به بهانه مشکل جریان مهتدی و عمر ایلخانی زاده
در گرماکرم رسوایی های باند مهتدی به دلیل قتل و ترور پیشمرگان  ناراضی در اردوگاه شان، سران این باند ساده لوحان صفوف خود را دلداری میدادند که هیاهوی "دشمن"، یعنی حزب ما و کمونیست هایی که روی افشای این جنایات تمرکز کرده و جامعه را در جریان گذاشتند، ناشی از نگرانی آنها از اتحاد مجددشان است. قرار بود تا نوروز "خرده کاری ها" تمام و جشن اتحاد برگزار شود! کار به جایی رسید که شیرینی پخش کردند، مژده دادند و و جشن گرفتند و هیاهوی اتحاد راه انداختند، لیستی طولانی از جریانات مشابه خود را به جشن اتحادشان دعوت کرده و پیام های تبریک متعدد دریافت کردند و زخم بی آبروی شان را "التیام" بخشیدند. امروز کسی که برمیگردد و آن همه هیاهو و دروغ و عوامفریبی را باور کرده بود، تازه متوجه میشود که ماهیت اینها را واقعا نشناخته است.

احتمالا در این فضای در هم و برهم جهان امروز، همه علاقمندان مربوط به این موضوع، تمام ماجرا را فراموش هم کرده اند، این یادداشت سراغ درد بی درمان اینها  میرود و علل شکست پشت شکست، و رسوایی ادامه دارشان را مرور می کند و علت ناکامی در برگزاری کارنوال شان را بازگو می کند.

در دنیای واقعی، اتحاد و تفرقه نیروهای یک جنبش مسئله ای مربوط به اوضاع و احوال سیاسی و شرایط روز است. طبق همین فاکتور، اتحادها متعلق به دوران پیشروی و گشایش برای ایفای نقش است، تفرقه هم اساسا در شرایطی رخ میدهد که فضای سیاسی زمینه بروز آنرا ممکن کرده است. خارج از این دو حالت، تمایل به اتحاد و یا جدایی، علیرغم وجود آن، به تلنگری برای وقوع عملی نیاز دارد.

در جریان بحث اتحاد دو جناح زحمتکشان، اوضاع سیاسی به نفع شان نبود؛ پروژه امریکا در منطقه شکست خورده و آمریکا تشریف اش را از افغانستان بیرون برد، سیاست رژیم چنج رسما از دستور آمریکا خارج شد. جریانات هوادار دخالت غرب، از چپ تا راست، که افق "قدرتگیری" و "آلترناتیو" شدن را از دست داده بودند، دپرسیون   سیاسی گرفتند. مهمتر اینکه امروز فعلا هیچ افق روشنی در مقابل اینها باز نیست؛  تا جائیکه به نیروهای ناسیونالیست کرد برمیگردد، معلوم نیست کدام دولت و قدرت منطقه در کشمکش با جمهوری اسلامی، حاضر است اسلحله آنها را به خدمت خود بگیرد. معلوم نیست قطبهای ارتجاعی در کدام جنگ نیابتی به اینها نیاز دارد، و کدام منازعه منطقه ای به داد اینها میرسد. دو حزب دمکرات کردستان حتی تا زمانی که امریکا برایشان برنامه و طرح داشت، به دلیل ناباوری به حمایت آن، علیرغم تمام توصیه های مقامات آمریکایی، حتی حاضر به عبور از مرز تفرقه نبودند.

 لذا همان روزها که هیاهوی اتحاد باند مهتدی گوشها را کرد کرده بود، روشن بود که این ادعایی صرف بیش نیست و اساسا برای جبران بی آبرویی این جریان بود.

