یک همسرنوشتی، یک درد مشترک و یک تلاش و حرکت عظیم اجتماعی برای آزادی و برابری، مبنای یک اتحاد ریشه ای اقشار مختلف مردم در روند " انقلاب سوم" در جریان است. آنچه مردم در خیابان، در محله، در کارخانه و دانشگاه و مدرسه و محل کار فریاد زدند و خیابان و کارخانه و دانشگاه و محله و مدرسه ها را به تسخیر خود در آوردند، خواست آزادی، رفاه، برابری و امنیت و دنیای بهتر بود. تلاشی که بدون ابهام تنها از مسیر نابودی و سرنگونی نظام حاکم یعنی جمهوری اسلامی قابل دستیابی است. چند ماه گذشته شهرهای مختلف ایران از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب در یک حرکت سراسری مشترک بر علیه چهار دهه حاکمیت فقر و فلاکت و کشتار به میدان آمدند. از کردستان تا تهران و از زاهدان تا تبریز و مشهد و شهرهای کوچک و بزرگ برای برابری و آزادی و زندگی بهتر جمهوری اسلامی را به مصاف طلبیدند و این نظام کشتار و اعدام را با همه نیروی سرکوب و سیستم مختنقش به زانو در آوردند. دو صف مقابل هم بودند، مردمی که متحد برای آزادی و رهایی به میدان آمده بودند و حاکمیتی سرتاپا مستبد و جانی!
در تمام این اعتراضات اقشار مختلف مردم نه حول هویت "ملی"، "قومی" و "مذهبی" و نه حول پدیده زبان و اتنیک قطبی و جمع نشدند، هیچ بخشی از مردم پرچم "ملت من" و حق خواهی از "ملت دیگری"، را بدست نداشت، برعکس مردم، از تهران تا زاهدان و تبریز و سنندج، حول خواست و مطالبات انسانی، برابری طلبانه و نابودی و سرنگونی رژیم سرمایه داری اسلامی حاکم به صف و متحد شدند. شاخصه اصلی دیگری که رنگ خود را به این تحول و تعرض از پایین داد، حضور زنان در راس این اعتراضات به عنوان یکی از نیرومحرکه های اصلی بود. زنانی که به طول حاکمیت اسلامی مورد تعرض افسار گسیخته و وحشیانه این نظام قرار گرفته اند. نقش زنان و دخالتشان در سیر حرکت انقلاب در جریان، یکی از پدیده های مهمی است که ویژگی خاصی به انقلاب سوم ایران داده است. انقلابی در جریان که به "انقلاب زنانه" نامدار شده است.
این تحرک عظیم از پایین جامعه برای سرنگونی و انقلاب، برای رفاه، امنیت، آزادی و برابری نه تنها  پایه های حاکمیت اسلامی را در هم شکست بلکه در همانحال سیر حرکت و تحول جامعه را و قاعدتا نیروها و جنبشها و سنتهای سیاسی موجود و متخاصم را از نو شخم زد. جریانات و احزاب سیاسی متفاوت با افقها و پرچمهای متفاوت بر متن این اعتراض عمیق جامعه و در روند حرکت آن یکبار دیگر با پلاتفرمها و نقشه ها و پرچمهای جنبش و سنت سیاسی خود به جنب و جوش افتادند. نیروهایی برای به پیروزی رساندن آن و نیروهایی برای به شکست کشاندن و تبدیل آن به سناریوهای ارتجاعی!
راست جامعه، با تمام احزاب و جریانات مختلفش، به دلیل ماهیت جنبش و حرکت از پایین جامعه با خواست و مطالبات عمیقا چپ و سیوسیالیستی آن، عملا و به طور مداوم در حاشیه و یا در تقابل با سیر خیز عمیق مردم برای سرنگونی و ایجاد تغییرات ریشه ایی قرار گرفت. تلاش راست با همه طیفهای آن از ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی تا فدرالیست چی ها و ناسیونالیستها برای اعلام همسویی با این خیزش آزادیخواهانه، تلاش برای همرنگ شدن با مردم، از طرف مردم و بر متن اعتراضاتشان، با سد و مانع جدی روبرو شد. سیاست فرصت طلبانه سوار موج اعتراضات شدن و ادعای دستی بر آتش داشتن و از آن فراتر ادعای "رهبری" این طیف، با اتکا به جعل و دروغ رسانه ای، به سرعت افشا و مایه بی آبرویی بیشتر شان شد. 
