برای کمک به بیان مشخص تر و مختصرتر کردن موضوعات، شکل این نوشته پاسخ به سوالات معین است.
تشابه انقلاب جاری در ایران با بقیه انقلابات گذشته در چیست؟
تاریخ جوامع طبقاتی تاریخ مبارزه بشر برای تغییر و بهبود شرایط زندگی بوده است. از این زاویه تاریخی ریشه هر سه انقلاب (انقلاب مشروطه، انقلاب ۵۷ و انقلاب امروز)محصول نیاز جامعه به یک زندگی و یک دنیای بهتر در شرایط روز خویش است. انقلاب مشروطه زمانی رخ میدهد که جهان به رهبری دنیای غرب وارد دوران مدرن و کاپیتالیستی خود شده است. از این نظر، انقلاب مشروطه ادامه انقلابات مدرن غربی و برای رسیدن به همان اهدافی است که با تاخیر در ایران رخ داده است. تفاوت انقلاب مشروطه با انقلابات مشابه خود در جهان غرب، تولد آن در دوره ای است که بورژوازی در غرب، برای پیشبرد اهداف امپریالیستی خود، متوجه اهمیت جلوگیری از شروع انقلابات نوع خویش در بقیه جهان شده است. از آن تاریخ به بعد، انقلابات  در سرتاسر جهان، توسط قدرت های غربی یا سرکوب شده اند و یا تغییرات به شکل کنترل شده واز بالای سر جامعه و در غیبت حضور طبقه کارگر و توده زحمتکشان به وقوع پیوسته است. انقلاب مشروطه در ایران، مهر این تاریخ را بر پیشانی دارد و به عنوان اولین و آخرین انقلاب نوع غربی در شرق جهان، با دخالت قدرت های حاکم بر جهان آنروز، در نیمه راه سقط شد.با همه اینها، ایران جایی بود که انقلاب مشروطه را برای چندین سال کشان کشان به پیش برد و مهر آن دوره تاریخی را هم برای همیشه بر پیشانی خود داشته است. به همین دلیل علیرغم شکست در نیمه راه، در مقایسه با ممالک دیگر، موفقیت نیمه راه هم برای خود نعمت بالایی بوده است. پیگیری اهداف انقلاب مشروطه در سال ۵۷ و انقلاب علیه استبداد شاهی، محصول زندگی در سالهای همان انقلاب مشروطه است. با همه اینها، تولد انقلاب ۵۷ محصول عشق ملت به انقلاب نبود. شاه پهلوی در سال های آخر حکومت، مطلقا آزادی فعالیت هیچ حزب سیاسی حتی هوادار سیستم خودش را هم به رسمیت نشناخت. حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب سازماندهی شده توسط ساواک، هدیه شاهانه ای بود که هر کس قبول نداشت، آزاد بود کشور را ترک کند! آنوقت نیمی از جمعیت کشور در روستاها بیسواد و دور از زندگی شهریمیزیست. درصد بالایی هم در حاشیه کلان شهرها در محیطی مادون شان انسان برای جامعه ای با این مشخصات، آیا مسیر دیگری در دسترس هست؟ با همه اینها، جامعه انقلاب مشروطه دیده ایران ظرفیت و پتانسیل سرنگون کردن شاه را داشت.
 
آیا تفاوت های دو انقلاب اخیر به هم بیشتر نیست؟ و آیا نسل ۵۷ معذرتی به نسل امروز بدهکار نیست؟
برعکس ادعاهای بسیار، انقلاب امروز به شدت ادامه انقلاب ۵۷ است، همانطور که ۵۷ی ها مدیون نقش انقلابیون مشروطه در پنجاه سال قبل از خود بوده اند. عظیم ترین نیروی مقاومت در برابر اسلامیون تازه به قدرت رسیده زنان بودند، دومین قدرت در برابر جمهوری اسلامی شوراهای کارگری در سرتاسر کشور بودند، سومین قدرت مقاومت در مقابل ضدانقلاب اسلامی در کردستان بود و قدرت چهارم مقاومت دانشگاهها و علیه جریان اسلامی بود.وقتی امروز به انقلاب جاری می نگریم، به ترتیب همان قدرت ها نیروی اصلی و واقعی همین انقلاب اند. همین واقعیت نشان میدهد که انقلاب امروز دقیقا از همان جنبش ها نیرو گرفته و همین جنبش ها کار ناتمام انقلاب ۵۷ را دقیقا از همان جاها پیگیری کرده اند و مطالبات شان هم دقیقا همان خواسته های سرکوب شده ۴۴ سال قبل است.
