جنایات اسرائیل و کشتار مردم بی سرپناه در فلسطین همچنان ادامه دارد و دولت ها و سازمان ملل، همراه تمام شاخه های منطقه ای و سراسری آن، نشان داده اند که زندگی میلیون ها انسان، به جرم فلسطینی بودن شان، ارزشی نداشته و ندارد. مردم متمدن دنیا که با حضور وسیع خود و با انواع ابتکارها در مقابل دولت ها و میدیای آن، به پا خواسته و فضای عمومی را آنچنان تحت تاثیر قرار داده اند و انگشت اتهام را نه تنها به سوی دولت اسرائیل،‌ بلکه به سوی حکومت های آمریکا و اروپا، بعنوان شریک جرم این نسل کشی نشانه رفته اند.
حمله اخیر اسرائیل، که بنا به گفته آمریکا و اسرائیل قرار است که تا "نابودی حماس" ادامه پیدا کند،‌ بیش از همه، بیانگر تصمیم اسرائیل در رابطه با آینده نوار غزه است. تبدیل نوار غزه به کرانه باختری، که ارتش اسرائیل بدون هیچ مانعی در آن بگیر و ببند میکنند و تانکها و بولدزرها هر از گاهی محله یا شهری را ویران میکنند، پاسخ اسرائیل به راه "حل" مسئله فلسطین است. اما این تنها یک پاسخ، در میان پاسخ های دیگر است.
 
مسئله فلسطین
شکی نیست که تنها راه حل پایان دادن به آپارتاید حاکم بر اسرائیل و تامین یک زندگی انسانی، تامین رفاه و آزادی برای میلیون ها انسانی که در این شرایط طاقت فرسا اسیراند، در رفع هرگونه تبعیض، سکولاریسم و دولت کارگری و در یک کلام، سوسیالیسم است. اما، تا رسیدن به این شرایط، امری که در مقابل طبقه کارگر و کمونیسم قرار دارد این است که چه شرایطی بهترین امکان را برای طبقه کارگر اسرائیل و فلسطین و انقلاب سوسیالیستی فراهم می آورد. برچیدن تمامی موانع و سدها و تفرقه ای که بورژوازی برای بقا و ادامه حکومت خود، در طبقه کارگر دامن زده و میزند، اولین و شاید مهمترین مولفه در ایجاد این شرایط و مهمترین مولفه در ممکن کردن انقلاب کارگری در این جغرافیا است.
هر نیروی کمونیستی قاعدتا با به رسمیت شناختن تاثیرات اجتماعی و سیاسی "اشغال یک کشور" و جایگاه جنبش "علیه اشغالگر" را در زندگی و سوخت و ساز مردم کشور اشغال شده، در تفرقه و دشمنی بوجود آمده میان مردم، تاکتیک و راه حل واقعی، قابل تحقق و فراهم کردن شرایط برای انقلاب کارگری را ارائه میدهد. پایان دادن به این تفرقه مناسب ترین و مطلوب ترین راه برای رفع این موانع، راه حل مورد قبول برای مردمی است که کشور خود را از دست داده اند. "مسئله فلسطین" یک مسئله ملی، است که دهه ها است در خاورمیانه به معضلی همه جانبه تبدیل شده است،‌ می بایستی حل شود. ممکن ترین راه حل هم، استقلال و صاحب "کشور" کردن مردم فلسطین که ۷۵ سال است سرزمین خود را از دست داده اند، است. تشکیل دولت مستقل فلسطین با همان حقوقی که تمامی دولت های دیگر دارند، راه حل ممکن و قابل دستیابی است. عدم اجرای این راه حل، نه در غیر عملی بودن آن، بلکه در مانع تراشی و سنگ اندازی های نیروهای راست افراطی اساسا در اسرائیل است و سابقه ای به قدمت خود اسرائیل دارد.
