سخنرانی به مناسبت هفته حکمت- لندن - ژوئن ۲۰۲۳
ضمن خوش آمد گویی به شما رفقای عزیز برای حضور در این برنامه که به مناسبت هفته حکمت برگزار شده است، آنچه که من امروز می خواهم به آن بپردازم "حزب کمونیستی و جایگاه آن از نقطه نظر منصور حکمت" است. منصور حکمت در بحث ها، سخنرانی ها و نوشته های متعددی به این مسئله پرداخته است. با توجه به محدودیت زمانی این جلسه، سعی میکنم به سر تیتر ها و نکات اصلی نمونه هایی از آنها اشاره کنم و شما را به بازخوانی منابع زیر دعوت می کنم:
 
* سخنرانى در مورد حزب کمونيست (در کردستان ٢١ تير ماه ١٣٦۲)
* حزب کمونيست مدافع پيگير دمکراسى انقلابى (سرمقاله کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، شماره ٤ - ٣٠ دى ۱۳۶۲)
* کارگران کمونيست چه ميگويند (شهریور ۱۳۶۸)
* مبانى و چشم اندازهاى حزب کمونيست کارگرى (اولین انتشار در شماره ٢ انترناسيونال، نشريه حزب کمونيست کارگرى ايران، خرداد ١٣٧١ و مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ٣٥ تا ۶۵ )
* بمناسبت دهمین سالگرد حزب (آخرین مصاحبه منصور حکمت با انترناسيونال هفتگى، بخش اول،  شماره ۸۲، آذر ۱۳۸۰)
 
در ابتدا شاید سوال این باشد که اصلا چرا حزب کمونیستی میخواهیم، و یا اینکه چرا این سوال اصلا پرسیده می شود. شما در نوشته ها و سخنرانی های منصور حکمت شاهد یک خط فکری ممتد در رابطه با این سوال و جایگاه حزب کمونیست هستید که چه در دوره "اتحاد مبارزان کمونیست"، یعنی قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران، و چه در زمان تشکیل آن حزب، و چه بعد از آن، در حزب کمونیست کارگری، میتوانید آنرا ببینید. بعبارتی دیگر، منصور حکمت نیاز به حزب کمونیستی را نه از یک برهه زمانی مشخص، بلکه از یک واقعیت، از خود جامعه استنتاج می کند.
منصور حکمت می گوید که شما  اگر برای نمونه از "چپ"  بپرسید که چرا حزب کمونیستی لازم داریم، خوب تصویر آنها را می شنوید. بخشی از آنها اصلا نیازی به حزب نمی بینند و ادعا دارند که می شود یک جبهه درست کرد و مدافع طبقه کارگر و منافع آن بود. بخشی دیگر از این چپ هم تشکیل حزب کمونیستی را غیر ممکن می دانند.
در یک دوره، به نظر میرسد جدال منصور حکمت صرفا با این چپ است. ولی بخصوص هر چه در ادامه به همین مسئله بازمی گردد، می بنیم که جدال منصور حکمت صرفا با این چپ نیست، تنها در یک دوره مجبور است که به این چپ بپردازد. اما هر بار رجوع او به جامعه، به طبقات و نیازهای طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی را می توانیم مشاهده کنیم. برای نمونه، منصور حکمت می گوید که اگر شما از کسی که مورد ظلم قرار گرفته است بپرسید که چه می خواهد، می گوید که نمی خواهد مورد ظلم قرار بگیرد. مسلما برای این فرد اصلا این سوال مطرح نیست که "چرا می خواهم مورد ظلم قرار نگیرم" یا اینکه "چرا نمی خواهم استثمار نباشد". این نه امری مختص به امروز، بلکه تاریخی است. در دوره برده داری، سپارتاکوس هم می خواست که ظلم نباشد و قیام او علیه ظلم و ظالمان، بردگی و برده داران، بود.
