مقدمه کمونیست ماهانه: نوشته حاضر به دلایل جدایی منصور حکمت و همراهانش از حزب کمونیست ایران میپردازد. این نوشته همزمان به تحولات بزرگ سیاسی آن دوره و تاثیرات آن بر سیمای جهان بعد از آن، به موقعیت کمونیسم و نیازهای دفاع از مارکسیسم و ضروت جدی تقابل با تعرضی بزرگ و جهانی به کمونیسم، به طبقه کارگر جهانی و به بشریت و دستاوردهایش میپردازد. منصور حکمت در این بحث به شرایط جهانی و منطقه ای میپردازد که ضرورت جدا شدن از پدیده ای که حزب کمونیست نام داشت و از گرایشات درون این جریان و شیوه ای که برای این جدایی انتخاب کرد و دلایل آن میپردازد. امروز سه دهه از آن تاریخ و تحولات متعاقب و تاثیراتی که بر زندگی بشریت داشت میگذرد. اکنون به راحتی میتوان حقانیت نگاه و ارزیابی مارکسیستی که حکمت از آن تحولات سه دهه قبل بیان کرد، راهی که در مقابل گذاشت و تلاشی که خود در این مسیر کرد را دید. امروز حتی از زاویه تحولات در حزب کمونیست ایران و مسیری که گرایشات مختلف آن دوران در حزبی که خود حکمت در راس آن بود طی کردن در متن تحولاتی که این نوشته به آأ پرداخته است، نیز نگاه کرد و جایگاه والای این مارکسیست بزرگ تاریخ معاصر را دید. ما به مناسبت هفته حکمت نوشته فوق را در کمونیست ماهانهشماره ٢٥٤ که ویژه هفته حکمت است درج و خوانندگان نشریه و همه فعالین کمونیست طبقه کارگر را به خواندن آن تشویق میکنیم.
***
مصاف هاى کمونيسم امروز
درباره جدايى از حزب کمونيست ايران
شکاف سياسى و جدايى تشکيلاتى در حزب کمونيست ايران براى کسى که نشريات ما را پس از کنگره سوم دنبال کرده باشد غيرمنتظره نيست. اگر چيزى غيرمنتظره باشد احتمالا شکلى است که اين جدايى امروز بخود پذيرفته است. اسناد رسمى مربوط به کنارهگيرى قريب الوقوع من و برخى رفقاى ديگر از حزب کمونيست بناست در همين شماره کمونيست منتشر شود. اينجا ميخواهم علل و زمينههاى تحولات امروز در حزب کمونيست را از ديدگاه خود به اختصار توضيح بدهم.
انشعابات بويژه در سنت احزاب چپ معمولا نامطلوب و منفى تلقى ميشوند. وحدت فىنفسه نشان سلامت و پيشروى و جدايى حاکى از بحران و عقب نشينى تلقى ميشود. اما من از اتحاد و انشعاب تفسيرى اخلاقى ندارم. آنچه مهم است محتواى سياسى وحدت و جدايى و نتايج عملى آنها در صحنه اجتماعى است. اگر براى کسى جدايى ما از حزب کمونيست گواه و يا حتى موجد بحران در حزب کمونيست ايران باشد، براى خود من اين حرکت شرط ايجاد يک حزب کمونيستى کارگرى است که بتواند پاسخگوى نيازهاى مبارزه کمونيستى درجهان معاصر باشد. بنظر من اين يک گام محکم و اصولى به پيش است.
علل جدايى از حزب کمونيست
در کلىترين سطح جدايى امروز من از حزب کمونيست و اقدام به تشکيل حزب کمونيست کارگرى ايران نتيجه رسيدن به اين جمعبندى پايهاى است:
١ حزب کمونيست ايران در شکل موجود خود ظرف و ابزار مناسبى براى حضور در جدالهاى اجتماعى تعيين کنندهاى که کمونيست امروز موظف به شرکت در آن است، نيست.
٢- هرچند منطقا ايجاد تحول در حزب کمونيست ايران و تبديل آن به چنين ابزارى در خدمت کمونيسم کارگرى غير ممکن نيست، اما چنين تلاشى ديرفرجام و مستلزم صرف نيرو وانرژى بسيار است. راه مستقيمتر و ثمر بخش تر و اصولىترى براى تحقق اين هدف، يعنى پيدايش يک حزب کمونيست کارگرى که نقش شايسته خود را در دوران تعيين کننده حاضر ايفا کند، وجود دارد.
اين جمعبندى ابتدابهساکن نيست، بلکه از يکسو نتيجه تعمقى طولانى در کارکرد حزب کمونيست و تلاشى دراز مدت براى تغيير آن است و از سوى ديگر حاصل درک معينى از اوضاع امروزى مبارزه کارگرى و کمونيستى در سطح بين المللى و وظايف کمونيسم درجهان امروز است.
مصافهاى کمونيسم امروز
چند سال اخير بيگمان يک دوره بسيار تعيين کننده در تاريخ قرن بيستم بوده است. شايد براى بسيارى از اين نسل که ناظر اين تحولات است، مانند انسانهايى که در دوره انقلاب ١٩١٧، عروج فاشيسم و يا دو جنگ جهانى زيستند و لابلاى آن تحولات زندگى روزمره اجتناب ناپذير خود را گذراندند و به چرخشهاى عظيم پيرامون خود به عنوان "اخبار" نگاه کردند، اهميت تاريخساز اين دوره هنوز آنطور که بايد درک نشود. دنياى فردا نشان خواهد داد که چگونه جامعه بشرى در اين دوره پا به مسير جديدى گذاشت. چهره اقتصادى، سياسى و معنوى جهان تغيير کرد. چگونه نگاه انسان به خود و سرنوشت و آينده خود عوض شد.
ما در يک گسست تاريخى اساسى زندگى ميکنيم. از هرجا آمده باشيم و به هر کارى مشغول بوده باشيم، وقايع سالهاى اخير شرايط زندگى و چهارچوب تلاش اجتماعى ما و نسلهاى بعد از ما را باز تعريف ميکند. جنگهايى که در ٥٠ سال آينده به وقوع خواهد پيوست، مشقات و محروميتهايى که بشر خواهد کشيد، جدالهاى اجتماعى و سياسى و فکرى که ميليونها نفر زندگى خود را با آن معنى خواهند کرد، تصويرى که انسان در هنر و فرهنگ و ادبياتش از خود بدست خواهد داد، روانشناسى فردى و اجتماعى انسان، بيم و اميدهاى اقتصادى و سياسى و پندارهاى اخلاقى و جهان نگرى فلسفىاش همه مهر آنچه امروز جلوى چشمان ما ميگذرد را بر خود خواهد داشت. همانقدر که شرايط سياسى و اقتصادى و فکرى حاصل جنگ دوم جهانى حيات مادى و معنوى دو نسل اخير را، از اروپا و آمريکاى صنعتى تا پرتترين مناطق عقب افتاده و تحت سلطه، قالب زد، شرايط حاصل از تحولات امروز زندگى نسلهاى بعد را در تمام شئون تحت تاثير قرار ميدهد.
مفسران غربى ميگويند که "جنگ سوم جهانى با پيروزى غرب به پايان رسيده است بى آنکه گلولهاى شليک شود". تاريخ زنده کشمکش چند ده ساله طرفين اين "جنگ سوم" و همين مرحله آخر آن در چند سال اخير جز مرگ و فقر و بيحقوقى و مشقات ميلياردها انسان نبوده است. اين خود تکليف اين ادعا که "گلولهاى شليک نشد" را به اندازه کافى روشن ميکند. بهرحال اينجا بايد از اين گذشت. آنچه در اين روايت صحيح است و بايد مورد توجه جدى قرار بگيرد اين است که آنچه در جريان است چيزى در حد پايان جنگ سوم جهانى است و بايد تاثير آن را در تاريخ معاصر شناخت.
تحولات تاريخى امروز در سطوح مختلفى در جريان است. وجه قابل مشاهده و فورى اين تحولات سقوط و تجزيه بلوک شرق و انهدام کل سيستم اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکىاى است که اين بلوک را تعريف ميکرد. به يک معنى ساده در نبرد دو قطب بورژوايى غرب و شرق، غرب پيروز شده است. مانند هر پيروزى پيشين يک قدرت بورژوايى بر ديگرى، در اين مورد هم ما شاهد تجزيه سياسى و جغرافيايى، انقياد اقتصادى و کرنش ايدئولوژيکى بلوک مغلوب هستيم. از تصرف سرزمينهاى قدرت مغلوب تا تسخير بازارهايش، از تغيير سيستم سياسى و ادارى آن تا گشوده شدن دروازههاى آن بر روى فرهنگ و معيارهاى اخلاقى قدرت پيروز، همه مشخصات کلاسيک پيروزى يک قدرت بورژوايى بر ديگرى است. اما اولين چيزى که در اين ميان ابدا "کلاسيک" نيست، اين واقعيت است که طرف مغلوب يک سوى يک دوقطبى و تقابل جهانى بوده است که به مدت نيم قرن پايهاىترين مشخصه اوضاع سياسى جهان را تشکيل ميداده است. کل جهان از نظر سياسى حول اين تقابل آرايش گرفته بود و پايان اين تقابل کلا معادلات سياسى و اقتصادى را، نه فقط در بلوک شرق بلکه در مقياسى بين المللى، دگرگون ميکند.