مشکل پایه ا
یی اینها چیست؟
مهتدی و ایلخانی زاده

مشکل این دو دسته اما کمبود وجهه اشتراک نیست. اینها از روز اول "بد شانس" بودند. این جریان از روز اول به رهبری مهتدی، سراغ  فعالیت از نوع پ ک ک  رفت؛ و به سبک آن، تلاش کرد با زور اسلحه خود را به جامعه تحمیل کند. این  سیاست اما شکست خورد. علت این شکست ناشی از "بعضی اشکالات" در کار اینها نیست سیاست و فعالیت نوع پ ک ک و قلدری و باجگیری علنی از مردم و تمکین مردم به آن در ایران ممکن نیست. پ ک ک محصول شرایط ترکیه است؛ جایی که حاکمیت قومی و رسما متعلق به قوم ترک است و مردم منتسب به قوم کرد، رسما شهروند درجه دو محسوب میشود. در مقابل حاکمیت قومی فاشیستی و در غیاب یک جریان کمونیستی در جامعه کردستان ترکیه، پ ک ک قادر شده تا به زور اسلحه و با کشتار هر مخالفی، سیاست خود را پیش ببرد و به عنوان یک جریان شبهه فاشیست، کپی از دولت قومی ترک، قد علم کند.

برخلاف ترکیه و به تبع آن کردستان ترکیه که کودتاهای ارتش تنها "تحول" سیاسی- اجتماعی آن کشور در تاریخ آن است، کردستان ایران بخشی از جامعه ای است که مهمترین مرکز انقلابات  "جهان شرق" است.  بورژوازی ایران از بیش از صد سال قبل که در متن انقلاب بورژوایی خود شکل گرفت، دوران قومی گری را پشت سر نهاد.

بعلاوه در کردستان ایران در تمام چهاردهه گذشته، کمونیسم یکی از دو نیروی سیاسی اصلی اپوزیسیون بوده، که جا را به قومیگری تنگ کرده است. نکته نهایی اینکه در کردستان ایران تعدد احزاب، و از این نظر، سوخت و ساز درونی جامعه، زمین تا آسمان با ترکیه تفاوت دارد، که بە تبع آن اتوماتیک گزینه قومی را نا مناسب و نا مطلوب می بیند. قبل از شروع سناریوی "رژیم چنج" و طرح "خاورمیانه بزرگ" از طرف آهمریکا، که سیاست فدرالیسم قومی را در دستور ناسیونالیست های کرد قرار داد، حزب دمکرات کردستان ایران رسما یک نیروی اتفاقا قومی بود ولی از نوع لیبرال آن. فدرالیست نبود و آینده خود را در چارچوب ایران میدید، بود. تاکید مکرر قاسملو که می گفت "از هر ایرانی دیگری ایرانی تر است"، بلوف نبود.

انقلابها در ایران رابطه پائین با بالا را تغییر داد، اعتماد به خود را در پائین در قبول نکردن هر نوع قلدری و ... را بالا برده و همین یکی از موانع چهل ساله جمهوری اسلامی در حکومت کردن است. همین مشکل اپوزیسیون بورژوایی امروز در ایران است. مردم  در کردستان علاوه بر این قدرت خود را از مجرای قدرت یک جریان چپ و کمونیست تجربه کرد.  در مقابل تعرض نظامی بورژوازی از خود دفاع کرد، مقاومت کرد و حاکمیت کرد. این جامعه را نمیتوان با زور اسلحه وادار به تمکین کرد. این را حتی جمهوری اسلامی فهمیده است.

 در غیبت وجود چنین زمینه سیاسی در کردستان ترکیه، پ ک ک در دشت برهوت آن کشور قادر شد تحمیل خود به قدرت اسلحه را عملی کند و جامعه کردستان ترکیه هم در مقابل سرکوب خشن ترکیه، تلویحا سیاست های فالانژیستی و شبهه فاشیستی پ ک ک را  نادیده گرفته و یا به آن تمکین کرده است.

