ترجمه از کردی گفتاری
احمد بهزاد مطلق
هدف از انتخاب این بحث به این دلیل است که بعد از از دست دادن منصور حکمت حدود بیست سال پیش، منصور حکمت را بعنوان مارکسیستی توانا و اگاه میشناسند اما از این قالب پا بیشتر نمیگذارند، منصور حکمت را مثل انسانی انقلابی، دخالتگر وانسانی برای سازماندهی طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی جدا میکنند، حتی رفقایی که از حزب جدا شده اند نقدشان به منصور حکمت در این چهار چوب میباشد. منصور حکمت خرواری از ادبیات کمونیستی برای ما بجا گذاشته؛ میتوان به آن مراجعه کرد اما برای شناخت منصور حکمت تنها این کافی نیست.
بعنوان نمونه وقتی در مورد مارکس بحث میکنند و یا بورژوازی وقتی بحث مارکس را جلو میکشد او را تنها بعنوان اقتصاد دان و فیلسوف معرفی میکند؛ اما مارکس شخصیتی انقلابی ست و پراتیک انقلابی بخش مهمی از زندگی روز مره اوست، به منظور سازماندهی طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی، مارکس هدفش تغییر این دنیا و وضع موجود هست نه تنها تفسیر آن (نوشتن کتاب هایی مثل کاپیتال یا ایدئولوژی آلمانی) هر چند اینها هم لازم است. این شیوه هم برای لنین صادق هست یعنی دخالتگری در انقلاب، جنبش کارگری و پراتیک انقلابی اما این جنبه ی او را درز میگیرند و مسکوت میگذارند. این دسته ازافراد که چنین نقد و نظراتی دارند حتی موقعیت فعلی دوران خودشان را هم نمی شناسند و نمی بینند، من در ادامه بحث این را توضیح خواهم داد.
 منصور حکمت  از ابتدای شروع بحثهای خود در اتحاد مبارزان یک متودولوژی را در تمام دوران زندگی خود بکار برده و ادامه داده است. لنین هم در ادبیات خود، از جمله در "دوستان مردم کیانند"، این متد را بکاربرده است،  در تمام دوران مبارزاتی خود در جریان مبارزات طبقاتی و سازماندهی و هدایت طبقه کارگر برای بە سرانجام رساندن انقلاب سوسیالیستی این متدولوژی را دنبال کرده است. مارکس هم به همان شیوه این متدولوژی را از زمان مانیفست کمونیست وبعد از آن دنبال کرده است. بحثهایی در مورد این که چگونه طبقه کارگر در روند مبارزاتی خود برای برچیدن نظام طبقاتی و مالکیت خصوصی باید برآن متکی باشد. این موقعیت و جایگاه لنین است، مارکس هم،  قبل و بعد از مانیفست این متد را بکارگرفته است. این موضع و جایگاه این شخصیتهاست. بحث من در رابطه با روشن کردن این مبحث است.