در خود بلوک شرق شاهد خيره کنندهترين تحولات هستيم. پيروزى بازار براى کارگر، فقر و ناامنى اقتصادى در مقياسى وسيع ببار آورده است. جدال بر سر الگوهاى اقتصادى و آرايشهاى سياسى جديد به حادترين شکل در جريان است. از سوى ديگر در هم ريختن يک نظام سياسى و ادارى بسته، جنبشهاى اجتماعى را، از پيشرو و انقلابى تا ارتجاعى و عتيق، به تحرکى وسيع واداشته است. در کنار حرکتهاى وسيع کارگرى و طرح مطالبات جديد و اشکال اعتراضى بيسابقه در مبارزات کارگرى، ناسيوناليسم و فاشيسم و مذهب پا به جلوى صحنه گذاشتهاند.
در جهان تحت سلطه و عقبمانده موسوم به جهان سوم که مسائل آن مستقيما به اين تقابل بينالمللى گره خورده بود، صورت مسائل از بنياد تغيير ميکند. براى مسائل کهنه بناگاه راه حل پيدا ميشود و در همان حال معضلات جديدى، پيچيدهتر از قبل، طرح ميشود. نيروها و گرايشات اجتماعى در اين کشورها بناگاه خود را با موقعيتى اساسا تغيير يافته روبرو ميبينند. اين در مورد فلسطين، افغانستان، اتيوپى، کامبوج، کشورهاى مختلف آمريکاى مرکزى و جنوبى و کانونهاى عمده مناقشه در آفريقا به روشنى قابل مشاهده است. ناسيوناليسم، مذهب، ليبراليسم، رفرميسم و راديکاليسم در کشورهاى مختلف در موقعيت کاملا متفاوتى نسبت به قبل قرار ميگيرند. دورنماى توسعه اقتصادى جهان عقبمانده بار ديگر تغيير ميکند. سقوط شرق و باز شدن دروازههاى آن برروى سرمايه غربى اميدهاى تازه کشورهاى آسيا، آفريقا و آمريکاى لاتين به توسعه به اتکاى غرب و مبتنى بر ادغام در بازار جهانى را به ياس مبدل ميکند.
اما وجه مهمتر و در دراز مدت تعيين کنندهتر سقوط بلوک شرق تحولات اجتناب ناپذير آتى در خود غرب پيروز است. با سقوط شرق، آن مجموعه و چهارچوب اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکى که بعنوان غرب و يا "جهان آزاد" در مقابل شرق برپا شده بود نيز بناگزير دستخوش تغيير ميشود. غرب نيز بايد به مثابه يک بلوک تجزيه شود و همراه آن کل ساختار سياسى و دستگاه ايدئولوژيکى که به اين غرب هويت مشترکى ميداد مورد تجديد نظر قرار بگيرد. نه فقط آرايشهاى نظامى، سياسى و اقتصادى جديد، بلکه چهارچوبهاى فکرى و ايدئولوژيکى جديد و متناسب با سرمايهدارى پس از پايان "غرب و شرق" بايد شکل بگيرند. دنياى سرمايهدارى بسوى يک تجديد نظر تمام و کمال در آرايش اقتصادى و روبناى سياسى، ادارى و فرهنگى خود پيش ميرود. دوره تاريخى جديد نه دوره ثبات و نظم و روشنى، بلکه دوره بىثباتى، اغتشاش و ابهام است.
اما نگرش به مساله حتى بعنوان يک تعيين تکليف بنيادى و تاريخى ميان قدرتها و بلوکهاى بورژوايى هنوز نيمى از تصوير را بيرون ميگذارد. پايان "جنگ سوم" ميان بورژواها با تعرضى بهمان درجه تاريخى و بنيادى توسط کل بورژوازى به طبقه کارگر همراه شده است. غالب و مغلوب در اعلام "پايان کمونيسم" همصدا هستند. پيروزى غرب، نه بعنوان پيروزى بر يک بلوک اقتصادى و سياسى و نظامى متخاصم و رقيب، و نه فقط بعنوان پيروزى بازار بر دولتگرايى اقتصادى، بلکه در درجه اول بعنوان پيروزىاى بر کمونيسم جشن گرفته ميشود. اين تبيين از يک طرف ميراث قالب ايدئولوژيکىاى است که تعرض نهايى غرب به شرق در دوره تاچر و ريگان بخود گرفت. اين درافزوده مشخص راست جديد در دهه هشتاد در اروپاى غربى و آمريکا در جدال سنتى غرب و شرق بود. از طرف ديگر تبيين مساله توسط ايدئولوژى رسمى غرب بعنوان جدال دموکراسى و بازار با کمونيسم و سوسياليسم پرچم تعرض بورژوازى در دور جديد در جبهه مبارزه با کارگر و جنبش کارگرى است. اين اعلام اين واقعيت است که از نظر بورژوازى تعيين تکليف در جنگ درون طبقاتى بايد به پيشرويهاى اساسى در جنگ طبقاتىاى که به موازات کشمکش قدرتهاى بورژوايى در جريان بوده است منجر شود.
اين وجه سياه تحولات اخير بينالمللى است که کابوسى هولناک را در برابر بشريت بطور کلى قرار ميدهد. براى بسيارى از مفسرين خامانديش رويدادهاى دوره اخير، در چپ و چپ سابق و در ميان روشنفکران سليمالنفس و کمعقل بطور کلى، جهان ظاهرا رو به آرامش و صلح و آزادى و انسانيت دارد. همه با مطالبات ملى، ليبرالى، محيط زيستى و غيرهشان مودبانه براى تقديم عرضحال به پيشگاه سرمايهدارى در صف ميايستند. اينها توهماتى خام انديشانه و نشانه فقدان نگرش تاريخى به اوضاع جارى است. حمله امروز به کمونيسم حملهاى به يک فرقه، رژيم، احزاب و يا سيستم ادارى و سياسى معينى نيست. اين حملهاى به بشريت و برابرى طلبى و آزادى خواهى انسانى بطور کلى و به جنبش اجتماعى طبقه کارگر براى تحقق اين آرمانها بطور اخص است. هدف اين تعرض اعلام جاودانگى سرمايهدارى و بيحاصل قلمداد کردن هر انتقاد بشريت محروم به اين نظام است. اين تعرضى عليه انتظارات انسانى است، عليه اميد انسانها به دخالت در سرنوشت خويش، عليه مسئوليت اجتماع در برابر فرد، عليه هر نوع ايده مبنى بر برابرى حقوقى، سياسى و اقتصادى انسانها. اين تعرضى است عليه تمام محدوديت و ترمزى که طبقه کارگر و انديشه سوسياليستى در طول دو قرن و در طى کشمکشهاى هر روزه بزرگ و کوچک بر تاخت و تاز و استثمار لخت و عريان سرمايه تحميل کرده است.
اگر بورژوازى در اين تعرض عليه کمونيسم موفق شود، اگر قادر شود انتقاد و حرکت اجتماعى سوسياليستى را به حاشيه جامعه براند، آنگاه آلترناتيو واقعىاى که در برابر جهان امروز قرار ميگيرد جز بربريتى پيچيده در زرورق تکنولوژى نخواهد بود. ماحصل پيروزى اين تعرض اتميزه شدن کارگر و شهروند بطور کلى در برابر سرمايه و نهادهاى سياسى و ادارى و اقتصادى و تبليغاتى آن و ريشخند شدن ايدهآلهاى انسانى بعنوان ايدههايى مهجور و غير قابل تحقق خواهد بود. هلهله براى بزير کشيدن شدن مجسمههاى لنين از سر دشمنى با بلوک سرمايهدارى دولتى وامانده و شکست خورده در شرق نيست. لنين را بعنوان سمبل جسارت طبقاتى کارگر به ساحت مقدس سرمايه، به عنوان سمبل تلاش توده انسانهاى کارکن و فرودست براى تغيير جهان، بزير ميکشند.
حتى بدون اين موج جديد تعرض به بشريت کارگر، دنياى امروز به اندازه کافى براى هرکس که اندک حرمت و حقى براى انسان قائل باشد سياه هست. در کانونهاى صنعتى جهان توده بيکاران هر روز انبوهتر ميشود. شکاف طبقاتى گسترش يافته است. امنيت اجتماعى و رفاه عمومى مردم بشدت تنزل يافته است. خانواده کارگرى بدون دو شغل امکان امرار معاش ندارد. تشکلهاى کارگرى، و حتى بستر اصلى جنبش اتحاديهاى که مدتهاست تهديدى براى نظم بورژوايى موجود محسوب نميشود، در منگنه قرار گرفتهاند و قدرت عمل خويش را بشدت از دست دادهاند. فرديت و رقابت بعنوان اصول انکار ناپذير و بنيادى جامعه در اذهان تثبيت شده است. افق عمومى جامعه، که بيش از هر چيز در حرکت روشنفکران و تحصيلکردگان، متفکرين و چهرهپردازان معنوى جامعه بورژوايى منعکس ميشود، شديدا به راست چرخيده است. ايدههاى اصلاح طلبانه و ليبرالى دهههاى شصت و هفتاد در طول دهه هشتاد شديدا به حاشيه رانده شده و بى اعتبار اعلام شدهاند. زندگى تودههاى وسيع زير حد فقر در خود اروپا و آمريکاى صنعتى به امرى پذيرفته شده تبديل ميشود. نئوفاشيسم و راسيسم در اشکال مختلف ميداندار شدهاند. انقلاب تکنولوژيک نه فقط بر مقهوريت اقتصادى کارگر در برابر سرمايه افزوده است، بلکه اشکال نوينى براى حفظ اقتدار سياسى بورژوازى فراهم ساخته است. در کنار ارتش، زندانها و دادگاهها، رسانههاى جمعى با پوششى عظيم جاى ويژهاى در تضمين حاکميت سياسى بورژوازى پيدا کردهاند. تحميق و ارعاب سيستماتيک فرد در انزواى خانهاش، بمباران تبليغاتى دائمى جامعه با روايت بورژوازى از جهان و جامعه و انسان، به جزء مکمل و شرط لازم بقاء دموکراسى غربى (ديکتاتورى پارلمانى بورژوازى) تبديل شده است.