کسی که "تغییرات" درونی سالهای گذشته پ ک ک در کردستان ایران، یعنی پژاک را تعقیب کرده باشد، متوجه عقب نشینی قدم به قدم  و تدریجی فالانژیسم و فاشیسم پ ک ک در کردستان ایران می شود. زمانیکه این جریان جنازه یک  زوج عاشقی را در کردستان ایران، برای عبرت دیگران، در دامنه های قندیل روی جاده عمومی، به نمایش گذاشتند، با نفرت عمومی مردم مناطق شمالی کردستان روبرو شدند. اولین و آخرین بمب گذاری آنها در منطقه مرکزی شهر سنندج بود که مورد استقبال کسی واقع نشد و متعاقبا از ترس مخالفت عمومی، آنرا تکرار نکرده و چنین عملیات هایی را قطع کردند. متوجه شدند که نمیتوان در سنندج مانند ترکیه در سطل آشغال ها  بمب گذاری کنند و کارگر شهرداری  را با بمب های شان خرد و خمیر کنند و آب از آب تکان نخورد. آخرین باری هم که یک گریلای فراری خود در ایران را ترور کردند، دو سال قبل بود که به خاطر نفرت عمومی حتی از تقبل مسئولیت آن سرباز زدند و آنرا انکار کردند. علیرغم این، امروز پ ک ک نزد شهروند متوسط جامعه، با نفرت روبروست و نیروی آنها بدون اتکا به جمهوری اسلامی قادر به بقا در مناطق کردنشین ایران نیستند. همین عدم مقبولیت پ ک ک حتی در میان ناسیونالیست های کرد ایرانی موجب شده که این سازمان، برای رهبری شاخه ایرانی خود، سراغ حاشیه ای ترین فعالین ناسیونالیست کرد ایران برود.

 به سرنوشت عبدالله مهتدی که برگردیم، متوجه میشویم زمانیکه صاحب اصلی آن فالانژسیم و فاشیسم محکوم به شکست و عقب نشینی است، کپی آن در سرزمینی که اتوماتیک جایی برای فالانژیسم و فاشیسم ندارد، محکوم به فناست. با همه اینها، جنس مهتدی میتواند با همین ماهیت ادامه بقا داشته باشد، اما نه به عنوان یک حزب سیاسی، بلکه کماکان به عنوان یک باند فاشیست و تبهکار که در مقابل کمونیست ها و آزادیخواهان، با اتکا به پول و عناصر از جنس خود، دست به ترور بزند و موی دماغ یک جامعه مدرن امروزی باشد.

جریان زیر رهبری عمر ایلخانیزاده، علیرغم اشتراک در برنامه سیاسی گروه شان، عملی کردن آن را، مثل مهتدی، الزاما  منوط به زور اسلحه و قلدری و فاشیسم نمیداند. نه به این دلیل که مخالف آن است، بلکه به این دلیل که متوجه شکست آن شده است. به همین دلیل اینها مانند مهتدی لیستی طولانی از کشتار افراد مسلح خود را ندارند. نقشه ترور مخالفین چپ و کمونیست، اگر با توافق بقیه هم عملی شده باشد، مبتکرش عبدالله مهتدی بوده است. به همین دلیل، جریان عمر ایلخانیزاده سعی دارد یک چهره مردمی و متعادل از خود به جامعه بدهد، میخواهد از خونریزی های صفوف جریان سابق با شراکت مهتدی، فاصله بگیرد و چهره ای معقول تر و متمدن تر به خود بگیرد.

مسئله دیگر این است که جریان تحت رهبری عمر ایلخانیزاده متوجه نفرت مردم از مهتدی در جامعه و انزوای او هست. میداند که اینها کومه له ای شدنی نیست.
.
گفته میشود اختلافات فقط در "خرده کاری است."چیزی که به آن "خرده کاری" گفته میشود، سیاست های اتخاذ شده برای رسیدن به هدف است، تاکتیک های متفاوت است، شیوه کار متفاوت، شیوه برخورد به دوست و دشمن و منتقد و مخالف سیاسی است. همین "خرده کاری ها" کمک می کند که جناح عمرایلخانی زاده محتاط و با تردید قدم به جلو بگذارد و  از همکاری و اتحاد با مهتدی احساس اطمینان نداشته باشد. نباید از نظر دور داشت که اینها در مقابل مهتدی یک جریان انتقادی اند. اینها هوادار "اصلاح در درون خود" بودند، که نشد.

