارگری می نویسند! ایدئولوگ های راست مدعی اند اگر در جامعه دمکراسی باشد دنیا بهشت می شود و آنانی که جدیداً به دمکراسی ملحق شده اند نیز حلال همه مشکلات را دمکراسی می دانند. اما هدف غایی تمام جریانات دمکراسی طلب، نفی افق هژمونی پرولتاریا بر جامعه است. دمکراسی بیشتر ظرفی برای راست ها و دمکراتها جهت درهم شکستن هر گونه مبارزه رادیکال، سلبی و کمونسیتی علیه بر چیدن نظام سرمایه داری است. دمکراسی زنگ بیداری روح خفته ناسیونالیسم به منظور انشقاق در صفوف طبقه کارگر جهانی و جنبش ملت سازی است.
پیشکسوتان دمکرات در اوائل انکشاف تولید سرمایه داری، طوری به مردم حقنه کردند که تنها عامل بدبختی انسان مناسبات فئودالی، عقبماندگی فرهنگی، توسعه نیافتگی صنعت، بیسوادی توده ها و زندگی روستایی است. به مردم قول دادند که اگر روزی جامعه صنعتی شود، زندگی روستایی به شهری و بیسوادی را با باسوادی جایگزین کرد، برق، تلفن، مطبوعات و روزنامه داشت، زن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داشته باشد، همه خوشبخت خواهند شد. امروزه جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی توسعه یافته، صنعتی شده و زندگی شهر نشینی غالب است. مناسبات عقب افتاده فئودالیستی از بین رفته، انقلاب انفورماتیک، انترنت، فیس بوک، تویتر، رادیو، تلویزیون و ...اختراع شده اند، اما آزادی و برابری کامل اقتصادی انسان متحقق نشده است! همه آن مؤلفه ها تنها نشانه دوران بلوغ سرمایه داری اند و هنوز باید کار دیگری برای تحقق برابری انسان انجام داد! در نتیجه برای برابری چیزی بیش از دمکراسی لازم داریم و آن انقلاب و اقدامات سلبی یک طبقه (طبقه کارگر) در متحول کردن رابطه کارگر با اقتصاد است. برای برابری کامل انسان، تعیین تکلیفی - که مشخصات آن بصورت اصول کمونیسم مدون شده- با سرمایه داری ضروری است و باید اتفاق بیافتد. مضمون و جوهر اقدام اجتماعی این طبقه تعیین کننده تعالی انسان و حدود و ثغور آزادى می باشد، نه اینکه کدامیک از طبقات از دیگری باسوادتر، دمکرات تر و با فرهنگ تر است. در تعیین جایگاه جوهر و محتوایی پراتیک طبقاتی نیز، دخالت دادن عنصر دمکراسی، به غلط مد شده و تقدیس می شود. دمکراسی را ناحق در جایگاه آزادی نشانده اند. کسانی که با مخدوش کردن مرز آزادی با دمکراسی باعث ابهام می شوند و این یکی را ( دمکراسی) جای آن دیگری (آزادی) می گذارند، هدفشان خدمت به آزادی و رهایی بشر نیست، بلکه با اهرم دمکراسی می خواهند به جنگ برابری اقتصادی بروند. گرايشات و جنبش هايى که داراى جوهر مترقى و انسانى و قائم بالذات نباشند، با دکلمه دمکراسى انقلابى و انسانى نمى شوند. هم چنانکه جنبش هاى ملى گرایى عصر حاضر مکرراً بسم الله دمکراسى سر می دهند، در عين حال خودشان چماق بدست و مجری کثيف ترین و ضد انسانى ترین سیاست های بورژوازی به بن بست رسیده امروز هستند. این دمکراسى و حق آزادی صوری نیست که دامنه مادی آزادی مردم و قدرت آنها را تعیین می کند، بلکه شرایط مادی و نقش آنان در کنترل بر امور اقتصادی، موقعیت شغلی و اجتماعی آنان است. در تحليل نهایی اين مکاتب طبقاتى- اجتماعى و جنبش ها و البته قبل از همه توازن قوای میان آنهاست که سهم بشريت را از آزادى تعيين می کند. مسأله تا به کمونیسم و طبقه کارگر مربوط می شود، بدست گرفتن دمکراسى بيشتر باعث سردرگمی، گمراهی و مخدوش کردن مرزهاست و نه بالا بردن آگاهی. دمکراسی سمبل برابرى طلبى و ضد کاپيتاليسم نیست. این توده های مردم هستند که باید گنجشک را به نرخ قناری از جنبش دمکراسی طلبی نخرند. در صورت عدم تغییر مناسبات اقتصادی، جامعه روی پله ای که هستیم می ماند و تناقضات موجود رفع نشده باقی خواهد ماند. تنها با خلع قدرت سیاسی و اقتصادی از طبقه استثمارگر و خارج کردن سرنوشت بشر از دست بازار و سیستم دمکراسی طلبی کنونی است که به معنی واقعی برابری اقتصادی انسان ها تضمین می شود.
طبعاً این دادن امتیازی به نظام مبتنی بر دمکراسی پارلمانی و "حکومت منتخب مردم" است که در کشورهای اروپایی و در معیت حکومت الیگاریشی و اریستوکراسی، حتی پسر هر خانواده بیکار و یا راننده اتوبوس لندنی، از نظر حقوقی آزاد است که به دختر ملکه انگلیس پیشنهاد ازدواج بدهد(۲)! ولی در بُعد پراتیک، تنها میلیونری چون پسرمحمد الفهد (کبوتر با کبوتر، باز با باز ) شانس وصلت با خانواده سلطنتی (دایانا) دارد. آن هم اگر از تهدید و ترور معماران اصلی سیستم دمکراسی، به جرم “ خیانت به موازین سلطنتی" جان سالم بدر برد. عقل بورژواهای دمکرات انگلیس در تحکم بر جامعه به جایی رسیده است که ظاهراً خانواده سلطنتی را در سیاست دخالت ندهند تا برای تحکیم این نظام مقام این نهاد "مقدس" را مافوق سیاست و سیاستمدان قرار دهند. بورژوازی می داند که سیاستمداران می آیند و می روند، اما این نهاد (سوپاپ اطمینان) است که باید محفوظ بماند. رسانه های بورژوازی ریاکارانه ادعا می کند که خانواده سلطنتی در سیاست مداخله نمی کنند. ولی وقتی بخواهند در انگلیس درجه افتخار "سِر" یا "شوالیه" به کسی بدهند، باید یکی از اعضای این خانواده "شمشیر افتخار “ را در دست وی بگذارد! نخست وزیر کشور دمکراتیک انگلیس که بالاترین مقام دولتی و سیاسی کشور است، حکم تائیدیه شروع به کار خود را از ملکه دریافت می کند. و این هنر عظیمی در ریاکاری است که مقام و جایگاه نهاد سلطنتی را در پوشش "عدم دخالت ملکه در سیاست" به مردم حقنه کرده اند . ملکه برای بورژوازی انگلیس جایگاهی همچون خامنه ای در جمهوری اسلامی برای بورژوازی ایران دارد. این درست است در جوامع سرمایه داری مهد دمکراسی، هر کارگری حق کاندیدا شدن برای هر مقام دولتی دارد، ولی با حاکمیت دمکراسی، تا صد سال دیگر یک کارگر با حفظ مقام اش عملاً مقام نخست وزیری انگلیس را بدست نخواهد آورد (۳). در کشورهای اروپایی عملاً دمکراسی هست و مردم می توانند هر چهار سال یک بار "نماینده" انتخاب کنند و هرچه که دوست دارند آزادنه بیان نمایند. اما این حق انتخاب و آزادی بیان متناظر بر اصول دمکراسی، هیچ تغییر بنیادینی در کنترل سیستم اقتصادی و اجتماعی بر زندگی همان مردم بوجود نمی آورد(۴). با وجود دمکراسی در این جوامع، به اندازه تعداد مساجد کشورهای اسلامزده ایران و ترکیه، کلینیک روانپزشکی (در مثل مناقشه نیست) برای معالجه افسردگی مردم وجود دارد!