در مبارزاتی که علیه حکومت ها و نمایندگان طبقات حاکم هم انجام گرفته است، همواره در طول تاریخ سوال واقعی این بوده است که "چگونه میتوان ظلم را از بین برد!". چگونه می توان این را ممکن کرد. بطور خلاصه به یک دوره ای می رسیم که طبقه کارگری بوجود می آید که امکان این از بین بردن ظلم را برای همیشه ممکن می کند. طبقه ای که این امکان را نه تنها ممکن می کند، بلکه قادر به برقراری شرایطی است که نه فقط این ظلم، بلکه ریشه و بنیادهای سیستم ظالمانه را از بین ببرد. از همین جا است که منصور حکمت به سراغ پاسخ به این سوال که نیاز حزب از کجا است می رود. البته هم از همین نقطه، و از همین جا نیاز به داشتن راه حل، مبارزه برای فایق آمدن بر این ظلم و استثمار، مطرح است. تا اینجا، تفاوتی میان کارگر و کمونیست و سایر اقشار جامعه که خواهان پایان این ظلم هستند وجود ندارد. تفاوت ها نه در خواست از بین رفتن ظلم، بلکه در چگونگی از بین بردن ریشه این ظلم است. ضرورت حزب کمونیستی از همین چگونگی است که نشات می گیرد.
اعتراض کردن و از بین بردن ریشه های واقعی این ظلم و استثمار، در مرحله اول این است که شما بدانید این ظلم ریشه در چه دارد؟ منصور حکمت مثال می زند که شما اگر می خواهید یک شیئی را بشکنید،  باید اول بدانید که آن شیئ مثلا از چوب است یا آهن،‌ چون طرز شکستن آن ها متفاوت است. برای اینکه ریشه تمامی استبداد، استثمار، تبعیض، نابرابری و .. را از بین ببرید، باید آنها را بشناسید. حکمت ریشه کن کردن هر نوع ظلم و تبعیضی را تنها با رجوع به تئوری مارکس ممکن میداند. 
مارکسیسم، آن علمی است که این شناخت از ریشه ظلم در نظام کاپیتالیستی را به شما می دهد تا بتوانید این ظلم را ریشه کن کنید. اینکه طبقه ای که این امر را ممکن می سازد و اینکه چرا می تواند آن را ممکن سازد، بخشی از به رسمیت شناختن نیاز به حزب کمونیستی است.  فراتر اینکه اگر شما قرار است که از بین بردن ریشه این ظلم را ممکن سازید، مسلما نیازمند این هستید که بدانید که ریشه این استثمار و نابرابری در کجاست، و مارکسیسم در همین جا است که به شما کارمزدی، راه دستیابی طبقات دارا به اضافه تولید و ارزش اضافی و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و ... و جایگاه آنها را نشان می دهد. به این ترتیب در پاسخ به اینکه چگونه می توان شرایطی را فراهم آورد که ریشه این استثمار و نابرابری را پایان داد، را باید در اینکه چگونه می توان به شرایطی برای پایان دادن به کار مزدی و جایگزین کردن مالکیت خصوصی با مالکیت اشتراکی، و دستیابی به برابری و آزادی رسید، جستجو کرد. برای این امر، در وهله اول مسلما شما نیازمند به این هستید که مشخص کنید که چگونه نیاز این طبقه معین، ‌یعنی طبقه کارگر، و پاسخ و راه حل آنرا برای رهایی از این شرایط امروز تبیین و بیان کنید. باید روشن کنید که چگونه این طبقه می تواند به مثابه یک طبقه در مقابل این شرایط در یک صف واقعی اجتماعی ابراز وجود کند. چگونه این نیاز، یعنی نیاز از بین بردن استثمار و امروز کارمزدی، اشتراکی کردن مالکیت بر وسایل تولید و از دست در آوردن آن از دست یک مشت اقلیت مفت خور در جامعه، و دستیابی به یک زندگی در خور و شان یک زندگی انسانی را می توانید برای کل جامعه در مقابل مدافعان این نظام فعلی بیان، روشن و ملموس کنید.