در کنار تردید های جریان عمر ایلخانیزاده از قرار گرفتن در کنار با مهتدی، سه اتفاق دیگر هم در همسایگی آنها افتاده که او را در خیز به سوی مهتدی مرددتر کرده است؛

اول اینکه کومه له جناح ابراهیم علیزاده اخیرا با سه  اقدام، به خط سیاسی عمر ایلخانیزاده نزدیک تر شده است. این جناح در کنگره شان، به عنوان مهمترین بالاترین مجمع تصمیم گیری، رسما اعلام کرده اند که از نظر این سازمان، کرد یک ملت در چهار پارچه است و کومه له میرود تا تجارب خود را با آنها شریک شود. معنی این  ادعای بی پایه این است که صرفنظر از اینکه زبان و فورمولاسیون مورد استفاده شان، در عمل خود را بخشی از "جنبش ملی کرد" و همسرنوشت با سایر احزاب این جنبش میدانند.

اتفاق بعدی این واقعیت است که در متن دعوای درون سازمانی علیزاده با جناح مقابل، ظرفیت های ناسیونالیستی در درون آن، بیدارتر و خودآگاه تر شده است.
اتفاق سوم دعوت علیزاده و کنگره کومله از کادرهای سابق خود در "روند سوسیالیستی کومه له"، است. تمام  این فاکتورها میتواند در تصمیم ایلخانیزاده برای برگشت به صف مهتدی تردید جدی ترایجاد کند.

 اهمیت "روند سوسیالیست"  برای علیزاده و اهمیت ایلخانزاده نزد مهتدی برای بازار اتحاد!

ادعاهای مهتدی و علیزاده، پاسخگویی به "وحدت طلبی" مردم است. این دلیل نمی تواند واقعیت داشته باشد؛ در جریان جدایی جریان مهتدی و ایلخانیزاده، فشار راست کومه له ها علیه آن اقدام بالا بود. با اینهمه مهتدی بویژه علاقه ای به کار مشترک با طرف مقابل نداشت. نه فقط این بلکه به سرعت صفوف خود را از ناراضیان درون سازمانی تصفیه کرد ، که همه کادرهای قدیمی را شامل شد. در کومله علیزاده هم علیرغم اعتراض اطرافیان و پا در میانی سازمانهای سیاسی، علیزاده به راحتی مسیر خروج را به منتقدین خویش نشان داد.

لذا باید قبول کنیم هدف از این اتحادها و به هم پیوستنها، نه افزایش قدرت نظامی و تعداد افراد مسلح در اردوگاههاست، نه پیوستن صد نفر نیروی ادروگاهی عمر ایلخانیزاده به باند مهتدی نیروی قابل توجهی به آن اضافه می کند، نه تعداد انگشت شمار "روند سوسیالیستی کومه له" سیاهی لشکر قابل ملاحظه ای برای علیزاده اند . بعلاوه موجودی بانکی هر دو طرف، قادر به تامین نیروی اردوگاهی بیشتری هم هست.  
بنابراین، باید نیاز دیگری ماورای "تقویت نیروی نظامی" و یا "وحدت طلبی مردمی"، منشا تلاش امروزشان برای اتحاد باشد. هر دو طرف، علیزاده و مهتدی، برای به بازی گرفته شدن در "جنبش ملی کرد"، برای کسب اعتبار در این جبنش و برای سهیم شدن در رهبری آن، از اعتبار کافی برخوردار نیستند. حالا که افق اتکا به آمریکا بسته شده، نمیشود ادعای "رهبری جنبش کرد" را داشت و خود را همطراز اتحادیه میهنی و بارزانی و پ ک ک دانست و "برادر کوچک" آنها نبود و شخصیتهای "اسم و رسم دار" کومله را با خود نداشت. تلاش هر دو جریان مهتدی و علیزاده برای "جذب" مجدد نیروی  از دست داده کادری خود را باید در نیاز هر دو به اعتبار و اتوریته در "جنبش ملی کرد" دید نه در جامعه و مردمی که سالهاست بقای اینها را به لقای شان بخشیده اند.