این موضوع که دمکراسی را باید بر حکومتهای نظامی، توتالیتر، الیگارشی و مستبد ترجیح داد، مانع از نقد ما به آن نمی شود. چرا که دمکراسی نسبت به آزادی از زمانه عقب تر است. هجوم دمکراسی به کمونیسم در کشورهای اروپایی، به خصوص پس از شکست بلوک شرق، چنان فضای ارتجاعی به بار آورده که اگر در اماکن عمومی شما می گفتید من کمونیست هستم، تعجب می کردند و با طنز می گفتند: کمونیسم فسیل شد! اندیشه یک کمونیست را حتی بی اعتبارتر از اندیشه یک مسلمان دانسته و می دانند! دمکراسی به دلیل عدم تغییر مناسبات اقتصادی و رابطه تولید کنندگان با این سیستم آزادی را به حکمی بی پشتوانه، غیر قابل اجرا و تضمین نشده برای اکثریت تبدیل کرده است. هوا خواهان دمکراسی در چارچوب نظام ارزشی دمکراسی و برای آجنداهای خود این مسأله را توی دست و پای مردم انداخته اند که مردم آزادند به صورت دمکراتیک له و یا علیه آن مجادله نمایند و رای دهند. اما آخر سر، موضوع در همان قلمرو دمکراسی حل و فصل می شود، بدون اینکه مردم بتوانند پا را از خط قرمز حکومت های دمکراتیک فراتر نهند. دولت های دمکراتیک (عبارت دمکراتیک قند در دل بورژوازی ناراضی کشورهای جهان سومی آب می کند) به وسیله اهرم های قدرتی که در دست دارند، رأی مردم را هم می توانند باطل، بایکوت و حتی توده ها را سرکوب کنند. همه به یاد داریم که سال ۲۰۰۳ سه میلیون نفر از مردم انگلیس در شهر لندن به خیابان آمدند تا جلوی حمله حکومت انگلیس به عراق را بگیرند. حکومت تره برای این سه میلیون نفر خورد نکرد و از تصمیم قلدرمنشانه خود منصرف نشد و کار خودشان را کردند. سال ۲۰۱۱ یک میلیون نفر از مردم انگلیس به خیابان آمدند تا جلوی حمله دولت به بیمه های اجتماعی و قطع رفاهیات مردم را بگیرند. ولی حکومت منصرف نشد و آن را قطع کرد. خلاصه داستان به این سادگی است: شما "مردم عزیز" بفرمایید هرچه را که دوست دارید بگویید، اما ما (طبقه حاکم) اهرم های قدرت را در دست داریم! دمکراسی را تحویل شما داده تا آسوده خاطر کارخودمان را بر اساس استراتژی طبقه حاکم پیش ببریم.
تا پلیس و نیروی نظامی سد دفاع از منافع بورژوازی حکومت های دمکرات- آن سر دیگر قطب دمکراسی - با باتوم ایستاده است، مردم نمی توانند تا آخر مسیر خود را ادامه دهند. بالأخره یک جایی ملکه، شاه، رهبر و پیشوا وارد صحنه شده و خط قرمز را نشان می دهند. از این خط قرمز است که باید مردم کوتاه بیایند و گر نه، با گاز اشک آور، اسب سواران و تیر اندازان مردم را به خانه می فرستند. وقتی پلیس تظاهرات را آرام نظاره می کند، که آن آرام بوده و مطمئن باشند که از فردا حکومت، طبقات و پست های اجتماعی سر جایش است. سه یا هر چند میلیون که دوست دارید به دولت، پارلمان و این یا آن سیاست دولت اعتراض کنید. کسی جلوی شما نمی گیرد، چون مطمئن هستند فردای آن روز ملکه سر جایش است؛ بازار سر جایش است؛ کارگر باید سر کار حاضر باشد و این یعنی پارلمان و دولت سر جایش است. بورژوازی مطمئن است که دمکراسی ارکان نظام آنها را به خطر نمی اندازد و سر جای خود محکم نگه می دارد. آب آسیاب سرمایه داری با وجود دمکراسی هرگز قطع نخواهد شد. علاوه بر همه این ها، در سایه نهادهای تصمیم گیرنده بورژوازی در این کشورها، انتخابات چنان بی خاصیت شده است که در اغلب موارد نیمی از جمعیت سالها در آن شرکت نمی کنند. زیرا با تجربه به این حقیقت پی برده اند که با رأی آنها آب از آب تکان نمی خورد. حکومت ها آنچه را که خود دوست دارند انجام می دهند. در واقع جنبشی که بخواهد عمیقاً به آزادی بپردازد و آزادی عمل مستقیم همه شهروندان را در بعد برابری اقتصادی و مالکیت جمعی ابزار تولید تضمین کند، باید تورهای دمکراسی که دور ارزشهای نظام سرمایه داری کشیده است را پاره کند. با تقدیس این مدل، هرگز امکان ندارد استثمارشوندگان به سیستم کارمزدی و حکومت استثمارگران پایان دهند. بالأخره بازار، عرضه و تقاضا سرنوشت بشر را تعیین خواهد کرد.
این جنبش کمونیستی است که به آنچه بدست آمده راضی نشده و راه فراتری از دمکراسی را به ستمکشان نشان می دهد. طبقه کارگر با تسلیم نشدن در برابر محدودیت ها و افق بورژوازی نهفته در دمکراسی، مدافع صالح آزادی برای همه است. این جنبش کمونیستی است که ضمن تلاش برای زیر و رو کردن مناسبات نابرابر کنونی و تبلیغ و ترویج درک ضرورت هژمونی کارگری، دستاوردهای تاکنونی بشر در زمینه آزادی را نیز پاس داشته و تثبیت می کند. به میزان پیشرفت در این عرصه ها، سهم ما از آزادی نیز تعیین می شود. تفاوت اساسی بین آزادی و دمکراسی این است که چگونه باید در همه سطوح به موجودیت دو طبقه- یکی حاکم و دیگری محکوم - پایان داد.