برای انجام چنین امری، شما نمی توانید در قامت یک فرد عمل کنید. چرا که سیستم موجود بر اساس یک سری روابط اقتصادی- سیاسی و اجتماعی بنا شده است و به این معنی، پاسخ هم مسلما نمی تواند فردی، گروهی و محدود، بلکه باید پاسخی اجتماعی باشد. چگونه می توان از دست این بورژوازی خلاص شد. چگونه در جامعه می توان تولید کرد و از آنچه تولید شده استفاده کرد و مصرف کرد و از دست یک عده مفت خور و دلال در این میان خلاص شد. وقتی این خواسته شما هست و بخواهید بر این نابرابری امروز فایق آیید، باید بدانید که چگونه می توان این خلاصی را ممکن ساخت. بورژوازی دولت دارد، انواع و اقسام سازمان برای اداره و کنترل جامعه دارد، دستگاه سرکوب، ارتش و .... دارد. اما نیروی واقعی همه اینها، از تولید تا سربازان همان ارتش ها را از طبقه ای می گیرند که کل ارزش ها و ثروت  در جامعه را تولید می کند. و باز به همین دلیل، اولین قدم برای خلاصی از دست این مفتخوران این است که طبقه کارگر، خود را بعنوان طبقه ای مستقل از طبقات دیگر، با خواسته ها و منافعی مستقل از دیگر طبقات به رسمیت بشناسد. یعنی طبقه ای که هیچ نفعی در ادامه شرایط اقتصادی-سیاسی و اجتماعی موجود ندارد. یکی از دلایلی که یک حزب کمونیستی لازم است، و یکی از خصوصیت هایی که حزب کمونیستی بایستی داشته باشد در همین است که صف مستقل و منافع مستقل این طبقه را از طبقات دیگر نشان دهد و نمایندگی کند. به عبارت دیگر، این حزب کمونیستی،‌ حزبی مارکسیستی است که این صف مستقل طبقه کارگر را نمایندگی می کند و این یکی از دلایل اصلی نیاز طبقه کارگر به حزب کمونیستی است.
منصور حکمت در عین حال میگوید که بر خلاف دوره مارکس، نیروهای گوناگونی را در این عصر میتوان دید که خود را به مارکسیسم منتسب می کنند. در یک دوره، هر معترضی، از هر جنبش دیگری، خود را مارکسیست معرفی می کرد، حتی آنکه خواهان ملی شدن صنعت نفت در ایران بود هم، مارکسیست معرفی می شد. و از همین نظر است که منصور حکمت یکی دیگر از خصلت های حزب کمونیستی را در نشان دادن تفاوت خواست های طبقه کارگر در برابر خواست های طبقات و اقشار معترض دیگر در جامعه، که خود را مارکسیست و کمونیست معرفی می کنند، مطرح می کند.
حزب کمونیستی و مارکسیستی طبقه کارگر به این اعتبار نیز، جهت مقابله با نیروهایی است که چه با تفرقه و جدا سازی، چه با بازنگری در مارکسیسم، و غیره، برای محدود کردن قدرت و توان طبقه کارگر در مبارزه برای از بین بردن استثمار انسان از انسان، تلاش می کنند. حزب کمونیستی آن حزبی است که این استقلال طبقاتی طبقه کارگر را نمایندگی می کند و بر آن تاکید دارد. نمایندگی که نه تنها برای مقابله با بورژوازی حاکم، بلکه برای زدودن افکار و آمالی است که امکان طبقه کارگر برای رهایی بشریت را محدود می سازد.
 
منصور حکمت در رابطه با حزب و وظایف کلی آن بر این نکات تاکید می کند:
"۱- مسلح کردن جنبش سوسیالیستی کارگری به یک افق روشن و یک نگرش محکم و مستدل. این همیشه کار مارکسیستها بوده است. اساس این، بردن نقد روشن مارکسیستی از جهان و جامعه سرمایه داری بدرون جنبش طبقه کارگر است
۲- متحد کردن جنبش طبقه کارگر به عنوان یک صف قدرتمند و موثر در سرنوشت جامعه در هر مقطع. تبدیل کردن جنبش طبقه کارگر تحت پرچم گرایش سوسیالیستی کارگری به یک جنبش مدعی قدرت و به یک آلترناتیو اجتماعی
۳- ارائه آلترناتیو جامعه معاصر  
۴- سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر برای تحقق سوسیالیسم  
۵- شرکت در همه سنگر های مبارزه کارگری اعم از دفاعی و تعرضی در برابر بورژوازی و مبارزه برای رفع تبعیض و ستم از اقشار فرودست جامعه. دفاع از انسان در تمام وجوه در مقابل نظم ضد انسانی موجود و دفاع از هر ذره آزادی و برابری!