علاوه بر این کسی که طیف کادری طرفین "مشتری" اتحاد را بنگرد، متوجه یک کمبود اساسی میشود؛ عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده در رهبری حزب شان تنهای تنها مانده اند. معترض این ادعا میتواند لیستی بلند از کادرهای کمیته مرکزی هر دو طرف را نشان هم بدهد. اما  منظور این نوشته تعدادی کادر برای فعالیت های روزانه نیست؛ همین امروز، یک مشغله اصلی ابراهیم علیزاده نمی تواند بقای سازمان خویش در غیبت حضور خود نباشد؛ چه کسی آنرا متحد نگه میدارد؟ چه کسی مقبولیت جنبشی این سازمان را نزد احزاب ناسیونالیست منطقه حفظ میکند؟ در غیبت او کدام رهبر موجود نزد دولت سلیمانیه اعتبار سیاسی روی پای خود دارد، تا بودجه ماهانه را بطور مرتب مطالبه کند و بی مشکل پاسخ مثبت بگیرد؟ و مهمتر از همه اینها در مذاکرات بین احزاب هم جنبشی، چه کسانی وزنی نزد "برادران" حزب دمکرات کردستان در ایران و اتحادیە میهنی و بارزانی  دارند؟ چه کسانی میتوانند در کنگره ملی کرد و .... باد در غبغبە بیندازد و بعنوان "نماینده خلق ستمدیده کرد" در ایران سخنوری کنند و ادعای صاحباخانه ای داشته باشند؟ کسی که با سوخت و ساز درون خانوادگی این احزاب آشنا باشد، متوجه میشود که نزد اینها، اشتراک تاریخی و جنبشی درون کل جنبش ناسیونالیستی، مهم است.

اگر "عبه دلیر" مریوانی قادر به برپا کردن یک اردوگاه و قصر ویژه خود، نشد، به این دلیل ساده بود که او نه یک شخصیت شناخته شده درون جنبشی، که یک کادر درجه چند آن بود. اگر گروه کومه له ای های  همراه  "بارامه ره ش"، مطالبه شان برای برپایی یک اردوگاه از طرف حاکمیت سلیمانیه و اربیل، بی جواب مانده، به همین دلیل بود.

اما عمر ایلخانیزاده برای عبدالله مهتدی چنین شخصیتی است، چون روی پای خود، نزد احزاب ناسیونالیست، نزد دمکرات ها و نزد حاکمین سلیمانیه و اربیل دارای وزن و اعتباری است و میتواند اردوگاه بسازد و ادعای سیاسی درون جنبشی داشته باشد و به رسمیت هم شناخته شود.  بعضی از کادرهای  " روند سوسیالیستی کومه له" که تاریخ مشترکی با رهبران تمام این احزاب و حاکمین سلیمانیه دارند، میتوانند به اعتبار شخصی خود، نیازهای جنبشی خویش را تامین کنند. از نظر علیزاده، به درست، چه امروز و چه در غیبت او،  کسی و نیرویی در آن منطقه و در درون آن جنبش، تره برای کسی به دلیل عضویت در کمیته مرکزی کومله خرد نمی کند و از حمایت سیاسی، پروژه های سیاسی مشترک، سهیم کردن در پروژه های سیاسی موجود و بالاخره بودجه و اردوگاه و نیروی نظامی خبری نخواهد بود. این درست نیست. اینها بالاخره نیروهای سیاسی هستند مزدور که نیستند که فقط پول مهم باشد. عمر و عبداالله و سید ابراهیم با عبه دلیر فرق دارند. اگر در جریان جدایی دو بخش حزب کمونیست و کومه له، کادرهای صاحب اردوگاه با افتخار میگویند که این اردوگاه مال آنهاست، چون مام جلال به شخص علیزاده داده است، از همین واقعیت شکل میگیرد که بدون "کاک برایم علیزاده" هم جنبشی با "مام جلال"، بنی بشری از تمام الیت کادری امروز این سازمان، قادر به تامین ملزومات بقای خود در آن منطقه نبود. اگر دولت سلیمانیه به "روند سوسیالیستی کومە له" بودجه و امکانات و جا و مکان میدهد و به جناح "چپ" حزب کمونیست و کومه له، "اردوگاه" نمیدهد، تماما به همین دلیل ساده است که اینها، علیرغم تعداد و توانایی و ... ، دارای اتوریته هایی نیستند که در این "بازار" تاریخی و اعتبار سیاسی جدی داشته باشند.واقعیتی که معیار اصلی ارجحیت اولی بر دومی نزد علیزاده است.