نه فقط این بلکه انقلاب فعلی دقیقا و نقطه به نقطه ادامه تمام خیزش ها و طغیان ها و گام های برداشته شده از اولین طغیان های ضد جمهوری اسلامی است که در دهه هفتاد شمسی به وقوع پیوستند. طبق اطلاعات درونی ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی، در طغیان مشهد سیزده نفر آخوند حکومتی توسط مردم به وسیله عمامه های شان دار زده شدند. عمامه پرانی ماههای گذشته ابدا پدیده جدیدی در تاریخ همین سالهای قدرت اسلامی نیست. طغیان های آبان و دی، تحرک قدرتمند کارگری و شروع شوراسازی توسط رهبران هفت تپه ادامه شوراسازی های دوران انقلاب ۵۷ و طلوع روشن آلترناتیو شورایی حتی قبل از شروع انقلاب فعلی، نتیجه درس گیری طبقه کارگر از شکست قبلی است، که بی افق روشن و بدون سازماندهی از قبل وارد گود شده و به همین دلیل باخته بود.
وجود تفاوت عظیم بین دو انقلاب، ادعای ضد انقلاب امروز در لباس سلطنت طلبان و راست بریده از مقام معظم و پیوسته به تاجدار معظم است. اینها در طول تمام سالهای گذشته، هر ساله علیه هر انقلابیگری سنگر می گرفتند. بخش اصلاح طلبان جمهوری اسلامی که به راست در اپوزسیون پیوسته اند، افراطی ترین های صف خود در مقایسه با سلطنت طلبان بوده اند. ادعای " انقلاب خشونت می آورد" در تمام سالهای گذشته تکیه کلام اینها بوده است. حالا هم اگر ناچارا به پذیرش ظاهری انقلاب پیوسته اند، تمام نقش شان امروزه، تغییر نظام از بالای سر مردم و برگشت دوباره به سفره بخور بخور قبلی اند.
 
"انقلاب بی رهبر" با انقلاب قبلی که رهبر نداشت، نشان از شباهتی عظیم نیست؟
 این ادعا از قبلی ها بی پایه تر است. در تمام دوره پر شور سه ماهه اول این انقلاب، تمام هیاهوی مدیای ضدانقلاب جاری، تعریف از جنبشی بود که از نظر آنها نه رهبری می خواست، نه سازمان لازم داشت و نه افق روشنی در پیش گرفته بود. هدف راست از این ادعای فریبنده، تشویق انقلابیون به دوری از سازماندهی صفوف خویش، پرهیز از متحد کردن اراده مستقیم خود در شوراها و تشکل های توده ای، و تبدیل این نیرو به ابزار فشار از بالا به جناح های جمهوری اسلامی برای پذیرش گذار کنترل شده از نظام فعلی و دست به دست شدن قدرت در غیبت توده های سازمان یافته بوده و هنوز هست. "شما فداکاری کنید و ما با دولت ها برای پذیرش قدرت مان مذاکره می کنیم"،" شما شلوغ کنید و ما معامله را جور می کنیم"، حرف حساب راست خطاب به جوانان در خیابان ها بوده است.  
برعکس ادعای راست، هیچ انقلابی بدون یک افق روشن، بدون سازماندهی با نقشه و بدون اتحاد توده ای در تشکل های حزبی و غیر حزبی و مسلح کردن خود به آگاهی و سازمان، امکان پیروزی کامل را نخواهد داشت.
 
انقلاب ۵۷ اسلامی بود؟
این ادعای دروغین سلطنت طلبان است. گویا انقلاب ۵۷ برای به قدرت رساندن اسلام، به دلیل عقب ماندگی و تعلق فکری جامعه آنروز به گذشته بود! مشکل انقلاب ۵۷ این بود که امکان و فرصت سازمان یابی خود را نداشت. چپ زیر ضرب ساواک و شکنجه و اعدام، فرصتی برای آمادگی خود پیدا نکرده بود، درست در حالیکه اسلامی ها به شهادت داریوش همایون وزیر اطلاعات رژیم شاه، شمار مساجد در دوران محمد رضا شاه، از دویست مسجد در شهرها، به ۵۵ هزار مسجد رسیده و از حمایت مالی و سیاسی شاه برخوردار بودند.