در نیمه قرن گذشته، و اساسا شکل گیری اسرائیل، راه حل مورد توافق بورژوازی جهانی برای "مسئله یهود" بود. البته این توافق بر اساس نقشه ای بود که بریتانیا تهیه کرده بود. بریتانیا، خواست صاحب سرزمین شدن یهودیان (مردمی که اساسا با زبان و فرهنگ خود تحت ستم قرار داشتند و عموما از نظر سیاسی به بوند و چپ متعلق بودند) را بهانه ای کرد تا با اتکا به آن بتواند صهیونیسم را به عنوان نیروی سیاسی اصلی یهود گسترش و پرورش دهد. صهیونیسم، نیرویی که همچون وهابیت توسط امپراطوری اوتومان برای تفرقه سازی در جهت گسترش نفوذ خود در منطقه ساخته بود، اینبار توسط بریتانیا از حاشیه به وسط صحنه سیاست آورده شد. گزینش صهیونیسم توسط بریتانیا از آن جهت بود که به بریتانیا امکان دهد تا موقعیت و نفوذ خود در خاورمیانه،‌ خصوصا در رابطه با کانال سوئز و منابع نفتی در این بخش از دنیا، بهبود بخشد. تشکیل دولت "یهود"، در کنار دولت عربی و در پناه حضور نیروهای نظامی بریتانیا،‌ در حکم کمیسیون پیل در سال ۱۹۳۷ ملحوظ شد. سرزمینی برای یهودیان و مهاجرت آنان از نقاط مختلف دنیا به آن، راهی در رابطه با "معضل یهود" بود که مورد توافق بورژوازی به خصوص در اروپا، قرار گرفت. حتی فاشیست های نازی سرشناس آن دوره هم از اجرای این طرح پشتیبانی کردند.
تقسیم سه گانه کشور فلسطین اینبار در سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ صورت گرفت: مناطق حاصلخیز و بخش اصلی سواحل کشور، مناطق غیر حاصلخیز در نوار باختری و کناره غزه، و بالاخره اروشلیم که جداگانه تحت کنترل نیروهای بین المللی قرار داده شد. تقسیم بندی که به نیروهای صهیونیست امکان داد تا با کشتار و کوچ دادن بیش از هفت صد هزار فلسطینی و "سرزمین گشایی"، کشور اسرائیل و دولت مستقل آن را در سال ۱۹۴۹ اعلام کنند.
به این ترتیب صهیونیسم، این نیروی قومی مذهبی و فاشیستی، بر پایه کشتار فلسطینی ها و اشغال فلسطین، با اتکا به راست ترین و افراطی ترین نیروها و قدرت های نظامی، به قدرت رسید. ادعای صهیونیسم به عنوان "نماینده یهودیان" پوچ است. "یهودیان" هیچ دِین و بدهکاری به صهیونیسم ندارند، چه بسا حتی نیاز سرزمینی برای یهودیان، خود ریشه در عدم حل مسئله یهود در سرمایه داری و آنهم در عصر امپریالیسم دارد. مشخصا در اروپا، این هم یکی از پس لرزه های شکست انقلاب آلمان، در همان سال های اوایل دومین دهه قرن بیستم است. انقلابی که پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در شوری، می توانست یهود ستیزی در اروپا را پایان دهد. انقلابی که شکست آن، به نازیسم، رشد یهود ستیزی در اروپا، هولاکوست و جنگ جهانی دیگری توسط امپریالیست ها انجامید.
بهرحال، بعد از اعلام تشکیل دولت اسرائیل، آمریکا اولین کشوری بود که آنرا به رسمیت شناخت. با قدرت گیری آمریکا به عنوان نماینده قطب غرب، اسرائیل به یکی از مهم ترین مراکز این قطب در خاورمیانه در مقابل نفوذ شوروی برگزیده شد. با حمایت همه جانبه آمریکا از اسرائیل، اینبار "مسئله فلسطین" تحت الشعاع رقابت "شرق و غرب" قرار گرفت، و به یکی از نکات مذاکرات، امتیاز دهی و امتیاز گیری بین این دو قطب جهانی تبدیل شد.
اما پس از فروریختن دیوار برلین، و بی نیاز شدن غرب و مشخصا آمریکا به اسرائیل بمثابه یک مرکز اصلی در مقابله با شوروی در خاورمیانه، از یکطرف و همچنین پس از جنگ اول خلیج، در دنیای تک قطبی و در تلاش برای پایان دادن به جنگ ها و نزاع های منطقه ای،  بار دیگر استقلال فلسطین با طرح دو دولت پیمان اسلو در اواخر قرن گذشته مجددا مطرح شد.