در حزب دمکرات ها چه خبر؟

دو حزب دمکرات هم مشکل مشابهی دارند. مثلا اساسا این جناح خالد عزیزی است که سراغ اتحاد میرود. یک دلیل آن اعتبار سیاسی بیشتر جناح هجری در خود جامعه است. دلیل دوم موقعیت برتر دومی بر اولی نزد احزاب ناسیونالیست کرد است، که سودآورتر است. دلیل سوم این واقعیت است که در صورت اتحاد آنها، مصطفی هجری به دلیل سنی، جایش را به خالد عزیزی میدهد. همین فاکتور موجب میشود ثروت بادآورده دوران جنگ نیابتی از دست هجری خارج میشود.

دلیل اساسی تر در تفاوت های سیاسی آنهاست؛ جناح عزیزی برای رسیدن به هدف، اساسا تمایل به مذاکره و معامله با جمهوری اسلامی است. در مقابل، جناح هجری اساسا به فشار خارجی و پیروزی در متن تحولات منطقه را دارد. عدم شرکت جناح عزیزی در جنگ نیابتی و پروژه "راسان" که در جهت سیاست  جنگ نیابتی عربستان بود، به همین دلیل بود. نتیجتا هر وقت امکان ملاقات مقامات رژیم اسلامی فراهم شد، این خالد عزیری است که بلیط اش برده. هر وقت هم نوبت جنگ نیابتی فراهم شد، این مصطفی هجری است که حساب بانکی اش حجیم تر و مقبولیت خارجی اش بیشتر میشود. خارج از اینها، جناح عزیزی تاریخا و از دوره قاسملو و اساسا تحت تاثیر شکست از کومه له در جنگ داخلی کردستان، رگه ای انتقادی تر و بازتر در مقایسه با جناح هجری است. در داخل کشور، به همین دلیل، طیف ناسیونالست  اصلاح طلب درون جمهوری اسلامی، نزدیکی بیشتری به جناح عزیزی دارند.

این ویژگی ها، موجب میشود تا جریان خالد عزیزی اولین نیرو برای حذف فدرالیسم قومی از برنامه اش باشد؛ چیزی که برمبنای نقشه "خاورمیانه بزرگ" یا "جدید"، وارد برنامه همه ناسیونالیست های کرد شد. همه فاکتورها کمک می کند تا هر دوره، بسته به شرایط سیاسی، صف اینها از هم دورتر و یا نزدیک تر شده و مشتری "بازار اتحاد" کم و یا زیاد شود.

همه این موضوعات به کنار، در دوره  پسا شکست پروژه های آمریکا در منطقه، و در دوره ای که هنوز شارلاتان بعدی صاحب منطقه ظهور نکرده است، و یا بین جمهوری اسلامی و دول منطقه مشکل سیاسی و جنگ نیابتی در دستور نیست، بازار ناسیونالیستی بی رونق، و فرصتی برای استراحت، یارگیری و انتظار عروج بحرانی دیگر در منطقه است!