 علت این امر، از نظر شاه، نقش اسلام برای ممانعت از رشد کمونیسم و آزادیخواهی در ایران آن روز بود.رشد مساجد و کمک دولتی به دستگاه مذهب تا جایی بوده که داریوش همایون میگوید وقتی به عضویت کابینه شاه در می آید، با اعتراض می گوید چه خبره، چرا اینهمه مسجد و مراکز اسلامی در مملکت رشد داده شده است. این هزاران مساجد از بدو شروع بحران سیاسی و اعتراضات، مرکز سازماندهی شبکه های خود در مساجد و مکان های مذهبی بودند. در مقابل، از چپ ها اسکلت اصلی تمام سازمان های انقلابی چپگرا اگر زنده مانده بوده و اعدام نشده بوده اند، بقیه اساسا در زندان های ساواک بودند. به این قدرت اسلامی ها، نقش مخرب غرب هم اضافه شد.
 نتیجتا  با شروع انقلاب، دولت های مقتدر و همه کاره آن روز جهان، با مشاهده ناتوانی شاه در سرکوب انقلاب و به شکست کشاندن آن تصمیم گرفتند انجام این کاریعنی شکست دادن انقلاب و کمونیست ها را به خمینی بسپارند. نتیجه آن شد که در کنفرانس گوادلوپ، قول تحویل قدرت را به خمینی دادند و خود راسا ارتش را هم به همکاری با خمینی قانع کردند. در کنار ارتش، دستگاه ساواک و بوروکراسی سیستم موجود، با تغییرات جزئی و حذف بعضی از سران سیستم سابق را، برای اعمال قدرت خویش در دست گرفتند.
 به دنبال تمام این معادلات سیاسی، خمینی سوار بر هواپیمای دولتی وارد تهران شده و دولت موقت خود را به جامعه معرفی کرد. قیام صورت گرفت و خارج از دستور خمینی و علیرغم مخالفت آنها، بطور خودبخودی و توسط انقلابیون وقت عملی شد. نمونه شیوه دخالت دولت های غربی در انقلابات همین سالهای گذشته پیش چشم تمام دنیای امروز علنا اتفاق افتاد؛ نمونه کاری که با انقلابات دنیای عرب شد، در سال ۵۷ با انقلاب ایران شد. با شروع انقلابات بهار عربی،  قدرت های غربی، با پیشدستی  فرانسه و در ادامه با همراهی انگلیس و امریکا، در حمایت از دسته های ارتجاعی هوادار خود، وارد عمل شده و با مسلح کردن گروههای ضد انقلابی و ارتجاعی وابسته به خود، اولا انقلاب را بطور زودرس وارد مرحله مسلحانه کردند و به دنبال، با دخالت نظامی و حمایت از گروههای وابسته به خود، مسیر آن انقلابات را به بیراهه برده، که نتیجه آن لیبی و سوریه ویران، و انقلاب در کل جهان عرب، به جز در تونس، به خاموشی کشانده شد.
کسی که چگونگی در هم شکستن انقلابات جهان عربی توسط قدرت های غرب را در همین سالها شاهد بوده و متوجه شگردها و توطئه های دول قلدر غربی برای ممانعت از شروع و یا به شکست کشاندن انقلابات را با چشمان خود می بیند، نمی تواند برخورد هیمن قدرتهای غربی به انقلاب ۵۷ را منکر شود. غرب در کیس انقلاب ۵۷، دقیقا مانند کیس انقلاب بهار عربی به سرعت تصمیم گرفت، کنفرانس برگزار کرد، خمینی را جلو کشید، سرنوشت ایران را  به خمینی سپرد. انکار پروسه اسلام پروری توسط شاه در دوران حکومت خود برای خفه کردن کمونیست ها، انکار نقش قدرت های قلدر جهان در تصمیم کنفرانس گوادلوپ، همانقد احمقانه است، که کسی نقش غرب در ویرانی لیبی و سوریه و نادیده گرفتن صدور تروریسم توسط آنها به سوریه، تربیت داعش و انواع موجودات وحشی را فراموش کرده و ویرانی این کشورها را نتیجه شروع انقلاب در این کشورها محسوب کند.