در خارج اين جهان صنعتى ناامنى اقتصادى و بيحقوقى سياسى و اجتماعى در ابعادى به مراتب عظيمتر بيداد ميکند. افق توسعه اقتصادى در اين کشورها رسما کور شده است و در بسيارى، جنگ هرروزه با فقر و قحطى، داستان زندگى اقتصادى توده مردم را تشکيل ميدهد. بدهىهاى کشورهاى به اصطلاح جهان سوم به کشورها و موسسات مالى غربى ابعادى باور نکردنى يافته است. در بسيارى از کشورها تا هشتاد درصد درآمد حاصله از رشد اقتصادى صرف بازپرداخت بهره وامها ميشود. حقيقتى که به آمار رسمى خود بورژوازى در سال فقط ٥٠ ميليون کودک (دونفر در هر ثانيه) را به کام مرگ ميکشد و براى آنها که جان بدر ميبرند فقر و بيخانمانى و فحشاء و اعتياد بجا ميگذارد.
چند ميليارد مردم اين کشورها از کوچکترين حقى در دخالت در اداره جامعه خويش و از بدست گرفتن سرنوشت اقتصادى و سياسى خود محرومند. حکومتهاى سرکوبگر بورژوايى و جنايتهاى سياسى دولتى و ماوراء دولتى که اساسا طبقه کارگر و جنبش کارگرى را هدف گرفتهاند وجه مشخصه نظام سياسى در اين کشورهاست. تلاش براى تشکيل اتحاديه و يا سازمان سوسياليستى کارگرى در بسيارى از اين کشورها جرم محسوب ميشود و با مجازاتهاى سنگين پاسخ ميگيرد. موقعيت کارگران اين کشورها بعنوان انسانهايى درجه دوم و قابل دور انداختن، فروشندگان نيروى کار ارزان، بيش از پيش در اقتصاد سياسى جهان امروز تثبيت ميشود.
اين آپارتايد طبقاتى و درجهبندى رسمى ارزش انسانها چه در محدوده خود جهان صنعتى و چه در مقياس جهانى با عروج قالبهاى فکرى ارتجاعى نوينى تحکيم و تقويت ميشود. بار ملامت بيکارى، بى مسکنى، فقر و محروميت از امکانات ابتدايى پزشکى، رفاهى و آموزشى، از دوش جامعه و نظام اجتماعى برداشته ميشود و بر دوش فرد قرار ميگيرد. حق، چه اقتصادى و چه سياسى، بار ديگر با صراحت به مالکيت مرتبط ميشود. ناسيوناليسم و مذهب دوباره ميدان فراخى براى تحرک پيدا ميکنند. در کنار اعلام تقدس بازار و سرمايه و مالکيت بورژوايى، دخالتگرى ميليتاريستى در سطح جهان و چهارچوب فکرى راسيستى و اروپا-محور متناسب با آن از نو تطهير ميشود و بر سر در نظم نوين جهانى حک ميشود.
براى کمونيسمى که در آرمان برابرى و آزادى انسانها تجديد نظر نکرده است، براى کمونيسمى که جنبش انتقادى - پراتيکى کارگر براى دگرگون کردن کل نظم عقب مانده و ضد انسانى بورژوايى است، براى کمونيسمى که تعرض امروزى به مارکسيسم و انديشهها و جنبشهاى کارگرى را شاهد است، دوره حاضر مجموعه وسيعى از مصافهاى فکرى و سياسى را در دستور ميگذارد. بايد به استقبال اين جدالها رفت و همه چيز بر امکان پيروزى کارگر و کمونيسم در همين دوره دلالت ميکند. جهان دستخوش يک تجديد نظر اساسى در بنيادهاى سياسى و اقتصادى و فکرى خود است و کمونيسم کارگرى، اينبار بدون آنکه با بلوکها و اردوگاههاى سوسياليسم بورژوايى روبرو باشد، امکان وسيعى براى طرح مستقيم و شفاف نگرش انتقادى و آلترناتيو اجتماعى خود دارد. جهانى شدن سرمايه و توليد صنعتى، طبقه کارگر مدرن را به طبقهاى براستى جهانى تبديل کرده است. اعتراضات کارگرى براى بهبود اوضاع طبقه و عليه سياستهاى دولتها و کارفرمايان بدون وقفه در کشورهاى مختلف در جريان است. گرايشات سنتى در جنبش کارگرى، بويژه جنبش اتحاديهاى و حرکتهاى سوسيال دموکراتيک، ناتوانىشان را در گسترش سازمانيابى کارگرى و به پيروزى رساندن اعتراضات کارگرى به نمايش گذاشتهاند. عليرغم کل تحريکات و تبليغات ضد کمونيستى کنونى، حرکت سوسياليستى راديکال در جنبش طبقاتى دامنه عمل وسيعترى براى جلب طبقه کارگر به سازمانيابى و سياست راديکال کارگرى يافته است.
بعنوان کمونيست کارهاى زيادى بايد کرد. کارهاى زيادى ميشود کرد. کل پيروزى و يا کل شکست هر دو ممکن و محتملند. جدالهاى اساسى جهانىاند و خصلت کشورى خاصى ندارند، هرچند استنتاجات روشنى در مورد وظايف کمونيستى در هر کشور ميتوان از اين وضعيت به عمل آورد. بعنوان کمونيست بايد در سنگربندىهاى معلومى حضور يافت. کمونيسم امروز فقط با حضور در اين سنگرها مشخص خواهد شد. نه فقط بايد جلوى تعرض فکرى بورژوازى به مارکسيسم ايستاد، بلکه بايد انتقاد زير و روکننده مارکسيستى، انتقاد کارگر به جهان سرمايهدارى را با قدرت و کوبندگى به مراتب بيشتر در سطح جامعه طرح کرد. بايد خرافات دموکراتيک، ناسيوناليستى، ليبرالى، مذهبى و انتقادات نيمبند ناراضيان بورژوا به حاشيههاى نظام موجود را از صحنه جارو کرد. بايد صف سوسياليستى کارگر را به ميدان جدالهاى اقتصادى و سياسى تعيين کننده امروز کشاند. بايد آلترناتيو کارگرى را در برابر جهان امروز قرار داد. بايد اشکال و قالبهاى مبارزه راديکال توده کارگران را تعريف کرد و گسترش داد. بايد احزاب سياسى روشنبين، راديکال و کمونيست کارگرى ايجاد کرد. بايد ايجاد وحدت طبقاتى کارگر در سطح بين المللى را بعنوان يک امر عاجل عملى در دستور قرار داد.
کمونيست واقعى امروز کسى است که مبرميت اوضاع معاصر را و اهميت نقش خود را درک کند. شخصا هيچوقت کوچکترين سمپاتىاى به کسانى که خود را کمونيست ميخوانند اما دخالت واقعى در تغيير جهان معاصر خود را بلندپروازى تلقى ميکنند نداشتهام. کمونيسم در حاشيه جامعه کمونيسم نيست. قرار گرفتن در متن و در صف اول مقاومت در برابر تعرض بين المللى بورژوازى به آرمانهاى برحق انسانى و دستاوردهاى اجتماعى تاکنونى، به ميدان کشيدن يک صف بين المللى سوسياليستى کارگرى در جهان پرتلاطم امروز و تلاش براى پيروز کردن سوسياليسم، اين لازمه کمونيست بودن در دنياى امروز است.
وقتى از اين زاويه به کليت حزب کمونيست ايران نگاه ميکنم، آن را به صورت صفى واقف به اين وظايف و متعهد به ايفاى اين نقش نميبينم. اين آگاهى، آمادگى و توانايى مشخصه عمومى حزب کمونيست نيست. حزب کمونيست در شکل فعلىاش حتى آن جريانى در درون خود را که افق چنين پراتيک کمونيستىاى را روبروى خود گذاشته است مقيد و محدود ميکند. جدايى امروز ما اقدامى است براى شکل دادن هر چه سريعتر به يک صف کمونيستى که بتواند به استقبال وظايف امروز برود.
اولين سوالى که بايد به آن پاسخ داد اينست که چرا با خود همين حزب و در چهارچوب همين حزب نميتوان بدرستى به جدالهاى کمونيسم امروز پا گذاشت. من نظرم را درباره جايگاه تاريخى حزب کمونيست و ارزشى که براى قريب يک دهه فعاليت آن قائلم در مقاطع مختلف توضيح دادهام و اميدوارم بتوانم در فرصت مناسبى ارزيابى و جمعبندىاى از جايگاه اين حزب در تاريخ سوسياليسم معاصر ايران بدهم. اينجا در پاسخ به سوال فوق ميخواهم به محدوديتهاى مادى و تاريخى اين حزب در اين مقطع معين اشاره کنم.