در تمام ایندوره و بخصوص در تند پیچ های این اعتراضات برنامه ها و فراخوانهای احزاب راست و ناسیونالیست از طرف مردم هیچ که جواب نگرفت، بلکه در عمل سیر کاملا متضادی را در پیش گرفت. با هر فراخوان اعتصابی از طرف احزاب ناسیونالیست، مردم بر خلاف فراخوان آنها به خیابان و محله آمدند، شعارهای صادراتی و "زنده باد" و "مرده باد" این راست فرصت طلب، در خیابان و محله، در دانشگاه و مدرسه با شعارهای رادیکال و برابری طلبانه و با شعارهایی علیه شان جواب گرفت. نه بمباران تبلیغاتی و جعل حقیقت رسانه ها و تلویزیونهای رنگارنگ و نه تلاشهای متنوع دول غربی و میدیای ضد انقلابی اشان، نتوانست کمکی به تغییر جهت و انحراف این حرکت و تحول انقلابی و از پایین، بکند.
بر متن این تحول بزرگ، اپوزیسیون راست چند قربانی داد. قربانیانی که البته هنوز دست از توطئه علیه این انقلاب و ادعای رهبری این جنبش و نمایندگی آنرا در بارگاه ارتجاع جهانی برنداشته اند. اولین قربانی مجاهد است که به دلیل ماهیت و بافت مذهبی آن، که تنها تفاوت آن با جمهوری اسلامی در عمامه و کراوات است، کاملا در حاشیه این تعرض جامعه قرار گرفت و بیشتر از قبل بعنوان نیرویی بیربط به تحرکات اجتماعی شناخته شد. دومین قربانی سلطنت طلبان اند که بعنوان هواداران یک حکومت سرنگون شده با تاریخ سیاهی که در پرونده دارند، به حق از طرف مردم در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بر علیه شان شعار داده شد. هرچه این طیف سنگ "شاهزاده" را بر سینه کوبیدند و بر شیپور بازگشت به گذشته دمیدند، شعارهایی چون "نه شاه می خوایم نه ملا، قدرت به دست شورا"، و "نه سلطنت نه رهبری آزادی و برابری" به مناسبتهای مختلف به شعارهای عمومی و سراسری تبدیل شدند. نتیجه تمام تلاشهای طیفهای مختلف راست برای رهبرتراشی و سوارشدن بر موج اعتراضات، تلاش برای تغییر از بالا به دیوار محکم اعتراضات و انقلابیون آزادیخواه و برابری طلب برخورد کرد و نقش بر آب شد.
این واقعیت اما در سیاست بنیادی این نیروها برای به شکست کشاندن انقلاب سوم مردم در ایران، تغییری نداد. برعکس همان سیاست را در انواع بسته بندی "متمدنانه" یا غیر متمدنانه، "انقلابی" یا آشکارا ارتجاعی،به پیش میبرند. سیاستی که سد نبستن در مقابل آن میتواند عواقب مخرب و زیانباری داشته باشد. 
 
"تمامیت ارضی" و "تجزیه طلبی"
 
بر افراشتن پرچم "تمامیت ارضی" از طرف رضا پهلوی که در عمل نمایندگی افراطی ترین و فاشیستی ترین بخش جریانات راست و ناسیونالیست ایرانی را میکند، نه از سر قدرت این جنبش و نه از سر موقعیت "با ثبات" و "پایدار" آن در جامعه است. "تمامیت ارضی" بر متن تحولات امروز جامعه ایران، پرچم شکست این جریان بر متن بن بست سیاسی سلطنت طلبان و اقمار آن است.  
پرچمی که بورژوازی ایران، از رژیم سلطنت تا جمهوری اسلامی، با اتکا به آن به زور چکمه و سرکوب و لشکر کشی جواب معضلات بخشی از مردم را داده است. چماق "تمامیت ارضی" و "مقابله با تجزیه طلبی"، چماقی است که با آن اولا مردم معترض را مرعوب و ثانیا صف متحد مردم را متفرق کنند. نقطه مشترکی که امروز جمهوری اسلامی، به عنوان رژیم حاکم و سلطنت طلبان و اقمار آن، بعنوان اپوزیسیون، را در کنار هم قرار می دهد، پرچم "تمامیت ارضی" و هراس افکنی به بهانه "تجزیه طلبی" و نیاز مشترک هر دو به حفظ و دست نخورده نگاه داشتن دستگاه سرکوب از ارتش تا سپاه و بسیج است. پرچم "تمامیت ارضی" راست افراطی ناسیونالیسم ایرانی که در مقابل خود ناسیونالیسم راست و افراطی، کرد، ترک و .... را، بعنوان سهم خواه قدرت، تقویت میکند.