 
 تفاوت دشمنان انقلاب ۵۷ و انقلاب امروز کدامند؟
برعکس تصویر عوام، دشمن انقلاب جاری فقط جمهوری اسلامی نیست، همانطوریکه بعدا متوجه شدیم که دشمن انقلاب ۵۷ فقط شاه نبود. نه فقط این بلکه از زوایایی، نقش دشمنان در لباس دوست و حامی،بسیار ویرانگرتر بود. نقش اسلامیون به عنوان ظاهرا شریک در انقلاب، و نقش بی بی سی به عنوان رسانه خبری حامی ارتجاع اسلامی بسیار مخرب تر ونقش دخالت قدرتهای غربی به نفع خمینی، برای انقلاب ۵۷ ویران کننده بود.
انقلاب جاری امروز، دقیقا با همان جنس دشمن طرف است؛ به جز رژیمی که دارد گورش را گم می کند، نیروی اپوزیسیونی هم که پشت به کمک مالی و مدیا و امکانات و طراحان غربی دارد، و مثل اسلامی های ۵۷، در معامله و همراهی با قدرت های غربی، به اسم انقلابی، مشغول توطئه برای در هم شکستن انقلاب، و تحویل قدرت از بالای سر مردم است. تنها تفاوت، ابعاد وسیع تر توطئه علیه انقلاب، شرکت قدرت های متعدد در طرح نقشه، کمک های مالی بسیار بیشتر، و مدیای هزار برابر قویتر دولت های مختلف برای کمک به همین ضد انقلابی است که امروز به عنوان مدعی شریک در انقلاب امروز، در برابر ما سنگر گرفته است. تفاوت دیگر معامله ای است که قبل از ورود غرب به صحنه، از قبل بین اپوزیسیون ضد انقلابی امروز و مسئولین و بخشی از فرماندهان نیروی سرکوبگر فعلی شکل گرفته است.
یک دلیل این وضع، تفاوت ژئوپلتیک امروز با دیروز است؛
اگر انقلاب ۵۷ در دوران جنگ سرد اتفاق افتاد که دنیا دو بلوک تصمیم گیرنده رقیب داشت، امروز با شروع دنیای چند قطبی واز بین رفتن بالانس های گذشته، نیروهای دخیل در اتفاقات مهم سیاسی اجتماعی جهان، تعدادشان بسیار پر شمار و نقش شان رنگارنگ است. معنی این واقعیت این است که اگر انقلابیون سال ۵۷ تنها با رادیو بی بی سی فارسی روزی دو ساعت برنامه روبرو بود، امروز با بیش از صدها شبکه تلویزیون و خطوط اینترنتی و ماهواره ای بعضا بیست و چهار ساعته،مشغول بمباران سیاسی و فکری جامعه ایران اند. نتیجتا اگر در انقلاب قبلی تنها یک بی بی سی کوچک عکس امام را در ماه نشان ملت میداد، امروز رهبر جریان فاشیسم آریایی، شبانه روز زیر نور افکن گرفته شده و گاها همزمان از چند شبکه تلویزیونی مصاحبه های مختلف شان به خانه های میلیون ها ایرانی ارسال میشود. نه فقط این بلکه قوی ترین اطاق های فکری جهان ناتو و غرب، مشاور رایگان اینها برای سازماندهی توطئه و نقشه علیه پیروزی انقلاب فعلی اند.
در هر دو انقلاب، دشمنان انقلاب فقط نیروهای داخل کشور نیستند. قدرت های استثمارگر غربی که بر جهان معاصر سلطه بلامنازع دارند، از طریق مدیای شبانه روزی شان، نقش احزاب سیاسی درکشورهای دیگر دارند. لذا نیروی دخیل در همین انقلاب جاری، به شمار احزاب و نیروهای سیاسی کشور خلاصه نمی شود. دولت های دارای مدیای فارسی زبان مستقر در چهار گوشه این جهان نیروهای دخیل در وقایع مهم هر کشور و نیروی تعین مسیر تحولات مهم جهانی اند. بی دلیل نیست که به محض شروع انقلاب در مثلا جایی مانند سوریه و لیبی، لشکری از وحوش به سرعت در لباس انقلابیون محلی ابراز وجود می کنند. نتیجه ساده این است که انقلاب امروز، با خطرات بسیار بیشتر و پیچیده تری روبرو است.