محدوديتهاى تاريخى حزب کمونيست ايران
يکى از استدلالهايى که در طول سه سال گذشته ما را از جدايى منصرف ميکرد ارزش تاريخى و اجتماعى حزب کمونيست ايران و سابقه افتخارآميز آن بود. اما سابقه و تاريخ پراتيکى حزب همانقدر که ميتواند مايه قدرت باشد، ميتواند مانع انطباق حزب با واقعيات و نيازهاى کمونيسم امروز هم باشد. تحولات عظيم دنياى امروز که مستقيما به زمينههاى فعاليت کمونيستى و آينده کمونيسم مربوط ميشود، ايجاب ميکند که کمونيست امروزى مستقل از سابقه و تاريخچه فعاليتش در مورد سازمانيابى کمونيستى در دورهاى که امروز شروع ميشود فکر کند تصميم بگيرد. حتى اگر حزب کمونيست ايران هيچکدام از مسائلى را که بعدا اشاره ميکنم نداشت، حتى اگر يک جريان يکپارچه و بى ابهام بود، هنوز ما بعنوان کمونيستهايى که با واقعيات تاريخساز امروز روبرو هستيم بايد در مورد حزبيتى که پاسخگوى نيازهاى مبارزه امروز است تصميم ميگرفتيم. حزب کمونيست ايران محصول تاريخ معين و تلاقىهاى اجتماعى معينى است. اين حزب حاصل تاريخ معينى است. مهر مبارزه فکرى و سياسى در يک دوره خاص و در کشور خاصى را برخود دارد. نگرش اين حزب به خود و از آن مهمتر نگرش جامعه به آن، عرصه هاى فعاليت موجود آن، تيپ فعالين سياسى اين حزب، اولويتها و مشغله هاى آن، و بطور خلاصه مجموعه خصوصيات فکرى و عملى و سيماى اجتماعى آن، توسط اين تاريخ مقيد و مشروط ميشود. اما تحزبى که کمونيسم کارگرى امروز به آن نياز دارد در مقابل اين پديده از نظر تاريخى مشروط و قالب زده شده قرار ميگيرد. حزب کمونيستى که بخواهد امروز نقش بازى کند بايد از امروز الهام بگيرد. بايد در انعکاس به تحولات تاريخى امروز و در قبال وظايف کمونيسم امروز، خود را تعريف کند. کمونيسم بعنوان نقد، آرمان و جنبش اجتماعى پابرجاست و با دورههاى سياسى و اجتماعى جا به جا نميشود. اما تحزب کمونيستى و شکلى که کمونيستها در هر مقطع جنبش خود را آرايش ميدهند، مستقيما از نقطه عطفهاى تاريخى تاثير ميپذيرد. با حزبى که از دل مبارزه ضد رويزيونيستى در يک دوره معين و يا جدال ضد پوپوليستى در يک کشور معين پيدا شده و توسط اين مبارزه قالب زده شده نميتوان صاف و ساده وارد دورهاى شد که در آن خود اين مقولات اهميت تاريخى خود را از دست دادهاند. بنابراين حتى اگر از حزب سياسى خود کمال رضايت را هم داشتيم با تحولات جهانى اخير بايد مستقل از هويت حزبى موجودمان کمونيستهاى کارگرى ديگر در گوشه و کنار دنيا را هم خبر ميکرديم و در مورد چه بايد کرد امروز و تحزب کمونيستى در جهان امروز تصميمات جديد ميگرفتيم.
بحث ضرورت گسست از اين گذشته معين و محدود و ربط دادن حزب کمونيست ايران به تاريخ بينالمللى سوسياليسم کارگرى البته تازگى ندارد. اين در چند سال گذشته يکى از تمهاى اصلى مشخص کننده مباحثات جريان کمونيسم کارگرى در حزب کمونيست بوده است. آنچه که تازگى دارد، و لااقل براى من يک تز اصلى در تبيين جدايى از حزب کمونيست است، اين است که تاريخ و سيماى متعين حزب کمونيست ايران، با همه افتخارات و وجهه تاکنونىاش، در قبال حرکت کمونيسم کارگرى امروز ديگر نقش دست و پاگير پيدا ميکند. پيوستگى با تاريخ حزبى قبلى، ديگر نه نقطه قدرت بلکه اتصالى به گذشته و مانعى براى حضور با تمام قوا در صحنههاى مبارزه کمونيستى امروز است. اين به معنى صرفنظر کردن از دستاوردهاى باارزش مبارزه تاکنونى نيست. اما شرط تکيه به اين دستاوردها در حرکت آتى، جدا کردن آنها از قالب تاريخى و سازمانى خاصى است که در آن پيدا شدهاند. روشن بينى نظرى و سياسى حاصل اين سالها، توانايىها و تجارب کسب شده، وجهه اجتماعى کمونيسم ما و نفوذ نسبتا وسيع ما در ايران و احتمالا در برخى کشورهاى ديگر، از طريق انسانها و فعالين زنده به حرکت جديد منتقل خواهد شد. آنچه که ما بايد بجا بگذاريم قالب تشکيلاتى و سيماى سازمانى معينى است که اين نقطه قدرتها در آن کسب شده و امروز ديگر بيش از حد ميخکوب گذشته، دست و پاگير و زمينگير کننده است. جامعه بايد حزب ما را بعنوان کمونيسم متشکل در قبال واقعيات و معضلات جهانى در انتهاى قرن بيستم بشناسد. اين هويت را بدون صرفنظر کردن از هويت محدود قبلى نميتوان کسب کرد.
خصلت ائتلافى حزب کمونيست ايران
در اين باره قبلا زياد صحبت کردهام. حزب کمونيست ايران حزب يک گرايش اجتماعى و يا مجموعهاى از گرايشات فکرى و پراتيکى يک طبقه اجتماعى واحد نيست. حزب کمونيست ايران ظرفى براى فعاليت چند گرايش اجتماعى و طبقاتى مختلف و حاصل چند تاريخ سياسى مختلف است. بستر اوليه پيدايش اين حزب، نظير کل چپ راديکال دوره اخير در ايران، انقلاب ٥٧ و تحرک طبقات اجتماعى در اين انقلاب بود. زمينه اجتماعى اوليه اين چپ راديکال را جنبش روشنفکران و تحصيلکردگان ناراضى در يک کشور تحت سلطه تشکيل ميداد که افق توسعه اقتصادى، نمايندگى شدن در ساختار سياسى و تقويت فرهنگ ملى را در برابر خود قرار داده بودند و تحقق اين افق را در گرو تعيين تکليف با سلطه امپرياليستى غرب و آمريکا و رژيم استبداد سلطنتى ميدانستند. اين نارضايتى اجتماعى مايه پيدايش طيفى از نيروهاى سياسى، از جريانات بيگانهترس و نوگريز مذهبى، تا جريانات چپ گرا و شبه سوسياليست، بود که تا پيش از انقلاب ٥٧ در يک حرکت عمومى ضد سلطنتى - ضد آمريکايى عملا کنار هم قرار ميگرفتند. سوسياليسم راديکالى که پا به انقلاب گذاشت از نظر مضمونى چيزى بيش از اين ملىگرايى اصلاح طلبانه در بر نداشت. انقلاب اکتبر و اعتبار عمومى مارکسيسم در سطح جهانى، عنوان کمونيسم و مارکسيسم را به جريانات راديکال و از جمله چپ راديکال ايران تحميل ميکرد. اين جريانات آرمانهاى ملى و رفرميستى خود را به مارکسيسم نسبت ميدادند و خود را در اين قالب تبيين ميکردند. در طول انقلاب، زير فشار نظرى مارکسيستى از يکسو و حضور عملى کارگر بعنوان يک جريان راديکال و معطوف به سوسياليسم از سوى ديگر، اين چپ راديکال تجزيه شد. يک رگه سهيم در تشکيل حزب کمونيست ايران جريان ضد پوپوليست و ضد رويزيونيستى است که با نقد ملىگرايى و اصلاحطلبى چپ روشنفکرى در متن همين طيف شکل گرفت. يک جريان مارکسيستى که محيط اجتماعى فعاليت آن همچنان همان محيط اعتراض غير کارگرى بود و نيرو و توان خود را از اين محيط ميگرفت. بخش زيادى از نسل اول فعالين حزب کمونيست نه از محيط اعتراض کارگرى، بلکه از تجزيه گروههاى چپ راديکال غير کارگرى، بيرون آمدند.
اين رگه از مارکسيسم بعدا چه در جامعه و چه در درون حزب کمونيست ايران دستخوش تحولات و تجزيههايى شد. به اين بعدا ميپردازم، اما همينقدر لازم است تاکيد کنم که برخى از مشخصات عمومى اين چپ غير کارگرى، عليرغم همه پيشرفهاى نظرى و فکرى که در آن رخ داده بود، به حزب کمونيست ايران منتقل شد. مهمترين اين مشخصات، خاصيت اشتقاقى سوسياليسم و مارکسيسم در اين جريان بود. اين جريان حاصل فشار مارکسيسم به يک جنبش اجتماعى غير سوسياليستى بود و لذا مارکسيسم و سوسياليسم بعنوان قالب فکرى و مجموعه اصولى که تحقق امر اجتماعى واقعى و نهايتا غير سوسياليستى اين جريان را تسهيل ميکرد توسط اين جريان پذيرفته شده بود. مارکسيسم ابزارى بود براى انديشيدن و خط مشى تعيين کردن در قبال رژيم اسلامى، استبداد، انقلاب ايران، سازمانسازى، جذب نيرو، سرنگونى، مذهب، و نظاير اينها. افق سياسى همچنان يک افق ملى و کشورى، و هدف سياسى همچنان اصلاح طلبانه بود. اين جريان در سطح وسيع نسبت به دفاع از سوسياليسم و مارکسيسم بى ميل و ناتوان است. آنجا که به اين کار ناگزير ميشود، از محدوده قالبها و فرمولهاى قبلا فراهم شده فراتر نميرود. مشخصه ديگر اين جريان، خصلت آبستره کارگر و مبارزه کارگرى براى آن است. محيط طبيعى فعاليت اين جريان کارگر و جنبش کارگرى نيست. توانايى خاصى در اين محيط ندارد و بسادگى کسب نميکند. گرايش به کارگر و مبارزه کارگرى با فشار تئورى و از مجراى اعلام وفادارىاش به مارکسيسم به اين جريان تحميل شده است.