قبل از اینکه مبحث پراتیک انقلابی را ادامه دهیم بایستی بدانیم که "انقلاب" به چه معنیست. از منظر مارکس، لنین و منصور حکمت. چه معنایی دارد؟.  از منظر این شخصیتها، در متن مبارزات طبقاتی و کمونیستی طبقه کارگر چه جایگاهی دارد؟  در رابطه با انقلاب و تعریف آن، به عنوان مثال در چین هم انقلاب شده، یا حتی اسلامیها هم به انواع مختلف و بر مبنای آن انقلاب را تعریف کرده اند. اما مارکس، لنین و منصور حکمت یک نوع انقلاب را مدنظر داشته و تعریف کردند.  انواع مبارزات و تحولات و خیزشهای عمومی همگی از منظر مارکس و لنین ومنصور حکمت، یک نوع معنی خاص را دارد، برای اینها انقلاب فقط معنی براندازی و لغوکامل مالکیت خصوصی را دارد. یعنی طبقه کارگر حاکمیت سیاسی را بدست بگیرد و بقدرت برسد. این بدین معنی ست که طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی قدرت را بدست گرفته و به حاکمیت سرمایه پایان دهد. انقلاب برای برچیدن نظام استثمارگر طبقاتی تنها برعهده و در توان طبقه کارگر است و اعتراضات عمومی، مبارزات و دست به اسلحه بردن دیگر طبقات واقشار  جامعه چنین خاصیتی را دارا نیست و تنها طبقه کارگر از عهدهُ برچیدن نظام طبقاتی بر میاید. خاتمه دادن به نظام سرمایه داری اساساً کار طبقه کارگر است و این از بنیانهای خود نظام سرمایه داریست. چون تولید اساساً کار طبقه کارگر است و برچیدن و تغییر آن نیز کار همین طبقه کارگر است. این نزد مارکس، لنین یا  منصور حکمت معنی ویژه خود را دارد. برای این رهبران این مبنای مبارزات سیاسی و فعالیت طبقاتی انقلابی است. شخصیتهای واقعی، اگر مدافع و خواهان تغییر بنیادی این نظام باشند بایستی از این منظر به آن بنگرند. تغییر صرفا بمعنای از سر راه برداشتن حاکمیت دولتی و ضدیت با رژیم  نیست. در جریان اختلاف درون حزب حکمتیتست قبل از جدایی در یکی از جلسات یکی از مواردی که من با آن مواجه شدم مثلا این موضوع  بود که طرف دیگر اظهار میداشتند که ما خارچشم رژیم اسلامی هستیم و چرا با ما همراه نیستی. که من درجواب اظهار داشتم اتفاقا مسئله من همین ضدرژیمی بودن است که من با آن موافق نیستم و بایستی خارچشم نظام سرمایه داری بود. واقعیت کار و پراتیک انقلابی از منظر   منصور حکمت همین روش و موضوع بوده و هست. از زمانیکه در تهران بود و بعداً به کردستان آمد و حزب کمونیست ایران را تاسیس کرد و آن را ترک کرد و بعداً نیز که حزب کمونیست کارگری را بنیاد نهاد، تشخیص این موضوع بود که چه چیزی میتواند طبقه کارگر را متشکل کند و برای انقلاب سوسیالیستی آماده کند. از منظر پراتیک انقلابی این موضوعی خودبخودی نیست. بسیاری از منشویکها و چپهای لیبرال درکی بسیار مکانیکی از انقلاب و تحولات انقلابی دارند و فکر میکنند  مادامی که طبقە کارگری موجود است این امر گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم خودبخودی انجام می گیرد و پیش میرود. اما  مارکس، لنین یا   منصور حکمت چنین برداشتی نداشتند. دخالت مستقیم و پراتیک،  ایجاد حزب،  هدایت و رهبری آن  مسئله اصلی است. حزبی که بازتاب این حرکت و تلاش بوده و هست. پراتیک منصور حکمت هم براین مبنا بوده است که جنبشی براه اندازد و سازمان دهد. حرکت وی حتی از تهران هم برهمین مبنا بوده، یعنی از مارکسیزم انقلابی تا تشکیل حزب