ماهیت نیروهای جنبش دمکراسی طلب
جریانات در دست دارنده پرچم دمکراسی، اساساً دو دسته اند: یکی خود جناح راست بورژوازی در حاکمیت و در اپوزیسیون (محافظه کاران، دمکرات ها و نئولیبرالیست ها) هستند که مستقیماً هدفشان از ترویج دمکراسی حکومت مدل نوع غربی و ضدیت آشکار با کمونیسم است و دوم، چپ ها و سوسیالیست های قدیم و جدیداً دمکرات شده که مستقیماً یا تلویحاً این را پذیرفته اند که کمونیسم پاسخ بشریت معاصر و معضلات جامعه و ظرف بسیج مردم برای کسب قدرت سیاسی نیست. در نتیجه باید تا اطلاع ثانوی شعار دیکتاتوری پرولتاریا و از این دست شعارها را بایگانی کرد و بجای شعار حکومت کارگری، پرچم دمکراسی برافراشت که همه طبقات و اقشار اجتماعی دور آن گرد خواهند آمد! طیف دوم فکر می کند این طریق از حاشیه به متن آمدن است. گرچه رویکرد این دومی به دمکراسی در شکل متفاوت است، اما نتیجه نهایی آن با اولی یکی است. یعنی هر دو مدعی اند که دمکراسی پاسخ معضلات امروز بشریت است و هیچکدام شیوه تولید، مناسبات پولی و ... را از بُنیان دگرگون نمی کنند. هیچکدام اسمی از ضرورت هژمونی پرولتاریا و کمونیسم نمی برند. اولی خود در رأس جنبش دمکراسی خواهی است و دومی وظایف خود را همرنگ و هماهنگ کردن با جامعه بین المللی (جامعه بین المللی اسم دیگر دولتهای غربی است) تعیین کرده است. این هسته اصلی و پیامی اصلی است که نیروهای دمکراسی طلب به جامعه می دهند. بدون در نظر گرفتن جایگاه نیروهایی فعاله بدست گیرنده این پرچم سیاسی، تنها با تفاوت لغوی آزادی و رهایی با دمکراسی، نمی توان این مرزها را صد در صد از هم تفکیک نمود. در بخش های قبلی گفتم که امروزه دمکراسی پرچم حکومتهای سرمایه داری کشورهای متروپل، نهادهای مهندسی افکار ارتجاعی، کارتل های مرکز ثقل بازار آزاد و هر نیروی مرتجعی است که کمر به استثمار بیشتر کارگران بسته است. کشورهای مهد دمکراسی که خود چماقداران لشکرکشی ها، بمب انداختن ها بر سر مردم، عامل ویرانی شهرها و ... بوده، با در اختیار داشتن زرادخانه سلاحهای اتمی، خود عامل اصلی تهدید به نابودی کره زمین و حیات بشر هستند. دمکراسی، همه این قلدری ها و گندکاری حکومت های سرمایه داری متروپل را طی نیم قرن گذشته، دفاع از خود شمرده و اقدام سلبی مردم عاصی و مقاومت آنان در برابر افسارگسختگی این حکومت ها را، غیر دمکراتیک می خواند. این دولت ها ، نیم قرن است که کثیف ترین سیاست ها را به اسم طرفداری از دمکراسی به خورد مردم می دهند. دولت های دمکرات با سیاست و پرچم آلوده به خون دمکراسی، لشکرکشی های سه دهه اخیر را سازمان داده و توجیه کرده اند. تمام دمکرات های ثناگوی دمکراسی، طی نیم قرن اخیر به جنبش های ملی و مذهبی پاکسازی های قومی، بال و پر دادند و قلاده آنها را رها و به جان جامعه انداخته اند. این پرچم، تا جایی به جامعه عقبگرد تحمیل کرده که مردم در پیاده روها و مدارس نمی دانند دوست و دشمن کدام است! آیا آن یکی پشت فرمان ماشین نشسته، فرمان ماشین را به سوی آنان در خیابان نمی چرخاند؟ با کوبیدن بر تنبک و طبل دمکراسی و با امپراطوری رسانه ها گوش عالم را کر کرده اند تا افق آزادی و سوسیالیسم را از مردم کور نمایند. در نتیجه سرکوب شدن جنبش های چپ و کمونیستی، جنبش های ارتجاعی مثل مور و ملخ از فاضلاب دمکراسی سر بر آورده اند، به طوریکه برایشان مهم نیست چه کسی را می کشند، مهم این است که تعداد قربانیان هر چه بیشتر و ابعاد جنایات شان وحشتناک تر باشد!
خلاصه، دمکراسی پرچم معترضینی است که کل اعتراض شان به سیستم نابرابر موجود این است: " دمکراسی نیست! این چه وضعیتیه که من رئیس مملکت خود نیستم"؟ و آن دمکراتی که خرش از پُل عبور کرده پاسخ می دهد: خفه شو دایناسور دشمن دمکراسی، من از شما دمکرات ترم، مگر این نیست که مردم مرا رئیس مملکت کرده اند"؟ خلاصه دمکراسی از هر دو سوی این دعواها به ابزاری برای غنی سازی ملت سازی، زنگ بیداری حس عقب افتاده مذهبی، دفاع از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ترویج فرهنگ دروغین چندفرهنگی ( مولتی کالچرالیسم) حاکمین و محکوم کردن محکومین به این شرایط است. بر خلاف ادعای متوهمین که گویا کارگران می توانند با دمکراسی آزادیشان را بدست آورند، این پرچم نه در بُعد نظری و نه در عملکرد سیاسی چنین رسالتی ندارد و هیچ دمکراتی آن را با محو پول، کارمزدی، آزادی اقتصادی و هژمونی طبقه کارگر ترجمه نمی کند. به حکم آنچه تا اینجا گفته شد، باید این پرچم مدافع بازار آزاد، مدافع حفظ شرایط استثمار و بردگی انسان و پرچمی که می رود تا به یک ظرف تماماٌ ضد کمونیستی تبدیل شود را آنطوری که هست، به صاحبان آن تحویل داده و خود پرچم و شعاری هایی برداریم که روشن و بی تفسیر علیه مناسبات موجود بوده و توسط سرمایه داری قابل مصادره شدن نباشد.