يک رگه ديگر در حزب کمونيست ناسيوناليسم کرد است. اگر ناسيوناليسم چپ سراسرى در طول انقلاب ٥٧ با قدرت نقد شده است، ناسيوناليسم چپ کردستان زير چتر جنبش تودهاى مسلحانه از هر نقد جدى در امان مانده و حتى گاه تشويق و تقديس شده است. اين ناسيوناليسم همراه چپ کردستان وارد حزب کمونيست ميشود. آنهم تئورى و قالبهاى بيانى مارکسيستى را در سطح فرمال ميپذيرد و به حزب کمونيست بعنوان ابزارى براى تحقق امر غير سوسياليستى خود نگاه ميکند. تاريخ اجتماعى اين گرايش، نظرات و سنتهاى عملىاش، هرچند داراى شباهتها و نقاط مشترکى با چپ راديکال سراسرى است، اما آنقدر مستقل و خود ويژه هست که اين جريان را به يک گرايش قابل تميز در حزب کمونيست تبديل کند. محيط اجتماعى اين جريان اعتراض ملى در کردستان و روشنفکران معترض در جامعه کرد است.
و بالاخره بايد به گرايش سوسياليسم کارگرى در حزب اشاره کرد. پايه اجتماعى اين جريان نيازى به توضيح ندارد. در سطح فکرى اين جريان متکى به تفکر سوسياليستىاى است که، جدا از تاريخ افکار و آرمانهاى سياسى در ايران، در مارکسيسم نمايندگى و بيان شده است. اين گرايش به نشر و اشاعه اين تفکر و دفاع از آن مصر است. از نظر عملى اين جريان حاصل فعال شدن کارگران در انقلاب ٥٧، تحرک کارگرى در دوره پس ازآن و گرايش آنها به تحزب کمونيستى از يکسو و ادامه نقد سوسياليستى در حزب کمونيست و توسط حزب کمونيست از سوى ديگر است. روى آورى حزب به جنبش کارگرى، ورود بخش وسيعترى از کارگران به حزب يا تحکيم ارتباط حزب با محافل کارگرى زمينههاى رشد و تقويت اين جريان در حزب را فراهم کرده است. اين جريان در سالهاى اخير چهره عمومى حزب را بويژه در قبال طبقه کارگر ايران تصوير کرده است و منشا استقبالى است که حزب کمونيست در ميان کارگران در ايران و کشورهاى منطقه با آن روبرو شده است.
لازم است اشاره کنم که اگر چه سوسياليسم کارگرى در حزب زير چتر عمومى مباحثات کمونيسم کارگرى در حزب جلو آمده است، اين هنوز به معنى انسجام نظرى و عملى اين جريان حول اين نظرات نيست. در دل گرايش سوسياليسم کارگرى در حزب هنوز ميشود تاثيرات گرايشات ديگر موجود در طبقه کارگر، نظير آنارکو سنديکاليسم و يونيونيسم چپ، را نيز ديد. کاملا قابل انتظار است که در آينده شاهد مباحثات زندهاى در درون خود اين جريان بر سر اين خطوط باشيم. اما آنچه که اين جريان را به يک حرکت واحد و بنظر من مبناى محکمى براى يک حزب کمونيستى کارگرى تبديل ميکند، يکسانى پايه طبقاتى اين جريان و جايگاه برجسته امر سوسياليسم کارگرى در آن است. کشمکشهاى درون اين جريان در آينده بهرحال در چهارچوب طبقاتى واحدى صورت خواهد گرفت.
وجود گرايشات مختلف و منشاءهاى تاريخى - طبقاتى متفاوت آنها به حزب کمونيست يک خصلت ائتلافى و فلج کننده بخشيده است. وجود خطوط و جناحها در احزاب کمونيست امرى طبيعى و غير قابل اجتناب است. اما در اين مورد مشخص ما نه با گرايشات سياسى و افقهاى گوناگون يک طبقه، بلکه با افقها و گرايشات طبقاتى گوناگون روبرو هستيم. روند اجتناب ناپذير حرکت چنين حزبى جدايى و تفکيک سياسى و تشکيلاتى اجزاء تشکيل دهنده اين جبهه است.
رويدادهاى جهانى سالهاى اخير گرايشات درونى در حزب کمونيست را بشدت از هم دور کرده است. بحران سوسياليسم بورژوايى و سقوط بلوک شرق، همانطور که در گزارش به کنگره سوم تاکيد کرده بوديم، فشار عمومى به کمونيسم و طبقه کارگر و به مارکسيسم بطور کلى را افزايش داده است. نه فقط راديکاليسم، از هرنوع، تضعيف شده است، بلکه فضا براى خلاصى راديکاليسم غير کارگرى از قالبهاى تحميلى مارکسيستى مساعد شده است. از سوى ديگر افقهاى متفاوتى در برابر ملى گرايى، توسعه اقتصاد ملى، پارلمانتاريسم و رفرميسم سياسى و ادارى قرار داده شده است. چسبندگى فرمال درونى حزب تضعيف شده و راه اجتماعى و سياسى جريانات مختلف در حزب از هم جدا ميشود. براى گرايش چپ راديکال غير کارگرى افق کاملا کور شده است. اين جريان در خارج حزب نه مابهازاء اجتماعى و نه محيط تشويق کنندهاى براى فعاليت دارد. مارکسيسم به سرعت خاصيت خود را براى اين جريان از دست ميدهد و عليرغم اينکه کنارهگيرى اين جريان از انديشه مارکسيستى، و گرويدن به انتقادات رنگارنگ مد روز به مارکسيسم، بهرحال زير فشار خط رسمى در حزب کمونيست مسکوت گذاشته ميشود و بروز اثباتى پيدا نميکند، حاصل اين چرخش خود را بصورت بيتفاوتى سياسى وسيع و غيبت تمام و کمال از عرصه دفاع از مارکسيسم و کمونيسم نشان ميدهد. گرايش ناسيوناليستى کرد، مانند ملىگرايى ملتهاى شوروى، به تحرک در ميآيد، در پيچ و تابهاى سياسى و ديپلوماتيک قدرتهاى بورژوايى و تلاطمهاى جارى به راههاى جديد براى تحقق آرمانهاى قديم خود اميدوار ميشود. ابراز وفادارى اين جريان به کمونيسم و مارکسيسم و تحزب کمونيستى خاتمه پيدا ميکند و تقابل ناسيوناليسم و سوسياليسم در حزب کمونيست بالا ميگيرد. در مقابل، جريان کمونيست کارگرى به سهم خود بر عمق اختلافات پافشارى ميکند و براى شکل دادن به يک جريان محکم کمونيستى که تمايل و توان قد علم کردن در برابر موج آنتى کمونيسم امروز را داشته باشد و در تلاطمهاى اجتناب ناپذير اين دهه نقش بازى کند تلاش ميکند. همان تحولات جهانى که افق گرايشات ديگر در حزب کمونيست را کور کرده جريان مارکسيست و سوسياليستى کارگرى در حزب را نسبت به مبرميت و اهميت وظايفش حساستر کرده است.
در اين شک نيست و نبوده است که اين خطوط بايد از هم جدا شوند. حزب کمونيست ديگر نميتواند بعنوان يک جبهه ائتلافى کار کند. اين روند جدايى در جريان بوده است و خروج امروز ما از حزب کمونيست را فقط بر متن اين روند ميشود درک کرد.
کادرها و سنتها
يک نتيجه اين وضعيت درک اختلافات عميق سياسى و فکرىاى است که ما را از بخش وسيعى از کادرهاى قديمى حزب دور ميکند. در طول اين مباحثات براى ما، و تصور ميکنم براى طرفهاى مقابل ما، روشن شد که بافت کادرى حزب کمونيست را فعالين و متفکرين جنبش اجتماعى و سنت مبارزاتى واحدى تشکيل نميدهد. بعنوان يک عضو رهبرى و بعنوان کسى که اساسا در طول اين سالها نگرش و افق اين حزب را تعريف و تبيين کرده است، اين واقعيت که تنها عده محدودى از کسانى که حزب بر دوش آنها ساخته شده بود در اين افقها و در اين نگرش شريکند، براى من موجب ترديدهاى جدى در مورد آينده کار مشترک سياسى با اين رفقا بوده است. از پلنوم هجدهم که، پس از يکدوره کنارهگيرى، اينبار بعنوان کانون کمونيسم کارگرى در راس امور قرار گرفتيم، اين اختلاف فکرى و سياسى با لايهاى از کادرهاى بالاى حزب گام به گام مشخصتر و مسجلتر شد. هرچند عليرغم صراحت پيدا کردن مخالفتهاى سياسى کادرها در حاشيههاى تشکيلات هنوز سکوت و يا تائيد اتوماتيک نظرات رهبرى توسط کادرها روش متداول در حزب کمونيست است، اما در پس اين تائيدهاى فرمال بروشنى ميشود انسانهايى را با افقها و اولويتها مختلف و در بسيارى موارد متقابل مشاهده کرد. تائيدها و سکوتهاى فرمال در برابر نظرات و سياستهاى رهبرى در عمل به بيتفاوتى، مقاومت منفى، بىميلى سياسى و حاشيه نشينى ترجمه ميشود. اين خصوصيت را از خود کميته مرکزى تا پائين ميتوان مشاهده کرد. حتى در ميان بسيارى کادرهايى که ظاهرا در اعلام توافق خود با ما پافشارى دارند، آن شور و خودانگيختگى سياسى و پراتيکى که مشخصه طبيعى کمونيستى است که اهميت نقش خود در اين دوره را ميشناسد و براى ايفاى آن عجله دارد، کمتر مشاهده ميشود. يک نگاه ساده به رفقاى قديمىاى که همراه آنها اين حزب را تشکيل دادهايم اين را به ما نشان ميدهد که ما، با اعتقادات و اولويتهاى سياسىمان، در اين حزب بيگانهايم و بايد در وحدت تشکيلاتىمان با خيلى از کادرهاى سنتى در سطح مرکزى و بالاى تشکيلات تجديد نظر کنيم.