تفاوت دیگر دشمن، تفاوت بین جمهوری اسلامی با رژیم شاه است؛ شاه با تعطیل تمام احزاب سیاسی حتی متحد خویش، حتی نقشی برای نزدیک ترین متحدین خود باقی نگذاشته بود. در مقابل، رژیم فعلی قدرت را بین لایه های متعدد قدرت تقسیم کرده است. دستگاه جمهوری اسلامی مثل شاه بی عقیده و بی تعلق سیاسی و متکی صرف به مزد و حقوق نیست. نیروی مسلح هم مثل آن قبلی بی ایدئولوژی و صرفا حقوق بگیر شاه نیست. اگر با هر حرکتی در ایران شاه فرارکرده بود، جمهوری اسلامی حاصل در هم شکستن یک انقلاب عظیم و صاحب تجربه مقابله با جنبش های متعدد در طول عمر خویش است.در ضمن، دنیای چند قطبی امروز، رژیم اسلامی مانند رژیم سابق بی پشت و پناه نخواهد بود.
برشمردن صف دشمنان و آگاهی بر نقاط قوت دشمن، مانند هر جنگ واقعی ازضروریات یک سنگربندی قوی و نقشه های روشن است.
 
در مقابل این دنیای دشمن ها، داده ها و توانایی ها و ظرفیت های جبهه انقلاب چیست؟
صف انقلاب جاری از هر نظر با دوران انقلاب قبلی بسیار متفاوت است؛ چهل سال گذشته فقط دوران سرکوب و شکست نبوده است؛ تعداد طغیان های این سالها در مقابل جمهوری اسلامی پرشمار و تجارب عظیمی برای جامعه دارند. اولا صف طبقه کارگر چند برابر شده است. ثانیا اگر شکل گیری تشکل های کارگری برعکس دوران انقلاب قبلی، نه بعداز قیام که سالها قبل شروع شده اند. رهبران کارگری شناخته شده و علنی سالها قبل از شروع انقلاب به میدان آمده اند. برعکس دوره قبل، بدیل حکومتی اداره شورایی جامعه، سالها قبل طرح و مدافعین پر شور یافته اند. اگر کارگر در انقلاب قبلی با تاخیر و بی افق سیاسی وارد شد، امروز کارگر همراه آلترناتیو سیاسی خود، قبل از همه پرچم سیاسی خود را به اهتزاز در آورده است. برعکس انقلاب قبلی که زن و مسئله زن تا بعداز قیام و تعرض دولتی اصلا طرح نشد، امروز مسئله زن، مسئله کل جامعه و وجود جنبش رهایی زن به عنوان پرچمدار و رهبر وارد عرصه شده است. اگر در انقلاب قبلی، معلم و فرهنگی تجربه ای در سازمان یابی خود نداشت، امروز این صف نه فقط قوی که لشکری رهبر و سازمانده دارد. نیروی جوان امروز نه فقط در صف اول بلکه در پروسه جنگ هر روزه با ارتجاع قرون وسطایی، قوام گرفته و در دانشگاهها متشکل است. در یک کلام، جامعه امروز ایران، در عرصه سیاسی و مبارزاتی، محصول چهار دهه مقاومت و جنگ و درگیری هر روزه است. جامعه ای با شمار بالای کلان شهرها، با کیفیت سواد و دانش و علم غیرقابل مقایسه با قبل، است.
در صف آلترناتیوی سیاسی، اگر در دوره انقلاب قبلی، حتی یک تک مرزبندی سیاسی روشن برای جامعه قابل روئیت نبود، امروز از ابتدای کار، صف چپ و راست شکل گرفتهو از هم متمایز شده است. مهم ترین نکته این مسئله اینجاست که این صف بندی سیاسی، نه حاصل کار سازمانی نقشه مند، که کار و نقش پتانسیل های نهفته در قلب این انقلاب است. شروع انقلاب جاری با مسئله زن، اتوماتیک نقش جنبش های ضد زن و مردسالار را به حاشیه رانده است. شعارهای توده ای علیه بدیل راست در داخل کشور و تو دهنی با مدیا و تبلیغات دست راستی و فاشیستی و رد عملی انواع طرح های راست گراها، ناشی از همین پتانسیل قویچپ در قلب و جنس سیاسی این جنبش است.
با همه این نقاط هویت سیاسی این جنبش، علیرغم حضور کمونیسم در متن این جنبش، سازمان و تشکیلات کمونیستی لازم برای رهبری سیاسی این انقلاب، هنوز جوابگوی سرعت پیشروی این جنبش نیست. کمونیسم ایران، برای پر کردن این خلا، احتیاج به نه فقط پیشروی که به شتاب نیازمند است. جمهوری اسلامی در هر شکلی رفتنی است، ولی برای یک پیروزی انقلابی بر این رژیم و حاشیه کردن دشمن در لباس اپوزیسیون، و برای مقابله با توطئه های قدرت های خارجی و کوتاه کردن دست نقشه های از جنس کنفرانس گوادلوپ، کار فشرده، نقشه روشن و یک سازماندهی قدرتمندتر لازم است.      