هر يک از اينها طبعا به يک سلسله فعاليتهاى متنوع ترجمه ميشود و مضمون اصلى فعاليت کمونيستى کارگرى را تشکيل ميدهد"
اجازه بدهید اینجا مستقل از خصلت و وظایف حزب، به این نکته دیگر در مورد جایگاه حزب کمونیستی اشاره کنم. اگر شما بیاد داشته باشید، در ایران هم این بحث مطرح می شد که نیاز به حزب ناشی از نیاز به فایق آمدن بر افتراق در صفوف طبقه کارگر است و این برخوردی بود که عموما به نام چپ معرفی می شد. و یا به درجه ای، در دوره مارکسیسم انقلابی، نیاز به حزب بگونه ای ضمنی، بخشی از پاسخ عمومی تری در جهت بیرون کشاندن مارکس و مارکسیسم از زیر آواری بود که برسر آن ریخته شده بود. منصور حکمت منتقد این نحوه برخورد به حزب کمونیستی است و آنرا محدود می بیند. حکمت معتقد است‌ اگر قبول داریم که جنبش سوسیالیستی خود بخشی و داده ای مفروض در جامعه است، در آنصورت حزب کمونیستی نماینگر میزان تعهد، سازمان یافتگی و تحزب یافتگی این جنبش سوسیالیستی است. و این تمایزی جدی نسبت به تببین چپ از حزب کمونیستی بوده و هست.
 
منصور حکمت در آخرین مصاحبه خود با انترناسیونال هفتگی می گوید:
"يک گام مهم در مسيرى که ما طى کرده ايم، بحث هاى مربوط به "حزب و قدرت سياسى" و "حزب و جامعه" بوده است. چپ هاى کارگر-دوست ايران سنتا حزب کمونيستى را حزبى تعريف کرده اند که براى کارگران و براى دفاع از منافع کارگران ساخته ميشود. معمولا کارگر گرايى در اين چپ سنتى با کارگرنوازى و خوش و بش محفلى با کارگران معنى شده است. اما در کمونيسم ما حزب کمونيستى حزبى است که طبقه کارگر براى نجات جامعه ميسازد. حزبى که ميخواهد در جدال بر سر قدرت سياسى که کليد دست بردن به بنياد اقتصادى جامعه است، طبقه کارگر و راه حل طبقه کارگر براى بشريت را نمايندگى کند. جدال اساسى بر سر قدرت و سرنوشت جامعه است و حزبى که در صحنه جدال قدرت و صفبندى اجتماعى در مقابل احزاب جنبشهاى طبقات دارا حضور نداشته باشد، تا چه رسد به اينکه اصولا معتقد نباشد بايد حضور داشته باشد، نه کارگرى است و نه کمونيستى است. درک اين حقيقت ابتدايى مارکسيستى و مقابل قرار دادن آن با تلقى هاى سنتى چپى که مرغ عزا و عروسى در تاريخ معاصر بوده و به حاشيه اى بودن عادت کرده و اکنون ديگر افتخار هم ميکند، يک تحول مهم در کار حزب ما ايجاد کرده است. ما ضعف زياد داريم و فرصت زياد از دست ميدهيم. اما اکنون ديگر يک معضل بنيادى را حل کرده ايم و آن فهم ضرورت مدعى قدرت بودن حزب کمونيستى است. درک ضرورت يک حضور اجتماعى. با اين نگاه به وظايف و جايگاهمان، لااقل روى خط درستى براى پاسخگويى به نيازهاى مبارزه کمونيستى قرار گرفته ايم."