راه اجتماعى ما از بسيارى کسانى که تا امروز با آنها در حزب کمونيست بودهايم آشکارا جدا شده (و يا جدا بودن آن به روشنى ثابت شده است) و سکوتها و تائيدهاى فرمال اين را پنهان نميکند. دوره خوشبينى قبل از کنگره دوم سپرى شده است. تجربه چند ساله اخير نشان داده است که يک شاخص اساسى قضاوت همفکرى و همخطى، داشتن سوالات مشترک و اولويتهاى مشترک است. توافق لفظى و حتى از آن بدتر سکوتى که ميتواند به ميل فرد به توافق و مخالفت هر دو تعبير شود، شاخص چيزى نيست. بايد ديد مشغله واقعى فرد چيست، به چه چيز توجه ميکند و به چه چيز بيتفاوت است، چه چيز به تکانش درمياورد و در کدام سنگر و جبهه حضور پيدا ميکند، چه کارى را به غريزه انجام ميدهد و چه کارى را هرگز نمياموزد. در طول چند سال گذشته بزرگترين حمله ايدئولوژيکى و سياسى بورژوازى به مارکسيسم و هر انديشه برابرى طلبانه کارگرى در جريان بوده است. ادبيات همين دوره حزب کمونيست را ميشود مرور کرد و ديد اين پديده واقعا مساله چه بخش و چه درصدى از کادرهاى رهبرى و مرکزى حزب بوده است. از اين تلختر، بايد ديد واقعا چه بخش و چه درصدى از کادرهاى حزب اگر موظف هم ميشدند توان عينى دفاع از مارکسيسم و سوسياليسم در برابر اين تهاجم را ميداشتند. در همين دوره فلان شاعر و نوازنده ايرانى هم به هم پريدهاند، ملى گرايى کرد هم تکانى خورده، فلان دولت فلان قانون ضد پناهنده را گذرانده و فلان دوست قديمى بعلت عدم پرداخت حق عضويت توبيخ شده، و تاثيرات اينها را هم در زندگى سياسى خيلى رفقا ميشود ديد و مقايسه کرد. معضل ما در اين حزب نه فقط جستجوى پاسخ به مسائل نظرى و عملى مبارزه طبقاتى، بلکه جلب توجه لايه کادرى سنتى حزب به خود اين مسائل بوده است. اختلاف در مشغله، در وظيفهاى که براى خود قائل هستيم، در شاخصهاى قضاوت پراتيک سياسى و نظاير اينها، گواه اختلافات بنيادى ميان ماست. جدا شدن تنها راه اصولى پاسخ به اين وضعيت است.
تصور ميکنم همين توضيحات براى نشان دادن ضرورت جدا شدن از خطوط ديگر در حزب کمونيست ايران کافى باشد. اين بحث قديمى ما بوده است. اوضاع امروز دنيا مبرميت اين تفکيک را برجستهتر ميکند. اما شکل مشخص اين جدايى، يعنى کناره گيرى من و رفقاى همفکر من از حزب براى تشکيل يک حزب سياسى ديگر، حاصل ارزيابى مشخصترى از استراتژىهاى مختلفى است که ميشد براى عملى کردن اين جدايى در پيش گرفت. اينجا لازم است دلايل انتخاب اين شيوه مشخص جدايى، و برخى جنبههاى عملى اين اقدام را فقط ذکر کنم و تفصيل آن را به فرصت ديگرى موکول ميکنم. لازم است براى خوانندگان غير حزبى اين نوشته توضيح بدهم که اين توضيحات در ماههاى اخير به طرق مختلف، به شکل نوار براى رفقاى حزبى، سخنرانى در کنفرانس فراکسيون کمونيسم کارگرى و توضيحاتى در پلنوم بيستم به اطلاع رفقاى تشکيلاتى رسيده است.
١- طرح قبلى ما مبنى بر جدا شدن خطوط سياسى در حزب بر مبناى پلاتفرمهاى روشن عملا متحقق نشد و اميدى به گشايشى در اين زمينه نبود چرا که در طول دوره اخير ثابت شد که خطوط ديگر به اختلافات خود، حتى آنجا که ماهيت سياسى آن روشن است، ظاهرى تشکيلاتى و حتى شخصى ميدهند و از يک مقابله صريح سياسى اجتناب ميکنند. عاقبت اين روند خوشايند نبود. دقيقا به درجهاى که مخالفين ما در حزب ناگزيرند، بنا به مصالح سياسىشان، وجود اختلاف با ما در نگرش و خط سياسى را کتمان کنند، بهمان درجه در اختلافتراشى و بهانهجويى تشکيلاتى بيشتر فرو ميروند. هرچه اختلاف سياسى واقعى کمرنگتر جلوه داده ميشود، بر غلظت تعبيرهاى تشکيلاتى و حتى شخصى از اساس اختلافات درونى حزب افزوده ميشود. مباحثات درونى اخير درمورد جنگ خليج و تحولات کردستان عراق اين را ديگر بى هيچ شبههاى ثابت ميکند. مظلومنمايى تشکيلاتى ظاهرا از ايستادن بر نظرات خويش و اذعان به وجود اختلافات سياسى خاصيت عملى بيشترى براى مخالفان ما داشته است. اين روند عبث بودن طرح جدايى آگاهانه و داوطلبانه خطوط مختلف را آشکار ميکند.
٢- در چنين اوضاعى کنگره چهارم گرهى از کار باز نميکرد. سناريوى محتمل کنگره چهارم، تائيد سنتى نظرات ما توسط اکثريت قاطعى در کنگره، احتمالا پرخاشهايى حول مسائل تشکيلاتى از طرف جريان ناسيوناليست کرد، و سپس کمپين انتخاباتى در کريدورها براى گنجاندن تنى چند از رفقاى مورد نظر جريانات ديگر در کميته مرکزى بود. نه فقط شکافهاى واقعى سياسى روشنتر نميشد، بلکه همان درجه اختلاف سياسىاى که سران گرايشات ديگر بهرحال در محافل پيرامونى خود ابراز ميکنند نيز مسکوت گذاشته ميشد. اين رسم تاکنونى خطوط ديگر در حزب بوده است. برعکس تمايل ما کنگره، با ابراز وفادارى هاى غليظ مخالفين به نظرات ما، ولو در کنار رشادتهاى انتقادى عدهاى معدود در زمينه تشکيلاتى، به تصوير کاذب هم خطى سياسى جان تازهاى ميداد.
٣- ضرورت جدايى سياسى فقط از طرف ما مطرح شده. براى خطوط ديگر و فعالينشان در سطوح مختلف، از درون کميته مرکزى تا واحدهاى محلى، حفظ وحدت تشکيلاتى با جريان ما تا اين مقطع حياتى بوده است. چپ راديکال سنتى در حزب کلا پرچم مستقلى ندارد و به تنهايى حرکت تشکيلاتىاى در صحنه اجتماعى نميتواند براى خود تعريف کند. اين جزو همان چپى است که فاقد افق و طرحى براى کار کمونيستى در اين دوره است و زير فشار آنتى کمونيسم در بهترين حالت ناگزير اتميزه ميشود. روند محتملتر حرکت اينها کنار گذاشتن مارکسيسم بعنوان يک نگرش و سوسياليسم بعنوان يک جنبش عملى است. براى اين دسته از کادرها، حزب کمونيست ظرف مناسبى براى حفظ هويت چپ به مثابه افراد معين و کسب فرصت براى انتخاب سياسى فردى است. براى ناسيوناليسم کرد انتخاب جدايى مستلزم وجود شرايط عينى مناسب در جنبش کردستان است که امکان تشکيل فورى يک سازمان ناسيوناليست چپ با اندازههاى تشکيلاتى قابل ملاحظه را فراهم کند. جدايى از حزب کمونيست براى اين جريان نميتواند با درجهاى فاصله گرفتن از کمونيسم بطور کلى و رفتن در لاک راديکاليسم ملى همراه نباشد. مادام که اين شرايط عينى وجود ندارد، ماندن در حزب کمونيست و حفظ تصوير خود بعنوان کادرهاى سياسى متشکل و دخيل در تحولات کردستان مطلوبتر است. امروز ديگر روشن شده است که صراحت لهجه و جسارت خط ناسيوناليستى کرد در حزب کمونيست رابطه مستقيمى با تحرک ملى گرايى کرد در منطقه دارد. تحرک عمومى اخير جامعه کردستان و طرح مساله کرد در سطح جهانى براى دورهاى اين گرايش را خوشبين کرد و اجازه داد "سندروم پلنوم شانزدهم" به درجهاى به فراموشى سپرده شود. امروز بنظر ميرسد که دورنماى جدايى داوطلبانه اين جريان از حزب مجددا تيره شده باشد.