چند نکته مهم:
یکم، تصویر غلط در اذهان جامعه؛
دولت قاجار با یک کودتا و بدون مقاومت رفت، رضاشاه تحت فشار غرب استعفا و جایش را به پسر داد. محمد رضاشاه، توسط یک قیام خودبخودی و غیر سازمان یافته بخشی از انقلابیون به خاک سپرده شد. دقت کنید که خمینی شخصا علیه شروع قیام خودبخودی تذکر داده بود. یک دلیل سهولت بزیر کشیدن رژیمسلطنتاین بود که تمام اقدامات از قبل برای جابجایی رژیم شاه با رژیم خمینی، پشت پرده و در خفا، از طریق قدرتهای غربی عملی شده و توافق ارتش ایران برای تقبل این نقل و انتقال صورت گرفته بود. برای سرنگونی رژیم اسلامی از این خبرها نیست. رژیم اسلامی مثل رژیم قبلی بی ریشه نیست. اگر شاه همه را از کنار خود رانده و در حزب رستاخیز خویش به سکوت مطلق شان کشانده بود، رژیم اسلامی تمام لایه های قدرت جناح های اسلامیون را پشت خود دارد. بعلاوه اگر در رژیم شاه کسی جز او خود را صاحب قدرت نمی دید، در حکومت اسلامی تعداد آنها که مستقیما خود را صاحب یک رژیم اسلامی ارزیابی می کنند، طیف رنگارنگ و پر شماری اند. علت ساده است؛ قدرت های شکل گرفته متنوع در جمهوری اسلامی محصول اشتراک همه در بقای نظام است. تفاوت دیگر، برعکس دوره شاه، وجود یک عقیده ایدئولوژیک قوی پشت نظام است. معنی این یعنی این رژیم از آن تو بمیری ها نیست که در اذهان حداقل بخش هایی از جامعه جای گرفته است. یک علت دیگر وجود این سهل انگاری در اذهان، تبلیغات عوامفریبانه میدیای دست راستی پشت سلطنت طلبان و کل راست است؛ که گویا حاکمین اسلامی تنها یک مشت آخوند و دار و دسته اند که در یک تعرض توده های بی سازمان فرو میریزند.
این تبلیغات دروغین به یک واقعیت نامربوط آویزان میشود که وسعت تنفر جامعه از رژیم است. تعداد رژیم های منفور در ذهن مردمان ممالک بسیاری، ابدا پدیده جدیدی نیست، شمارشان هم بسیار است. با این حال تا این تاریخ وجود تنفر اجتماعی به هیچ انقلابی منجر نشده است. بعلاوه رژیم اسلامی پدیده باد آورده ای نیست که توسط تنفر و نارضایتی عمومی کنار برود.علت وجود چنین تبلیغاتی توسط راست، جلوگیری از شکل گیری سازمان یابی توده ای و شکل گیری یک انقلاب علیه وضع موجود است، که در چنین صورتی، قدرت گیری هرگونه آلترناتیو دست راستی در اپوزیسیون را محال میکند. یک علت کم توجهی انقلابیون این دوره در خیابان ها، به اهمیت این مسئله این ذهینت می تواند باشد. نتیجتا باید به صدای بلند هزار بار گفت که پیوستن توده وسیع مردم به صفوف انقلابیون، سازماندهی توده ای پشت افق روشن سیاسی در ابعاد میلیونی است.وقتی مردم متوجه شدند که انقلابیون شعارهای روشنی متناسب با خواسته های شان را در دست دارند، پیوستن به آنها مسیر سر راست تری پیدا میکند. به زبان دیگر، شعار خیابانی "مردم به ما ملحق شوید" و"شعار ای ملت باشرف، حمایت حمایت" باید در عمل به شروع پر قدرت سازمان یابی در ابعاد متنوع و پرشمار و در سطح علنی و توده ای  بیانجامد.در غیر این صورت، رژیم فعلی بالاخره یک روزی رفتنی است، ولی این واقعیت میتواند سالهای طولانی و بسیار کند اتفاق بیفتد، اما وقتی هم اتفاق بیفتد، بخش هایی از آن چنان با اپوزیسیون راست طرح خواهند ریخت که از قدرت سیاسی چیزی به دست توده محروم و طبقه کارگر نرسد.