تاکید منصور حکمت اینجا در مورد حزب کمونیستی، نه تنها حزبی که مدافع منافع طبقه کارگر، بلکه حزبی که برای نجات جامعه و بر مبنای درک ضرورت یک حضور اجتماعی شکل گرفته است، می باشد. این جایگاه حزب از نظر منصور حکمت به این معنی، بسیار فراتر و روشن تر و بدون محدودیت هایی است که سنتا در رابطه با حزب کمونیستی مطرح شده بود. این برخورد در ادامه خود، مسلما سوالات و مسائل دیگری را هم بهمراه دارد. برای نمونه، برای بسیاری امروز نیاز به حزب مطرح است، حزبی که برای سازماندهی و انقلاب سوسیالیستی مبارزه می کند. اما آیا حزب کمونیستی قرار است که فقط برای انقلاب سوسیالیستی باشد و بس؟ از نظر منصور حکمت، حزبی که برای نجات جامعه ساخته شده است، نمی تواند با انقلاب سوسیالیستی به پایان عمر خودش رسیده باشد. از این منظر، در فردای انقلاب سوسیالیستی، در دیکتاتوری پرولتاریا و برای در هم شکستن مقاومت بورژوازی، هنوز این حزب لازم است. این حزبی است که منافع طبقه کارگر را، نه به عنوان بخشی از جامعه، بلکه بمثابه کل جامعه و برای پیشبرد راه حل طبقه کارگر برای بشریت را نمایندگی می کند. این مهم است چون که بخصوص در پس از انقلاب اکتبر، و حتی در مورد تحلیل ها و بررسی هایی که از آن انقلاب سوسیالیستی می شود، منتقدین گوناگونی را دیده ایم که می گویند که ایراد و حتی شکست ان انقلاب ناشی از این بود که حزب قدرت را گرفت، " حزب کودتا کرد"، و یا اینکه با وجود شوراها، هنوز حزب یک نیروی تعیین کننده بود. برای منصور حکمت، گرفتن قدرت توسط حزب و یا حضور حزبی قوی علیرغم وجود شوراها، توضیحی در مورد شکست آن انقلاب عظیم اجتماعی نمی دهد. از نظر او، حزب به مثابه نیرویی که راه حل طبقه کارگر را نمایندگی می کند، امری مفروض و در واقع از نقاط قوت کارگر در مبارزه طبقاتی در فردای انقلاب سوسیالیستی، و در پیشروی بسوی دنیایی انسانی، است. برسمیت شناختن جایگاه حزب از این منظر کاملا روشن است و به این ترتیب پاسخ به این سوال که "آیا شوراها درست می گویند یا حزب؟" مسلما این است که حزب. شوراها ارگانهای توده ای هستند که احزاب سیاسی مختلف در آن تلاش میکنند تصویر، سیاست خود را حاکم کنند و خواست یا انتظار حضور طبقه کارگر و کمونیستهای این طبقه بدون حزب کمونیستی خود در این شوراها به معنی خلع سلاح طبقه کارگر از مهمترین ابزار خود برای حفظ قدرت سیاسی است.
شکی نیست که ما خواهان حکومت مردم بر مردم هستیم و شوراها، با نمایندگان مستقیم مردم و با اراده خود حکومت را در دست دارند، در اینجا نیز بایستی برقرار شود. اما در عین حال، برقراری چنین حکومتی، حکومتی شورایی به معنی پایان کار حزب کمونیستی نبوده و نیست، بخصوص از این جهت که این حزب است که پیشروی در راه حل کارگری برای جامعه بشری را ، نمایندگی می کند. به این ترتیب،‌ اهمیت حزب و جایگاه آن نه ناشی از فقط نیاز امروز، بلکه بمراتب وسیعتر، برای دستیابی به آن جامعه انسانی است. این جایگاهی است که منصور حکمت برای حزب کمونیستی ترسیم می کند.
منصور حکمت در مقاطع متعددی به جنبه هایی از اهمیت حزب پرداخته است. برای نمونه در سخنرانی در "کنفرانس سلامت" در کردستان منصور حکمت می گوید که "حزب مقدس است، همچنانکه مثلا یک بیمارستان برای مردم یک محله، شهر و غیره، مقدس است". شما توضیح اثباتی در مورد نیاز به آن بیمارستان را لازم ندارید، ساختمان آن اینجا تعیین کننده نیست. خود بیمارستان مقدس است. حزب هم به همین شکل، نیاز جامعه و طبقه کارگر است و مقدس است. همانجا منصور حکمت در مورد اهمیت ارگان ها، سازمان های حزب و غیره را می کند، ولی اینجا تاکید من بر این جایگاه حزب در نزد منصور حکمت است که حزب را نه فقط برای انجام یک عمل، یک ‌تاکتیک، یا برای تنها یک دوره و یک زمان محدود و از پیش تعیین شده، بلکه برای نمایندگی کردن جامع و کامل راه حل کارگری برای رهایی از تمامی تبعیضات، استثمار و ... است.