بهرحال گرايشات ديگر خواهان جدايى نيستند و به خط ما و بخصوص به خود ما بعنوان افراد معين بعنوان تنها آلترناتيو واقعى براى حفظ شالوده حزبى که خواص خودش را براى آنها دارد نگاه ميکنند. نه فقط اين، بلکه اين را هم ميدانند که اذعان به وجود اختلاف سياسى در دست ما به استدلالى براى طرح خواست مشروع خروج اين جريانات از حزب منجر ميشود. اين علت تلفيق تندترين حملات شخصى سردمداران اين جريانات به ما و در عين حال غليظترين سوگند خوردنها به نظرات ماست.
خروج ما از حزب به شيوهاى سياسى و اصولى اين بنبست را ميشکند. بالاخره جريانى که بر اختلاف سياسى خود پافشارى ميکند بايد در جدايى پيشقدم شود. اين کارى است که امروز صورت گرفته است.
٤- ايده تصفيه، ايدهاى بوده است که در طول اين دوره مداوما توسط موافقين و مخالفين ما جلوى ما گرفته شده. يکى در آن روشى براى تعيين تکليف حزب جستجو ميکند و ديگرى از آن موضوعى براى راه اندازى تعزيه تشکيلاتى ساخته است. در اولين شماره کمونيست پس از پلنوم هجدهم گفتم که تصفيه، خط ما و ابزار ما در اين کشمکشها نيست. ما خواهان جدايى سياسى و آگاهانه خطوط درونى حزب هستيم. اين گفته البته مانع از اين نشد که طيفى از کادرها بخصوص در ميان گرايش ملى کرد دو سال آزگار هر زنگ پستچى را رسيدن حکم اخراج تصور کند و مدام حد طاقت ما را براى ناسزا شنيدن به بوته آزمايش بگذارد. بهرحال ما به اين خط خود وفادار مانديم. اينجا ميخواهم در پاسخ به رفقايى که ميگويند "اين حزب ماست چرا آنها نروند" به نکاتى در مورد عبث بودن و زيانبار بودن تصفيه تشکيلاتى در اين وضعيت معين اشاره کنم.
اولا، تصفيه افراد نميتواند نتايجى مشابه جدايى سياسى ببار بياورد. جدايى سياسى تصفيه مثبت است و نه منفى. هرکس بر مبناى اعتقادات خود مسير خود را در پيش ميگيرد و لذا تصفيهاى جدى و عميق عملى ميشود. حرمت انسانها و موقعيت حقوقى برابر آنها در جريان جدايى حفظ ميشود. بعلاوه تبيين گرايشات از وظايف آتىشان در قامت تشکيلاتى مستقلشان در طى مرزبندى سياسى تدقيق ميشود و گسست سياسى بنيادىترى از سنتهاى خطوط ديگر صورت ميگيرد. در مقابل، تصفيه فردى، ولو بر مبناى تعلق اعلام شده افراد به خطوط مشخص و مدون، بهرحال آغشته به قضاوتهاى ذهنى و معيارهاى دلبخواهى خواهد بود. در اين شيوه افراد تحقير ميشوند. اگر بيرون حزب افقى از فعاليت روبروى خود نبينند، که در اين مورد اين بشدت صدق ميکند، فضاى توابيت و تمکين خودشکنانه و رياکارانه رشد ميکند. چنين تصفيهاى مهر خود را بهرحال بر احساس حقانيت آنهايى که ميمانند باقى ميگذارد. تصفيه فردى، در اين مورد مشخص که نه فقط افراد بلکه اساسا سنتها و باورها و برداشتهاى سياسى گوناگون در برابر هم قرار گرفتهاند، اين نقص اساسى را دارد که اينها را صرفا در افراد جستجو ميکند و خصلت اجتماعى اين تقابلها را نديده ميگيرد. تنها انشعابات و جدايىهاى فکر شده و آگاهانه سياسى ميتواند انتقال واقعى از يک سنت مبارزاتى به سنت ديگر را ممکن کند.
ثانيا، خود تصفيه و مشروعيت و عدم مشروعيت آن به بخشى از تاريخ واقعى حزبى که بجا ميماند تبديل ميشود. اين در فضاى آنتى کمونيستى امروز، که بازار وسيعى براى تخطئه کمونيسم متشکل وجود دارد، بشدت زيانبار است. حزبى که از اين تصفيه در بيايد بايد خود را براى يک دورهاى طولانى از پاسخگويى به اتهاماتى که از هر سو به سمت آن پرتاب ميشود، براى تحريفات زمختى که بر اين مبنا در تاريخ و هويت سياسى آن بعمل خواهد آمد آماده کند و به نظر من به سادگى از اين دوره خلاصى نخواهد يافت. جريان تحريف تاريخ اين حزب هم اکنون در گوشه و کنارها و متاسفانه اين اواخر در سطوح بالاى خود اين حزب آغاز شده است. حقانيتى که فرضا خود ما در مورد اين تصفيه حس کنيم کافى نيست. دنياى بورژوايى بيرون روى اين ماجرا سرمايه گذارى ميکند. اين دنيايى است که در آن جلوى چشم ما، از زبان يک مشت جوجه ژورناليست تازه کار، لنين لغو کننده اسارت ملتهاى روسيه تزارى را سرکوبگر ملى قلمداد ميکند و مردم دارند اين را در مقياس وسيع باور ميکنند. جزوههايى که قرار است حزب بعدا در توضيح تصفيهها در پاسخ تحريفات رسانههاى جمعى بورژوايى و مورخين قلابى بنويسد، حتى گوشهاى از اين تحميق عمومى را هم پاسخ نميتواند بدهد. از انرژىاى که بيهوده بايد صرف نوشتن اينگونه دفاعيات از حزب کرد ميگذرم.
ثالثا، اگر بنا باشد من روزى بخش وسيعى از کادرهاى قديمى و حتى بنيانگذار اين حزب را که تازه برخىشان هنوز هم ادعا ميکنند که گمشده خود را در بحثهاى کمونيسم کارگرى يافته اند تصفيه کنم، ترجيح شخصىام اين خواهد بود که خودم بروم. اين رفقا جاى مرا در دنيا تنگ نکردهاند. نيروى اساسى انقلابى که من دنبالش هستم بيرون اين حزب است. بخش عمده مارکسيستهاى پرشور و توانا که بايد جلوى اين انقلاب طبقاتى بيفتند از بيرون اين حزب بايد پيدا شوند. تصفيه مثبت، فاصله گرفتن و همفکران خود را جمع کردن، راه اصولىتر، کم مشقتتر و مستقيمترى به هدفى است که من دنبال ميکنم.
بهرحال روش تصفيه نه راه بلکه دامى در جلوى ماست و سرمايهاى براى مخالفين کمونيسم و تشکل کمونيستى در جامعه فراهم خواهد کرد.
٥- گفته ميشود که اين حزب ماست و نبايد از اعتبار و نفوذ و امکانات آن چشم پوشيد. بنظر من هم اين حزب ماست. اما جامعه هم اين را ميداند. نفوذ و اعتبار اين حزب از آسمان نيامده. حاصل کار انسانهاى کمونيست و خط مشى سياسى معينى است. اين حزب روى الگوى ما از کمونيسم خود را به جامعه شناساند و در طبقه کارگر اعتبار پيدا کرد. و بنظر من اگر ظاهر حقوقى مساله اينست که ما داريم حزب را ترک ميکنيم، واقعيت اجتماعى و سياسى غير قابل کتمان و عيان اين واقعه اين است که آنچه که از اين پس خود را حزب کمونيست خواهد ناميد است که ما را ترک کرده است. و اين ترک کردن از مدتها پيش شروع شده بود. براى هيچ ناظر حزب کمونيست سوال جدىاى در مورد اينکه حزب بعدى ما کجاى جامعه خواهد ايستاد چه خواهد گفت و چه خواهد کرد وجود ندارد. اگر ابهامى بيرون ما هست اينست که حزب فعلى با رفتن ما در کجا قرار خواهد گرفت. ما نه ميتوانيم اعتبارى بيش از آنچه خودمان و خطمان در جامعه داشته با خود ببريم، و نه سرسوزنى از اين نفوذ و اعتبار را با رفتن از حزب، تحويل کسى ميدهيم. جامعه بيرون ما، از کارگر آشنا به حزب و گروههاى سياسى چپ تا احزاب بورژوايى و ناظرين سياسى، بهرحال به ما و حزب کمونيست به شيوهاى ابژکتيوتر نگاه ميکنند و ناگزيرند، برخلاف برخى رفقا که انکار لجوجانه عينيات را براى راضى کردن خود کافى ميدانند، با واقعيات موجوديت سياسى حزب بعدى روبرو شوند. بنابراين کوچکترين نگرانى از بابت از کف دادن نفوذ سياسى و قدرت عمل ندارم. ميدانم که محافل بورژوايى و خرده بورژوايى ايرانى و غير ايرانى به درست خروج ما را خروج عاملين "کله شقى" مارکسيستى و "يکجانبه نگرى" کارگرى حزب کمونيست تلقى ميکنند و در منزوى کردن حزب بعدى ما و تحبيب حزب باقى مانده تلاش خواهند کرد. اما اين نقطه قدرت ماست و عاملى در گسترش بيشتر نفوذ ما در طبقه کارگر و جنبش سوسياليستى کارگرى خواهد شد.