 
دوم، خطر دشمن از خارج است
تغییرات نیم قرن گذشته در جهان فقط به حیطه تکنولوژی ارتباطات و دسترسی سریع به اطلاعات خلاصه نمی شود. همین سرعت دسترسی سریع به اطلاعات توسط آحاد بشر، به آسانی میتواند و توانسته سیاست را پیچیده تر کند. اگر در سال ۵۷ یک بی بی سی و دو بلوک سیاسی در جهان بود، در مقابل یک انقلاب برای رهایی بشر، امروز صف دشمن در لباس کمک و حمایت خارجی به اندازه مور و ملخ است. علت دو واقعیت است؛ واقعیت اول دنیای در هم ریخته امروز است که به قول قدیمی ها سگ صاحب خویش را نمی شناسد. در سال ۵۷ یک قدرت غربی بود که علیه انقلاب نقشه و توطئه می ریخت، امروز شمارشان  بسیار زیاد است. تمام دول همسایه در اشکال مختلف حامی این رژیم و یا حامی اپوزیسیون ضدانقلاب می شوند که در فردای امروز، به اهداف شان رسیده اند. تعداد مدیای ساماندهی شده علیه انقلاب توسط دولت های متعدد، در لباس دفاع از ملت هایی که خلق میشوند، مذاهبی که از طرف غیب اعلام موجودیت می کنند، قبایلی که توسط مدیای قدرتمند یکشبه خلق و یا به هویت قبیله ای خود میرسند، میتواند بسیار باشد. دولت های غربی که امروز در شکل حامی انقلاب جاری، اپوزیسیون فاشیست و دست راستی را، امروز برای فشار به جمهوری اسلامی، کمک می کنند و فردا در مقابل انقلاب مجهز می کنند، بسیار بیشتر از امروز خواهد بود.
یک علت اصلی این واقعیت، ترس تمام صاحبان قدرت در چهار گوشه این جهان، از کپی شدن و تکرار همین واقعیت در بخش های عظیمی از جهان امروز است. کسی که فکر کند انقلاب پیروزمند ما قادر به گسترش در ابعاد جهانی نخواهد شد، اشتباه فاحش می کند. سرعت کپی و تولید ورژن  ترانه برای شروین حاجی پور، مطلقا به خاطر علاقه صرف شان به شروع این انقلاب نبود. بعضی از مدیاهای جهان نوشتند که این انقلاب میتواند راهی به رهایی بشریت اسیر امروز نشان دهد. باید دقت کرد که صرف طرح این امکان، و این احتمال، بشدت  شعف انگیز است. بهار عربی را به یاد داریم که علیرغم تمام نقاط ضعف، به سرعت شعارهایش جهانی شد. انقلاب پیروزمند ما میتواند این راه را نشان دهد. به یاد داشته باشیم که دوران ما دوران قدرت سوسیال مدیا در سرتاسر این دهکده واقعا کوچک است و داستان هر روز یک انقلاب پیروزمند، میتواند بخشی از شیرین ترین سرگرمی های مردم جهان در خانه های شان و در کنار مرور اخبار باشد.
دلیل دیگر این واقعیت، تشنگی جهان امروز به یافتن یک مسیر عبور از جهنم امروز است. عدم رغبت شهروند اروپایی در مراسم انتخابات در دمکراسی غربی، نشان بی آبرو شدن و عدم مشروعیت دمکراسی پارلمانی است. برای جامعه بشری پیشروی از طریق این سیستم غیرممکن است. رشد قارچ های سمی مانند ترامپ و ترامپیسم از دل دمکراسی غربی، گواهی بر گندیدگی متاخرترین شیوه حاکمیت سرمایه داری در جهان غرب است. صاحبان اصلی این کالای بنجل امروز دیگر از همه بیشتر متوجه واقعیت پوسیدگی این محصول سیاسی خود شده اند. همین نیاز بشر اسیر شده به یک راه و یک مسیر روشن، تمام قدرت های مخرب را برای جلوگیری از طلوع طلایی این مسیر بسیج میکند.
در مقابل تمام این دشمنان، صرف شکل گیری یک انقلاب با قدرت و با افق روشنمیتواند مژده یک پیروزی باشد.