زمین دمکراسی طلبی، زمین سفتی برای طبقه کارگر نیست که در آن به مسابقه با بورژوازی بپردازد که چه کسی بیشتر دمکرات است و منظور ما از دمکراسی درست تر است یا منظور ایشان. تحقق آزادی و برابری اقتصادی با پرچم دمکراسی طلبی ممکن نیست. اشخاصی خیرخواه و دلسوز کارگران مانند هلمت احمدیان که هنوز دمکراسی را مصادف با آزادی می دانند، به طور عینی به جایگاه تاریخی، اجتماعی و طبقاتی نیروهای پشت این جنبش توجه نمی کنند. ما باید سر راست، صورت مسأله آزادی را به جنبش طبقه کارگر برای آزادی و برابری اقتصادی انسان وصل، شروع و ختم کنیم. تنها با جدا کردن صف آزادیخواهی از پرچم شترگاوپلنگ دمکراسی است که قادر خواهیم بود اعتراض جنبش مطالبات نفی سرمایه داری طبقه کارگر را هدایت کنیم. امروز این پرچم، کمونیسم کارگری و این شعار، آزادی، برابری کامل اقتصادی و حکومت کارگری است. در کشمکش طبقه کارگر و کمونیست ها با سرمایه داری و لیبرالیسم، دمکراسی ابزار دست استثمارگران علیه آزادی، رهایی و برابری اقتصادی مردم است. مسافران راه آزادی، با چراغ راهنمای دمکراسی به مقصد نرسیده و سر از بیابان و جنگل "نظم نوین جهانی" در خواهند آورند.
"علیه" ایدئولوژی ها و ساختار ایدئولوژیکی!
اخیراً پس از شکست بلوک شرق، طرفداران سابق (مغلوب) شیفته دمکراسی این بلوک و طیف های (غالب) این جنبش، تعقل و تعمیق فراوانی کردند تا در میان آن دسته از عبارات، سوژه ها، مفاهیم و کلمات قصار و چند پهلو، یکی را پیدا کنند که اینقدر انعطاف پذیر باشد تا بزعم خود هر چیزی که خواستند را به طور مجازی بار آن کرده و هر پدیده ای را به آن تقلیل داده و قلب نمایند. در این "تنقید" بالأخره قرعه به نام سوژه "نقد ایدئولوژی ها" در آمده است که در ادامه به آن می پردازیم. از طرف دیگر، باز تعقل و تعمیق فراوان کردند تا جنبش کمونیستی را از یک جنبش اجتماعی، طبقاتی، انتقادی، تاریخی و آزادیخواهانه به ایدئولوژی، عبارات، کلمات، مفاهیم و مقولات استعلایی صرف تقلیل دهند. زیرا اگر مبانی برخورد پراگماتیک به آرمان ها، ارزش ها، ارکان و اندیشه و اصول و باور انسان به برابری و زندگی اجتماعی-کمونیستی را به ایدئولوژی و مقولات استعلایی تقلیل دادند، آنگاه جنبه های زشت ضدیت با این جنبش حی و حاضر انتقادی و آرمانی را کاهش داده و بتوانند خود را نه علیه رهایی انسان از تنگناهها و تناقضات نظام سرمایه داری، بلکه آزادیخواه بنامند! تا وقتیکه به جنگ با این جنبش برابری طلبانه می روند، طوری وانمود شود که این جنگ و ستیز با یک جنبش اجتماعی آزادیخواه، انتقادی و تاریخی حی و حاضر طبقه کارگر نیست، بلکه ستیزی با نظام و ساختار"توتالیتارسیتی" ایدئولوژیکی است! اما تقریباً غیر ممکن است که این پیکارجویان، با این کشف بزرگ" نقد ایدئولوژی ها"، بتوانند ماهیت و پراتیک خود را زیر لفافه اینگونه مقولات از چشم جامعه پنهان نمایند. چنانچه در ذیل توضیح خواهم داد، حمله به "ایدئولوژی ها"، آن طرف دیگر سکه دفاع از دمکراسی جهت بازنگری عقاید پیشین خود و کوبیدن میخ بر تابوت "کمونیسم" است.
پروژه "نقد ایدئولوژی ها" از همان آغاز پروسه به اصطلاح تنقید، صحنه سازی و بساط محاکمه ایده های کمونیستی در دادگاه نظام سرمایه داری با معیاری دوگانه و دلبخواهی شروع می کند و به وضوح پیداست که این چیزی درباره چیستی مفاهیم ایدئولوژی نمی باشد. این یک کلی گویی درهم و برهم است که بیشتر حالت تردستی، سفسطه، تحریف و مسخ حقایق تاریخ تلاش صدها میلیون انسان برای آزادی حداقل طی یک قرن گذشته دارد، تا یک پروژه تحقیقی منصفانه. منتقد " نقد ایدئولوژی ها" کشورهای دمکراتیک موجود و نظام سیاسی اجتماعی سرمایه داری جهانی را در مدار مبحث خود خارج کرده و این کشورها را شمول نقد نمی داند! با معیار دوگانه، باور انسان منتقد به مجموعه ارزش ها، آرمان ها، ارکان و اصول زندگی اجتماعی- کمونیستی را ایدئولوژی می نامد و ایمان خویش به مذهب، معنویات، ارزش ها، اصول و ارکان زندگی اجتماعی غیر کمونیستی را غیر ایدئولوژیک. شاید منظور ایشان این است که دمکراسی هیچ دین، معنویات، ارزش، اصول و ارکان جهانشمولی ندارد و جهان را جنگلی مدرن فرض می کند! این تبیین حتی از زاویه دید مکتب دمکراسی هم نادرست است، چرا که دمکراسی معتقد به وجود جامعه مدنی مبتنی بر وجود کارگر و سرمایه دار، بازار و عرضه و تقاضا و آیین و مذهب و معنویات برای متقاعد کردن مردم به پیروی از اصول ارکان این ارزش هاست. نئولیبرالیسم با الگوی دمکراسی اش فکر می کند باید تعادل جامعه، مذهب و معنویات را حفظ کرد، بازار و تولید کالایی ضروری است؛ رشد تولید سرمایه داری در نهایت و در ذات خود رشد و رفاه عمومی را به دنبال دارد.