کمونیست ایران و پس از آن نیز ایجاد حزب کمونیست کارگری همه و همه در همین مسیر بوده است. هرچند این حزب در خارج کشور هم، توانست جنب و جوشی به راه  بیاندازد و هزاران نفر را دور آن جمع کند که ما خود بخشی از  آن هستیم. ما خودمان نیز، قبل از آشنایی و فعالیت با وی علیرغم اینکه کارها و تلاشهایی کرده بودیم، اما از زمان شروع فعالیت مشخص با وی تحت تاثیر این متد قرار گرفتیم. بعدها با شروع فعالیت مستقیم با وی، بر فعالیت خود ما تاثیر گذاشت. فعالیت مستقیم و آشنایی با وی در کنگره ها و جلسات اصلی،  قبلا من خودم فقط آشنایی کوتاهی از وی داشتم و فقط چند کتاب و نوشته ای از وی را مطالعه کرده بودم، اما  دوباره و از نو  وی را درک کردم که یکی برمبنای نوشته هایش و بعدا در مشاهدهُ پراتیک مستقیم وی، نحوه و میزان دخالت وی در فعالیت روزمره، بر میدان و نحوه فعالیت ما نیز تاثیر مستقیم گذاشت. بحثها، طرحها، پیشنهادات و دخالت مستقیم وی در سرنوشت حزب کمونیست کارگری، مسائل اجتماعی و مبارزاتی و چه باید کرد و نکردنهای وی میزان و درجه دخالت ما در این جنبش را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. مثلا تلاشهای وی در بررسی و درهم شکستن جنبش پوپولیستی، درهم شکستن جنبش های همگانی و متعلق به اقشار و طبقات دیگر اجتماعی،  همانگونه که لنین درک متفاوتی ازبلشویزم در روسیه ارائه میدهد،  منصور حکمت نیز خط متفاوت در پراتیک سیاسی و انقلابی را نمایندگی کرد. یعنی موقعیت و جایگاهی را داشت که توانست نیروی فراوانی را دور خود جمع کند. حتی توانست  کمونیست کارگری را در صفوف اپوزیسیون ایرانی به میداندارترین و نامدارترین حزب تبدیل کند. همین تلاش و دخالت باعث شد که بتواند خط مشخص و روشنی ارئه داده و هدایت کند. این ناشی از موقعیت و جایگاه خود منصور حکمت بوده و هست.  سرنوشتی که حزب پس از مرگ وی با آن روبرو شد بحثی جداگانه است. بحث و موقعیتی را که منصور حکمت. در دوران بە اصطلاح "پایان کمونیزم" که با  فروپاشی سیستم شوروی در دنیا مطرح شد، عملی و هدایت کرد، خود نقطه عطفی در سازماندادن و هدایت جنبشی که نشانگر میدانداری و فعالیت کمونیزم بود . در آن دورانی که کمونیزم با چنین بحران عمیقی روبرو شد منصور حکمت بحثها و پراتیک انقلابی خود را به این نکته معطوف کرد که بایستی کمونیزم را از زیر این آوار رهانیده و سازمان داد. در کنگره اول  به این مورد اشاره کرد که چگونه توانستیم کمونیزم را از آن برزخی که با آن روبرو شده بود، از آن یورش جهانی که علیه آن آغاز شده بود، برهانیم و از آن دفاع کنیم. در چنین شرایطی که کمونیزم با چنین موقعیت سنگینی روبرو شد  منصور حکمت با دخالت و هدایت مستقیم خود توانست کمونیزم را به موضوعی اساسی و دخالتگر تبدیل کند.   منصور حکمت را نمیتوان صرفا با نوشته ها و مقالاتش درک کرد، بلکه همانند مارکس و لنین، با دخالت مستقیم و رهبری و هدایت و موقعیت خود، توانست کمونیزم را به نیرویی دخالتگر و در دسترس تبدیل کند. خیلیها  میگویند    منصور حکمت نماینده کمونیزم معاصر است بنظرم بە اشتباه وی را درک کرده اند. این تعریفی مناسب از م. ح. نیست. این نوع افراد بدرستی معنی ایجاد حزب برای هدایت و رهبری مبارزات سوسیالیستی کارگران برای کسب قدرت را نمیدانند. اینها هرچند ادعا کنند