پیمان اسلو، علیرغم تمام کم و کاستی ها و نا روشن بودن بسیاری از جوانب آن، مورد توافق غرب و دولت وقت در اسرائیل قرار گرفت. این طرح که مورد توافق نیروهای غیر افراطی در حکومت اسرائیل از یکطرف، و سازمان آزادیبخش فلسطین از طرف دیگر قرار گرفته بود، امکان رسمیت دولت مستقل فلسطین را در سطح جهانی ممکن ساخت. به رسمیت شناخته شدن این دولت، اما با فشار راست افراطی صهیونیسم و ترور اسحاق رابین،‌ این طرح عملا غیرممکن شد و تنها نوار باختری و غزه، آنهم با اختیارات محدودی تحت نام مناطق"خود گردان فلسطین" در چهارچوب و مرزهای اسرائیل، ابقا شد.
به این ترتیب عدم حل مسئله فلسطین و تشدید تبعیض و بی حقوقی مردم فلسطین در هر دو بخش و قرار گرفتن زندگی این مردم بمثابه بخشی از معادلات و امتیاز گیری نیروهای ارتجاع منطقه و جهانی ادامه پیدا کرده است.
اینجا نکات زیر را، بخصوص در طی دو دهه اخیر باید در نظر داشت.
  • مردم فلسطین "خود گردانی"، در چارچوب اسرائیل و زیر اتوریته دولت اسرائیل، را تجربه کرده اند. قوانین تبعیض آمیز دولت اسرائیل علیه شهروندان کرانه باختری، تشدید شهرک نشین ها و اشغال سرزمینهای بیشتر در کرانه باختری و محاصره نوار غزه و ... پوچی "خودگرانی" و "استقلال" زیر حاکمیت دولت اسرائیل و زیر چکمه های ارتش اسرائیل را به مردم فلسطین نشان داد.
مردم فلسطین شاهد ناتوانی "دولت" خود گردانی بوده اند که اساسا متکی به کمک های مالی و چانه زنی در سازمان ملل و دیگر شعبات آن است و علاوه بر تبدیل شدن به یک نهاد فاسد از نظر مالی، از پیشبرد هرگونه توافقی در رسیدگی به مرزها، و جلوگیری از دستگیری های ممتد و بی وقفه اسرائیل در این مدت بوده است. همه دیده اند که این "دولت" حتی اگر هم قصد آن را داشته باشد، فاقد هیچگونه قدرتی در مقابل دولت اسرائیل است. در نوار غزه نیز، حتی پس از برگزاری "انتخابات" و از صندوق بیرون آمدن حماس، علاوه بر فشارهای اسرائیل، مسئولین حماس هم فشار مضاعفی بر زندگی آنها گذاشته اند و تمهیدات موجود بگونه ای است که اینجا هم مردم همچنان آواره و ناتوان از کمترین تاثیرگذاری در زندگی خود هستند. به همین دلیل پا به پای اعتراض به دولت اسرائیل، نارضایتی در میان این مردم و اعتراضات در ساحل باختری و نوار غزه در طی چند سال اخیر بمراتب رو به افزایش داشته است.
  • با رشد جمعیت و بخصوص جوانان، و نیاز به نیروی کار و گردش سرمایه هم در فلسطین و اساسا در اسرائیل، تداخل نسبی بیشتر مردم فلسطین در بازار کار اسرائیل را به همراه داشته است. شرایطی که خود به رابطه تنگاتنگ تری بین بخصوص الیت و جوانان فلسطینی و نیروهای خواهان صلح در اسرائیل دامن زده است.
  • ‌ راه حل هایی نظیر بهبود رابطه و توافق بین دولت های کشورهای عربی و اسرائیل و نتیجتا حاشیه ای کردن مسئله فلسطین، یا سیاست های جنگی و اختصاص بودجه های کلان به تسلیحات نظامی و دفاعی و غیره اسرائیل، همگی در پایان دادن به فضای جنگی و ترور هم در اسرائیل و نوار باختری و هم در نوار غزه، ناتوان بوده و شکست خورده اند.