اکنون ما از ایشان می پرسیم: آیا بله گفتن شما به نظام سرمایه داری و کاپیتالیسم هیچ بُعد ایدئولوژیکی ندارد؟ ایمان و اعتقاد خود به دمکراسی- غیر ایدئولوژیک و ایمان و اعتقاد طرف مقابل (تنها به این خاطر که در کمپ شما قرار ندارد) به زندگی کمونیستی را ایدئولوژیک خواندن به لحاظ روش تحقیق غیر علمی و از نظر سیاسی فریبکارانه و سفسطه گویی است. نئولیبرالیسم دمکراسی طلب پشت ماسک مبارزه با حکومت ایدئولوژیکی، ریاکارانه با چنگ و دندان از یک ایدئولوژی خاص (سرمایه داری) دفاع می کند. البته در سیرک صحنه سازی ها و تردستی کردن های فریبکارانه تازه دمکرات شده ها، این هم خود شگردی است که کمونیسم را ایدئولوژی اطلاق کرده تا ارزش ها و آرمان های برابری طلبانه زندگی اجتماعی-کمونیستی را از چشم مردم انداخته و به خیال خود کمونیست ها را در میدان نبرد با سرمایه داری خلع سلاح کنند. دمکرات های پسامدرنیست با ایدئولوژی خواندن کمونیسم، تاکتیک قدیمی مخالفت خود با برابری اقتصادی را تغییر داده و در فرم و شکل نوین، از خلال مبحث نقد ایدئولوژی ها، هر چه که دوست دارند نثار ارزش های کمونیستی طبقه کارگر می نمایند. پیش کشیدن آنچه اُدبا، روشنفکران و هنرمندان پرو دمکراسی، اندیشه و روشنگری نوین مبارزه با ایدئولوژی و "توتالیتارسیتی" می نامند، فاقد مشخصه روشنگری در قلمرو تحقیق علمی و حقیقت جویانۀ بیغرض، بی طرف و صادقانه می باشد. این تنها شکل و بیانی دیگر از جهانبینی و ضدیت افسار گسیخته نئولیبرالیسم با کمونیسم و تطهیر (قدیس گونه) سرمایه داری در راستای ابطال نظریه کمونیستی است.
جنبش کمونیستی مانند هر جنبش اجتماعی- طبقاتی دیگر، دارای ابعاد متعددی است که بُعد "ایده “ فقط یکی از آنهاست. لذا اطلاق، تعریف و تقلیل این جنبش به ایدئولوژی، یک شعبده بازی است. در هم آمیختن همه ابعاد یک جنبش به نام ایدئولوژی در یک کیسه و سپس کیسه بوکس کردن کل جنبش، هدف اصلی این پروژه است.
طبعاً مفاهیم و پدیده ها از جمله ایده در جایگاه خود با حیات مادی بشر در ارتباط اند و در آن قلمرو نیز، به درستی قابل درک و تعریف کنکرت هستند. دستکم برای کمونیست ها چه جاهایی نباید نقد به ایدئولوژی را وارد مناسبات اجتماعی و سیاسی انسان ها کرد و کجاها بخشی جدا ناپذیر از زندگی انسان دانست، قابل تشخیص و قابل تعریف است. مرز ایدئولوژی با پدیده های اجتماعی، حقوقی و مدنی شهروندان از نظر ما مشخص و روشن است. موازین، مناسبات حقوقی و مدنی شهروندان در یک کشور و یک حزب سیاسی، باید مدون، تصویب شده و مورد توافق و سندیت باشد. اما جاییکه من به برابری و مساوات کمونیستی اعتقاد دارم و شما چنین ایده ای را برای جامعه زیانبار، اتوپیا و غیر ممکن دانسته و به این دلایل با آن مخالفت می کنید، دیگر فقط راجع به مقوله ایدئولوژی صرف صحبت نمی کنیم، بلکه راجع به مبارزه طبقاتی، مناسبات تولید و موازین و مقررات تعریف شده زندگی اجتماعی در یک عصر خاص صحبت می کنیم که جنابعالی هم به جای اینکه در آن جایگاه سر راست مخالفت خود را با استراتژی کمونیستی من برای حکومت کارگری و لغو کار مزدی بیان نمائید، ریاکارانه آن را به قلمرو ایدئولوژی نقب زده اید تا سیاست خود را اینگونه از خلال آن پیش ببرید. بنابر این، هر کسی که از کانال سوژه کردن ایدئولوژی وارد نقد جهان شناختی و جهانبینی کمونیستی یا نقد سرمایه داری شود، نه فقط نقدش دقیق نیست، بلکه هدفش ناسالم است. چون نقطه عزیمت وی این نیست تا جامعه به معضلات و تناقضات جامعه طبقاتی کنونی عمیقاً پی ببرد، بلکه مسأله برعکس است.
تمام خاصیت "نقد ایدئولوژی ها" این است تا بگوید: کمونیسم هم چون منشاء ایدئولوژی و بُعد نظری دارد، پس باید به آن نه گفت. اما به علت محبوبیت کمونیسم نزد توده های کارگر، سعی می کند که این نه گفتن به "منشاء ایدئولوژیک" کمونیسم را در زرورق فلسفه پیچیده و پشت مباحث "نقد ایدئولوژی ها" پنهان کند تا با نه گفتن جنبش های مذهبی، آخوندها و کشیش ها تداعی نشود. می خواهند وانمود کنند تقدیس دمکراسی و کنار گذاشتن هر چیزی که منشاء ایدئولوژیک دارد (کج دار و مریز) معنی نه به اسلام سیاسی (البته نه به مذهب بطور کلی) نیز در بر دارد. به خصوص در ایران این رگه فکری بیشرمانه، ایدئولوژی را مخرج مشترک دین اسلام و کمونیسم تبلیغ می کند! اما انتقاد آبکی نامبردگان به اسلام سیاسی در مباحثات، در اساس تنها محملی برای بی قرب کردن دومی است و گر نه مکتب دمکراسی یکی از شاخص های "آزادی مردم" شوروی، ویتنام، کامبوج، لهستان، آلبانی و اروپایی شرقی از "توتالیتارسیتی" را این می داند که محدودیتی که کلیساها آنجا داشتند هم اکنون رفع شده است و در کشورهای اروپای غربی نیز توانسته اند به اندازه کلیساها طی این مدت، مساجد برای مسلمانان بسازند. گلایه آنان از بخشی از سران اسلام سیاسی از بالا که راحت به دمکراسی ایشان تن نمی دهند، برای این است تا در پایین، مذهب را از زیر نقد ریشه ای و کمونیستی مردم جامعه خارج کنند.