یک نکته دیگر را باید اینجا بگویم و آن اینکه، جنبش کمونیستی تنها یکی از جنبش های اجتماعی در جامعه، در کنار ‌جنبش های دیگر در جامعه و در طبقه کارگر است. از این جهت، حزب کمونیستی هم یکی از احزاب موجود در طبقه کارگر و در برگیرنده بخشی از کارگران این طبقه است. حزب همه نیست بلکه حزب گرایش معینی در جامعه است و به همین دلیل هم نمی توان از این حزب انتظار داشت که از همان ابتدای تشکیل آن، حزبی قوی در جامعه باشد. این چنین حزبی بدون شک در مبارزه طبقاتی، نقشی که در این مبارزه در جامعه بازی می کند و بنا به موقعیت اجتماعی اش است که به حزبی قوی و از حزب یک اقلیت به حزب و نماینده اکثریت بدل می شود.
در پایان لازم است به سال ۱۳۶۲، یعنی حدود ۵ سال بعد از انقلاب ۵۷ در ایران، در زمانی که حمله جمهوری اسلامی وسیعی را به انقلاب و دستآوردهای آن آغاز کرده و به درجه ای حکومتش را تثبیت کرده بود، اشاره کنم. در این دوره بسیاری از خواسته های انقلابی به عقب رانده شده بود و این مشاهده همه در ایران بود. حتی صحبت از این بود که جامعه از خواسته های خود در دوره انقلاب عقب نشسته است. اینجا برخورد منصور حکمت را خواستم یادآوری کنم که می گوید:
« قيام ٢٢ بهمن اوج راديکاليزه شدن توده‌ها نبود. بالعکس، قيام آغاز جدى پروسه تعميق انقلاب در راستاى منافع مشخص پرولتاريا بود. عليرغم تثبيت روز افزون نهادهاى سرکوبگر جمهورى اسلامى، چند ماهِ پس از قيام شاهد تعميق و تدقيق مطالبات دمکراتيک از جانب کارگران و زحمتکشان بود. آزاديخواهى گنگ ضد سلطنتى و ضد امپرياليستى، اکنون با شتاب جاى خود را به مطالبات عميقا دمکراتيک و انقلابى از جانب محرومترين و بى‌حقوق‌ترين اقشار جامعه ميداد. مساله سرنوشت تسليح عمومى و نقش و جايگاه کارگران در ساختار سياسى جامعه و بويژه دامنه عمل و قدرت شوراهاى کارگرى به محور مبارزه انقلابى بر سر دمکراسى بدل شد......
... انقلاب توان خود را از طبقات انقلابى ميگيرد. افق انقلاب را آمادگى عملى و شفافيت و صراحت برنامه و شعارهاى طبقه انقلابى ترسيم ميکند.....
... سير قهقرايى انقلاب ايران نتيجه ناآمادگى سياسى و تشکيلاتى تنها طبقه واقعا انقلابى عصر ما، يعنى طبقه کارگر، در ايران بود. ٢٢ بهمن و ماههاى پس از آن اين واقعيت را به ثبوت رساند که جامعه براى هضم و جذب دمکراسى انقلابى مورد نظر پرولتارياى انقلابى آماده است. نشان داد که جامعه، يا بهتر بگوييم اکثريت به خروش آمده جامعه خود بى هيچ ترغيب و تشويقى به دستاوردهاى عظيم کمون و اکتبر، يعنى دمکراسى مستقيم و شورا اشتياق دارد." (سرمقاله کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، شماره ٤)
در انقلاب ۵۷ داشتن شورا، آزادی تشکیلات و تجمعات، از بین بردن تبعیضات، از بین بردن زندان ها، و ... همه و همه بخشی از خواسته های واقعی در ایران بود. خواسته هایی که اشتیاق واقعی برای آنها موجود بود. در انقلاب معلوم بود که جامعه خواهان برابری زن و مرد است؛ یا پایان دادن به تبعیض ملی مسلما از خواسته های آن جامعه بود. انتظار عمومی پایان دادن به تبعیضات گوناگون در آن جامعه بود. مشکل اما ناآمادگی طبقه ای بود که این خواسته های انقلابی را متحقق کند. و بقول منصور حکمت "رهبر اين تحول از نظر تاريخى کاملا ممکن و مقدور، يعنى طبقه کارگر، بمثابه يک رهبر در صحنه حاضر نبود".