در این شرایط،  امکان دستیابی به راه حل دو دولت چه در میان مردم مردم فلسطین و چه مردم اسرائیل مرتبا کاهش یافته است. ده سال پیش در سال ۲۰۱۳، حدود ۷۴٪ عرب های اسرائیلی و ۴۶٪ یهودیان اسرائیلی، تشکیل دو دولت را ممکن می دانستند. در حالیکه در سال ۲۰۲۳، این درصدها به ترتیب به ۴۱٪ و ۳۲٪ کاهش یافته و فضا برای راه حل های دیگر باز شده است.
یکی از این راه حل ها، که سابقه بیشتری دارد، راه حل یک کشور است. طرفداران این راه با تاکید بر آنچه برای مثال در آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید اتفاق افتاد، خواهان یک کشور با دولتی غیر قومی و غیر مذهبی هستند که در آن همه شهروندان، مستقل از زادگاه، مذهب و قومیت و ... در آن از حقوق برابری برخوردارند. در این آلترناتیو، بر خلاف تصویر نیروهای افراطی اسرائیلی یا اسلامی است که "یک کشور" را به "کشور قوم یهود" یا "کشور اسلامی-عربی" که عملا یعنی پاکسازی قومی یک از دو طرف، تصورش از یک کشور با یک دولت، یک کشور با حق رای برای هر شهروند می دانند. از نظر طرفداران این راه، تشکیل دو دولت، تفرقه فعلی را حل نمی کند و بر عکس، آنرا تعمیق داده و به آن رسمیت می دهد.
راه حل دیگر، طرح "سرزمین برای همه"، بر اساس عدم تقسیم سرزمین و وجود مرزهای "سخت" کشوری، است. در این راه، مردم در فلسطین و اسرائیل دولت های خود را انتخاب می کنند، اما این دولت ها در یک کشور به شکل کنفدراسیون عمل می کنند. طرفداران این راه حل، بخشا خواهان اتکا به شکل دولت کنفدراسیون هستند. اصرار بر این شکل دولتی در مقایسه با دولت فدرال در این است که در دولت فدرال، قدرت عمدتا در اختیار دولت مرکزی قرار دارد، ولی در کنفدراسیون، دولت مرکزی ضعیف تر است و دولت های تشکیل دهنده کنفدراسیون حیطه اختیارات وسیع را در اختیار دارند. آنها همچنین خواهان جایگزینی مرزهای "سخت"، با مرزهای "نرم" (نظیر اتحادیه اروپا) و امکان زندگی، کار و رفت و آمد آزادنه فلسطینی ها و اسرائیلی ها در "مرزهای" هم هستند. آنها همچنین خواهان عدم تقسیم اورشلیم و "دیوار" آن هستند و اورشلیم را پایتخت و مرکز هر دو دولت می دانند.
آنچه در این طرح مدنظر گرفته شده است، به رسمیت شناختن ادغام شدن مردم دو طرف، بخصوص کرانه باختری و اسرائیل، پایان دادن به آپارتاید و جدایی فعلی و رسمیت دادن به حق شهروندی برابر برای فلسطینی و اسرائیلی است، و امکان دسترسی به چنین دولت یا دولت هایی را،‌ تنها با کنار گذاشتن نیروهای افراطی و مشخصا نتانیاهو می دانند.
اما، آنچه این گونه طرح ها در نظر نمی گیرند، دقیقا این مولفه است که، امروز آنچه با کشتار جاری در غزه بمراتب تشدید یافته است، هم تفرقه ای است که در طی چندین دهه و بخصوص در دو دهه اخیر عمیق تر و گسترده تر شده و امکان همزیستی را در حال حاضر غیر ممکن ساخته است. نفرتی که توسط بورژوازی هم در این کشور و منطقه و هم در بعد جهانی آن میان مردم فلسطین و اسرائیل تعمیق شده است که مسئله "اعراب و اسرائیل" را به مسئله "اسلام و یهودیت" تبدیل کرده است.