اما در میدان واقعی، آنجا که مردم زمین را زیر پای حاکمیت داغ کرده اند، آنجا که تمام پایه های جمهوری اسلامی در مقابل مردم خواهان آزادی، رفاه و برابری به لرزه در آمده، در این زمین و این صفحه از تحولات به طور واقعی نه خبری از پرچم "تمامیت ارضی" و هراسی از پدیده ایی به اسم "تجزیه طلبی" یا نفاق و کشمکش ملی و مذهبی میان بخشهای مختلف مردم، موجود نیست. سیر وقایع و حرکت جامعه بر متن اعتراضات نشان از یک همسرنوشتی و منافع مشترک انسانی در سطح سراسری بود. خبری نه از نفاق قومی و مذهبی بود و نه شکاف و انشقاقی حول چنین پدیده های در میان مردم قابل مشاهده بود، بلکه و برعکس با وجود تمام تلاشهای تفرقه افکنانه از طرف جریانات مختلف راست و ناسیونالیست و همچنین هراس افکنی جمهوری اسلامی، مردم متحدانه تر و در سطح سراسری در یک سنگر مشترک از کردستان تا تهران و از تبریز تا زاهدان و ... جمهوری اسلامی را به مصاف طلبیدند و یک حرکت عظیم تاریخی را ثبت کردند. مردم در کردستان در جواب به شعار "کردستان چشم و چراغ ایران"، شعار "تهران چشم و چراغ ایران" را سر دادند. همبستگی و اتحادی که در عین حال جوابی به هردو جبهه راست بود.
مردم در همین راستا پیشرویها و گامهای بزرگی برداشتند و پیروزهای درخشانی را مسجل کردند و در همانحال شکستهای عمیقی را به نظام حاکم تحمیل کردند. چنین تحول بزرگی در جامعه ایران نتیجه یک حرکت عظیم غیرقومی و غیرمذهبی از طرف زنان و مردان آزادیخواه و برابری طلب در شهرهای مختلف ایران است. تحولی که هم جمهوری اسلامی را به زانو در آورده و هم طیفهای مختلف راست و احزاب آنرا به استیصال کشانده است. تلاش راست حول پرچم "تمامیت ارضی" و مسئله "تجزیه طلبی" نتیجه استیصال و بن بست آن در مقابل انقلاب مردم و حرکت عمیق از پایین آن است.
فدرالیسم قومی جوابی ارتجاعی به "تمامیت ارضی"
"فدرالیسم قومی" پرچم ناسیونالیسم کرد، در مقابل "تمامیت خواهی" ناسیونالیسم ایرانی و برای شراکت و سهم بری از قدرت است. به گفته یکی از رهبران احزاب کرد، "ناسیونالیستهای ایرانی نه از تجزیه ایران بلکه از تجزیه قدرت میترسند و این تجزیه قدرت دقیقا چیزی است که ما میخواهیم". بورژوازی کرد و احزاب آن تاریخا به نام "ستم بر ملت کرد"، "حق ملت کرد" و ... سهیم شدن در قدرت سیاسی و اقتصادی را خواسته است و برای رسیدن به این هدف به هر ابزاری، از حمله نظامی آمریکا تا توافق با حکومت مرکزی، متوسل شده است. احزاب و جریانات مختلف ناسیونالیسم کرد بنا به "اقتضای زمان"، توازن قوای سیاسی و معادلات موجود روی گزینه ها مختلفی فوکوس می کنند و با کارتهای مختلفی بازی میکنند. برای دوره ایی خودمختاری ابزار دخالت و تلاش برای شریک شدن در قدرت بود و امروز فدرالیزه کردن قومی ایران  به صدر برنامه و پرچم سیاسی جنبش ناسیونالیسم کرد تبدیل شده است.
بر متن تحولات این دوره ایران و خیزش سراسری، "فدرالیسم قومی"  در تقابل با  "تمامیت ارضی" بار دیگر بازتعریف و به عنوان پرچم و ابزار دخالتگری اصلی ناسیونالیسم کرد، علم شد.
سیاست و پرچمی که هنوز میتواند، به یمن تلاش طیفی از "روشنفکران"، "متفکرین"، "کارشناسان" و....."کورد" مرتجع، سموم خود را در جامعه گسترش دهد و فضای مملو از اتحاد و همبستگی مردم را آلوده کند.   به همین دلیل باید مخاطرات و زمینه های ایجاد انشقاق ها، تقابلها و جنگهای قومی حول آن را هشدار داد.