گفیم مفاهیم از جمله ایدئولوژی، بر حسب جایگاهشان در ارتباط با عرصه های زندگی اجتماعی انسان قرار می گیرد. اما پدیده هایی چون موازین، مقررات و قوانین" قرار دادهای اجتماعی" را باید مستقل از ایدئولوژی تعریف کرد. ما حقوق ( حق طبیعی) حاشا ناپذیر انسان را تابع ایدئولوژی، نظر شخص و گروههای اجتماعی که هنوز نتوانسته اند نظرات خود را در آن مورد به مصوبه کشور تبدیل کنند، قرار نمی دهیم. معیار این عرصه ها قابل سنجش، قابل رؤیت و قابل اندازه گیری هستند. عقاید و آرا و بیان تا به سند مدون و مصوبه مشخص تبدیل نشده است، برای شهروندان حکم اجرایی ندارند. ایدئولوژی، نظر و عقیده شخصی و گروهی تا به مصوبه و مورد توافق جامعه قرار نگرفته اند، ایدئولوژی، نظرات و اعتقادات شخصی و گروهی محسوب شده و کسی موظف به پیروی کردن یا نکردن از آنها نیست. نظر من و شما در مورد دامنه آزادی هر چه باشد، نباید مانع آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و التزام همه به این موازین و ثبت و مدون کردن آنها در اسناد رسمی کشور برای مردم بود. نهادهای علمی مثلاً پزشکی یا راهنمایی و رانندگی نمی توانند طبق ایدئولوژی هر کسی یا گروهی مقررات برای علم پزشکی و رانندگی بنویسند، بلکه باید استاندارد و طبق مقررات علمی، جهانشمول، مدون، کنکرت، قابل سنجش و اندازه گیری و البته قابل ابطال نمود. در این متن، باور من کمونیست به "برنامه یک دنیای بهتر"، دیگر همان اندازه بار ایدئولوژیکی دارد که باور شما به "سند حقوق بشر" مصوب سازمان ملل. لذا مبحث نقد ایدئولوژی های شما کمکی به درک عمیق انسان از خود مقوله ایدئولوژی نمی کند و تمام عرصه ها را درهم آمیخته است. یک کلی گویی مبهم و بی در و پیکر است که مرز بین اقتصاد سیاسی، سیاست و حقوق و حکومت را قاطی کرده و صراحتاً این مفاهیم را تفکیک نمی کند. جایی وانمود می کند که برای آزادی انسان باید جامعه طوق همه ایدئولوژی ها را از گردن خود واکند و خواهان شکستن هر چه "بُت ایدئولوژیکی، نظام ایدئولوژیکی و ساختار ایدئولوژیک دگماتیستی" بود و جای دیگر، وقتی کشفیات ایشان را مطالعه می کنید، داشتن ایده های خوب را برای جامعه ضروری می داند. اگر بتوان اسمی روی این هم به نعل و هم به میخ کوبیدن گذاشت، باید آن را الگوی جدیدی برای قلب کردن جنبش کمونیستی از زاویه لیبرالیسم نامید. زیرا پروژه مبارزه " نقد ایدئولوژی ها"، ابزار، سلاح و پروژه مبارزه با حکومت های استثمارگر نیست، ابزار و سلاح حمله توأم با خصومت کور و جاهلانه و تحقیرآمیز به طبقه کارگر به جرم تلاش برای برابری اقتصادی همه انسان ها و حکومت کارگری است. این سوژه به جای گفتمانی فراگیر، تنها "شواهد و مدارک" علیه مارکسیسم، ضرورت حکومت کارگری و پا فشاری باور انسان به برابری و یکسانی "اقامه" می کند؛ در نتیجه، مبحثی نامعتبر، غیرمنطقی و غیرقابل تعمیم است. استحقاق اندیشه به این گفتمان خیلی زیاد است، باید آن را یک الگو و سناریوی تبلیغاتی شبیه به تبلیغات دوران "جنگ سرد" نامید. متدی جامع، با استاندارد، قابل تعمیم و با معیار برای قبول یا ابطال نظام و مکاتب اجتماعی دنیای معاصر نیست. با معیارهایی که برای حکومت ایدئولوژیکی به کار می برد، می توان تمام حکومت های دمکراتیک سرمایه داری که در موردشان سکوت شده است، حکومت ایدئولوژیکی نامید، زیرا دارای بُعد ایدئولوژی و نظام فکری و ساختار اجتماعی و ساختار سوبژکتیو- روبنایی هستند. در نظام موجود کسی نمی تواند به میل خود از مدار سلطه آنها خارج شود و جزیره امن (رابینسون کروزوئه) برای خود دست و پا کند.
این رگه از نئولیبرالیسم برای دشمنی با مارکسیسم و سجده به دمکراسی، خود را مقید و پابند به هیچ اصل بنیادی نمی داند. اگر این اندیشه و فکر نوین را به دو بخش تقسیم کنیم، فقط بخش اول آن که ضدیت با کمونیسم و تطهیر سرمایه داری است، شفاف و مشخص بوده، اما بخش دوم آن یعنی بالأخره چاره مردم چیست که پس از چهارصد سال حاکمیت سرمایه داری و چهل سال پس از پایان "حکومت های کمونسیتی" هنوز خود را از شر تروریسم، استثمار و بد بختی آزاد نکرده است و غیر از پاسخ های گذشته الگویی بدست نمی دهد. تضادها و پدیده ها را عمیق بررسی نمی کند و پاسخی غیر از آنچه هم اکنون توی دست و پا است، به معضل کنونی جامعه ندارد. حتی در تن ندادن انسان به احکام ایدئولوژی، به اصطلاح رشته تخصصی ایشان، پیگیرانه آن را دنبال نمی کند و انسان را بی پاسخ در برهوت مذهب و سرمایه داری ول می کند. مسأله تا به شناخت انسان از پدیده ها و تضادهای جهان معاصر و نپذیرفتن مقررات حکام فعلی مربوط است، عنصری مطیع، سر به زیر و فرومایه است که تماماً سلطه سرمایه داری بر انسان را با ایدئولوژی و بی ایدئولوژی دربست مراعات می کند. با تحویل دادن مشتی مقولات مانند: " تحول در اندیشه و تجدید نظر و این منشاء ایدئولوژی" فقط تجدید نظر از اصول کمونیسم و نه تغییر در هر آنچه با برابری اقتصادی انسان ها متضاد است، خود را از پاسخ به ضرورت چه باید کرد امروز بی وظیفه می کند. مصراع اول بیت "تحول" در اندیشه این اندیشمندان مشخص است، اما مصراع دوم بیت، یعنی تحول در "کدام اندیشه" به اندازه کافی گویا نیست. ظاهراً باید منظور اندیشه ای باشد که بُعد ایدئولوژیکی ندارد، یعنی رهایی از طلسم هر چه اندیشه های نظام آئین گرایی، آرمان شهری و ایدئولوژیکی چه نوع سرمایه داری و چه کمونیستی باشد. اما خیر، منظور ایشان از "تحول در اندیشه"، رمزی برای بد و بیراه گفتن به تجربه شوروی، ویتنام، کامبوج، لهستان، آلبانی و...است و نه نقد به حکومت های سرمایه داری کنونی و حتی حکومت های پیش از انقلابات در کشورهای نامبرده به طور کلی. برای یک لحظه فرض کنیم که شما به خاطر جستن از طلسم ایدئولوژی ها، اندیشه نوین و مکتب جدیدی بنیان نهادید، باید مختصات اصلی این مکتب جدید را برای مردم معنی کنید. اینکه صحنه ها را طوری بچینید تا از کارگران صحبتی به میان نیاید، ممکن است برای شما و متصدیان تان هنری باشد، اما برای کارگران و حل معمای جامعه کنونی، رذالت است. آیا احتمال دارد توضیح دهید که چه ناگفته جدیدی برای کارگران دارید؟ کلی گویی "تمرین دمکراسی و تحول در اندیشه"، تحول در کدام اندیشه است و چه درمانی برای درد بیکاری، نابودی تروریسم، لغو استثمار و بد بختی مردم دارد؟ پرواز دادن "کبوتر سفید دمکراسی" از آستین کت سحرآمیزتان در سالن تماشاچیان متوهم جامعه به سرنوشت قضا و قدر، پاسخ واقعی به تناقضات واقعی کنونی آنان نیست. اندیشه برای انسان کارگر اگر مبین این نباشد که در نقطه ای بتواند بر شرایط کار مزدی و استثمار انسان و تبعات آن خط بطلان بکشد، بیان دیگری برای توجیه نابرابری و هذیان گویی است. نشخوار کردن و توصیه های کهنه شده ادیان آسمانی و زمینی در فرم جدید است. انسان کارگر در انتهای این دکترین افقی متفاوت از سرمایه داری برای رهایی خود نمی یابد. جوهر این مفهوم "نوین" شما تنها در لفظ نوین بوده و رد ایدئولوژی ها است و گر نه از هر جهتی آن را زیر و رو کنیم، راه حلی برای جامعه آچمز شده ندارد. فراتر رفتن از پله ای که هم اکنون جامعه روی آن ایستاده است، نشان نمی دهد. سوژه ای یکجانبه در دفاع از یک نظام و مکتب موجود جهان معاصر را به اسم کشفیات جدید به مردم می خورانند. بدبختی های عالم را به "توتالیتارسیتی" حکومت های پیشین این جوامع خلاصه می کند، ولی حرفی از بنیادهای دیکتاتوری و تمام بساط ظلم و استثماری که هم اکنون در سایر کشورهای جهان متمدن و دمکراتیک جاری است، نمی زند (۱). معضل بشر را مختص حکومت ایدئولوژی- کشورهای یاد شده که اکنون وجود خارجی ندارند، می داند. سطح وجدان حقیقت گویی و آزاد اندیشی آنان در درجه اول و "تحقیقات" سطحی و بازار پسندشان در درجه دوم، چنان پایین است که برآورد نکنند تعداد کشورهای یاد شده بالأخره یک دهم جمعیت کره زمین را تشکیل می دهند و موقعیت اقتصادی و سیاسی شان حتی کمتر از ده در صد کل جهان است. اگر نود در صد باقی مانده جهان، راه و رسم و متد و الگویی غیر سرمایه داری که بنابه تعریف سر منشاء تمام نابرابری و استثمار انسان در امروز است، برای آزادی و برابری داشتند؛ بنابه منطق، این ده در صد، نه فقط توانایی منع رستاخیز کل بشریت نداشتند؛ بلکه، به سرعت خود را به بقیه نود در صدی های "آزاد شده" می رساندند. این نکات رُمان مانند را برای مثال گفتم تا در بُعد و زاویای دیگر نیز، درجه رذالت و ریاکاری پیکارجویان مبارزه با ایدئولوژی ها و مجیزگویان دمکراسی را افشا کنیم. تا نشان داده باشیم که نسخه آنها برای این جوامع و همه انسان های دردمند امروز، در عمل بازگشت به دوران پیش از "توتالیتارسیتی" انقلاب اکتبر در ۱۰۳ سال پیش است-جایی که گویا قابیل ( کمونیسم) هابیل ( سرمایه داری) را در پطروگراد کشت و شر نوع بشر از آنجا آغازید"! امیدوارم منتقد ایدئولوژی ها، حداقل اینقدر شرافت داشته باشند که تداوم فرهنگ نژاد پرستانه و تبعیض جنسی و سنت های نسبیت فرهنگی در کشورهای دمکراتیک آمریکا و انگلیس و غیره را به گردن کشور آلبانی آویزان نکنند و جوابی غیر بازار پسند به این مسأله بدهند که چرا هنوز (در حین نوشتن این کتاب) در سال ۲۰۲۰، باید هر هفته صدها هزار نفر در اعتراض به کشتن سیاهپوستان توسط محافظان این سیستم در این کشورها تظاهرات کنند؟
از جمله کسانی که از زاویه دمکراسی و ایدئولوژی خواندن کمونیسم به مارکسیسم انتقاد دارند، یکی هم آقای جلال الف است که در مجله زمان نو شماره ۸ صفحه ۱۵۴ در نقد روشنفکر مارکسیست چنین می نویسد: "روشنفکر چپ سنتی به مارکسیسم خو کرده و بر آن لمیده است- فرای آن وجود نظرگاه مترقی را امکان پذیر نمی بیند". خوب آقای الف، شما اگر فرای کمونیسم و نقد مارکسیستی به سرمایه داری، نسخه و "نظرگاه مترقی" تری جهت آزادی طبقه کارگر سراغ دارید، لطفاً آن را شفاف رونمائی کنید. "نقد ایدئولوژی ها" یک کلی گویی مبهم و سفسطه گرانه است و نه نقدی معتبر بر "بر مارکسیسم لمیده ها". اگر "بر مارکسیسم لمیده ها " را به درک نائل کنیم، "نظرگاه مترقی و الگوی" شما برای انسان های تشنه آزادی امروز ایران کدام است؟
جلال الف با تصدیق درک فوکو از روشنفکر(غیر مارکسیست) " روشنفکری که بطور مداوم تغییر جا می دهد و بدرستی نمی توان دانست که او در کجا خواهد بود و فردا چه فکر خواهد کرد، زیرا او شدیداً نسبت به زمان حاضر توجه دارد"؛ غیر مستقیم به سئوالات فوق پاسخ می دهد. آفرین بر این دور اندیشی فلسفه مأبانه فوکو. امتداد نظرات فوکو، جلال الف و دگراندیشان غیر مارکسیست این است که باید به چیزی که امروز می گویند تا فردا ایمان نداشت. ظاهراً دیروز معتقد بودند که صلاح انسان ها در این است که همه در اقتصاد برابرباشند؛ از اسارت کار مزدی آزاد باشند؛ استثمار ظلم است؛ مذهب افیون توده ها است و امروز می فرمایند خیر! نابرابری جز سرشت طبیعت بوده و سرمایه داری علیرغم تضادهایش از برابری کمونیستی بهتر است! جلال الف از کانت نقل قول آورده است: " انسان با تعقیب منافع خصوصی خود، از منافع جامعه دفاع می کند" و در ادامه به ما کمونیست ها توصیه می کند: " باید مطالعه کرد و بی هیچ پیش قضاوتی به گوهر ایده ها پرداخت و این ایده های درست را مورد تأیید قرار داد، حتی اگر از دهان شیطان بیرون آمده باشد". عجبا! ابتدا قرار بود از ایدئولوژی و جهان ایده ها خود را رها کنیم، اما اینک مرا به تائید ایده های خوب "حتی اگر از دهان شیطان بیرون آمده باشد" دعوت می کنید! می توان پرسید اسم مجموعه این ایده های خوب چیست؟ آیا این اندیشه ها و ایده های خوب "از دهان شیطان بیرون آمده" بُعد ایدئولوژیکی ندارد؟ اینکه مجموعه ایده های خوب را قبول داشته باشید، خود قبول بُعدی از ایدئولوژی نیست؟ پس چه شد آن منطق بحثی که بر نقد ایدئولوژی های استوار بود؟
جلال الف باز از قول "هانا آرنت" می نویسد: "هر ایدئولوژی عناصر ویژه توتالیتر دارد، به این معنی که هر ایدئولوژی چنین ادعا می کند که دارای شناحت کامل نسبت به همه چیز است و ایدئولوژی به اعتبار اینکه برای همه چیز توضیح کامل دارد خود را از واقعیت و تجربه جدا کرده و وانمود می کند که "واقعیت حقیقی تری" را در بر دارد. ...بدین ترتیب ایدئولوژی می کوشد تا واقعیت را مطابق ادعای ایدئولوژیک خود نماید و در همین رابطه است که جنبش توتالیتاریستی به حرکت در می آید. ...هنگامی که افکار مارکس به یک نظام ایدئولوژیک تبدیل می شود، همان سیستم های ایدئولوژیک، دیگر نتایج خاص خود را بوجود می آورند. این نظام ایدئولوژیک مدعی " شناخت کامل" و "انحصار واقعیت حقیقتی برتر"، مرجع گرایان را به مارکسیست-سوژه تبدیل نموده و آنها را به افسانه سازی نسبت به شرایط واقعی مبدل می سازد".