اما این مشکل، دلیل این ناآمادگی را، نمی توان در میان آحاد این طبقه جستجو کرد. آن موقع هم شبیه همین حرف های امروز را می شنیدیم. ادعا می شد که طبقه کارگر در مورد خواسته های جامعه اشتهایی ندارد! طبقه کارگر به اندازه کافی در مبارزات جاری دخالت نکرد. طبقه کارگر به اندازه کافی برای برابری زن ومرد، آزادی تجمعات و بیان و خواسته های اموزش و پرورش رایگان و مسکن و خلاصه برای دستیابی به این و آن خواسته جامعه، دخالتی نکرد. و حتی ادعا میشد که طبقه کارگر به اندازه کافی دمکرات نبود.
در پاسخ به این "ظاهربينى‌اى که مهر پرده پوشى ليبرالى از حقايق طبقاتى را بر خود دارد" است که منصور حکمت ایراد را نه درعدم "دمکرات بودن کارگر"، بلکه بر عکس در "عدم وقوف این طبقه به اهداف و خط مشی سوسیالیستی و مستقل خود" معرفی می کند. از نظر او " فقدان صف مستقل طبقه کارگر، تحت رهبرى پرولتارياى کمونيست، عامل اصلى عقبگرد انقلاب از دستاوردهاى دمکراتيکى بود که به کف آورده بود". فقدان این صف، ناآمادگی که خود حاکی از عدم وجود حزب کمونیستی است. حزبی که این صف مستقل را نمایندگی می کند. فقدانی که امکان سرکوب رادیکال ترین و انقلابی ترین خواسته ها در جامعه توسط بورژوازی را میدهد.
نمونه های متعددی از این را منصور حکمت نام می برد. جامعه اعلام کرده بود که خواهان آزادی است، اما مشخص نبود که منظور از این آزادی چیست. خواهان برابری بود، ولی معلوم نبود که این برابری در چه معنی میشود و یا چه مشخصه هایی دارد. خواست اداره جامعه توسط خود مردم انقلابی مطرح بود، و اینقدر قدرت انقلابی قوی بود که بورژوازی هم مجبور بود که حتی برای سرکوب هم از همان نام شورا استفاده کند. ولی باز حکومت مردم بر مردم برای خود طبقه معلوم نبود که چگونه ممکن می شود. بطور خلاصه،‌ این مشکل، باز نه در آحاد طبقه کارگر انقلابی، بلکه در عدم وجود حزبی بود که نمایندگی این استقلال را بکند. امروز هم اگر در همان موقعیت باشیم، باز هم با همان مخاطره ها مواجه خواهیم بود و باری دیگر قدرت از یک بخش از بورژوازی به بخش و یا جناح دیگری می رسد. تنها راه مقابله با این چنین سناریویی در وجود یک حزب کمونیستی است که نمایندگی استقلال طبقه ای را بکند که هیچ نفعی در ادامه این وضعیت امروز ندارد.
منصور حکمت از چنین حزبی، حزب کمونیستی که سازماندهی، نمایندگی استقلال طبقه کارگر است و برای متحقق کردن راه حل کارگری برای پایان دادن به تمامی مصائب این جامعه ساخته شده است را، بیان می کند. بدون چنین حزبی، دستیابی به آن خواست های انقلابی و کاملا ممکن در این جامعه، نمی تواند تحقق پیدا کند. طبقه کارگر، با تمام قدرت و عظمتی که دارد، قادر نیست که  بدون چنین حزبی، بصورت خود بخودی، به خواست های انقلابی در جامعه در مقابل بورژوازی دست یابد، چه رسد به اینکه آنها را تضمین کند. حزب کمونیستی برای پیشروی و دستیابی به خواسته های مطرح در این جامعه ضروری است. از جنبه دیگر، واقعا اگر چنین حزبی را طبقه ما در سال ۵۷ داشت، بقول منصور حکمت، چه دلیلی داشت که ما هم همان دوره بین انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر را نداشته باشیم؛ در آنصورت میتوانستیم بمراتب سریع تر دستاوردها و پیش روی های بسیاری را در همان سال ۵۷ را ممکن سازیم.
من اینجا سعی کردم که با اشاره به سر تیترها و نمونه هایی در مورد حزب کمونیستی و جایگاه آن از نظر منصور حکمت، مربوط بودن این بحث به شرایط امروز را نشان دهم. این مبحثی است که نه فقط تاریخی و مربوط به گذشته، بلکه درافزوده های با ارزشی هم برای این دوره فعلی و همچنین آینده ما، در اختیارمان قرار می دهد.
 
بار دیگر از شما دعوت کنم که به منابعی که برشمردم، رجوع کنید.