علاوه بر این، در طرح یک دولت، معلوم نیست که چگونه حق شهروندی برابر متحقق می شود. مسئله فلسطین، بسیار با آ آنچه در آفریقای جنوبی گذشت، تفاوت دارد. حق "هر شهروند یک رای" که در آفریقای جنوبی برقرار شد، همچنان که تا حال حاضر نشان داده است، تاثیری بر فاصله های اقتصادی و اجتماعی دوره آپارتاید، نگذاشت. در این طرح قدرت اقتصادی و قوانین جاری در اسرائیل، همگی پا برجا خواهند ماند. فاصله رشد و قدرت اقتصادی میان مناطق اسرائیلی و فلسطینی کماکان پابرجا است، و مردم فلسطین از نظر اقتصادی و اجتماعی شاهد بهبودی در موقعیت خود نخواهند بود و عملا و دو فاکتو کماکان شهروندان درجه دو باقی خواهند ماند. این راه، رفع تبعیض تنها معطوف به رفع تبعیض اجتماعی و اقتصادی است، نه در موقعیت اجتماعی و اقتصادی. در صورتی که چنین شرایطی بوجود آید، مسلما پاسخ سوسیالیستی نیز در جامعه مطرح و ممکن می شود. مولفه دیگری که این طرح ندیده میگیرد وجود یک راست افراطی، صهیونیسم، در اسرائیل است که امروز حق شهروندی برابر را به شهروندان فلسطینی-اسرائیلی نمیدهد و یک آپارتاید نژادی را در اسرائیل حاکم کرده است. اینکه بدون عقب زدن این راست افراطی از درون اسرائیل، نه از طریق انزاوی بین المللی یا معاهده و ...، شانس و امکان همزیستی مسالمت آمیز میان مردم فلسطین و اسرائیل در یک کشور ممکن نیست.
در طرح "سرزمین برای همه نیز"، آنچه ملحوظ نشده است، مسئله تصمیم گیری دولتی است. این طرح، علیرغم تغییرات و رفرم های در آن، در عمل همان پیمان اسلو، با "مرزهای نرم"، است. فراتر اینکه در این طرح سرنوشت جمعیت چند میلیونی آوارگان فلسطینی که در کشورهای دیگر زندگی می کنند، کماکان غایب است. دولت اسرائیل خود از پیش با قبول این مردم مخالفت کرده و می کند. در نتیجه باز گشت این چند میلیون نفر به فلسطین، با جغرافیایی کمتر از اسرائیل، مسلما فشارهای بیشتری بر دولت فلسطین وارد خواهد کرد.
بر خلاف این طرح ها، آنچه برای ما کمونیست ها، که خواهان پایان یافتن شرایط جنگی و غیر قابل زیست امروز هستیم، ممکن ترین راه پیشروی، در درجه اول به رسمیت شناختن استقلال فلسطین است. این استقلال بدون به رسمیت شناختن دولت و کشور مستقل فلسطین با حقوقی برابر با تمام دولت های دیگر، بی معنی است. تشکیل این دولت، مسلما به معنی به رسمیت شناختن حق مردم فلسطین در تعیین دولت خود است. تنها از این راه است که مسئله فلسطین یکبار و برای همیشه از قالب تحمیلی تا به امروزی آن خارج می شود. شکی نیست که در این راه، مرزهای دو دولت اسرائیل و فلسطین باید بازبینی شوند. مسئله زمین، باید حل شود. دولت اسرائیل باید پاسخگو بسیاری از فلسطینی هایی باشد که خانه و کاشانه شان توسط نیروهای اشغالگر و با پشتیبانی گانگسترهای مسلح و ارتش اسرائیل، غصب شده است. اسکان و بازسازی خانه ها، بخشی از وظایف دولت اسرائیل است. تامین شرایط مناسب برای بازگشت آوارگان فلسطینی خود بخشی از بازبینی مرزهای بین اسرائیل و فلسطین است.