 
مسیر پیروزی کدام است؟
در مقابل این همه دشمن بلقوه و بلفعل امروز، در مقابل نیروی سازمان یافته و بشدت خطرناک اسلامیون، یک راه سرراست در مقابل همه ماست؛ یک سازماندهی میلیونی برای یک آلترناتیو شورایی برای اداره جامعه!
شرط اول این کار سازمان یابی خود کمونیست هاست. اگر انقلابات بورژوایی را می شد بدون سازمان یابی پیروز کرد، علت در این واقعیت بود که ضرورت رشد تولید سرمایه داری، علیرغم تمایل کسی، عبور جامعه از دوران کهن به دوران مدرن خویش در دوره سرمایه داری را یک ضررت همگانی از حاکم تا محکوم به هم متصل میکرد. برای عبور از سرمایه داری از این خبرها نیست. انقلاب علیه وضع موجود را هیچ ضرورت اقتصادی و سیاسی دم خانه کسی نمی فرستد. این انقلاب، محصول نقشه و طرح کمونیست ها و طبقه کارگر آگاهی است که تمام محرومان جامعه را با خود همراه کرده است. بدون یک نقشه، حتی یک سرنگونی انقلابی هم نزدیک به محال است، چون قبل از اینکه پیروز شود، "های جک" و یا مصادره میشود. ماتریال این سازماندهی تحزب کمونیستی است. در غیبت تحزب کمونیستی حتی یک جنبش شورایی روشن بین هم غیرممکن است. نیاز کارگر به تحزب امروز از نیاز به نان شب مهم تر است. اما تحزب الزاما دسترسی و پیوستن به احزاب کمونیستی امروز نیست؛ کمیته های کمونیستی غیر حزبی، تحزب سیاسی در محل و قبل از دسترسی به یک تحزب سراسری است. کمیته کمونیستی جنبشی، برای همین روزهاست که رهبر کارگری امکان دسترسی به یک حزب سیاسی را پیدا نکرده اما میتواند همان نقش را در محل و شهر و منطقه و حتی در سطح کشوری پیدا کند. حلقه ها و محافل رهبران کمونیست درون طبقه کارگر میتوانند به جای ادامه یک رابطه محفلی، به رابطه و کار خود نقش متفاوتی بدهند که میتواند تحت یک نقشه پیش برود. در این شکل جدید، رابطه سیال به یک رابطه منظم و با نقشه تبدیل خواهد شد، که جمع رهبران کمونیست درون طبقه، با تعیین وظیفه برای خود جهت پیشبرد مبارزه طبقاتی در محل خویش به پیش می برند. در چنین حالتی، گسترش چنین کمیته ها و محفل و شبکه های پیرامونی وظیفه اصلی خواهد بود. تحزب اگر محصول متشکل شدن طبقاتی است، لازم نیست تا دسترسی به یک حزب سیاسی منتظر ماند. جای تردید است که تا به امروز چنین رهبرانی کار خویش را شروع نکرده باشند. اما غیبت یک رهبری قدرتمند در راس مراکز کارگری شاهد غیبت و یا ضعف این موجودیت مهم در مراکز کارگری است.
شکل گیری نه فقط یک تحزب قوی در آینده بلکه حتی شکل گیری یک جنبش شورایی قدرتمند هم به همین گره خورده است. تناسب قوای سیاسی میتواند هنوز مانع سربلند کردن شوراهای کارگری شود، ولی حضور کمیته های کمونیستی و شبکه های پیرامونی در میان کارگران ماتریالی است که هر لحظه قادر به برپایی شوراهای کارگری است. ادامه همین کار است که به گسترش شبکه های وسیع در جامعه، برای مقابله با موانع مختلف می انجامد.
در خاتمه، باید تاکید کرد که یک رکن پیروزی نهایی انقلاب جاری به متحزب شدن طبقه کارگر در حزب کمونیستی اش گره خورده است. در مقایسه با انقلاب ۵۷، طبقه کارگر امروز به لحاظ اجتماعی به مراتب وسیعتر و آگاه تر به جدال طبقاتی، به آلترناتیوهای موجود و به نیروهای دخیل در مبارزه سیاسی است. شرایط امروز بیش از هر دوره ای در تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران بر حضور آلترناتیو قدرتمند کارگری و کمونیستی این طبقه تاکید میکند. این ضرورتی است که یکبار و برای همیشه میتواند پایانی بر حاکمیت الگوهای سرمایه داری از مکلا تا معمم در تاریخ سیاسی ایران باشد.