که مدافع و طرفدار حکومت کارگری  هستند اما ایجاد حزب و موقعیت رهبری و سازماندهی آن را درک نکرده اند. م. ح. نمونهُ بارزی از تعلق به خط لنین بود، هر نوع تلاش و فعالیت وی را میشد برمبنای آنچه لنین عملی و هدایت کرد دید و درک کرد. این را میتوان با مشاهده هرنوع فعالیت وی درک کنم. حتی خود وی نیز مدام به این اشاره میکرد که مبنای تلاش وی همان متدی ست که لنین نیز عملی کرد، خود وی نیز همین را اظهار میکرد. یکی از موضوعاتی که در رابطه با رفقایی که صفوف مارا ترک کرده اند همین موضوع حزب و قدرت سیاسی ست. حزب را جدا از این متد و نقش میبینند و میدانند. مثلا یکی از مواردیکه م. ح. مدام به آن اشاره کرده و تاکید میکند همین نقش ضرورت وجود و دخالتگری حزب سیاسی کمونیستی برای کسب قدرت سیاسی است. میگوید که وجود طبقه کارگر مبارز و دخالتگر حتی اگر تلاش زیادی راه بیاندازد و پیش ببرد بدون کسب قدرت سیاسی راه بجایی نمیبرد.( مثلا و علیرغم اینکه در روسیه با شکست مواجه شد)، ولی لنین علیرغم مواجهه با موانع و مخالفتهای بسیارو در اقلیت بودن، با تلاش و هدایت مستقیم خود و دفاع از ضرورت کسب قدرت سیاسی توسط حزب کمونیست توانست این امر را به ثبوت برساند. من اطمینان دارم که اگر م. ح. در قید حیات میبود، حتی اگر در ایران قدرت سیاسی را بدست هم نمیگرفت، اما جنبش کمونیستی وارد مراحل بالاتر و تاثیرگذارتری می شد. اختلافاتی که اکنون با وی ابراز میشود بیشتر و اساسا در این مورد است. علیرغم اینکه اظهار میدارند که وی را نماینده کمونیزم معاصر میدانند، میگویند با کمونیزم وی اختلا ف دارند اما قادر به  نقد مبانی فکری وی نیستند.  مدت ٣٠ سال است وی را میشناسند، با وی در یک حزب بوده اند و از نزدیک با نظرات و تلاشهای وی آشنا بوده و هستند، حتی همراه وی در سطح رهبری بوده اند، اما نمیتوانند بحث یا نقدی اساسی ارائه  دهند و یا پراتیک انقلابی وی را درک کنند. وی را بعنوان کسی که نماینده ایجاد تغییرات بنیادی در جامعه نمیشناسند. اظهار میدارند که بحث حزب و قدرت سیاسی وی نادقیق است. این مسئله یعنی عدم درک منصور حکمت بعنوان یک پراکتیسین انقلابی ست. علیرغم تائید رهبر بودن وی، اما باز تلاش وی برای کسب قدرت سیاسی را نادرست میدانند. نمیخواهند حزبی کمونیستی ایجاد کرده و به هدایت و رهبری طبقه کارگر برای مبارزه طبقاتی دست بزنند.  نزد احزاب کمونیست کارگری ما در کردستان و عراق، براین امر واقفیم که متد  منصور حکمت برچه مبنایی و با کدام دورنما پیش رفت و ادامه یافت، اما بایستی بدانیم که ما علاوه بر تلاش و ادامه کاری روتین خود بایستی مدام سرگرم ایجاد تغییر و تحولات در تاکتیکها، سیاستها، موضعگیریها و پراتیکمان باشیم تا بتوانیم نقش دخالتگری خود را ایفا کنیم. اگر این تحولات را ایجاد نکنیم نمیتوان انتظار ایفای نقشی اساسی و جدی را داشت. این یکی از نقاط اساسی وعدم درک آنها از پراتیک مارکسیستی و انقلابی م. ح. است. منصور حکمت نیروهای دوروبر جنبش خود را برای و برمبنای ایفای چنین نقشی، یعنی به پیروزی رساندن انقلاب سوسیالیستی، آماده و هدایت کرد. تلاش وی صرفا برای به راه انداختن جنبش سرنگونی نبود، برای سرنگونی صدام حسین نبود، صرفا برای کسب قدرت سیاسی در جایی نبود، بلکه وی برای ایجاد تغییراتی بنیادی در جامعه