روند اعتراضات و خیزش توده ایی در کردستان نیز در همراهی و همسرنوشتی سراسری به شدت غیرقومی و غیرمذهبی بود. در هیچ اعتراضی در کردستان نمی توان سراغی از "فدرالیسم قومی" و یا نمادهای ملی گرفت. مردم در کردستان برای رفاه، آزادی و برابری به میدان آمدند و در این بخش از ایران نیز زنان به عنوان یکی از نیروهای انقلابی تاثیر گذار در خط مقدم جدال علیه استبداد و حاکمیت جهل و خون بودند. خواست مشترک و منافع مشترک مردم در کردستان با مردم در سایر نقاط ایران، آنها را در کنار همرزمانشان در تهران و اصفهان و تبریز و اهواز قرار داد تا یک جدال سراسری را متحدانه در یک سنگر مشترک در برابر حاکمیت سرمایه داری اسلامی به پیش برند. بر متن این حرکت بزرگ مردم انقلابی در کردستان نیز مطلقا خبری از فدرالیسم و هویت و "حق خواهی" قومی و مذهبی نبود. اتفاقا آنچه که مردم را در کنار هم قرار داد، خواست آزادی، رفاه، برابری و یک دنیای بهتر بود.
اما با این وجود باید تحرکات احزاب قومی و ناسیونالیستی را جدی گرفت. تا واکسینه شدن جامعه با وجود یک رژیم فاشیست اسلامی و باد زدن مسائل ملی و قومی امکان اینکه جامعه حول این پدیده قطبی شود، هست. جریانات قومی و احزاب ناسیونالیست قاعدتا بر متن چنین پدیده ایی، مثل همیشه آتش بیار معرکه خواهند شد و به قیمت ایجاد فجایع انسانی و جنگهای قومی، شانس خود را برای شریک شدن در قدرت، امتحان خواهند کرد.
نه به "تمامیت ارضی"، نه به "فدرالیسم قومی"
دو قطبی "تمامیت ارضی" و "فدرالیسم قومی" دوقطبی ساختگی دو بخش از بورژوازی در ایران برای تقسیم قدرت به نام و به بهانه "حق یک ملت" در برای "حق ملت دیگری" است. دو قطبی که قرار است به قیمت شقه شقه کردن صف متحد مردم و دامن زدن به پاکسازی های قومی و مذهبی، به قیمت تکرار تجربه سیاه کشورهای بالکان و بویژه یوگوسلاوی در ایران، آنها را به قدرت برساند. دو قطبی کاذبی که قرار است مبارزه متحد مردم علیه دشمن مشترک و برای رسیدن به خواست مشترک را به جنگی میان آنها بر سر یک وجب زمین یا یک شهر، خیابان و کوچه تبدیل کند. قرار است احساس قدرت و عشق به همنوع را به احساس نفرت از هم به جرم زبان و لباس و ... متفاوت تبدیل کند. این ارتجاعی ترین و خطرناکترین سناریویی است که بخشی از بورژوازی در ایران، از کرد تا فارس و ترک و ...،  خود را برای آن آماده میکنند.
این خطر را باید جدی گرفت و برای مقابله با آن باید با همه توان در همه زمینه ها به میدان آمد. مقابله با هر نوع از باد زدن "عرق ملی"، "فرهنگ برتر ملی" و .... از طرف هر جریان و نیرو و فردی، مقابله با "رهبر ملی" تراشیدن برای مردم آزادیخواه، مقابله با حس فاصله و طلبکاری مردم از همدیگر به دلیل تاریخی که بورژوازی و حاکمان رقم زده اند، مقابله با تسویه حسابها و بازی های سیاسی احزاب بورژوایی به نام مردم و خواست مردم و بالاخره مقابله با طرح های روشن بورژوازی از "تمامیت ارضی" تا "فدرالیسم قومی"!  وظیفه سوسیالیستهای خودآگاه و کمونیستها و فعالین آزادیخواه در محل کار و زندگی، تقویت و نقشه مند کردن این اتحاد و همسرنوشتی در سطح سراسری است. این وظیفه زمانی صد چندان اهمیت پیدا می کند که نشانه هایی از تحرکات ناسیونالیستهای ایران و ناسیونالیستهای کرد و احزاب قومی برای رهبر تراشی و سهم بری از قدرت به قیمت ایجاد شکافهای قومی و ملی و مذهبی، شبانه روز در جریان است.
کمونیسم در ایران و حزب کمونیستی اش تنها با یک تلاش شبانه روزی و یک فعالیت گسترده می تواند و باید جامعه و حرکت انقلابی آنرا برای آزادی و برابری و حاکمیت شورایی از شر تلاشهای جریانات فرصت طلب و ضد منافع مردم انقلابی مصون و واکسینه کند. در کردستان با وجود یک ناسیونالیسم متحزب و سنت دار، سازمان دادن یک تقابل با برنامه و فشرده عاجل تر و فوری تر خواهد بود. این امری است که اساسا بر دوش ما کمونیستهای که تجربه شوراها و بنکه‌های محلات را دارد و با وجود یک کمونیسم اجتماعی و متحزب و خوشنام در کردستان و کادرهای کمونیست و با سابقه  و حزب ما پیش خواهد رفت.
۹ مارس ۲۰۲۳