مساله امکانات حزب کاملا جنبه حقوقى دارد. کسى که از حزب کمونيست خارج ميشود بنظر من از نظر حقوقى ادعايى در مورد امکانات اين حزب نميتواند داشته باشد. فراتر از جنبه حقوقى البته جنبه اصولى و سياسىاى وجود دارد. اما تشخيص حق سياسى کسانى که جدا ميشوند نسبت به امکاناتى که خود در ايجاد آن سهيم بودهاند تماما با خود حزب کمونيست است. از نظر حقوقى کاملا مختار است که اين حق را به رسميت بشناسد يا نشناسد. شخصا نه فقط کليه امکانات موجود را متعلق به حزب کمونيست ميدانم و هيچ مطالبهاى در اين خصوص نداشتهام، بلکه از نظر سياسى معتقدم باقى گذاشتن کامل اين امکانات به نفع حزب جديد خواهد بود. اين انتخاب سياسى واقعى را براى فعالين حزب امکانپذيرتر ميکند. کسى که ميخواهد به حزب ما بپيوندند بايد با علم به محدوديت امکانات ما خود را براى يک دوره تلاش براى ساختن مقدماتىترين امکانات براى اين حزب آماده کرده باشد. تنها در يک مورد ما مطالبهاى در قبال امکانات حزبى طرح کرديم و آن مربوط به تامين نيازهاى کوتاه مدت زيستى و دفاعى رفقاى مستقر در اردوگاههاى کومهله است که از حزب کمونيست جدا ميشوند. طرح اين مطالبه هم از آن جهت ضرورى بود که در اين مورد مشخص، بدليل شرايط ويژه کار و زيست اين رفقا، امکان امکانسازى مستقل در کوتاه مدت براى آنها وجود ندارد.
٦- جدايى امروز يک انشعاب از حزب کمونيست نيست. همانطور که به طرق مختلف و از جمله در پلنوم بيستم در توضيح رسمى علت جدايى خود گفتم، جدايى من يک جدايى فردى از حزب کمونيست ايران به منظور تشکيل يک حزب کمونيستى کارگرى است. من فراخوان جدايى به هيچيک از اعضاء و فعالين حزب کمونيست نداده و نميدهم و کسى را به جدايى از حزب ترغيب و تشويق نکرده و نميکنم. از بدو رسيدن به اين تصميم به رفقاى حزبى و به خود رفقاى دفتر سياسى اعلام کردم که اين تصميم من قطعى است و آنها نيز ميتوانند در قبال اين عمل انجام شده تصميم فردى يا جمعى خود را بگيرند. در طول اين مدت حتى يک قدم براى مجاب کردن کسى به همراهى با خودم در اين حرکت برنداشتهام و حتى از هر صحبتى با رفقاى قديمى و نزديک خود که چنين شبههاى بجا بگذارد اجتناب کردهام. در کنفرانس فراکسيون تاکيد کردم که اقدام من به معنى دعوت به يک انشعاب فراکسيونى نيست و قرار نيست حزب جديد توسط فراکسيون تشکيل شود. شخصا تنها از همراهى کسانى استقبال ميکنم که مستقل از ترغيب و تشويق و بر مبناى شناخت تاکنونى خود از واقعيات سياسى حزب و دنياى امروز بخواهند اين راه را انتخاب کنند. من ادعايى نسبت به ميراث سياسى و مادى حزب کمونيست ندارم، به فعاليتى که تاکنون در حزب کمونيست کردهايم افتخار ميکنم و حق کسانى را که بخواهند بعد از ما در حزب بمانند و تحت اين نام فعاليت کنند برسميت ميشناسم. اين برخورد براى من از سر بى نيازى و علو طبع اخلاقى نيست. بلکه از اينرو است که شکلگيرى حزب آتى را در يک فضاى سياسى و بر مبنايى اصولى تسهيل ميکند و هويت سياسى شفافترى به آن ميبخشد.
در عين حال در اين ترديد نداشتهام که اعلام جدايى من با جابجايىهاى اساسى در حزب کمونيست همراه خواهد بود و نه فقط طيف همفکر من در اين حزب با من اين حزب را ترک ميکند بلکه براى طيف وسيعترى ترديدهاى جدىاى در مورد انسجام و ادامهکارى آتى حزب کمونيست ايران و توانايى رهبران بعدى آن در هدايت و اداره امور حزب ببار مياورد. از اينرو از پيش تصميم خود را به اطلاع کميته مرکزى حزب و بدنبال پلنوم، کل تشکيلات رساندم تا هر کس فرصت کافى براى تعمق درباره انتخاب سياسى و کسب آمادگى براى وظايف عملى آتى خويش داشته باشد. بهمين ترتيب آمادگى خود را براى کار در يک دوره انتقالى، تا پلنوم بيست و يکم، و سازمان دادن يک جدايى منظم و با فرهنگ سياسى متناسب با اصول کمونيستى اعلام کرديم.
٧- متن کتبى اعلام کنارهگيرى قريبالوقوع خود را چند هفته قبل از پلنوم بيستم کميته مرکزى در اختيار حزب گذاشتم تا در پلنوم مطرح شود. همچنين تصميم خود را شفاها به اطلاع اعضاء کميته مرکزى حزب رساندم. در پلنوم مختصرا درباره علل کنارهگيرى خود صحبت کردم. از جانب رفقاى حاضر هيچگونه بحث متقابل، سوال و يا اظهار نظرى در مورد اين تصميم مطرح نشد. در پاسخ به پرسش يکى از رفقا، هريک از حاضرين به اختصار واکنش خود را در قبال اين مساله اعلام کردند. من و ساير رفقاى دفتر سياسى همچنان خود را براى اين ارگان تا پلنوم بيست و يکم، که ما رسما از حزب کنارهگيرى خواهيم کرد، کانديد کرديم و همانطور که در گزارش پايانى پلنوم آمده است دو نفر ما به اتفاق آراء و دو نفر با ١١ راى از ١٥ راى قطعى حاضر مجددا به دفتر سياسى انتخاب شديم. هدف ما از باقى ماندن در دفتر سياسى اين بود که اولا، کاملا روشن باشد که کنارهگيرى ما از حزب ناشى از هيچگونه فشار تشکيلاتى خطوط ديگر در حزب و يا وجود بحران رهبرى در حزب کمونيست نيست، بلکه يک جدايى سياسى داوطلبانه است. ثانيا، تضمين کنيم که جريان جدايى تشکيلاتى در حزب، همانطور که شايسته حزب کمونيست ايران است، اصولى و منظم پيش ميرود و هيچ نوع اغتشاشى، که نه فقط زيان سياسى براى همه ما فعالين امروز حزب کمونيست ببار ميآورد بلکه ميتواند موجب وارد شدن ضايعات و لطمات مادى به حزب باشد، رخ نميدهد. ثالثا، بر انعکاس مسائل اين جدايى در ارگانهاى حزبى نظارت کنيم و مانع از آن شويم که سنتهاى عقب مانده که در چنين شرايطى ناگزير فضاى رشد پيدا ميکنند، چهره سياسى حزب کمونيست ايران را مخدوش کنند. و بالاخره، رابعا، معتقد بوديم که مادام که حزب کمونيست با ترکيب تاکنونىاش وجود دارد و ما خود را فعالين آن ميدانيم، بايد سخنگويان سياسى خطى، که تا امروز خط رسمى حزب کمونيست بوده است اين حزب را از نظر سياسى نمايندگى کنند و رهبرى حزب همچنان در دست جناح چپ باقى بماند. در پلنوم بيست و يکم، پس از ارائه گزارش اقدامات دوره انتقالى، رسما از حزب کنارهگيرى ميکنيم و مسئوليت فعاليت حزب کمونيست را به رفقاى باقيمانده کميته مرکزى خواهيم سپرد.
تشکيل حزب کمونيست کارگرى ايران مقارن با پايان پلنوم بيست و يکم کميته مرکزى حزب کمونيست ايران اعلام خواهد شد. درستتر ميدانم توضيحات بيشتر درباره حزب جديد و نيز نظرم درباره سرنوشت حزب کمونيست ايران پس از کنارهگيرى ما و شيوه برخورد ما به آن را، از تريبون جداگانهاى مطرح کنم.
جدايى ما تنها راه رسيدن به هدف استقلال خط مشى کمونيسم کارگرى و يک حزب کمونيستى کارگرى يکپارچه نبود. ميشد چندين سال ديگر در راس اين حزب قرار داشت، جدل کرد، نوشت، قرار صادر کرد، "رفع ابهام" کرد، "آموزش داد"، حرکت سوسياليستى و کارگرى در حزب را تقويت کرد، گرايشات ديگر را منزوى کرد، تصفيه کرد و غيره. چه بسا نهايتا موفق ميشديم. اما اشکال سر همان "چندين سال" است. ما اين سالها را نداريم. در جواب کسانى که فردا از ما ميپرسند در سالهاى سياهى که کمونيسم و همراه آن شرافت بشر را زير يورش برده بودند، در سالهايى که کارگر بودن را دوباره با محروميت و حقارت معنى کردند چه ميکرديد، نميتوانيم پاسخ بدهيم "مشغول اصلاح حزبمان بوديم". دنيا با همه وسعتش آماده استقبال از کمونيسم مصمم و روشنبينى است که بخواهد امروز از نو شروع کند.
منصور حکمت
٭ ٭ ٭
کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، شماره ٦٣، مهرماه ١٣٧٠