تلاش کرد  و تمام تلاش روزانه وی نیز متوجه و بسوی این هدف اساسی بود. این خطوط اساسی تمامی تلاشهای وی در همه مقاطع بود. اگر م. ح. را اینچنین نشناسیم و درک نکنیم  در این صورت تنها باید فقط دنبال مطالعه و خواندن نوشته های وی بیافتیم تا وی را درک کنیم. همچون یک استاد دانشگاهی که بایستی دنبال خواندن مقالات وی برویم تا نتیجه تحقیقات وی را درک کرده و با آن آشنا شویم که ظاهراً در مورد مارکسیزم چیزی گفته یا نوشته، ولی این بمعنی مارکسیست واقعی بودن این استاد نیست و نمی باشد چون مبتنی بر سازمان دادن یک جنبش انقلابی طبقه کارگر برای ایجاد تغییرات نیست.  این موضوع اصلی بحث من در رابطه با تعریف و درک م. ح. بعنوان پراتیسین انقلابی مارکسیست میباشد که ما بایستی با این هدف و درک از خط و تلاش وی آن را دنبال کنیم. و نیز چگونه میتوانیم دور و نقش خود را ، بعنوان تلاشگران انقلابی که دورنمای ایجاد تغییرات بنیادی در جامعه را مبنای پیشبرد وظایف انقلابی و مارکسیستی خود میدانیم، ایفا کنیم. این خطی ست که میتواند و بایستی برای راه انداختن انقلاب سوسیالیستی به نقطه امید طبقه کارگر تبدیل کنیم. یا حزبی را که ایجاد میکنیم حتی اگر کارگران در سطح اقلیتی در صفوف این حزب باشند تا کجا میتواند نیروی ایجاد تغییراتی در جامعه باشد. زمانی کمونیزم م. ح. خط اصلی و شناخته شده کمونیستی در جامعه بود، در تحولات سیاسی نقش داشت، اپوزیسیون اصلی بود و مرکز توجه تمامی اپوزیسیون بود که فعالیتهای آن چگونه پیش رفته و تاثیرات آن چگونه و تا چه حدی خواهد بود. با وی مصاحبه میکردند، منتظر جوابها و اظهارنظرهای وی بودند و میخواستند بدانند که برنامه حزب چیست و دنبال چه کارهایی ست. با ازدست دادن م. ح. این موقعیت افت پیدا کرد. دوباره برافراشتن پرچم؛ این خط بمعنی عملی کردن این خط و پراتیک است. ما بایستی صاحب این خط بشویم و صرفا به دفاع از بحثهای وی اکتفا نکنیم. ممکن است او هم مانند همه انسانها در مواردی و در گوشه هایی کمبودی داشته و یا کاملا دقیق نباشد، همانطورکه لنین هم بود؛ اما درک این جنبه از م. ح. مهم است. و کسانیکه از م. ح. دور شده اند اهل اینکار نیستند. اهل رهبری کردن طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی نیستند. اهل ایجاد حزب، و فعالیت انقلابی نیستند. اهل سازماندهی طبقه کارگر نیستند. حتی اگر منصور حکمت را بعنوان  یک کمونیست معاصر قبول داشته باشند اما بیشتر اهل تفسیر و بحث در مورد وی هستند، اهل تحلیل و تفسیر این دنیا هستند. اینها جدا از این کار، امر دیگری ندارند، نمیگویند بحثشان چیست، نمی گویند چکاری میخواهند انجام دهند، نتایج عملی هم برایشان مهم نیست. مثلا در مورد بلشویکها، منشویکها و لیبرالها آنها چه کاری کردند که لنین آن را نقد کرده و گفت که چه باید کرد و یا نکرد. همیشه با یک دست مشغول سازماندهی طبقه کارگر بود و با دستی دیگر در برابر این نوع چپ فرصت طلب هم ایستاد.  این جایگاه واقعی منصور حکمت است. کسانیکه  بر مبنای هرنوع تعریفی از خود، از وی فاصله گرفته اند، بنام کمونیزم نوین یا معاصر و یا تحت هر نام دیگری، جدا از اینکه خود هیچ نقشی را ایفا نمیکنند، حتی نقش منصور حکمت را نیز به مردم نمی شناسانند و خود نیز آن را ایفا نمی کنند.
 هفته منصور حکمت  ۲۰۲۲لندن