آنچه مسلم است این است که به رسمیت شناخته شدن دولت مستقل فلسطین، و تحمیل عقب نشینی به اسرائیل نمی تواند شامل مقابله با "سرزمین گشایی" و "شهرک سازی" ها نباشد. به این ترتیب، این راه است که می تواند از "غصب زمین" جلوگیری کند و به اشغال، همچون بخشی مفروض در "حق دفاع از خود" اسرائيل، پایان دهد. تغییر جغرافیای فعلی، و تحمیل این عقب نشینی به صهیونیسم هار در اسرائیل، نه تنها سدی در مقابل تهاجم افسار گسیخته باندهای اشغالگر (شهرک نشین های فعلی و آتی) بلکه امکان جلوگیری از دست اندازی ها و جنگ طلبهای افراطی در فلسطین را نیز فراهم می کند. تنها در زمانی که تشکیل دولت فلسطین با حقوق مساوی با دیگر دولت های موجود ممکن شود، در زمانی که تصمیم گیری در این مورد از بالای سر مردم فلسطین نباشد، این جنگ جاری و دیگر جنگ های آتی به بهانه های گوناگون قطع خواهند شد.
با حل مسئله فلسطین از این طریق، نه تنها راه برای کاهش و از بین بردن نفاق موجود و با سابقه فراهم می شود، بلکه بعد یک دوره بیش از ۷۰ ساله، کارگر فلسطینی و کارگر اسرائیلی امکان می یابند تا فارغ از تفرقه قومی و مذهبی، مبارزه طبقاتی خود را در این بخش از دنیا تعمیق و گسترش دهند. علاوه بر خارج کردن مسئله فلسطین از مقوله ای برای امتیاز گیری نیروها و دولت های مرتجع منطقه، بورژوازی افراطی حاکم در اسرائیل نیز از دستآویز شدن به این حربه علیه مردم اسرائیل ساقط می شود. به این ترتیب، استقلال فلسطین، فضای چپ تری را در اسرائیل و در منطقه دامن خواهد زد.
بر خلاف دوره پیمان اسلو، امروز، در حالیکه جنایات اسرائیل مورد تعرض و اعتراض مردم دنیا قرار گرفته است،‌ طرح دو دولت و خواست اجرای فوری آن، دیگر نه از بالا و بنا به مذاکرات و بند و بست های میان قدرت های جهانی و منطقه ای، بلکه با فشار همین مردم متمدن شکل گرفته است. شرایط امروز، در دنیای چند قطبی، موقعیت آمریکا و غرب و دولت اسرائیل را، در بحران سازی در منطقه و ممانعت از تشکیل دو دولت و حل مسئله فلسطین، به شدت تغییر داده است.
امروز دیگر حل مسئله فلسطین نه "حقوق ویژه" آمریکا برای "صلح دو جانبه" و نه در اختیار سازمان ملل است. در جنگ فعلی، شکست راست افراطی در اسرائیل محتوم است. شکست اسرائیل در این جنگ صرفا شکست در یک جنگ نیست، این شکست استراتژیک این جناح و سیاست های آپارتاید دولت اسرائیل است. امروز بر خلاف گذشته، حمایت از مردم فلسطین، نه توسط قدرتهای ارتجاعی مانند جمهوری اسلامی و اشک تمساح ریختنهای آنان و یا از مجرای نزدیکی و همکاری با آمریکا و اسرائیل و طرفداران آن و امتیاز گیری از آنان، بلکه در جدایی از این کمپهای ارتجاعی سنجیده می شود. این شرایطی است که اعتراضات بشریت متمدن دنیا، به جنگ طلبان و راست افراطی در اسرائیل تحمیل کرده است.
این بشریت متمدن است که امروز اجرای فوری آتش بس، محکومیت دولت اسرائیل و دیگر شرکای آن در دولت ها و احزاب، استقلال فلسطین و تشکیل دولت متساوی الحقوق آن با دیگر دولت ها، را ممکن ساخته و می تواند عقب نشینی های جدی به کل نقشه چیده شده در این منطقه را تحمیل کند.
بشریت متمدن با اعتراضات خود نشان داده است که برای جلوگیری و سد بستن در مقابل سنگ اندازی های گوناگون بورژوازی جهانی و منطقه ای، باز هم به میدان باز خواهد گشت تا مسئله فلسطین را یکبار و برای همیشه از قالب تحمیلی ارتجاعی تا به امروزی آن خارج کند و به این نفرت و پاکسازی پایان دهد.