قرار بود در سطح عمومی و کلی تری با نقد ایدئولوژی ها و با به دست گرفتن دمکراسی متدی بدست داد تا با جهالت از هر نوعی مبارزه کرد. قرار بود در سطح عمومی و کلی تری الگوی مبارزه با ایدئولوژی ها، به داد ما برسد و سلاح نقد ما به جهان و هستی شود؛ ولی اینک به نقد تنها نظریه (مارکسیسم و جنبش کمونیستی) خلاصه شد! ممکن است بفرمایید بعد از اینکه مردم بسان شما "دگم های" ایدئولوژی ها، و آرمان های بزرگ رهایی بخش کمونیستی را رها کردند، سپس با کدام وسیله باید به مصاف سرمایه داری و تبعاتش برای تحقق آزادی و برابری اقتصادی عمومی بروند؟ آسمان و ریسمان شما به این سئوالات هر چه باشد، در واقع مألاً "نقد ایدئولوژی ها" تنها ابزاری برای حمله به یکی از آنهاست.
تا اینجا روشن شد که در نهاد و نهان این " نقد ایدئولوژی ها"، چه گندابی نهفته است! دیدیم جواب "من مخالف ایدئولوژی ها هستم" به معضل کسانیکه امروز به این نظام معترض هستند و دنبال یک راه حل تضمین شده و ادامه دار و قابل اعتماد برای رفع بیکاری، بی سرپناهی وعدم امنیت اقتصادی مبارزه می کنند، عیناً جواب جرج بوش ها، مارگریت تاچرها، ترامپ ها و پوتین ها و خامنه ای ها است. این گفتمان، گفتمانی برای غلبه بر ناتوانی جامعه در همتزار کردن همه اعضایش نیست، بلکه سفسطه پردازی است. الگوی متفاوت از جنبش راست و کل سرمایه داری به معضل اعتیاد، تروریسم دولتی و غیر دولتی و رشد تعصبات مذهبی و ناسیونالیستی ندارد. تحت این عنوان که هیچ چیزی مقدس نیست، می خواهد القا کند که تشکل های کارگری، احزاب کارگری و آرمان رهایی جمعی آنان عزیز نیست، بلکه ایدئولوژی است. تا در سایه این "نو آوری" پوچگرایی و نیهیلیسم بال خود را بر آرمان های بزرگ بشر بکشد و همه چیز هم سطح و هم ارزش پنداشته شده و تفاوت آزادی با دمکراسی برای کارگر علی السویه گردد. تا پا فشاری انسان بر ایده آزادی طبقه کارگر به اسم "این ایدئولوژی و دارای عناصر ویژه توتالیتر، جزم گرایی، انحصار طلبی و افسانه سازی و تعصب ایدئولوژیکی" است، قلمداد شود! آنگاه سرمایه داری از طریق دمکراسی و مذهب راحت یکه تاز میدان برای دوشیدن شیره جان کارگران شود. نصیحت اُدبایی نظیر جلال الف، روشنفکر فوکو و هنرمندان تازه دمکرات شده "آرنت" به کارگران ( صبر کنید تا رهبران دمکرات با تمرین دمکراسی به نتیجه و توافق برسند و دمکراسی بیاورند)درخواستی برای تمکین به شرایط موجود و خلع سلاح مردم در مقابل فرمانروایان موجود است.
دمکراسی ظرفیت ریشه کن کردن بیکاری، تروریسم و تعصبات مذهبی و ناسیونالیستی که امروز در سراسر جهان بیداد می کند ندارد. باید کارگران به این منظور انقلاب خود را سازمان بدهند تا تروریسم را افسار زده، بیکاری را ریشه کن کرده و تعصبات مذهبی و ناسیونالیستی را از ریشه بخشکانند. اندیشه و ایده هایی که به مبارزه کارگران برای شیر، آب، نان، دارو، رفع درد مزمن بیکاری، اعتیاد، جنگ و صد البته ضرورت انقلاب کارگری برای حصول این نیازها مشروعیت نبخشد و تحت عنوان “ حفظ امنیت و نظم عمومی” با سلاح دمکراسی جلوی مردم سد ایجاد کند، اندیشه و ایده های طبقه دارا و یک مشت الفاظ بی محتوی است. در عوض جامعه به فلسفه، سیاست و اندیشه و ایده هایی نیاز دارد که پاسخ به این معضلات را داشته باشد و تلاش کارگران برای بدست آوردن این مطالبات از دست سرمایه داری و حکومت های دمکراتیک در کلیه سطوح را موجه و مشروع بداند. جامعه بدون داشتن آرمان بزرگ، دست به هیچ اقدام بزرگی نمی زند. مردم بدون آرمان بزرگ کمونیستی، نه تنها قادر به بسیج عمومی خود برای از بین بردن تروریسم و تعصبات مذهبی و ناسیونالیستی نیستند، بلکه با افق و روحیه سرمایه دارانه حتی اگر زیر فشار دست به شورش هم بزنند، همسایه های خود را غارت می کنند.
——————-
(بر گرفته از فصل چهارم کتاب "تشکل های کارگری، قلب جامعه ! " نوشته محمد جعفری)
بخاطر طولانی نشدن مطلب پاورقی ها را حذف کردیم.